زیارت امین الله شاخصه انسانیت
دو حیثیت امام معصوم در زیارت امین الله
چرا به قرآن ثقل اکبر گفته میشود؟
تفاوت امام و رسول چیست؟
جنس متفاوت هدایت امام معصوم
تفاوت عالم امر و عالم خلق
وظیفه حجت خدا چیست؟
واژهشناسی کلمه حجت
شاهدان تبلیغ پیامبران در قیامت
خلیفه و حجت خدا در قیامت
آثار فضیلتخوانی امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
جلوات امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در قیامت
بروز رابطه امام و مأموم در قیامت
تقاضای گمراهان در قیامت
توقع حضرت عبدالعظیم حسنی از اهالی تهران
حجت بودن حضرت زهرا سلاماللهعلیها بر ائمه علیهمالسلام به چه معناست؟
وظیفه نواب اربعه در حال حاضر
علاقه اهلبیت علیهمالسلام به حضرت حمزه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی آل طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. السلام علیک یا امین الله فی ارضه و حجته علی عباده.
محضر عزیزان، جلساتی را گفتگو داشتیم در مورد زیارت «امین الله». عرض شد که زیارت امین الله شاخص انسانیت معصوم را از حیث انسان کامل، انسان وافی زیارت میکنیم؛ انسانی که لبریز از انسانیت، انسانی که پر از کمالات انسانی، انسانی که در قله است و چیزی از انسانیت از او فوت نشده.
اول زیارت امین الله تعبیر «امین الله فی ارضه» مطرح است. گویا دو حیثیت در ابتدای زیارت مدنظر دارد: یک حیثیت، حیثیت ربط معصوم به خدای متعال، حضرت حقّه است؛ و یک حیثیت، حیثیت ربط معصوم به ماست. از جهت ربط معصوم، از جهت ربط امام به خدا، او میشود امین خدا. از جهت ربطش به ما میشود حجت بر ما. بعد، امین خدا در زمین خدا؛ «امین خدا در زمین خدا، فی ارضه». خب، تعبیر لطیفی است؛ یعنی تا پایینترین سطحِ تنزل.
از این جهت میشود گفت قرآن ثقل اکبر است، چون قرآن به اندازه امام معصوم تنزل نکرد. امام معصوم تنزلش از قرآن بیشتر است. خب، چرا به قرآن میگوییم ثقل اکبر؟ قرآن مگر وجودی دارد جدای از معصوم؟ قرآن چیست؟ میگوید نور اهل بیت. مگر اهل بیت همهکاره نیستند؟ کل جامعه، پیغمبر اکرم، همه خلقت. چرا در مورد قرآن میگوییم ثقل اکبر؟ وجوهی دارد؛ اینکه در مورد قرآن «اکبر» گفته میشود، یک وجهش میتواند همین باشد: قرآن به اندازه امام تنزل نکرد. امام در مرتبه اوج تنزل، تا پایینترین درجه نزول آمده، تجسد پیدا کرده است. «مال هذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق؟» غذا میخورد، از غرایز مادی برخوردار است، به لوازم مادی ملتزم است. زندگی میکند، میخوابد، همسر دارد، ازدواج میکند، و همسرانشان باردار میشوند.
البته در مورد امام معصوم، ازدواج میکند، طلاق میدهد. امام باقر علیه السلام فرمودند: «همسرم بحثم شد. دیدم به امیرالمؤمنین توهین کرد. طلاقش دادم.» در روایت فرمود: «کراهت دارم بدنم به بدن کسی تماس پیدا کند که اهل آتش است. نمیخواهم تنم به تن کسی بخورد که اهل آتش است.» صبح طلاقش داد. خب، این اوج تنزل است. آن حقیقت عالی قرآن کجا به همچین لوازمی درمیآید؟ همچین تنزلی دارد.
«امین الله فی ارضه»؛ در زمین خدا. «ارض» به معنای این تنزل و پایین آمدن در پایینترین مراتب تجلی، پایینترین مراتب نزول. امام تنزل کرده است، ولی «حجته علی عباده»؛ تا بالاترین درجات صعود رفته و میبرد، میبرد، میبرد. خیلی مهم است. امام کارش بردن است. امام کارش با نبی و رسول تفاوت دارد.
«إنی جاعلک للناس إماما.» علامه طباطبایی بحث خیلی زیبایی دارد در «المیزان» که مگر حضرت ابراهیم چه چیزی نداشت که بعد از آن قضایا به امامت رسید؟ امامت دیگر چیست؟ امامت دیگر چه صیغهای است برای حضرت ابراهیم علیه السلام؟ امام که میشود چه اتفاقی میافتد؟ وحی بهش نمیشد؟ معرفتش نسبت به خدای متعال کامل نبود؟ کامل بود. درجات قرب، عشق، بندگیش... چه اتفاقی افتاد بعد از امامت برای حضرت ابراهیم علیه السلام؟
مرحوم علامه میفرماید که رسول کارش دعوت است. راه را نشان میدهد: «این راه است، این چاه است. این مسیر است، از اینجا باید رفت، از آنجا نباید رفت. این کار را باید کرد، آن کار را نباید کرد.» رسول کارش دعوت است، ولی امام کارش هدایت است: «وجعلناهم أئمة یهدون بأمرنا». بعدش هم هدایتش، هدایت به امر است؛ از عالم امر هدایت میکند.
خیلی بحثهای عمیق امامشناسی اصیل ماست. ما امامشناسی را خیلی جدی نگرفتیم. امامشناسی، بحث اعتقادی در حد یکسری الفاظ و کتککاری بوده فقط با منکرین. یعنی آنجاهایی که برای ما طرح کردند این بحثها را، ما را اول یک منکر بیدینِ ضد همه این چیزها فرض کردند و زور زدند برای اینکه اینها را برای ما اثبات کنند. بعد که گفت: «اثبات شد»، دیگر گفتند: «خب، برو دنبال زندگی!» یعنی هیچوقت امامشناسی از منظر یک کسی که حالا قرار است عاشق امام باشد، به ما نگفتند. امامشناسی را از منظر کسی که باور دارد، نگفتهاند. هی خواستند اثباتش کنند. خدا را هم خواستند اثبات بکنند. از همان اول بچه که وارد مدرسه میشود، اول منکر و بیدین فرضش میکنند، بعد زور میزنند که برایش اثبات کنند.
