عابس بن شَبیب شاکری
جانباز جنگ صفین
فضیلت قبیله بنی شاکر
اهل سخنوری وخطابه
“فِتیان الصَباح” لقب این بزرگواران است
گفتگوی جناب عابس با مسلم بن عقیل
عظمت حبیب و عابس در کوفه
مجنون عشق حسین علیه السلام
بی باک در دفاع از ابا عبدالله
عشق و علاقه جناب شُوذب و جناب عابس
محبوب ترین فرد در روی کره زمین برای عابس
شیر شیران به میدان آمد
از معدود شهدایی که کیفیت شهادت او نقل شده
سنگ باران شد
داستان سرِعابس
مثل اهل بَدر
عزادار اصلی واقعه کربلا
نقطه ثقلِ مصیبت کربلا
هزار رکعت نماز در شبانه روز
حال امام سجاد علیه السلام در عبادت
این مقدار از نماز قبول است
با نافله جبران کن
شبی که نیامد…
نشان به دوش گرفتن بار دیگران
تحت پوشش امام سجادعلیه السلام
دوست داشت با این آدم ها غذا میل کند
با یتیمان رسول الله چه کردند؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
«ابوعمروبن جناده بن کعب انصاری» محبت شدیدی به امیرالمؤمنین (ع) داشت. در جنگ صفین هم زخمی شده بود و جانباز بود. زخمش نیز تا پایان با او بود؛ روز عاشورا که به شهادت رسید، این زخم را با خود داشت. جزو قبیله بنیشاکر بود. امیرالمؤمنین (ع) در مورد قبیله بنیشاکر تعبیر عجیبی دارد و میفرمایند: «لو تَمَّ عَدَدُهُم أَلفاً لَأُبِدَ اللهُ حَقَّ عِبادَتِه»؛ یعنی اگر این قبیله بنیشاکر جمعیتشان به هزار نفر میرسید، آن وقت خدا آنگونه که باید و شاید عبادت میشد. اگر قبیله بنیشاکر هزار نفر بودند، خدا درستوحسابی در این عالَم عبادت میشد.
جناب عابس و رفیقش جناب شوزب هر دو از قبیله بنیشاکر بودند. این دو رفیق بودند و هر دو با هم به کربلا رفتند و با هم به شهادت رسیدند. «شوزب بن عبدالله» که برخی مثل محدث نوری، استاد شیخ عباس قمی (رحمة الله علیهما)، قائل بودند این شوزب از عابس حتی مقام علمی و معنویش بالاتر هم بوده است. حالا بحث این است که شوزب غلام عابس بوده یا نه؟ یک غلامی از قبیله بنیشاکر بوده؛ چون در زیارات که نام ایشان را آوردهاند، گفتهاند "مولا شاکر"، یعنی غلام شاکریها بوده، غلام بنیشاکر بوده. حالا این بنیشاکر یا منظور کل قبیله است، یا منظور همین جناب عابس است. برخی گفتهاند از آنجایی که مقام معنوی این آدم خیلی بالاست، بعید است که غلام عابس بوده باشد، احتمالاً رفیق عابس بوده است. این هم نکتهای است که رفیق خوب، آدم را عاقبتبهخیر میکند. اینها با هم بودند و آخر هم با هم به شهادت رسیدند و عشق و علاقه خاصی هم بین این دو بزرگوار بوده است.
جناب عابس و شوزب خیلی به هم علاقه داشتند و با هم هم به محضر امام حسین (ع) رفتند و اذن میدان گرفتند. عابس به شوزب گفت: «من تو را در این عالَم از همه بیشتر دوست دارم، غیر از امام حسین (علیه السلام). در بین خویشاوندان و اقوام و دوستان و نزدیکانم، من تو را بیشتر از همه دوست دارم. دوست دارم جلوی چشمم کشته شوی، میخواهم داغت را ببینم، امروز ظهر عاشورا برای خدا، برای امام حسین (ع) تا اجرش را ببرم. به همین خاطر تو را میخواهم زودتر به میدان بفرستم.» انشاءالله گفتوگوی این دو بزرگوار را عرض خواهم کرد.
هر دو این بزرگواران هم در زیارت ناحیه امام زمان (عج) به آنها سلام داده شده است. هم به جناب عابس سلام دادهاند؛ حضرت فرمودند: «السلام علی عابس بن شبیب الشّاکِری». امام زمان به این بزرگوار سلام دادهاند و من، جناب شوزب هم که «السلام علی شوزب مولی شاکر». البته اسمش دو جور نقل شده، برخی «سوید» نقل کردهاند که امام زمان (عج) به هر دوی این دو بزرگوار سلام دادهاند.
