عصاره فضایل در کلمه امین الله
ایمان باید از ظلم خالی باشد.
ملاک امامت
عهد الهی مخصوص کیست؟
مراتب ظلم
اهل بیت؛ جلوه تام امین الله
حضرت زهرا علیهاالسلام مظهر سلم و سلام
تفاوت سبیل و صراط
صراط جلوه عوالم توحید
در سبیلی یا صراط؟؟
شب قدر جلوه حضرت زهرا سلام الله علیها و مجهول در بین شبها
حساسیت عجیب حضرت زهرا سلام الله علیها به ذریهاش
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین. لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
«رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي».
جلسات گذشته بحثی را، عزیزان، مرور کردیم در مورد زیارت «امین الله». سؤالی که پرسیدند، پیام جلسه را پرسیدند و فرصت نشد در موردش صحبت بشود؛ اینکه حالا چرا عصاره فضائل در اولین کلمهی «امین الله» نهفته است؟ خیلی این کلمات، اگر شکافته بشود، عمق دارد؛ پشت مسائل هست.
یک آیه در قرآن داریم، آیه ۸۲ سوره مبارکه انعام. آیه بسیار مهمی است؛ میفرماید: «الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ». کسانی که ایمان بیاورند و ایمانشان را به ظلمی نپوشانند، «لَهُمُ الْأَمْنُ»؛ اینها امن مال اینهاست. «أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»؛ اینها همانهایی هستند که من هی میگویم «مهتدون، مهتدون». اینها «لَهُمُ الْأَمْنُ».
یک خط کلی مطلب: الامان له؟ نه، «لَهُمُ الْأَمْنُ». امان و امنیت اختصاص (تقدیم ما حقه) مفید حصر است. منحصر است امان و امنیت در (اینکه) معلوم میشود که این ویژگی، ویژگی خاصی است.
«لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ»؛ ایمانشان را با ظلمی، به ظلمی، نه به ظلم، به هیچ ظلمی، ایمان اینها آمیخته با هیچ ظلمی نیست. هیچ ذرهای، غباری، سر سوزنی، مثقال ذرهای، در آن نیست. «إِنَّ اللَّهَ لَا يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ». خدای متعال بهاندازهی مثقال ذرهای به کسی ظلم نمیکند.
خب این شوخی نیست، ظلم ندارد اینجا. پس امان را آورد روی اینکه هیچ ظلمی در اینها نیست.
ظاهراً حضرت ابراهیم علیه السلام، جای دیگر، خود حضرت ابراهیم علیه السلام از خدای متعال درخواست کرد، گفت: «خدایا ما را که امام کردی، «وَمِن ذُرِّيَّتِي»؟ بچههایم چه؟» خدای متعال چه فرمود؟ «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ».
هرکدام از اینها عالمی است. «اِمامًا! من تو را برای مردم امام کردم». «قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي؟» بچههایم چه؟ فرمود: «عَهدَم به ظالمین نمیرسد». آنجا حرف از امامت بود، او حرف از ذریه کشید وسط. «امامت به ذریه میرسد یا نمیرسد؟» «عهدم به ظالمین»؛ بحث از امامت برد روی عهد از ظالم.
اینجا هم که فرمود اگر ایمانش را با ظلم آمیخته نکند، «لَهُمُ الْأَمْنُ». «السلام علیک یا امین الله». پس این «امین خدا» چه شد؟ کسی که عهد الهی را گرفته. کی عهد الهی را گرفته؟ کسی که هیچ ظلمی، یعنی ظلمی ندارد. چه میشود؟ میشود «امین الله».
این ظلم چیست؟ آن عهد چیست؟ مثلاً فراتر از امام، کسی به عهد رسیده، شئون ظاهری امامت را ندارد. حضرت زهرا سلام الله علیها؛ ملاک، ملاکش مهم است.
ما از فضایل اهل بیت خیلی وقتها خیلی چیزها میگوییم. خدای متعال عشقش کشیده بود یک تعدادی را خلق بکند؛ دیگر آن شدند منحصر به فرد و سوگلیهای خدا. ما خودمان هم شاید خیلی مشکلی با این قضیه نداشته باشیم. قواعد پشت کار چیست؟ اهل بیت قلهی یک دامنهاند؛ نه، نه، یک سری شخصیتهای منحصر به فرد، یک سری اسطورهها و نمادهای آنچنانی هستند که دامنهای ندارد. آنها قلههای یک دامنه هستند؛ یک دامنه است که ما را دعوت به این کردهاند.
«وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ». «اعراف» قرار گرفتن، با آن قله رسیدن. ملاصدرا تعابیر محشری دارد در توضیح اعراف. بین اعراف رسیدن، در آن قله قرار گرفتن؛ این قله دامنه دارد. من دارم دعوت میکنم: «أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ». به عهد من وفا کنید تا من به عهد شما وفا کنم. «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ؟» یک عهدی که ما با خدا داریم، عهد فطریمان همین است: نپرستیدن شیطان. عهد الهی. این اولین ظلم است؛ اولین ظلم. ظلم از جاهای مختلف.
المیزان (علامه طباطبایی)، امشب مطالبی را آوردیم ولی فرصت قاعدتاً نمیشود که بخواهیم همه را بخوانیم. ذیل همین سوره مبارکه انعام، جاهای مختلف المیزان غوغا کرده است به معنای واقعی کلمه، آیات را؛ خصوصاً این آیه «لم یلبسوا ایمانهم بظلم». ظلم خیلی مراتب دارد. در هر مرتبهای آن حقی که باید ادا شود، اگر ادا نشود، آن میشود یک مرتبه از ظلم. این «لم یلبسوا ایمان» یعنی دیگر خداوکیلی هیچی کم نگذاشتهاند از آنچه که باید ادا میکردند. تازه گاهی تکلیف نبود، تکلیف کردند.
