منظور از اهل اولی
اشراف امام بر همه ی عوالم
وجود ملائک از وجود امام
امام، واسطه فیض خلایق
تفاوت سلوک اهلبیت با صوفی مسلکان
سلوک اهلبیت با خانواده
امام درنهایت تعادل
ریاضت سکوت
علامه عاشق همسرش بود.
حق همسایه در سیره آیه الله بهجت
مسیر رشدی که امام رضا (ع)، مقدر فرمود.
امام تو را سیر می دهد.
امام تو را به حق می رساند
شیطان به قلب راه ندارد
دل، دربست در اختیار امام
امام زمان، مشرف به نظام پیچیده اعمال و ریزه کاری های ملکوت
حقیقت وجودت، در مشت امام
رحمت هایی که از جانب امام می رسد وما خبر نداریم.
امام کجا نیست؟!
کار حجت
جبران اهل بیت برای ما
زائر کربلا شدی، مسافر امامی
یه رئوف می گوییم، یه رئوف می شنویم.
نگاه محبت آمیز امام حسین (ع)به شمر
ما صاحب داریم.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. الله علی سیدنا و نبینا قاسم الاصطفی محمد. اللهم صل علی و آل محمد فعالیت الطیبین الطاهرین و رحمة الله. قیام، قیام. السلام علیک یا امین الله فی ارضه.
در بحث حجت الهی بود. [اشاره به] زیارت امینالله. تبریک! امام سجاد علیه السلام فرمودند ائمه را به عنوان حجت الهی معرفی کردند. جمله جامعی هم دارد: "حجتالله علی اهل دنیا و الآخرة و الاولی". اینجا بین دنیا و اُولی تفاوت گذاشتند؛ خودش محل توجه و تأمل است که مگر اهل اُولی با اهل دنیا تفاوت دارند؟ اگر تفاوت دارند، آن وقت اهل اُولی چه کسانی میشوند؟
ظاهراً اینجا منظور از اهل اُولی ملائکه هستند که اصلاً وارد دنیا به حساب نمیآیند. برخی از اینها که اساساً از عوالم تولید و تنزل (مثل کروبیین یا ملائکه عالین) نیستند، اینها در یک عوالم خاصی سکونت میکنند. حجت در اینها هم اهل بیت هستند و امام در همه عوالم اشراف دارند.
به تعبیری از آقای حسنزاده هست (بلکه ظاهر از برخی از فلاسفه شده) که: "ان العوالم کثیرة و ان النشئات ثلاثة". عوالم زیاد است، [اما] نشئات سه تا بیشتر نیست: نشئه دنیا (یا ماده یا هر عنوانی)، نشئه برزخ (یا عالم مثال)، و نشئه عالم عقل (عالم جبروت). ولی هر نشئهای عوالم بیشماری دارد؛ بلکه ملائکه عوالم بیشماری هستند. هر ملکی، واسطه فیض میخواهد. ملک ادراکی دارد؛ چیزهایی را میفهمد؛ چیزهایی در دستگاه ادراکی او وارد میشود؛ ملهم میشود؛ به دستوری، به امری توان پیدا میکند. اینها همش واسطه فیض میخواهد.
این واسطه فیض، حجت در هر دورهای، امام آن دوره است. واسطه فیض حتی برای ملائکه [نیز] از دریچه امام [است]. ملک رزق میگیرد؛ به واسطه امام ملتفت میشود؛ حتی وظایف خودش را [میفهمد]. برای اینکه اصلاً در شعاع نور امام است که ملک موجودیت و وجودش را از امام گرفته است. از آن عوالم بالای بالا، امام حجت است؛ تا این عوالم پایین پایین، تا پایینترین مراتب حجت.
حتی اینجا تعبیر دارد که: "حجته علی خلقهِ". حجت خداست بر خلق، حتی بر مورچه، حتی بر حشرات؛ چون اینها "امتهایی مثل شما هستند". عوالم عجیبی در بین اینها حاکم است. در بین خود جنیان، روایت معروف [است]: امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بودند. پیغمبر فرمودند که دو طایفه از جن به اختلاف خوردند و حکم میخواستند. [امیرالمؤمنین فرمود:] "رفتم، با شمشیر برگشتم. شمشیرم خونی بود؛ وقتی برگشتم که رفته بودم آنجا، خلاصه قضیه را فیصله داده بودم."
بین این عجایب، حجت خدا بر جن، بر طوایف مختلف جن، بر ملائکه، انواع و اقسام ملائکه در درجات مختلف، بر حشرات، بر پرندهها، بر خزندهها، واسطه فیض اینها امام است. نظام معرفتی، دستگاه ادراکی، دستگاه اجرایی، همه اینها ولایتشان با امام است و امام دارد مدیریت میکند. تمام اینها حجت است بر تمام عوالم؛ بر اهل دنیا، بر اهل آخرت، بر اهل اُولی.
البته برای ما (در فضای ظاهری دنیوی، نشئه مادی که هستیم)، امام از جهات مختلف حجت است: سیره امام، عملکرد امام. این بحثِ حجت بودن امام، خیلی بحث مهمی است و گاهی به آن توجه نمیشود، متأسفانه. ما در بحثهای دستورات ذکری و برنامههای سلوکی و اینها، گاهی چیزهایی میبینیم که مرامِ اهلش با سیره امام جور درنمیآید. به ظاهر هم دستورات خوبی است.
