برَیر بن خُضَیر هَمدانی
واقعه منحصر به فرد مربوط به او در کربلا
مباهله ای جالب در کربلا، که محقق شد!
او سید القُرّاء و بهترین معلم قرآن بود.
بعضی از قاتلان او، از شاگردانش بودند.
اعتقاد محکم و یقین و باور او نسبت به اهل بیت ع
صاحب تهّجد و عبادت های شبانه و روزه های روزها بود
در عین کهنسالی به شدت سرحال و با نشاط بود
سلام امام زمان (عج) به ایشان
شهادت مفصّل او
همه شما دم تیغ هستید!
ماجرای عجیب مباهله ی بریر در کربلا
شمشیری که در فرق سر دشمن ماند!
نیزه ای در پهلو
زنی که قاتل بریر را سرزنش کرد
در روزگار مثل این آدمها دیده نشده!
اشعاری که حیثیت دشمن را برملا کرد
لکه ننگی از عاشورا تا ابد
مردی که از کربلا جان سالم به در برد
تمام شب مشغول نماز و استغفار و تضرع
آیه ای خاص که امام حسین ع در شب عاشورا میخواندند.
آزمونی برای غربال پاک از ناپاک
کُمدینی آدمکش در کربلا
خبیث یا طیب؛ مساله این بود!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در مورد اصحاب امام حسین (علیه السلام) گفتگو میکردیم و تعدادی از این بزرگواران را ازشان یاد کردیم و نام مبارکشان را آوردیم. این جلسه در مورد یکی از شهدای نسبتاً شناختهشده کربلا صحبت میکنیم؛ البته اسمش تا حدودی برایمان آشناست، ولی توصیف ایشان را کمتر شنیدیم. ایشان هم شخصیتی ممتاز است: جناب بریر. بریربنخضیر همدانی. البته اسم این بزرگوار به انواع گوناگونی نقل شده: بُرید بنخُضَیر یا حزیر یا یزید بنخضیر. خب میدانید در خط کوفی نقطه نمیگذاشتند، فقط آن شکل کلی را مینوشتند. نقطه هم اگر میگذاشتند، نقطهها برای اعراب بود؛ یعنی مثلاً اگر نقطه را بالا میگذاشتند، معنایش فتحه بود. این نقطهها چون نوشته نمیشد، مثلاً کلمه «برُید» شبیه کلمه «یزید» است. «بُرید» و «یزید» اینها به هم شبیهاند. بعد دوباره باز «دال» هم به «را» شبیه است. همین باعث شده که چندین کلمه در مورد این بزرگوار، نامهای مختلفی احتمال داده شده. و باز دوباره آن «حَضر» را «خضیر» خواندهاند. بعضی جاها «حسین» با «صاد» خوانده شده. «یزید» و «بریر»ش چندین جور خوانده شده. هم «خضیر» و هم «حسین». ۷-۸-۱۰ اسم برای این بزرگوار گفته شده، ولی آنکه بیشتر مطرح و معروفتر است، همین «برِیر بن خضیر» است. ما با همین نام از این شهید بزرگوار یاد میکنیم.
به هر حال حالا این نام را داریم میگوییم برای اینکه در ذهنمان آشنا باشد وگرنه روح این شهید که حاضر و مهم است، خود شخصیت واقعی اوست. نام او، از این جهت اهمیت زیادی ندارد. این بزرگوار ویژگیهای مختلفی داشت که بین شهدای کربلا ایشان را ممتاز کرده. و یک واقعه در روز عاشورا توسط ایشان اتفاق افتاد که این واقعه منحصر به فرد است، حتماً نشنیدهاید. نشنیدهایم؛ معمولاً در مورد شهدای کربلا و وقایع کربلا متأسفانه خیلی چیزی نشنیدیم و خیلی چیزی گفته نمیشود. شما قضیه مباهله را زیاد شنیدهاید. کلمه مباهله را شنیدهاید. مباهله یعنی چه؟ آقایان، عزیزان، چکار میکردند؟ میآمدند دو نفر در میدان همدیگر را نفرین میکردند. اصل قضیه مباهله را میدانیم که در مورد کیست. پیامبر (ص) در آنجا مباهله کرد، اصلاً شکل گرفت. برای اینکه مسیحیان نجران وقتی آمدند، وقتی دیدند پیغمبر اکرم (ص) با خانواده آمده، دیگر تن ندادند به اینکه این نفرین بخواهد محقق شود.