سوره انسان این است دیگر: «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ». آنقدر که وظیفه بود، انجام دادند؛ مازادش را هم وظیفه کردند، مازادش را هم وفا کردند. در مازادش هم که خودشان به عهده خودشان آورده بودند، کم نگذاشتند. فرمود: «خدای متعال بر من گندم را حرام نکرده بود. برادرم آدم، به او گفتند نخور.» فضیلت من به آدم، فراتر از آنچه که تکلیف بود، ادا شد. ایشان (اهل بیت) خودشان تعهد کردند که سه روز روزه بگیرند. خب، تکلیفی نبود، سه روزه گرفتند. بعد خدای متعال امتحان میکند، دم غروب بفرستد مسکین و یتیم. روز اول مسکین، روز دوم یتیم، روز سومش بامزه؛ اسیر! اسیر جامعه اسلامی یعنی چه؟ اسیر الان اینجا یعنی چه؟ یعنی طرف داعشی بوده یا صدامی بوده؟ چه بوده؟ الان اسیر در مملکت اسلامی یعنی چه؟ مدینه اسیر یعنی چه؟ جنگ بوده، محارب بوده، دستگیرش کردهاند، آوردهاند.
بعد روز سوم روزه گرفتی؟ خود همان مازاد افطار دادن. روز اول مازاد بر مازاد افطار دادن، روز دوم مازاد بر مازادِ مازاد افطار دادن، روز سوم به اسیر. «نخواسته بودم ازت که امروز نخوری! میخوردی!» بعد فردا اسیر آمده، جنگ گرفتنش، سنگ تمام گذاشتند در عهد بندگی. «أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ» که حالا دیگر بعدش دیگر همهاش وفا کردن خداست به عهدهی اینها. دیگر کلاً عالمی دیگر (است). «لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ». «أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ». این دیگر امن است. این دیگر امان است.
تطبیق داده شده به حضرت زهرا سلام الله علیها؛ «سلامٌ هی حتی مطلع الفجر». حضرت زهرا، سلام... شب قدر، «سلامت» دارد؟ خیر. «سلام» دارد. ادبیات خود عدل، عدل علی! اصلاً عدالت علی است، نه اینکه علی عدالت است. عدالت علی (فرق میکند با) علی عدالت است. نمیگوید فاطمه زهرا که «لیلة القدر سلامِ شما». خیر. «لیلة القدر، سلام!» خیر. «سلامٌ هی حتی...»
«أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ». این دیگر امانت و امنیت و «لهم الامر»؛ آن امان محض. لذا هرکه به او متوجه شود، دستاندازی کند. «مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللهِ». این چنگ انداختن و رو کردن (است). «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ إِلَيْكُمْ». دیگر هیچ حجابی نیست آن وقت توجه به او.
«أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ». بحث صراط مطرح میشود. صراط، آن حالت بلعیدن و مکش است؛ (مانند) گلوی شتر. «سُبُلِی» قاعدتاً نوعِ... «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا». بله، «یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ». سلام خودش سُبل دارد. تا آنجا رسیدن، درگیری و کشش و اینها زیاد است.
اولش «سبیل»؛ سر و صدا زیاد است، مشکلات و چالش زیاد. صراط دیگر مکش عوالم توحیدی و عوالم خلوص است. آن در امان ماندن و اینکه شهدا لحظهی شهادت به صراط افتادند، آن کشش نهایی، مکش نهایی و بردن. اول جهاد است، بعد هدایت. سبیل به سبیل هدایت میکند. سبیل هی میآید، درگیری زیاد دارد. هی پا گذاشتن است، هی کشش است، رفت و آمد است، مشکلات و آسیب و زد و خورد. یک کم عقب میروی، یک کم جلو میآیی. یک روز حال داری، یک روز حال نداری. اقبال داری، ادبار داری. خیلی چالش و بالا پایین زیاد است تا بکشد بیاید به آن مکش برسد، به صراط برسد. این سُبلِ سلام است. به سلام که رسید، دیگر تمام است. آن نقطه آخر و آن دستگیری است که سلام اینجا، سُبل منتهی میشود به صراط. تمام است؛ یعنی در یک شرایطی قرار میگیرد که اساساً دیگر نیست در این دنیا که بخواهد در معرض این آسیبها باشد.
من عاشق این یک بیتم. ابوالفضل اصفهانی گفته است که:
«دنیا را چگونه دیدی؟» گفت:
«فارغ تا که دیده بگشاده است،
چشم او بر جهان نیفتاده است.»
من جهانی ندیدم که بخواهم بگویم چگونه! فارغ تا که دیده بگشاد از چشمها، بر جهان نیفتاد.
حالت صراط با همراهی آدمهای صاحب (صراط)، گرگیجه (گمراهی) نیست. به مجنون گفتند: «این چیست؟» میگویند: «اینها گلِ آخر با لیلی میشود حالت صراط.»
«أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ». و «شهداء البقاء» و «شهداء دارالفناء». این صراط اقوم است. این سُبلِ سلام است. سلام، سُبل. حالا سلام کیست؟ سلام فاطمه زهرا سلام الله علیها. صراط امیرالمؤمنین، سلام فاطمه. یا علی! «اَنْتَ الصِّراطُ». یک حقیقت در دو جلوه. عقل کل، نفس مطلق، سلامت محض تویی. حقیقت بیپیرایه، بدون آلودگی، بدون ذره کدورت، بدون ذره آمیختگی با باطل. یک سر سوزن ناخالصی ندارد. یک سر سوزن غبار بهش نگرفته. حقیقت مجرد محض. به قول طلبهها، حقیقتِ محضِ خالصِ خالص؛ خود خود حقیقت.
