
جلسه پنج : آیه امانت و شاخصسازی انسان در قرآن
این مجموعه جلسات با محوریت زیارت امینالله شکل گرفته و در واقع سفری عمیق به دنیای معرفت اهلبیت (علیهمالسلام) است. این زیارت فقط یک متن دعا نیست، بلکه یک مکتب کامل امامشناسی، خداشناسی و انسانشناسی است. در خلال مباحث، مفاهیمی چون «امینالله بودن»، جایگاه امانت الهی در وجود انسان، نسبت ایمان با ظلم و امنیت واقعی، و معنای حقیقی زیارت بهعنوان «کشش آرام به سوی حقیقت» شرح داده میشود. علاوه بر این، جلسات پر است از روایتهای ناب تاریخی، حکایتهای عرفانی و توضیحات اجتماعی که همه در خدمت یک هدفاند: فهمیدن اینکه انسان چگونه میتواند در پرتو زیارت، به حقیقت خود و به اتصال با اهلبیت (علیهمالسلام) برسد
شکوه انسانیت در آیه امانت
دسته بندی انسانها بر اساس امانت
موجودات به حسب قابلیت وجود، تجلی خداوند هستند.
تحویل امانت الهی توسط همه موجودات
تفاوت جوهری انسان و حیوان
حدیث کسا گوشه ای از فضیلت حضرت زهرا سلام الله علیها
برزخ ملحق به دنیاست.
اشراف بر همه عوالم، مرتبه انسان
عالی ترین مرتبه وجود
ذکر اصلی
همه معارف ذیل آیه انا لله وانا الیه راجعون
تطهیر خیال و وهم، مرتبه بعد از تطهیر حس
علامت رشد
امانت عقل چیست؟
هیچی که از همه هستی بالاتر است.
به مرتبه توجه به انا لله، امانت را تحویل دادی؟!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
بحثی که محضر عزیزان شروع کرده بودیم، بنا بود مروری داشته باشیم بر زیارت امینالله. در کلمهی «امینالله» مقداری مکث کردیم. هرچقدر هم بیشتر مکث میکنیم، میبینیم بیشتر جا دارد. آنقدر این کلمه عمیق است که جان زیارت امینالله در همین یک کلمه است، و تا این کلمه فهمیده نشود، به بقیه کلمات و معارف زیارت امینالله نمیتوان رسید.
عرض شد که حیثیتی که در زیارت امینالله، [و] مد نظر در زیارت اهلبیت عصمت [است]، آن حقیقت انسانیت و آن گوهر انسانیت است. آن چیزی هم که در این زیارت و در ادعیه پیرامون آن تقاضا میشود، همین حقیقت انسانیت است. در بین زیارات ما، از جهت عمق دعا و اعتلای دعایی که در این زیارت نهفته است، [زیارت امینالله] منحصر به فرد است. معمولاً کمتر در زیارتها، زائر اهدافی همچون رسیدن به چنین حقایقی را مد نظر دارد.
«اللهم اجعل نفسی مطمئناً بقدر...» و این اوصافی که [انسان] برای خودش درخواست میکند. و بعدش هم: «اللهم ان قلوب المخبتین الیک والهه...» که دیگر آنجا [نشانهی] عمق معارف، [و] غوغای معارف است؛ [انسان] یک نقطه بسیار عالی را تمنا میکند در زیارت اهلبیت؛ که [چنین چیزی] را در بقیه زیارتها سراغ نداری که اینقدر بلند باشد. و اهلبیت را با تقریباً چهار پنج عنوان [معرفی میکند؛ ائمه معصومه را] معرفی میکند: یکیاش «امینالله»، یکیاش «حجت بر عباد»، یکیاش «مجاهدی است که حق جهاد را به جا آورده»، و «ایتاء زکات» کرده. این چهار پنج تا ویژگی، ویژگیهایی است که در مورد امام مطرح میشود. بقیهی آنها هم فرع همان «امینالله» است و همهاش نکتهاش در همان خود کلمه «امینالله» است که خیلی جای تأمل دارد.
حالا، چون فضای جلسه هم خاصتر است — الحمدلله — و فضای عمومیتر نیست، کمی میتوانیم با هم دقیقتر و عمیقتر، انشاءالله، در مورد این کلمه امشب بحث کنیم؛ زیرا بحث در فضاهای عمومیتر ممکن است خستگی بیاورد و حوصلهها را سر ببرد. کمی با عمق بیشتری به این کلمه بپردازیم که چرا بحث «امینالله» مطرح [است].
اول، نکاتی از مرحوم علامه طباطبایی عرض شود. اینها مطالب بسیار عالی است که علامه طباطبایی در تفسیر المیزان مطرح فرمودهاند؛ ولی معمولاً در این دو سه جلد کتابی که در شرح زیارت امینالله نوشته شده و بسیار هم قابل استفاده و خوب است، این نکات دیده نشده است. شاید دیگر احساس کردهاند که اگر بخواهند به این بحثها بپردازند، خیلی طولانی میشود [و به همین دلیل] این مباحث را مطرح نکردهاند. معمولاً کلمه «امینالله» را [به صورت] مختصری [بررسی کردهاند]. [از کتابهای شرح زیارت امینالله]، ظاهراً همین دو جلد داریم و غیر از این دو تا هم نداریم؛ یکیشان مختصرتر [است و] یکی طولانیتر. خدمتتان عرض کنم که [نویسندگان] این کتابها، این بحث [یعنی بحث آیه امانت] را در مورد کلمه «امینالله» مطرح نکردهاند و به صورت کلی بحث «امینالله» را مطرح کردهاند.
اصل بحث، همین بحثی است که در قرآن آمده است که اتفاقاً شکوه انسانیت و آن حقیقت انسانیت در همین آیه است: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ». [یعنی] «انسان بود که این را حمل کرد». [چه چیز را؟] «این امانتِ ما را». این امانت را عرضه کردیم بر آسمانها و زمین؛ هیچکس نتوانست حملش کند؛ ابا کردند از اینکه بخواهند حملش کنند. یکی بود که این را حمل کرد؛ آن هم انسان بود. بعد دستهبندیها را بعد از آن میآورد. منافقین و مشرکین آنجا بر اساس امانت تعریف میشوند. علامه [طباطبایی] بحث غوغایی و فوقالعادهای زیر این آیه در سوره مبارکه احزاب مطرح کرده است که اساساً شاخص انسانیت، امانت و دستهبندی انسانیت بر اساس همین [امانت] است.
حالا، شما بر این موارد کار بکنید، [آنوقت] یک دوره روانشناسی جدید، [و] علوم انسانی جدید تولید میکنید؛ یک دوره اخلاق جدید تولید میکنید، یک دوره عرفان جدید تولید میکنید، یک دوره امامشناسی جدید. زیارت امینالله ظرفیت فوقالعادهای دارد. ما ساده از کنار کلمه «امینالله» رد میشویم. این همه راه را کوبیدی، رفتی آنجا، با این سختی و با این مشقت امام را زیارت کنی، یک کلمه به او میگویی و بعد دیگر دعا میکنی و برمیگردی: «سلام بر تو ای امین خدا!» این همه راه آمدی [که] همین «امین خدا» را بگویی؟ این همه راه [آمدی؟] این همه راه، شما از عرش آمدید اینجا که «امین خدا» را به ما نشان بدهید. اینهمه راه نبود که من [آمدم]؛ [بلکه] شما را خدا از آن عوالم قدسی فرستاد پایین که «امینالله» را نشان بدهید؛ برای اینکه حقیقت انسان، «امینالله» است.
حالا، بحثی است [که] باید در موردش کمی گفتگو بکنیم. نکاتی هست، انشاءالله با تحمل بیشتری دوستان هم [به آن] دقت بیشتری داشته باشند؛ و دعا کنید که انشاءالله گوینده هم بفهمد چه میگوید، انسجامی عنایت شود و خلاصه از جانب خود همان «امین خدا» انشاءالله عنایتی شود که این بحث هم تا حدی حقش ادا شود، انشاءالله.
نکتهای که هست این است که اساساً همه عالم وجود — حالا نمیخواهیم وارد بحثهای فلسفی قضیه شویم که بحث بسیار سنگینی میشود، و بحثهای خوبی هم هست — [اما] حالا بحثی است که میگویند: «وجود و ماهیت». [ما] حالا به نحو کلانش را فقط میخواهیم بحث بکنیم که همه هستی، اینها ماهیتهایی [هستند که] یک وجود [دارند] و در جلوههای فراوان [ظاهر میشوند]. حالا مثلاً شما تصور بفرمایید: یک چهره است که در دههزار آینه نمودار [میشود]. با آینههای مختلف؛ این یک آینه براقتر است، یا آینهای کدرتر است، یا آینهای زرد است، یکی قرمز است، یکی سرخ. [در یکی] آینه کوچک است، [در دیگری] آینهای شکسته است، یا آینهای که همه قطعاتش افتاده [است و] فقط وسطش یک تصویر آنجا منعکس شده [است]. تصویر یکی است، آن بازتابش و نمودش به قابلیت آینه [است که] متعدد و متکثر شده است. حقیقت در عالم یک چیز است، آن هم ذات مقدس حضرت حق سبحانه و تعالی است. موجودات که ماهیتها میشوند، به حسب قابلیت وجودیشان، این وجود را جلوه دادهاند. بعضی آینهها کوچکترند، بعضی آینهها محدودترند.
مراتب وجود [همان] جلسه ماقبل جلسهای که اینجا داشتیم — یعنی اینجا نبود؛ جلسه قبل از جلسه آخری که اینجا داشتیم که منزل همشیره عمادی بود — بحث مطرح شد؛ مراتب وجود در موجودات، که مثلاً جمادات و نباتات و اینها هر کدام میزانی از وجود را بهرهمند [هستند]. اساساً این نکته را دقت بکنید — نکات را انشاءالله کمی با دقت بیشتری امشب به آن بپردازیم — اساساً هر ماهیتی، [آن] میزان وجودی که به آن تابیده است، همین امانت الهی میشود. همان مقدار وجود، همان کمالاتی که از خدای سبحان در او جلوهگر شده است، این همان امانت خداست.
