
جلسه یک : امین بودن؛ شرط اصلی دریافت اسرار الهی
این مجموعه جلسات با محوریت زیارت امینالله شکل گرفته و در واقع سفری عمیق به دنیای معرفت اهلبیت (علیهمالسلام) است. این زیارت فقط یک متن دعا نیست، بلکه یک مکتب کامل امامشناسی، خداشناسی و انسانشناسی است. در خلال مباحث، مفاهیمی چون «امینالله بودن»، جایگاه امانت الهی در وجود انسان، نسبت ایمان با ظلم و امنیت واقعی، و معنای حقیقی زیارت بهعنوان «کشش آرام به سوی حقیقت» شرح داده میشود. علاوه بر این، جلسات پر است از روایتهای ناب تاریخی، حکایتهای عرفانی و توضیحات اجتماعی که همه در خدمت یک هدفاند: فهمیدن اینکه انسان چگونه میتواند در پرتو زیارت، به حقیقت خود و به اتصال با اهلبیت (علیهمالسلام) برسد
مداومت آیه الله بهجت بر زیارت امین الله
طرح حالات نفس در زیارت
زیارت امین الله؛ جامع خداشناسی، امام شناسی و انسان شناسی
اشک، علامت اذن و اتصال
اشک، زبان بین المللی فقر
زیارت امین الله مخصوص دوازده امام
امین بودن، شرط آگاهی از اسرار
امین باش؛ امام دنبالت میآید.
اصل برسکوت و کتمان است!
هرکه امین باشد، ولی میشود.
مراتب حجت بودن به مراتب امین بودن است.
امین بودن، وصف جبرئیل
انتقال همه اسرار به مردم به زبان خودشان
امام زمان دائما در حال جاری کردن فیض
از محضر امام انسانیت بخواه.
شهادت به معنی ادراک حقیقت (تعبیری نو از ان اکرمکم عندالله اتقاکم)
ماجرای میثم و حبیب و رشید حجری
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری، و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی.
معنا این است که انشاءالله چند جلسهای را خدمت دوستان بحثی داشته باشیم. و برای خالی نبودن عریضه، در واقع دیگر حسن ظن و محبتی که دوستان دارند، خصوصاً حاج آقای عمادی، شرمنده میکنند و موظف میکنند که به هر حال چند کلمهای وقت عزیزان را [بگیریم]. به ذهنم رسید که یک مباحثهای داشته باشیم. بحثی است که یکی دو بار اقدام کردیم به طرحش، اما مانع پیش آمد.
اولین بار، شروع کرونا با این موضوع بود؛ یعنی جلسهای که خواستیم این بحث را ارائه دهیم، کرونا آمد و همان جلسه و کلاً کلیه جلسات منفجر شد. خیلی خاطره خوبی از این بحث داریم؛ احتمالاً امشب خبر مرگ کسی هم به ما بدهند! چرا از این بحث خاطرات خوبی داریم؟ دفعه دومش هم میخواستیم بحث را ارائه دهیم، خودمان منفجر شدیم، چند ماهی رفتیم به کما و محو شدیم از صفحه روزگار. این دفعه سومش است که الان میخواهیم وارد بحثش شویم و خدا به خیر کند. امشب خلاصه اگر برای هر کدامتان مشکلی پیش آمد، بدانید که این از برکات این موضوع است که خلاصه آثار خود را به ما نشان داده است.
موضوع هم یک مرور اجمالی به زیارت امینالله است، ولی با یک رویکرد متفاوت. در زیارت امینالله که معتبرترین زیارتنامه ما است و محکمترین زیارتنامه ما، زیارتنامه درجه یکمان است؛ اولیای خدا [تنها] امینالله میخواندند در زیارتها. [میگفتند:] «یک امینالله میخوانم، بقیهاش دیگر مشاهده است، وارد گفتگو میشویم، کار خاصی [نمیکنیم].»
آقای بهجت از ایشان پرسیده بودند: «شما چقدر زیاراتتان طولانی نیست؟» ایشان فرمودند که: «من خیلی امینالله میخوانم. برای همه میخواند؛ پدرم و مادرم و اجدادم، حقوق یک امینالله را فقط خیلی میخواند.» آقای بهجت خیلی [امینالله میخواندند]. همه کلاً به امینالله خیلی نظر داشتند در زیارتنامهها و زیارتها. البته خب جامعه کبیره هم جایگاه ویژهای دارد.
سلام علیکم و رحمة الله. به هر حال، نکته جالب زیارت امینالله هم این است که دو خط زیارت بیشتر نیست؛ یعنی کلاً فقط همین عبارت که: «سلام به امین خدا و حجتش در عباد و علی جمیع خلقه.» بقیهاش دیگر همهاش دعاست. دعای امینالله، [در واقع] دعای در زیارت است. دو خط زیارت، دو صفحه دعاست و تمامی تعابیر بسیار عجیبی است در دعا و زیارت که همان شبیه آن را در زیارات نداریم. تقریباً هم در دعاها، [نظیرش را] تقریباً نداریم. تعابیر بسیار خاص و جالبی است.
یکی از ویژگیهایی که در این تعابیر هست و این را دیگر منحصر به فرد کرده، این است که حالات را برای نفس مطرح میکند؛ دستهبندی دارد در مورد نفوس مختلف و حالات مختلف نفس، که این خیلی استثنایی است و جای تأمل دارد. این زیارت در واقع هم جنبه امامشناسی دارد، هم جنبه خداشناسی دارد، هم جنبه نفسشناسی و انسانشناسی و معرفت نفس دارد، و هم کلاس معارف دین است.
یک دور کامل شما میتوانید دین را در قالب زیارت امینالله به هر کسی که به شما میگوید: «اسلام یعنی چه؟» سر و تهش را [توضیح دهید]. اسلام چیست و چه میگوید؟ از اول تا آخرش چیست؟ معصوم را معرفی کرده، خدا را معرفی کرده، نسبت ما با خدا را معرفی کرده، نسبت ما را با معصوم معرفی کرده، حالات مختلف خودمان را معرفی کرده و دنیا را معرفی کرده، آخرت را معرفی کرده؛ این سر و ته قضیه است.
خود زیارت هم از جهت زیارت خاصی است. یکی خود کلمه «امینالله» عبارت خاص و جالبی است، یکی هم اثر این زیارت [است]. مرحوم شیخ عباس هم در مفاتیح، بعدِ نقل زیارت که از امام باقر علیه السلام زیارت رسیده، سندش هم که خب سند معتبری است؛ از جابر، از امام باقر علیه السلام که امام سجاد علیه السلام به زیارت امیرالمؤمنین رفتند. این هم جالب است چون مزار امیرالمؤمنین در دوره امام سجاد کشف نشده بود و در دوره امام صادق کشف شده بود. به قول امروزیها، زیارت قاچاق بوده و اصلاً آن موقع فضای زیارت نبوده. امام سجاد به زیارت [رفتند]، [آن زمان] زیارتِ [امروز] و مزار و اینها [آنگونه که باید] شناخته نمیشد. ماجرایش معروف است.
در دوره هارون الرشید، در واقع بعد از امام صادق علیه السلام، مزار امیرالمؤمنین کشف شد. آن هم به خاطر این بود که صیادها — ماجرایش معروف است — که آهوهایی که میخواستند شکار بکنند به تپه پناه میآوردند، حساس شدند که این تپه چیست که همه آهوها موقع شکار یک جا میروند و متمرکز میشوند. [بعد] رفتند و دیدند تپهای که محل قبر است، قبر امیرالمؤمنین علیه السلام. آنجا منطقه نجف بوده دیگر؛ نیزاری بوده که خشک شده بوده. پشتش هم که دریا بوده، بحر نجف بوده. یک فضای بیابانی بوده پشت کوفه، در واقع بیابانهای اطراف کوفه بوده. وسط آن بیابان شبانه امام حسن و امام حسین، وجود نازنین امیرالمؤمنین را دفن کردند.
امام سجاد که ساکن مدینه بودند، حضرت برای زیارت مسجد کوفه آمدند که طبق روایت، آمدند مسجد، نماز خواندند، [امانتها را] به جا بردند و برگشتند مدینه؛ یعنی از مدینه آمدند مسجد کوفه را نماز خواندند و به مدینه برگشتند. حالا یا در همین سفر بوده زیارت امیرالمؤمنینشان، یا در سفر دیگری بوده. به نظر شاید در همین سفر بوده؛ یک زیارت مخفیانهای هم رفتند. جابر کجا [بود که] امام باقر علیه السلام نقل میکند؟ کأنّه شاید خود جابر هم در این سفر نبوده و فقط از نقل امام باقر متوجه شدند که حضرت زیارت کردند. ایشان کنار مزار امیرالمؤمنین میایستند، اول گریه میکنند، بعد زیارتنامه را میخوانند که این هم در آن به هر حال نکتهای است که علامت اذن است، علامت اذن از جانب امام.
حالا اشک چیست در این عالم و چه سری در آن هست؟ [اشک] نماد اتصال [است]. خدای متعال اشک را در این عالم نماد اتصال قرار داده است. هر وقت کسی به چیزی متصل میشود، چه اتصال برای ابراز درد و چه اتصال برای ابراز نیاز، آن حال اتصال و زبان بینالمللی فقر است. بچههای کوچک هیچ زبانی ندارند، هیچی نمیتوانند بفهمند، فقط اشک دارند و گریه دارند و آنقدر گریه میکند تا حالیت بکند مشکلش چیست. مثلاً گرسنهاش است، یکم شیرش میدهی میگوید: «نه هنوز دارد گریه میکند.» پایش سوخته، عوضش میکنی میگوید: «نه هنوز دارد گریه میکند.» یک مشکلی است، گریه بند نمیآید، متصل به دردش است. اینجا به دردش متصل است. تا آن درد برطرف نشود، اشک هست و در زیارت هم علامت اتصال اشک است.
در روایت هم دارد که وقتی در فضای دعا بودید و اشک جاری شد، آنجا دیگر شکار کنید! اگر در فضای دعا اشکتان جاری شد، چه کار کنیم؟ آنجا وقت استجابت است، حجاب کنار میرود، دعا بالا میرود. خودش مراتب دارد که انسان دعایش بالا برود، خودش بالا برود، دعایش شنیده شود، استجابت را بشنود. [در] مرتبه [بالا،] امام صادق علیه السلام فرمودند که: «دعایی داشتم، دست نیاز بالا آوردم، بسیار زیبا عرض کردم: اللهم... [همین که گفتم اللهم،] ندا آمد: لبیک عبدی! جانم بنده! نصیب تو حاجتی! اللهم... [فکر میکردم] چی میخواستم [که] جواب [آمد؟]» خب، یک وقت دعا این است و استجابت این است. حالا [درجات] پایینتر [دارد]. این اشک علامت اتصال است.