تعبیر استاد آیتالله جوادی آملی: «خدا بیاید در دنیا میشود امیرالمؤمنین.» بله. «السلام، المؤمن، المهیمن، العزیز، الجبار». نه اینکه میخواهد برسد؛ بالاتر از اینهاست. هرچه سلامت است، اوست.
من که (میگویم): اگر میخواهی برسی، برو... یک وقت میگوید: «میخواهی برسی، برو به او متوسل شو». نه، نه؛ (اینطور نیست). هرچه فرمود: «و الصواب من علی». امام باقر فرمود که: «هرچه امر غلط است، از خودتان است؛ هرچه درست در عالم است، صواب علی است. هرچه درست است، امیرالمؤمنین است.» «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ». منتها خود خیر است، خود سلام است، خود سلامت است.
جلوه کرد. درست است، سالم است. سالم یعنی چه؟ سالم هرچیز مصدر میخواهد دیگر. آقا از یک جایی گرفته دیگر. روشنی یعنی چه؟ میگوید: «از یک منبع نوری، نور میآید.» ما اینقدر گرفتیم از آن منبع. حالا در ماده است، این حجابها، واسطهها، خیلی فاصله دارد. روشنایی نداریم که. اینجا بهاندازهی ظرف خودش با این کابلهایی که متصل کرده به اداره برق، به نیروگاه. نیروگاه است که اینجا را روشن کرده. چراغ ما روشنایی نداریم. نیروگاهی که روشن است، نیروگاهی که منبع روشنایی است، نیروگاه روشن کرده. اینجا جلوهی نوری است که مال نیروگاه است. حالا در فضای ماده عرض میکنم. خیلی حجاب برای قضیه زیاد است. شما هرجا که در خیابان، روز که میروید، راه میروید، روشن است. بیخود (که) خورشید است! ما نور نداریم در روز. اینجا روشن است، آنجا تاریک است. روشن یعنی چه؟ روشن یعنی خورشید است. یعنی خود خورشید است. در مرتبه نازلهی خود خورشیدها! اشتباه نشود!
از خورشید میگوییم، فاصلههای دنیایی هی در ذهنمان میآید. این شکلات از کارخانه است، خودش هم یک چیز مستقلی است. کارخانه ساخت، حالا کارخانه نابود هم که بشود، شکلات هست. تفاوت ماده و غیرمادیش این است. در آن غیرمادیش، مجرد معنوی. آنجا (اینطور) نیست. «از نور فاطمه زهرا، از نور امیرالمؤمنین» یعنی چه؟ یعنی خودشان روشناند. «از آفتاب، از آفتاب» یعنی چه؟ یعنی یک چیز است، آن یک چیز است، دو تاست. خود آفتاب است، روشنایی روز، خود آفتاب است، خود خورشید است. دو تا نور که نداریم که. یک نور شدت و ضعف. شدید میشود. به سمت آفتاب که بروی، به سمت آنجا دیگر خود خورشید است. کسی راه پیدا بهش نمیکند مگر اینکه در آن خورشید ذوب شود و فانی شود و دیگر هیچ او نماند. دیگر یک جوری شود که خود خودش است. عینیت. البته حالا بحث اتحاد و عینیت و اینها را در مورد خدا تصور نمیکند.
«نور اهل بیت»، شما میگویید که «اظهر زهراست، روزی سه بار میتابیده بر امیرالمؤمنین». سخت است. آمد روی پشت بام، ماه را نگاه کن شب اول شده یا نه. اهل مدینه گفتند که: «آسمان روشن شده». نمیتوانی تشخیص دهی. یعنی چه؟ اراده کرده جلوه بدهد. خدای متعال اراده کرده بود نور او را جلوه بدهد. عایشه، همسر پیغمبر، گفت: «در شب تاریک با نور پیشانی او، سوزن نخ میکردم.» نسبت به اسم حضرت زهرا حساس بود و نفرت داشت. به مادر او نفرت داشت. حضرت خدیجه سلام الله علیها؛ شب تاریک با نور پیشانی او. حالا خدا اراده کرده یک مقدار نورش را جلوه دهد.
خب پس این شد عهد. میشود امنیت. این میشود امان. این میشود نبود ظلم و ظلمت. هرچه که خدا نور دارد، (در او) گنجانده است. هیچ ظلمی و ظلمتی و تاریکی (در او) نیست.
بحث ظلم، بحث مفصلی است. بحث مفصل. همیشه ظلم از ماست. چراغ فطرتمان روشن است. در برابر حقیقت این ظلمتها هی آمده گرفته. ظلمهای مختلف. حضرت آدم گفت: «از این درخت نخور که «فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ».» ظلمت میگیرد. «از ظالمین میشوی، از فاسقین میشوی، از کافرین میشوی، از مشرکین میشوی، از ظالمین.» تعبیر ظلم و دایره و وسعت آن. «ظَلَمْنَا»، «إِنَّا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا»، «ظَلَمْتُ نَفْسِي». ظلم کردم به خودم. این حجاب توست؛ حجاب که حقش یک چیزی است، وقتی به نحو کامل ادا نمیشود، میشود همینقدر ظلم. حقش به نحو کامل اگر ادا نشود، اوج لطافت او، ادای آن عوالم، اصلاً قابل تصور نیست.
