شئون امامت
معنای حجت
چرا امام زمان را با نام حجت واسطه قرار دهیم؟
حجت، مصداق انسان کامل
معنای درست امامت
حجت ،مسیرت را عوض می کند
فرق زندگی با حجت و بدون حجت
معنای ابا صالح
فرق امام زمان ساخته ذهن ما و امام زمان واقعی
امام زمان در متن زندگی ماست.
امام زمان با همین اقتضائات مادی مشغول اداره عالم اند.
دست امام زمان را در زندگی ات ببین.
آیه ای که امام صادق در خصوص امام به آن استناد کردند.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد. السلام علیک یا امینالله فی ارضه و حجته.
درباره «حجتالله» بودن ائمه هدی نکاتی عرض شد و نکاتی هنوز هست که انشاءالله طی چند جلسه به آنها میپردازم.
مرحوم شهید مطهری در کتاب بسیار خواندنی و مفید «امام و رهبری» بحثی دارد. شأن امام را سه بخش میکند. در این سه بخشی که مطرح میکند که بخش اولش رهبری اجتماعی، بخش دومش که اینجا یادداشت نکردم، و بخش سومش ولایت معنوی است. بخش دومش الان در ذهنم نیست. این تکهها را از کتاب خواندم: اولیش رهبری اجتماعی، دومیش قضاوت، سومیش ولایت.
ایشان میفرماید که ولایت معنوی، همان مسئله انسان کامل و به تعبیر دیگر، حجت زمان است. تعبیر مولوی را ایشان میآورد: «پس به هر دوری، ولی قائم.» در هر دوره، یک انسان کامل – به تعبیر شهید مطهری، یک انسان کامل – که حامل معنویت کلی انسانیت است، وجود دارد.
انسان کامل، حجت است. حجت کیست؟ همان انسان کامل. سومین بُعد از امامت که مهمترین بُعد امام است، حجت است. یعنی کیست؟ انسان کامل؛ یعنی کسی که حامل معنویت کلی انسانیت است. هیچ عصر و زمانی از یک ولیّ کامل خالی نیست و برای آن ولیّ کامل که انسانیت را به طور کامل دارد، مقاماتی قائل هستند که از اذهان... .
یکی از مقامات او این است که بر ضمائر، بر دلها تسلط دارد. او یک روح کلی است؛ محیط بر همه روحها. روح کلی، محیط بر همه روحها.
حجت یعنی [داستان ابراهیم ادهم را مولوی میآورد] که البته افسانه هم بوده: کنار دریا رفت، سوزنش در دریا افتاد. ماهیها همه به دهان [سوزن] شوم. مولوی میگوید: «دل نگه دارید ای بیحاصلان در حضور حضرت صاحبدلان.» بعدش میگوید: «شیخ واقف گشت از اندیشه شیخ؛ چون شیر است و دلها بیشهاش.»
همان قطب معنوی و همان برنامه حجت، ولی کامل، انسان کامل؛ این همان حجت زمان است که شهید مطهری میفرماید که گفتند: «ما خَلَتِ الأَرضُ مِن حُجّةٍ». مال همین است [که] هیچ وقت زمین از انسان کامل خالی نیست. ولی در زیارتهای ما هم که توجه به همین است، همین بُعد را میخواهم برجسته بکند؛ به همین انسان کامل. در زیارت میگوییم: «اَشهَدُ اَنَّکَ تَشهَدُ مَقامی وَ تَسمَعُ کَلامی وَ تَرُدُّ سَلامی.» این همان حجت بودن است؛ همان ولی کامل، انسان کامل که هیچکس این مقامات را برای هیچ کسی قائل نیست.
اهل سنت، غیر از وهابیها، [برای] غیر پیغمبر، برای احدی در دنیا همچین علوّ روحی و احاطه روحی قائل نیستند؛ ولی برای ما جزء اصول مذهب است که مسئله امامت سه تاست. یعنی امام را در حد یک رهبر اجتماعی میدانند. برخی مطلب دوم را قبول دارند: قضاوت. مرحوم سید محمد باقر درچهای (شما اصفهانیها) استاد [آیتالله] بروجردی. ایشان که در اصفهان استاد ایشان بود، تا مرحله دوم را قبول داشت، مرحله سوم را قبول نداشت. [چنین] اختلافی در مورد امام حتی بین خود علما [هست].
ولی خب، اکثر شیعیان و اکثر علما قائل به همین [امر] هستند. مردم زمان پیغمبران تصورشان همان مورد اول بود؛ آن هم تازه پیغمبر جنبه کاریزماتیکی داشت. اینها دنبال این بودند که یک کسی جای پیغمبر بیاید که از آن صلابت برخوردار باشد، سروصدا بکند و مردم، خلاصه، حرف گوش بدهند و اینها. واسه همین، تعریف آنها از امامت امیرالمؤمنین، همین به معنای حجت و اینها نیست. و برعکس، در روایت ما تأکید بر همین کلمه «حجت» است. این خیلی جالب است. ادبیاتمان در مورد امام، [همین] کلمه «حجت» است. تعبیر دیگر [هم] اوج است. تعبیر «مهدی» تعبیر رایجی نیست در مورد امام زمان.