مثلاً حیوان یک مرتبه از وجود دارد، جماد یک مرتبه وجود دارد. یک مرتبه از کمالات الهی را — مثلاً نبات — حیات دارد؛ این مظهر اسم «حیّ» است. درست است؟ حیات را [دارد]. حیوان یک مرتبه بالاتر، مثلاً قدرت هم دارد. مثلاً [حیوان] مظهر اسم «قدیر» هم [هست]. و همینطور موجودات هر کدام یک مظهریتی دارند؛ همه هستی جلوه کمالات خدای سبحان است. علم و حیات و قدرت و همهاش هست دیگر، در همه هستی به میزان بهرهمندیشان از وجود، این کمالات را دارند. هرچه وجود پایینتر میآید، مرتبه بهرهمندیاش از کمال پایینتر [میآید]. هرچه بالاتر میرود، بهرهمندیاش از کمال بیشتر میشود. این همان کمال خدای سبحان است که به هر موجودی تابیده است؛ این همان امانت خدای متعال به آن موجود [است].
حالا همه موجودات عالم غیر از انسان امانت را سالم تحویل میدهند؛ تصرف در آن، عصیان در این کمال نمیکنند؛ هماناند که هستند، هماناند که دادند و هماناند که باید باشند. لذا عرض میکنیم که انسان را نباید ذیل حیوان تعریف کرد. این بحثی است، یک اشتباهی است که در منطق رخ داده و بین ما هم رایج است. اصلش هم از غرب آمده؛ اصلِ نگاه، نگاه غلطی است که انسان را یک گونه از حیوان میداند؛ «حیوان ناطق» به تعبیر غلطی است. انسان ذیل حیوان نیست؛ انسان کنار حیوان است. موجودات سه گونهاند: یا ملکاند، یا حیواناند، یا انساناند. اینها موجوداتی هستند که البته در عالم عقل بحث جمادات و نباتات و اینها را کار ندارم؛ این سه دسته [هستند].
نه اینکه انسان یک گونه از حیوان است که بعد ما بگوییم که این حیوان ناطق است، مثلاً فرقش با اسب چیست؟ فرقش با سگ چیست؟ مثلاً این [گونه] است؟ نه، اساساً تفاوت جوهری با همدیگر دارند. هیچ سگی، و هیچ قاطری، و هیچ گاوی، و خوکی، [و] گوسفندی — این مراتبش اینجور [است] — اینها همه متناقض نیست با همدیگر. هیچ گوسفندی از گوسفند بودن خودش خارج نمیشود، تغییر و تبدیل پیدا نمیکند. یک گوسفندی خوی گرگی پیدا نمیکند. هیچ گرگی خوی میمون پیدا نمیکند. میمون خوی سگ پیدا [نمیکند]. این انسان است که نه تنها بین حیوانات، بلکه بین ملائکه — آن هم با همه تعدد و تنوعش — یعنی میتواند ملک باشد، میتواند حیوان باشد، میتواند همه حیوانات باشد، میتواند همه ملائکه باشد. چهار گروهی که ما در ملائکه داریم که عزرائیلی و جبرائیلی و اسرافیلی و میکائیلی هستند. انسان میتواند «کون جامع» شود، همه اینها باشد. خصوصاً جبرئیل از همه بالاتر است. میتواند به یک جایی برسد که جبرئیل [میگوید]: «بابا، من مرتبه را اگر بالاتر بیایم، [مثلاً] یک بند انگشت بالاتر، آتش میگیرم.»
این حقیقت انسانیت است که اینجا در حدیث کسا، در خانه نشسته. میفرماید که الآن خدا دارد به جبرئیل میفرماید که برو به اینها این را بگو. به کسان [حاضر در خانه] صدیقه طاهره، ملائکه دارند الآن این سؤال را از خدا میکنند. بعد خدا دارد اینجوری برایشان توضیح میدهد. [خدا] نازل [میشود]، اینجا نشسته [است]. تفهیم کردن خدا به جبرئیل دارد اینجا گزارش میدهد که الآن خدا دارد به جبرئیل حالی میکند چیزی را. فاطمه زهرا، حقیقت انسانیت [است]. انسان ذیل حیوان نیست؛ انسان میتواند حیوان باشد، میتواند ملک باشد؛ میتواند سگ باشد، میتواند گربه باشد، میتواند پستتر از سگ و گربه باشد؛ میتواند همه حیوانات با همدیگر باشد، ترکیبی از حیوانات مختلف. یک انسان میتواند همه حیوانات باشد، یک انسان [میتواند] همه ملائکه باشد.
مرحوم علامه طباطبایی وارد حرم شد. یک آقایی گفت: «دیدم جنیانی که در حال زیارت بودند، شتاب برداشتند، مثل مؤمنینی که در حال زیارت [هستند]، دویدند. آدمهای مؤمن که دویدند تبرک کنند به عبای علامه.» گفت: «جنیان مؤمن هم دویدند تبرک کنند به عبای علامه.» گفت: «ملائکهشان را ندیدی؟ ملائکهای که مشغول زیارت بودند هم دویدند تبرک کنند به عبای علامه.»
علامه طباطبایی فرمود: «نماز میخواندم، حوری بهشتی با جامی از شراب وارد شد. استاد ما، سید علی آقای قاضی، فرموده بود در نماز هر اتفاقی افتاد، توجهتان منصرف نشود. من هم غرق توجه بودم. این حورالعین از روبرو وارد شد با جام شراب بهشتی؛ توجه نکردم. از راست وارد شد؛ توجه نکردم. از چپ وارد شد؛ توجه نکردم. ناراحت شد، رفت.» حالا این شاگردانش رندی کردند، [و] گفته بودند: «شما ناراحت نشدید که این رفت؟» [علامه فرمود:] «پشیمانم که دل مخلوق خدا را شکستم، از این ناراحتم.» لطافت انسان! انسانی که [مستغنی است] از حورالعین که [پیامبر] فرمود: «اگر یک قطره آب دهانش [به دریا] بریزد، همه دریاهای دنیا شیرین [میشود].» چه عظمتی پیدا میکند انسان! به چه نقطهای رسیده که [مستغنی است] از حورالعین!
پس مراتب وجود را خدای متعال امانت داده است. به حیوان یک مرتبه نازلی را امانت داده است. حیوانات هم امیناند، امانت را برمیگردانند. گوسفند، گوسفندی را به امانت [گرفته]، امانت را سالم تحویل [میدهد]. همان ماجرای معروف شیخ جعفر شوشتری؛ خیلی لطیف! عنایتی هم که از جانب اباعبدالله به ایشان شد دیگر فوقالعاده شد. ایشان در حرم امیرالمؤمنین هم دفن است؛ صحن جدیدی که زدند که انشاءالله به زودی نصیبمان بشود به حق این ماه رجب، آن صحن [است]. این صحنهای که تازگی بالا سر زدند، نه، آن صحن حضرت زهرا. این صحنه بالا سر. آن [محل] در بغل که وارد میشود؛ اما ستون اول، در ستون نوشته: «شیخ جعفر شوشتری، مزار ایشان اینجاست.»
[شیخ جعفر] بالا منبر بود. الاغی رد میشد، صاحبش یک جا نگهش داشت، بار را پیاده کرد. [شیخ] شوشتری نگاه کرد به این الاغ، شروع کرد هایهای گریه کردن. گفتند که: «آقا، چه شده؟» [گفت:] «این الاغ با من حرف زد، گفت: «من بارم را تحویل دادم، تو هم بارت را تحویل دادی؟» [گفت:] «من همین امانت بودم. اگر نمیفهمیدم، همین بودم. تو چی؟ تو اگر نمیفهمیدی، همین بودی؟»» نمیشود امانت! این سگ هم امانت [است]. مظهر غضب خدای سبحان است. مظهر جلال خدای سبحان [است]. [سگ] در جهنم که بروز جلال خدای سبحان است، یکی از بالاخره چیزهای هراسانگیزش همین سگهای جهنمی است. سگ نماد جلال است دیگر. سگهای آنجا هم با سگهای اینجا فرق میکنند. سگ اینجا دمی تکان میدهد، یک انس و وفا و جمالی دارد. آنجا سگهایش جمال ندارند؛ جلال محض [هستند] و فقط میدرد و درد [آور است]. شدیدترش این است: شما تصور کنید با یک سگی مواجه شوید، قدرت فرار ندارید، قدرت اینکه دست به چیزی ببرید ندارید، ابزاری ندارید برای اینکه به کار بگیرید. و سگ میآید و خدمت شما عرض کنم که خب سگ دنیا چه کار میکند؟ سگ دنیا که میآید یک تکه را میکند و میبرد دیگر؛ آدم بیهوش میشود. آن یک تکه گوشت پاره میشود، کنده میشود. آنجا سگ که میآید طرف، سگ جهنمی... لا اله [الا الله]. اول هراسش میآید که من با این سگ [چه کنم]! بعد میبیند که فرار نمیتواند بکند. بعد سگ آن به آن به او نزدیک میشود. سکته و مرگ هم ندارد. کندن هم ندارد.
حالا نکته اصلی دردآور اصلیاش اینجاست: سگ میآید، اول فکر میکنی سگ است؛ با خودت [دو تایی هستید]. یکی سگ است، میآید که بیاید حلول کند در حقیقت من. «من هستم و سگ شدم.» سگی نمیآید با ما در دنیا یکی بشود؛ من خودم باشم و سگم باشم. آنجا سگ کندن ندارد؛ میگوید: «من خودت هستم. من بروز این عصبانیت و غضب و جلالیام که تو اینجا ساختی.» قابل تصور نیست! خیلی چیز [عجیبی است]. [کسی] ماهها گفته بود: «من [از حقیقت سگ] چیست؟ مرتبه نازله سگ است. آن سگ واقعی آنجاست. این انسانی است که سگ شده.» «کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ.» خیلی عجیب است!
[ادامهی صحبت]: در نهایت، همه [موجودات] یک حس وجودی [دارند]. حالا اصطلاحاً [میزان کمالاتی] که به آنها داده میشود، متفاوت است. [وقتی] چیزی موجودی پیدا میکند، آن تمایزی [که] بیشتر ملاک [است]، یعنی آن [که] مساوی کمالات و آن کمالات همان امانت است، تمایز ایجاد شده [است]. خب، [این سؤال پیش میآید که] من که با این حسِ عالم [به دنیا] آمدم، بر چه مبنایی این مقدار از کمالات به من داده شده است؟