شیخ علی آقای پهلوانی (فرمودند که) یک لحظه در ذهن ایشان یک خطور غیرتوحیدی آمد. همه اطاعات غیرتوحیدی، غیرتوحیدی! نه آلوده، نه معصیت. (در مراسم) پذیرایی میکردند. یک لحظه به ذهنم آمد که الحمدلله دوستان با ما آمدند، امشب یک شام خوب هم خوردند. خوبی کردند. ماشینی که با سرعت ده تا دارد میرود، (مثل) هرچی (که) پانصد تا دارد میرود، یک لحظه حواست باید باشد. امنیت در آن مرتبه چیست؟ حق بندگی را ادا کردن در آن سطح چیست؟ مهتدی بودن در آن مرتبه چیست؟
سلام، خود سلامت است. بندهای باشی که سر سوزنی نداری آنچه نباید داشته باشی. سر سوزنی در هیچ مرتبهای؛ نه گناه و مشکلات اعتقادی و فلان. او (برو) بالا! اصلاً تو در حق بندگی را به آن ریزهکاریهایش ادا کردن، خیلی سخت است؛ اصلاً قابل تصور نیست.
در سبیل باشیم انشاءالله. به قول بزرگان: «عَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ». آیاتی که در توصیف اهل بیت است، خصوصاً آن جاهایی که یک گوشههایی دارد به فضایل حضرت زهرا سلام الله علیها، و آن جاهایی که تفکیک شدهاند اینها با همدیگر. امیرالمؤمنین «رِجَال» است، حضرت زهرا سلام الله علیها (شاید در ظاهر) نیست! باز هم حرف از حضرت زهرا سلام الله علیها نیست. خیلی ریزهکاری و لطایف دارد.
ظرف نزول قرآن. بعد قرآن نازل شده، لیلة القدر که نازل نشده. بنا ندارد جلوه بدهد. خودش فقط ظرف بروز بوده، مخفی کرده. حالا تو بروی پیدایش کنی در سیما. سی روز ماه، سی شب ماه. شب قدر، یک شبی از کل سال. هر شب تو باید سحرخیزی داشته باشی که شب قبل چه کار میکردی. اول سحر پا میشوی، دعای خاص شب قدری. مثلاً اگر شب قدر انجام (شد،) هر شب برخی روایات گفته شبهای ماه مبارک خاصترش (است). حالا مخصوصاً در روایت، رجب و شعبان و رمضان. مثلاً (در) ماه رمضان، کسی گفته هر شب (بیدار باش). یک شبی در نیمه دوم، یک شبی در دهه سوم، یک شبی در شبهای فرد. قدم به قدم آوردند دیگر. آخر دیگر بین آن سه تا. شاید به این دلیل هم باشد که سه بار «لیلة القدر» آورده در سوره. سه تا بهترین، سه تا دیگر مبهم. اهلش میگویند که مسلماً شب بیست و سوم است. آنکه واضح است برای ولی.
اراده کرده پیام فاطمی را هم خدای متعال (برساند). «مسجد»! چه روزی؟ بعد از رحلت پیامبر برای برخی هم اثبات شده بود که روز چهلم. روز خاصی. عنایت خاصی از امام زهرا سلام الله علیها به من رسید و توصیف خاصی شد. و بعد مراجعه کردم که امروز روز چهلم بعد از رحلت پیامبر است. و بنا به معنای شیخ، شهادت چهلم و هفتاد و پنج روز و نود و پنج روز که خب حالا واضحترش همان نود و پنج روز است.
بیست و سوم شب قدری. خدا اراده کرده شما (لیالی) ۱۹، ۲۱، ۲۳ را بگیرید. سه شبش را بگیر. فاطمیه هم سه تایش را بگیر. بهرهات از شب قدر بیشتر بشود. اینها تطمیع میکنند یکدیگر را. شب اول برش میزنند، شب دوم دوخت میکنند، شب سوم تنت میکنند. شب قدر سه مرحلهای است. شب نوزدهم برش تقدیرات ابتدایی است. شب بیست و یکم دوخته میشود. شب بیست و سوم تنت میکند دیگر؛ تمام میشود دیگر. مرحله به مرحله، قدم به قدم.
حالا این ارتباط ابعادی که دارد، زمینههایی که دارد. جایگزین دادن حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. پدر، محرم. نسبت به سادات ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها، قبور، احترام، محبت. که به امیرالمؤمنین خطاب کرد که: «أَبْلِغْ سَلَامِي إِلَى ذُرِّيَّتِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ». سلام من را به بچههایم تا روز قیامت برسان. سلام به بچههایم تا روز قیامت برسد.
عمو، سلام! حالا به چه نحو رساندن، نمیدانیم. ولی انگار یک شاخهای از این سلم (صلح و تسلیم) در اینها نهفته است. سلام! «سلام من را برسان». کدام سلام من؟ سلام من کیست؟ سلام منی که سلامِ سلام است. سلام! به آن روایت فوقالعادهای دارد. سوره واقعه را این ایام احتمالاً خیلیهایتان مشغولید دیگر. ذیل این آیه روایت دارد: «سَلَامٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ». یعنی چه؟ سلام تو بر اینها. چون در آیه دیگر دارد که: «صَلِّ عَلَيْهِمْ». قرآن میگوید که اینها که زکاتشان را میدهند: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا». بعد بهشان صلوات بفرست. به پیغمبر میگوید: «تو به اینها صلوات بفرست.» «سَلَامٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ»؛ از جانب اصحاب یمین به تو سلام.