بزرگان مقید بودند اگر رفتند زیارت، تا اشکی جاری نشود داخل آن روضه منوره و فضای زیارت نمیرفتند که اتصال برقرار نشود. این اشک هم نه لزوماً حالا مثلاً خب بعضیها خوشاشکاند؛ اینهایی که حالا خصوصاً مزاج گرمی هم دارند سرتری دارد، اشکشان معمولاً خوب است. حالا بعضی بدنهای خشکتری دارند، اینها خیلی اشک ندارند، بیشتر حالت شکستگی دل است و تعبیر خشوع اینجا مطرح میشود. بعضیها ممکن است هنرپیشگیشان قوی باشد؛ حس بگیرند و آن حالت را درست بکنند. آن حالتی که دل یکهو تکان میخورد، علامت اتصال است. حالش عوض میشود؛ یعنی از مقام غیر زیارت به مقام [زیارت] وارد شد، وارد زیارت شد، وارد نماز، وارد دعا شد. این وارد شدن خیلی مهم است. در دعا هم گفتهاند اگر میبینی حس ورود به دعا نداری، کلمات را [نخوان یا به آن] دل نده. آدم میخواند و میبیند دل نمیآید؛ ثواب دارد، ولی حالا این دل که خیلی مسئله مهمی است.
به پیغمبر اکرم گفتند: این روایت هم [از] خدمات عجیب مردم مدینه است. پیامبر گفتند: «یا رسول الله، دعا کنیم باران بیاید؟» عرض کردم که: «انزل علینا [الغیث].» خدایا باران جاری کن. توجه کردند، عرض کردند: «عجیبی است خدمت رسول الله!» عرض کرد: «آقا چرا دفعه اول باران نیامد؟» حضرت فرمودند که: «با توجه دعا نکرد.» دعای پیغمبر هم [نیاز به] توجه [داشت]. حالا با توجه به پیغمبر، مگر پیغمبر بدون توجه؟ آن حال توجهی که مثلاً توقع میرفته از پیغمبر شاید نبود. به هر حال این گریه کردن خیلی مهم است.
امام سجاد اول گریستند، بعد زیارت کردند، زیارت امینالله را خواندند: «السلام علیک یا امین الله فی ارضه...» تعابیر [را] محضر امیرالمؤمنین عرض کردند. و نکته جالبی هم که دارد، شنیده نشده که این زیارت را در زیارت رسول الله خوانده باشند؛ چون «و تبعت سنن نبیه» هم که دارد، ظاهراً فقط برای دوازده امام زیارت امینالله خوانده میشود. آنجا هم که دو تا امام داریم، صیغهها تثنیه میشود دیگر؛ در زیارت کاظمین علیهم السلام و عسکریین علیه السلام، آنجا صیغهها مثنی است.
آخرش جابر زیارت را تعلیم دادند، یعنی گزارش دادند زیارت امام سجاد علیه السلام را و تعلیم دادند. آخر شب امام باقر علیه السلام فرمودند که: «هر کدام از شیعیان ما این زیارت و دعا را نزد قبر امیرالمؤمنین یا نزد قبر یکی از ائمه به جا بیاورد، خدای متعال این زیارت و دعایش را — قشنگ هم تفکیک کردند زیارت و دعا — در نامهای از نور بالا میبرد، مهر پیغمبر اکرم را بهش میزند، این محفوظ میماند، تا [وقت] تسلیم امام زمانش کنند ارواحنا فداه.» و بعد از مرگش این زیارت را در واقع یک لوحی، حالا آن صندوقچهای، هر چه میآورند، استقبال صاحبش با بشارت و تحیت و کرامت.
جای دیگر ندیدیم که زیارت کسی را این جور مهروموم کند به مهر پیغمبر، تسلیم امام زمان. حالا مهر پیغمبر چیست؟ ولایت پیغمبر، نبوت پیغمبر. تسلیم امام زمان میکند. این یعنی چه؟ امانت نگه میدارند امام زمان که طرف از دنیا رفت، بیاورند بهش برگردانند با محبت و چی؟ یک بار زیارتها. یک امینالله اثرش این است. حالا ای کسانی که مقید باشند که هر روز امینالله را بخوانند و در زیارت [باشند]، این دیگر چقدر هم بهتر!
در زیارت امینالله اول امام را توصیف میکند به امین خدا. این هم توش خیلی نکته دارد؛ یعنی میگویند به قول طلبهها «وصل باشه به علیت»، یعنی انگار شما زیارت آمدی چون او امین خداست. آمده زیارت [امین خدا]. میروند. خب حالا برای چی باید زیارت امین خدا رفت؟ امین بودن مگر چه وصفی است؟ چه ویژگی؟
خدای متعال دریغ و مضایقهای از مقامات و کمالات ندارد. توجه داشته باشید، نکته مهم: ما فکر میکنیم که باید دنبال خدا راه بیفتیم و التماس کنیم و [خدا] هی ناز کند و هی طاقچه بالا بگذارد و «نمیدهم» و «نمیخواهم» و اینها. و بعد مثلاً دیگر حالا خیلی دیگر حالا سر و صدا کردیم، دیگر حالا ته کاسه را میاندازد. [در واقع] ماجرا کاملاً برعکس است: «و ما هو علی الغیب بضنین.» (ضنین به معنای بخیل است). در وصف پیغمبر هم میفرماید این آیه: پیغمبر نسبت به غیب بخلی ندارد، دریغ ندارد. نسبت به [حقایق] آنقدر دریغ ندارد که پیغمبر فرمود که اصلاً بناست به اینکه همهتان ببینید هر چه من میبینم و بشنوید هر چه من میشنوم. فقط مشکل این است که کلماتتان متشتت است، شیاطین هم حول دلتان میچرخند، اینها آلودهتان کرده است. «و تمریغ فی کلامکم» که هست و تکان خوردن شیاطین دور دل شما [است]. اگر اینها نبود: «لسمعتم ما أسمع و رأیتم ما أری.» هر چه من پیغمبر میبینم، میدیدید. نه [فقط] چیزهای خوبی میدیدید، نه عجایب میدیدید؛ هر چه من میبینم. همانطور که در مورد امیرالمؤمنین [فرمود]: «یا علی انک تسمع ما أسمع و تری ما أری الا انک لست بنبی.» علی جان هر چه من ببینم، تو میبینی؛ هر چه من بشنوم، تو میشنوی؛ فقط فرق این است که تو نبی نیستی. خب، انگار اونی که برای همهمان هدف اولیه در نظر گرفتند همین است.
بحث انسانشناسی عجیب و عمیقی که زیارت امینالله [دارد] و حالا خردهخرده بهش میپردازیم، انشاءالله عنایت امیرالمؤمنین علیه السلام. پس اصلاً ما را آفریدهاند برای اینکه همه ببینیم آنچه پیغمبر میدید و همه بشنویم. بعضی وقتها توی این گفتگوهای دینی ما یک جورایی اهل بیت را توصیف میکنند که همهاش حکایت از استثنا بودن اهل بیت دارد. به این معنا که خدا کلاً اراده کرده بود استثنا [باشند]. بنا بود همه «هچل ۷» باشند دیگر؛ بالاخره چهارده تا از دست خدا در رفتند، خوب در آمدند! قشنگ این حالت را آدم احساس میکند توی گفتگوها در بیان فضائل اهل بیت. همهاش انگار بالا بودن آنها به این است که ما باید همهاش پایین باشیم و یک مشت «کچل هفت» عالم را پر کرد؛ چهارده تا خوب هم بالاخره در آمد. در حالی که ماجرا کاملاً برعکس است. ماجرا به این است که خدای متعال یک نسخه اولیه برای انسان زده، یک هدف و ترازی در نظر گرفته برای همه. چهارده تا به این رسیدند، همه را میخواست به اینجا برساند. [نه اینکه] همه را میخواست آنوری باشند و چهارده تا دیگر حالا این جوری متفاوت باشند. میخواست همه همین باشند، میخواست همه پیغمبر باشند، همه امیرالمؤمنین باشند، همه سلمان بشوند. به دلیل آن [استاد،] خدای متعال میخواست در وصف همه زیارت جامعه خوانده شود، نه فقط حضرت معصومه، نه فقط حضرت زینب. عبدالعظیم منا اهل البیت شدند، همه اهل البیت بشوند: «إنی جاعل فی الارض خلیفة.» خلیفه خدای متعال آفریده، این هم در مورد نوع بشر است، نه در مورد یک تعداد.
خب چرا این مشکل پیش آمد؟ حالا جای تحلیل فراوان دارد که چرا این جور شد، چه آدمیزاد به این مشکل و این حال و روز مبتلا شد که اینقدر ضایعات در این جنس به وجود آمد و اینقدر خرابی به وجود آمد و بهشتیها شدند اقلیت، مقربین که هیچی، ابرار شدند اقلیت: «من الأولین و قلیل من الآخرین.» و تک و توک شدند بهشتی و آدم سالم و مؤمن و به درد بخور: «ما آمن معه الا قلیل»، «قلیل من عبادی الشکور.» امام کاظم به هشام فرمودند که: «خدا اقلیت را در قرآن مدح کرده است.» همیشه اقلیت خوب است و اکثریت [مذمت شده است]. اقلیت خوب است. آیات در مدح اقلیت و مذمت اکثریت [زیاد است]: «أکثرهم لا یشعرون»، «أکثرهم لا یبرّون»، «قلیل من عبادی الشکور»، «ما آمن معه الا قلیل.» مؤمنان کماند: «انهم لشرذمة قلیلون.» و آیات از این قبیل. اینها همه کماند. خب چرا کم شدند اینها؟ به دلایلی؛ ولی اصل ماجرا به این برمیگردد: خدای متعال هیچ دریغی از غیب و کمالات خودش و داراییهای خودش نداشته و ندارد. مسئله در این است که امین پیدا نمیکند.
عین تعبیری که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه [دارد]. اگر بیاورید نهج البلاغه را براتان بخوانم، همین تعبیر دقیقاً امیرالمؤمنین دارد. خیلی تعبیر جالب. بیانی که به کمیل دارند. ماجرا به امین بودن برمیگردد. زمانی که دعوت [میکردند]، همیشه خدای متعال این را اراده کرده است: «یرید بکم الیسر و لا یرید بکم العسر.» و «ولکن الله یرید أن یطهرکم.» خدای متعال اراده کرده ما را تطهیر بکند، همه ما را به آن درجاتی برساند که اهل بیت را رسانده است. بله، حکمت... الان عرض میکنم خدمتتان. احسنت. محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد. صلوات. الان میآورم خدمتتان. «مستعملاً آلة الدین للدّنیا.» «علی عصبت لقنّاً.» بله. عکس معروف: «إنّ هیهنا علماً جماً.» که معروف است. حالا چی شد؟ بگویید عدد حکمتش را بگویید میآورم. میتواند حالا یک جاهایی کثیرش هم درش بالاخره خیر باشد. بله.
فرمود که: «بهترین سفرهها، [سفرههایی] است که تعداد بیشتری درش دست ببرد.» ۱۳۹. هر چه بیشتر دست ببرند بهتر است. حالا آنجا بیشتر در بحث این است که گم نکنید به خاطر اکثریت، اشتباه کنید، فکر کنید که همیشه حق با اکثریت است. وگرنه ممکن است در یک مواردی هم کثیری باشند، اکثری باشند. البته باز در مجموع همیشه اینها اقَلّند به نسبت کل فضای [جامعه]. مثلاً در یک جمع ۱۰ نفره، ۹ نفر مثلاً بر یک حرفیاند، اینجا اکثریت بر حق است، یعنی حرف درستی دارند میزنند. در مواردی هم این شکلی هم میشود اتفاق [بیفتد]. خدای متعال حق را جاری میکند بر اکثر [مردم].