ما یک آقایی بود (رحمت خدا رفته، فکر میکنم ۱۶ سال پیش، ۱۵-۱۶ سال پیش)، [که گفتم:] این در علوم غریبه بود. یک خانه متروکهای در قم، یکی از محلات قدیمی قم؛ ایشان یک دستور خاصی میداد. میگفت که باید (مثلاً) چه روزی روزه بگیری؛ افطارت با نان خشکهایی باشد که زیر سطل زباله در کوچه و خیابان میریزند؛ با آنها باید افطار کنی. "ترک حیوانی و ترک [نفس] و از خانواده و همسر باید فاصله بگیری، بعد خدا بهت میدهد." [من] نشنیدهام در عمرم. آنهایی که خب ما بچه سال بودیم، [میگفتند]: "بالاخره آن دستورات زیرخاکی که از علما میگویند در اندرونی، در پستو، همینهاست. میگویم به کسی نگو تا اهل [شوی]." ایشان هم خیلی گفته است. اساتید و شاگردانشان میگفتند سر و کارمان با اساتید و بزرگان افتاد. به لطف خدا، [اینها] نام و شعری بیش نیست. کجا عزت یک مسلمان اجازه میدهد که شما از زیر سطل زباله نان خشک بخوری؟ چه دستورات صوفیه [که] زیاد [هست]! ما، جاتون خالی، [خیلی از] خانمها هم رفتیم ترک حیوانی و نمیدانم این حرفها.
امام رضا علیه السلام را مطالعه بکنید، سیره نبی اکرم را مطالعه کنید، سیره اهل بیت [را نیز]. یک زوایایی دارد از رسیدگیهای ظاهری و مادی خودشان، چه به خانوادهشان، چه به دیگران؛ عجیب و غریب. ما یک بابی داریم در مورد روایات در مورد کباب؛ باب استحباب اکل الکباب. استحباب خوردن کباب جز سفارشات رایج بوده است.
مسئول خرج عید غدیر آقای بهجت بود. یکی از فوتوکالهای اولش (یعنی تصاویری که از عرفا میسازند، مثل "حدیث سرو" و اینها) در منزل ایشان بود. عجیب بود! [میگویند:] "چیه آقا؟ نان خشکِ شب تاریک! عارف را چرا بچهداری؟ عارف گوشه مینشیند، خلوت، یک میزی هم دارد، یک دفتر و همش مشغول یادداشت است. یک عرقچین گنده هم سرش است. آسمان هم همیشه مهتابی، یک شبها خنک، اصلاً یک هوایی، اصلاً آدم عاشق میشود! نان خشک و کاسه ماست، خلاصه مُک میزند، فتوسنتز زندگی بکند!" گفتیم که: قوای [شهوت] بچه را جمع میکنیم! میرود آن پشت، [با] پنیر قشنگ و بقیه، یک کباب مشتی نگاه میکرد. [آقای] بهجت [در مورد] کباب [و] گریههای دچار چالش [صحبت میکرد].
وقتی [کسی] به امام رضا علیه السلام آمد، میگفت: "شما چرا خوشپوشی؟" اشکال یک نفر به امام رضا علیه السلام [این بود که] "چرا شما خوشتیپی؟" [امام] خوشتیپ بود. شیشههای عطر گرانقیمت. در روایت دارد [که] هزینههای هنگفت (مثلاً ۸۰۰ دینار) از آن [عطر] میداد؛ "برای من عطر فلان جا را بیاورید." عطرهای گران. یک سوم درآمد ماهیانه ایشان، بابت پوشاکشان و سرویس طلا، خرجهای دائمی اهل بیت برای زن و بچهشان، طلا بود.
غرض اینکه روایت معروف امام باقر علیه السلام: اینها واقعاً عجیب استها! یعنی اگر با دم و دستگاه عرفا آشنا باشید، این روایات خیلی برایتان عجیب و غریب [خواهد بود]. [مثلاً روایت کسی] که آمده خانه امام باقر علیه السلام؛ حضرت پیراهن قرمز پوشیده بودند. لباس قرمز! اصلاً شما تصورش را بکنید! آمده خانه امام باقر علیه السلام؛ حضرت پیراهن قرمز پوشیده بودند. بعد دیدیم که آقا! خانه مبله شیک! حاج شیخ عبدالکریم گفته بود: "خبری نیست. به ما بگو سر ظهر ماه رمضان ناهار بخوری." صحبت میکرد. سیستم اینها زهد است. [ولی] آن دنیاِ امیرالمؤمنین (در مورد دنیا) بود: "قبر و مرگ و 'فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب'". کفش [ایشان] کهنه، یک سجاده، 'محل عبادت ما اینجاست.' آنی که دیدی، جهیزیه خانممه. مهریهاش را دادم، وسایل [را] خودش خرید، سلیقه خودش.
این حرفها خیلی عجیب است. خیلی یک مجوزاتی میدهد که احتمالاً اگر الان آقا (امام) بودند، پرادو داشتند. دیگر قاعدتاً [میتوان گفت:] "جهیزیه خانمم را دادم." مجوزات خوبی برای امثال بنده میآورد، توضیحات خوبی میآورد؛ ولی کسانی که در آن بازیهای سلوکی و معنوی حرکت کردهاند، خیلی دشوار است این شکلی زندگی کردن، به این حق رسیدن. رسیدگی به همسر، به فرزند.
آنجا هم که پیراهن قرمز پوشیده بود، [و پرسیدند] "چرا این جوری کردی؟" [پاسخ داد:] "همسرم خریده برایم، نخواستم دلش [بشکند]." امام در نهایت یعنی هیچ شأنی او را فارغ از هیچ شأن دیگری نمیکند. این میشود حجیت [امام]. چقدر بدبختی [است]! یک کم به مادر میرسی، صدای بابایی درمیآید.