امام باقر در ذیل این آیه فرمود که: «یعنی از جانب اصحاب یمین به ذریهی تو سلام میرسد.» اصحاب یمین با ذریه تو «سَلْم» (صلح و تسلیم) دارند. سلام، سَلْم بزرگی است. خدا، سلام. لفظش که اینجا آن هم مهم است. آن هم ابراز این سلم است دیگر. ابراز سلم، بلاک عمل سلم. با ذریه، این عمل سلم را جاری کرده است. او سلامش را جاری کرده در این ذریه. تو هم که سلامت را به ذریه میدهی، سلام از این سبیل وصل به صراط. «يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ». وصل به «سلم» میشود از این سلام.
برخی (نقل کردهاند) از یک (داستان) سلام. آقا به آن طلبه گفته بود که: «میدانی از کجا طلبه شدی؟» (او) گفته بود: «نه.» گفته بود: «یادت میآید بچه بودی، فلانجا داشتی بازی میکردی، یک آقا سیدی آمد رد شد؟ بعد تو بهش سلام کردی. ما پا شدیم سلام کردیم.» سید محمد نامی بود. «از آنجا من رد شدم، ما جلو پاش بلند شدیم، بهش سلام کردیم. تهرانی بود.» یکی دیگر از سید محمد: «نه، آن یکی سید، این خیلی بیشتر.» فکر کردی یک سید احمدی هم بود؟ از آنجا طلبگی بهت داده.
سلام! «سَلَامٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ». بزرگی (امامت) را تقسیم کرده، تکثیر کرده. ارتباط با خودش را در این ذریه، خیلی خاص (قرار داده). خیلی (از) بزرگان، همسرشان طبقه پایین بودند، طبقه بالا راه نمیرفتند. (یکی میگوید:) «شما همسر (اگر) خانمش طبقه پایین بود، ایشان طبقه بالا راه نمیرفتند، کنار همسر میخواستند بیایند در بستر بخوابند، از بالا نمیآمدند، از پایین پا میگذاشتند.»
وقتی که خیلی اصرار داشتیم که همسر سید بگیریم، خدا رحمت کند استاد آیتالله مصباح را. به واسطه به ایشان عرض کردیم. ایشان هم حقشان را ادا کردند. ادای همسر سید. دلِ (سادات) را اگر بشکنیم، حساسیت عجیبی دارد. حضرت زهرا سلام الله علیها حساسیت عجیب و غریبی (نسبت به فرزندان خود) دارد. از آن طرف اگر احترام و محبت هم (باشد)، آن هم عجیب است. همین که عرض کردم: «سلامِ» بینِ خودش و تکثیر کرده «سَلمش» را.
پیغمبر فرمود: «خوبشان، ذریه من را خوبشان، به خاطر خدا احترام کنید. بدشان را به خاطر من.» «أَكْرِمُوا أَوْلَادِي، خَيِّرُهُمْ لِلَّهِ وَ شِرَارُهُمْ لِي.» یک گل روی من! «با بچههای بد من هم خوب (باشید)». (اما) غیر آنکه دیگر جوری میشود که خارج میشود.
یک چیز خیلی جالبی در کتاب «سنجش انصاف» آقای ریشهری، ماجرای مهدی هاشمی را که نقل میکند؛ حدّاد در سریال آقای قاضی، در خانهاش بود و این بچه کوچکش میآید. خیلی خاطره (تعریف میکند). میگوید که قاضی میگوید که: «آقا! مثلاً این تولهسگ من را هم دعا کن!» قاضی همچین سرخ شد که بوی عصبانیت (آمد). (راوی) گفت: «آقا، منظورم خودم بودم. خودم، خود را گفتم.» (قاضی گفت:) «نه، تو به ذریه رسول الله توهین کردی!» فاطمه زهرا گفتند که: «ما رفتیم خدمت آقای قاضی، من (و) آقا نجابت بودیم. آقا نجابت جلوتر وارد شد؛ بزرگتر هم بود. «جلوتر از سید میآیی تو؟ خجالت نمیکشی؟»» بله، ستارهی خلاصه رسول الله، با بچه خودمان است.
کتاب «سنجش انصاف» میگوید که این مهدی هاشمی که ماجرایش پیش آمد، این را نرمافزار و کتاب و اینها که میبینید، مطلب فهمیده نمیشود. امام نامهای که دادند، آخر (عوامل) نمانده بودند آخر چه کار بکنند. اعدامش بکنند، نکنند. (هاشمی) خودش اقرار کرد و به قتلهایی که انجام داده و چندین قتلی که انجام داده. امام دیگر نامه آخر را دادند و منتظری مخالف جدی بود. نامهای که میدهند و میگویند که: «احکام جاری شود. قانون جاری شود.» در مورد مثلاً همچین تعبیری در ماجرای آقای سید مهدی هاشمی، متن دستخط امام و آیهاش را اینجا منتشر کرده است. آنجا امام جمله را که نوشته «سیدش»، خط زده. خیلی لطافت! «سید مهدی هاشمی»؛ انگار دیگر امام (میداند که) سیادت (از او) انگار آدم خارج میشود. این هم حالا تویش به هر حسن نیت نسبت به همه، (میگوید).
بههرحال، این «أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ». این امان در عوام (هم جریان دارد). بداند منی که مثلاً سیدم، خودم را دیگر (چطور بدانم؟). نه، آیه قرآن فرمود: «يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا». درسته؟ «يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ». اگر تقوا داشته باشید که دو برابر ثواب میدهم، اجر میدهم. اگر اهل گناه باشی، دو برابر عذاب میکند. همسران پیغمبر بهخاطر انتساب به پیغمبر. حالا نسبت به سادات هم میشود، به قول طلبهها، تنقیح مناط کرد دیگر. هرکس که انتساب به حضرت زهرا دارد، به هر عنوانی. فرمودند که هر طلبهای هم که لباس دارد، انتساب به امام زمان دارد. این هم از آن جهت انتسابش. بحث انتساب مهم است.