حالا به این نهج البلاغه که به ما دادید، حکمت ۱۴۷. میفرماید که در مورد علم امیرالمؤمنین میفرماید که: «ها، إنّ هیهنا علماً جماً.» دست گذاشتند روی سینهاش. «حالا این لبریز از علم است، لبریز از حقیقت. همه حقیقت اینجاست.» «لو أصبتُ له حمَلَة.» ولی حامل پیدا نکردم. اگر حامل برایش پیدا میکرد، اینجاست این لبریز. همین آیتالله حسنزاده [آملی] به رفقا. ایشان رفت و برد همه را زیر خاک. چقدر آورد با خودش زیر خاک؟ کدام آیت بهجت برد با خودش زیر [خاک]؟ اهل [حمل] پیدا نکرد. شاگردهای امیرالمؤمنین بودند، گیرشان آمده بود، بردند با خودشان زیر خاک. فرمود که اولین ویژگی که میفرماید این است: «بلى أصبتُ لَقِناً.» چرا یک سری آدمها را دیدم که اینها مقتضی، به قول [اهل علم] مقتضی داشتند برای اینکه بهشان بدهند، ولی مانع هم داشتند. «لکن غیر مأمون علیه.» آدم باهوش دیدم، لقِن، تیز، زودفهم، سریع منتقل میشود. رسیدم به بعضیها که خیلی تیز بودند، ولی غیر مأمون علیه، امین نبودند. اولین ویژگی اسرار را به کسی میدهند که امین [باشد].
امام باقر علیه السلام عرض کرد که: «آقا زمان جدتان امیرالمؤمنین اسرار بیشتر میگفتند به میثم و رشید و کی و کی و کی؟ امیرالمؤمنین خیلی چیزمیز بهشان میگفت.» کنایه که انگار مثلاً از جانب شما چیزی به ما نمیرسد، از شما چیزی نمیآید. امیرالمؤمنین خوب بود، از اینها خیلی میگفت اصحابش. [ولی در واقع دهانهایشان] اوکیه داشتند؛ چیزی که سر مشک میبندند که آب نچکد، به آن میگویند «دکا» یا «اوکیه». دهانها را بسته بودند، تو گوششان میریختند. «شما دهانهایتان باز است.» یک چیز ساده به یکی از این معروفین، حضرت فرمودند... امام صادق [علیه السلام فرمود:] «یک خواب خوب، آدم [باید داشته باشد] یک ارتباط و یک رفیق و یک غذای خوب و یک اتفاق.»
گفت: «چرا بین این همه علما، این چهار تا شدند نایب امام زمان؟ میدانی نواب اربعه تقریباً هیچ کدامشان عالم نبودند؛ روغنفروش و این جور کارها بودند. حسین بن روح چرا شده روغنفروش نایب امام زمان؟» گفت که: «حسین بن روح اگر امام زمان زیر عبای او باشد، تکهتکهاش بکنند، نمیگوید که حضرت اینجاست.» شما [میگوید] آدرس زیر عبایش باشد، تکهتکهاش بکنند. امین بودن خیلی مهم است برای اینکه این حقایق و اسرار و اینها را بخواهند به کسی بدهند. محک، محک امین بودن است. لذا ما در این زیارت، آنچه که برایمان مهم است که به زیارت این ولی خدا میرویم، امین خداست. امیرالمؤمنین امین خداست. هر چه بود خدا باهاش در میان گذاشت. آنقدر امین بود دوستشان داشت. دیگر اهل بیت امین بودند. اینها «امین الله فی ارضه.» تو هم برو امین شو. من دنبال میگردم، نمیگوید یک تعداد بیایند بپرسند، میگوید: «رفتم گشتم پیدا [کنم].»
علی علیه السلام فرمود: «رفتم گشتم، آدم تیز دیدم، دیدم امین نیست.» امیرالمؤمنین دارد دنبال میگردد، امام زمان دارد [میگوید]: «لو أصبتُ له حمَلَة.» یک حامل پیدا نمیکند. او مفید است. او در مقام افاضه است، در مقام حفاظت. او جلوه فیاض است. دنبال میگردد برای اهل [حمل]. اولین ویژگی که: «غیر مأمون علیه.» بسته بودن زبان و کتمان و اینها شرط اصلی بوده برای کسانی که میخواستند تو این مسیر وارد بشوند و محک میخوردند اینها. خلاصه حسابی اگر یکم بویی میآمد که این خیلی اهل کنترل و نگه داشتن و اینها پیش خودش نیست، اول محرومش میکردند، بعد الان محرومش میکردند، بعد داغونش میکردند.
عبیدالله حرّ جعفی، هفتاد هزار روایت را امام باقر علیه السلام بهش یاد دادند. فرمودند: «یکیاش را اگر منتشر کنی، لعنت خدا [بر تو].» خدمت حضرت گفت: «آقا سینهام یک وقتهایی فشار میآید. میخواهم یک چیزهایی بگویم.» فرمودند: «از تو [نمیخواهم]. میروی تو بیابان، زمین را میکنی، سرت را میکنی تو زمین، حرفهایت را میزنی.» اینجایش روایتش خیلی عجیب است. هر وقت میگویم اینجایش را میگویم، میگوید فرمود: «پُرش میکنی آن تیکه زمین را، پُرش.» با این حال بعد یک مدتی از طرف حضرت بهش نامه رسید که: «از الانی که نامه به دستت میرسد، خودت را میزنی به دیوانگی.»
نامه را که خواند، شروع کرد با بچهها تو کوچه بازی کردن با اسباببازی. عبدالملک آدم فرستاده بود، آمدند تو کوچه گفتند: «عبیدالله کجاست؟» ببخشید جابر بن عبدالله بن جعفر. جابر بن یزید جعفی. جابر بن یزید. جابر کجاست؟ گفتند که: «برای چی؟» گفت: «حکم اعدامش آمده.» [گفتند:] «بازی میکند با بچهها؟» گفتند: «این را خدا زده! بیا برویم!» دیگر تا آخر عمر تو همین فضای دیوانگی سر کرد. شوخی نیست!
بچهها [چه میدانند؟] میخ دیواری! کتاب مقامات این اولیای خدا اینها هم خیلی چیزها را به صورت سر میگفتند. همین ایشان تو خیلی از این بحثهای هزار و یک کلمه به صورت سرّ و رمزی گفته. خیلی مطالب. شاگردهایی که فهمیدند، آمدند لو دادند. آدم بخواند به صورت معمول دیگر اینها را. آنهایی که میفهمیدند آمدند هی گفتند، اینها لو رفتند. و آقای [حسنزاده] به همین دلیل بیست سال آخر عمرشان از دسترس خارج شدند. دیگر بیست سال تقریباً همه محروم شدند از آقای حسنزاده. دهه ۸۰ و دهه ۹۰ دیگر از حسنزاده خبری نبود. این اواخر هم که فضای [آلزایمر گرفتند]. «نمیشناسم! با تو کی هستی؟» آلزایمر گرفته اصلاً! و شاگردهای اصلیاش میرفتند میگفت: «نمیشناسم. برو!» سرّی بوده از جنس جابر بوده، چی بوده، خدا میداند.
به هر حال این ماجرای کتمان خیلی [مهم است]. علامه طباطبایی به شدت به این مسئله حساس بودند. جلسات خصوصی که سهشنبه شبها داشتند به این آقایونی که دو سه نفر بودند؛ الان یک نفرشان فقط در قید حیات است که میدانیم. یکی [یعنی] پنج شش نفر بودند که میرفتند. سه چهار تا ثابت بودند، سه چهار نفر دیگر هم به صورت فصلی میرفتند. یکی از آن سه چهار نفر که فصلی میرفته الان رفته [و] اورعآب علیه نظام انقلاب دارد صحبت میکند! یکی دیگرشان هم در قید حیات. این بزرگواری که الان هستند، ایشان میفرمود [که ایشان] تعبیر [میکردند] که باید با انبر از دهان علامه حرف بیرون میکشید. «با انبر باید حرف بزنیم.» حرف نمیزد. اول اینکه ابتدا به ساکن صحبت نمیکرد، بعد سؤال میپرسیدی، باید حرفهای میپرسیدی. ولی چون فرمود که: «شیخ علی آقای پهلوانی حرفهای بود. ۱۰، ۱۵ سال هر هفته میرفتم و هر هفته حرف میکشید از [علامه].» چهار جلد کتاب «ثمرات حیات» محصول جلسات شد. ۱۰ جلد «شرح حافظ»، ۱۰ جلد «پاسداران حریم عشق»، یک جلد هم «شرح گلشن راز». نام محصول همان جلسات [است]. باز آن بزرگانی که تو جلسه بودند غیر از شیخ علی آقای پهلوانی هم همه ساکت [بودند]. اوصاف آن جلسه چطور بوده و چقدر اینها با عشق میرفتند آن جلسه را؟ مثلاً شاگردان دیگر علامه که میآمدند، شاگردان دیگرشان که فیلسوف بودند، فقیه بودند، [معمولی] روبهراه بودند. میگوید: «به محض اینکه وارد میشدند اینها، فضای گفتار علامه عوض میشد؛ کلاً فضای علمی و کلاً اصلاً جلسه فلسفی حافظ و حافظ و فلان.» [علامه میگفتند:] «الان مترجم المیزان میخواهد بیاید، ترجمه المیزان را بیاورد که با هم چک بکنیم. بحثهایتان را زودتر مطرح کنید که ایشان آمدند، جمعش کنید هر چه هست.»
شهید مطهری اواخر یکم بو برد که ظاهراً علامه عارف است، یک چیزهایی دارد. تحریری [میگوید]: وقتی وارد میشدند اینها، خیلی درش حرف. [علامه] فیلم علامه که دستش میلرزد و گریه میکند رضوان الله تعالی علیه [که] لهجه شیرین آذری [داشتند]. میفرماید که: «آقای مطهری وقتی وارد این جلسه میشدند، بنده به بنده حالت رقص دست میداد چون مطلب از او فوت نمیشد.» «حالت رقص به من دست میداد.» حضرت آقا به همین دلیل موسیقی که رقص بیاورد را همین مبنای علامه تو درس خارجشان همین را مثال زدند. «هر چیزی که موجب رقص بشود، لزوماً لَهو بودن [ندارد].» مهم این است که صرفاً یک کسی حالت انبساط پیدا کند لزوماً حرام نیست.
بعد این آقای مطهری میآورده علامه را. الان تعریف میکرد از شهید مطهری. فرمود: «من را برداشتی یک ماه برده خانهاش.» اینجا شمال شهر بود دیگر، همان سمت حسینیه ارشاد. یک ماه برده بود علامه را. «این روش رئالیسم را که میخواستم بنویسم، اصول فلسفه سر کدام بحثش بوده؟ مقاله چندم بوده؟» یک معلم را تو خانه نگه داشته بوده، هی میپرسیده! این آدم اینقدر مشتاق و دنبال علم و بحث و اینها. این اواخر تازه این شهید مطهری که علامه تماس گرفته بودند، شهید مطهری [به ایشان] فرمود که: «گریه میکنم.» جزئیاتش الان خاطرم نیست ماجرا. هی میگفت: «من چیزی نیستم، من کسی نیستم، من چیزی نیستم.» طباطبایی تماس گرفته بودند، گفتند که: «دیشب خواب امام حسین علیه السلام را دیدم.» حالا تعبیر دقیق یادم نیست که وقتی جابجا نشود. عنایت کرده بودند آنجا علامه به امام حسین. که: «آقای مطهری چی؟» کلاً تماس گرفته بودند با شهید مطهری. گفته بود نامهای هم دارد. وقتی این کتاب اصول فلسفه، روش رئالیسم را چاپ کرده بودم، دو تا مؤلف چون داشته حق تألیف مشترک. علامه میگوید که: «این حق تألیف را چه کار کنیم؟ مشترک بین ما و شما؟» علامه جوابی که میدهند که: «بنده پول را دوست دارم ولی شما را بیشتر.»
