مدح و ذم در ساختار بلاغی عربی
دنیاکم هذه؛ نحویترین ذم دنیا
مدح در لسان حصر؛ ما هذا بشراً
اشعث بن قیس و پاسخ تند امیرالمؤمنین
افعال مدح و ذم زمانبردار نیستند
نعم و بئس؛ افعال انشایی بیزمان
فاعل و مخصوص در نحو چگونه میآیند؟
تمییز در نحو؛ مفسر فاعل یا نکره؟
کبُرَ کلمة؛ بزرگترین نکوهش قرآنی
پایان درسهای افعال مدح و ذم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
خوب، درباره صیغه مخصوص برای مدح و ذم که وزن فَعُلَ و فعل ماضی ثلاثی مضموم الوسط بود، عرض کردیم که حالا یک بحثی آخر کلام میماند که بعضی عبارتهای دیگر هست که در مدح و ذم به کار میرود و اینجا ما صیغهای برایش نداشتیم و اسمی از آن نیامد. استعمال میشود کلام در مدح و ذم به غیر از آنچه ذکر کردیم و آن تابع قرینه است.
چهار تا مثال اینجا میفرمایند:
اولیش فرمایش امیرالمؤمنین، صلوات الله و سلام علیه، درباره ذم دنیاست. فرمود: «والله لدنیاکم هذه لأهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید مجذوم.» (پیدا کنیم. خیلی تعبیر عجیب.) بله، مجذوم. "عراق" استخوان، "عروق" رگ گفته میشود. حکمت ۲۳۶. «والله،» والله که چیست؟ قسم. قسم چی میآهی؟ جواب؟ جوابش چیست؟ نبود. ۲۳۶ سر تیتر اول سفر فقط نشان میدهد. غرائب وسط چیز، وسط حکمتها. غرائب.
بیایید عقبتر. راست میکشد. تکتکش کار دارد که اینها هر کدام متعلقش را چی بگیریم. همهاش متعلقگیریش سخت است. «لدنیاکم هذه»، لامش لام چیست؟ لام ابتدا یا تأکید؟
خوب «لدنیاکم»، یک نکته فنی ترجمه: «لدنیاکم هذه» این دنیاتون. خوب، چرا اینجوری آوردن حاج آقا؟ قسم ماجرایی را برای دنیا بیان، نسبتش با دنیا چیست؟ دستگاه بلاغیه. خیلی هم بلاغی نیست. همین نحو «لدنیاکم هذه». نکته خیلی مهم اینجاست. در واقع این بوده: «هذه الدنیا أهون»، «أهون فی عینی». درست است.
«هذه الدنیا» از نظر مرتضی، خبری بدون اینکه جواب اسم اشاره بیاید. بعدش بیا خبرش بیاد. عطف بیان. بله. حالا ما میخواهیم بگوییم که دنیای شما. دنیای شما وقتی میخواهیم بگوییم یعنی چه؟ دنیا اضافه میکنیم. مضافالیه. وقتی مضافالیه داریم اضافه میکنیم یعنی چه؟ نباید الف و لام داشته باشد. وقتی الف و لام ندارد و مضافالیه دارد، دیگه این «از دنیا» را که عطف بیان بود، عقب نمیآوریم؛ میآوریم جلو. میشود «دنیاکم هذه». میفهمید چی شد؟ همین «هذه دنیا» بود. خوب نمیشد که عطف بیان اسم اشاره را مقدم کرد بر خودش؟ «الدنیا هذهِ». «از دنیا حاضری». ترجمه چی میشود؟ دنیا این است. نه، این دنیا. «از دنیا هذه»، دنیا این است.
خوب دقت بفرمایید. خیلی اینها تفاوتش ریزههاست؛ چون «هذه» بعدش چیزی نیامد. نگفتیم «الدنیا هذه الحالَه». «الدنیا هذه الحالَه» بیانش با همدیگر همه با هم شدن خبر از دنیا. ولی میگوییم «الدنیا هذهِ» مبتدا خبر. حالا میگوییم «هذه دنیا» همهاش مبتدا. «هذه دنیا» چیچی؟ درست شد؟ پس، «هذه دنیا» و «الدنیا هذهِ» تفاوتش چی شد؟ عمق مبتدا خبر بود. این همهاش با همدیگر مبتدا. حالا من میگویم «دنیاکم هذه». این را چکارش کنیم؟ این مبتدا خبری یا مجموعاً با همدیگر مبتداست؟ مجموعاً با همدیگر مبتداست. بله. چرا؟ چون گفتم همان «هذه دنیا» است در واقع. دکتر، یک توضیحی بدهند. بله.