خود حضرت زهرا سلام الله علیها، اصل کلیدواژهای که در ماجرای فدکیه روش دست گذاشتند که خیلی مهم است، معمولاً بهش توجه نمیشود؛ خیلی عجیب است. یعنی این گل ماجرا این است. فرمود که: «مگر شما به کرات از پدرم نشنیده بودید که: «يُحْفَظُ الْمَرْءُ فِي أَهْلِهِ وَوَلَدِهِ»؟» که اگر میخواهند احترام کسی را نگه دارند، در بچههایش احترامش را نگه میدارند، در خانوادهاش نگه میدارند. خیلی فرهنگ بوده؛ یعنی واضح بوده برای آن دوران همچین اصلی. «يُحْفَظُ الْمَرْءُ فِي أَهْلِهِ وَوَلَدِهِ». آدم در فرزند و خانوادهاش حفظ میشود. پس چرا با من این کارها را (کردید)؟ که سه چهار بار حضرت زهرا صدای بلند «فاطمه بنت نبی» (گفت). یکم که آدم اگر بمیرد با این تعابیر، جا دارد. حالیتان هست؟ من دختر پیغمبرتانم! من فاطمهام! چه اوضاعی شده بود بعد چند روز بعد از رحلت پیغمبر که دختر پیغمبر هی باید بیاید بگوید: «من دختر پیغمبر، دختر پیغمبرتان!» سه چهار بار «وَ اعْلَمُوا اَنّی فاطمه». که برخی موسوعه نوشتهاند با همین عناوین: «اِعلَمي اَنّی فاطمه». اینقدر کتمان شود، اینقدر نادیده گرفته شود! خب این اصل نسبت به خود حضرت زهرا جاری است: «يُحْفَظُ الْمَرْءُ فِي أَهْلِهِ وَوَلَدِهِ». نسبت به امیرالمؤمنین جاری است. احترام آدم را چه شکلی نگه میدارند؟ در نسل او نگه میدارند.
ماجرای آن فرستاده روم در مجلس یزید، ماجرای عجیبی است دیگر. که به نظرم سید هم در «لهوف» نقل کرده. کتاب خوب (شهید) شهری دارد از «صحیح» (خودش) در «مقتل سیدالشهداء». ایشان خیلی قلم برندهای دارد؛ شهری. و از عجایب (این است که) ایشان نویسندهی کتاب «کیمیای محبت» (شیخ رجبعلی خیاط) است. ایشان حتی حدیث کساء را هم کنار گذاشته است! خیلی سختگیرانه ایشان عمل میکند نسبت به روایات. حساسیت و وسواس عجیبی دارد نسبت به نقلها. و کتاب «خاطرههای آموزنده»اش را هم که (نوشته است)، واو به واو، اگر نگذاشته، جابهجا کرده است؛ یعنی خود خاطره را که شنیده، داده به آن شخصی که از او نقل شده، گفته خودت بنویس که من میخواهم چاپ بکنم که یک واو هم جا نماند. وسواس است. خوب هم هست؛ یعنی در کارهای تحقیقی خوب است که اینجور وسواس باشد. بعد کتاب «کیمیای محبت» از همچین کسی، خیلی جالب میشود. معلوم میشود چقدر خاطرات از شیخ بوده که اینقدرش (در آن کتاب) است. رجبعلی که اینها واضحاتش بوده.
ایشان در رد اینکه تو هم وقتی کتاب، یک کتاب ایشان دارد «مقتل سیدالشهداء» را جمع کرده؛ یک موسوعه امام حسین دارند که مفصل است. آن را جمع کردهام. آنهایش که برای ایشان جزو واضحات بوده و متقن بوده. «مقتل چطور»؛ فوقالعاده. به نظرم ترجمه دو جلد فارسی. حالا ترجمه شاید ندیده باشم. عرض کنم که کتاب قطوری است. عربیش هزار و نزدیک ۲۰۰ صفحه است. یک کتاب خیلی خوبی است. آنجا در وقایع بعد عاشورا این ماجرا را آورده که جزو مسائل متقنی است که ایشان در تاریخ دیده است.
یکیش همین واقعه است که در مجلس یزید. دو تا قول نسبت به افرادی که آمدند، فرستاده روم بودند که حالا یا یهودی بودند یا نصرانی. یکیشان ظاهراً نصرانی، یکیشان یهودی. دو تا. به آن قول نصرانیش اینجوری (است). آن یهودی که به شهادت میرسد و اعلام میکند، میگوید: «دیشب پیغمبر شما را در رؤیا دیدم.» فرستاده روم، سفیر روم است که آمده اینجا. دیپلمات. آمدهایم گزارش کنیم برای رومیها که وقتی تعرض یزید را نسبت به اباعبدالله میبیند، میگوید: «این آقا را معرفی کن که تو بر که غلبه کردی؟ دشمنت که بود؟ که حالا من بروم گزارش بدهم بگویم که دیدم پادشاه مسلمین غلبه کرده است بر دشمنش.» گفت: «برو بگو که من غلبه کردم بر حسین بن علی بن ابیطالب.» توصیف کن. توصیف که کرد. (سفیر روم گفت:) «از مادرم (شنیدم) دیدم که نوهی پیغمبر است.» که حالا دیگر آن دفاعی که میکند و میکشندش. و میگوید که: «دیشب پیغمبر شما من را در آغوش گرفت. بیا سمت من.» من فهمیدم چه بودم. شهدای مابعد عاشورا در این کتاب (ذکر شدهاند). یکی هم این است که حالا ظاهراً ایشان (سفیر) را نکشتند. حالا در نقل این نیست که این میگوید که: «من نواده هفتادم فلان پیغمبر بنیاسرائیلم.» (کدام پیغمبرش الان خاطر...) میگوید: «شما بچه پیغمبرتان را کشتید! من هفتاد نسل با فلان پیغمبر بنیاسرائیل فاصله دارم؛ مردم خاک زیر پای الاغ من را تبرک میبرند! هفتاد پشت من برمیگردد به فلان (پیغمبر). شما نواده پیغمبرتان را (کشتید؟).»