حالا اگر برگردم... [در مورد این] حالا یک بحث مفصلی است. بله، بله. یک وقت دیگر بوده و هنوز هم هست؛ دوشنبه صبحها آنجا یک حدی بحث عالم ذرّ [مطرح] و بحث شده [است]. بحث «نظام مهندسی معارف از دیدگاه علامه طباطبایی» بحثی بوده و هست و هنوز هم ادامه دارد؛ [در] چهار پنج جلسهای شاید در مورد همین عالم ذرّ و اینها بحث شد. بحث مقداریاش برمیگردد [به این موضوع]؛ ولی الآن آنچیزی که اصل قضیه است، این است که انسان، ذات انسان و حقیقت انسان برای همه اینقدرش مشترک است، بهترین قدرش مشترک است که این میتواند فوق ملک شود. میتواند [اینچنین باشد].
آخه ما — حالا خود را عرض میکنم، جسارت نمیکنم — من خودم در همین حدش کار نکردم؛ یعنی در مرتبه عمل انسان بتواند خلاصه از این متمایز کند. آره دیگر. حالا اینکه دقیقاً به قول آن آقایان «عین ثابت»شان چیست که بخواهد تفاوت پیدا کند با «عین ثابت» دیگری، بحث دیگری [است]. ولی فعلاً همینقدر که بتوانم از این خلق و خوی حیوانی دربیایم، ملکه بتوانم پیدا کنم.
ملاصدرا بحثی دارد، میفرماید که وقتی گفتند: «ملک جایی که سگ باشد نمیرود»... یک بحثی در «شرح اصول کافی» در آن بحث «صفات علما» دارد؛ بحث فوقالعادهای است. این هم تازه یک مقایسه عرض کنم که میگوید: «وقتی گفتند جایی که سگ باشد، ملک نمیآید، آن مشکلش با صورت سگی است. اگر تو در نفس [خود] هم صورت سگ دیدی، ملک نمیآید. اگر در نفسم صورت سگ دیدم، ملک نمیآید.» آن ملکی که میخواهد القای علم بکند، القای معرفت [بکند]، با صورت سگ مشکل دارد. [زیرا] صورت سگ مظهر جلال است. این هم مظهر جمال است. این جمال با آن جلال تناسب ندارد؛ جایی که آن جلال جلوه کند، این جمال نیست. به همین نسبت [اگر] صورت ملکه پیدا میکنی، شما خیلی [واردات]... این نکته اصلیاش اینجاست.
بعد حالا این امانت، حالا همه وجود امانت [است]. هر موجودی به میزان بهرهمندیاش از وجود، بهرهمند از امانت [است]. ولی به اینها نمیگویند «امینالله»، چون محدوده «امینالله» آنی است که تمام عالم وجود را به او امانت بدهند و تمام عالم وجود را به امانت برگرداند؛ جمیع کمالات را. که حالا بحثی که المیزان ذیل همان سوره احزاب به بیان فنی مطرح میکنند، مختصرش را انشاءالله سعی میکنیم که امشب مروری داشته باشیم.
ببینید مراتب عالم وجود به یک حساب چهار مرتبه است: یک مرتبه، مرتبه حس (عالم حس، محسوس)؛ مرتبه بالاترش، عالم خیال است؛ مرتبه بالاترش، عالم وهم است؛ بالاترش، عالم عقل.
در مرتبه حس، همین ادراکات حسی است که انسان و حیوان در آن مشترکند. بلکه حیوان بعضاً قویتر هم هست؛ گوشش بهتر میشنود، چشمش بهتر میبیند، زلزله را قبل از آدم تشخیص میدهد، عرض کنم که ذائقهاش قویتر است، دندانهایش بهتر است، خوراک را بهتر میخورد، چه میدانم تغذیهاش سالمتر است. لذت در این مرتبهاش بیشتر است و بقیه لذتهای حیوانی که دارد که اینها همهاش میشود مرتبه حس. این کمترین مرتبه از عوالم وجود است.
عالم [بعد] عالم خیال. در مرتبه خیال، آنجا صورت شکل میگیرد؛ هم حس است، هم با یک صورت دیگر، محدودیتهای حس را [ندارد]. مرتبه یک حس: یک غذایی میخوری، کبابی میخوری، لذت [میبری]. در مرتبه خیال: صورت کباب را به ذهن میآورد و دوباره همان بزاق ترشح پیدا میکند و لذت میبرد از کباب خوردن در عالم خیال. خودش صورت دارد. صورتبندی نسبت به یک سری مسائلی که با حس معمولاً تجربه کرده [است]. البته اینجا حالا بحث است که این صورت اگر به عوالم بالاتر برگردد، میشود قدرت تفکر؛ [اگر] به عوالم پایینتر برگردد، انسانشناسی فلاسفه [است]. عرض کنم خدمتتان که بالاترش میشود وهم. وهم صورت ندارد، بالاتر از صورت است؛ معنا دارد، معنا دارد ولی معنایش، معنای جزئیه است. معنای جزئی دارد. مثلاً میگوییم تهران. درست است؟ تهران یک شهر است دیگر. این تهران، صورت [ندارد]. الآن شما در ذهنتان میآید، وقتی میگوییم تهران، صورت خاصی در ذهنتان میآید؟ کباب که میگوییم یک چیز خاصی در ذهنتان میآید؛ ولی تهران که میگوییم یک چیز خاص به ذهنتان میآید؟ معنا دارد. صورت [ندارد]. قوه میگوییم: شهرت. شهرت، شما صورت خاصی در ذهنتان میآید؟ ثروت، صورت خاصی در ذهنتان میآید؟ پول؟ ولی ثروت چیست؟ پولِ خیالِ پول یعنی اسکناس. اسکناس که میگوییم، این قوه خیال کار [میکند]. ثروت که میگوییم، این معناست، ولی معنای جزئیه است. اگر رفت معنای کلی شد، این میشود عقل.
حالا چکیدهای از بحث مراتب وجود انسان: آن عالم عقلش عالم چیست؟ عالم ملائکه است. این بحثی است که ملاصدرا مطرح کرده است. گفته است که حیوانات محسوسات دارند، محسوساتاند. نهایت تجردشان تجرد وهمی است. این از ابتکارات استثنایی ملاصدرا [است] که به همین وسیله برزخ حیوانات را هم اثبات کرد. حالا بحثی است: برزخ چرا؟ برای اینکه عالم برزخ همه عالم خیال و وهم است؛ صورتهایی است که آنجا انسان با آن مواجه میشود و معانیای است که دریافت میکند، ولی معانی، معانی جزئیاند. لذا بزرگان معمولاً عالم برزخ را جز [آخرت] به حساب نمیآورند. قرآن هم به تعبیر علامه طباطبایی معمولاً وقتی بحث دنیا و آخرت شده، الله میفرماید که برزخ ملحق به دنیا میشود، [و] ملحق به آخرت نمیشود. آخرت از قیامت شروع میشود. آنی که قرآن جدی گرفته، قیامت است. حالا ما برزخ را اصل گرفتیم، بعد تازه تجربیات نزدیک به مرگ که اصلاً معلوم نیست طرف برزخ هم رفته یا نرفته! نقد جدی که هست نسبت به این برنامهها همین است. کارشناس بعد میگوید اصلاً ما در قیامت چوب و چماق نداریم، آتش نداریم برای اینکه من در تجربه نزدیک به مرگم ندیدم! [درحالیکه] تجربه نزدیک به مرگ در برزخ رفته یا نرفته [است، و او] میخواهد در مورد قیامت نظر بدهد. بسیار امر خطرناکی است باب شدن این [مسائل] به این نحو، اصل شدن این تجربیات به این شکل. برزخ صورت عمل تحلیلی باشد نسبت به عوالم بعد و خصوصاً قیامت. قیامت یک عالم دیگری است، آنجا فضا، فضای عقل است. حالا بحثهای بحثهای مفصلی هم هست، حالا نمیخواهم بیشتر وارد شوم، خسته نشوید.
پس ما به میزان مرتبه وجودیمان امانت داریم. کمالات را [داریم]. هر چند بالاتر میرود، سعه پیدا میکند، کمالات توسعه پیدا میکند. همین الآن هم ما همینیم. ما کباب خوردنمان، الآن بنده و شما اینجا برایمان کباب بیاورند چقدر میتوانیم کباب بخوریم؟ یک سیخ، دو سیخ، پنج سیخ. ولی تصور کباب، [فقط] به صورت خیالش، معنای کباب، آن چیزی که از کباب میفهمیم، صورت [است] نه معنای کباب. آن هم بینهایت. بعد تازه کباب شما ورش دار... [آن] در معنای جزئی است دیگر. کباب را بردار به صورت عقلی در عالم عقل که آنجا دیگر کباب و گوشت و مرغ و اینها هم نباشد. برو توی حقیقتی که مجرد باشد از کباب بودن، حتی مجرد باشد از این مادهاش. یک وقت از ماده مجرد میشود، صورت دارد؛ مرحله خیال. از صورت مجرد میشود، معنا دارد؛ این میشود مرحله وهم. و از معنا هم مجرد بشود، میشود همه چیز بیحد.
خودمان: من یک چشم دارم، این محدوده در بینایی. یک قوه بینایی دارم، درست است؟ قوه بینایی از قوه شنوایی تنها [نیست]. قوه بینایی محدودیت در خود قوهاش [دارد]، ولی در قیاس با شنوایی محدود است. این کارش بینایی است، آن کارش شنوایی است. بعد بریم بالاتر، آنجایی که دیگر خود انسان است فارغ از قوه بینایی و شنوایی و تکلم و اینها، آنجایی که همه اینها با هم یکی میشود، عالم عقل انسان، آن [مرحله] وحدت. حالا سعه را ببینید چقدر این وسعت پیدا میکند از جهت مرتبه وجود. آن امانت اصلی که خدای متعال به ما داده، آن مرتبه از وجود خدا، انسان را در مرتبهای آفریده که همه هستی ذیل او تعریف میشود. او بر همه وضعیت وجودی اشراف دارد. به تکتک ما خدای متعال این را داده. فکر کنیم دیوانه [شدهایم] که خدای متعال چه مرتبهای از وجود به ما عنایت کرده! همه به یک معنا بالقوه داده؟ بله، بالقوه داده. بعد خواسته که این بالفعل بشود؛ یعنی در مرتبه عالیترین مرتبه وجود که در آن مرتبه دیگر حتی با خودش هم هیچ تفاوتی نباشد در وجود.