شما شبهای قدر قرآن به سر میگرفتیم: «بالمهدی، بالمهدی، بالحجه». خیلی مهم [است]، خیلی. امام زمان را با این عنوان، بنده احساس میکنم دستی – حالا در موردش صحبت میکنم – دستی در باطن عالم، در کاری است؛ همان دست بقیةاللهی که دارد کمکم امام زمان را در یک مفاهیم جدیدی معرفی میکند. این سرود «سلام فرمانده» برجسته میشود. این حیثیت فرماندهی امام زمان، حیثیت متفاوتی است که کمتر برجسته میشود.
امام زمان، فرمانده [است]. فرمانده کل [است]. لشکر میخواهد. همه لشکرها فرمانده [دارند]. همه سربازیم. رابطه دلی، عاطفی، علاقهمندی، حاجت گرفتنی، واسطه کردنی، اینها نیست؛ فوق اینهاست. فرماندهی و عالم دارد به این سمت میرود. این یک دست دیگری است؛ این اصلاً کار کسی نیست. اینها کار رسانهای نیست. تهیه کننده و، عرض کنم که، عوامل، اگر میپرسیدند: «شما مثلاً در این قرن جدید برجستهترین سرود نسل جدید را تولید میکنید و این چنین موجی در جامعه [ایجاد میکند]؟» خودشان هم باورشان نمیشد.
استادیوم آزادی، تیکتاکی جمعیت بشود، این شکلی. رنگ سرودی که مثلاً ما: نوجوان، مفاهیم غلیظ «سید علی»، دهه نودی، فراخوانده! [اما] تهرانی که پای کار این نظام، ۲۰ درصد رأی نمیدهد. انتخابات نظام. استادیوم آزادی نظام. نوجوانان از ساسی و تتلو مثلاً احراز کننده [موفقیت]! دست دیگری [است]. نباید از روحالله [غافل شد]. روحالله بسته بقیةاللهی در عالم فعال [است].
این فرمانده، او خودش میخواهد با این عنوان برجسته بشود. این خیلی مهم است. ما در بُعد حجت بودن امام زمان کم کار کردیم. در مورد حجت بودن ائمه کم کار کردیم، کار نکردیم. [حالا اجازه دهید] طولانی نشود. در مورد حجت بودن امام صادق علیه السلام صحبت [کنم]. [در] کتاب [ها] بعد [ها]، امام صادق را به عنوان کسی که به هر حال سفره علم را گشود و رئیس بیمار، مؤسس دانشگاه [بود، میشناسیم]. چقدر تخفیف میدهیم و تنزل میدهیم جایگاه امامت حضرت را!
[مثلاً میپرسید]: «حضرت رهبری پروپوزال میگرفتند، مشاور پایاننامه بودند؟ امام صادق علیه السلام نکات اخلاقی [میگفتند]؟» بابا، حجت [است] امام صادق علیه السلام! حجت! خیلی تعبیر عجیبی است. چقدر به این تعبیر تکیه دارد. تعبیر «حجت»! بیشتر صحبت [کنم]. خود کلمه «حجت» خیلی کلمه لطیفی است، خیلی در آن معناست.
«حجت» [به معنای] گفتن است. [هم] حرکت حجم که میگویم، [که] میکنی به حرکت احتجاج، مسیرت را عوض میکند. احتجاج، حجت، مسیرت را عوض [میکند]. تمایلات و کششها، افکار، نیتها و انگیزهها؛ همه چیز را عوض میکند، میریزد به هم. حجت این است. و بدون حجت، زندگی بدون حجت... خیلی بحث [مهمی است]. خب، بحث اضطرار به حجت، یک بحث بسیار مهمی است و این هم کمتر به آن پرداختیم ما. یعنی چه؟ اضطرار به حجت داریم.
گاهی یک جوری صحبت میکنیم انگار که مثلاً یک رئیس جمهور خوب که بیاید، مؤمنترین آدم با مؤمنترین کابینه، با مؤمنترین مدیران میانی، معلوم است که درست نمیشود. یک چیز واضحی است. متخصصین در این حوزه صاحبنظر بودند. صحبت که میکردیم: «حجت؟ بله، خیلیهایش حل میشود. نمیخواهیم ناامید [بشویم].» بارها تأکید کردم: بسیاری از مشکلات ما با تدبیر، با برنامهریزی [و] همت [حل میشود]. همین تازگی فرمودند قضیه خرمشهر [است]. بله، بسیاری از این مشکلات اساسی ما عوض میشود، ولی زمانه ما عوض نمیشود، عالم ما عوض نمیشود. ما تا عالممان عوض نشود، یعنی هستی یک وجه دیگرش را به ما نشان ندهد، دوران امام زمان، ساختار دیگری [است]. یک زمانه دیگر [است]. بله، هر چقدر عدالت و تقوا [باشد]، برکات خدا در حال باز [شدن است]. ولی خیلی فرق میکند با حضور حجت که حالا در روایت ما به آن [پرداخته شده است].