گفتیم و رفتیم. آقای دکتر، یک توضیح که عرض کردم شما بفرمایید. دوباره الان تخته دارد صداتون میکند. روتخته. آقای کریمی خیلی دوست دارند که همه چیز شسته و رفته و شفاف. قشنگ... بله، دنیا، دنیا آقا از باب تلطف است. نه. خوب است. یعنی چه؟ یعنی دنیا میشود اشاره. خوب «دنیاکم هذه»، نه. دوباره میشود اسم اشاره و عطف بیان. فقط عطف بیان مقدم شده. بله. چرا؟ چون مضافالیه دارد. چون الف و لام برنمیدارد. الف و لام بگیر نیست. در واقع این همین است. فقط چون «کُم» گرفته از الف و لام نگرفته. فردای معرفت. چون معرفه بوده. بله. یعنی «هذه دنیاکم» باز دوباره همین. اینجا اگر برعکسش کنیم میشود اگر بگوییم «هذه دنیاکم»، «هذه» مبتدا، «دنیاکم» خبر. دیگر مثل دنیا نمیشود برعکس بشود. میشود «دنیاکم هذهِ» که مجموعاً با همدیگر میشود چی؟ مبتدا. پس الان اینجا توی فرمایش امیرالمؤمنین باید دنبال چی بگردیم؟ خبرش چیست؟ خوب بود آقا؟ یا خوب نبود؟
آن قدر این کاربرد دارد تو متون عربی. آن قدر کاربرد دارد تو متون اینکه عرض کردم یک خرده طول میکشد تو این بحثها که آمدیم ولی بغلش خیلی چیزها روشن میشود برای همینهاست. خود همین مدل گفتن حضرت وضعیت بلاغی یک مذمتی توشه که حالا البته بعداً خبرش علت ندارد. «فی عینی». حالا ما همان خبرم اگر نباشد، این مدل گفتن، مدل ذم دنیاست: «کما هذهِ». این رئیسجمهورتون، این رفیق شما، این دنیاتون، این از تو چشم... تازه دیگه این قدر سوسک است. «دنیاکم هذهِ» مال ما نیست که. مال شماست. رئیسجمهور ما که نیست. رئیسجمهور شماست. این جمهوری اسلامیتون مال ما که نیست. اونی که شما دنبال «دنیاکم هذهِ» این دنیایی که شما دنبالشین، عاشقشی، «أهون فی عینی من عراق خنزیر.» استخوان خوک تو دست جذامی. استخوان خوک چیچی هست؟ جذامی چیچی هست؟ خود جذامی را آدم نگاه نمیکند. استخوان خوگ را هم نگاه... این «دنیاکم هذهِ» این است تو چشم من. تازه از آن هم سستتر. «أهون فی عینی من فلان». تازه آن را هم باز یعنی همان را من نگاه میکنم. استخوان خوک تو دست جذامی را چهبسا نگاه کنم شاید برای من یک ارزشی داشته باشد. این هیچی ارزش ندارد. به قول یکی از اساتید میفرماید: هیچکی مثل امیرالمؤمنین دنیا را بی آبرو نکرد. تو نهجالبلاغه کاری که امیرالمؤمنین با دنیا کرد تو نهجالبلاغه هیچکی نکرده. آنقدر رسوا کرد. یک کسی بیاید آبرو، اعتبار برای دنیا نداشت. خوب، این یک مدل مذمت بود.
یک مدل متن در سوره مبارکه یوسف، آیه ۳۱. آیه ۳۱. مبتدا بر أهون که خبر مقدم شد. فرق این سه تا. «فَلَمَّا سَمِعَتْ» اینها الف و لام نمیگیرد. امیر گرفته و اگر بخواهد مؤخر بشود، میشود خبرش. «هذه دنیاکُم». این دنیای شماست. «غلامک هذا عبدک». که تو ادعیه داریم: «عبدک هذا» مثلاً فلان. «هذا عبدک». فرق این دو تا با هم چیست؟ «عبدک هذا فقیرک». مثلاً این بنده تو، این بنده فقیر توست. حالا آنجا «هذا عبدک»، این بنده توست. تفاوت چی شد؟ همین دارم عرض میکنم. این الف و لام دارد «الدنیا». فقط چون ما خواستیم مضافالیه بهش بدهیم نتوانستیم الف و لام را نگه داریم. الف و لام را ازش گرفتیم. بعد به خاطر اینکه اشتباه نشود با مبتدا خبر، مقدمش کردیم بر مبتداست. «فَلَمَّا رَاَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ». با سیاق حصر در لسان حصر. پس گاهی مدح میشود با لسان حصر. در قالب حصر مدح میکند. این آقا چیزی جز این نیست. این اصلاً بشر. هیچی جز ملک کریم نیست. «إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ.» «هذا»،ها را سرش آورده بعد استثناء کرده. یعنی چی بوده؟ «هذا ملک کریم» بوده. صفحه ۱۶، صفحه جابجا میگذارم.