آن فرضیاتی که نسبت به بیدین بودنش دارند، باعث میشود که اتفاقاً مجلسی، «ادله اینکه خدا نیست» را اول جلسه اول [بگوید:] «خدا نیست به چه براهینی؟ میگویند خدا نیست. فردا بیایید جوابش را بشنویم.» شروع کرد: «یک، دو، سه، اینها ادله آنهایی که میگویند خدا نیست. آنقدر این ادله قوی است که عمراً [جواب داده شود].» [یا میگویند:] «ما که بیخدا شدیم و رفتیم. کی میتواند اینها را جواب بدهد؟» ما گاهی فرض بر این گذاشتیم. بحثهای امامشناسی ما همهاش عمدتاً این است که اثبات بکنیم امیرالمؤمنین بر حق است، ائمه مثلاً اسامیشان اینهاست و بر حقاند، و علی بر حق، دیگران نه. و آره، مثلاً سقیفه را رد بکنیم. مرحوم علامه امینی فرموده بود که: «من یقه اینها را قیامت میگیرم. وقت من را اینها تلف کردند. عمرم را گذاشتم که اثبات کنم علی خوب بوده، بدیهیات را! هفتاد سال بزن برای اینکه بدیهیات را اثبات کنم. بابت این عمر تلف شده، خدا لعنتشان کند انشاءالله به عذابشان بیشتر!»
غرض اینکه ما در اینجایش ماندیم، دیگر نرسید به اینکه آقا یکم سیر کنیم، یکم بچشیم امام را، لذت ببریم. بحثهای امامشناسی بحث بسیار دقیق و ظریف و زیبایی است، اگر چاشنیش بحثهای معرفتی باشد. دل را بیاوریم وسط، ارتباط بدهیم با امام، نه فقط ذهن و الفاظ و ذهنیت و اینها.
غیر از اینکه امام کارش هدایت است، امام فوق دعوت است. امام دست میگیرد، میبرد. امام قدرت تصرف در نفوس دارد. امام قلوب را به دست دارد. خدا دل را به هر کسی [نمیدهد]. هدایت به معنای عامش دعوت است: راه را نشان بده، راهنمایی میکند. دل را خدا به هر کسی [نمیسپارد]؛ دل دست امام است، امام تصرف میکند. «یهْدونَ بأمرنا» از عالم امر. عالم امر، عالمی که دیگر واسطهها آنجا چی شده؟ آقا جمع شده. یک عالم خلق داریم، یک عالم امر. عالم خلق، عالم اسباب، عالم تدریج. عالم امر: «و ما أمرنا إلا واحدة» و «و ما أمرنا إلا کلمح البصر».
بیا آن آیه دیگر، فرمود که: «إنما أمره إذا أراد [شیئا أن یقول له] کن فیکون». امرش این شکلی است. وقتی که اراده میکند، دیگر مانع و حجاب و واسطه و اینها ندارد. اراده میکند، محقق میشود. امام هدایتش، هدایت از عالم امر است. حضرت ابراهیم علیه السلام بعد از آن ابتلائات سنگین به امامت [رسید]، به این جور تصرفی، به این جور ولایتی؛ ولایتی که دلها را خدا بهش [سپرده است]. این هم در «امین الله» نهفته است، هم در «حجت». در حجت هم همین است: حجت بر عباد؛ میگیرد، میبرد، نه اینکه حرف بزند و گفتگو بکند. گفتگو نیست صرفاً، فوق این حرف است. امام در قبضه دارد دلها را، در قلوب تصرف میکند.
«حجت بر عباد.» حالا البته خود بحث حجت باید رویش بحث شود. و کلمه «عباد» در زیارت جامعه هم که دارد: «حجج الله علی أهل الدنیا والآخرة والأولى». آنجا جالب است که اهل دنیا و آخرت و اولی، سه تا. بر همه اینها شما حجت هستید. در صلوات خاصه امام رضا [علیه السلام] دارید که: «حجتی که علی من فوق الأرض و من تحت الثرى.» هر کی بالای زمین و هر کی زیر زمین است، «فیمن تحت الثرى.» حالا چی میشود اینها؟ اینها ابعاد وسیعی دارد و خود کلمه حجت خیلی جای کار دارد که انشاءالله چند جلسه باید در موردش گفتگو بکنیم.
حضرت با زبان حیوانات سخن گفتند. طرف تعجب کرد. یا به زبانهای دیگر سخن گفتند که مخصوصاً امام هادی علیه السلام در روایت ما هستش که ایشان بیش از همه ائمه به زبانهای مختلف صحبت کردند؛ چون حضرت را بردند سامرا. آنجا منطقه نظامی بود، پادگان نظامی بود برای متوکل. پادگان نظامی غیربومیها بود؛ یعنی غیرعربها را، لشکر غیرعربها را در سامرا مستقر کرده بود. منطقه نظامی. امام هادی را بردند آنجا مستقر کردند که هم همه نظامی باشند، هم عرب هم نباشند. یعنی همه یا ترک بودند (ترک به معنای ترکیه و آذربایجان و اینها نیست، ترک به معنای مغولی) یا ترک بودند یا رومی بودند یا فارس.
امامی که بیش از همه به زبان غیرعربی صحبت کردند، در روایت ما امام هادی علیه السلام است. بهار [الانوار] مفصل کلمات فارسیش را مجلسی آورده، گاهی هم تعابیر رومی و سریانی و اینهاست که دیگر عباراتش خیلی خوانا نیست، فهمیده نمیشود. کلمات پشت سر هم آمده؛ یعنی تلفظ حضرت را ضبط کردند. ساعت شنی آوردند برای حضرت. نگذاشتند با همدیگر صحبت میکردند. ساعت را تنظیم کنند. به زبان [میگوید]: «ساعت هشت است.» از امام هادی علیه السلام از این قبیل روایات زیاد داریم. «زانویت چیست؟» یک عربی به فارسی گفتگو میکردند. «نمیفهمی زانویت چیست؟» روایت خیلی زیبایی است.