[خداوند] قلوب انسان [را] بخشیده، فقط یک تفاوت دارد، آن هم چیست؟ ایام ماه رجب، زیارت رجبیه میخوانید یا نمیخوانید؟ «لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک». هیچ فرقی بین این اهلبیت با تو نیست غیر از یکی، آن هم این است که اینها بندهاند، مخلوقاند. «ز احمد تا احد یک میم فرق است / جهانی اندر این یک میم غرق است.» که «میم» هم گفتند «میم» چیست؟ «ممکن الوجود». در مرتبهای از وجود که او مرتبه از وجود خودش برخوردار است، خود خدا انسان را در آن مرتبه آفریده. انسان از آن مرتبه برخوردار است. [فقط] یک تفاوت [اینکه او] خودش داشته، تو خودت نداری، او بهت داده. هرچه از مراتب وجود خدا در چه مرتبهای از مراتب وجود، عین وجود شما هم [هست]، عین وجودی؛ فقط با این تفاوت که از خودت نیست. خب، این آن امانتی است که خدای متعال به من و شما داده. اینها [امانت را] عرضه کردند بر آسمانها و زمین، دیدم اینها که گنجایش ندارند، کشش ندارند. این را دادم به انسان. «وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ.» ولی حالا انسان با این چه میکند؟ حالا دیگر بحث بعدی.
گوهر انسانیت این تیکهاش [است]. اصلش امانت چیست؟ این امانت را تحویل نمیدهیم. چرا؟ برای اینکه ما توجه پیدا نمیکنیم به مرتبه وجودیمان. ما مملوکیم. همه وجودی که داریم، عین ملکیت خدای سبحان است. به میزان توجه به این مملوکیت و تحویل دادن به خدای سبحان، انسان قرب پیدا میکند. جالب میشود. خسته نشده باشید! اگر آدم در مرتبه حسش این را مملوک خدا دانست و تحویل خدا داد، درجه عالی است. من: چشم مال خداست، گوشم مال خداست، زبانم مال خداست. زبانم به اختیار خودم نمیچرخد، چشمم به اختیار خودم نمیبیند، گوشم به اختیار خودم نمیشنود. او اختیار میکند برای من که من چه بشنوم، او اختیار میکند که من چه ببینم، او اختیار میکند که من چه بگویم. مرتبهای است که این قطعاً برای همه ما میسر [است]. در این دنیا اصلاً همهمان دعوت به این شدیم و درجه عالی هم هست. در همین مرتبه کسی به کمال برسد، [چنان که] برخی گفتند: این «اعبد الناس» است. کسی که در این مرتبه بتواند تحویل بدهد به خدا، این عابدترین مردم است.
در این مرتبه هیچ معصیتی از این اجزا و اعضا و ارکانی که دارد صورت نگیرد. با چشمش معصیت نکند، با گوشش معصیت نکند، با این زبان معصیت نکند، با این دست و پا اذیت نکند. در مرتبه حس، امانت را در مرتبه حس تحویل داد. البته این هم خیلی [مهم است]. اگر کسی به این درجه برسد، خیلی درجه عالی است. معصیت [آن] حمّال تبریزی را ماجرایش را شنیدید دیگر. بچهها [را] بین زمین و آسمان نگه داشته بود. خاصی نبود! [میگفت]: «او گفت «من گفتم چشم». حالا یک بار هم من گفتم. حالا زبان [ِ من] بهش [چیزی] هم میآید.» این زبانی است که تا حالا به دستور [خدا] کار کرده. حالا این یک بار هم اینوری کار کن. چه اشکالی دارد؟ این هم ولایت پیدا میکند. در همان مرتبهاش هم به عالم محسوسات ولایت پیدا میکند؛ اگر کسی در مرتبه [حس] امانت را تحویل داد، به همین عالم محسوسات ولایت [پیدا میکند]، حتی بر بدن خودش، حتی بر بدن خودش در خاک بعد از مرگ.
این قدم اول. قدم بالاتر: قوه خیالش را تحویل میدهد. در این صورتبندیها: «ز بس بستم خیال تو، تو گشتم پای تا سرم / تو آمد، رفته رفته رفت، من آهسته آهسته [در پی تو]» [این] دو مرتبه خیال است. «ز بس بستم خیالت». این خیال او را بسته. رخ یار در خیالش هی رخ یار میبیند. «در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد.» خم ابرو میبیند دیگر. خیال این است. خیال آن طرف بسته. بعد وهم را آن طرف بسته. این دیگر مراتبی است که تطهیر خیال و تطهیر وهم [است]. البته نوعاً با همه خیال این هم تحویل داده [است]، امانت قوه خیال. صورتی غیر از نقش یار و نقش رخ در این خیال نمیافتد. البته بسیار سختی است. امانت خیال را هم چون خیال را گفتند: مظهر اسم «مصوّر» خدای متعال، صورتگر خدا، «المصوّر». این مصور [بودن] را تحویل مصور اصلی داد. امانت است دیگر. مگر نگفتیم هر کمالی مال اوست؟ کمالی که مال اوست، خودش. این ارادهای که دست من است، مگر اراده حقیقی مال او نیست؟ اراده را داد، قدرت حیات را داد. حالا همینجور میرود بالا. البته پس خیال را هم داد به او، این میشود مرتبه بالاتر از امانت. این یک درجه بالاتر از «امینالله».
بعد در مرتبه عالم عقل که اساساً تمام ادراک را، اصلاً تمام تعینات را، اصلاً تمام وجود را داد به او. نه خیال و تصور. تمام وجودش را داد به او. اصلاً دیگر وجود ندارد. الآن این امانت عقل، امانت ادراک این است که اساساً دیگر عقل به این معنا ندارد. این مست محض است، اصلاً ادراکی ندارد، ادراکی ندارد غیر از ادراک [خدا]. فرمود: «لَا یَسَعُنِی مَلَکٌ مُقَرَّبٌ...» در حدیث معراج خدای سبحان فرمود: «خودم جای عقلش مینشینم.» از خودش ادراکی ندارد. خدا جای عقلمان نشسته. نه در قوه خیال صورت، اصلاً در همه هستی، اصلاً در ادراک محض، فنای محض نیست. همین کتابی که آقا دستشان است دارند میخوانند: کهکشان نیستی. نیستی من، و به موازات همه هستی این نیست. همهاش هست، نیستی. همه اینها منم. پس هستیشان هم [منم]. پس در همه اینها هم ولایت دارد. احساس میکند که من و خورشید هیچ تفاوتی نداریم. به همان میزان که خورشید در برابر خدا نیست و خدا اراده کرده در خورشید بتابد، به همان میزان هم منم در برابر خدا نیست. خودش را اندازه همه هستی [میبیند]. چرا؟ برای اینکه همه هستی عین نیستی در برابر خداست. این هم خودش مطلقِ نیستی میبیند. مطلقِ نیستی از جانب خودش، مطلق نیستیه از جانب خدا مطلقِ هستی [است].
این نیستی را بهش رسیده. خدا رحمت کند، آقای یعقوبی یک لطیفهای داشت. ایشان خیلی این را میگفت، میگفت که کمک بکند این لطیفه اگر مطلب سخت بود، لطیفه کمک میکند. یک درویشی نشسته بود در قهوهخانه. یک سرهنگی وارد شد زمان رضا شاه. نشسته [بود]. این آمد با تشر فرهنگی به درویشی گفت که: «چرا جلو بلند نشدی؟» گفت که: «شما [کی هستی]؟» گفت: «من سرهنگ فلانیم.» گفت: «بالاتر از سرهنگ کیست؟» «تیمسار.» «بالاتر [از] تیمسار کیست؟» «ارتشبد.» «چیست؟ سرلشکر.» «بالاتر از سرلشکر ارتشبد [و] شاه؟» گفت: «شاه.» «بالاتر از شاه کیست؟» [درویش] خیلی [سنگین و موقر] بود. خدا رحمتشان کند. [گفت:] «هیچی.» «بالاتر از هیچی کیست؟» «تو.» «تو کیست؟ تو چیست؟»
ماجرای معروف مجنون که در خانه لیلا را زد، گفت: «کیست؟» گفت: «منم.» [ندا آمد:] «برو، من [جایی برای تو] ندارم.» [مجنون] رفت، مدتها روی خودش کار کرد. در رنج [و] مؤنت [بود]. [بعد از مدتی دوباره در زد.] [ندا آمد:] «ادخل یا انت.» حالا که «تو» شد، بیا. اینجا جایی است که «من» راه ندارد. مرتبه وجود که خودش مرتب است نه اینکه دو تا با همدیگر بنشینیم. [اگر] مرتبه [را] لحاظ کردم که خودم همانجا که هستم، «تو» هم کنار [من] ندارد. آنجا «تو» که دیگر هیچی شدی! اینجا در این مرتبهای که من همهام و تو هیچی هستی، اینجا جای تو است. این همان امانت است. این نهایت قرب است. این قرب همان ولایت است که علامه اینجا بحثش را مطرح میکند. الله میفرمایند که انسان از راه مجاهده، در جلد ۱۶ صفحه ۳۵۳ المیزان، «انسان از راه مجاهده به وسیله عبادت خالصانه برای خداوند به جایی میرسد که خدا متولی امور او شود.» و نه ولایت به معنای محبت یا امامت. بالاتر [است]؛ اصلاً دیگر دوگانگی نمانده. نه دوستش دارم، دوستش... تحویل میداد. دیگر دوست داشت که حسش را تحویل داده. آن که دوست داشتن مراتب پایین بود. اینجا ولایت به معنای دوست داشتن نیست. ولایتی که دیگر هیچی شد. همه کار اوست. این هم صفر محض. این صفر محضی است که او دارد با این صفر محض همه کارهایش را [انجام میدهد]. در این درجه از اتصال قرار گرفت. درجه از قرب. به میزانی که خالی شده، [آنقدر] آمده بالا.