مباهله یعنی اینکه بنده شما را نفرین میکنم –دور از شما البته- شما [هم] بنده را نفرین میکنید. در میدان میگوییم هر کدام که بر حق است، نفرینش محقق شود. درست است؟ این قضیه صدر اسلام؛ پیامبر اکرم (ص) با اهل بیت (ع) آمدند و نفرین کردند. یعنی بنا بود نفرین کند. قرار بود مسیحیها هم بیایند، آنها هم نفرین کنند، ببینند کی نفرینش محقق میشود و معلوم بشود کی بر حق است. مسیحیان نجران وقتی آمدند –به قول ماها- ماستها را کیسه کردند، گفتند: «آقا ما نفرینکن نیستیم. ما فهمیدیم شما بر حقی. بچههای کوچک را برداشتی آوردی، معلوم میشود که خیلی خیالت تخت است از اینکه نفرینت میگیرد.» دیگر اینها تن به مباهله ندادند. یک مباهله دیگر ما داریم که این مباهله محقق شد و نتیجهاش معلوم شد. این مباهله روز عاشورا بود. توسط جناب بریر، با یکی از لشکر دشمن مباهله کرد و نفرین بریر گرفت؛ به طرز عجیب. تا حالا شنیده بودید این قضیه را؟ اولش گفتم که جذبتان کنم، معرفی کنم تا برسیم به این قضیه مباهله که قضیه بسیار جالب و عجیبی است. ظهر عاشورا نفرینی که کرد، در آن فرد از دشمن محقق شد.
معلم قرآن بود. هرکدام از این شهدای کربلا یک حالوهوای خاصی دارد، بحث میکنیم. یک تیپ خاصی دارد، یک شخصیت خاصی دارد. این جناب بریر اهل قرآن بود. قاری قرآن بهش میگفتند. «سیدالقراء» به قول ماها. معلم قرآن بود و بهترین معلم قرآن در کوفه بود که عزیزان [من]، بخش دردناک اینجاست: بعضی از اینها که ایشان را کشتند، شاگردش بودند. در مسجد معلم قرآنمان را خب، کارت نباشد، بکشید! سیدالقراء بود جناب [بریر] در کوفه، در مسجد کوفه معلم قرآن بود. قرائت هم آن موقع فقط این نبود که الفاظ را بخواند و به کسی یاد بدهد. قاری مثل الان نبود که قاری کسی که میآید میخواند و میرود. نه، قاری که یعنی میآید به قول ماها معلم قرآن است، یعنی مفاهیم قرآن را بلد است، احکام قرآن را بلد است، قرائتهای مختلف قرآن را بلد است و بر اساس اینها آموزش میدهد. ایشان معلم قرآن مسجد کوفه بوده. این کوفیها خیلیهایشان شاگرد قرآن این بزرگوارند. و گفتند: «عَقَبَهالزمانه»؛ یعنی در دوران خودش از همه قاریها قویتر که حالا عرض کردم «سیدالقراء» به ایشان میگفتند. این عین این عبارت توسط دشمن گفته شد.
یکی دیگر از ویژگیهای این بزرگوار اعتقاد قرص و قوی و محکمی بود که نسبت به اهل بیت (ع) داشت؛ که همین باعث شد مباهله کرد، به پشتوانه همین یقینی که داشت، آن سرباز عمر سعد گفت: «بیا با هم مباهله کنیم.» آن احمق هم گفت: «باشه.» مباهله کرد، نابود [شد]. نشان میدهد چقدر نسبت به اهل بیت (ع) مطمئن بوده. این بحث آقا، یقین خیلی بحث مهمی است. آدم اینطور باید به اهل بیت (ع) باور داشته باشد. توی آن لشکرها ۱۰ نفر مخالف که میبینیم، گاهی ۵۰ نفر ۱۰۰ نفر، عقیدهمان شل میشود. میگوییم: «بابا این همه آدم مخالف ما، جهنم!» ۳۰ هزار نفر [به جنگ امام حسین (ع) آمدند.] دعوت به مباهله کرد. اینقدر مطمئن بود نسبت به عقیدهاش. نکات بسیار مهمی است. پای رکاب اهل بیت (ع) بماند، یاور اهل بیت (ع) باشد، باید از جهت اعتقادی قرص باشد، محکم باشد.