با این همه علاقه و عشقی که علامه [به] شهید مطهری داشتند، فهمیده بود که خلاصه عالم دیگری دارد. آقای مطهری میدانست که ایشان اگر کسی میخواهد اسلام مجسم را ببیند، انسان را ببیند، بیاید طباطبایی را ببیند. ولی انگار این جور نمیدانسته که همچین درجاتی را علامه، همچین عوالمی را دارد. علامه فرموده بودند که: «از آنها چیزی نخواستی شما.» حالا مثلاً سال ۵۵، ۵۶، احتمالاً یکی دو سال قبل از شهادت شهید مطهری. تو سنایی نزدیک ۶۰ سال. «من دیگر حالم اجابت نمیکند. شما که تهرانید آقای تهرانی را آنجا سید محمد حسین [طهرانی]، در کتاب «الله شناسی» و «معاشناسی»، خدمت آقای تهرانی [میرفتند] و دوشنبه شبها راننده ایشان را میآورده منزل آقای تهرانی و ارتباط خیلی گرم داشتند. موقع شهادت شهید مطهری، یک کاغذی از آقای تهرانی تو جیب ایشان بوده که نامهای بوده که قرار بوده ایشان به امام برساند. دیگر دوست نداریم امشب از دعای خیر محروم بشویم. همه بزرگان محضر امام حسین یاد ما باشند و برایمان دعا کنند. خلاصه کسی مثل شهید مطهری را هم علامه با همه این علاقهای که داشتم، یک چیزی هم آقا به این میگفتید، بالاخره یک خبرهایی ما شاهد قاضی بودیم و عوالم این جوری داری. خود آقای مطهری یک چیزهایی بو برده بود. برخی از شاگردان دیگرشان اینها همان جلسه هم که میآمدند، مینشستند. کسانی که به خانه علامه راه داشتند، اصل بر سکوت و کتمان و «ندارم» و «نعل وارونه زدن»، «نعل وارونه نگاه بکنند» و خلاصه [فهمیدند] پرونده [کتمان است]. امینالله نمیشود که [کسی] امینالله [نباشد]. اگر نشود که ولیالله نمیشود. امینی که دهانش مهروموم شد و دوست شده و...
آقای بهجت، یکی از اساتید میفرمود که: «فرمود: من سایز پایم با سایز پای آقای بهجت یکی بود.» به مناسبت اینکه پدر ایشان رضوان الله علیه از علما بودند و از عرفا بودند و اینها، به بهجت میشناختند ایشان را. این استاد بزرگوار را هم آقای بهجت از جوانی بالاخره محبت داشتند. میفرمودند که: «ما نمازی هم که شرکت میکردیم، پشت آقای بهجت ۷ نفر بودند.» استاد بزرگوار خاطرهای هم داشتند: «۷، ۸ نفر بودیم پشت ایشان نماز میخواندیم، این بخاری آتش گرفت، شب تو زمستان بود، دودش بلند شد و حرارتش بلند شد و همهمان نماز را شکستیم و در رفتیم!» [آقای بهجت] فکر کرد «فیلمهای وحشت»! تازه فهمید که آتش گرفت، آمد بیرون. [استاد میگفت:] «نحوه خریدن [این کفش هم] بر اساس این است که سایز [پا] اندازه قد آقای بهجت است.» [میگفت:] «من خیلی خوشحال شدم. ۱۷، ۱۸ سالم بود آن موقع، رفتم تو گفتم: «آی بهجت! ما را به اندرونی راه داد!» تمام نعلین را پاک کردند و تشکر کردند و آقای بهجت محل گذاشت و محبت کرد، تشکر کرد، تو خانه راه داد و هیچی، احساس وصال کردیم. آقای بهجت را گفتیم دیگر وصل شدیم. با این بچه گفتم با یک لحن مثلاً خودمونی برگشتم گفتم که: «حاج آقا، شما نجف که بودید محضر آقا قاضی...» گفتند: «تو خانه فضای وحشت این بود.» باز علامه را که خدمتش میرسیدیم، یک چیزی میگفتیم، حرفی. ۸ سالم بود. یعنی تو فضای خصوصی است دیگر. خیلی صمیمی [بودند]؛ آنها هیچی ازش در نمیآید؛ لام تا کام چیزی اصلاً. و یکی از شاخصها همین است؛ این کتمان. امینالله بودن این است که چقدر نگه میدارد، مشتش نچکد، لو نرود. امین خدا.
آنقدر امین بودند که دیگر هر چه بود خدا پرده از اینها کنار [زد]. امیرالمؤمنین فرمود: «همه پردهها کنار برود، یقین من افزایش [نمییابد].» چیزی دیگر نمانده که بخواهد به من نشان بدهد. هر چه حقیقت بود من رسیدم به آن. افرادی که حالا این را چون بحثش هم مفصل است و یک وقتی هم در موردشان صحبت شد، دیگر نمیخوانم این ادامه این حکمت ۱۴۷ را. اولین ویژگی: «غیر مأمون علیه.» اینها امین نیستند. ویژگیشان این است که امین [نیستند].
سپس انسان کامل. آن قله انسانیت کسی که امین خدا شده باشد که اگر امین خدا شد، میشود چی؟ میشود: «و حجته علی عباده.» این حجت. این مراتب حجت بودن به مراتب برمیگردد. امین در برابر خدا و اولیای خدا دقیقاً هم انگار همین ماجراست در اینکه افراد نزدیک بشوند به اهل بیت، به میزان کتمان سر، نگهداری و راز نگهداری. «و المذیع لسرّنا کمن قتلنا.» فرمود: «کسی که سر ما را افشا کند، مثل کسی است که ما را کشته.» بعد فرمود: «منظورم قتل خطأ نیست، قتل عمد است.» قتل فضای ظهور. تو دورانهایی مهیا شد و خصوصاً تو دوره امام صادق علیه السلام. اول خدای متعال نوشته بود سال ۷۰ هجری و اینها. امام حسین سال ۶۱ [هجری] کشته شدند و «اشد غضب الله.» غضب خدا شدید شد و ظهور را انداخت ۷۰ سال عقب افتاد، فرج را انداخت سال ۱۴۰ که میشود دوران امام صادق علیه السلام. برخی از این نزدیکان حضرت که این را فهمیدند، لو دادند، سرّ را فاش کردند. اینجا دیگر خدای متعال عقب انداخت و دیگر به کسی هم نگفت.
سؤال بعدی که [مطرح میشود این است که] در نظر گرفت برای خدا منفعل باشد؟ مثلاً از اولش میدانسته که اینها پیش میآید، قدم به قدم این جوری میشود و میخواهد نشان بدهد که ماجرای افشای سرّ. یا توی ماجرای حالا در مورد هشام هم دارد که توی مناظره «رکب» بهش زدند طبق برخی نقلهاست و فهمیدند که بالاخره اینها ارتباط تشکیلاتی با امام کاظم علیه السلام دارند. آنجا بود که با اینکه هیچ دخالتی نداشت هشام تو این ماجرا، و هارون دیگر حساس شد. گفت: «اینها معلوم میشود که ارتباط تشکیلاتیشان محفوظ است. من این را انداختم زندان سیاه، اینها قشنگ ارتباط دارند باهاش، شبکه فعال.» اینجا تو روایت دارد که هشام دخیل شد تو [بازداشت] امام کاظم و با شفاعت میرود بهشت. «برای چی این را گفتی که خلاصه بزنند رد امام کاظم علیه السلام؟» نگه داشتن سرّ و فاش نکردنش خیلی [مهم است]. جلسات میفرمودند: «بسیار افرادی که کتمان سرّ نکردند و از اصل سلوک افتادند، از اصل راه بیرون [رفتند].» این دهان دهان بستهای نبود.
کتابی را گفت که صفت امانتدار بودن آیا صفت بالاتر از این هم بود که بخواهم اهل بیت را یا بزرگان را [وصف کنم]؟ و دوم اینکه تو قرآن هم اشاره شده به [آن]. بله: «إنی حفیظ علیم.» در قرآن: «إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ.» یکی این را دارد که در وصف حضرت موسی است. یکیاش هم در وصف حضرت یوسف: «اجعلنی علی خزائن الارض.» چرا «حفیظ» هم یکی از مراتب امین است. خیلی جالب است که برکت این سرچ بود که الان کردیم! اصلاً وصف جبرئیل چیست؟ «نزل به الروح الأمین.» «روح الامین». منظورین! «إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ.» و «و هذا البلد الأمین.» خدا قسم خورده به مکه با وصف امین بودنش. این هم خیلی [مهم است]. سوره مبارکه بلد. معمولاً به این سرزمین امین. پیغمبر امین است و حضرت یوسف امین و اینها که به کنار. خود زمین مکه هم امین است. زمین چه شکلی امین است؟ فاش نکردن چه مدلی است؟ آن را دیگر خدا میداند که اینها... این هم به هر حال چیز عجیبی است.
خلاصه بحث امین بودن کأنّه جامع همه این اوصاف است که همه این فضایل اهل بیت توی ارتباط وساطتشان بین ما و خدای متعال [جلوه میکند]. بله، حالا تو مقام بندگیشان آن بحثش جداست که آنجا اوصاف دیگری مطرح میشود. عبودیتشان آنجا مطرح است. خلاصه اجرای ولایت و حاکمیتشان آنجا باز اوصاف دیگری مطرح میشود. تو این وساطتشان بین خدای متعال و ما، امین بودنشان مطرح است که حجت بر عباد شدند. امین خدا. در ضمن همین یک دانه رم تقریباً در اوصاف [آنها را] گفتهاند. بله: «و امناء الله فی ارضه» و «امناء الرحمن.» خلاصه تعبیر «امین» خیلی جاها هست. این مرتبه قرب به خدای متعال و انسان کامل شدن، راهش برای ما همین [امین بودن] است. به میزان امین بودن مراتب امانت بیشترش بحث اهلیت است. آدم صرفاً یک بحثی که یک مفهومی است که حالا نوعاً هم گفته شده و آدم این را مطرح میکند. این هم که اگر کسی به حقیقت و مصداقش برسد واقعاً سرّ میشود، اسرار است. ولی لفظش پخش است، همهاش مفهومش همه جا هست.