«تخفّفوا تلحقوا.» امیرالمؤمنین بعد نمازها همیشه این را میفرمودند در مسجد: «تخفّفوا تلحقوا.» سبک بشید، ملحق بشید. سبک شو، برو بالا. باز این را یعقوبی میخواندند این روایت را که این هم جالب بود، لطافتهایی داشت ایشان. مرحوم آقای شیرازی هم خیلی به ایشان ارادت داشت. داستانهای جالبی هم اینها با همدیگر [داشتند]. یک وقتی ایشان که اینجا سنگال، همین غرب تهران، یک دو سالی ساکن یعقوبی. حالا ماجرایش مفصل است که آیتالله حائری شیرازی آمده بود دیدن ایشان و اینها. سرویس بهداشتی آنها خراب شد و خلاصه اینها همه رفتند زیر آوار. مفصل خود یعقوبی را نقل میکرد که بعد میگفت: «دقایقی تلی از آوار گم شده بود.» بعد میگفت: «یک لحظه من دلم یک جوری شد و همان لحظه گفتیم که این آجرها ریخته بودند که بقیه را دربیاورند. دست [به کار] آوردند.» گفت: «یک جایی که نشسته [بودم]، همان لحظه که من ناامید شدم، همان لحظه شما گفتید که: «همه ساکت!» زیر آوار درآوردند.» اولین جملهای که گفت زیر آوار این بود که: «حالا آقا چطور است؟» آقای [یعقوبی] نهایت اتصال و محبت بود به [آیتالله حائری]. خیلی هم ارادت داشت. آخر عمرش هم آیتالله خدمت ایشان گفته بود که: «آقا من یک سری کارهایم مانده برای بحثهای علوم انسانی و اینها.» ایشان فرموده بود که: «وقتت تمام است.» دی ۹۵، ۹۶ از دنیا رفت آقای حائری. آقای یعقوبیان بهمن ۹۶، یک ماه بعدش: «کارت تمام است، به زودی میروی. من هم زود بعدت بهت ملحق میشوم.» دوتایی با هم.
همین هم شاگرد انصاری همدانی بود. علامت خاصی هم به ایشان با جذبه شده بود. آن اوایل میفرمود که: «جوان که بودم، در خیابان که میرفتم کاغذهایی که جلو پام میرسید بهش توجه خاصی داشتم. چون میدانستم خدا اینها را الکی سر راه من [نمیاندازد].» کاغذی پیدا کردم، برداشتم، دیدم یک روایتی است پشتش. روایت معروف اسرافیل، نزول اسرافیل بر پیغمبر. خوش بیان هم بوده. مطالبی که میگفت حال خوبی [پیدا میکرد]. میفرمود که روایت این است که جبرئیل محضر پیغمبر بود، یکهو دیدند که یک چیزی دارد از بالا میآید پایین. این را که جبرئیل دید، آمد پشت پیغمبر قایم شد. او آمد پایین و به پیامبر اکرم عرض کرد که خدای سبحان مرا فرستاد از شما بپرسم که مخیر کنم شما را که شما خزائن [زمین] دستت باشد بدون اینکه از مراتبت کم باشد، یا اینکه همینجور فقیر باشی و در همان عبودیت خودت مستغرق و مستقر باشی؟ کدامش را انتخاب [میکنی]؟ دومی [را انتخاب کرد]. و برگشت.
سؤال میکنند اینها [یعنی ملائکه]. ماجرای خودش را دارد. مثلاً پیغمبر [میدانند] از جبرئیل میپرسند [که این کیست]؟ نه، جبرئیل شعاع عقل پیغمبر است. پیغمبر به جبرئیل گفتند که: «این کی بود؟ چه بود؟» گفت: «یا رسول الله! این اسرافیل است. تا به حال برای احدی نازل نشده و بعداً هم نازل نخواهد شد، فقط برای شما.» [گفت:] «پناه گرفتی؟» [جبرئیل] گفت: «این کارکردش دمیدن در صور و احیا و اماته است. وحی و امر. چون متکفل رزق و نفخ صور با ایشان است، فکر کردم قیامت شده که [به خاطر ترس] آمدم پایین به شما پناه آوردم.» [پیامبر فرمود:] «فکر کردم قیامت شده!» به شما پناه آورده! وقتی از بالا میآمد پایین، خب ملکه نزولش که جلوه کردن دیگر. بالا پایین که ندارد که یکهو ظاهر میشود! از بالا که میآمد دیدند که همینجور از بالا دارد میآید پایین، دارد درشت میشود. بعد وقتی رفت بالا دیدند که دارد میرود بالا، هرچه کوچک میشود. آن چشم مادی نیستش که دور میشوی، کوچک بشود. وقتی در تمام ابعاد یکسان ببینی.
روایت این شکلی گفته که وقتی از بالا داشت میآمد پایین، بزرگ میشد. از پایین داشت میرفت بالا، [هرچه] کوچک میشود [یعنی] نیست. هرچه میآیی پایین هست میشوی. گفت: «این پیام [ی بود که] من [در] خیابان افتاده بود، این تکهاش بود. از کجا بفهمم میروم بالا؟ رشد میکنیم، عقبگرد میکند. داری بزرگ میشوی [یعنی] داری کوچک میشوی. هرچه کوچک میشوی، [یعنی] هرچه بزرگ میشوی، [یعنی] هرچه نیست میشوی [یعنی] از من نیست. هرچه بیشتر میبینی از [نفس] ننگ بیشتر میبینی و میفهمی. هرچه بیشتر میفهمی ندارم. هرچه بیشتر میفهمی نیستم. تا به یک نقطهای برسی که میشود عین نیستی، میشود آن عبارت امام سجاد در دعا: «الهی! انا کالذّره و اقلّ من الذّره.» بلکه کمتر. همه فهم و این میشود تحویل امانت.
تحویل امانت یک چیزی نیست که من این را بردارم بدهم به شما. خدایا، بگیر! تحویل امانت یعنی توجه. توجه به ملکیت. توجه به «انا لله». به مرتبه توجه «انا لله». امانت تحویل [میشود]. یک وقت در حد حال است، یک وقت مقام است، یک وقتهایی یک حسی پیدا میکنم. نه، هنوز نه. باید مقام بشود. تجرد یعنی قشنگ فارغ شده از بعد حسی مادی دنیای یک مرتبه عالیتر. با بقیه در ارتباط است. آقای بهجت تنش با تن شما ارتباط برقرار نمیکند. آقای بهجت بدن مثالیاش با بدن مثالی شما ارتباط برقرار میکند. بلکه بالاتر، اینکه مرتبه پایینیه [است]. آیتالله بهجت عالم عقلش با عالم عقل شما ارتباط برقرار میکند. بلکه بالاتر از آن، در نقطهای که عین هستی است با آن نقطهای که شما هم عین هستی هستید، ولی او توجه دارد و من توجه ندارم. تمام این عوالم [را] مرا دارد میبیند. در دنیا کیم و چیم و چه بودم و چه خواهم شد؟ در برزخ چه بودم و چه خواهم شد؟ در قیامت چه خواهم شد؟
امینالله به میزان خودش. ولی آن امینالله اصلی و همهکاره کیست؟ آن امیرالمؤمنین. او امام است. عوض شد! زیارت امینالله یک چیز دیگر شد. آدم خوبی است. آقا شما خیلی آدم خوبی هستید. سلام علیکم، سلام علیکم. امینالله. بالاخره شما، خدا شما را قبول داشته، یک امانتهایی به شما داده. چه امانتهایی داده خدا؟ همه هستی را که عین امانت وجود است که به هر ماهیتی داده، امانت [داده]. تمامیت ماهیت داده و همه این ماهیتها به همه این موجودات در عوالم، آن بالاترین درجه وجود را داده و آن بالاترین درجه وجود را تحویل داده. به چه نحو تحویل داده؟ با توجه. به چه توجهی؟ به این توجهی که من نیستم و تو هستی. در آن نقطه مستقر شده.
روشن شد عرض بنده یا سخت بود؟ خیلی سخت بود؟ یکم سخت بود. جا میافتد انشاءالله. جا نمیافتد. از مرحوم علامه اینجا بود که علامه در آن بخش میفرمایند که اگر کسی میخواهد به این مرتبه برسد باید اطاعت بکند. همان اطاعت، همان تحویل امانت. امیرالمؤمنین موقع اذان که میشد، میفرمود: «وقت تحویل امانت شد.» وقت نماز که شد، وقت تحویل امانت. این امانت چیست؟ همان توجه. توجه به نیست.
بعد اولیا خدا نمازشان به این نحو است که آنجا از همه هستی فارغ، از عالم حس فارغ شدهاند. امیرالمؤمنین نشانش چیست؟ دیگر این از عالم حس فارغ [است]؛ از عالم خیال و از عالم وهم و از عالم عقل، از همه اینها فارغ است. اصلاً دیگر ادراکی ندارد، مستی محض است، مشاهده محض، همان «لی مع الله». حالات پیغمبر اکرم [اینگونه بود]. فرمود: «من با خدای متعال یک حالاتی دارم، «لَا یَسَعُنِی مَلَکٌ مُقَرَّبٌ».» در آن حالت، ملک مقرب جا ندارد. ملک جا نمیشود. چه ارتباطی، چه لحظهای است! لذاست که گفتند برای پیغمبر توجه به ملائکه تنزل [است]، برای من توجه به ملائکه صعود است. من به ملائکه توجه میکنم، نورانی میشوم. پیغمبر اگر به ملائکه توجه کند، ظلمانی میشود، پایین آمده. مقام مشاهده محض است.
«من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان، / بل محال عالمی میکشم.» از برای پیغمبر اینقدر لطیف است که گفتگو با ملک، غبارآلودش میکند. حالا بنده با بینمازی [چطور] پیدا نمیکنم! من چه حجمی از کثافت را دارم حمل میکنم. او با ملک بنشیند گفتگو بکند، تیره میشود! استغفار که من تنزل کردم، در توجه از آن توجه مستغرق محض درآمدهام. لطافتهای فوقالعاده و عجیب غریب است.
در ماجرای حضرت مریم روایتی دارد: [وقتی] مریم دختر بود، در بیابان، در مسجد، در آن صومعه مشغول عبادت بود. میوه غیر فصل برایش میآمد. زکریا وارد [میشد]. «کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا.» هر وقت زکریا میآمد، یک رزق جدید [بود]. مریم اصلاً از محراب پا نمیشد. غذای غیر فصل هرچه میخواست نازل [میشد]. جبرئیل آمد تمثل پیدا کرد. مریم باردار شد. با آن وضعیت زایمان کرد. از مسجد هم که بیرونش کرده [بودند]. امیرالمؤمنین و مادر [ایشان]، مادر ایثار، [میفرماید:] «مادر من را بردند در کعبه.» از مسجد بیرونش کردند. «فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَیٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ». درد زایمان را کشید به زیر درخت نخل. بعد خطاب چه رسید؟ «وَهُزِّی إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا». دستت را دراز کن از این درخت خرما، خرما بکن. خودش خیلی مقام تحول را فهمید. در [مواجهه با] برخورد خدا فهمید. عوض شد. برخورد خدا با اولیا خدا در همین نوسان است. برخورد خدا [با او] میبرد که تا حالا غذا را میگذاشت بغلم، الآن گفت دست دراز کن. معلوم میشود من سقوط کردم. روایت مرحوم عراقی هم نقل [کردند]. پرسید که: «تا حالا تا حالا غذا بغلم میگذاشتی در محراب. با این درد زایمان، بچه در بغلم، میخواهم به بچه شیر بدهم، شیر ندارم، غذا ندارم. دست دراز کن به سمت درخت خرما.» ندا آمد که: «این بچه یک کمی حواست را پرت [کرده]. آن حال محراب را نداشتی که آنجور بهت رزق [میدادم].» یک کمی مشغول بچه [شدی]. در عالم حس با همین توجه میشود فقط توجیه کرد که هستند. این حالمان نوسان [دارد]. استغفار و خودش را غرق گناه میبیند و اینها مال همان نوسان است.