تا امام صادق علیه السلام فرمود: «اِنَّ الْاَرضَ لا تَکُونُ اِلّا وَ فیها حُجَّةٌ». زمین بدون حجت نمیشود. «اِنَّهُ لا یَصلَحُ النّاسُ اِلّا بِذلِکَ». مردم به جز حجت، کسی اصلاح نمیکند. بدون حجت، اصلاحی نیست.
مصلح! اباصالح! بالاتر از مصلح! اباصادق! بالاتر از مسلم! تبدیل اباعبدالله! بالاتر از عامه! به ساقی میگویند: «اباعواقر» [پدر مشک]. مشک در بغل اوست. با کسی که شغل واقعیاش سقایی است. ساقی او [کسی] است که سقاست. ابادلبر! پدر مشک، مشک در بغل این است! مشک فقط از جانب او تکان میخورد. اباعبدالله! یعنی [مثل] امام صادق. اباصالح! زمین را جز او کسی اصلاح [نمیکند]. زمین بدون حجت اصلاح [نمیشود].
در کتاب «بصائر الدرجات» مرحوم صفار. درخواست میکنم از عزیزان، این کتاب را بخوانند. شاید اگر جرأت داشتم میگفتم که خواندن این کتاب بر هر مسلمان و هر شیعهای واجب است. استاد ما میگفت: روی کره زمین از این کتاب زیباتر، در جایگاه اوصاف اهل بیت عصمت، [کتابی نیست]. کارتون ترجمه که شده و مقامات اهل بیت عجیب و غریب [است]. [روضه] شهربازی که امشب میخوانم، مال همین کتاب «بصائر الدرجات» است.
جای دیگر فرمود: امام صادق علیه السلام «اَلا وَ فیها حُجَّةُ اللهِ». زمین مگر [کی] بدون حجت میشود؟ مگر چه روزی [قبل] قیامت؟ که زمین چه روزی بدون حجت میشود؟ «قَبلَ الاَرضِ» [یعنی] «وَ فیها حُجَّةٌ»؟ کیست مزوّد المؤمنین؟ کار مفصل عجیبی است. فرمود: «برای اینکه اگر مؤمنین یک چیزی را زیادی رفتند، حجت برشان گرداند.» نکته است. برشان گرداند. مگر روح حجت که از دنیا رفته، نمیتواند این کار را بکند؟ معلوم میشود که این مال روح و آن ولایت تکوینی نیست.
حجت روی زمین باشد. روحش مگر نیست؟ از آن عالم که اشراف دارد، از همان جا تصرف بکند، هدایت بکند، در دلها یک چیزی را ایجاد بکند؟ کار حجت بیش از اینهاست. حجت دقیقاً روی زمین، با همین بدن عنصری و مادی، با همین نقشآفرینیهای مادی و زمینی نقش ایفا میکند. امام زمان الان بین ماست. آخه تصور ما نوعاً این است در مورد امام زمان؛ یک آقایی که رفتهاند مشغول خلوتاند. آقا خلوت کردهاند. [میگوییم]: «دیگر جایی دارم زندگی میکنم؟ بدبخت مستأجری میدانید؟ نه، گوشت کیلو ۱۵۰ تومان میخرد؟» [فکر میکنیم] «آخرین سال [است که] بلندش کنم؟» [میگوییم]: «نمایشگر اشتغال دارد، فدایش بشوم! راحت یک گوشهای [از] زمینم که مال ایشان است و همه جان در تصرف [ایشان است].» [یا میگوییم]: «الان بهترین گیلاسها را ازت میخورند. قیمت میپرسی آقا: «کیلو چند؟» «۱۲ [هزار تومان]». آقا التماس دعا، حال خوشی [دارم]. دستت [بالاست]. من هم دعا [کن].» [اینها] دنبال امام زمان [است]. حضرت هر وقت بخواهد، هر باغی از من خوش را باغ دارند. دیگر ۱۴ قرن آقا تک و تنها دارند زندگی میکنند. بهترین جاهای زمین را هم که میدانند و بلدند [کجاست]. تصورات خام ماست نسبت به امام زمان.
هفته بعدمان است، نزدیک است دیگر. قبل [از آن]، مورد توجه امام زمان به حضرت معصومه سلام الله علیها. این داستان [را] زمان مدرسه، ایشان در صحن حضرت معصومه برایمان تعریف کرد. تعجب کردیم. بعداً داستان [را] تکمیل کرد. [ایشان] ۵۳ سال در قید حیات است. ایشان در صحن اتابکی این قضیه را سال ۸۷ بود، به نظرم، تعریف کرد. گواهی بهجت فرمودند که آقای [بهجت] امام زمان را دیده بود؛ حالا ظاهراً در عالم معنا و مکاشفه.