بیان عقلی و یک روایت فوق العادهای داریم از کلام امام صادق علیه السلام. عجیبی است! یک وقت یکی از اساتید این را براتان خواندند، کلی هم تحلیل میکردند. «راعوا جعل الهداة الکبری، جعل اختصاص...» هیچ سرّی از اسرارالله نبود مگر اینکه ما [به] «خلق المنکوس» به این خلق آشفته، سر و ته همه اسرار الهی را منتقل کردیم با زبان خودشان. اول رساله الولایه که پنج تا مقاله است، مقاله اولش این است که این تحلیل علامه تحلیل عجیبی است. تقریباً هیچکس را ندیدیم غیر از علامه این شکلی روایت را ترجمه کرده باشد. که خیلی جمله عجیب غریبی است. روایت پیامبر اکرم که همه شنیدیم، معروف است. فرمود که: «انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم.» انبیا مأمور شدیم که به مردم اندازه عقلشان حرف بزنیم. همه چیز را ترجمه میکنند؛ یعنی آنقدر که مردم میفهمیدند همه اسرار و حقایق را «علی قدر عقولهم» گفتیم، آوردیم پایین به زبان. میگوید همه اسراری که اولیا تو شهود فهمیدند، ما تو قالب داستان گفتیم. «نزل القرآن علی اربعة اشیاء.» عبارت! همه حقایقی که به آن انبیا و اولیا گفتیم، برای عوام هم گفتیم: تو قالب داستان، شهود، برهان. «مخلصین» را دارد میگوید، عشق را دارد میگوید، ایمان را دارد، تقوا را دارد. مراتب عالی خلوص را دارد میگوید، توکل را دارد میگوید، مقامات را دارد میگوید، اشراف را دارد میگوید. همینطور علم الهی، علم غیب چیست؟ همهاش هست. فقط بحثش بحث در واقع قابلیت ماست. هیچ کار دیگری نمیخواهد. فقط ما [باشیم]. اگر قابلیت باشد همین الان دریافت میکند، همین الان. کار خاص [نیست]. تو بیابان رفتن. همین الان اگر قابلیت داشته باشد چون امام زمان دائماً در مقام، در مقام حفاظت [است].
خدا رحمت کند مرحوم شهریار. آیتالله جوادی وقتی درس میفرمودند که ما یک دوستی داشتیم ۱۶ سال پیش، احتمالاً دوستشان هم شاید از دنیا رفته، فرمودند که: «دوستی داریم، نماینده رهبری تو آذربایجان، یک همچین چیزی.» یک وقتی صحبت میکردیم ایشان فرمود که: «اشعار شهریار خیلی خوب است غیر از یک بیتش. یک بیتش خوب نیست.» میگوید که: «برو ای گدای مسکین در خانه علی که نگین پادشاهی دهد از کرم.» «بهترین ابیات شهریار است.» [آیتالله جوادی گفت:] «نه! «مرا ای گدای مسکین به در سرای مولا که علی همیشه میزد در خانه گدا.» رفتن خودش میآید. تو فقط در را نبند. رفتن بحث سر این است که خود امیرالمؤمنین، خودم رفتم گشتم، هنوز هم دارد میگردد. امام زمان دارد میگوید امین پیدا نکردم.
من در حد امانت همسرم و امانت بچهام و امانت آبرویم در حد اینها هم وقتی امین نیستم، خیانت میکنم تو اینها. وقتی که استعمال حقیقی نمیکنم در آنجایی که خدای متعال خواسته، قرارش نمیدهم، بندگی ندارم، مطیع نیستم، تابع نیستم، اینها امانت است. همهاش صرفاً بحث نگه داشتن سرّ در درون نیست. آن استخدام بیرونی هم هست دیگر. این امانتی که الان من دارم، این امانت پول است دیگر: «جعلکم مستخلفین.» پولهایی که دست ما امانت الهی است. «انفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه.» از آنهایی که دادم دستت، از آنهایی که خلیفهات کردم توش، انفاق کن ببینم خلیفه! آبرویی که داریم، سلامتی که داریم، همه امکانات. در یک حدی الان فعلاً خلیفه بودن را داریم. همان تو همین خلیفه بودن، اموال خودم که هست، دارم خیانت میکنم با همین بچهام، تو همین آبرویم، تو همین درسم، سخنرانی که دارم میکنم. خدای متعال یک اعتمادی جلب کرده، چهار نفر مثلاً بیایند بنشینند گوش بدهند. یک وجهالمصالحه برای اینکه خودم آبرو پیدا کنم، مال پیدا کنم، مرید پیدا کنم.
اینها حواریون برگشتند گفتند که: «مائدهای از آسمان بیاید.» یکی از سنگینترین تهدید قرآن است. صفحه آخر سوره مبارکه [مائده]. آمد حواریون که اینها هم آدمهای کمی نبودند دیگر. حواری اصلاً نیروهای درجه یک [اند] که هر معصومی هر معصومی هم حواری دارد. حواریون امیرالمؤمنین، حواریون [امام]، که کمترین حواری را در قیامت، امام با حواریون محشور میشود. این هم روایت خیلی جالبی است. «اقلّهم ناصراً بین معصومین.» اونی که حواریش و یارش از همه کمتر است امام سجاد علیه السلام است با سه نفر محشور میشود در قیامت. یکیاش ابوخالد کابلی و دو نفر دیگر. برای اهل بیت ۱۰ نفر، ۷ نفر، ۱۵ نفر. نه، حواریون هر معصوم. اینها حواریون حضرت عیسی بودند. گفتند که: «اللهم ربنا انزل علینا مائدة من السماء.» رزق آسمانی، مائده بفرست. فرمود: «إنّی منزّلها علیکم فمن یکفر بعد منکم...» بعدش ولی اگر حقش را به جا نیاوردی: «فإنی أعذبه عذابا لا أعذبه أحدا من العالمین.» یک جوری عذابت میکنم که تا حالا احدی را تو عالم این شکلی عذاب نکردم. اگر یک سرّ برات باز کردم، حقش را به جا نیاوری، یک جور میزنم که [نقطه سر خط]. اول بلعم این کار را کرد، با خیلیهای دیگر این کار را. ناموس خداست و کدام غیور [است].
اینی که کسی همه اسرار را گرفته و تا آخرین یک ذره ول نکرده، خیلی مقام است. این شوخی نیست! این همه بیان، همه حقایق را هم گفته، «علی قدر عقولهم» هم گفته، سرّی هم فاش نکرده، دقیقاً به اونی که باید عمل میکرده، عمل کرده. یکم این ور آن ور نکرده. دقیقاً همان که [خدا] میگفته را گفته. یک کلمه جابجا نکرد، یک حرف، یک واو جابجا نشده که پیغمبر اکرم فرمود: «اگر به ما یک کلمه حرف بچسبانی، رگ گردنت را میزنم!» که سنگینترین تهدید قرآن خطاب [به] پیغمبر اکرم. «رگ گردنت را میزنم!» پیغمبر فقط گفته. پیغمبر گفته: «یک کلمه حرف خودت را بزنی، یک کلمه حرف خودت را بزنی، گردنت را زدم. به تو رحم نمیکنم.» امین است. همه مقام اینجاست. هر چه بوده گرفته و حجابی نبود. مراتب که حالا بعداً بحثی که میشود انشاءالله جلسه بعدی بیشتر صحبت بکنیم که دعاهایی که میکنیم حالا همین است. در محضر امینالله این ادعیه برای امین شدن است. «اللهم فاجعل نفسی مطمئنة...» فلان و اینها شاهکلیدهای این امین شدن است.
حالا ما محضر انسان کامل آمدیم انسانیت بگیریم، زن بگیریم، بچه بگیریم. ثواب دارد. گناهانمان میریزد. بامزهاش این است که تو این زیارت اصلاً اینها را نخواسته. میگوید که گناهها که میریزد، آن که هیچی. عرض میکنم وقت حالا که: «و ذنوب المستغفرین مغفورة.» رزق هم که میدهم، اصلاً یک لیست عجیبی دارد از اینکه همه چیز که اوکی است. [ولی] کارایی که تو باید بکنی! آقا ما بیشتر گیرمان کارایی که خدا باید بکند. حل است. میماند من که باید ساخته بشوم. اینها را ازت میخواهم که آخر چه اتفاقی بیفتد؟ آن امینالله. آخر دعا این است که حالا بر اساس نسخه اصلی چون کامل زیارت یکی اضافه کرده، بر اساس نسخه معروف: «بینی و بین اولیائک.» آخرین [درخواست] او [از] انسان کامل، امینالله، [این است که] من را جمع کن با آنها. من امین الهی بشوم که کنار آنها باشم. در مقام امین بودن.
ادامه شهادت «سمع کلام» [است]. «اشهد انک جاهدت فی الله حق جهاده.» از چه جنسی [است] شهادت که خب از زبان امام سجاد علیه السلام. ما هم از زبان امام سجاد زیارت میکنیم. این هم یک نکته. نکته بعدی این است که به صورت ضمنی درخواست میکنیم که خدای متعال ما را شاهد این قضیه هم بکند. شهید به شهود میرسد. امین خدا بودن معصوم. «اشهد انک جاهت.» میگوید من هم جهاد کردم تا بفهمم که حق جهاد تو را به جا آوردی. من هم تکهتکه شدم تا بفهمم تو تکهتکه شدی. شهید این است دیگر. «اشهد انک» او شهادت «لا اله الا هو.» شهادت دقیقاً شهادتم را در واقع ادراک حقیقت خدای متعال، خود حق است و تثبیت حقی، تأیید حقیقت. شهادتش برای ما درک این حقیقت است. همه شهدا به این رسیدند که تا تو اصلی. تو همه کاری. تو بیشترین قرب و اتصال به خدای متعال به صورت ذهنی که داریم، اگر این به صورت ذهنیاش نباشد که زیارت نمیرود، تصورش کردیم این حقیقت را تو فضای ذهنمان، تصدیق کردیم که بله این جهاد فی سبیل الله در آخرین درجه است. ولی حالا قلبمان چقدر حقیقت را فهمیده، یکی شده؟ این دیگر باید حجابها از این قلب کنار برود و آدم خلوص وجود مخلصین بشود و اینها به شهادت رسیدند.
حق جهاد موقعی که زیارت میکنند امیرالمؤمنین موقع شهادت. آن موقع زیارت امیرالمؤمنین است. آنجا در واقع این را از عمق جان میگویند: «اشهد انک جاهدت فی الله حق جهاده.» نصیبمان بکند و این را از عمق جان بگوییم. البته مسیری که او رفته برای اینکه این امینالله بشود که خب تو ادامهاش دارد که جهاد در عالیترین درجه، عمل به قرآن، اتباع سنت پیغمبر. این آن کاری است که معصوم کرده تا امینالله شده، تا خدای متعال او را به جوار خودش دعوت کرده و با اختیار خودش قبضش کرده و دشمنانش را هم ملزم کرده که خلاصه حجت داشته باشد: «ألزم اعدائک الحجّة.» الزام کریم، حجت را بر دشمنانت [آورده]. دهان همهشان را بسته که هیچکس حرف نمیتواند بزند در مقامات اینها و جایگاه.
که بعدش دیگر حالا بحث دعا میشود که حالا انشاءالله جلسات بعدی آن بحث نفسش را و حالات نفسش را، کارهایی که باید بکنیم که جهاد با نفس، اصلاح نفس و تزکیه نفس در واقع. کسب این که به میزانی که اینها فهمیده بشود، اتصال به معصوم میشود و آن امین خدا بودن و هم در او مییابد هم خودش امین خدا میشود. میزان ضعف وجود خودش. مثل سلمان که امینالله بود دیگر. سلمان هم امینالله [است]. که فرمود: «اگر ابوذر بداند در قلب سلمان چه میگذرد، خودش را میکشد یا میکشند.» میگوید: «یا میگوید: رحم الله قاتل سلما.» خدا رحمت [کند]. در واقع ابوذر اگر متدین بود، یک بخشش به زحمتی بود که خودش کشید، بخشش هم به لطف سکوت سلمان بود. سلمان ساکت ماند که از دین خارج نشود. این شرح زیارت امینالله از مرحوم آیتالله شیخ محمود تحریری است که [استاد] آزاده بزرگوارشان تنظیم کردند و چاپش کردند. حالا انشاءالله تا جلسه بعد خواهیم [گفت].