این جناب شوزب مال این قبیله بنیشاکر بود. قبیله بنیشاکر را بهشان لقب داده بودند "فتیان الصباح"؛ یعنی اینها جوانمردان صبح بودند؛ انگار افرادی که صبح علیالطلوع در میدان بودند. انقدر آدمهای رشید و پایکار و جاننثاری بودند.
این قبیله بنیشاکر، جناب عابس، خیلی انسان سخنوری بود. اهل خطابه بود و خیلی هم اهل تهجد و عبادت بود. خوب، خبر دارید جناب مسلم بن عقیل (ع) وقتی به کوفه آمد، امام حسین (ع) وقتی فرستادنش، اولین جایی که جناب مسلم (ع) قرار گرفت کجا بود؟ اولین خانهای که حضرت مسلم... نه، نه. در کوفه که آمد، اولین جا کیا یادشونه؟ خانه مختار. اولین جایی که جمع شدند، مسلم وارد شد دیدار کند با شیعیان؛ خانه مختار بود. آنجا، جناب مسلم (ع) نامه امام حسین (ع) را خطاب به این شیعیان کوفه قرائت کرد.
این بزرگوار، جناب عابس؛ ببینید عظمت این افراد اینجاها فهمیده میشود. بارها عرض کردم این شهدای کربلا خیلی غریباند. عظمت اباعبدالله (ع)، آن خورشید، باعث شده این ستارهها دیده نشوند. ما امام حسین (ع) را که میبینیم، دیگر این شهدا به چشم نمیآیند. امام حسین (ع)، حضرت عباس (ع)، شهدای بسیار بزرگ و عالیقدرند. مخصوصاً جناب عابس. انشاءالله مطالبی که امشب میشنوید، عاشق این بزرگوار خواهید شد. آن قدر که این شخصیت، شخصیت فوقالعادهای است، از بنده که دل برده حسابی. انشاءالله از شما هم دل میبرد.
اولین کسی بود که وقتی مسلم (ع) نامه امام حسین (ع) را خواند، پا شد ایستاد؛ در همان مجلسی که بزرگان کوفه بودند، علما بودند، شیعیان بودند. خطاب به حضرت مسلم (ع) گفت: «اول حمد و ثنا کرد خدا را، برگشت گفت: من به مردم کار ندارم. در مورد مردم هم نمیتوانم بهت بگویم چی میشود. "فی انفسهم لاادری"؛ نمیدانم انگیزهشان چیست، نمیدانم بعداً چه کاری میخواهند بکنند. در مورد مردم فریب هم بهت نمیدهم که اینها، مثلاً، میآیند یا نمیآیند. من کاری به آنها ندارم.»
این عظمت آدم را نشان میدهد. می گوید: «وَاللهِ لا أُحَدِّثَنَّکَ إلّا ما أنَا مُوَطِّنٌ نَفسِی عَلَیهِ»؛ به خدا در مورد من، من خودم را آنجا قرار میدهم؛ «واللهِ لَأُجِیبَنَّکُم إذا دَعَوتُم»؛ به خدا حتماً اجابت میکنم اگر دعوتم کنید؛ «وَلَأُقاتِلَنَّ مَعَکُم عَدُوَّکُم»؛ حتماً کنار شما با دشمنتان میجنگم؛ «وَلَأَضْرِبَنَّ بِسَیفِی دُونَکُم حَتّی أُلاقِیَ اللهَ»؛ با این شمشیرم دشمنانتان را میزنم تا خدا را ملاقات کنم. «لا أُرِیدُ بِذلِکَ إلّا ما عِندَ اللهِ»؛ دنبال چیزی هم نیستم، فقط میخواهم آنکه پیش خداست به آن برسم.
اخلاص برای خدا این کار را (اول عابس) این شهید بزرگوار، که نزدیک هفتاد و پنج سال سنش بوده، همچین جوان هم نبود، این شهید جانباز اول ایشان پا شد در برابر مسلم (ع) بیعت کرد. بعد از ایشان، حبیب بن مظاهر (رضوان الله علیه) پا شد بیعت کرد. گفتهاند این دو نفر که بیعت کردند، دیگر بقیه همه بیعت کردند با مسلم (ع). بس که این دو نفر عظمت و جایگاه داشتند.
عابس شخصیت فوقالعادهای بود. دیشب عرض کردم مصلح بن اوسج وقتی کشته شد، هلهله شد در لشکر دشمن. شبیه این اتفاق برای عابس هم افتاد که عرض میکنم. آنقدر که این شخصیت بزرگ بود و میترسیدند ازش. اصلاً کسی حریفش نبود. این انسان آنقدر آدم مهمی بود که بعد که حالا مسلم خواست نامه بنویسد برای امام حسین (ع) که: اینها بیعت کردند، مردم کوفه آمادهاند، شما آقا جان پا شوید بیایید کوفه. نامهای که نوشت برای امام حسین (ع) به کی داد ببرد برای امام حسین (ع)؟ گفتهاند نامه را داد به عابس و عابس و شوزب با همدیگر رفتند نامه را برای امام حسین (ع) بردند به مکه و از همان مکه هم با امام حسین (ع) راه افتادند آمدند کربلا. البته قیس بن مسهر هم این شهید بزرگوار کربلا که چند بار نام مبارکش را بردیم، ایشان هم همراه بود.