اولش خیلی عجیب است: «من مشغولیتم زیاد است، خیلی درگیرم. اگر فرصت داشتم، صورتم را میگذاشتم پایینِ پایینِ پای ضریح عمهام.» [بهجت] حضرت [معصومه را] اشاره کرد با دست فرمودند: «عمهام حضرت معصومه [است].» و آن آقا [که] معصومه را دیده بود، [گفت]: «جلو بنده به یکی از بزرگان قم گفتم.» ایشان گفت: «سحر بریم حرم.» رفت صورتش را گذاشت پایینِ پایینِ پای حضرت معصومه. هی صورتمالی [کرد و] گفت: «دوباره بگو چی گفتم.» [گفتم]: «پایین را دوبار گفتند، پایینِ پایینِ پا یا پایینِ پایین...» اوج ارادتشان را [نشان میدهد]. تکه عجیبی [است]: «مشغله من زیاد است، من درگیریام زیاد است. اگر فرصت داشتم، این کار را میکردم.» [یعنی] امام زمان [این را گفتهاند]. ذهن ما کاملاً [اشتباه است]! حضرت دائماً در حال رسیدگیاند.
با همین بدن مادی و همین اقتضائات مادی، یک شعاع وسیع در کل عالم رسیدگی میکند، چک میکند، بررسی میکند. محسوس نیست. به قضیه حسی یوسف علیه السلام [توجه کنید]: برادر [انش] کامل در متن ماجرای اینها بود. گفتگو میکرد. حرف نمیفهمیدند که یوسف کاملاً داشت برنامهریزی میکرد. [او بود که] ناله یوسف را طراحی کرد. در نقشه کشید: «اینو بگذاریم توی بارش، باباش بگید که اونطور شده.» قشنگ روی متن کار [اوست]. فقط نمیفهمیدند که یوسف است.
متن زندگی ماست؛ فقط نمیفهمیم که امام زمان [است]. فلان آقا آمد، به شما پیام داد. آن یکی دعوتی که آن [کسی] که دعوت کرد، خانه فلانی. یکهو فلانی را آنجا دیدی. یکهو یک باب جدیدی باز شد. مثلاً آقای عمادی مثلاً با شهید ابراهیم هادی آشنا میشود، بعد مثلاً میرود. آقا امام زمان برداشته [است و] آورده. کی آنجا به آن یکی گفت که: «اینو چاپ کن»؟ لحظه آخر. اینها تجربه شده؛ خیلیهایش. به چه واسطهای میگویند: «آن میآید؟» چگونه نقل میکند؟ چه بنبستهایی؟ چه بنبستهایی کمکت میکنم! سکه الکی مثلاً یک چیزی میآید برجسته میشود، یک کاری میشود، این طور میشود. اینها میآیند، آنها میروند. آدم صاحب دارد. مگر دلی الکی به یک جایی متوجه میشود؟ مگر کسی الکی میآید؟ مگر کسی علاقهمند میشود؟ مگر توجهی به جایی بدون حمایت و توجه [میشود]؟ «اَلنّاسُ إِلّا ذَلِکَ.»
یک کم جلو میروی، عقب نگهمیداری. یک کم عقب، راه میاندازد. دارد کار میکند؛ نه از آن حیث معنوی باطنی، آنی که همه ائمه معصومین دارند کار میکنند. در رأسشان فاطمه. حجت الحجت! آن که هیچی. مگر زمین خالی از آیت حجت نیست؟ زمین دیگر حجت میآورد! یمنیها را به خط کرده، عراقیها را راه انداخته، روسیه اوکراین را به هم ریخته. ما هی روایت را میخواندیم چندین سال پیش، هی نمیفهمیدیم. در آن سخنرانی در مورد امام زمان، بارها بنده گفتم که آقا! اینهایی که در مورد «ترکها»ست، منظور همین همینهایی که ما بهشان میگوییم روزها [است]. من نمیفهمم چرا امام زمان که میآید، با روسها درگیر میشود. بارها مدیریت میکند. صاحب در عالم از روز ازل میشناسد همه را.
فرمود: «من به پیشانیها نگاه میکنم، میدانم کی به کی است، چی به چی است.» حواریون خودشان را میشناسند از الان. حواریون امام زمان که در قیامت با حضرت محشور میشوند، اسامیشان در روایات ما تصریح شده. «یا موسی! فلان خانه به دنیا آمدی؟ تولدت با نظارت ما بود. مسئول [بودنت را] کردیم. حَرَّمْنا عَلَیهِ المَراضِعَ. طراحی کردیم، اداره کردیم این بیاید، آن برود.» ماجرای حضرت موسی کارگردانی خدا را در اوج نشان داده. ولایت [است] دیگر.