بعد به حضرت گفتش که شما چه شکلی این لغات را بلدید؟ حضرت فرمودند که: «مگر میشود کسی حجت خدا باشد و لغات را نشناسد؟» روایت جای دقت دارد. مگر میشود خدا خلق را به کسی امانت بدهد، زبان اینها را بر او در حجاب بگذارد؟ تعبیر دقیق امامشناسی را باید برد در این زوایای عمیق و جزئیش، نه در همان کلیاتی که یک چیزی میگوید: «امام یعنی حجت، یعنی کسی که الان نداند در ذهن من و شما چه میگذرد. این چه جور حجتی است؟» از خطورات من و شما خبر نداشته باشد. «شک کردم در وجود اهل بیت، میشنوند حرف ما را؟ چه شکلی میخواهد حجت باشد؟» خب، خود کلمه حجت جای بحث دارد.
اول یک روایتی را بخوانم. روایت جالبی است. یک صلوات بفرستید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
خیلی داریم، یکی از آرزوهای بنده که انشاءالله محقق بشود و خدا عنایت کند، این است که یک چند سالی بروم ساکن نجف بشوم. انشاءالله محضر امیرالمؤمنین بنشینیم. فقط این روایت را حالا یا بخوانیم یا مباحثه بکنیم. روایات بسیاری در فضایل امیرالمؤمنین داریم که اصلاً تا به حال شنیده نشده، عجیب و غریب. یکیشان را تازگی یکی از دوستانم فرستاد. آن هم دیگر حالا چون روزی شد بخوانم. بعد بیایم، یک روایت میخواستم برایتان بخوانم. این را تا حالا نشنیده بودم. به مناسبت سالگرد حضرت حمزه، این روایت را این دوستمان فرستاد. سندش را هم البته نفرستاده ولی میشود پیدا کرد.
بینهایت فضایل امیرالمؤمنین خودش بینهایت است، فضایلش هم بینهایت است. هرچی آدم غور میکند در این فضا، بیشتر تعجب میکند.
روایت دارد که یوسف بن ابی سعید میگوید، عن جمیل بن صالح، عن یوسف بن ابی سعید، میگوید که محضر امام صادق علیه السلام بودیم یک روزی. فقال علیه السلام: فرمودند که: «اذا کان یوم القیامة و جمع الله تبارک و تعالی الخلائق، کان نوح صلی الله علیه اول من یدعا به.» وقتی که قیامت بشود و خدا تبارک و تعالی خلایق را جمع بکند، حضرت نوح علیه السلام اولین کسی است که صداش میزنند که بیاید اینجا رسیدگی بشود اوضاعش و اینها. بعد ازش میپرسند که: «هل بلغت؟» تبلیغ کردی؟ میگوید: «نه.» بهش میگویند که: «من یشهد لک؟» خب، شاهدت کیست که تبلیغ کردی؟ میگوید: «محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم.» پیامبر اکرم.
میگوید که: «فیخرج نوح فیخطو بین الناس.» نوح راه میافتد، میرود دنبال پیغمبر اکرم از بین مردم. به پیغمبر میرسد: «و هو علی کثیب من المسک و معه علی علیه السلام.» و او (پیغمبر) بر تلی از مشک قرار گرفته است و امیرالمؤمنین علیه السلام کنار اوست. نوح میگوید: «شاهدت کیست که کارت را انجام دادی؟» میگوید: «پیغمبر اکرم.» پیش پیغمبر اکرم. پیغمبر روی تلی از مشک، کنارشان امیرالمؤمنین علیه السلام است.
این همان کلام خداست که فرمود: «فلما رأوه زلفةً سیئت وجوه الذین کفروا.» تطبیق این آیه اینجا کلی بحث دارد. جناب نوح علیه السلام به نبی اکرم عرض میکند که: «إن الله تبارک و تعالی سألنی هل بلغت؟ فقلت: نعم.» خدا از من پرسید که تبلیغ کردی؟ من هم گفتم: «آره.» به من گفته: «شاهدت کیست؟» من هم شما را به عنوان شاهد [معرفی کردم]. منظورش این است که بیا شهادت بده شما که من کارم را انجام دادم. آنجا حضرت میفرمایند که: «یا جعفر! یا حمزه!» جعفر طیار و حمزه سیدالشهدا. پیامبر اکرم فرمودند: «شما دو تا بروید شهادت بدهید.» «فشهدا له انه قد بلغه.» بروید شهادت بدهید که او (نوح) کارش را انجام داده.
بعد حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند که: «فجعفر و حمزة هما الشاهدان للانبیاء.» جعفر و حمزه همانها هستند که برای انبیا شهادت میدهند. سؤال میکنند: «کارت را انجام دادی؟» جعفر طیار و حمزه سیدالشهدا شهادت میدهند که: «بله.» تکتک آقا، نوح، موسی، عیسی. حمزه سیدالشهدا میفرماید: «بله.» جعفر طیار میگوید که: این آقای یوسف بن ابی سعید میگوید به امام صادق علیه السلام گفتم: «فدایت شوم، پس علی علیه السلام کجاست؟» «أعظم منزلة من ذا!» بابا، اینجا که مقام علی نیست! صحرای محشر! سیدالشهدا و قمر بنی هاشم مقایسه میکنند دیگر. جعفر طیار جلوهای از قمر بنی هاشم است و حمزه سیدالشهدا جلوهای از امام حسین. تازه باز امام حسین، قمر بنی هاشم هم نمیآید برای شهادت. کجا کار میکنند؟ خدا میداند امیرالمؤمنین! جعفر و حمزه میآیند شهادت میدهند برای انبیا. یعنی حضرت نوح راه افتاده، آمده آنجا که آقا ما ۹۵۰ سال دعوت کردیم. شما را شهادتی بده که ما کارمان درست بود، یک مهر تأییدی بزن. جعفر و حمزه آنجا شهادت میدهند. سطح امیرالمؤمنین [بالاتر از آن است که این را] انجام دهد. جانها به قربانش.
بله، عبارت دیگری دارد. مرحوم مفید در امالی این را نقل کرده، جلد ۱ صفحه ۲۸۵. میگوید که: از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمودند: «روز قیامت که میشود، نادی مناد من بطنان العرش.» یک منادی در قیامت از آن بطنان عرش صدا میزند: «أین خلیفة الله فی ارضه؟» خلیفه خدا در زمین کجاست؟ روز قیامت از بطنان عرش. تکتک این واژهها میدانید دیگر خیلی، به قول مرحوم آیت الله فاطمینیا، اسراری [دارد]. تکهکلامش «اسراری دارد، اسرار اسرار.» که میگویی: «چیست؟» اگر بگویم که دیگر از اسرار درمیآید.