این آیه را تجدید میکنیم. «هذا» عرض کنم که نافیه چی بود؟ جز چیها بود؟ نواسخ. خوب این پس «إِنْ» چیست؟ شبیه به لیسه. آها، اسمش چیست؟ «هذا». خبرش چیست؟ خبرش چون «إِلَّا» خورده حالا بحث «إِلَّا» انشاالله بهش میرسیم. «إِلَّا» گاهی نصب میدهد، گاهی رفع میدهد. حساب کتابی دارد که بله، که اینجا حالا رفع داده و شده ملک متن: «ما هذا بشر». اینجا چیزی نداریم. بله از سیاق کلام: «ما هذا بشراً». «ما هذا بشر». «ما» ما چیست؟ اسم و خبر. اسم شر خبرش چیست؟ نه. اسمش مرفوع. خبرش منصوب. «ما هذا بشراً». «هذا» اسمش و محلاً مرفوع. «بشراً» خبرش و منصوب. اینجا نمیگوییم: «ما هذا این بشر نیست.» میگوییم نه. «هذا بشر». «هذا البشر نیست». «هذا بشر». این بشر نیست. نه. این بشر مثلاً فلان نیست. چی شد؟ همین که بحث شد «هذا الدنیا» یا «هذه دنیا». «هذا بشراً». «ما هذا بشر». «ما هذا البشر». دوباره خبر ما میگشتیم. «ما هذا البشر؟» مثلاً فلان. مجموعه کلام مدح در قالب حصر در لسان حصر. این بشر نیست. این چیزی جز ملک کریم نیست. از سیاق کلام ما مدح میفهمیم. خوب.
حدیث بعدی باز در نهجالبلاغه است. کلام امیرالمؤمنین به اشعث بن قیس. میفرمایند که «حائک» خطبه ۱۹. این بشر نیست جز ملک کریم. چیزی بله، گاهی این در فضا ملموستر است دیگر. مثلاً تو فضای حصر که این جز این، چیزی نیست. این خوب خیلی آره. لسانش، لسان مدح و ذم معین: «تارزان ملکان کریم». این چیزی جز... برای کی؟ خوب خطبه ۱۹ نهجالبلاغه. کلام امیرالمؤمنین به اشعث بن قیس و او بر منبر کوفه به خطبه میکرد. در بعضی کلام چیزی گذشت که اعتراض کرد اشعث. گفت: «یا امیرالمؤمنین! هذه علیک لا لک». این حرف شما ضد شماست نه به نفع شما. «فخذ علیه السلام الیه بصره». حضرت چشمشان را به سمت من انداختند و فرمودند: «ما یدریک ما علیه من مالی». تو چه میدانی که چی به سود من است، چی به ضرر من است؟ چه تشخیصی میدهی آنچه که علیه است، آنچه که علیه را از آنچه که لی. ببینید، علی. این هم نکته مهم باز دوباره که اینها تو متن خیلی خاصیت دارد. آها. این «علیک إِلَّا و لام» خیلی وقتها به معنای زد و نفع میآید. «ما یدریک». تو چه میدانی؟ آنچه که علیه از آنچه که لی. تو چجوری میخواهی تشخیص بدهی؟ آن چی به سود من است، چی به ضرر من است؟ «علیک». «لعنت الله و لعنت اللائنین». امیرالمؤمنین هم تندرو بودن. جان. بله. «لی» به نفع من. بالا منبر به اشعث بن قیس: «لعنت خدا، لعنت لائمین بر تو. حائکن ابن حائک». تو هم خودت آدم قالتاقی هستی، هم بابات و «منافق ابن کافر». آره. منافقی هستی که بابات کافر بوده. «والله لقد آثرک الکفر». اینها همه در لسان ذم. مثلاً خود یک وقتهایی مطرح کردن اسم پدر و مادر. این خودش لسان یا مدح است یا ذم. شما «پسر عنبنا زمزم و منا عن بن صفا عن بن نمیدونم چی چی». بله، این تعابیری که امام سجاد دارند، آن تعابیری که حضرت زینب کبری به اینها تو بحثهای بلاغه خیلی به درد میخورد. تعابیری که زینب کبری به یزید دارد: «یبن الطلقا». تو بچهی کی هستی؟ اینهایی که ما آزادشون کردیم سر ما زنده ماندن. تعابیر این شکلی: «لقد رکبنی» چی؟ «أن ندعی ابن الدعی». «لقد رکبنی بین اثنتین: بین الذله و السله». حضرت سیدالشهدا در عاشورا. این آدم دهی بن دهی. حالا یا معنی دهی حرامزاده، فرزند حرامزاده. این حرامزاده حرامزادهزاده این آمده به من میگوید که اینجوری... خلاصه خود بحث پدر و مادر یکی از اقسام متوطمی است که حضرت اینجا از این روش استفاده میکنند. روش بلاغیش است دیگر. توی بلاغت هم خیلی اینجوری مدلی نشده که برای مدح و ذم چه اسلوبی ما داریم؟ یا قیس باید باشد قاعدتاً. بله. در دوران پیغمبر فکر میکنم روز لشکر ابوسفیان، نابودی هم مرد باشد هم زن باشد. «زیباس». «لقد آثرک الکفر مرتين». «آثار» واقعاً بلاغت محشر است. «آثرک الکفر». خوب «آثار» چیست؟ آها. خیلی، خیلی خوب بود. احسنتم. ماده «اثر». «اثر»، «أسیر»، «آثر». آها. چی تو را اسیر کرد؟ کفر. نه اینکه کفر باعث شد اسیر بشوی. کفر تو را اسیر کرد یک بار و اسلام تو را اسیر کرد بار دیگر. «فما فداک من واحده منهما مالوک ولا حسبک». فداک، فدیه تو. نه مالت، نه آن شرافت خانوادگی ظاهری که داشتی. هیچ کدام نتوانست تو را نجات بدهد از این اسارت. دوران کفر، دوران اسلام. «سیفه و ساقه علیه الحتف لهری.» «أن یمحقه الاغراب و لا یعلم له الا با بله». خلاصه تعابیر امیرالمؤمنین در مقام ذم.