آن کسی که همه را برداشته، کشته به خاطر اینکه یک دانه به دنیا نیاید، خدا همان یک دانه را مأمور میکند. ۴۰۰۰ بچه را، جنین [را]، [یا] بچههای متولد شده را سر بریده، شکمها را میشکافتند و [جنینها را] چرا درمیآوردند! بند ناف را میزدند، بعد گردن بچه را میزدند که موسی متولد نشود. کُل [آن همه] بچه [کشته] ماند؛ فقط موسی [نماند]. آن هم خود فرعون بزرگش کرد. خرج فرعون هیچی! مادرش [آمده] وایساده. یک سری دایی [آمدهاند] بردارند [بچه را]، ببرند. تکتک [خانمها را امتحان میکنند، هیچکس] شیر [به او] نمیدهد، سینه نمیگیرد. خواهرش آن بغل وایمیایستد، میگوید: «من یک خانم دیگر هم سراغ دارم.» کسی هم نمیپرسد: «خانم الان بچه دارد؟ ندارد؟ برای چی شیر دارد؟ بچهاش کی بوده؟» مادرش [با] ورم [پستان] دارد میآید. فرعون موسی و مادرش را در کاخ خودش بزرگش میکند. موسی، ابن فرعون، ولیعهد! ولیعهدش کرد. با دست خودش پرورشش داد، بزرگ شد. «فَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً». [هنوز] سن ۱۸ سالگی نرسیده [بود] و دیگر خدای متعال [دست به کار شد]. در مسیر تربیت حضرت، نقشهکشی خدا، دست ولایت خدا دارد کار میکند.
حالا چهکار کنیم؟ صد تا رهبر بعدی را دارد تربیت میکند. الان امام زمانت را عوض کن! ذهن [خودت] است. آن حجت دارد کار میکند. [آیا] برای مثلاً رهبری بعدی تربیت کرد؟ نه، کجا آمده؟ قدم به قدم از این ور به آن ور. از بچگی احساس میکردم یک دستی دارد مدیریت [میکند]. احساس از بچگی: دستی دارد مدیریت [میکند]. معارف امام زمان گذشته [است]. علامه طباطبایی کنار بسم الله [میگفتند]: «برو! وقت البرز. تجربه نزدیک به مرگ. مثلاً در الان وقت اینهاست.»
او دارد مدیریت میکند. کار اوست. کار حجت است. فرمود: «مؤمنین را مدیریت میکند حجت.» این است. اضافه میروند، کم میکند. کم میآیند، [جاهای] کسریهایشان را پر میکند. وقتی که حجت ظاهر، مدیریت میکند، چه برسد به اینکه غایب باشد! حجت وقتی ظاهر دارد، کاملاً مدیریت میکند. [مثل اینکه] کلیپ، حسب ظاهر، همه را منفک کرد؛ هر کسی یک گوشهای دارد کار میکند. در دوران ظهور غیبتش، دیگر کار سختتر است. بیشتر مدیریت حجت حیاتش را تا آن حجت آیات باطل نشود، مدیریت میکند.
حرف در دهانت میگذارد، الهام میکند به قلبت، الهام میکند به ذهنت: «فلان کار را بکن.» ایده بهت میدهد. آدم برایت میآورد. «فلان چیز را بنویس، فلان چیز را بساز، فلان چیز را بگو، منتشر کن.» اصلاً کجای کاری؟! امام زمان فقط مال شب بیست و سومش زندگی میکند؟
یک طلبه دغدغه این را دارد که مثلاً من در امور معیشتی خودم چطور میشوم؟ چی میشوم؟ زندگی حجت! آن حجتی که از پدر به تو دلسوزتر، مهربانتر است، متوجه به بنبستها میرسد. آن هم برای خودت [است]، خودت خوب است، جهت اقتصادی، خانوادگی، خودت لازم داری رشد [کنی]. آن هم قدر و [منزلت] دارد. نمیگذارد یک جوری پر بشود که کمرت بشکند. خیالت تخت باشد؛ مدیریت میکند. نابود میشوی دیگر! کنترلش! بابا، حجت! زندگی نمیکنیم ما. نیاز به حجت احساس [کنیم]. [چشم را] ببند و اصل کاری را باید ببینی. بابا، من متوجه مدیریتش هم [هستم]. بل [که] من باید نقش خودم با او و ربط خودم به او و وظیفه نسبت به او را در برم. فقط همین باشد. خیلی پرتیم.
گاهی آدم یک چیزهایی میبیند و میشنود، میفهمد خیلی بد [است]. جمهوری اسلامی را نگاه که میکنی، ببین! یک ساعت [بعد از شهادت] حاج قاسم، گذشته [است]. تربیت کرده، آورده، برجسته کرده. سلاح آمریکا گفته که: «نمیخواهی یک مصوبه داشته باشی؟» تو لیست ترور، تو لیست ترور این را اعلام [کردهاند]. اول دهه ۹۰، ایرانیان تازه موقع شناخت آن [بودند] که آمریکاییها اعلام کردند: «میخواهیم [او را] ترور [کنیم].» [و این] عراق [که] من مرده [ام]. آن دستی [است] که آن شب جمعه، حاج قاسم [و] ابومهدی را برداشت، برد پیش حاج قاسم، [و آن] دستم [که] [در] فرودگاه [با او بود]. یک تیم ایرانی در عراق ترور میشد، مثل چه جنگی بین ایرانیها و عراقیها میشد! مملکتی که دیگر هیچی از آبرو نظام نمانده؛ برکت این اراذل و اوباش ۸ سال مملکت را به گند کشیدند. حاج قاسم گذشته [است]. شهادتش را برای آن روز [میخواست]. ۱۰۰ بار تا مرز شهادت رفته، صد جا.