از بطنان عرش میپرسد که: «أین خلیفة الله؟» «فیقوم داوود، داوود النبی علیه السلام.» حضرت داوود علیه السلام بلند میشود. «فیأتی نداء من عند الله عزوجل.» میگویند: «خلیفه خدا.» خب، خلیفهای که در قرآن: «إنا جعلناک خلیفة» خطاب به حضرت داوود، او را خلیفه قرار داد. «خلیفة الله در زمین کجاست؟» حضرت داوود بلند میشود. خدای متعال خطاب به حضرت داوود میفرماید که: «لست ایاک اردنا، و ان کنت لله خلیفة.» درسته شمام خلیفهای، ولی منظور ما شما نبودی. شما بنشین. شما خلیفهای ولی شما بنشین.
«ثم ینادی ثانیة: أین خلیفة الله فی ارضه؟» برای دفعه دوم ندا میدهد: خلیفه خدا در زمین کجاست؟ «فیقوم امیرالمومنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه.» آنجا امیرالمؤمنین بلند میشود. «فیأتی النداء من قبل الله عزوجل.» بقیش شما کیفش را ببرید. شب جمعه است. انشاءالله که همه امواتمان، همه شهدایی که عکسشان اینجاست، همه خوبان، مؤمنین، صالحین، همه ارادتمندان و محبین امیرالمؤمنین، انشاءالله از قِبَل نقل این حدیث که جزو فضایل امیرالمؤمنین است، [بهره ببرند]. فضیلت امیرالمؤمنین، اگر بگویی، ملائکه هستند در آسمان میچرخند، اینها موکلاند فقط برای شنیدن فضیلت امیرالمؤمنین. کارشان این است. میگردند، بو میکشند: «کجا فضیلتخانه امیرالمؤمنین بود؟» با این روایت و میگوید وقتی میروند بالا، ملائکه دیگر میگویند: «کجا بودید؟ بوی خاصی میدهید، عطرتان فرق میکند.» اینها میگویند: «ما مجلس فضیلتخوانی امیرالمؤمنین بودیم.» اینها میگویند: «ما را هم ببرید.» وقتی میآیند، میروند. مجلس تمام شده. پر و بالشان را میمالند به در و دیوار. «یتمسحون باجنحتهم.» با بالهایشان به در و دیوار میمالند. میگویند: «اینجا فضیلت امیرالمؤمنین خوانده شده، تبرک!» انگار آن اصل بو، اختصاصی خودمان، ملائکه است. اینها فقط به تبرک در و دیوارش میرسند.
کیست این آقا؟ نمیشود! امیرالمؤمنین بلند میشود. ندا میآید از جانب خدای متعال: «یا معشر الخلائق، هذا علی بن ابیطالب، خلیفة الله فی ارضه و حجته علی عباده.» ای خلایق، این علی بن ابیطالب است که خلیفه خدا در زمین و حجت خدا بر عباد است (همانطور که در زیارت آمده است). «فمن تعلق بحبله فی دار الدنیا، فلیتلق بحبله فی هذا الیوم، لیستضیء بنوره، ولیتبعه الی الدرجات الأعلی من الجنان.» اگر کسی در زندگی دنیا یک رشتهای به او دارد، از دنیا یک رشته آورده، یک رشتهای، یک تعلقی به او دارد، یک ریسمانی، یک اتصالی به او دارد، پس در این روز ریسمانش را بگیرد و بیاید تا از نور او روشن شود و از نور علی بنشیند و او را دنبال کند تا عالیترین درجات بهشت.
«فیقوم أناس قد تعلقوا بحبله فی الدنیا.» یک تعدادی پا میشوند که اینها رشته اتصال داشتند به امیرالمؤمنین در دنیا. «فیتبعونه الی الجنة.» دنبالش راه میافتند میروند سمت بهشت. اینها همهاش جلوه است دیگر. جلوه قیامت مگر چقدر مثلاً ده دقیقه، نیم ساعت، یک ساعت است که چی میشود؟ دیگر قیامت، من همهاش جلوات است. در یک آن واحد، امیرالمؤمنین در صدهزار منزل، صدهزار جلوه دارد. زمان و لامکان است آقا. این پایین و بالا، همه جا در آن واحد کار میکند. همین الانش هم همین است. الان در جلسه ما حاضر است، در آن یکی جلسه آنور حاضر است، در آن یکی جلسه تهران حاضر است، در حرم عبدالعظیم حاضر است، در حرم خودش حاضر است، شب جمعه است کربلاست. ما به ذهن خودمان در جلسه ما حاضر است. او که اصلاً جلسه ما ندارد. همه حقیقت است. به قول حضرت امام، «او همه چیز است.» وجودِ مطلعِ نور محض، جلوات اوست.
نور الان توی پشتبام هست. «نور آمد، نور آمد.» نور کجا بود که آمد؟ نور مگر نبود که آمد؟ یا نور آمد، نور بود، پرده مانع از تو بود که نبود. بود. این دیوار تا حالا پرده بود. پرده حالا. دیوار را بردار ببینیم چی میشود. فروشگاهی بودیم امروز، ریموت را زد، کرکره همینجور میرفت بالا. هرچی میرفت بالا، روشنتر میشد. آفتاب مستقیم. با ریموتش پرده ازش کنار زد. جابجا نمیشود که! در عین حال نور همه جا هست. آن نور الان کجاست؟ خورشید کجاست؟ نور خورشید کجاست؟ همه پشتبام این طبقه، از طبقه پایین، واحد بغلی، اتاق پشتی، واحد بغلی، اتاق جلویی، واحد بغلی، توی حال. به میزانی که خودش حجاب دارد، محروم است. اینها همهاش جلوات یک حقیقت است. منزلهای قیامت همهچیز آقا همین است.