نوع سوم و بحث آخرش هم آنچه که متداول است بین مردم از تشبیهات و استعارات. تشبیهات و استعاراتم کامل یک بسته بلاغیه مفصل است. تشبیهات و استعارات بخش اعظمی از بلاغت را همین تشکیلات و استعارت شکل میدهد. میگوییم آقا فلان قمر، این ماه، آن خورشید است، این الاغ گرگ، آن روباه و امثال آن بر کثرتش در استعمال. خوب، این از بحث صیغه مدح و ذم یک بررسی اجمالی خیلی سریع از این کتاب طلایی. این مطالب اصلیش را گفتیم. چیز خاصی نمانده.
مدح و ذم را، مدح و ذم را، افعال مدح و ذم را ما باید ماضی ترجمه کنیم یا مضارع؟ یا هر دو؟ یا هیچ کدام؟ انشایی این زمان ندارد. انشایی. بله. زمان ندارد. «نعم الرجل زید» یعنی خوب بود، خوب است یا هر دو؟ سؤال مهمی است. کجایی؟ تو همانم. بحث صیغهاش ماضی است ولی به ازدواج در میآورم. «انکحتو» نرخ ازدواج در آوردم. عقد خواندنی است. بحثهای سنگین کفایه از این تیکه که بهش اشاره کردیم. خود کفایه که از کتاب خیلی سنگین است و این تیکهاش باز از جاهای سنگین کفایه است که این صیغه ماضی را وقتی ما میخواهیم معنای انشایی ازش برداشت بکنیم، این ماضی میماند یا نه و حالا بحثهای مفصلش را سر جای خودش انشاالله. ترجمههایی که ما میکنیم چه خوب است و اینها، آنها که چه میآورند که حالا کار حل بشود. زمان دیگر نمیخواهد اصلاً. بالاخره زمان دارد. زمان چرا؟ چیز خوبی بود. ولی باید بشود. ما میگوییم چه آدم خوبی بود وقتی مرده، که دیگر الان که چه آدم خوبی هست نمانده دیگر. این جمله آدم خوبی بود. آدم خوب الان «نعم العبد أیوب». خوب بندهای بود. بندهای است. ایوب. سیاقی جهنم. جهنم قیامت نشده. همه چیز وجود دارد. وجود خواهد داشت. وجودش هم یکی است. همه از همه هستند.
تو دلم آیا قلاینی حال ما تعبیر مرحوم و اینها خیلی جاها به کار نمیبریم. جناب قلاینی، ایشان میگوید که دلیل غیر متصرف افعال مدح و ذم این است که اینها یک اسلوب واحد فقط در تعبیر میگیرند. واقعاً به خاطر این است که دلالت بر حدوثی که متطلب زمان است، نمیکند. یعنی حدوث باعث میشود که زمان بخواهد دیگر. حدوث در گذشته، حدوث در حال، حدوث در آینده. این دلالت بر حدوث ندارد که بخواهد زمانبردار باشد تا بخواهد محتاج به تصرف بشود به حسب ازمنه. پس اینکه تصرف ندارد به حسب ازمنه، ماضی، مضارع اینها ندارد. چون حدوث ندارد. یعنی شما صرف ثبوت این وصف برای او را مد نظر داری، منفصلخ از زمان در مدحش. حالا افعال مدح و ذم است. این یک. یعنی آن تعبیری که امیرالمؤمنین دارند به اعتبار گذشته یا به اعتبار آینده و اینها نیست. همین که الان است. یعنی همان حال است. وصف حال اینهاست. ولی درباره افعال مدح و ذم این منفصلخ از زمان است. این صرف ثبوت این وصف برای او مد نظر. حالا اگر کشف شد زمانش که فبها و نعمت. بعداً فهمیدیم که این در فلان دوره بوده به فلان اعتبار بوده. ولی خود این صیغهها زمانبردار نیست. بود و است و اینهای به اعتبار زمانی ندارد. وصف برای ثابت بوده. صفت عبودیت برای او هست. بابت این مدح میشود. حالا باز میگوییم هست. حذف زمانی نیست ها. آهسته، ثبوت وجودی. درست میشود.