این امینالله بودن خلاصه خیلی مهم است و فرمود: «شیعتنا خرس.» گوش ما لال، شُلّال! این خیلی رسم مهمی است. که [چگونه] مانند ما [بودند]! ما که نه چیزی فهمیده بودیم نه چیزی. حرف بقیه را میآمدیم میگفتیم آخرتش چیست؟ و آنهایی که اینها را مواظبت نمیکنند... خدا رحمت کند شیخ فضلالله مؤید بود، آدم وارستهای بود. توفیقاتی هم داشت. از توفیقاتش این بود که کنار قبر آقای قاضی ایشان دفن [شدند]. آدم باصفایی بود. استخارههای عجیب غریبی داشت. انس خاصی هم با امام زمان. روحانی وارسته اصفهانی.
یکی از دوستان نکاتی گفت. حالا هر مطالبی گفت، مطالب [را]. راننده شوفر! کتاب معرفی کنید که برای برخی از این اوراد و ختمها و اینها به درد بخورد. کتابی نوشتند: «هزار و یک چی چی.» آن کتاب بدی نیست. این رفیقمان به ما نگاه کرد و خندید چون رفیق ما این کتاب را نوشته بود و به اسم یکی دیگر منتشر کرده [بودیم]. [خندیدم] زیر خنده. [گفتم:] «حاج آقا، از منافذ ضمیر خبر دادی! کتاب من را نوشتم!» «شو قشنگ مفاتیح گرفته بود برعکس، کجا برم قرآن بیارم؟» از این بازیها زیاد [است]. مرد حسابی! برادران یوسف، یوسف را فروختند، ۲۰۰۰ و ۱ [دینار]. یوسف را فروختی تو این کتاب! هر چه ختم و ذکر مخفیانه [و] زیارت کربلا. من برنمیگردم دیگر از دنیا رفت. تو کنار قبر آقای قاضی، همهشان را دفن [کردند]. آدم باصفا بود.
یکی از دوستان میگفت که: «نگاهش میکردم، مدل بزرگی [داشت]؛ عمامه کج، بازار، سیستم خاصی!» آره، خیلی. خدا رحمت [کند]. فلان از اولیای خداست خلاصه. آدم باصفایی، اهل کتمان، خلاصه امکانات. غرض اینکه اینها یوسففروشی است دیگر. این میخواهد به صورت کتاب باشد و سخنرانی باشد. خیلی بحث مواظبت و دقت خاصی [میخواهد]. میگفتند یک جوری مبهم سربسته میگفتند که اهلش میفهمیدند، غیر اهلش هم نمیفهمیدند. مدل گفتن خیلی مهم است. همین آیات قرآن حقایقی از همین ظواهر آیه بیرون میآورند اهلش.
امروز میخواندم یا [از] بزرگان. رفته بود پیش یکی از بزرگان، یکی از بزرگانی که بسیار آدم ملایی بود، یکی از این فلاسفه و عرفا. گفته بود که این بحث وحدت وجود و اینها: «آره، اینها بالاخره ذوقیات عرفا بوده، شما خیلی جدی نگیر.» بهش گفتند: «یعنی آن مرد بزرگ که این حرف را زده بود، دیده بود که این مرد خدا هم که حالا درجات ایشان عالی است، کتابهایی که ایشان نوشته رده اول کتب اسلامی، حقیقتاً علامه بود، این شخص اهل این حرفها نیست.» یک جوری سر و ته قضیه. غالباً طلبش حقیقی باشد، میرسد خودش به قضیه امین [بودن]. خواهان [امین بودن] باشد. بله.
خلاصه اونی هم که اهل باشد، هم از طرقش بهش میفهمانند، هم میرسد، هم چقدر اهل باشد نگهداری بکند، لو ندهد. آیتالله پهلوانی فرموده بود که: «اینهایی که میآیند من را پیدا میکنند اینجا توی منزل، اگر آدرس من را به کسی بدهند، از خدا خواستم که هم محروم بشوند از آمدن به این جلسه.» خواستم این طور میشود. اثر تکوینیاش این است. هر که بگوید من خدمت آقای پهلوانی رفتم و میدانم و جلسه و فلان و اینها، همچین ماجرایی برایش پیش میآید. خودش اول محروم میشود، هم گرفتار میشود. کی اینجا این جلسه برای آمدن و فلان و این حرفها نیست که بخواهیم کسی [را] نداریم با خودتان. اگر هم بخواهد طرف اهلش باشد یک جورایی بهش میرسد که وقتی عرض کردم عجیب بود در کتمان سکوت. انسان فوقالعاده. چرا؟ وقتی مشهد مشرف میشده ایشان، جز همانهایی بوده که جلسه سهشنبههای علامه طباطبایی میرفت. ایشان رفیق صمیمی آیتالله پهلوانی بوده. تا آخر هم [به ایشان] گفتند: «مقایسه خوابشان نرو!» سرش را میآورد به شانه طلبه، بغل [او]. اذیت میشود و خوشش نمیآید. میخواست شانه خالی کند. میگوید: «ظاهر امام رضا سید است.» این هم کمکم، کمکم خوابش [برد]. «به احترام [تو]، به خاطر احترامی که کردی ذریه رسولالله، بیدار که شدی [میدانی].» و بیدار شد. «ازش بپرس مثلاً فلان شب جلسه خاصی که تو قمری کجاست؟ آدرس را بده.» من خصوصیات حالا کی بوده ایشان یادم نیست.
جلسه خاصی تو قمری. شهید پهلوانی به این شاگردانی که منزل ایشان میرفتند، پشت بازار، که: «اگر از اینجا رفتیم بیرون، پرسیدند که اینجا مراسم بود؟ مجلسی بود؟ چیزی بود؟» میگوید: «مجلس روضه بود.» دروغ هم نگفتی. «ما اینجا روضه غربت خدا را میخوانیم. موزه قدیمی.» خدا صادق و امین است و از خودش لیاقت و ظرفیت نشان بدهد، میرسد. اونی هم که لایق نباشد، [میرسد]. اذیت میکند و هم یک چکی از این آقا میخورد و هم یک لعن و نفرین ابدی میگیرد. همکاری، دردسر برای خودش برای بقیه درست میکند. از اینها هم اعلام. ماشاءالله. این امین بودن و صاحب سرّ بودن خلاصه خیلی مسئله عجیب [است]. عبدالعظیم این شکلی بود که مقاماتی که ایشان دارد بیشتر به همین دلیل ظاهر [شد] چون صاحب سرّ بود برای امام هادی. حضرت فرمودند: «انت ولی حقاً، حقیقتاً ولی ما.» عجیب! شاگرد امام رضا و امام جواد، امام هادی و حتی تو ذهنم است که امام جواد علیه السلام، امام کاظم علیه السلام ترک کرده باشد. بله. خلاصه صاحب سرّ [بودن] خیلی عشق نکته هست که کسی را راه بدهند و نزدیک بشود.
رضا، یکی از بزرگان میفرمود که: «این آیه که فرمود: «إن أکرمکم عند الله أتقاکم»، اینجا از تقوا نمیآید، از تقیه میآید؛ بیشتر از همه تقیه کند.» سرّداری و راز داری مسئله مهمی در بین خود اهل بیت هم به هر حال برخیشان به طرز خاصتری مصاحب نزدیک بودند. حضرت زینب سلام الله علیها، حضرت عباس علیه السلام. اینها خب صاحب سرّ بودند. حقایق امین بودند برای معصوم و برای امیرالمؤمنین، برای حضرت زهرا، برای امام حسن و حسین. برخی حالا طرز خاصتری برای ارتباطاتشان. ارتباطات خاصی بود. آخری که دیده میشود و فهمیده میشود بین نزدیکان و حالا فرزندان اصحاب و اینها. برخیشان خیلی مثلاً جناب حبیب مظاهر، حالا به اشتباه میگوییم «مظاهر»، حبیب بن مظاهر اسدی. ایشان جز صاحبسرّهای هم امیرالمؤمنین بوده هم امام حسین. ماجرا معروف است دیگر که رشید و میثم نشسته بودند با هم شوخی میکردند تو کوفه، شهید حجری. میثم به رشید گفت که مثلاً مردم مسخره میکردند، دست میانداختند. گفت که مثلاً: «یک پیرمردی هست این طوری میکشنش.» آن هم برگشت به میثم گفتش که: «یک پیرمردی هست اینجا روی نخلی آویزانش میکنند.» حبیب آمد: «دو تا دیوانه چی میگویند؟» گفتند که: «اوه! این که دیگر هیچی. این که سرش را به اسب میبندند تو کوچهها میچرخانند.» با شوخیهایشان با همدیگر این بود، از نحوه شهادتشان. میثم که خب یک چیز عجیب و غریب بود، میثم تمار. میثم تقیه میکرد.
حاج امیرالمؤمنین حالا وقت خیلی گذشته. گفته بودند. حضرت بهش فرموده بودند که: «که از پشت [گردن]، از پشت سر زبانت را بیرون میکشم.» «إن هذا فی دین الله قلیلاً فی سلامة.» سال [شهادت] اباعبدالله در کربلا، میثم زندانی بود با مختار که مختار این بشارت را داد که: «تو غصه نخور! این ماجرا میرود، امام حسین کشته میشود، تو لگدمال میکنی سر عبیدالله بن زیاد.» اصل خط مختار از میثم [است]. عبیدالله دستور داد که اعدامش بکنند. منتشر شده بود که امیرالمؤمنین بهش فرمودند کیفیت اعدامش. ۳۰ سال پای [نخل]. هر روز امیرالمؤمنین مقاماتشان بالاتر بوده. اینها را علی آقای بهجت میگفتش که: «یک وقت پدرم به من فرمود که همه مسیر از نوجوانی تا مرگم را بهم نشان دادند. حتی پلان جملهای که تو موقع فلان غذا گفتی که یک قری زدی، این هم کدو را با گوجه و چیچی بخوری خوب مینشیند.» جایگاه خاصی [داشتند]. گفتم میثم این شکلی اعدام میشود. امیرالمؤمنین بهش گفتند. گفتند: «این را بکشیدش ولی این جوری که علی گفته، اعدامش نکنید.» [میثم را] طرف از ضعف جسم بالا بردند و آنقدر آنجا از فضایل امیرالمؤمنین و متن امیرالمؤمنین بالا گفت، [که حاکم] گفت: «حلقومش را بیرون بکشید.» علی این شد ماجرای میثم.
حالا چی شد که به میثم رسیدیم؟ بله. حالا غرض این بود که اینها خودشان بعضی اصحاب این شکلی بودند، بعضی اصحاب نه. اینها صاحب سرّ به معنای واقعی کلمه بودند و خب میدانستند خیلی از این مسائل و نحوه شهادت و وسایل این شکلی را. بعضی از اینها آنقدر صاحب سرّ بودند که مایه تسلی [بودند]. یعنی اهل بیت به اینها آرامش پیدا میکردند. مقام عجیب و غریب دیگری است. یعنی آن معصوم برای درد و دل میآید پیش این صاحب سرّ، با این درد دل میکند. شیخ مفید مثلاً همچین چیزی گفته شده. امام زمان فرمودند: «سحر آمدم با تو درد دل کنم آرام بگیر.» برخی از اصحاب خاص و فرزندان معصومین هم این چنین چیزی گفته شده. معصومه سلام الله علیها این طور بودند. «ما آرامش پیدا میکنیم شما را میبینیم.» آرامش که مایه آرامش بوده معنای دقیق کلمه برای امام حسین علیه السلام، حضرت علی اکبر علیه السلام. دیدن آقازاده و آقازاده غمهای عالم را از قلب اباعبدالله برمیداشت.