پس یک جلوهای است از منازل قیامت. جلوه میکند که تعلقی که افراد به امیرالمؤمنین داشتند آنجا جلوه [میکند]. «فیتبعونه الی الجنة.» دنبالش راه میافتند میروند بهشت. «ثم یأتی النداء من عند الله جل جلاله.» از جانب خدای متعال ندا میآید. «علی منطم به امام فی دار دنیا فلیتبعه الی.» تعبیر مهمی است. میفرماید که: «حالا هر کی هر امامی داشته، دنبالش راه بیفتد.» اینجاست که قرآن میفرماید: «یوم ندعو کل أناس بإمامهم.» هر کی را با امامش محشور میکند. دعوت میکنیم با امامشان. اینجا منزلی است که جلوه میکند. رابطه امامتت به کی وصل بودی؟ امامت کیست؟ و «یذهب به». اینجا هر کی را امامش میگوید بگرد، برو با امام. امیرالمؤمنین که برداشت برد. امام دارد، برود سراغ امامش.
میفرماید که: اینجاست که «فهین اذن یتبرء الذین اتبعوا من الذین.» اینجاست که دیگر داد و دعوا و جیغ و دادها شروع میشود. امامها شروع میکنند برائت از مأمومین. «نه آقا، نی، بیخ ریشم! رأی آوردی! رئیس گنده ما بودی! بزرگ ما بودی! تو گفتی!» دیگر هر امامی در هر مجموعه دیگر. برید با وسعتش. بله. هر رهبری، هر کسی که حرفگوشکنش بودند، بزرگشان بوده، رئیسشان بوده. «کبرائنا» تعبیر قرآن است. بله. آن آیه دارد که: «أرنا الذین أضلانا.» «اون دو تایی که ما را گمراه کردند به ما نشان بده که نجعلهما تحت أقدامنا.» بگذاریم زیر پامون. عجیب. قرآن: «أرنا الذین أضلانا»، جزو آیات بسیار عجیب قرآن. در سوره سجده باشد، فصلت: «و قال الذین کفروا.» کفار میگویند که ۲۹ فصلت: «ربنا أرنا الذین أضلانا.» «اون دو تایی که ما را گمراه کردند به ما نشان بده.» یکیاش جنی است، یکیاش انسی است. یعنی یکیاش ابلیس است، یکی حالا انسیش کیست، خدا میداند. «اون دو تایی که از جنس جن و انساند و ماها را گمراه کردند، نشان بده نجعلهما تحت أقدامنا.» آن دو تا را بگذارید زیر پامون، «لیکونوا من الأسفلین.» پایینترینها باشند. آره. این آیه از جزو آیات بسیار از این جنس است دیگر. حالا یا هر دو از انسان یا هر دو از جناند یا یکی جن است یکی انس است. از این طایفهاند، از این جنس. «دو فرقه من الأسفلین.»
حالا ترجمهها هم که بامزه است. خدا برکت بدهد. در جهنم بیدینها میگویند: «خدایا، جنیان و آدمیانی را که همراهمان کردند نشانمان بده تا زیر پایمان لگدمال کنیم.» یعنی از این قشنگتر نمیشود آیه را نابود کرد. قشنگ. حالا تفاسیر اهل بیت را بخوان. آقا، این سایت «الوحی» را ببینید. یک سایتی است از سایت «الوحی». این خیلی زحمت کشیده. ایشان آمده هرچی که روایت بوده در توضیح آیات جمع کرده، ذیلش آورده. بله. تصویر روایی این آیه را بروید ببینید آنجا. بنده دارم. البته این سایتش. ببینید که آنجا چی گفته. آیه ۲۹ سوره فصلت. دیگر حالا واردش نمیشوم.
عرض کنم خدمتتان که ادامه روایت را بخوانم. میگوید که: پس چی شد؟ آنجا امامان و مأمومین به جان هم میافتند: «و تقطعت بهم الأسباب. و قال الذین اتبعوا.» دیگر حالا آیات قرآن است دیگر. آنهایی که تبعیت کردند، میگویند: «لو أن لنا کرة.» ای کاش میشد برگردیم. «فنتبرا منهم کما تبراوا منا.» از اینها برائت بکنیم همانطور که اینها از ما بریدند. «کذالک یریهم الله اعمالهم حسرات.» اصل حسرت اینجاست. یک امامی داری که این میرود پایین. بعدش میآید، هم تو از او بدت میآید، به او چسبیدی. مقایسه کن با امیرالمؤمنین که میبرد بالا، هم او دوست دارد، هم تو دوستش داری و از عمق جان اتصال را مییابی، ازلی و ابدی. و ما هم به «خارجین» [میگوییم]: خب این میشود معنای حجت الله.
حالا در مورد حجت الله خیلی حرف هست. میخواستم پیش از اینها صحبت بکنیم. دیگر حالا بنا را باید بگذاریم برای اینکه دیگر شبها هم چون کوتاه است و اینور شب داریم صحبت میکنیم، از شامم دیگر نیفتید! عرض کنم خدمتتان که دیگر خیلی نباید جلسه را طولانی کنیم. فقط چون ایام مرتبط به حضرت عبدالعظیم است، میخواستم یک بحثی مطرح بکنم که از یک جایش وارد بحث حضرت عبدالعظیم [حسنی] بشویم که دیگر عملاً وقتمان رو به اتمام است، فرصت نیست که بخواهیم این را بحث بکنیم.
در مورد حجت، یک «حجت الله» داریم، یک «حجت الحجه» داریم. امام زمان در مورد فقها فرمود که چی آقا: «انهم ارجع فیها الی روات حدیثنا فاننهم حجتی علیکم و انا حجت الله.» در مورد فقها فرمود که: «در گرفتاریها و مشکلات و اینها به اینها مراجعه کنید. اینها حجت من به شما هستند و من حجت الله هستم.» حجت من به شما؛ یعنی خود حضرت، حجت الله. فقها و علما و اینها حجت الحجهاند. او حجت در همه زوایا، اشراف و احاطه و علم و دستگیری و هدایت. علما زاویه محدودی دارند که ما حجت خداییم بر مردم و «امنا فاطمه حجت الله علی الحجج». فکر میکنم آقای فاطمینیا حدیث را میخواندند. خدا انشاءالله ایشان را هم سر سفره مادرشان [محشور کند]. «امنا فاطمه حجت الله علی الحجج.» «حجت من بر شما، من حجتم که ماها همه حجتیم و حجت بر ماست.» همانجور که شب قدر حجت بر همه شبهاست، زهرا شب [قدر است].