من اینجا جامد کلمهای که صورت و وزن دارد ولی معنای آن مقید به زمان نیست. معنای آن بله، بله. به این تعبیر که ما گرفتیم آنجوری درست میشود. کتاب پس معنای مدح و ذم به اختلاف زمان فرقی آقا مثلاً از فلان شخصیت سیاسی تعریف کردن گفتن که این فلان است. اینجوری نیست بود یا است یا مثلاً خواهد بود. این زمان نداشته. این وصف را گفته که چیست. وصف را کشف میکنیم که هنوز هست. مدح هم هست. وقتی که دیگر کشف نشد ثبوت آن وصف تدریس مدح و ذم برای طرف مقابل بودن به خود امام. امام که دیگر در مورد برخی چه تعابیر عجیبی... بله. یا مثلاً امام به میرحسین موسوی. امام بهش میگویند که اینهایی که روبروی تو وایسادن، قدرت اداره نانوایی را ندارند. سال ۸۸ پلاکارد کردن دستشون گرفتن توی راهپیماپی. چه ربطی دارد؟ مذمت مخالفین موسوی بیان کردم برایشان که آن موقع آقا با موسوی مشکل مخالف. اینجا منظورم منافقین و اینها. بله آقا. بله. بله. وصف است. یعنی آن مایه مدح این است که شما به عنوان یک کارگزار جمهوری اسلامی که کار دستته و اینها خلاصه کار دارد اداره میشود. این هم که روبرو نمیتوانند اداره کنند بعد دارند میآیند انتقاد میکنند. میخواهم همه اینها را انسان میفهمد. علت یعنی ثبوت وصف. علت ثبوت وصف وجهه. نه. خیلی مهم است. به چه جهت دارد این را میگوید؟ چرا دارد مدح میکند؟ مثلاً میفهمند که آقا تیم مذاکره کننده ما چیست. اینها مؤمن چی؟ شجاع و خطابی عجیب. ثبوت وصف خیلی مهم است. بعد علت ثبوت وصف، جهت ثبوت وصف خیلی مهم است. چرا؟ چون دارد هست. یعنی بود. بوده قبلاً. هست و خواهد بود. زمان که ندارد. وصف شجاعت هست. به چه اعتبار شجاعت؟ به چه اعتبار شجاعت؟ به اعتبار اینکه یعنی مثلاً همه را نمیرود بدهد تحویل بدهد. شجاعت به اعتبار اینکه اصلاً نمیگذارد دشمن نفوذ کند. خوب، آن که دشمن نفوذ کرد پابرجا هم بلاغتش هم حالا مثلاً مذمتی که قرآن در مورد کفار مثلاً دارد جهتش چیست؟ مطلقاً نادیاً مذمومٌ هیچ وصف... یکی این نکته بود که مهم بود.
نکته بعدی این است که «نعم» و «بئس» انشاء برای انشاء مدح و انشاء ذم. چهار تا لغت توی اینها هست. آها این هم بگوییم «نعمه» از «نعم». «نعمه فلان» وقتی به یک کسی نعمت برسد. «بئس» از «بؤس» وقتی بهش بؤس برسد. بغض. بغض یعنی تنگی و سختی و فشار. منقوله نقل پیدا کرد به مدح و ذم. مشابهت با حروف پیدا کردم. غیرمتصرف شدند. «ساء» منقول «ساء» «ساء». «ساء» «یسوء» «سوائاً» منی قبیل. میگویند «ساء عمله» «ساء سیرته». این منقول به ذم شده و منصرف نیز همانگونه که «بئس» تصرف ندارد. چهار تا لغت «نعما»، «بئسه» به کسر و سکون که أفصحشونه. فصیحترینشان همین و لغت قرآن «نعمه»، «بئسه» اینها هم هست. برخی گفتند «نعما» یعنی «نعم ما». لغت «نعمه» آنجوری. «نعمه» و «بئسه». «نعمه» و «بئسه». این چهار تا لغت در مورد اینها به کار رفته و دو تا چیز لازم دارد همیشه: فاعل و مخصوص مدح و ذم کیان بخش. فاعل اینها دو نوع: یا اسم ظاهر میآید یا ضمیر مستتر. پس فاعل مدح و ذم یا اسم ظاهر است یا ضمیر. اسم ظاهر اگر باشد که معرف به الف و لام جنسیت. مفید استقراء یا حقیقتاً مفید استقراق. یا اسم مضاف به آن چیزی که مخترع آن است. یعنی مضاف به الف و لامدار. یا مضاف به مضاف به الف و لام. سه تا. اولین مثل «نعم التلمیذ زهیر». الف و لام دارد. «بئس الشراب الخمر». دوم مثل «و لنعمت دارالمتقین». مضاف به الف و لامدار. سومی مثل «نعم حکیم و شعرا الجاهلیه زهیر». حکیم مضاف به «شعرا». «شعرا» مضاف به فلان. خوب این هم از اینها که دیگر بحثش ساده است. بیشترین جنبه مدح را همان الف و لام دارد استقراقات دیگه. خیلی درش بارزهای.