۱۲ قرن، سال به سال کار بکنیم. در این تاریخ، دوران غیبت، قبل از غیبتشان، اینطور جمع کرد. میبینی؟ دوره به دوره یکهو یک چیز جدیدی میآید. حجت خیلی فوقالعاده است. این روایت از امام صادق هم هست. فرمود: «تَخلو الأَرضُ مِن عالمٍ مِنکُم، حَیٍّ ظاهِرٍ؟» [یعنی] زمین [چگونه] پیدا [میکند] که خالی باشد از یک عالمی از شما اهل بیت و زنده و ظاهر؟ یعنی حجت حیّ ظاهر نداشته باشیم که مردم به او مراجعه کنند در حلال و حرام؟
حضرت فرمودند: «یا ابا یوسف، والله! اینها آدم را دیوانه میکند. برای اینکه مخالف قرآن میشود. اگر ما نباشیم در دسترس شما، دسترس نباشیم، این که خلاف قرآن میشود! مگر قرآن چی گفته؟ قرآن «اِصبِروا» که گفته؛ یعنی صبر کن. «صابِروا» که گفتی؛ یعنی «صابِروا أعداءَکُم مَن یُخالفُ». در برابر دشمن همگی صبر کنید، صبر جمیل. قرآن دستور داده به شما که رابطه با امام داشته باشید. من که نمیتوانم باب ارتباط را قطع کنم. من حجتم!»
چقدر این آیات و این روایات عجیب است! اصلاً اصل در ارتباط با امام زمان [است]. و [به] یاد فیلم مرحوم شهید رفیعی، دکتر رفیعی رضوانالله علیه [افتادم]. کتاب «منتظر» را آقای عمادی زحمت کشیدند، تازگی چاپ شده؛ بگیرید، بخوانید. البته ما خودمان نداریم. فیلم خصوصی [بود]. عذرخواهی کردیم. الان هم عمومی عذرخواهی میکنیم. آنجا مرحوم دکتر رفیعی با عصبانیت، ما میگفتیم آقا انگار قبول [نداریم]. آنجا داد میزند. آقای رفیعی میگوید: «بابا، بروید با امامتان ارتباط بگیرید. میشود، به خدا میشود.» عصبانی است آنجا. خصوصاً برخی تعابیری که ایشان در مورد خودش به کار میبرد. «فلان شدم قبلاً.» عمومی نیست. داد میزند آنجا، اصرار دارد، میگوید: «بابا، به خدا میشود با امام ارتباط گرفت. به قرآن میشود. بابا، بروید ارتباط بگیرید!» رفته خوب. ایشان دوبار ملاقات داشته [است]؛ دوبار در جوانی، یک بار هم قبل از شهادت. یک بار حضرت طیالأرض [از] کربلا [کرد]. نقلی که داشتند، حضرت سر من را بوسیدند. اشاره میکند آنجا، حال خودش هم منقلب [شد].
غیبتمان [است]. ما باید زنده باشیم، در دسترس باشیم، دستتان به او برسد. البته خب این خیالاتی که «من باید از تو ببینم و فلان و اینها»، اینها خب طبعاً دور از ذهن است. توسلات، ناله زدن، صدا زدن، دست راست کردن... زندگی نمیکنی؟ خدا حفظ کند آیتالله ناصری را. اصل و اساس معنویت همین است. گریه میکند: «یابن الحسن! یابن الحسن!» اصل و اساس رهبر انقلاب در بنبستها: روزی که قبل از اینکه قضیه FATF بشود، مجمع تشخیص ما جمکران بودیم. دیدیم بستند. آن طرف بسته میشود. معلوم میشود که [چیزی مهم است]. یکی از دوستان طلبهای بود، گفتم که: «بدنم [لرزید]. دیدم که زده بودند: مشرف شدند مسجد جمکران. آره، فردا قرار است که مجمع تشخیص قضیه FATF را مطرح کند.» اگر تصویب میشد که دیگر فاجعهای بود؛ یعنی بعد برجام دوباره [آن را مطرح میکردند]. مجمع تشخیص، توسلات [دارند]. چی میشود؟ ذهن ما [درباره] امام زمان ماست. [اما] امام زمان در مورد واکسن و فلان و اینها نقشی ندارد. کلاً شیعیان چین گریه میکنند، دعا میکنند. بمبگذاری میشود در عراق. سه روز مریض میشود اوضاع این [کشورها]! بابا، حجت در متن عزیز فرمود! خیلی بعضی تعابیر عجیب است. نمیشود اینها را خواند. اصلاً فهمیدنی نیست. عنایت امام صادق، ۱۴ صفحه. متن امام صادق، روایت: «شما مریض میشوید، ما مریض میشویم. مریض؟» کی میفهمی این را؟ خیلی تعبیر عجیبی است. «مریض میشوید، مریض میشویم.»