یکی دیگر از ویژگیهای ایشان این بود که اهل زهد و عبادت و تهجد بود. گفتند که از زهادی بود که روزها را روزه میگرفت و شبها را تا صبح عبادت میکرد. خطابه خیلی قوی داشت. در منطقه «ذیحُسُوم» وقتی که قرار شد بیعت بکنند با امام حسین (ع) دوباره اصحاب، پا شد از جا و عبارات بسیار بلندی را خطاب به امام حسین (علیه السلام) گفت که: «گفت این توفیق برای ماست که در کنار تو باشیم و با دشمن تو بجنگیم، و ما ممنونیم که ما را از این فیض محروم نکردی.» امام حسین (ع) فرمود: «بریر ما منت نداریم، شما منت گذاشتی سر ما. ما منت نمیگذاریم سر شما که اینجا هستید تا کنار شما باشیم و با دشمن بجنگیم.» [این نشاندهنده] معرفت این بزرگوار و خطابه قویاش را میرساند. و چندین بار سخنرانیهای خیلی مهمی کرد. یک بار آمد خطابه خواند برای اینکه آب را آزاد کند، که انشاءالله خواهم خواند. حرفش اثر کرد. اینقدر آدم مهمی بود و آدم باوجاهتی بود، عرض کردم معلم قرآن اینها بود. و متأسفانه وقتی هم خطبه خواند، اثر که نکرد هیچ، تیربارانش کردند. جناب بریر، از شهدای بسیار گرانقدر کربلاست و گفتگویی هم با عمر سعد کرد. گفتگوهای بسیار مهمی آنجا ردوبدل شده که باید عرض بکنم. با اینکه سن ایشان ۶۰ سال گفته شده و تقریباً دیگر سنی بوده که وارد سن پیری و اینها شاید بشود به حساب آورد، ولی گفتند به شدت قبراق بود. روز عاشورا چند نفر از لشکر دشمن را کشت. بعضیها را به طرز عجیبی کشت. گفتند که خیلی بانشاط و سرحال بود و شب عاشورا شوخی میکرد با اصحاب. امام زمان (عج) هم در زیارت ناحیه به ایشان سلام دادهاند. «السلام علی...» البته عرض کردم اسم ایشان چون متعدد گفته شده، اینجا این شکلی است: «السلام علی یزید بن حسین الحمدانی». «یزید بن حسین» گفته شده، [ولی] بیشتر معروف «بریر بن خضیر» است. این تفاوت اسمها را توضیح دادم که از کجاست.
این بزرگوار ۳۰ نفر را ظهر عاشورا به درک واصل کرد و رجز میخواند: «أنا بریر و أبی خضیر/ لا خیر فی مَن لیسَ فیه خیر.» من بریر هستم و پدرم خضیر. کسی که خیلی تویش نیست، دیگر هیچ جای خیری در او نیست؛ یعنی شما آدمبشو نیستید. چندین بار با اینها صحبت کرد، مجید [؟] فایدهای برای اینها ندارد. گفتگوهای بسیار جالبی [داشت]، خیلی دیگر بیپروا صحبت کرد که نشان میدهد چقدر غیرت داشت نسبت به امام حسین (علیه السلام).