مدح و فاعل هم اگر ضمیر مستتر باشد با نکره منصوبهای که تمیز است تفسیر میشود و واجب است که از فعلش مؤخر بشود و مقدم بشود بر ممدوح یا مذموم. افراز و تصمیم تنیس و بعدش مخصوص مدح یا ذم میآید و مرفوع هم هست. بنابر مبتدا و جمله قبلش هم میشود خبرش. «نعم الرجلاً زهیر». تمیز اینجا محول از فعلی است که مخترع به الف و لام برای همه تحویلش به فاعلی که مختص جایز است. میگوییم زهیر، آن تمیزه را میشود آمده فاعلش کرد. «نعم رجلاً بئس للظالمین بدلا». «بئس البدل للظالمین». نکته مهم: اونی که تمیز بود و منصوب بود باید بشود فاعلش کرد و با الف و لام سفارش کرد. با الف و لام فاعلش کنیم. خیلی نکته مهم بود ها. همه آنجاهایی که بحث میکردیم تمیز میتواند باشد یا نباشد. آها این را باید بگوییم که با الف و لام میتوانیم فاعل بگیریم یا نه. الْمُرتَفَق مثلاً میشود فاعل بشود. «بئس المرتفق چی چی؟» مثلاً بله، تمیز نمیشود دیگر. شرط تمیز ایشان میگوید: استاد، وقتی که فاعلش ضمیر باشد، سه تا چیز درش واجب است. فاعل اگر ضمیر باشد، سه تا چیز واجب. یکی اینکه باید مفرد باشد. دومین اینکه باید مستتر باشد. سومی اینکه باید یک اسم نکرهای بیاید آن را تفسیر کند که منصوب هم باشد و تمیز هم باشد. نمیشود آن را ابراز کرد و تصمیم جمع.
اگر فاعل مؤنث باشد باید بهش تای تأنیث ملحق بشود. ظاهر باشد مثل «نعمت المرعاة فاطمه». و جایز است که ملحق نشود به اون تا، چون که تمیز مفصل تنیس دارد. «نعم المرعاة فاطمه». پس «نعمه» و «نعمت» جفتش را میشود به کار برد اینجا. وقتی که مخصوص مؤنث باشد. فعل را هم میشود مذکر آورد هم مؤنث. هرچند فاعل مذکر باشد. اینها را گفتیم. خوب، حالا مخصوص مدح و ذم باید چی باشد؟ مخصوص مدح و ذم حتماً باید معرفه باشد. مخصوص «نعم الرجل زید». زید چیست؟ مخصوص. نکره ما نمیتوانیم نکره را مخصوص بگیریم. حتماً باید معرفه باشد یا نکره مفیده باشد. «نعم الرجل زیدان». اینجا مخصوص زید و اسم علم و معرفت. «نعم الرجل رجلاً یحاسب نفسه». «رجلاً یحاسب نفسه» مستوی دارد. چرا نکره مفیده؟ بله. بله. و نمیگوییم مثلاً «نعم العامل رجلاً». این دیگر این خیلی مهم بود ها. «نعم العامل رجلاً». این الان متن اصلاً غلط است. چون شما مخصوص چیست؟ نکره است. وقتی نکره و مفید هم نیست به درد ما نمیخورد. از اینجا گرفتیم مخصوصش به ازدواج. خریدن جمله را بله. معروف نیست. مخصوص گرفت. حساب حذف شده بود از جمله. مخصوص گرفت. رفته از جمله قبل. قرینه میگیری. من عرض کردم جمله قبل که تمام شده. رفته. قرینه میشود یک جمله. گاهی آن جمله قبل مفهوم. یعنی بگوییم که مثلاً مرد خوب، مردی که فلان کار را انجام میدهد. این مردی است که همهاش میشود یک جمله. خوب اگر مفرد باشد مثلاً «الذی هو فلان» که «الذی» «الذی» که معرفت. ولی یک وقت میگوییم مثلاً «نعم الرجل». ماندم من این را واقعاً گفتم چون نمیشود ورزش کرد که شما مخصوص بخواهی مفرد باشد. این هم که آقای کریمی گفتند جمله که میتواند معرفه باشد. اینجوری. بله. بله. در واقع جمله نیست ها. همهاش مفرد. یک مفرد. همهاش یکی میشود.