عروسی با پسرت به اختلاف خورده، اعصابت خورده. این اعصابخوردگی را به توان بینهایت کن. این را امام زمان نسبت به تو و این خانواده [تو]! متن زندگیات است. از تو به تو نزدیکتر! بدون استغفار سحر و ناله سحرش [نیست]. مدل من و تو است. به تعبیری بسیار عجیب، استغفار ائمه بعدش این است. خیلی مطلب عجیبی است از علامه. اما چون ما برای اهل بیت در حکم تن برای روحیم، گناه ما را گناه خودش میبیند. خطا میکند. روح ندارد. این نالهها، گریهها، شیونها را خودش نسبت میدهد. اشتباهی کرد. به امام صادق گفت: «زحمت من را زیاد کردی. من باید حالا بیشتر استغفار کنم.» زحمت من را بیشتر کرد. [ما] خودمان جدا میبینیم از معصوم. از جان ماست، جانان ماست، جانان روح ماست، زندگی ما، حیات، آرامش ما، سکینه قلب ماست. دلبر ماست، آقای ما، سید همه کس و کار، ملجأ ماست، کهف ما، مصطفی! یک علقه عاطفی میخواهم.
این هم باز به نظرم از علامه است که به نظرم به هانری کوربن گفته بود: «مسئله مهدویت و امام زمان یک بحث فکری نیست که بگویی آقا یک چیزی راه انداختند. یک بحث از زمان پیغمبر اکرم است.» پیغمبر اکرم در مورد امام زمانی که هنوز نیامده، ایجاد الگوی عاطفی میکرد. به او سلام میدادند، دست به سر میگذاشتند، ابراز احساسات میکردند به امام زمان. مسح خیبری پوشیدن. آسیبهای کوتاه. دستور زمین گذاشتن. آقای من، غیبت تو، خواب از چشم [ربوده است].
بعد فرمود: «مهدی ما غیبتی خواهد [داشت].» نه، یقیناً غیبتی [عظیم] خواهد کرد آنچنانی [که] بیچاره میشوی در این غیبت. «اما امروز صبح داشتم به جفت [چشم] نگاه میکردم، سه ماه بعد را دیدم، به تعبیر ما آتش گرفتم از این غیبتی که بر شما وارد میشود. نمیدانی چه بلایی سرتان [میآید].»
امام صادق به ما یاد بدهند. امشب هم که دیگر کلاً ما را به [فضایی دیگر] بردند. فرمود: «لو ادرکته...» خیلی این تعبیر عجیب است: «اگر [او را] درک کنم.» امام صادق در مورد امام زمان [فرمود]: «تمام عمرم را نوکر [او خواهم بود].» فکری به ما گفتند، یک حرفی زدند که بدانیم [و] عاطفی ایجاد کرد. میوه عاطفی: [مثل] دعای ندبه از معصومین نسبت به امام زمان. «هَلْ مِنْ مُعِینٍ فَأُطِیلَ مَعَهُ الْعَوِیلَ وَ الْبُکَاءَ؟»
عزیزان! [من] با همه حرف بزنم جز تو. جانم به قربان تو! با منی؟ من نمیفهمم امشب کدام مجلس هستید، کدام مراسم هستید. همه جا شعاع نور وجود شما هست. از مجالس برای شما دلچسبتر [است]، مجلسی که خالص باشد. که گوینده اخلاصی ندارد [اما] انشاءالله به اخلاص [شنوندگان] لطیف شماها [بخشیده شود]. انشاءالله امام زمان عنایتی بکند.
تعبیری که آیا به نظرم شهید رفیعی [بود]: «فرمانده [است].» گفته بودم: حضرت وقتی سرباز من، امام زمان، میشود، یک بار در [خطاب به من] به ندای تو [گفت]: «گر بنده خویش، اثر خارجی، گمنامان، برخیز! خطاب کن سرباز! این دلهای این بچههایی که این «سلام فرمانده» کوچک [دارند].» حال عجیب اتصال. آن حجت دلها، بچه با روح لطیفش احساس میکند قلبش یکهو شکار میشود توسط حجت بن الحسن. «سلام به فرمانده!»
[اگر] امام زمان توجه نکنم، لبخند نزنم، جهان قربان شما [میشود]! یا صاحب [الزمان]! امشب آمدیم برای جد غریب تو، مراسم عزا گرفتیم. البته جد شما دلهای ما را حواله داد به سمت شما. [حضرت حسین] فرمودند: «میخواهی برای من گریه کنی، برای مهدی، برای حجت خودت، برای صاحبت [گریه کن]. هر آنچه از غربت و مظلومیت من شنیدی، در [او] هویداست. از آن غریبی و [غربتی] که شنیدی، محمدرضا نقوی [گوید] مفصل. امشب کامل، یاد [آن] روزی امشب نبود. وقت دیگر باید. انشاءالله همین ماجرای معروفی که معمولاً در روضهها میگویند [را میخواستم بگویم]. میخواستم نکات عجیبی در آن روایت بود؛ بخش اولش را فقط عرض بکنم. انشاءالله عرض توسلی داشته باشیم.