اولین قضیه شهادت ایشان را عرض بکنم که حالا ماجرای خیلی مفصلی هم دارد. بعد یک سری وقایع دیگر قبل از شهادتشان را بگویم. معمولاً ما اول قضیه قبل شهادت را میگفتیم، بعد شهادت. ایشان چون مفصل است، ما از شهادت ایشان شروع میکنیم. البته نقلها مختلف است. مرحوم سید بن طاووس در «لهوف» چیزی نقل کرده و طبری در «تاریخ طبری» چیز دیگری نقل کرده. اینی که برای شما میخوانم بر اساس نقل طبری در «تاریخ طبری» است. میگوید که: «یزید بن مَعْقِل» –خدا عذابش را بیشتر کند- این آمد بیرون، گفت: «یا بریر بن خضیر.» اسمش پس چیست؟ یا ذهنتان بماند: «یزید بن معقل». این کسی که مباهله کرد با جناب بریر. «به نظرت خدا باهات چکار میکنه؟ خدا باهات چکار کرده؟» جناب بریر برگشت گفت: «صنع الله و الله بی خیرا.» «به خدا خدا با من خوب تا کرده.» چند نفره به همهتان هم کشته میشوید. همش متلکی بود که سپاه شمر، سپاه عمر سعد، به سپاه امام حسین (ع) انداختند که: «همهتان دم مرگید، دم تیغید. بدبخت شدید. دیدید همهتان به کشتن دادید خودتان را؟ پیدا کردی داری میمیری؟ خدا باهات چکار کرده؟» یعنی منظورش این است که: «شکست خوردید، بیچاره شدید.» «صنع الله بک شرا.» «دروغ میگویی. دروغ نمیگفتی رفتی تو لشکر حسین؟ دروغگو! هل تذکر اذ کنت أنا و إیاک نتماشَ فی بنی لَوذان؟» یادت میآید یک خاطرهای را یادش انداخت. اینها کلکلشان بود دیگر. شروع مباهله بود. داستان خیلی جالبی است. «من توی قبیله بنی لوزان بودم، یک گفتگویی با همدیگر کردیم. تو میگفتی که عثمان بن عفان...» عثمان کی بوده؟ یادتان هست دیگر. خلیفه چندم؟ خلیفه سوم. گفت: «یادت میآید؟ میگفتی عثمان کان علی نفسه مُصْرِف.» به خودش اسراف کرد. منظور اینکه مثلاً یعنی منحرف بود، مثلاً از خط بیرون بود و «معاویه گمراه بود و میگفتی ان امام الهدی و الحق علی بن ابیطالب.» علی بر حق است، معاویه و عثمان گمراهند. موقعی که آدم در اقلیت قرار گرفته، لشکر دشمن ظاهراً پیروز است. عظمت جناب بریر برگشت گفت: «اشهد ان هذا رأیی و قولی.» «شهادت میدهم که هنوز هم حرفم همین است.» یزید بن معقل گفت: «منم شهادت میدهم انك من الضَالّین.» «آدم گمراهی هستی.» بریر گفت: «هل لک أن فلأُباهِلک؟» «میایی مباهله کنیم؟ من میگویم علی بر حق، تو میگویی معاویه و عثمان. بیا مباهله کنیم. بسم الله.» نادان بدبخت [که] چی جواب داد. ایشان فرمود: «وَلَنَدعُ اللهُ أن یلعن الكذب و ان یقتل المبُطِّل.» «از خدا میخواهیم که هر کی بین من و تو دروغ میگوید، خدا لعنش کند. هر کی که از بین من و تو در مسیر باطل است، الان کشته بشود.» اینها آمدند دستها را گرفتند بالا، دوتایی دعا کردند. مباهله است دیگر. سمت خدا هر دو دعا کردند که خدا دروغگو را لعن کند، هر کی هم که باطل است کشته بشود. هرکدام با اون یکی شروع کردند درگیر شدن. «فاختلفا ضربتین.» دعوایشان، جدالشان بالا گرفت. «فضرب یزید بن معقل بریر بن خضیر ضربة خفیفة.» یزید بن معقل یک ضربه زد به بریر، ضربهای آرام بود، «لم تضرّه شیئاً.» بریر هیچیش نشد. در نقطه مقابل، [بریر] یکی زد، «ضربة قدّت المغفر و بلغت دِماغِ» -سبحان الله- یک ضربه زد کلاهخود را شکافت، شمشیر رفت توی فرق سرش. یک جوری از رو اسب پرت شد انگار از رو کوه پرت شده. بعد گفتند که این شمشیر توی فرق سر او فرو رفت و ماند. توی فرق سرش بود. میگوید: «من احساس میکردم که این شمشیر با کله این راه میرود.» کلاهخود آهنی به این بزرگی، شمشیر شکافته شد، رفت توی فرق سرش. شمشیر جناب [بریر] اینجا [اثر کرد]. ایشان از راه به در شد و به درک واصل شد. مباهله کرد احمق.