در مورد جناب عابس یک مطلب بسیار عجیبی که بنده حقیقتاً خودم نفهمیدم یعنی چه. گفتند ظهر عاشورا در نماز امام حسین (ع)، جلوی امام حسین (ع) ایستاد، ولی فرق میکرد ایستادنش. اصلاً یک سری کارها کرده جناب عابس که برای ماها قابل فهم نیست. بعضی دوستان گفتند این را در جلسه میخواهید برای عموم بگویید؟ اینها ممکن است شبهه ایجاد بکند. گفتم به هر حال اینها متن تاریخ است و اگر ما اینها را بگوییم، باید بگوییم که اینها را ما نمیفهمیم. روز عاشورا حالشان چی بوده؟ حسشان چی بوده؟ ما نمیفهمیم.
همین جناب عابس در میدان که آمد، که حالا انشاءالله عرض خواهم کرد، این جمله معروف را گفت که همه شنیدند: «حُبُّ الحُسَینِ أَجَنَّنِی»؛ محبت حسین مرا دیوانه کرده است. این جمله معروف مال عابس است و کارهایی کرد که واقعاً با عقل ماها جور در نمیآید. یکیش این بود گفتند: روبروی دشمن ایستاد برای اینکه از امام حسین (ع) محافظت کند در نماز. لباس نیمهبرهنه ایستاد روبروی امام حسین (ع)؛ یعنی من از تیغ شما ترس ندارم، سپر نمیخواهم، زره هم نمیخواهم. حالا این نیمهبرهنه یعنی یا واقعاً تن او معلوم بوده، من نمیدانم. یا اینکه منظور این بوده که ادوات جنگی نداشته. این عبارتی است که در مقاتل و تاریخ گفتهاند. گفتهاند: نیمهبرهنه ایستاد. البته خب حیای اینها خیلی نمیخورد که یعنی تن عریان بوده، مثلاً بدن دیده میشده. شاید منظور این است که اصلاً هیچ لباس درستوحسابی رزمی درش نبوده، دیگر سبکترین لباس ایستاده بود که هیچ تیری ضربهگیری نداشته باشد، هرچی اومد بخورد و زخمی هم شد اول صبح. با همان زخم میدان رفت.
قبل اینکه میدان برود، با شوزب گفتوگو کرد. گفت: «چه کار میکنی امروز؟» بهش گفتش که: «من هم مثل تو میخواهم کنار پسر پیغمبر بایستم، از پسر پیغمبر دفاع کنم.» (عابس به شوزب) «از تو غیر از این هم انتظار نداشتم. یعنی اصلاً برای همین من تو را به عنوان رفیق انتخاب کردم. گفت: «اگر امروز از تو عزیزتر کسی را داشتم، او را میفرستادم میدان جلوی خودم. امروز آخرین فرصت عمل است و فردا یعنی قیامت، روز حساب است. دیگر عمل به درد نمیخورد. میخواهم تا تو این لحظات عمل جمع کنم، میخواهم داغ تو را ببینم اجر ببرم.»
ولی همینجوری که نباید بروی میدان، اول برو از امام حسین (ع) اجازه بگیر، اذن میدان بگیر، بعد به میدان برو. که او هم آمد اجازه گرفت و وقتی که اجازه را گرفت به میدان رفت و به شهادت رسید. عابس وقتی خواست میدان برود، آمد این تعبیر را خطاب به اباعبدالله (ع) عرض کرد. حالا البته چند جور تعابیر نقل شده است. یک نقل این است که ایشان آمد به امام حسین (ع) گفتش که: «یا اباعبدالله والله ما اقدر علی ان ادفع» آقا جان، یا اباعبدالله، به خدا من توان ندارم کشته شدن و ظلم را از تو دفع کنم. اگر میتوانستم این کار را میکردم، نمیگذاشتم شما کارت به شهادت بکشد. «فَلَکَ مِنی سَلامُ اللهِ أَبَداً ما بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیلُ وَ النَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهدِ مِنِّی لِزِیارَتِکُم» (این قسمت از زیارت مفصّلی از امام حسین (ع) است که احتمالاً در اینجا اشتباهاً توسط سخنران به عابس نسبت داده شده، و متن در اصل: «فَلَكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أَبَداً ما بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيلُ وَ النَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللّٰهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُم»). «شیء اعز علی من نفسی من تنها چیزی که دارم این است که خودم را فدایت کنم. فلک السلام، پس آقا جان خداحافظ.»