یکی از اساتید میفرمود که (خانمها، آقایان، خلاصه میگویم گوش بدهید): یکی از اساتید فرمود که در منزل آیت الله پهلوانی تهرانی بودم. ایشان خب، آن در منزل ایشان باز میشد، پشتش اتاق بود، اتاق ایشان بود. استاد بزرگوار نشسته بودیم. در منزل ایشان، اتاق پشت در، یک کم صحبت کرد و برگشت. فرمود که: "فلان آقاست، فلان آقا بود، زن دوم گرفته، اینها دعواشان شده بود، آمده بودند پشت در میانجیگری." بابا! آدم بخواهد به حق و حقوق آدم رسیدگی بکند، این [میشود]!
الان سفر بودیم. آقای حسنزاده (یکی از آقایان، حالا یادم آمد) به ایشان عرض کردم که: "آقا! ما از شما دستور [میخواهیم]." حضرت فرمودند که: "دستور میدهم تو را به سکوت." چگونه مراقبه سکوت؟ "علیک به سمتِ آن." حالا این آدمی که ساکت [است]... به قول یکی از آقایان فرمود که علامه طباطبایی، آیتالله علما با چند ماه پیش کرمانشاه خدمت ایشان رسید. تنها شاگرد بازمانده جلسات خصوصی. عرض کنم خدمتتان که از آنجا شهید میسازد. برایم خیلی ثابت نبود آیتالله علما آن جلسه. جلسه خصوصی آقای پهلوانی بود و دیگران. وقتی وارد جلسه میشدند (کتاب ثمرات حیات، مترجم المیزان) وارد میشدند، علامه بحث را عوض [میکرد]. سؤالاتی داشتم، حالاتاتی داشتم، رفتم خدمت علامه. گفتم: "آقا! سحر میشود؟" گفت: "یک جلسه خصوصی." آن جلسه سه چهار نفر بیشتر نبودند؛ یک دفتر، یک ساعت و ربع صبح. جلسات خصوصی باید با انبر از زبان علامه حرف بیرون [میکشیدی]. استاد حرف کشیدن از علامه! شیخ علی شهر گلشن، احوالات اولیا، ۲۰ سال جلسه شد. ثمر [از] تخیلات بخشش است. ده جلد "شهر جمال آفتاب" بخشش است. آن "پاسدار حریم عشق" ده جلد. آن عاشق همسر.
دو نفر اعتقاد جدی داشتند که اخویشان سید محمد حسن عجیب است؛ یعنی در نهایت سکوت باشی و بنشینی با خانومت یک ساعت اختلاط [کنی و] رسیدگی بکنی به امورش. اینها چیزهایی که میشنویم! [مانند] رادیو قرار میگیرد. قاعده است در یک مراتبی این آقایان مخیر میشوند [در] اداره امر همسر، همسر، فرزند. حقوق اجتماعی که میآید، حقوق بسیار سختی [است]. حق همسایه [که] توجهی نداریم. راحتی بخوانید این کتابهایی که چاپ میشود، خاطراتی که میگویند. یک پادکستی سالگرد ایشان منتشر کرده بودند در همسایهداری. صحبت جانان. کتاب حضرت حجت البته ۲۴۰ تومان. همچین جایش درد میکند صحبت جانان. چند سال؟ سه سال است. اینها گفتند که قرار است خاطرات شخص علی آقا [را] (ناگفتههایی که هیچکس نبود و ندیده)، شخص دفتر امام زمان، که تا حالا گفته نشده، خاطرات همسایهداری ایشان [را چاپ کنند]. همسر [ایشان] دنیا رفته بود. برای تسلیت [و] دلداریشان چند دقیقه نشست. چند روز [بود،] زیاد بود. روضهخوانی و فلان و اینها.
آمدم بگویم یک وقت فکر نکنی صدا ما را اذیت میکند که از این اذیت بشوی. آدم بهت آرامش خاطر بدهم. کراهت داشت. مراسمهای دیگر مختلف برایشان میفرستادند. یک سبدش برای اینکه در دفتر کار میکردند، یک سبدش برای اهل محل، یک سبد برای خانواده. میگفت میوهای نمیدانم [چه بود، مثلاً] انار بود، پرتقال. بعد از ظهر رسیده بود. کجا؟ [به] "سیّو حجت"! حجت میگوید: "به من گفتند که اینها را جدا کن." نشستم جدا کردم. بالا سرم وایستاد [و] شد ساعت ۹ شب، ۱۰ شب. گفتم که: "من بروم، صبح میآیم اینها را پخش میکنم." گفتم: "چی شده؟" مادرم گفت که: "دیشب بعد از مرجعیتش هم خود آقا [بارِ میوه] را انداخته روی دوش [خودش]؛ از باب این بوده که شاید من فردا زنده نباشم. مثلاً شیطان طمع نکند در من [و کار را] عقب نیندازم، به تأخیر [نیندازم]."
آفاق ولی خدا در همسایه [است]. فاجعهای [بود]. نصف شب رسیدم خانه. دیدم آسانسور که قطع است. در راه پلهها آمدم. چه مدلی بودند؟ یک آپارتمان [آیتالله] بهجت! نشستن! جالب میشود! من که خودم میدانم جهنم است! اینکه واضح است. طبقه اختصاصی برای ما در جهنم. سرد. همسایهداریمان. والدین؛ اگر [در حقشان نیکی] نباشی، بهشتیم؛ والدینمان گیر [هستند]. حالا شما میگویی همسایه! بعد میگویی نمیدانم این رساله حقوق امام سجاد اگر میخواهند روز قیامت با این رساله حقوق رسیدگی بکنند که دیگر معرکه است. که آقا! حق همکیش، حق غیر همکیش. زرتشتیها، مجوسیها، ارمنیهای تهران به گردن ما دارد.