گفت: منصور دوانقی شب، حالش متحیر شده بود و عصبانی بود. به او خبر رسیده بود که حضرت نامههایی را دارند رد و بدل میکنند. به ربیع گفت: «همین امشب میروی در خانه جعفر بن محمد، نمیگذاری تکان بخورد؛ از باب اینکه اسناد دست نخورد.» در منزل حضرت گفت که: «همین امشب میروی، برش میداری، میآوری.» ربیع میگوید: «پسرم را فرستادم.» او از [جایی] نردبان گذاشت، از دیوار رفت بالا و پرید داخل منزل امام صادق علیه السلام.
حضرت با لباس منزل، [دستمالی] به سر بسته بودند. گفتم که: «شما باید همراه سحر [بیایید].» حضرت فرمودند: «بگذار دو رکعت نماز دیگر بخوانم.» گفتم: «نمیشود.» [فرمود]: «بگذار لااقل لباسی تنم کنم برای بیرون.» [دوباره] گفتم: «[نمیشود].» حضرت را آوردم بیرون. خودم سوار مرکب شدم. پیرمرد را با پای برهنه و لباسهای پیاده، با اینکه سنش از ۷۰ گذشته بود، دنبال این مرکب کشاندم. دیدم نفسش به شماره افتاد.
چی شد؟! شما شنیدید آقای ما را پای برهنه دنبال مرکب راه بردند، صدای نالهتان بلند شد. کجا رفت؟! مگر دل تو از من [سختتر است]؟ یاد آن آقا [که] مرکب [او را] با دست بسته [میبرد]... ما گدایی، گدای فاطمهایم. [این] کوچه، زنهای هوایی. پسر فاطمه! بنویسید: فدای پسر فاطمهای! گریهکنهای عزا [برای] پسر فاطمهای! چشم ما چشمهای اندازه دریا. هر چه ما گریه کنیم از غم [او]، جا دارد. پیرمردی که [نور] خدا در سخنش پیدا [بود]. زردی برگ گل یاسمنش پیدا بود. سن بالایش، از آن خم شدنش پیدا بود. با وجود خزان در بدنش پیدا بود. نیمه شب بر سر عبادت میکرد، مثل یک عاشق دل عبادت میکرد. ماجرایی که نباید بشود اما شد. باز هم واژه «حرمتشکن» معنا شد. پای آتش به در خانه، در آتش زده! مثل جگر زهرا. ولی این بار در خانه میخ ندارد. سینه پروانه [بود]؛ شکستهایم! [این] اشک تو، تماشای چنین منظرهای [است]. تا که وحشت به دل اهل [خانه افتاد]. باز هم خاطرهای بد به [یادشان] آمد. و [ایشان] بیعمامه، فاطمه را تنها برد. میدوید با تب، نفسش بند آمد. پی مرکب نفسش آمد. وسط کوچه، دل شب. نه که یک بار [بود]؛ مرتب نفسش بند آمد. با چنین سرعتی، افتادن آقا قطعی است. بازم این [اشکها] خوردن [غصه] و گریه زهرا [است]. قطع! آه بیفاصله [از سینهاش] خالی میکرد.
شب جمعه است. همه بروید آنجایی که باید برویم. آنجایی که امام صادق به ما گفت: «جمعه برویم.» آه بیفاصله میکرد. اشک پر از مرثیهخوانی میکرد. اثر «سُل» مرثیهخوانی میکرد. پای پر مرثیهخوانی [میکرد]. حال امام صادق شما را یاد چی میاندازد؟ لا اله الا الله! دختری را که یتیم [شد] پیاپی! ای وای! وخیم است پیاپی. «عمهام در سر [بازار]...» نگویم بهتر. یا صاحب الزمان! آقا فرمودند این روضه خیلی [سخت است]. «عمهام در سر بازار...» بهتر [است نگویم]. «عدهای هرزه و...» نگویم بهتر. «هلهله و...» نگویم بهتر. «ناگهان چشم علمدار...» نگویم [چه شد]. تا که او را جلوی نیزه سقا بردند، ناله زد: «آه عمو، روسریام را بردند!» سید الشهدا حسین! کنار امام صادق میآمد. دیگر تا شب کسی لبخند روی لب امام صادق ندید. برخی نقلها گفتند تا اسم جدش سیدالشهدا [آمد]. فدای آقایی بشوم که غریب گیر آوردند، [او را] گیر آوردند. خاکشان [به سر]! جلوی عشق مادرت! دنبال مرکب اینجا راه افتاد، به نفسنفس افتاد. روضه را باز میخوانم بدون مقدمه. شب شهادت، بروید کربلا. دیگر معطل هیچی نباشید. امامی که پشت مرکب دویده کجا! امامی که زیر سم مرکب [رفت]، حسین!