گفتهاند وقتی وارد میدان شد. البته برخی تعابیر دیگر هم از او نقل شده. طبری از ابیمخنف این را نقل کرده که این تعابیر قشنگتر است. عابس به امام حسین (ع) گفت: «اَمّا وَاللهِ ما اَمسی عَلَی ظَهرِ الارضِ قَرِیبٌ وَ لا بَعِیدٌ اَعَزَّ عَلَیَّ وَ لا أَحَبَّ اِلَیَّ مِنْکَ»؛ به خدا روی این کره زمین نه در بین نزدیکانم، نه در دورانی که به من نزدیکاند، نه آنهایی که ازم دورند، هیچ کسی برای من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست. اگر میتوانستم هر کاری بکنم تو کشته نشوی، میکردم و انجام دادم، ولی دیگر چه کنم. فدای تو کنم. «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک»؛ یعنی خداحافظ، خداحافظی کرد. گفت: «أَشْهَدُ اللَّهَ أَنِّی عَلَی هُداکَ وَ هُدَی أَبِیکَ»؛ خدا را شاهد میگیرم که من بر اساس هدایت تو و هدایت پدرت در این مسیر آمدم. شمشیرش را گرفت، رفت در میدان.
تعابیر عجیبی نقل شده اینجا که عرض کردم برخیش اصلاً قابل فهم نیست برای ما. یک کسی در لشکر دشمن بود به نام «ربیع بن تمیم». این میگوید که وقتی من دیدم عابس وارد میدان شد، من عابس را میشناختم، در جنگها دیده بودم و «کانَ أَشْجَعَ النّاسِ»؛ میدانستم این شجاعترین آدم است. وقتی آمد گفتم: «اَیهَا النّاسُ! هذا الأَسَدُ الأَسْوَدُ!» شیر همه شیرها آمدند ای مردم، «رَجُلٌ! هذا اِبْنُ أَبِی شَبِیبٍ» این عابس بن ابیشبیب است. «لا یَخْرُجَنَّ اِلَیهِ أَحَدٌ مِنْکُم»؛ هیچ کس سمتش نرود. در میدان فریاد زد گفت: «عَلَی رَجُلٍ لِرَجُلٍ؟» یک مرد پیدا نمیشود با این مرد بجنگد؟
اینجا عمر سعد دید که روحیه سپاهش دارد تضعیف میشود. کلاً عرض کردم در حمله اول که پنجاه، پنجاه و چهار نفر از سپاه امام حسین (ع) کشته شدند. نیمی از شهدا تقریباً همانجا بودند. کلاً یک تعداد کمی ماندند روبروی سی هزار نفر. یکی آمده این شکلی، هیچ کس جرأت نمیکند برود سمتش. «تکهتکهتان میکند.» عمر سعدی چارهای ندارد. برگشت گفت: سنگبارانش کنید.
تعبیر آقایان، عزیزان، خواهران اینجا خیلی عجیب است. بنده اصلاً نمیفهمم این تعابیر را. گفتهاند که وقتی که سنگبارانش کردند، «فَلَمّا رَأی ذلِکَ عابِسٌ» وقتی این صحنه را دید که دارند سنگبارانش میکنند، «اِسْتَبْشَرَ» خوشحال شد و «اَلْقَی الدِّرْعَ وَ مِغْفَرَه»؛ زرهش را کند، کلاهخودش هم درآورد. بعد در همان سنگباران یک حمله کرد به اینها. دویست نفر از اینها را زد و تار و مار کرد. «قَتَلَ مِئَتَینِ»؛ دویست نفر کشته شدند. (یا رو هم افتادند یا فرار کردند.) میگوید: یک یورش آورد. یک آدم بدون، یعنی بدون کلاه خود، بدون زره، همین شمشیرش را دست گرفت، دوید سمت اینها. سنگباران میکردند. از (اینکه سنگبارانش میکنند هم نمیترسید)، دوید سمت اینها. اینها همه کل لشکر فرار کردند. لشکر عمر سعد.