نفر بعدی «رضی بن منقض» بود. اینها اسامیشان مهم است چون بعداً سر و صدا زیاد کردند، اشعاری خواندند. گفتند که این رضی بن منقض آمد با هم گلاویز شدند با جناب بریر. دقایقی با هم جدال کردند. بریر او را زد زمین، نشست روی سینهاش. حالا دیگر اینجاها یکم نکات جالبی دارد، ممکن است بعضیها بگویند آقا نباید نقل کنید. جنگ است دیگر. توی جنگ که توی دعوا که حلوا خیرات نمیکنند. جنگ است دیگر، فضا، فضای درگیری و کشت و کشتار است دیگر. برخی از این کارهایی که کردند بله، اگر آدم وایساده جنگ معمولی، از این کارها نمیکند ولی اینجا جنگ نابرابر و نامردانه است. جالب نیست. یک کمی خشونت این قضیه بالاست. گفتند که وقتی افتاد زمین، رضی بن منقض ملعون برگشت داد زد: «أین اهل المصائب؟ الدفاع!» «بابا یکی به دادم برسه! این نشسته روی سینهام.» اینجا کعب بن جابر آمد –خدا لعنتش کند- قاتل اصلی جناب بریر این است. چند تا اسم آوردم قاطی نشود. اینها با همدیگر [بودند]. رضی بن منقض آمد که افتاد زیر دست بریر. کعب بن جابر آمد که نجات بدهد. کعب بن جابر که آمد، «فَضَرَبَ کعب بن جابر بن عمرو ازدی لیمُلی علیه.» «فقلت ان هذا بریر، بریر بن خضیر القاری.» برگشتم بهش گفتم: «بابا کجا داری میروی؟» به کعب بن جابر گفتم، گفتم: «این بریر است، معلم قرآنمان است، یاد میداد.» توجه نکرد. نیزه را برداشت، رفت فرو کرد توی پهلوی جناب بریر. این بزرگوار نیزه فرو رفت به پهلویش. البته [برخی گفتند] ظهر [؟] گفتند زهر [؟] میشود پشتش، از پشت. البته خب زره و اینها داشت، این خودش تا حدی دفع میکرد ضربه را. تا حدی. میگوید وقتی دید این نیزه فرو شد، فشار آورد به... چون نشسته بود روی سینه کی؟ وقتی نیزه را فرو کردند، با پایش فشار آورد. جناب بریر دهانش را گذاشت روی صورت رضی بن منقض، با دندان بینیاش را کند، جنگ است دیگر، تعارف که ندارد. «و قطع الطرف أنفه.» این سر، نوک دماغ رضی بن منقض. اینجا دوباره کعب بن جابر با نیزه دوباره زد و جناب بریر افتاد به زمین و دوباره نیزه را به تن مبارک او فرو کردند و آمدند آنقدر با شمشیر زدندش تا ایشان به شهادت رسید.
اینجا گفتند که این رضی بن منقض با همان وضعیت افتضاحی که داشت، صورتی که بینیاش کنده شده بود از جا بلند شد و شروع کرد این از قبای خودش خاکها را تکوندن و برگشت گفت: «انعمت علی یا اخ العصبی.» «آقا خیلی دمت گرم، خیلی لطف به داد ما رسیدی. نعمت لن أنساه ابدا.» «یک کاری در حق عمر [؟] دارم یادم نمیرود، نجاتم دادی از زیر دست.» بعد میگوید که وقتی که کعب بن جابر برگشت اینجا قضیه جالبی است. کعب بن جابر وقتی برگشت که همانی بود که نیزهها را فرو کرد به تن بریر. گفتند همسرش یا خواهرش. دو تا نقل. برخیها گفتند خواهرش، برخی گفتند همسرش. زن با معرفتی بوده اسمش «نوّار» بوده. نوّار، نوّار فارسی [نه]، نوار عربی. «نوار بنت جابر». این برگشت گفت: «حالا احتمالاً همسرش بود.» همچین مرد نادان، نفهم و خبیث و کثیفی، همچین زن خوبی. این زن برگشت به کعب بن جابر گفت: «أنت علِیِّ بن فاطمه و قتلت سیدالقراء.» «رفتی با پسر فاطمه جنگیدی، سیدالقراء را کشتی، خیلی غلط گندهای کردی. و الله لا أکلمُک من رأسی کلمة ابدا.» «به خدا دیگر با یک کلمه هم حرف نمیزنم. به خدا قسم دیگر سرم را جایی که سر تو را بگذاری نمیگذارم.» کعب بن جابر اشعاری سرود اینجا که این اشعار نرم شده در تاریخ. به این دلیل بنده اولین داستان را میخواستم بخوانم. بعد آن کعب بن جابر که گفت، آن رضی بن منقض بود دماغش را کنده بودند، آن هم شعر سرود. آدم مهمی بود. اینها از خودشان این شکلی دفاع کردند. حالا ببینید چی گفته کعب بن جابر. خدا همهشان را انشاءالله لعنت کند و عذابشان را بیشتر کند. گفتش که: «سَری تَخفِضُ بِری انی و أنت ضمیمه غضات حسین و رماه و شوارع.» گفت که: «خانم جان –حالا خواهرش بوده، همسرش بوده- منو سرزنش میکنی بابت این کار؟ به جاش از من سوال کن تا توضیح بهت بدم. قبل اینکه تو سرم بزنی، ازم بپرس که چی شد، توضیح. اون روز سختی که روز حسین بود، نیزهها بالا رفته بود.» شعرش بلند است. اگر بخواهم تک تک ابیات عربیاش را برایتان بخوانم، حوصلهتان احتمالاً سر میرود. البته بنده خودم اصل متن را خواندنش یک طعم دیگری دارد چون این کلمات نرم شده، ولی حالا وقتتان گرفته میشود. بقیه قضایا را میخواهم بگویم. «من دوست نداشتم این قضیه پیش بیاید، کراهت داشتم از این قضیه و ما اصلاً فکر نمیکردیم که همچین جنگ وحشتناکی رخ بدهد ولی یک نیزهای همراهم بود، سفت بود، محکم بود. اینو با خودم برداشتم، نیزهای بود که از دستم در نمیرفت. یک شمشیری برداشتم با یک تیغه صیقلیداده، دم برنده. من این شمشیر را درآوردم، خدمت شما عرض کنم که، رفتم سراغ آدمهای غیرتمندی که دینشان با دین من فرق میکرد و تا حالا در عمرم مثل اینها ندیده بودم. تو نمیدانی اینها کی بودند. ملامت نکن منو. تو اگر بودی میدیدی اینها چه جور میجنگند، آن وقت به جای اینکه تو سرم بزنی، به من افتخار میکردی که من اینو کشتم. نمیدانی اینها چکار میکردند در میدان. اصلاً در دورانی، در روزگاری، اصلاً مثل اینها دیده نشده. از آن وقتی که من جوان بودم تا حالا این همه جنگ رفتم، این همه مرد جنگی دیدم ولی هیچکس را ندیدم این شکلی با قدرت شمشیر بزند.» بله، اینها شمشیرزنهای خاص و عجیبی بودند و هر چی ما نیزه میزدیم، شمشیر میزدیم، از پا در نمیآمدند. پیاده و سواره ما را میزدند. خلاصه میگوید: «اگر عبیدالله را دیدید، پیام منو بهش برسونید که من برای این خلیفه آدم مطیعی بودم، حرفش را گوش کردم.» رو [بریر را] کشتم. و آنجا جایی بود که این آقای منقض هی داد میزد، میگفت: «به دادم برسید، به دادم برسید.»
این اشعار کعب معروف شد. رسید به گوش کی؟ آقا آخرش پته منقض ریخت شده آب دیگر. این اشعار پخش شد. رسید به گوش رضی بن منقض. قتالم، ولا جعل النعنا عند ابن جابری. ببین چقدر اینها بدبختند. گفتش که: «اگر خدا میخواست رب من میخواست، من اصلاً اگر دست خودم بود، اصلاً توی اون میدان جنگ نمیرفتم که اینجور حیثیتم لکهدار بشه، برم زیر منت این کعب بن جابر ملعون.» بعد گفتش که: «واقعاً لقد کان ذاک الیوم عارا و صحبتا.» «واقعاً یک ننگی شد. این نامرد آمد ما را نجات داد.» [کسانی] هستند که خودشان با خودشان. حالا شما لشکر امام حسین (ع) را نگاه کن، چه عشق و محبتی است. «عیَّرُ الابناء بعد المعاشر.» «تا ابد این لکه ننگ ماند. توی نسل من هم ماند. تا ابد این بچههای منو به این نام میشناسند که این کسی بود که کعب بن جابر آمد نجاتش داد.» «انی کنت من قبل قتلتَه وای کاش» -البته «اَتنَتُ» [؟] شاید باشد- «قبل این قضیه من مرده بودم. روز عاشورا من یک تکه جنازه پوسیده توی قبر بودم که این بلا سرم نمیآمد و این شکلی بیحیثیت نمیشدم که کعب بن جابر بخواهد افتخار بکند، تو برداری رسوایی ما رو بگویی.» این قضیه جناب بریر، رضوان الله تعالی علیه، و این مرد بزرگ و این رزمنده بزرگ.