غلامرضا را به من میدیدید؟ آن حجت! غلامرضا فقیه یزدی، تندیس پارسایی. یک قحطی شد در یزد. انبار زده بود برای زرتشتیها و یهودیهای یزد. شخصاً به اینها میرساند. وقتی از دنیا رفت، مجلس ختمش خب، تشییع جنازه ایشان که تشییع جنازه کیلومتری بود. هفت هشت بار نماز خواندند در مسیر. قیامت شد! یهودیها برایش مجلس ختم گرفتند، زرتشتیها برایش [مجلس گرفتند]. آخوند شیعه آقا وقتی میمیرد، یهودیها باید گریه کنند!
عجیب غریبی در نجف [بود]. وبا. کسی به کسی نزدیک نمیشد. طلبهها. حجره طلبهها. لباسهای طلاب را جمع میکردیم و [در] بحر نجف میشست. میآورد. یک طلبه مریض شد، پرستار برایش پیدا نکردیم. ایشان یک [نفر]... من اینها را چیزی میگویم خدایا به من حساب نکند! من دارم حرف مقاله قهوهخانه میگویم، محترمانه. پرستاری طلبه. کسی که همه میگفتند قطعاً جز مراجع آینده نجف است؛ از بهترین [بود]. یک سال درس فقط پرستاری [کرد]. بعد یک سال وقتی برگشت سر درس (برای یک سال درس خوانده [بود])، بقیه دیدند فهم و درک و علم و تشخیص [او بیشتر شده بود]. بعداً هم آقا ول کرد. قطعاً اگر میماند مجتهد میشد. مجتهد در جایی که بود، ول کرد، آمد رفت یزد. میرفت در روستاهای یزد. خدا میداند این آقا کاری که کرده پیش خدا چه ارزشی دارد و اگر ماها بدانیم، اگر کسی همچین کاری بکند، کلاهش را باید بیندازد عرش خدا! با عاشق غلامرضا قدرتنمایی کرد. کسی که قطعاً اگر میماند [جز] مراجع [میشد]. و ایشان تشرفات عدیده داشت خدمت امام. مزایای مختلف تا جزئیات زندگی. عجایب این.
سیاحت شرق، کتاب مرحوم قوچانی. داستانی که تعریف میکند: "میگوید ما یک طلبه هممباحثهمان بود. از مشهد راه افتادیم رفتیم که از آن بیابانها. رفته بودیم. در راه مشرف به مرگ شده بود و اینها. میگوید من مشرف به مرگ شدم. در بیابانها افتاده بودم. فحش میدادم و میزدمش. تب شدید کرده بودم. این مداوا میکرد من را. میپوشاند، بهم آب میداد. من این را میزدم و بهش فحش میدادم و خودش داشت میمرد. با یک مصیبتی..." کور کرده بود ایشان را. چند کیلومتر پیاده ایشان را برده بود تا یزد. نجف و مزایایی که آنجا سبک زندگی [بود]. علی یزدی یا فقیه خراسانی. بنده وقتی مشرف میشدم، رفتم یزد. بعد جالب، جالب هم بود. یعنی نمیدانستم جایی که دارم برای ما در یزد میگیرم جز موقوفات همین امامزاده جعفر است. امامزاده جعفر، قبر غلامرضا امام. یکی از اهل معنا به ایشان گفتم آقا من دارم میروم یزد. ایشان گفت: "کنار قبر عاشق غلامرضا من حاجت [دارم]. حاجتم میخواهم حافظ قرآن بشوم. غلامرضا! حاجت من را بگیر. حافظ قرآن!" و جالب بود. ما رفتیم دیدیم که موقوفه بسیار عجیب و برکات مردم اعتقاد دارند. به [آیتالله] از دنیا رفته آقای بهجت سفارش میدهند آثار علمی ایشان چاپ بشود. خیلی دوست داشتم بر اساس تعریفهایی که ازش شنیدم ایشان را ببینم. وقتی او را دیدم، فوق آنچه درباره او گفته بودند، او را یافتم.
حجت. حالا آنی که در نهایت تعادل است. هیچ شأنی او را از یک شأن دیگر نمیاندازد. فابریک فابریک! یعنی همسرداری همین است. بچهداری همین است. همسایهداری همین است. به بلوغ برسیم. بعضی وقتها آدم احساس میکند این خیلی باور [نکردنی است]. یعنی مثلاً گاهی تجربه نقدی که باب شده، دیگر این چیزها. تجربه نزدیک به مرگ مطرح میشود. جذاب است. کنارش یک آیه و روایت که میآید، داریم آهنگ ایام که این کارها دارد میشود. پیام داده که دیدم آیا روایت زیاد خوانده میشود دیگر؟ گوش ندادم. مثل خودمان کدام [روایت]. ولی اینها آقا! "تذکرة لهم البشری فی الحیاة الدنیا و الاخرة". بشارتها و پردهگشاییهایش از جانب خدای متعال [است].
روایت این است که معصوم اشراف [دارد]. امام به این عوالم، یک چیز عجیبی است. اشراف. حدیث پنجشنبه هفته پیش در صحن امام رضا که جسارت میکردیم محضر حضرت، طرح جمهوری عصر پنجشنبه. روایت جالب و عجیبی [بود]. آن بحثها را نمیدانم اصلاً ضبط شده، نشده، دست شما میرسد یا نمیرسد. البته هرچی که خیلی به آدم میچسبد، ضبط نشود! آنها از بحثهایی بود که عجیب به [دل مینشست]. شاید آدم در هر ۱۰ سالی یک بحثش انقدر بهش بچسبد. رزق بیشتری نیست. دوستانی که مسئول بود، گفت: "این را برای یکی از علمای مشهد دستاندرکار گفته [بودم]. این حدیث را برای من [بگو]!"