آدم فکر میکند اینها افسانه است. اگر اینها را آدم در این مقتلها نخوانده بود، انگار ساختهاند برای خودشان. معتبرترین تاریخ که بنده اگر خواستید تک تکش را میتوانم برایتان آدرسش را بگویم، از کدام کتاب من بردارم خدمتتان عرض میکنم. گفت: عمر سعد گفت: «اُرْزُقُوهُ بِالحِجارَةِ»؛ سنگبارانش کنید. سنگباران کردند، «فَصِدَّ النّاسَ» این هم حمله کرد به مردم. «اَکثَرَ مِن مِئَتَینِ مِنَ النّاسِ»؛ گفتهاند بیش از دویست نفر را تار و مار کرد. دیدند که نمیتوانند تکی با او بجنگند، یورش دستهجمعی آوردند به عابس و همگی با هم کشتندش. گفتند وقتی کشتند، «تَخاطَرُوا رَأسَهُ فی أَیدِی رِجالٍ»؛ این ربیع بن تمیم که ناقل این قضیه است، گفتهاند از عجایب این است که این جناب عابس، رجز هم نخواند. این شبها خاطرتان هست ما هر کدام از شهدا که اسم آوردیم، رجزشان را هم گفتیم. از عجایب این بود که رجز هم نخواند. و باز از عجایبی بود که کیفیت شهادتش جزو معدود شهدایی است که با دقت ضبط شده برای اینکه روی آن لشکر دشمن ریخت به هم.
این جزئیات معمولاً در مورد اکثر شهدا، جزئیات کشته شدنش نقل نشده. گفتند که وقتی کشتندش، سر او را دست به دست میکردند این سران قبیلهها که مثلاً به قول ماها یک فیگوری بیایند پیش قبیلهشان که ما سر عابس دستمان است. همچین مرد بزرگی سرش در دست ماست. هر کدام این سر را میخواست بردارد بیاورد پیش عمر سعد که: «من کشتم.» «هاذا یَقُولُ أَنا قَتَلْتُهُ وَ هاذا یَقُولُ أَنا قَتَلْتُهُ» این میگفت من کشتم، آن میگفت من کشتم. آمدند پیش عمر سعد ملعون، گفت: «لا تَختَصِمُوا» سر و صدا نکنید. من میدانم عرضهی کشتن این را نداشتید. یک نفر نمیتواند این را کشته باشد. دستهجمعی کشتید عابس را. این جناب عابس، این مرد بزرگ این شکلی به شهادت رسید و پیکر و سر مبارکش را گفتهاند جزو سه تا سری بود که روز عاشورا عمر سعد ملعون پرتاب کرد به سمت امام حسین (ع).
چند تا از شهدا را گفتهاند. دلیلش را هم نمیدانیم چرا عمر سعد ملعون این کار را کرد و سر مطهر این شهدا را (که اسم این سه نفر را خدمتتان عرض میکنم) عبدالله بن عمیر کلبی، عمر بن جناده، و عابس. این سه نفر کسانی بودند که سر اینها را پرتاب کردند برای امام حسین (ع). حالا برای تضعیف روحیه بوده یا هر چیز دیگر. ما نمیدانیم. و امام حسین (علیه السلام) آمدند در میدان، پیکر بیسر جناب عابس را برگرداندند به خیمه. خیمهای داشتند مخصوص شهدا، قیمه الشهدا. هر کدام که امام حسین (ع) میتوانستند با اسب به میدان میرفتند، پیکر مطهر اینها را که معمولاً پیکرها را با سر برمیگرداندند. امام حسین (علیه السلام) کار به زبر (جایی که خون زیادی ریخته باشد) برسد، همان لحظه شهادت سریع خودشان را میرساندند. اینها را سوار بر اسب میکردند و پیکرها را برمیگرداندند در خیمه شهدا.
البته در غروب عاشورا این حرامیان، این نامردها دستشان رسید به خیمه الشهدا و آنجا همه شهدا را ذبح کردند. اگر بخواهم اشاره بکنم که خودش روضه مفصلی است و آنجا سر این سرها با هم دعوایشان شده بود؛ چون قبیلهای افتخار میکرد به اینکه این قبیله شانزده تا سر دارد، آنها هفده تا سر دارند، اینها هجده تا سر دارند و دعوا و رقابت بابت هر سری هم هزار درهم جایزه میگرفتند. این جناب عابس جزو معدود شهدایی بود که پیکر بیسرش را امام حسین (علیه السلام) برگرداند به خیمه. و در زیارتی هم که خطاب به ایشان هست، شیخ عباس قمی نقل کرده: «السَّلامُ عَلَیکَ یا عَابِسَ بنَ ٲَبیشَبِیبٍ الشَّاکری»؛ سلام بر تو ای عابس بن ابیشبیب شاکری. «أَشْهَدُ أَنَّكَ کُنتَ عَلَی ما کانَ عَلَیهِ الْبَدْرِیُّونَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»؛ شهادت میدهم تو مثل اهل بدر بودی و مجاهدین در راه خدا بودی و برای امام حسین (علیه السلام) چیزی کم نگذاشت.