این هم از این. حق مخصوص این است که با فاعل همجنس باشد. پس اگر اگر آمد از غیرجنسش در کلام، مجازیست. به حذف. مثلاً میگوییم «نعم عملاً زهیر». زهیر از جنس عمل است. «نعم عملاً عمل زهیر». مخصوص حقش این است که با فاعل همجنس بشود. مثلاً «القوم الذین کلو آیاتنا». قوم از جنس مثل «ساء» است. مثلاً «مثل القوم الذین کذا». «ساء» مثلاً «مثل القوم الذین کذب آیاتنا». چون القام از جنس مثل نیست. مثل را با چی گرفتیم؟ تمیزی که مفسر فاعل نعمت و عرض کنم که این تمیز هم چکار میکند؟ بعدش مخصوص ما میآید. اعراف ۱۷۷. زهیرایه ۱۷. مثل هم گرفته: «هم الذين». صفحه ۲۵۳، ۵۵۳ بانک سود جمعه است آخر قرآن اعرافه ۱۷۷. مثلاً باید بگوییم «ساء مثل». «ساء مثل القوم الذین». مثلاً حالا اگر «ساء» را آن جور بگیریم که ولی بحث را سر همین که آخرش یک چی باید در تقدیر بگیریم. «ساء» مرتفق بود. جمعه. حالا نه اینکه نمیشود گرفت ولی «ساء» خودش جزء افعال متصرفه. سایه سو نگیریم. نیازی به محذوف و اینها نداریم. یک چیزی در تقدیر بگیریم ولی اگر بخواهیم بگیریم که باید جنسش با هم جور باشد. بله. گفتیم یک سری جاها فاعل حذف میشود. یک سری جاها مخصوص حذف میشود. در جایی بود که فاعلش حذف. تمیز بیاید. مخصوصمان تمیز بیاید. مخصوصمان نه لزوماً جور نیست ولی اگر تمیز بیاید و یعنی مخصوص اینجور بشود که با فاعل از یک جنس نباشد اینجا چکار میکنیم؟ یک چیزی برای مخصوص در تقدیر میگیریم که جنسش را با فاعل جور.
درباره تمیز. احکام تمیز این هم نکته مهمی است. بتوانیم امروز یک چند دقیقهای بحث مدح و ذم را تمامش بکنیم. خیلی خوب است. فردا برویم سراغ تعجب. واجب است در تمیز این باب پنج تا امر. پنج تا هم پس امر تمیز واجب است. یکی اینکه موخر بشود. بله. دیگر از عاملش. «نعم رجلاً زهیر». «رجلاً» مؤخر. اگر مقدم بشود چی؟ «رجلاً نعم زهیر». این غلط است. این گفته نمیشود. نمیشود دیگر.
واجبات. دومینش این است که مطابق باشد با مخصوص از جهت افراز و تثنیه و جمع، مذکر و مؤنث. مفرد، مؤنث، جمع. «نعم رجلاً زهیر». زهیر چیست؟ مفرد مذکر است. «رجل» هم مفرد مذکر است. «نعم رجلین زهیر و اخوه». زهیر و اخو تسلیم و تسلیم. «نعم رجالٌ انتم». «نعمت فتات فاطمه». «نعمت فتاتین فاطمه و سارا». «نعمت فتیات المجهدات». بچههای مشکات این کتاب را میخوانند برای ادبیات. کتاب خوبی هم هست نسبتاً. کلاً همه ادبیاتشون را صرف و نحوشون که دارد. به نظرم حل صفحه با هم قبول ندارد. این درس خارج مکاسب و کفایه. آنها بله. کتاب دارم. دیروز گرفتم. شش ساله. از پایه اول تا درس خارج افکاری که ما داشتیم میخواستیم کتابش کنیم دیدیم که کتابش چاپ شده. حاشیه زد.
سومینش این است که قابلیت الف و لام گرفتن را داشته باشد تمیز. همان که عرض کردم «نعم الرجل زهیر». «نعم رجلاً زهیر». «نعم الرجل زهیر». اگر قبول نکرد مثل مثل ایوب غیر افعل تفضیل. اینها قبول نمیکند دیگر. مثل ایوب مثلاً غیر افعل تفضیل الف و لام نمیتواند بگیرد. اینجا الف و لام نمیتواند بگیرد. افعال تفضیل. بعد اینها تمیز در این باب نیست. مثلاً تمیز مثلاً این هم از این.