مثال خوبی هم زدند بعضیها گفتند: «من و شما داریم با هم صحبت میکنیم، غرق توجه. زنگ میخورد، کلی عذرخواهی میکنم: «آقا ببخشید، عذر... یک لحظه ببخشید من رفتم. میخواهم بروم عذرخواهی میکنم، برمیگردم عذرخواهی میکنم.» همانجا که هستم عذرخواهی میکنم. با اینکه وظیفه [است]. خود شما به من میگویی: «پاشو برو در را وا کن!» میگویم: «میخواهم ببینمت!» [دوباره] میگویم: «پاشو برو در را وا کن!» یعنی چه؟ «میخواهم ببینمت!» آن سحر امیرالمؤمنین همهاش در سحر بماند. میگوید: «خیلی خوب، بس است. پاشو برو قضاوت کن. ببینم، برو کارت دارم. کف خیابان.» دوباره سحر که میآید نالهاش بلند میشود: «ببخشید رفتم! مجبور شدم بروم!» این میشود امینالله.
امینالله یک پوئنی پیدا میکند و دیگر باید قد و بالایی بیندازد و بله دیگر، امینالله به امر شما رسیدگی بکند. بعد بگو که: «ببخشید من یک لحظه به این توجه کردم! من میخواهم محض تو باشم، غرق تو باشم.» [حال] مریم متوجه بچه نشده، ولی به هر حال آن حال محراب را اینجا ندارد. آیتالله «کلمه الله»؛ این بچه همه وجودش معجزه است. مریم این را میبیند، میفهمد. یک کمی تنزل کرده در آن توجه. خدا به او هم یک کمی تنزلاتی از کرم [دارد]. همان حدی که توجه میکنی، توجه میکنم. این قله این درجه عجیب و غریب است.
حالا برای من و شما نتیجهاش چیست؟ حالا آنها خیلی بالا [هستند] که میفهمیم که اینها این شکلیاند که این خودش شاخص میشود برای اینکه حجت [باشند]. اینها دست میگیرند، راه میبرند. این امین محض خداست. این اینور قضیهاش که نکته اساسی قضیه است، امانت را تحویل [داده]. بعد این توجه را تحویل [میدهی]. «لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ.» سوره مبارکه منافقون است دیگر. اینجا هم که دستهبندی شکل گرفت بر اساس امین [بودن]. بعد روبرویش مشرکین و منافقیناند. مشرکین و منافقین این توجه به امانت را ندارند و تحویل نمیدهند. خودش را مالک میداند، تحویل نمیدهد. در ادامهاش مطرح میکند اساسِ درک امانت [بودن]، دستهبندیها شکل میگیرد. مؤمن این است که درک امانت کرد. ایمان هم از همین میآید، از همین امن و امانت [میآید]. تحویل امانت به مراتب ایمان، به میزان تحویل امانت، به میزان ناخود شدن. امانت [را] تحویل [دهی، دیگر] مال خودش نیست و خودش نیست. دیگر نمیبیند. یک مرتبه حس خودش را نمیبیند. دیگر مرتبه وهم و خیال خودش را نمیبیند. دیگر هرچه هست، فهم و خیال از آن اوست. حس از آن اوست. این بدن کامل در اختیار [خداست]. پیامبر به امیرالمؤمنین عنوان گذاشته بود: «مرده متحرک.» مثبتش [این است] برای اینکه این بدن از حیث رفتاری که باید برای یک زنده انجام دهد، در مورد امیرالمؤمنین صادق نیست. او مرده است برای اینکه [دیگر] کی فرمان این بدن را به عهده گرفته؟ نفس امیرالمؤمنین. مثل مردهای که دیگر فرمان بدن دست خودش نیست، دست غسّال، دست آنهایی که دارند حمل میکنند. فرمان بدن مرده که دست خودش نیست. این بدن هم دیگر فرمانش دست خودش نیست. دست کیست؟ دست خدای سبحان است. این میشود «یدالله»، این میشود «عین الله»، این میشود «اذن الله». سلامهایی که در زیارت آل یاسین [آمده]، درست شد؟ نفس او چیست؟ نگاه آن چشم برگرداندن، این نگاه کردن؛ این دیگر نگاه خودش نیست. در مراتب نازلیاش برای بهجت فرصت نیست بگویم. گفتم آقای بهجت روی حساب به کسی نگاه میکند و برکاتی که برخی دیده بودند از نگاههای به [آقای بهجت]. لحظهای شعلهور شدم، بعد هم یک بابی از معارف باز شد، هنوز هم باز است. اتفاقات عجیب با نگاهش حجاب رفع میکرد. این چشم دیگر از آن اوست، این عینالله دارد نگاه [میکند]. دو مرتبه خودش، خودش امینالله شده. اینجا دیگر زبان آن نیستش که روایت فرمود: «اگر بنده من با نافله من نزدیک بشود، کُنْتُ لِسَانَهُ الَّذِی یَتَکَلَّمُ بِهِ، وَ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ.» گوشش میشوم که با آن میشنود، زبانش بشوم که با آن [سخن میگوید]. این روایت، روایت [حدیق قرب] است. بهش میگویند حدیث قرب نوافل. تحویل داده امانت را. دیگر از ملکیت توهمی خودش در مورد این زبان خارج شد. این دیگر مال من نیست. تو بگو چه بگوید، تو بگو چه ببیند، تو بگو چه بشنود. این میشود امینالله.
امینالله [یعنی] تو بگو این چه به ذهن بیاورد و چه به ذهن نیاورد. چه را تصور بکند و چه را تصور نکند. این میشود آن مرتبه عالم خیال، عالم وهم. تو بگو اصلاً این در همه ادراک خودش، از آن ریشه در ادراک حضوری خودش، حضوری اصلی خودش چه باشد؟ آن میشود فنای مطلقی که اولیا خدا [به آن میرسند]. بزرگان [میفرمایند] از نفاق دربیاییم. سوره منافقون فرمود: «تو هم این قدم را بردار.» زن و بچهات مشغولت نکند. رسیدگی نکنند در بیابانها. اینها بهانه [است]. خدا بسپارم [؟] آنجا که مشغولت کردند، مشغولت نکند یعنی وظیفهات را در قبال اینها انجام بدهی، مشغولت نکنند به دنیا، مشغولت کنند به طاعت. تو را به لهو نیندازد، تو را به ذکر بیندازد. زن و بچهات مایه ذکر تو باشند نه مایه لهو تو. این نکته است. این قدمی است که من و شما برای بنده است. قدم اصلی که من باید بردارم. منم در این مسیر. ما زیارت امینالله را نمیخوانیم که بگوییم: «وای، اینها چقدر خوبند!» برویم دنبال زندگیمان. قله انسانیتاند. بعد باید برویم بسنجیم خودمان را. زیارت جایگاهش این است. شما خیلی خوبید. ادامه زندگیمان... بابا آنجا شاخص این امام است، میزان است. او امینالله است. تو میروی آنجا معلوم بشود تو در چه قدمین الهی [هستی]، تو در چه مرتبهای از امیناللهی [هستی]. تو چقدر امانت را تحویل دادی؟ زیارت، اثر زیارت، کار زیارت، فرهنگ زیارت، فکر زیارت، محتوای زیارت اینهاست.
تحویل دادم؟ من در این شئون اعتباری خودم، در این شئون ظاهری خودم چقدر تحویل دادم؟ چقدر بر اساس طاعت دارم عمل میکنم؟ چرا تعبیر خدا دادم؟ بحث مال مطرح میکند، بحث صدقه را مطرح میکند. چقدر مالم را تحویل خدا دادم؟ مالم را تحویل خدا دادم نه یعنی هرچه دارم ببرم ببخشم؛ یعنی بر اساس مهندسی او دارم اداره میکنم این مال را. این میشود امینالله. یعنی تحت اراده و اختیار و برنامهریزی من نیست. این اولین نکتهای است که امام صادق علیه السلام به «عنوان بصری» فرمود. گفت: «دنبال علم میگردی؟» فرمود: «اول برو حقیقت عبودیت. «أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً»». اول اینکه برای خودش قلب ملکیت نباشد. تدبیر را برای خودش تدبیر نکند. اولین درجه تقواست. قدم اولش است.
[رفتار] بر اساس مهندسی یکی دیگر. کی تعیین میکند چی بپوشی، کجا بروی، با کی باشی، چی بگویی، چی نگویی، چی ببینی، چی نبینی، چی بخری، چی نخری، چی بخوری، کجا خرج کنی، کجا خرج نکنی؟ کی تعیین میکند؟ کجا دارد تعیین میکند؟ تحویل دادی یا ندادی؟ [اگر] در امانت خیانت میکنی، آنجوری که دوست داری داری تصرف میکنی، میشود خیانت در امانت. امانت را تحویل بدهیم آنجا که دوست دارد انجام [دهیم]. دوست داری امینالله شدن [است]. ارتباط با امینالله پیدا [میکند] در مسیر رشد و قرب و صعود حرکت کرده. جان مطلب همین است.