این شهید بزرگوار و جناب شوزب که نام مبارکش را آوردیم، اینها هم از شهدای بزرگوار کربلا بودند. خب، شب شهادت امام سجاد (علیه السلام) از این شهدای بزرگوار یاد کردیم. چند جملهای هم در مورد امام سجاد (علیه السلام) خدمتتان عرض بکنم. چند دقیقهای این شب شهادت که عزادار اصلی کل این واقعه روح مطهر و این ذات پاک بود، امام سجاد (علیه السلام) که آدم واقعاً در ابعاد مصیبت هرچی فکر میکند مبهوت میشود چقدر این مصیبت، مصیبت سنگینی بود و نقطه ثقل این مصیبت بر امام سجاد (علیه السلام) بود. همه مصیبتهایی که پیش آمد امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند.
امام سجاد (علیه السلام) بر اساس نقل، از بیست سال تا چهل سال نقل شده که بعد از پدرشان اباعبدالله (ع) در قید حیات بودند. چه سختیهایی را متحمل شدند. این روح لطیف. حالا ما این ایام یاد کردیم از شهدای کربلا و نام مبارکشان را آوردیم. امشب که شب شهادت امام سجاد (علیه السلام) است، چند جملهای هم در مورد امام سجاد (علیه السلام) صحبت بکنم و نکاتی را عرض بکنم. بر اساس نقل مرحوم صدوق (رحمة الله علیه) در کتاب «خصال»، روایتی را ایشان نقل میکند که یک توضیحاتی در مورد سیره امام سجاد (علیه السلام) که همه اینها یک روایت است ولی ابعاد مختلفی از زندگی امام سجاد (علیه السلام) توش است. این روایت هم تقدیم باشد از جانب ما، از جانب این جلسه به محضر مبارک امام سجاد (علیه السلام).
انشاءالله به زودی زود زیارت با معرفت قبر با برکت ایشان در قبرستان بقیع نصیب ما بشود، بدون وجود خبیث و کثیف آل سعود انشاءالله. و انشاءالله خدای توفیق را بدهد که بارگاه درخور و شایسته انشاءالله بنا کنیم برای امام سجاد (ع) از این غربت و مظلومیت و بیاحترامی قبر مطهر ایشان خارج بشود که حتی یک تابلو ندارد. حتی روی قبر مبارک ایشان یک کلمه اسم نازنین نوشته نشده. چقدر اینها مظلوم بودند در طول حیاتشان و بعد از حیاتشان در این صدها سال. واقعاً آدم تعجب میکند.
این ذات مبارک گفتهاند که در شبانهروز هزار رکعت نماز میخواند مثل جدش امیرالمؤمنین (ع). شبها پانصد تا درخت خرما ایشان داشت. کنار هر کدام دو رکعت نماز میخواند و وقتی به نماز میایستاد میدیدند رنگ چهرهاش میپرد و مثل یک عبد ذلیل در برابر یک پادشاه جلیل در نماز قرار میگرفت. انشاءالله ولایت امام سجاد (ع)، ما اهل این مسائل بشویم، به ما هم عنایت بکند اینجور معنویتی، اینجور حال خوشی، اینجور عباداتی. و گفتهاند اعضای بدنش میلرزید وقتی به نماز میایستاد. «تَعَرَّجُ مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ» (این عبارت در متون روایی به صورت 'تَعْتَرِيهِ رِعدَةٌ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ' یا مشابه آن آمده است) اعضای بدن میلرزید. و هر نمازی که میخواند، نگاهش این بود که نماز پایانی است و دیگر فرصتی برای نماز غیر از این نخواهد داشت.
و یک روز در نماز بود، امام سجاد (علیه السلام) عبا از یکی از شانههای مبارکش افتاد، ولی دیدند حضرت عبا را به شانه برنگرداند. نماز تمام شد. یکی از اصحاب سؤال کرد که: «آقا جان چرا این کار را کردید؟» حضرت فرمودند که: «أَما تَدْرِی بَینَ یَدَی مَنْ کُنْتُ؟» مگر نمیدانی در محضر کی ایستاده بودی؟ «اِنَّ العَبْدَ لا تُقْبَلُ مِنْ صَلاتِهِ اِلّا ما أَقْبَلَ عَلَیهِ مِنْها بِقَلْبِهِ»؛ آن مقداری از نماز قبول میشود که با آن حضور قلب داشته باشد. صحابه برگشت گفتش که: «آقا اگر اینجور باشد که پس ما همه نابودیم که «حَلَکْنَا!» نمازی نداریم.» حضرت فرمودند که: «نه، خدای متعال عنایت میکند با نافلهها جبران (میشود). حضور قلب در نماز ندارید، نافله بخوانید. کسریهای نماز را برطرف (میکند).»