حالا در مورد این بزرگوار حرف زیاد است. یکی دو تا نکته دیگر بگویم، بقیهاش بماند برای فردا شب. در مورد عظمت این شخصیت. گفتند که شب عاشورا، این قضیه قضیه جالبی است. این هم توجه داشته باشید: «ضحاک بن عبدالله مشرقی» این قضیه را نقل کرد. بعضیها دهه اول من نام این شخصیت را آوردم. این ضحاک بن عبدالله آقا جون کسی بود که روز عاشورا جنگید. ظهر عاشورا دید دیگر امام حسین (ع) دارند کشته میشوند، آمد به امام حسین (ع) گفتش که: «آقا من میبینم که هر چقدر وایسم دیگر فایده ندارد. شمارا هم میکشند.» چکار کنی؟ چون اسبها را داشتند با شمشیر پاهاشان را میزدند. خیمه سلامت. ۱۰ نفری دنبالش کردند و فرار کرده. این خلاصه جان سالم به در برد از کربلا و یک بخش مهمی از تاریخ کربلا را همین آقا، کار خدا بوده. البته حالا بدبختی این آدم بوده ولی کار خدا بوده. بالاخره این مطالب نقل از شب عاشورا. این ضحاک بن عبدالله یک قضیهای نقل میکند. این هم یک پنج شش دقیقهای وقت میبرد بگویم و میگوید که: «شب عاشورا که شد دیدم که همه اصحاب امام حسین (ع)، تمام شب دیدم یُسَلّون و یَستَغفرون.» دعا میکردند و گریه میکردند. «تَضَرّعوا.» «فتمرّدوا خیر لهم تحرسنا.» «گروهی هم بودند میآمدند از ما محافظت میکردند، مراقب ما بودند، به پای ما بودند.» امام حسین (علیه السلام) هم این آیه را میخواندند. لشکر دشمن هی میآمد دور سپاه امام حسین (ع) میچرخید که: «چکار میکنند؟» «وَلَا یَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ» «خیال نکن این چیزهایی که امکانات و فرصتهایی که به کفار دادیم برایشان خیر است و لهم عذاب مهین.» «یک عذابی برای در پیش است.» «ما کان الله لیذری المؤمنین علی ما انتم علیه.» «خدا مؤمنین را همینجوری ول نمیکند.» «حتی یمیز الخبیث من الطیب.» «امتحان میگیرد ببیند پاک کیست، ناپاک [کیست].» منظورشون چی بود؟ «گرفتار شدیم، خدا میخواهد پاک را از ناپاک جدا کند.» یکی از اینهایی که داشت دور کاروان امام حسین (ع) میچرخید، این آیه را شنید، برگشت گفت: «نحن و رب الکعبه الطیبون.» «بله، خدا پاک را از ناپاک جدا کرده. به رب کعبه قسم ما پاکیم.» میگوید که این ضحاک بن عبدالله به بریر گفتم که: «تدری من هذا؟» «میدانی کی بود؟» گفت: «نه.» گفتم: «این ابوحرب سبیعی، عبدالله بن شهر.» عبدالله بن شهر این خیلی آدم شوخیه. «کان مَضحاکا بداَلاً.» [؟] به قول امروزیها کمدین. این کمدین خیلی آقا چی، طنز میگوید. شعر و طنز و اینها. «و کان شریفا شجاعا فاتکا.» از آنور آدمی است که خیلی طنز و اینها میگوید. از اینور هم خیلی اهل ترور است. فاتح، فاتح [؟] ترور میکند، میزند، آدمکشی است خلاصه. و بابت جنایتی هم یک وقتی دستگیر بوده. غیرت این [بریر] را. متلک این را شنید. توی این فضای مجازی پر است. این سلمان رشدی ملعون. امام با اون غیرتش. این جوانی که جوان لبنانی ساکن آمریکا [؟]. این جنس، جنس شهدای کربلاست. بریر وقتی این متلک را شنید، برگشت صدا زد: «یا فاسق!» تعبیر از تاریخ طبری، جاهای دیگر تعابیر تندتر دارد. برگشت گفت: «یا فاسق! أنتَ یجعلک الله فی الطیبین؟» «تو خدا تورا جزو پاکها کرده؟ من أنت؟» «شما ابن خضیر!» آن هم برگشت گفت: «انا لله!» آخ آخ آخ، «انا لله» جمله تأسف است دیگر. معلم قرآن، شخصیت نمونه. گفتند: «آخ آخ، حیف شد. بابا تو هم رفتی با اینها. هلک تولّد» [؟] «به خدا نابود شدی. به خدا نابود شدی.» [بریر] جواب داد، گفت: «یا أباحرب! توبه کنی به خدا ما طیبین، شما خبیثید.» «منم سر این قضیه حاضرم شهادت بدهم.» آن هم برگشت گفتش که: «برو بابا! چی هستی؟ افلا ینفعک معرفتک!» «این همه درسخوانی، همه سواد آخر به دردت نخورد؟ این چه متلکهایی میانداخته.» این بهش برگشت گفتش که... داستان ادامه دارد. خیلی مختصر جمعوجور بگویم. گفتند که اینها جروبحثشان خلاصه بالا گرفت. آن هم برگشت توهین کرد به جناب [بریر]. «کل الحال أنت صفیّه.» [؟] آدم نادانی است. خلاصه گفتند که این گفتگو امشب به پایان رسید و فردایش هم یک گفتگویی با عمر سعد داشت ایشان. یک گفتگویی داشت برای اینکه آب را باز بکند. یک گفتگویی باز با اصحاب امام حسین (علیه السلام) مفصل است و وقتمان هم گذشته. انشاءالله فردا شب خاطرم باشد عرض میکنم. انشاءالله روح همه شهدا، شهدای بزرگ، در کنار و در آغوش اباعبدالله، دعاگوی ما باشند. به یاد ما باشند. انشاءالله نظر رحمتشان [شامل حال ما باشد]. شام غریبان امام سجاد (علیه السلام)، امام باقر (علیه السلام) در کربلا حضور داشتند. ۴ سالشان [؟] در کربلا ایشان به همراه مادرشان، همسر امام سجاد (ع) در عاشورا حضور داشتند و بعداً جزو اسرای کربلا. امروز روزی بود که امام باقر (علیه السلام) امام سجاد را غسل داد. گفتند وقتی که خواستند، دیشب عرض کردم، وقتی که لباس از تن مبارک امام سجاد (علیه السلام) خارج کردند، پشت امام سجاد (علیه السلام) زخم پینهدار است. برخی سؤال شد: «این چیست؟» امام باقر (ع) فرمودند که: «به بابت باری است که سحرها، شبها پدرم امام سجاد روی دوش میکشید برای یتیمها.» این پیکر مطهر... خیلی معطلتان نکنم. این لحظه دفن امام سجاد (علیه السلام) یک وقتی هم امام سجاد (علیه السلام) برای دفن پدر آمد. جای سالمی بر تن اباعبدالله (ع) نبود. تمام این تن زخمی بود. نقلهای تاریخی متفاوت است. از ۷۰ زخم شروع کردند تا ۱۹۰۰ زخم که تن نازنین اباعبدالله. شاید منظور زخمهای بزرگ و زخمهای کوچک بوده؛ ۷۰ زخم بزرگ مثلاً، هزار و خردهای زخم کوچک. ولی گفتم تمام زخمها «کان بمقدِمهِ.» همه در جلوی تن اباعبدالله. پشت تن مبارکش زخمی نبود. اینجا از امام سجاد (ع) پرسیدند: «آقا چرا پشت زخم ندارد؟» حضرت فرمودند: «برای اینکه پدرم یک لحظه به دشمن پشت نکرد. برای همین هرچه زخم بر تن مبارک او وارد شد، همه از جلو بود.» ولی چه وضعی بود و چه تفاوتی. امروز امام باقر (علیه السلام) پدر را در قبر گذاشت. محترمانه غسل داد، کفن کرد، دفن کرد. حتماً صورت مبارک را رو به قبله کرد. آداب را رعایت کرد، سنت را رعایت کرد. ولی دلها بسوزد برای آن آقایی [امام سجاد (ع)] بدند نازنینش را در بوریا جمع کرد. وقتی امام سجاد خواست این بدن را رو به قبله کند، همه گونه راست رو به زمین میگذارند، صورت را رو به قبله. امام سجاد خواست به سنت عمل کند، صورت بابا را روی خاک بگذارد، ولی کدام صورت؟ کدام سر؟ رگهای بریده را روی خاک گذاشت. این رگهای بریده را روی...
السلام علیک یا اباعبدالله و علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.