خستهتان هم کردیم و حوصلهتان هم سر آوردیم امشب. انشاءالله که ببخشید ما را. البته بحثمان ماند هنوز. آن اصل بحث نفاق و ظلم و «ظَلوماً جَهولاً» ماند. بحث نفاق و شرک ماند. حالا اگر حوصله داشتید، دوست داشتید، هفته بعد بحث میکنیم. اگر نه، میرویم در مورد حجتش بحث [میکنیم]. صلاح میدانی؟ ما امانت را تحویل شما دادیم. خلاصه اگر احساس میکنی [که باید ادامه دهیم، ادامه میدهیم]. اگر هم نه که اصلاً کلاً خلاصه برای همهاش آمادگی داریم، مشکلی نداریم. نمیشود تحویل امانت. نقاط اولیهاش میلنگد.
ایام شهادت امام کاظم علیه السلام. ببینید این مظلومیت اهلبیت به اینهاست. امین ندارد. مظلومیت به نداشتن امین است. آنی که میخواهد امین [باشد]. امیرالمؤمنین هم در آن حدیثی که فرمود: «إِنَّ هَا هُنَا لَعِلْماً جَمّاً.» فرمود که: «من حامل علمم. همه علم اینجاست.» به سینهاش اشاره کرد. فرمود: «اهل [ِحملش را] پیدا نمیکنم.» که این حدیث هم آقای یعقوبی باز میخواندند. رفتم نجف. آخه از ایشان پرسیدیم که: «آقا عرض شد که این «إِنَّ هَا هُنَا لَعِلْماً جَمّاً» چیست؟» همان که تو نمیدانی! فرمود که: «اوایلی که من نجف رفته بودم، میدیدم در دریایی از شیر غوطهورم. امیرالمؤمنین بهم شیر [میدهد].» مراتب اولی است که میدهند. جامهای چشمههای بهشتی که از شیر و عسل و اینهاست و خمر و اینها. مراتب سلوک را به این نحو گفتند که قدمهای اولیه شیر میدهد، و جلوتر عسل، در [وقتی] قوت طرف که بیشتر میشود، بعد آخرش خمر است. آن خمرش مال همان مرتبه که دیگر نیست. اوایلش قوت پیدا میکند، یک کمی جان بگیرد شیر بهش [میدهد]. «حامل پیدا نکردم برای این علم. «بِلَا عَصَبٍ لِغَنَّا غَیْرِ مَأْمُونٍ»». فرمود: «آدم باهوش پیدا کردم ولی امین نبود.» اولین ویژگی این بود. امین نبود. باهوش بود، امین نه. امین میخواهم.
اهلبیت [مانند] موسی بن جعفر به افرادی که نه در حد فقاهت و ولایت فقیه بودند، شبکه وکالت که در زندان اموال را به اینها [سپرده بودند]، شیعیان مأمور شدند بدهند. ببینید مظلومیت اهلبیت معمولاً این بخشهای مظلومیت اهلبیت گفته نمیشود. سالهای زندان موسی بن جعفر گفته میشود، این بخشش گفته [نمیشود]. بزرگان [شیعه]، اعصاب [؟] بودند. بزرگان شیعه بودند. امام کاظم علیه السلام از دنیا رفتند. پول زیادی در جیب اینها بود، دست اینها بود. بنا شد که این پول را تحویل امام رضا علیه السلام بدهند. اینها گفتند که «واقفیه» اینجا شکل گرفت. گفتند که ما بعد از موسی بن جعفر امام نداریم، ایشان غیبت کرد و بعداً برمیگردد برای اینکه پولها را [تحویل ندهند]. گفتند همه اینها ظاهراً غیر از یکیشان پولها را بالا کشیدند. جلو ماجراهای امام رضا علیه السلام پیش آمد. بعد مشکلاتی که برای خود امام رضا علیه السلام پیش آمد سر ماجرای ولادت امام جواد علیه السلام و دیر فرزنددار شدنشون که باز هم ماجرای مفصلی بود. خیلی فتنههای آخر دوران معصومین، فتنههای سختی [بود]. فتنههای اول برای شیعیان جنسش متفاوت بود. از زمان بعد امام صادق علیه السلام فتنهها فتنههای عجیب و غریبی بود. جوری شد که فرزندان موسی بن جعفر در امامت امام رضا شک کردند. هیچی که واقفیه شدند. خود فرزندان موسی بن جعفر، امامزادههای بزرگوار که زیارتشان [میکنیم]، اینها قالبشان بلکه میشود گفت همهشان در امامت امام رضا علیه السلام شک کردند که این بچه ندارد. اواخر عمر امام [رضا] علیه السلام بچهدار شدند. قیافهشناس آوردند جمال جواد را ببیند، تشخیص بدهد این بچه امام رضا هست یا نیست؟ نکند امام رضا — معاذالله — دروغ گفته! امام رضا را هم فرستادند در حیاط شخم زدن. [گفتند] دستشان [را بگذارند] که بروند در کشاورزی کنند با لباس کارگری. قیافهشناس آمد تکتک اینها را نگاه کرد، گفت: «این بچه هیچکدام [از شما نیست].» [پرسید:] «آن آقا که در حیاط دارد کشاورزی میکند، آن کیست؟ بچه آن [است].» علی بن جعفر که گلزار شهدا در قم ایشان دفن است، از همه جلوتر پا شد، بغل کرد، گفت: «من از اول میدانستم شما راست میگویی.» دیگر فضا، فضای این شکلی بود. به شدت ابتلا زیاد بود. و در روایت هم دارد که حالا ببینید امینالله شدن مفت و مجانی هم نیست. این ورش را معمولاً ما نمیبینیم. اهلبیت خیلی [زحمت کشیدند].
در روایت داریم آقای بهجت هم میخواند که موسی بن جعفر دیدند که این امت به خاطر یک سری اهمالهایی که کرده، این شیعیان مستحق عقوبت شدند. اینجا دارد که موسی بن جعفر در ارتباطش با خدای سبحان وساطت کرد و بنا شد ایشان زندانهای طولانی را به جان بخرد که این ابتلا از شیعه رفع شود. به همین امینالله الکی نیست. حالا خدا میداند چه ابتلاهایی میخواهد بیاید. امام زمان رد میکنند، دفع میکنند، به جان میخرند، چه متحمل چه مصیبتهایی میشوند که این بلاها از ما دفع بشود. شد این زندانهای عجیب و غریب موسی بن جعفر. زندان نمور، تاریک و سیاهچال که دیگر در زندان آخر دعا کرد: «اللهم خلصنی.» خدا دیگر نجاتم بده، دیگر خلاصم کن. زندان آخر که زندان سندی بن شاهک بود، گفتند خیلی سخت گذشت. موسی بن جعفر علیه السلام خیلی رنجور شد. تعبیری هم که در زیارت مرحوم سید بن طاووس [آمده]، تعبیر عجیبی: «ز ساق مرغوب». که در مورد امام کاظم علیه السلام به کار برده که ساق حضرت دچار رَدّ شد. «رَدّ» را گفتند وقتی یک چیزی آرام آرام متلاشی میشود، این میشود. اینقدر زندان نمور بود و این غل و زنجیر سنگین بود، موسی بن جعفر استخوان پایشان، ساق پایشان دچار رَدّ شد و این استخوانها از هم شکست، ساییده شد و شکسته شد. وقتی هم که بدن مطهرشان را از زندان بیرون آوردند: «المناد علیها بذلّ الاستخفاف». چهار تا نعشکش آمدند زیر تابوت را گرفتند. تابوت را از سیاهچال درآورده، صدا زدند: «حالا امام الرافضه این امام حافظیهاست.» امام کسانی است که از دین خارج شدند و آمدند. شیعیان اول باورشون نشد این تابوت به این سنگینی جسد مطهر موسی بن جعفر باشد. وقتی باز کردند، تمام بدن غل و زنجیر. در این تابوت غل و زنجیر را آقا حمل کرده.
ایام شهادت موسی بن جعفر عرض تسلیت داشته باشیم محضر امام رضا علیه السلام. ایام زیارت رجبیه است. هم مشهد بریم، هم کاظمین بریم، هم کربلا بریم. محضر حضرت معصومه سلام الله علیها ابراز ارادتی داشته باشیم در مصیبت پدرشان. سالهای زندان چی کشید موسی بن جعفر؟ در این زندان چه مصیبتی را تحمل کرد؟ چه سختی را تحمل کرد؟
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و الرساله.
نگاه خسته، ماتمی به دل برای سینه ما
روضه دوباره پیراهن مشکی عزای شما
میوزد از مشهد شما، صاحب امام رضا علیه السلام
محضر امام رضا تسلیت عرض کنیم: آقا جان پدرتان را به شما تسلیت میگوییم.
بخواب تا که کمی روضهخوان شوم آقا
فدای آن تن مجروحتان آقا
چقدر برف روی گیسویت شبیه مادر جان
گشته پهلویت امام گوشهنشینم
نگو تو را زده نه، نه، نذار نگو تو را زدند
تو را به جان رضا، نگو چه بد زدند
نگو که پای پلیدی تو را لگد [کردند]
چقدر رنگ کبودی گرفته [تنت]
چقدر فاصله افتاده بین زانویت [تا شکمت]
تکان نخورم، از این شکاف سرم خون تازه میآید
سرم میآید، فدای همه زخم نشسته بر بدن
فدای ساق شکسته، فدای آن دهنم
امام یک مظلوم، امام زندانی
امام گمشده در ازدحام زندانی
خمیده، تشنه، غریب گردید
شبیه حضرت شیب الخضیب
دوباره حرف حالمان پریشان شد
دوباره یک روضه از حسین جان شد
نه سید الشهدا [؟]، نه سید الشهدا [؟] به راه رفتن،
نه این جیگر قتلگاه رفتن، باز بر جیگرم آه.
شما را عمه، علیک منّی السلام، فدای شما!
من [غم] و کرب در قلب قائمتان [هستم].
خیلی گریز اینجا در این روضه [بود]. استغفار موسی بن جعفر [باعث شد] رو سیاه کرد [؟]. آوردن حق امام نیست. ولی هرچه بود با احترام غسل و کفن کردم. نماز خوانده، دفن [کردند]. سر سلامتی بزن و بچه امام کاظم علیه السلام [؟].
سلام علی [امام] دفن [شده] روی زمین، [که] بدنت تو رها [شد].
السلام! فدات بشم، کسی نبود بدنت [را دفن کند]. بیابانیها آمدند محض رضای خدا چاله کندند.
فدای بدنی که فقط استخوان شکسته بود. گفتند: «امیر، باید جواهر بدهی. ما یک کار ویژه کردیم.»
کربلا گفت: «چیکار کردید؟»
یا صاحب الزمان، اینجا بیت فاطمه است. روضه خواندن سخت است. مادرش. آی مادر! آی!
مگر چه کار کردی؟ گفتند: «از بدن تا...» تعبیرشون این بود: «لَقَدْ رَضُّوا...» شنیدیم استخوانهای سینه حسین [را خرد کردند].
جلسات مرتبط