بعد میگوید: «ما یک کلیسایی داریم وسط جزیره است.» بعد میگوید که: «این کلیسا تمامش طلاکوب شده.» در آن روایت نصرانی در مجلس یزید میگوید: «طلاکوب شده. آنجا معبدی است. مردم میآیند حاجت میگیرند. از این دریا رد میشوند که بروند به آن برسند.» معبدی است. کلیسایی. «آن کلیسا یک تکه سمِ مرکب حضرت عیسی علیه السلام آنجا است. مردم برایش کلیسا ساختند. یک تکه سمِ مرکب.»
بعد شما نواده پیغمبرتان را کشتید، جمع شدید، جشن گرفتید شما! این خطاب است. نصرانی میکند به مجلس.
حالا حرف فراتر از اینهاست. و فاطمیه. نواده پیغمبر و پسر و فلان. دختر پیغمبر، سه روز بعد، منزلش را آتش زدند. سه روز، خانواده که عزادار است، صدای ناله از این خانه در میآید. (میگوید): «این اراذل وقتی جمع شدند پشت در خانه فاطمه زهرا، اراذل مدینه بودند. وقتی (فردی) دستور داد، گفت: «هیزم بیاورید!» یکی از این اراذل برگشت گفت: «إِنَّ فِیهَا فَاطِمَةَ! آتش بزنیم؟» اراذل مدینه بود! لاتهای مدینه! چه داری میگویی؟ آتش!»
وقتی شعلهور شد، صدای بی بی از پشت در آمد. (عمر بن خطاب) میگوید: «یک لحظه دلم نرم شد. خواستم برگردم. یاد خیبر و اُحُد و کینههایی که از علی داشتم (در من) زَد بالا. لگد کردم به در. زدم.» (در) نامهاش به معاویه نوشته، دومی بهعنوان افتخار خودش. خدا شاهد است، نمیشود آن نامه را باز کنم الان برایتان بگویم که چه جور توصیف میکند این لگدی که به در گذاشت و فشاری که داد را با جزئیات توصیف کرده خودش. این کینهها آنجا زد بالا و صدای حضرت زهرا بین در و دیوار.
آیه نازل شد: «از این به بعد «لَا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضًا». پیغمبر را محترمانه صدا نمیکردند. خب بالاخره پیغمبر بین آنها بزرگ شده بود. به اسم «پسر عبدالله» میشد پیغمبر را گفتند: «پسر عبدالله چطوری؟ پسر عبدالله چه خبر؟» اینجور خطاب میکردند. آیه نازل شد: «پیغمبر را آنجوری که همدیگر را صدا میکنیم، صدا نزنید. با لقب و با اسم پدر و اینها صدا نزنید. احترام بگذارید، بگویید: «یا رسول الله!»» آیه نازل شد.
پیغمبر بعد آیه آمد در منزل فاطمه زهرا. در را باز کرد. حضرت زهرا آمدند. صدا زد: «السلام علیک یا رسول الله.» فرمود: «دخترم، چرا عوض شده لحن؟ بابا!» عرض کرد: «آیه نازل شده پدر جان. به ما دستور داده. ما عبدیم، موظفیم. خدا گفته مال تو نیست. تو «یا ابتا» بگو؛ «فَإِنَّهَا أَرْضَى لِلرَّبِّ». خدا این شکلی راضیتر است. تو «یا ابتا» بگویی، دل من هم اینجور (شاد میشود). من (بابات) خوشش میآید از تو «یا ابتا» بشنود، تو (به من نگو) «یا رسول الله»!» هر «یا ابتا»یی که گفت، دل پیغمبر شاد شد. غیر از یک «یا ابتا» بین در و دیوار! صدا زد: «بابا! با دخترت باید اینطور کنند؟»
السلام علیک یا اهل بیت النبوه! سلام علیک یا فاطمه بنت رسول الله!
میخواهم از مدینه خداحافظی کنم،
از میخ و از سینه خداحافظی کنم.
از مردم، از این شهر خستهام،
از روزگار و مردم چشمبستهام.
مشکل شدم، حل مشکلات من!
باید که چاره کرد به «عجّل» و فاطمه.
انشاءالله همه شهدا، خصوصاً شهدای گمنام، خصوصاً شهید ابراهیم هادی، امشب سلام ما را برسانند به (فاطمه زهرا سلاماللهعلیها).
«از حال و روز تبزدهام تا
از چشمهای خسته من،
من خواب رفته...»
سه ماه و نیم مرگ شده آرزویم.
پایین آفتاب خوشی از گلوی من.
سه ماه و نیم دست به پهلو گرفتهام.
از همسر به خودم رو گرفتهام.
فدای غربت یا امیرالمؤمنین.
تماماً سوختم و ساختم،
فقط روزی هزار مرتبه جان باختم.
فقط پیکر افتاده میبرم،
خود را کشانکشان سر سجاده میبرم.
برای پر زدن آماده کردهام،
جوشن (کفن) نوشتم، کفن آماده کردهام.