شبها میدیدند در شب تاریک یک خورجینی دارد. خیلی اینها لطیفاند. چقدر ذوات مقدسه پاک. خورجینی روی دوش دارد و تویش بستههایی از درهم و دینار میگذاشتند و گاهی هم در این خورجین «رُبَّما حَمَلَ عَلَی ظَهْرِهِ الطَّعامَ أَو الْحَطَبَ»؛ گاهی غذا توی این خورجین میگذاشت، گاهی هیزم توی این خورجین. و میرفت خانه به خانه اینها را تحویل میداد و چهرهاش را میپوشاند که کسی نشناسد امام را. وقتی هم که از دنیا رفت، مثل فردا، تازه مردم فهمیدند این کار کی بوده که دیگر نیامد. شبی بود که دیگر نیامد، تازه فهمیدند امام سجاد (ع) بوده.
و وقتی که غسل میدادند، مثل فردا حضرت را. «وَلَمّا وُضِعَ عَلَی الْمُغَتَسَلِ (المتصل)»؛ وقتی گذاشتند برای غسل دادن پیکر نحیفش، «ها» جانها (اینجا اشاره به جانهای عزیز یا مخاطبان دارد)، «نَظَرُوا اِلی ظَهرِهِ» پشتش را نگاه کردند دیدند مثل جایی که روی زانوی شتر پف میکند، باد میکند. دیدند روی پشت حضرت برجستگی است. فهمیدند این بابت آن خورجینی بوده که سحرها، شبها روی دوش میکشیده و برای فقرا میبرده است. آنقدر این بار سنگین را شبها خودش تنهایی به دوش کشید که ردش روی پشت مبارکش مانده بود و پینه بسته بود کمر مطهر آقا و مولای ما امام سجاد (علیه السلام).
گفتهاند که کرامات این بزرگوار که اصلاً گفتهاند: «کانَ یَعُولُ مِائَةَ أَهْلِ بَیتٍ مِنَ الْفُقَراءِ»؛ صد خانواده از فقرای مدینه را تحت پوشش و تأمین میکرد. و وقتی میخواست غذا بخورد، آنی که خیلی دوست داشت این بود که یتیمها سر سفرهاش بنشینند و «الْاَضْرا» (اشاره به افراد بیچاره و ضعیف) بیچارهها بنشینند و «المَساکِین» بیکسها، بیپولها، بیکسوکارها، بیپناهندهها و پولیها و «کانَ یُناوِلُهُم بِیَدِهِ»؛ با دست خودش لقمه میگرفت، در دهان یتیم میذاشت. سفرهاش را پهن میکرد، یتیم سر سفره، با دست خودش لقمه میگرفت، در دهان یتیم میگذاشت.
بیشتر از این اذیتتان نکنم. شما تصور کنید کسی با این حد از لطافت در مدینه. مگر شیعه بودند؟ مگر چقدر شیعه بودند؟ بیشتر اینها مخالفین بودند. در مخالفین اهل بیت (ع)، نسبت به یتیمان غیرشیعه که اکثراً غیر شیعه بودند، همچین حالی داشت. امام سجاد (ع) سر سفره مینشست، لقمه میگیرد با دست خودش در دهان یتیم میگذارد. شما تصور کنید حال امام نازنین را وقتی میدید با یتیمان اباعبدالله (ع) چه بود؟ شنیدهاید رسول الله (ص) بودند چه منزل به منزل با تازیانه پاک کردند؟ (اشاره به کاروان اسرا) گرسنه، با تحقیق، با تو (این قسمت نیاز به توضیح بیشتر از سخنران دارد و احتمالاً اشتباه تایپی است). جان به قربان مظلومیت شما یا زینالعابدین.
این روح لطیف، این جان مبارک اینطور شبها برای فقرا روی دوش غذا میکشید میداد، جوری که شناخته (نشد). چه کشید وقتی میدید این زن و بچه گرسنه و تشنه، بعد تازه در شام صدقه میآوردند برای خانواده از نیمخوردهشان، جلو اینها پرت میکردند. این عزت نفس، جان به قربان شما. این غیرت. این غیرت. روضه من همین یک خط باشد امشب شب شهادت امام سجاد (ع)، توجهی کند به ما، یک گوشه چشمی کند. عزادار صاحب همه مجالس ایشان است. صاحب عزای واقعی امام سجاد (ع) است. شما مجلس عزای کسی وقتی میروید، مهم برایتان این است که آن صاحب عزا، صاحب اصلی عزا، به او تسلیت بگویید، او شما را ببیند، با او سلام و علیک کنید. جلوی در، صاحب عزای همه مجالس امام سجاد (ع) است. قربانش بشوم که در تمام این مسیر یک همدم نداشت از کربلا تا شام که بنشیند چند دقیقهای گریهای بکند، انسی بگیرد، راحت با آرامش. عوضش بعد از شام تا آخر عمر گریه کرد. هرچه دید گریه کرد. غذا دید گریه کرد. آب دید گریه کرد. یتیم دید گریه کرد. اسیر دید گریه کرد. طفل سهساله دید، شهید دید گریه کرد. دید حیوانی را ذبح میکنند. لا اله الا الله.