قیمت صفوان بن یحیی که شخصیت [است]. میگوید: "با امام رضا علیه السلام در مدینه بودم. فمر مع قوم بقا تعادل امام." خطرناکترین استخارهها را آنهایی میگیرند که نیتت را میفهمند. نیتت را میفهمد. این قاطی میشود با آن برداشتی که دارد از آیه میکند. یا در ملکوت نباید به آدم باز بشود. این جمله را یادگاری داشته [باش]. یا در ملکوت نباید باز بشود، یا اگر باز شد، تا ته تهش باید باز بشود؛ وگرنه آدم بدبخت [میشود]. و آنی که تا ته تهش درش برایش باز است، امام است. آدم وقتی در ملک دلش باز شد، تازه میفهمد چقدر به امام نیاز دارد. اگر بفهمد، شیطان خیلی جاگزین شده [در وجودش].
این یک نمونه. میگوید: از کنار یک آقایی رد میشد. یک جماعتی نشسته بود. "حافظه یعنی چه؟" [گفت:] "رفوزه! خودمان هم شبیه همان از دین خارج [شدگانیم]؛ منحرفها، ملحد. جماعتی که اینها تابلویند که از ماها نیستند؛ از این دایره امت و این اجتماع و اینها بیروناند." تعبیر رافضی این است.
یکی از اینها که نشسته بود، برگشت. امام رضا علیه السلام گفت: "هذا امام رافضة." [یعنی] این امام. میگوید به امام رضا علیه السلام عرض کردم (خیلی جالب است). بعد این یکی از بالاترین مؤمنین است، یکی از عرفاست. شب که شد، [امام] دعا علیه [او کرد و] نفرین کردن این آدم: "فاحترق دکانه." آقا! شب نصف شب دکان این آدم آتش گرفت. "و نهب وسرقت". هرچی هم دزد بود، آمد برداشت و برد. "فرأیت من الغد". فردا صبحش دیدم: "حسناً خاضعاً مستکیناً." دیدم با اشک و گردن کج آمده، افتاده. آمد توی وادی. و بعداً یکی از عرفای درجه یک میگوید: حضرت فرمودند: "یا صفوان! اما انه مؤمن مستکبر الایمان و ما یصلحه الا ما رأیت." ایمان [او]، مسیر رشدش همین بود که روش پیاده کردند؛ غیر از این درستش [نمیکرد]. حالا خدا میداند کجاها این آتشهایی که در زندگی ما میافتد، به دعای امام زمان [است]. یک جسارتی کرده. این هم هست. ولی این دستی که دارد [ما را] میبرد. حضرت اینجا شنیدند: "صفوان بن یحیی."
آقا! شوخی نیست روایت نقل بکند. سندش اگر مشکل داشته باشد، روایت میپذیرند. سه نفر این شکلیاند. ایشان را [به عنوان] ابن ابی حمیر، صفوان بن یحیی [بزن]. به امام رضا علیه السلام گفتم: "آقا! این بیشترین [چیز] را میگوید." سیرش میدهد این را. فامیل قطع رابطه میکنیم، داداشمان خبر نداریم. مثلاً سر فلان قضیه با هم اختلاف کنیم. این قضیه افتاد، چرا فلان حرف کلمه به دهن این آمد؟ حجت داداش! سیر میدهد. همه هستی را سیر دادن. علامه بحث معرکهای دارد. تفاوت امام با پیامبر و بقیه کسانی که هدایت میکنند. همه کسانی که هدایت میکنند، حق را به شما میرسانند؛ رسانندهاند. همه کسانی که هدایت میکنند، حق را به پیغمبر، آخوند، طلبه، مفسر، حج؛ حق را بهت میرساند.
و واسطه در رسیدن حق به شما، یک نفر است که تو را به حق میرساند؛ امام. آنی که تو را به حق [میرساند]. همه اینهایی که در عالم [وجود]ند، در ملکوت. پرفروشترین کتابمان هنوز که هنوز کتاب ابراهیم هادی [است]. افتاد [بر سر زبانها]؛ ولی ابراهیم هادی هنوز دارد میخندد. به کرّات داریم جوانها که به قیافهشان نمیخورد، میآیند میگویند که این جوان، این شهید را من فلانم. برو زندگینامه [اش را ببین]. اجازه داد که خودش را معرفی کند. کی به شما گفت کتابش را بنویس؟ مرغ ۵۰ تومان! خبر ندارم کدام دست دارد همه هستی را مدیریت میکند. همش امام زمان! همش نور حضرت است! همش اراده حضرت [خداوند] است.
خدای متعال شیاطین را بهشان اجازه داد نفوذ بکنند. فرمود: "جاری میکنم من اینها را مثل جریان خون در بدن." شیطان این جور تسلط [دارد]، ولی نسبت به قلب در بیرون قلب تسلط داده به شیطان. شیطان به دل راه ندارد. اصلاً احدی را به این خانه راه نداده. این اصلاً منطقه ممنوعه خودش است. "القلبُ حرمُ اللهِ." اگر بیشتر توضیح بدهم، کلاً به کفر کشیده میشود کار. یاران! شب جمعه دور هم جمع شدیم. اساساً قلب حرم الهی است. خط قرمز الهی است. "ما جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ." قلب حرم خداست. اصلاً راه نمیدهد کسی را. خط قرمز است. جای ممنوعه است. [کسی] اسم اینجا نزدیک بشود، قلب [او را] گم و گمش میکند. احدی به دل راه ندارد. کلاً در این عالم یک نفر را به دل راه داده، سپرده، در دل جا کرده؛ آن هم امام.