تو ماجرای پریشانی اباعبدالله که وقتی کاروان راه افتاد، این آقازاده بالاخره میفهمد دیگر. نگاه [کردند]، چهره پدر به هم ریخت. عرض کرد: «بابا جان، حال شما متغیر است، چی شده؟» «پسرم، بعد از نماز صبح پلکم سنگین شد. حالا مکاشفهای رخ داد، هاتفی شنیدم، ملکی پشت این کاروان ما گفتش که این کاروان میرود و به کام مرگ میرود و مردان این کاروان کشته میشوند.» حالم دگرگون شده است. عرض کرد: «یا ابتا! اولسنا علی الحق؟» «بابا جان! مگر مسیر مسیر حق نیست؟ ما بر حق نیستیم؟» [فرمودند:] «کربن؟» [عرض کرد:] «چرا پسر.» عرض کرد که: «پس دیگر ترسمان از مرگ [چیست؟]»
حالا اباعبدالله که ترس از مرگ نداشتند، ترس شاید ترس از ترس از مرگ داشتن شاید این بود. این جمله را که گفت، که ایمان سفت و محکم خود را نشان داد، «خدا جزایی بهت بده که هیچ بچهای از هیچ پدری نبرده.» چطور مایه آرامشی [بوده] علی جان! خوب شکل رسولالله هم که بود، دیدن آینه پیغمبر بود. «اشبه الناس برسول الله خلقاً و خُلُقاً و منطقاً.» همه رقمهای آرامش اباعبدالله [بود]. حضرت علی اکبر روضه هم روضه مفصلی است. حالا امشب گوشهای از این روضه را که حقیقتاً قلب اباعبدالله دچار فاجعه شد در این مصیبت، وقتی که آمد کنار بدن علی، فرمان: «علی الدنیا بعدک العفا.» «تُف بر این دنیا بعد از تو!» جملهای از اباعبدالله، جمله عجیبی است؛ یعنی انس من تو این دنیا، من را نگه داشته بود. تو این دنیا شماها بودید. درباره مسلم فرمود، درباره علی اکبر [هم] به این جلوههای این آینههای الهی تو این دنیا. دنیا را تحولپذیر میکرد. آینه رسول [بود]. وگرنه نبود پیغمبر، تحمل کردنی نبود. آن که حالا شاید بشارت داده بودند اباعبدالله [را]. عشقش به رسولالله یک آینهای داشته باشد از رسولالله. و اهل بیت هم عجیب آشنا آقازاده بودند و هستند. هنوز قبر جدای حضرت علی اکبر که امام صادق وقتی به یکی از اصحاب فرمودند: «زیارت که میروی...» تعبیر عجیبی است در کامل الزیارات. یاد دادند بهش مقامهای کربلا را که مقام شهدا کجاست، مقام اباعبدالله کجاست، مقام حضرت عباس کجاست. فرمود: «زیارت جدم اباعبدالله که رفتی، پایین پای او یک قبری است؛ قبر و ابننه علی، قبر پسرش علی. که هر که نگاه کند دلش ریش میشود وقتی این پسر زیر پای پدر دفن [شد].» قبر علی اکبر که حالا بزرگان همه به این قبر به شدت اعتنا داشتند. مجموعه بازی که محل اسکان دائمی [آیتالله] غضنفرزاده آنجا بود. برخی بزرگان دیگر میفرمودند: «دفتردار اباعبدالله، حضرت علی اکبر.» مَلَس دست علی اکبر! حالا جایگاه حضرت علی اکبر چه جایگاهی؟ خدا میداند.
یکی از بزرگان میفرمود: «گذرا بگوییم انشاءالله دلمان امشب با این شهدا برود کربلا.» خداوکیلی اینجا حال و هوای شهدا قشنگ محسوس است، ملموس است. رفقا که اینجا خلاصه این اتصال با این شهدا برقرار کردند، انشاءالله امشب این شهدا سلام به سیدالشهدا برسانند و ابلاغ بکنند محضر حضرت علی اکبر سلام ما را و انشاءالله به همین زودی جمعمان انشاءالله کربلا شب جمعه جمع بشویم. البته برخی سفارشهای خاص به این بوده که اگر شب جمعه کربلا رفتیم، روضه حضرت علی اکبر نخوانید. معروف است که گفتند: «مادرش فاطمه زهرا طاقت شنیدن روضه را در کربلا ندارد.» انشاءالله که به زودی این کربلایمان امضا بشود.
و [مرحوم] فریمان [میفرمود]: یکی از بزرگان میفرمود که در عالم رؤیا خواب دیدم. وقتی که حالا ظاهراً کربلا ساکن بودند، همان شبی خواب دیدم. این زیاد شنیدهاید، احتمالاً تو ذهنم است که از خود این بزرگوار شنیدم. تو کتاب ایشان که هست این خاطره، تو ذهنم است که از خود ایشان شنیدم. من واژه یعقوبی. خواب دیدم اباعبدالله علیه السلام را دیدم. بدن حضرت پر از جراحت است. دستمالی دست حضرت رقیه [بود]. جراحتها را میکشد، این جراحتها خوب میشود. همه جراحتها میرود. دو تا جراحت خیلی عمیق و کاری است. اینها با این دستمالها خوب نمیشود. عرض کردم محضر جدم اباعبدالله که: «آقا جان، جراحتها چیست؟ این دستمال چیست؟ ماجرا چیست؟» فرمود: «اینها جراحتهایی است که من عاشورا برداشتم. زخمهای ظاهری و باطنی بود که بر من وارد شد که همه این بدن را پر کرده بود.» عرض کردم: «آقا این دستمال چیست؟» فرمودند: «این اشک گریهکنان، مایه تسلی العبد، آرامشم، رحمت. خوش به حالتان اشک میریزید، این بدن التیام [پیدا میکند].» «قلب سوخته مادرش.» عرض کردم: «آقا پس چیست؟ همه زخمها خوب میشود، دو تا زخمی که خوب نمیشود، اینها خیلی کاری است. اینها با این اشکها التیام پیدا نمیکند. اینها خیلی...» عرض کردم: «آقا جان! اینها کدام زخمهاست؟» فرمود: «یکیاش زخم برادرم عباس است، زخم عمو. یکی دیگرش هم زخم پسرم علی اکبر.» حقیقتاً بر قلب نازنین داغی وارد شد. حالا ابراز کرد کنار عباس زهری. شاید کنار بدن علی اکبر این طور ابراز نکرد. حالا چه سرّی بود؟ چی بود ماجرای [قبل از شهادت] که [علی اکبر] آمد گفت: «یا قد وثقر الحدید اجحدنی!» «بابا جان دیگر عطش من را کشته است!» اینها دیگر اسراری است. داد سخن دادن اینجا چی بود واقعاً؟ عطش علی اکبر و اینکه اباعبدالله زبان در کام علی اکبر گذاشتن یا علی اکبر زبان در کام پدر گذاشت؟ اینجا چی بود و چه اتفاقی افتاد، خدا میداند. ولی این ماجرا عجیب بود که وقتی به زمین افتاد داد زد علی اکبر. و هیچ حرف [نزده بود]. آنقدر که جان داشت. میدانی وقتی که به زمین افتاد، دیگر بدن متلاشی بود و تکهتکه بود، فقط صدایی که زد این بود که: «یا ابتا! علیک منی السلام و هذا جدی رسول الله سقانی بکأسه!» «بابا جان، از جانب من خداحافظ! فقط همینقدر بگویم من سیراب شدم. الان جدم رسول الله کنار [من] است و زودتر خودت را برسان.»
برخی گفتند حضرت زینب که دوان دوان از خیمه بیرون آمد به خاطر همین بود که اینجا سقایت رسول الله جلوه کردند. ساقی رسول الله را خواست خودشان را به جام برسانند. حالا چه سرّی بود که کنار این بدن جلوه کرد نه کنار بدن [دیگر]؟ حقیقت نهفته است. حالا اینجا اباعبدالله بشارت دادند، بشارت سیراب شدن از رسول الله. «تعجیل کن، زودتر بیا.» زینب کبری خود را رساند. چرا باید کنار بدن علی اکبر باشد؟ خدا میداند، نمیدانم. فقط چیزی که هست، گفتند با یک وضعی خود را به بدن علی اکبر رساند که خودش را انداخت روی [بدن]. نمیدانم میتوانید تصور بکنید یک کمی، یک شخصی در حد اباعبدالله. آن طمأنینه، آن آرامش، آن سکینه و وقار در برابر دشمن اباعبدالله. کجا؟ امام خمینی که اشک نمیریخت برای آقا مصطفی رضوان الله علیه. حالا شما قیاسی بکنید. ببخشید روضهام طولانی شد. یکمی میخواهم آرام آرام [بگویم]. انشاءالله که عنایت اباعبدالله امشب شامل حالمان بشود.
آن طمأنینه اباعبدالله. دشمن داد و بیداد کرده، صحنه جنگ و رزم به پا کرده، اخم به چهره نیامده، آرامشش به هم نخورده، از آن حوزه اقتدار پایین نیامده. اینجا آمده هی صورت گذاشته رو صورت، هی داد میزند: «وَلَدِی عَلِی، وَلَدِی عَلِی، وَلَدِی عَلِی!» «وَ وَلَدِی عَلِی!» کم پیش آمد. شاید هم پیش نیامد ظهر عاشورا، لااقل تو ذهنم نیست که این شکلی نفرینی [کرده باشد] اباعبدالله. من اول روضه را میخواندم تو ذهنم بعد از شهادت علی اکبر که احساس میکردم این عمق سوختن اباعبدالله اثر داشته در این نفرین. بعداً دوباره به مقتل مراجعه کردم دیدم اصلاً مال بعد از شهادت نیست. اینجا این شکلی بود. وقتی بچه را راهی میدان کرد، دست به محاسن گرفت، سر به آسمان کرد، گفت: «اللهم اشبه الناس بِخَلْقِهِ و خُلُقِهِ و منطقِهِ.» «خدایا تو شاهد باشی کی را فرستادم تو میدان. اشبه الناس به رسول الله.» آنجا خطاب کرد، رو کرد اباعبدالله به عمر سعد، فکر میکرد میدان هنوز هیچی نشده، هنوز نرفته شهید نشده، [به او گفت:] «به میدان کشیدی بچه من را؟» خدا بچهها [چه شود]! شهادت چه حالی داشت من نمیدانم. فقط با یک وضعی چون که شهدا را همه را خودش میآورد تو خیمه، به سینه میگرفت، سوار اسب میکرد. یکم تلاشش را کرد علی اکبر را برگرداند. اینجا گفتند در مقاتل: «عبای مبارک را پهن کرد، بدن علی را بلند کرد ریخت روی این عبا.» آنقدر این بدن متلاشی و ارباً اربا بود، دید دست را بلند کرد، کتف پهلو جدا [شد]. دید نمیشود تنهایی. خدا خلاصه. برگشت اباعبدالله صدا زد: «فُسِحوا بَنی هاشم، جوانان بنی هاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید.» اینجا دیگر جوانان بنی هاشم آمدند و این بدن را جمع کردند.
حالا که دیگر کربلا. عذر میخواهم، طولانی هم شده. خسته [نباشید]. انشاءالله روضه را مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها توجه خاصی بکند، هم به این بخش از [روضه] که جوانان بنی هاشم بودند و آمدند. و بدن [علی اکبر] که دیگر بنی هاشمی بودند و بدنی بود که حسابی وقف کرده بودند، متلاشی [شده بود]. امام سجاد فرمود: «میتوانی به ب[وریا] عطا دارم، یک بوریا پیدا کنیم، بدن پدرم را در این بوریا بریزم.» لعنت الله علی القوم الظالمین.
جلسات مرتبط