حالا حجت بودن حضرت زهرا، همه اهل بیت، همه معصومین به چه معناست؟ حجت بر ماست. ولی ما منظور امیرالمؤمنین هم هست یا نیست؟ در یکی از این تجربیات نزدیک به مرگ، حضرت زهرا سلام الله علیها آمدند، به امیرالمؤمنین عرض کردند که: «اجازه بدهید ایشان برگردد. مجالس پسر من چیکار میکرد؟ چایی میریخت، دو تا استکان!» اجازه بدهید برگردد. درخواست حضرت، درخواست از جانب حضرت زهرا سلام الله علیها بود، امر از جانب امیرالمؤمنین. مستقیم حضرت زهرا امر نمیکند، بدون [اجازه]. «حجت الله علی الحجج» به چه معنایی دارد؟ اصلاً خیلی عجیب است. انسان فکر بکند، مات و مبهوت میشود.
به هر حال یکی از این شخصیتهایی که حجت الحجج، حجت حجت است، حضرت عبدالعظیم علیه السلام است که ایام رحلت ایشان و تعابیری که اهل بیت در مورد ایشان فرمودند، تعابیر عجیبی است که حالا یکیش معروف است که زیارت حضرت عبدالعظیم معادل زیارت امام حسین علیه السلام است. ۱۲۳ تا روایت دیگر هم دارد. اینها هم جالب است. یکیش از ابوحماد رازی که ری بود. ایشان برای زیارت کربلا نرفته بود، برای سؤال از امام هادی رفته بود. برای سؤال از امام هادی علیه السلام رفته بود سامرا، آن هم آن اوضاع آن زمان با آن از تهران تا سامرا به چه وضعیت. سؤالهایش را بپرسد. میگوید که پرسیدم. موقع خداحافظی، حضرت به من فرمودند که: «ابوحماد، هر وقت سؤالی، مسئلهای، چیزی داشتی، برای اینجا خدمت عبدالعظیم [برو].» غیر از آن بحث زیارت. زیارت ایشان، فیض معنویت [دارد]. چیزی که اهل تهران هفته یک بار جفا [میکنند]. این هم باز خودش یک حرف، حرف [سنگینی] است. یعنی چی؟ «جفا کردن»؟ یعنی توقع ایشان از اهل تهران این است. آن توقع که برآورده [نمیشود]، آثار سوء معنوی دارد برای اهل تهران. قبری، وقتی جایی است، صاحب قبر توقعاتی دارد از پیرامون خودش. این هم باز یک بحث مفصلی است. حضرت فرمودند که: «سؤال داری برو از عبدالعظیم بپرس. سلام منم بهش برسان.»
یک بحثی توی سامرا تازگی عرض کردیم. یک بحثی است، بحث خیلی قشنگی هم هست. «نواب اربعه»؛ اینها کارشان انتقال نامه بوده به امام زمان یکی و برگرداندن نامه از جانب امام زمان. این بحثی است در بهار مجلسی آورده. برخی علما کتاب نوشتند، مرحوم آیت الله صافی دارد که اینها روایت که اینها کارشان منحصر به زمان حیاتشان نیست و همین الان هم نامه میگیرند و نامه برمیگردانند. لذا در برخی از عریضههایی که دستور داریم از جانب معصومین، این است: نوشتی، صدا میزنی: «یا حسین بن روح، خذ کتابی و ابلغه.» نامه را بگیر، بده به امام زمان. روح او میآید و نامه را از شما میگیرد و منتقل میکند و جواب را برمیگرداند. نقشه دنیاییشان ۲۰ سال، ۳۰ سال این کار را بکنند، تمام بشود برود. الان به دست و بال بالاتری بازتری [مشغولند]. عریضهنویسی باب مفصلی است که ما از آن غافلیم. روایات عجیب و غریب بسیاری از بزرگان، حوائج و مشکلاتشان را از طریق عریضهنویسی حل میکردند.
کسی تازگی میگفت نیست. یکی از علما فرمود که: «آن آقا رفته بود کنار نهر، آب، بیندازد به آب. گرفته بود به عبایش. کاغذ نمیافتد، محکم تکان [میدهد]، نمیافتد.» ورقه را باز کرده بود، جواب عریضه. «حجت، حجته علی عباده.» فدایتان شوم. شما که یک گوشه توی بیابانها، جاهای خوب زمین هم مشغول [هستید]. تابستانها میرویم توی خنکی. خبر ندارید از مشکلات. همان دردی که به شما وارد میشود، قبل از اینکه به شما وارد بشود، به ما وارد میشود. بعد فرمود که: «جسد که درد برمیدارد، اول روح متألم میشود، بعد جسد متألم میشود. ما روح شماییم.»
یک آدم لطیف [بود]. آقا، آیت الله بهجت. بهش میگفتند: «آقا، پسر ایشان سالگرد ایشان هم است، رضوان الله علیه.» «گزارش بدهیم آقا، توی عراق انفجار شده.» تا سه روز خواب نداشت. میفهمی؟ توی عراق انفجار شده، تا سه روز خواب [نداشت] از شدت حزن و گریه و اینها که: «چند تا شیعه [شهید شدند].» خب، این حجت است. حجت این شکلی است. «حججنا غیر مهملین لمراعاتکم.» «علی ناصیة من ذکر.» امام رضا [علیه السلام] گفت: «آقا ما را دعا کنید.» ازش ناراحت شد. از حرفش. تصورت در مورد این من این است که من دعا نمیکنم که بعد تو بخواهی از من درخواست بکنی که من دعا کنم. توجه ما به شما نباشد که شما نابود [شوید].
حجت الحججه مثل حضرت عبدالعظیم. و تعابیر دیگری که در مورد حضرت عبدالعظیم هست. در مورد جناب عثمان بن سعید عمری که جزو همین چهار تا نایب امام زمان بودند. برخی همین الان هم توسلات دارند به نواب اربعه. خیلی مهماند و بزرگاند و غافلیم از این شخصیتها. شخصیتهای فوقالعادهای [هستند].