اوج این تعبیر این است: "من احبّکم". آقا! این اگر بفهمیم، موهای سرمان سفید میشود. همین الان به خدا قسم دارم قسم میخورم (دیگر از این ترفندهای آقای فاطمینیا نمیخواهم بگذارم). اسراری دارد. والله قسمی که ایشان داشت: "اگر بفهمیم دیوانه میشویم." "من احبّکم" به دل راه داده.
یک چیزی بگویم سنگین؛ شما نشنیده بگیرید، نشنیده بگیرید. هر جایی که در مورد این محبتها صحبت کرده، گفته: "برادر مؤمن لله، پدر و مادر لله، بچه لله." در مورد اهل بیت، "لله" ندارد. امام حسین [را] برای امام حسین [باید دوست داشت]. برای کی دوست داری؟ "من احبّکم" فقط "احبّ الله". عجیب است! امام حسین را "لله" دوست داشته باش؟ دوست داشته باش. مباینت و دوگانگی نیست که شما بخواهید برای خدا دوست داشته باشی. توجه به عین توجه به خداست. محبت اصلاً آن تو دلت است. اصلاً این محبتی که قلب حرم الله است و همه را در اختیار خودش گرفته، اینها همه را به امام راه میدهد. خدا تمام دلت را پر کرده. امیرالمؤمنین تمام قلب را به او سپرده. تمام قلبت را به محبت امیرالمؤمنین پر [کرده است]. "ذِکْرُنا ذِکرُ اللهِ". توجه به ما، اسم ما، محبت به ما، اصلاً دوگانگی [ندارد]. پر کرده. همان محبت فطری که همه بدانند و ندانند، خبر داشته باشند، نداشته باشند. نسخههای دیگرش را میزنند، میرود هند و نمیدانم بحرین و کشمیر، پاکستان.
حالا حالاها مانده [که] محبت به امام زمان چه چیز سادهای نیست. مسیر [باید] بیاید، مسیحیها را دیوانهاش بکند. دلها چی بوده؟ "أشد الناس مودة للذین آمنوا، الذین قالوا: إنا نصاریٰ." هنوز مسیحیها محبتهای مکنون قلبشان را نشان ندادهاند. دیگر من در پاریس کنار برج ایفل جمع میشوند [و میگویند:] "سلام فرمانده." محمدرضا مکنونه به امام زمان [است]. امام زمان احکام جاری میکنند، بعد مثلاً مدیریت میکنند. تفاوت امام زمان مسئولیت اداره بنزین، تنظیم گوشت و مرغ، تنظیم بازار، نرخ ارز... امام زمان ملکوت هستی [است].
ما این بحثی که در حرم امام رضا داشتیم همین بود. ملائکهای که مسلطند بر شما، [یعنی] ملکی مسئول این [کار] با یک دیتا [است]، [و ملکی] با یک دیتای دیگر [کار میکند]. یکی مسئول موی شماست؛ باید هفتهای یک میل اضافه کند، دو روزی، ماهی. همه را برنامه مدیریت میکند. این موی ابروی شما از چنگ ملک درنمیرود. این ملک از چنگ کی درنمیرود؟ امام زمان. تمام بدن من را دارد مدیریت میکند. این یک دانه موی من که باید از اینجا، از این بغل دربیاید و سفید باشد، از دست او درنمیرود. یادش نمیرود موی سفید وسط این دو تا سیاه باید دربیاورد و هفتهای انقدر باید بهش اضافه کند. آن به آن باید به این وجود بدهد و آرام آرام رشدش بدهد.
توسل کردم، جمکران رفتم، جواب نگرفتم. امام زمان حجت [است]. فرمود: "عالم در دست ماست." امام صادق فرمود: "عالم مثل گوی در دست [ماست]." حالا داستانها هست، اینجا حرفها. امام زمان صحبت تنظیم ساز و کار [است]. چرا تو امشب بیایی؟ چرا آن یکی به ترافیک خورد، ۱۰ دقیقه دیر آمد؟ یک کسی دارد مدیریت میکند احوال شما را. در چنگ او [است]. حجت ظاهریاش است. در نهایت تعادل دارد مدیریت حقیقت وجود را. در چنگ امام است، در مشت امام، اشراف امام.
حالا فرصت [نیست]، مخصوصاً از امام رضا علیه السلام بحثهایی نیست که من باید در جلسات اینها مطرح بشود. یکیش را فقط میگویم: اشراف امام بر شما. اشراف اینها خردهریزههای شوخی است که امام یک وقتهایی میریزد که مثلاً تفریحی. حکیمه بنت موسی، حکیمه دختر امام کاظم، در واقع میشود خواهر امام رضا علیه [السلام].
"باب بیت الحطب دیدم. حضرت جلوی در هیزم، اتاق هیزم بوده، جلوی در آنجا حضرت وایساده [بود]." اضافه [کرد:] "فقلت: یا سیدی، لِمَن تُناجی؟" گفتم: "آقا! با کی حرف میزنید؟" فرمود: "هذا عامرٌ زهراءی. أتانی یسألنی و یشکو." گفتم: "سیدی! خردهکاریهای ملکوت و اشراف به نظامهای پیچیده اعمال ما که اگر این طور کنی آن طور، اگر آن طور کنی این طور. اگر یک کلمه این طور، آن [همه] را امام برای ما اشراف دارد. دیوانه میشوی! دیوانه امام زمان!" میگوید گفتم که: "آقا! دوست دارم بشنوم." فرمود که: "انک اذا سمعتَ صوتَه، تَمَرّضتَ سنةً." [یعنی:] "اگر صدایش را بشنوی، یک سال سردرد میشوی." آقا! دوست دارم اسم [ایشان را ببرم]. اسم امام است. بابا! در مشت اوست. الان هم که نمیشنوی، او نمیگذارد بشنوی. همه مدیریت [است]. همه [چیز را] استماع [کن]. "فسمعتُ شِبهَ صفیر". صدای شبیه سوت بود. "و بر اثر الهام، فهم تو [زیاد میشود و باعث] سردرد میشوی." آقا! یک سال سردرد! چه ربطی بین این صدای [جنی] و این سردرد یک سال سردرد [است]؟ چه رحمتهایی اصلاً خبر نداریم از جانب امام دارد به ما میرسد! سردرد نشدیم. بشنوی، همینیم که تو مطرح کردی. این هم به اراده [خداست]. وقتی مخیر شدی، باز به دلت انداخت که این وری بشوی. مشت امام زمان [است].