جلسه دو : تفاوت محوری زیارت امینالله با زیارت جامعه کبیره
دیدار با انسانیت

جلسه سه : عصاره فضائل در عنوان «امینالله»
دیدار با انسانیت

جلسه چهار : مفهوم «زیارت انسانیت» در زیارت امینالله
دیدار با انسانیت

جلسه پنج : آیه امانت و شاخصسازی انسان در قرآن
دیدار با انسانیت

جلسه شش : امانت بودن چشم، گوش و دل در نگاه قرآن
دیدار با انسانیت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات دیدار با انسانیت

جلسه دو : تفاوت محوری زیارت امینالله با زیارت جامعه کبیره
دیدار با انسانیت

جلسه سه : عصاره فضائل در عنوان «امینالله»
دیدار با انسانیت

جلسه چهار : مفهوم «زیارت انسانیت» در زیارت امینالله
دیدار با انسانیت

جلسه پنج : آیه امانت و شاخصسازی انسان در قرآن
دیدار با انسانیت

جلسه شش : امانت بودن چشم، گوش و دل در نگاه قرآن
دیدار با انسانیت

جلسه هفت : ولایت؛ جوهره امانت الهی در نگاه المیزان
دیدار با انسانیت

جلسه هشت : «امینالله فی ارضه»؛ امام معصوم در اوج نزول و صعود
دیدار با انسانیت

جلسه نه : «حجت»؛ جایگاه اصلی امامت در اندیشه شیعه
دیدار با انسانیت

جلسه ده : نقش اهل بیت (علیهمالسلام) در پیدایش هر خیر و کمال
دیدار با انسانیت

جلسه یازده : نقش امام در مدیریت ملائکه، جن و تمام عوالم
دیدار با انسانیت