گفتند که: اسحاق بن سعد قمی آمد محضر امام هادی [علیه السلام] گفت: «آقا، من گاهی میآیم، گاهی نمیآیم. دسترسی ندارم. چیکار کنم؟» حضرت فرمودند که: «هذا ابو عمر، هذا عثمان بن سعید، الفقیه الامین، قوله لکم قولی، وما ادى الیکم فمنی یؤدی.» «این آقای عثمان بن سعید است، فقیه امین ما. هرچی میگوید حرف من است و هرچی میرساند از من است.» چقدر باید یک نفر زلال بشود، لطیف بشود، به این منبع وصل بشود؟ یک کانالی باشد هرچی هست اونه دیگه. آقای بهجت واقعاً همچین تصوری نسبت به ایشان میرود. آنقدر زلال. حرفی که میزند، این حرف از جای دیگر [است]. از جای دیگر [آمد]، [کسی به] پسر ایشان فرموده بود: «از سال ۶۱ و خوردهای گفته بود پول بهت میدهم نوار کاست بخر. صبح به صبح همینجور چند تا پشت سر هم میزنی بغل پدرت، صبح تا شب ضبط میکنی. حتی اگر جملهاش این بود که برو آب بیار، تو نمیفهمی او چی گفته. تو فقط ضبط کن هرچی میگوید.» که سر این قضیه خوب ارتباط علی آقا، آقای بهجت خیلی قوی شد. بعد دیگر از دهه هشتاد دیگر با هم توی یک خانه بودند و یک پرده فقط بینشان بود. عجایبی نقل میکنم از کلمات و سیره این مرد بزرگ، رضوان الله تعالی علیه.
امشب حجت یاد دارد که احمد بن اسحاق میگوید از امام هادی پرسیدم: «آقا، با کی معامله کنم؟ احکام دینم را از کی بگیرم؟» حضرت عثمان بن سعید را معرفی کردند. فرمودند که: «این مورد اطمینان است. هرچی بگوید از طرف من گفته است. اطاعت او اطاعت من است.» خمینی [رضوان الله علیه] فرمودند: «فقط اطاعت او اطاعت خدا.» «هر کی خمینی را اطاعت کند خدا را اطاعت میکند.» این میشود حجت الحجه. کسی که دیگر از خود درآمده و در مورد برخی شخصیتهای دیگر مثل یونس بن عبدالرحمان هم چنین تعبیری [هست]. کتاب «یوم و لیلة» ایشان را به امام هادی علیه السلام دادند. کتابی بود که یونس بن عبدالرحمان نوشته بود. حضرت کتاب را مرور کردند. ببین چه افتخاری است! امام زمان دستنوشته آدم را بخوانند. همچین جملهای بگویند. تصور بکنید! بابا، کتاب بنویسید! امام زمان کتاب بخواند، جمله اینجوری بگوید! «کتاب یونس بن عبدالرحمان را خواندم. فرمودند: «هذا دینی و دین آبائی و هو الحق کله.» این دین من و پدرانم است، هرچی هم گفته، حق است.» کتاب یونس بن عبدالرحمان میشود حجت الحجه. که به میزانی که از خود درآمده، فانی شده، میشود حجت.
حالا یک وقت علمش و قولش این شکلی است؛ یعنی از خودش حرفی ندارد. هرچی که میگوید بر اساس حجت شرعی، بر اساس شریعت است. یک وقت رفتار او، کردار او، باطن او، محبتها و تعلقات [او]، به میزانی که ذوب شده در آن بالاتر از خودش، حجت است.
حضرت حمزه سیدالشهدا حجت [است]. دیگر تعبیر ببینید. شهادت میدهد روز قیامت برای انبیا. حضرت نوح بیاید، وایستد. بعد حمزه سیدالشهدا شهادت بدهد که ایشان کارش را انجام داده. ذوب شده. اینکه الان شهادت میدهد. دیگر شهادت رسول الله فنائه. فرمود: «بنده من به من نزدیک میشود.» «کنت لسانه الذی یتکلم به.» زبانش با همان زبانی که حرف [میزند]. او حجت [است]. پیغمبر هم میشود. رسول الله، رسول الله در سیمای حمزه جلوه میکند. این عظمت مقام جناب حمزه سیدالشهدا است که اهل بیت آنقدر به ایشان علاقمند بودند.
حضرت زهرا سلام الله علیها هفتهای دوبار مزار این شهید پیاده میرفتند، زیارت میکردند. بعد جزو عجایب. حضرت زهرا میایستادند و روایتگری میکردند. روایتگری شهدا. موقع احد را وایمیستادند توضیح میدادند: «دشمن از اینجا حمله کرد، اینجا درگیر شدند، اینطور شد. حمزه اینجا زمین [خورد].» حضرت زهرا سلام الله علیها خاک قبر او را تا قبل [از اینکه] پنبهای داشتند، حضرت زهرا که این را تسبیح کرده بودند، بعد از شهادت حمزه، خاک قبر حمزه را تسبیح [میکردند]. تسبیحی که دست فاطمه زهرا باشد، ذکری که او میگوید، او حجت بر حجت [است]. ذکر او چه ذکری [است]! تسبیح که باهاش ذکر میگوید خاک تربت جناب حمزه! خب، این خیلی در اینها حرف است. اینها همه درجات جناب حمزه را میرساند. انشاءالله روح بلند حمزه سیدالشهدا، این شب جمعه، کربلا، محضر سیدالشهدای مطلق، دعاگوی ما بشود. به یاد ما بشود.
واقعه شهادت جناب حمزه واقعه سنگینی بود برای نبی اکرم و متن روایات هم در این زمینه متن جالبی است. خواهر حمزه، حضرت صفیه که عمه پیغمبر [است]، جزو زنهای بهشتی است. شخصیت فوقالعاده. طبق برخی از روایات، اولین کسی که وجود ملکی امیرالمؤمنین را در این عالم تحویل گرفت موقع زایمان، این جناب صفیه است. خواهر حمزه که میشود عمه پیغمبر و عمه امیرالمؤمنین. مادر زبیر. مادر زبیر و شخصیت عجیبی است. کتاب چاپ شده: «صفیه خواهر حمزه». به قول خواهر حمزه، در قبرستان بقیع هم دفن [است]. گفتند که توی ماجرای خیبر حتی حمله کرد و یکی از یهودیها را کشت. توی جنگ احد که همه ول کردند رفتند، وایستاده بود تک و تنها با شمشیر از پیغمبر دفاع میکرد. شخصیت فوقالعادهای است، صفیه. که انشاءالله همنشین حضرت زهرا سلام الله علیها باشد.