اولیا خدا مسجد جمکران وارد شدیم. شما از هر جا که به تن قلقلک بدهی، کف پا را به روح میرسی. روح پر کرده امام. روح هستی امام. جان عالم پر کرده. وارد مسجد جمکران شدیم. بهجت... حالا واکنش امام زمان نسبت به همه این غذاها را مداح داشت میگفت: "یا صاحب الزمان کجایی؟" آقا جان! فدات بشم الان کجایی؟ یعنی میدانیم کجا نیستند که میپرسیم کجا هستند؟ "کجایی؟" یعنی کجا نیستی که کجا هستی؟ کجا نیست جان این عالم؟ من در خانهام نمیبینم، محل کارم نمیبینم. موقع شکوه و گرفتاری، یک کمی معمولاً آدم کنار بقیه میبیند، دیگر تولید مستقیم نمیتوانی.
حالا فرصت نیست، روایات عجیب و تعادل که عرض کردم. امام در اوج تعادل است. سیلی که امام میدهد، به سمت تعادل است. اصلاً امام دارد یکم روحیهات میرود به سمت غرور، امام تنظیم [میکند]. به سمت یزد، امام تنظیم [میکند]. نه، یک موج اول باید بیاید، کتاب حذف، بعد برود صوتش، بعد صوتش این جوری. یک دستی پشت کار است. کار میکند. بعد تک تک اینها را نشان کرده. تو را گذاشتم مثلاً ۲۴ خرداد، فلان ساعت میگیرمت. این کلمه را میزنم به گوشت. این مال ماست. این ۱۰ سالگیاش مال ماست. آن ۵ سال دیگر مال ماست. ۲ سال دیگر مال ماست. آمار همه را هم دارد و یک دلسوزی، یک محبتی، چشم انتظاری او. چه استغفارهایی برای ما بکند! چه دعایی برای ما بکند!
یک استادی اوایل خیال [میکرد]، وقت گذشت، ببخشید. اصلاً ارتباطی برقرار نشده [بود]. بعداً با نوزاد ارتباط سنگین برقرار [شد]. اول فقط در حد یک معرفی [بود]. یک نفر حسی را میخواهم بگویم. نماز استغاثه به امام زمان. من مینشینم بعد حرم، بعد زیارت، دعا میکنم. اینهایی که مینشینند از من سؤال دارند. منتظر میشوم نماز من تمام بشود. همه اینها را در همه نمازها و دعاها شریک میکند. اذیت اذیت کنه! شریک کرده تو! خانم امام زمان! دو تا جمکران پاشی بروی به محل. تو مجلس روضه داری. همه عالم در مشتش است. نمکگیر بشود. شرمنده تو بماند! مگر احساس جبران میکند به این سادگیها؟ آنی که جهنمش قطعی است، بعضی اوقات او [میتواند] جبرانی در مورد حضرت زهرا سلام الله علی [انجام دهد]. آن جبرانی که ما بخواهیم بکنیم که اینها نیستش که! آنی که جهنمش قطعی باید برود دربیاید که یک کمی جبران [شود].
محمود! برای حسین من گریه کرد. مگر من ولکن اینها [هستم]! همین که ما اسم امام حسین بیاید، توهین نکنیم. امام حسین ظهر عاشورا فرمود: "فقط برو یک جایی [که] صدای من به تو نرسیده که من بتوانم شفاعتت کنم." گریه کنی، خرج بدهی، سینه بزنیم، مشکی بپوشی، دلتنگ [باشی]. پول خرج کنی، از شکمت بزنی، از خرج زندگیت بزنی، پشت کربلا بروی. شوخی امام زمان! مگر شرمنده [باشی]! تلفن مهمان ما بودی، تو مسافر ما بودی. تعبیر روایت میگوید: زائر کربلا میخواهد راه بیفتد، بهش میگویند که راحت باش! پیغمبر و امیرالمؤمنین آمدهاند، من برت گردانم. تعبیر روایت آقا! من خودم [در] مشت امیرالمؤمنین آمده کنار دست [تو]. پاسپورتت را دادی، مسافر کربلا میشوی. مادرش دلتنگت است. شبهای جمعه فلانی امشب جات خالی بودا! چه خوشبیانی! مهربانی از دو سوی است؛ از یک سر مهربانی، درد از سوی دیگر. اگر مجنون دل شوریدهای، دل لیلی هم شوریده.