جلسه یک : امین بودن؛ شرط اصلی دریافت اسرار الهی
دیدار با انسانیت

جلسه دو : تفاوت محوری زیارت امینالله با زیارت جامعه کبیره
دیدار با انسانیت

جلسه سه : عصاره فضائل در عنوان «امینالله»
دیدار با انسانیت

جلسه چهار : مفهوم «زیارت انسانیت» در زیارت امینالله
دیدار با انسانیت

جلسه شش : امانت بودن چشم، گوش و دل در نگاه قرآن
دیدار با انسانیت

جلسه هفت : ولایت؛ جوهره امانت الهی در نگاه المیزان
دیدار با انسانیت

جلسه هشت : «امینالله فی ارضه»؛ امام معصوم در اوج نزول و صعود
دیدار با انسانیت

جلسه نه : «حجت»؛ جایگاه اصلی امامت در اندیشه شیعه
دیدار با انسانیت

جلسه ده : نقش اهل بیت (علیهمالسلام) در پیدایش هر خیر و کمال
دیدار با انسانیت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات دیدار با انسانیت

جلسه دو : تفاوت محوری زیارت امینالله با زیارت جامعه کبیره
دیدار با انسانیت

جلسه سه : عصاره فضائل در عنوان «امینالله»
دیدار با انسانیت

جلسه چهار : مفهوم «زیارت انسانیت» در زیارت امینالله
دیدار با انسانیت

جلسه پنج : آیه امانت و شاخصسازی انسان در قرآن
دیدار با انسانیت

جلسه شش : امانت بودن چشم، گوش و دل در نگاه قرآن
دیدار با انسانیت

جلسه هفت : ولایت؛ جوهره امانت الهی در نگاه المیزان
دیدار با انسانیت

جلسه هشت : «امینالله فی ارضه»؛ امام معصوم در اوج نزول و صعود
دیدار با انسانیت

جلسه نه : «حجت»؛ جایگاه اصلی امامت در اندیشه شیعه
دیدار با انسانیت

جلسه ده : نقش اهل بیت (علیهمالسلام) در پیدایش هر خیر و کمال
دیدار با انسانیت

جلسه یازده : نقش امام در مدیریت ملائکه، جن و تمام عوالم
دیدار با انسانیت