میخواهم از خداحافظی کنم،
از حیدر خداحافظی.
خیلی شکستهپر شدم،
علی، آماده سفرم.
الوداع، علی! سالها سایهات به سرم بود.
یا علی! نام تو ذکر هر سحرم بود.
یا علی! فرمود: «خانم! نگاه کردم، غم و غصهام برطرف (شد).»
«نه سال عشق ما دو نفر بیغروب
در خانه تو، زندگی من چه خوب بود.»
نه سال در کنار تو من غم (نداشتم). چیزی میان زندگیام کم نداشتم.
نه سال بیقرار خلوص تو بودم.
خانم خانه تو، عروس تو بودم.
ولی (جان) فلان چیزم نداشتیم، بهت نگفتم. ناراحت شده بودم.
امیرالمؤمنین فرمود: «چرا بهم خبر ندادی؟»
عرض کرد: «اِنّی لَأستَحیی مِنَ اللهِ.»
«از خدا خجالت کشیدم ازت درخواستی داشته باشم. گفتم شاید نتونی برام برآورده کنی. پیشم خجالت بکشی. من را ببخش.»
میروم، میگذارمت ای پارهپاره دل، به خدا.
من خویش را روانه سوی قبر،
اما برای تو طلب (صبر) میکنم.
شرمندهام که غسل من افتاد گردنت.
آرام کردن حسن افتاد گردنت.
امشب به بازویم که رسیدی حلال کن.
بر زخم پهلویم که رسیدی حلال کن.
با دیدن کبودی صبور باش.
دیدی اگر که سوخته مویم، صبر کن.
قربانِ (تو)! با دست شکسته مواجه شدی؟ ببخش!
با خون لختهبسته مواجه شدی؟ ببخش!
مرا اصلاً به جای غسل با زخم آتش هیزم،
با سوخته استخوان و بال تو میشود اندوه فاطمه همه مال تو.
من را ببخش، زحمت تابوت میکشی.
خود را کنار (تابوت) روی زانو میگذاری.
«بر زهرا نماز کن، وقت بند کفن را تو باز کن.
زینب و حسنم را صدا بزن، طفل بیکفنم را صدا بزن.»
شب جمعه است. مادر! امشب کربلا بریم. به روضه مادرم برسیم. امشب کربلا. بالا سر جنازه از کربلا بگو. از تشنگی و خنجر و از بوریا. آتش من دراز است. خود عالم (میگوید) از جای من، ببوس گلوی حسین را.
عرض روضهام همین چند خط. عزیز دلم! فیض بده سینه بزنیم.
مثل دو شب دیگر میخواهد فاطمهاش را غسل بدهد و دفن کند. در خلوت اتاقی آماده کرد. تختی گذاشت روی آتش. آبی گرم کرد. بچهها را هم از بیرون کرد. پشت در جمع بشینند. آرام گریه کنید. اهل مدینه نفهمند. اسما فقط آمد به کمک. ماجرای غسل مفصل است، میدانید. غسل داد، کفن کرد فاطمهاش را. بندهای کفن را بست. خدا رحمت کند مرحوم آیتالله رحمانی همدانی. ایشان هم نقل کرده، دیگران هم نقل کردهاند، مجلسی هم نقل کرده است. لحظات آخر، بند آخر کفن را خواست ببندد و صورت را مخفی کند. صدا زد: «یا زینب! یا حسن! یا حسین! فازوا بلقاء الجنة. خداحافظ! دیگر دیدارتان میرود به بهشت انشاءالله. بیایید با مادرتان خداحافظی کنید.»
(علی علیهالسلام) میگوید: «بچهها پشت در سر دواندند.» حسن و حسین خودشان را انداختند روی سینه. خدایا! دیگر خیلی عجیب است. خدا میداند چه سری بوده، چه بوده، آنجا چه گذشته است. عین متن روایت این است: «دستها را از کفن بیرون آورد مادر، گذاشت روی شانه بچهها. رو به سینه فشار (داد).» خیلی چیزها به ذهن آدم میرسد. چرا اینجا این کار را کرد؟ «تا حالا در حجاب طبیعت بودم، باید به حساب ظاهر عمل کنم.» چند وقت است دستم بالا نمیآید بغل (بگیرم). انگار خدا لحظه آخر اجازه داد بچههایم را بغل کنم، بروم. چند روز حسرت به دلم (مانده بود).
امیرالمؤمنین شنید (که) هاتفی میگوید بین آسمان و زمین. ملکی (ندا داد): «ارْفَعْهُما يَا أَبَا الْحَسَنِ». علی! این بچهها را از روی سینه مادر بلند کن. «لَقَدْ وَاللهِ!» یا اهل اشک، آسمانیها در آمدند (اشکشان). آسمان طاقت ندارد این صحنه را ببیند. بقیهاش دیگر باید کربلا. هرکه با دست...
بسم الله. امیرالمؤمنین از سینه مادر بلند کرد. چه جور؟ با محبت، با آغوش کشید. دست روی سر کشید. اشکهایشان را پاک کرد. «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه». خواستند از کنار یک بدنی جدا کنند، از روی سینهای بلند (کنند). چه سینهای! چه گردنی! روضه نمیخواهد.
تنی که سر (ندارد). قربان آن پیکر که انگشتر (ندارد). سینهای که زیر (پا) رفته!
(فاطمه) زود بچه را (از سینه) جدا کرد. ولی (در کربلا) چطور با کعب (نیزه) بچه را میزدند و میبردند! بابایش را صدا زد. نگفت: «بابا، دارند من را میزنند.»
یا صاحب الزمان، گفت: «یا...»