در زیارت ناحیه، حضرت میفرماید، اینطور ترسیم میکنند ظهر عاشورا حال اباعبدالله (علیه السلام) را که نگرانی اصلی امام حسین (ع) در گودی قتلگاه خیمه او و حرم بود. چند بار خودش تعبیر (کرد): «کسی هست بیاید از حرم رسول الله (ص) دفاع کند؟» در زیارت ناحیه میفرماید: خودت به تنهایی ایستاده بودی از این خیمه محافظت میکردی و لحظه آخر چگونه صورت مبارکت را روی خاک گودی قتلگاه گذاشتند. «ثُمَّ دَبَّ إلَی قِیامِکَ» (عبارت دقیقتر: «ثُمَّ خَرَّ إلَی قِیامِکَ») چشمت همش به سمت خیمه بود لحظات آخر.
یا اباعبدالله، غیرت امام حسین (ع) تا آخرین لحظه نگران این خیمهها بود، محارم او، این خانواده دختر رسول الله (ص) بین نامحرم. از شما میپرسم عزیزان، غیرت امام مگر با غیرت امام فرق میکند؟ امام مگر با امام فرق میکند؟ غیرت اباعبدالله (ع) مگر با غیرت امام سجاد (ع) فرق میکند؟ اگر امام حسین (ع) تا لحظه آخر چشمش به این خیمهها بود، چی باید بگوید امام سجاد (ع) که جلوی چشمش، توانی نداشت، جانی نداشت، دستش بسته بود.
«السلام علیک یا اباعبدالله التی الله به فنا علیک منی سلام الله ابدا تو و بقیه لیل و ال ولا جعله الله آخر ال من زیارت السلام علی الحسین و علی علی بن و علی اولاد من حسین و علی اصحاب اسئلک اللهم و ندعوک بسمك العظیم الاعظم الا عزجل الاکرم عظمتک یا الله یا رحمان و یا رحیم یا مقلب القلوب قلوبنا دینک انک علی کل شيء الهی یا حمید و به حق محمد یا عالی علی یا فاطمه به حق فاطمه یا محسن الحسین یا قدیم الاحسان به حق الحسین اللهم عجل لولیک الفرج خدایا فرج آقامون امام زمان برسان قلب نازنینش از ما راضی عمر ما نوکری حضرتش قرار بده نسل ما نو حضرتش قرار بده امات علما شهدا فقها سر سفره ما برکت امام سجاد مهمان بفرم شب اول قبر امام سجاد به فریادمون برسان در دنیا زیارت در آخرت شفاعت اهل بیت نصیب ما بفرما مرزای اسلام به آبروی امام سجاد شفا یا جن و کامل عنایت بفرما شر ظالمین به خودشون برگرد دشمنان دین قرآن انقلاب ولایت اگر قابل هدایت نیستند نیست داوود بفرما رهبر عزیز انقلاب حفظ و نصرت عنایت بفرما چه گفتیم و صلاح ما بود آنچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن نبی و آله رحم الله من قرا الف صلوات»
(اینجا به نظر میرسد بخش پایانی دعا اشتباهات نگارشی و املایی زیادی دارد که اصلاح آن بدون تغییر معنی امکانپذیر نیست و همچنین تکرار برخی عبارات، لذا فقط به تصحیح آنچه که معقول و قابل فهم است میپردازم).
«السلام علیک یا اباعبدالله، فدا کنم خودم را در راه تو. تو و باقی شب و روز، و قرار ندهد خداوند آن را آخرین عهد از زیارت تو. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. أسئلک اللهم و ندعوک بِاسمک العظیم الاعظم الأجلّ الأکرم. عظمتت یا الله، یا رحمان و یا رحیم، یا مقلب القلوب، قلوب ما را بر دینت ثابت بدار. إنک علی کل شیء قدیر. الهی یا حمید، به حق محمد (ص)، یا عالی، به حق علی (ع)، یا فاطمه، به حق فاطمه (س)، یا محسن، به حق الحسین (ع)، یا قدیم الاحسان، به حق الحسین (ع). اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا فرج آقامان امام زمان (عج) را برسان. قلب نازنینش از ما راضی شود، عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده، نسل ما را هم نوکر حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها را سر سفره امام سجاد (ع) مهمان بفرما. شب اول قبر امام سجاد (ع) به فریادمان برساند. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت (ع) را نصیب ما بفرما. مرزهای اسلام را به آبروی امام سجاد (ع) شفا و کامل عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. دشمنان دین، قرآن، انقلاب و ولایت را اگر قابل هدایت نیستند، نیست و نابود بفرما. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. آنچه گفتیم و صلاح ما بود و آنچه نگفتیم و صلاح ما میدانی، برای ما رقم بزن. نبی و آله. رحم الله من قرا الف صلوات.»