یک کسی به اهل معنایی گفته بود، بعد چند وقت رفته بود مشهد، گفته بود: "دلم برای امام رضا تنگ شده." آقا گفته بود: "امام رضا بیشتر دلش برایت تنگ شد!" مگر میشود امام رضا؟ مگر ما باورمان نمیآید امام رضا دلشان برای ما تنگ بشود؟ ما که جز بهجت بود [که] طرف نشسته [بود] سؤال بکند. اذیتش [نمیکرد، بلکه] شریک کرده [بود او را]. بعد امام رضا [به ظاهر میگفت:] "فلانی! هر سال زیارت مخصوص میآمدی، امسال جات خالی بود. ۲۵ ذیقعده نبود. روز میلادم جات خالی بود. برایت کنار گذاشتم." محبت امام به ما یعنی دلسوز. امام یعنی چه؟ لحظه آخر با محبت نگاه میکرد به شمر. با محبت نگاه میکرد به [یزید]. امیرالمؤمنین وقتی ابن ملجم را بیدار کرد، پا شد رفت وضو بگیرد. حضرت فرمود: "اُریدُ حیاتَه و یُریدُ قَتلی." [یعنی:] "خیرش را میخواهم، این هم میخواهد من را بکشد." بابا! امام محبتش به ابن ملجم این است. امام ابن ملجم است! امام ابن ملجم! امام شمر! مگر میشود؟ حالا گاهی بحثهایی میشود، آدم یک کمی احساس ناامیدی میکند از شیطان، از حقالناس.
السلام علیک یا بقیةالله! یا صاحب الزمان! السلام علیک. السلام علیک. قربون نماز خواندنت بشوم، یا صاحب! آقا جان! قربونت بشوم. ارباب! چه چلهای گرفتی؟ شب جمعه است. آقا جان! دلم میخواهد بگویم ما را فراموش نکنید؛ ولی ما این حرفهایی که گفته شد دیگر رویمان نمیشود بگویم. حتماً شما با تشر و توبیخ میگویید: "مگر میشود من شب جمعه شما را فراموش [کنم]؟"
دنیا چه زیبا میشود وقتی خوشحال زهرا میشود.
بیایی، نور تو میتابد به عالم. با ظهور [تو] خورشید رسوا میشود.
وقتی بیایی، فصل خزان پایان بگیرد. هر غنچهای وا میشود.
وقتی بیایی، آن وقت [عیسی] از ملازمانت [میشود]، آقا! هر روز [مثل] عیسی.
وقتی میآیی، با ذوالفقار به دست خود بگیری؛ [آن وقت] حماسه تماشا میشود.
وقتی بیایی، زخمی که [برای هر] کسی آماده است، بسم الله! [میتوانیم] به امام زمان [کمک کنیم تا] قلب نازنینش شاد شود. زخمی که روی سینه مادر [زهرا (س)] نشسته است، از [ایشان] مداوا [شود] وقتی [تو] بیایی. وقتی گنبد بسازی در [کربلا]، مثل خراسان، دلها منصهر میشود. وقتی میآیی در کوفه، در کوفه روضه زینب بخوانید؛ تردید دریا میشود وقتی میآیی. شبهای جمعه روضه در صحن ابوالفضل، هر هفته برپا میشود وقتی میآیی.
روضه بخوانیم برای امام زمان. دلت بشوم آقا جان! چه حالی دارید با روضه؟ قلب من! نمیدانم چه آتشی در دل شما [با] روضه به پا [میشود]. نمیدانم چه انس و تعلقی شما به [این روضه دارید]. چرا این روضه برای شما عسلگون است، تأثیرگذار و [مثل] آتش؟ فقط همینقدر میدانم: چشمه [آب در] خیمه [در انتظار] عباس [بود]. همه منتظر [عباس بودند]. خود ابیعبدالله فرمود: "اگر تو بروی، محور این سپاه [میشکند]." عباس بود؛ چون جنگندهای که در میدان دارد میجنگد، [به او نگاه میکند]؛ چه آن مادری که در خیمه بیتاب است، چون بچه در خیمه تشنه است. همه چشمها به ابوالفضل [بود]. چشم خود ابیعبدالله [هم] به ابوالفضل [بود].
ما چه میفهمیم از محبت امام؟ تا به حال هرچه خوب دیدیم، از محبت دیگران به امام بوده. اصل خالصترین، محبتترین عالم، محبت امام است. هر چقدر خالصتر، هرچه به او نزدیکتر [باشی،] علقه و محبت شدید [تری دارد]. در روایت فرمود: "ما به بیماری شیعیانمان بیمار میشویم. در گرفتاریهایشان احساس گرفتاری میکنی." این جور امام به شیعه [نزدیک است]. کدام شیعه به امام نزدیکتر از قمر بنی هاشم به ابیعبدالله؟ همین قدر بگویم: این دست زدن [در اثر زخم] دستهای عباس نبود. قبل از اینکه درد [مصیبت] عباس [به دل] ابیعبدالله وارد شد، لا اله الا الله! ببین این حال چه حالی بود؟ [این چه] مصیبتی بود؟ سلطان کتمان مصیبت در این [عالم]، ابیعبدالله است. مگر میشود شکوه کند؟ مگر میشود امام دردمند بشود؟ آن هم جلوی [دیگران]!
یک وقت صدا زد: "السلام علیک ای سر [بریده]!" و الذی و شم طبیعت... ابیعبدالله با شمشیر به سمت ما حملهور شد. با سر آستین اشکها را پاک میکرد. "نامردها! بازویم را بریدی!" این را عرض میکنم: امام [وقتی به بالین عباس رسید، دید که] دست [او] بریده [شده]. [با خود] فرمود: "دستهایم را بریدی! کجا فرار [کنم]؟"
خیلی نمیخواهم روضه را باز کنم. مقاتل گفتند. مرحوم مازندرانی نقل کرده. عجیب است این تکه از مقتل. میگوید وقتی ابیعبدالله رسید، این چه بدنی بود که روی زمین افتاده بود؟ یا صاحب الزمان! این روضه برای شماست. شما! چشم ابیعبدالله به [آن] دستها [بود]. [بعد گفت:] "پاهایم را بریدی، حسین!"