چهارمینش این است که حذفش هم جایز نیست وقتی که فاعل این افعال ضمیری باشد که این عود به آن کند. حذف سومی: «نعمه مثل زهیر». «نعم المثل زهیر». نمیشود گفت مثلاً مثل میگوید که: اگر اراده بشود به افعل معنای تفضیل به وسیله آن تمیز نمیشود. پس گفته نمیشود: «نعم اکرم منکه». خالق. و گفته نمیشود: «نعم افضل رجل علی». به خاطر اینکه اینجا قبول نمیکند الف و لام را وقتی که تحویل به فاعل اما اگر وارد نشود به آن معنای تفضیل پس جایز است تعبیر به آن مثل «نعم اعلم زهیر». «نعم الاعلم زهیر». یا ام عالم. «نعم عالمان زهیر». چون صحیح است که مباشرت کند با آن الف و لام در این حالت پس گفته میشود: «نعم الاعلم زهیر». اگر تف باشد. اما وقتی فاعل ظاهر باشد احتیاج ندارد کلام به ذکر تمیز. «نعم الرجل علی». این هم از این. خودش میگوید خمس امور. بعد چهار تا چیز را ذکر میکند. واجبات در تمیز ملحق به «نعم»، «بئس» مثل همان «کبُرَ»، «حَسُنَ»، «کرُمَ»، «لئِمَ». مثلاً ما حتی یک فعلی داریم که این مضموم العین نیست. میتوانیم با این فعل معنای مدحی درست کنیم. چکارش میکنیم؟ از آن فعلی که مضموم العین نیست: «کتب» را میگوییم «کتُبَ». «کتُبَ» وقتی میشود «کتُبَ» یعنی چه خوب مینویسد. «کتُبَ الرجل». اگر در اصل بر وزن «فَعَلَ» نباشد به آن وزن تحویل برده میشود دیگر. ظاهراً همهاش دیگر خصایص و غرایزی که مستحق مدح و ذم است. «حسُنَ جمیع خصاله». در متن از «کتب» و «فهم» میگوید: «کتُبَ الرجل خالد»، «فهُمَ التلمیذ زهیر». «جهل» و «کذب» میگوید: «جهُلَ الفتا فلان»، «کذُبَ الرجل فلان».
حالا اگر فعل ما معتل اللام باشد مثل «قضا» و «رمی» و اینها خیلی حالا کاربرد آنچنانی آخرش را میآییم قلب میکنیم. مثلاً «قضا» را میخواهیم معنای مدحی ازش بگیریم میگوییم «قضوا» و «رمی» میگوییم «رمَو» و «رضى» را میگوییم «رضو». اگر معتل العین باشد «جاد» و «ساوَه» امشب «جَادَ» و «دَه ساوَده». و از این بابت «ساءَ» که ذکرش قبلاً گذشت با «نعمت» اگر اراده بشود به وسیله آن معنای «بئسَ» به باب «فَعُلَ» برده میشود میشود «سوءَ». بعد واوش قلب به الف میشود چون متحرک، مفهوم قبلی میشود «ساءَ». و ذکر میشود با آن «نعمه» و «بئسَ» به خاطر اینکه جای مجرای آن است در هر امری مخالفت میکند و آن دو تا در حکم آخرین بخشش هم حکم ملحق به «نعم» و «بئسَ». این هم که ملحق میشود فاعل میخواهد و مخصوص میخواهد. «اقل الفتا زهیر». این هم مثل همان است. خیلی بحث پرکاربردی نیست اینجا. این هم از این کتاب. این هم کتاب تمام. این یکی هم مطلب خاصی خیلی دیگر تهش نمانده.
افعال که گفتیم «ساءَ» ۲۳ بار در قرآن استعمال شده که فاعلش یا ضمیر است که وسیله اسم نکرهای تفسیر شده یا ما موصوله یا مضاف به اسم مهمل به الف و لام. در تمام آیات فوق مخصوص «ساءَ» حذف شده. پس تو قرآن ۲۳ بار «ساءَ» به کار رفته. ۲۲ بار مخصوصش نیامده. فقط آیه ۱۷۷ اعراف مخصوصش: «مثل القوم الذین کـ». این هم از این. «ساءَ ما یعملون». اینها که بحث داشتیم. «ساءَ مثل القوم الذین کذبوا آیاتنا». مقصودش آمده. فقط محذوف. یعنی «القوم» محذوف. قوم. نه اینکه کلاً نیامده. یعنی مضافش آمده. مضافالیهاش آمده. خودش نیامده. مضافالیهاش آمده. هیچی. «ساءَ ما یعملون»، «ساءَ ما یحکمون». فقط فاعلش آمده دیگر. مخصوصش معلوم نیست. فاعل الان اینجا اسم موصوله است. ازش اراده جنس شده. یعنی «العمل». «ما یعملون» یعنی «العمل». «ساءَ ما یذرون» یعنی «الوزر». «ساءَ ما یحکمون» یعنی «الحکم». این هم نکته مهم این اراده جنس میشود ازش. یعنی همان میشود کلمه را برداشت به جایش یک کلمه با الف و لام جنس گذاشت. بحث مؤنث و مذکر آنش هم که گفتیم مخصوص هم گفتیم با وجود قرینه حذف میشود. مخصوص هم گفتیم که باید حتماً معرفه باشد. باب «فَعُلَ» را هم که گفتیم «حسُنَ» و «کبُرَ» و اینها که تو قرآن آمده. «کبُرَ» و «کَبُرَ» در شش آیه استعمال شده که چهار مورد از افعال مدح و ذم ولی تو دو تا آیه از افعال مدح و ذم نیست. این هم مهم است. این هم نکتهای که توی بحث قبلی نداشت. یکی آیه ۳۵ سوره انعام که حالا بعداً مراجعه بفرمایید. یکی انعام و ۷۱. «کبُرَ علیک أرضُهم». این دیگر ذم نیست. «إِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقَامِي». این هم دوباره ذم. گفتیم بحث مدح و ذم.
در حال بارگذاری نظرات...