در واقعه احد، جناب حمزه به شهادت رسید و آن فاجعه رخ داد. درباره ایشان تعبیر روایت این است، مرحوم شهید ثانی نقل کرده است: «لما قتل حمزة رضی الله عنه یوم أحد، أقبلت صفیة تطلبه لا تدری ما صنع به.» روزی که در احد جناب حمزه کشته شد، صفیه دنبال حمزه آمد، نمیدانست چه بلایی سرش آمده است. افتاد دنبال حمزه که آمد بپرسد: «چی شد آقا؟ از جنگ چه خبر؟» «فلقیت علیا و الزبیر.» آمد با امیرالمؤمنین و زبیر مواجه شد. امیرالمؤمنین علیه السلام به زبیر فرمودند که: «اذکر لأمک.» برای مادرت توضیح بده شهادت حمزه را. زبیر هم گفت: «لا بل اذکر أنت لعمتک.» نه، تو برای عمهات توضیح بده.
اینجا پرسید که صفیه پرسید: «ما فعل حمزه؟» حمزه چی شد؟ چه خبر از حمزه؟ «فراها أنهما لا یدریان.» وانمود کردند انگار نمیدانند. نمیتوانستند برای صفیه توضیح بدهند شهادت حمزه را. «فجائت النبی.» آمد سراغ نبی. حضرت تعبیر پیغمبر فرمودند: «إنی أخاف علی عقلها.» این مصیبت، مصیبت سنگینی است. میترسم بهش بگویم شهادت حمزه را، عقل از سر صفیه بپرد. نگران سلامتشم، نگران حال و روزش. علی (صلی الله علیه و آله) صدرا. پیغمبر دست گذاشتند روی سینه صفیه، برایش دعا کردند. «فاسترجعت و بکت.» صفیه «إنا لله و إنا إلیه راجعون» گفت و گریه کرد.
بعد اینجا دارد که پیغمبر آمدند و «فقام علیه.» دیدند که بدن جناب حمزه مثله شده و تکهتکه شده است. هند جگرخوار. صفیه گفتند که دو تا لباس دستش بود. آمد که برود سر جسد جناب حمزه. میگفت: «دو تا کفن آوردم، میخواهم حمزه را کفن کنم.» پیغمبر به زبیر فرمودند که: «مادرت را برگردان.» بدن تکهتکه حمزه را نبیند. بعد اینجا گفتند پیغمبر یک عبایی روی دوش مبارکشان بود، انداختند روی جسد و برای جسد حمزه کوتاه بود. این اواخر پیغمبر اگر بالا میدادند، پاها بیرون میماند. اگر پایین میدادند، سر بیرون میماند. اینجا گفتند پیغمبر عبا را کشیدند روی سر حمزه و یک کمی از این گیاهان بیابان را روی پای حمزه ریختند. پای حمزه را با این پوشاندند.
فرمودند: «اگر نبود [که به خاطر دل خواهرش صفیه بود و او] طاقت ندارد این صحنه را ببیند، اگر اینطور نبود من جسد حمزه را همینجور رها میکردم توی بیابان، برای اینکه نشان بدهم به خدای متعال که راضی [هستم به] مصیبت. جسد حمزه را رها میکردم حتی حیوانات بیابان بیایند این جسد را [بخورند].» ولی به احترام خواهرش دستور دادند: «غسلش بدهید، کفنش کنید، نماز بخوانیم، دفنش کنیم.» به احترام نام خواهرش و برای دل خواهرش این کار را کردم.
و بدن را گفتند که وقتی هم که خواستم صفیه بیاید بدن حمزه را ببیند، آخر که راضی نمیشد، صفیه اینجا پیغمبر راضی که شدند که صفیه بیاید، در حالتی که عبا بود روی جسد حمزه، اجازه دادند بیاید که جسد را مستقیماً و در دفعه اول نبیند. صفیه خواهر حمزه، بدن را زیر عبا ملاقات بکند.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
گمان نمیکنم این پیکرم باشد،
تنی که مثله شده در برابرم باشد.
گمان نمیکنم این تکههای پخش همان عموی رشید پیامبرم باشد.
بدن مگر بدن کیست اینچنین شده است؟
اگر خدای نکرده برادرم باشد،
چرا هوای پیامبر نمیکند تا دوباره روشنی دیده ترم باشد؟
از اولی که نقل حمزه را شنیدید، دلتان هوایی شد، جای دیگر رفتید. آماده گریز بودید شب، برسانیم خودمان را آنجایی که الان اصل روضه در این عالم است. مادر و خواهری. روضه شیبت میکنم. فدای مظلومی که کنار [آب] کنار کشته شد.
موپریشان، گمان نمیکنم این زیر نیزه افتاده
حسین فاطمه، معنی برادرم باشد.
تو را بگذارید بوسهاش که قول میدهم آخرم باشد.
کفن؟ بوریا هم نیست. بد است بیکفن این مرد محترم.
برای [اینکه] روی پیکرش بیندازم. یا صاحب الزمان، عذر میخواهم آقا جان.
برای آنکه توی پیکرش بیندازم، نمیگذاری معجرم باشد.
یعنی غیرت من خواهر اجازه نمیدهد این بدن پارهپاره روی زمین [بماند]. من حاضرم معجرم را بدهم روی این بدن بیندازم.
بدن حجت خدا اینطور روی زمین. یا رسول الله، فرمودید: «إنی أخاف علی عقلها.» میترسم از حال این خواهر. بدنی که مثله شده، جگرش را درآوردند، صورتش را تکهتکه کردند، به بینی مبارکش آسیب زدند. جگرخوار ملعون از اعضای صورت حضرت حمزه گردنبندی درست کرد. خدا بر عذابش بیفزاید. ولی بدن حضرت حمزه سیمای کلیاش حفظ شده بود. میخواهم اینطور روضه میخوانم:
یا رسول الله، انداختید روی تن حمزه. فرمودید: «خواهرش [این صحنه را نبیند].» یک خواهری اوضاع بدن را که دید، خودش...
یا رسول الله، یا رسول الله، من خواهر به شما میگویم. شما مگر نمیشناسی؟ بدنی که مثله شده، کجا بدنی که سرش را بردند؟ یا بدنی که زیر [سم] تعبیر حرامزادهها این بود: «أنا یا صاحب الزمان!» یعنی یک بدن رفتی.
[پایان روضه با صدای] خسته شدن حسین.