هشت راه شگفتانگیز برای بیان تعجب
از «سبحانالله» تا عمق تسبیح
راز نحوی واژههای شگفت قرآن
تفاوت مبالغه و تعجب در زبان عربی
وقتی «وا» نشانهٔ شگفتی میشود
بلاغت نهفته در «یا لها من مصیبة»
معناهای پنهان در تسبیح و تنزیه
شگفتی در سخن امیرالمؤمنین(ع)
درک لطافت نحوی از فعل تعجب
زبان عربی، سرزمین شگفتیها
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
**امر دوم** از بحث فعل تعجب: گاهی ظرف، یا شرط، یا ندا بین فعل تعجب و معمول فعل تعجب میآید؛ یعنی فعل تعجب میآید، ظرف میآید، بعد معمول فعل تعجب میآید؛ شرط میآید، بعد معمول منسوب. آن وسط مسایل قاطی میشود و آدم میماند که این الآن از چه بابی نصب گرفته. باید توجه داشت که گاهی ظرف فاصله میشود، گاهی شرط فاصله میشود، گاهی ندا فاصله میشود. ترکیب «ما أفعله» مثل کلام امیرالمؤمنین علیه السلام: «ما أحسنَ بالإنسانِ أن یصبرَ عما یشتهی». شاید در نهجالبلاغه نباشد این عبارت، حالا آن یکی عبارت: «ما أحسنَ بالإنسانِ أن یصبرَ عما یشتهی» نهجالبلاغه نبود. بعدیاش هم نهجالبلاغه نبود. خب، یعنی چی و ترجمه بفرمایید؟
«ما أحسنَ بالإنسانِ» یعنی چه خوب است، چه زیباست برای انسان؟ «أن یصبرَ عما یشتهی» ضبط کردن، صبر کند. اینکه صبر کند. چه زیباست صبر کردن بر آنچه که یا نسبت به آنچه که اشتها و شهوت دارد. این تحویل مصدر برده میشود، در واقع معمول فعل تعجب است. «ما أحسنَ» حالا بین «ما أحسنَ» و «أن یصبرَ» چه چیزی فاصله شده؟ اما روایت بعدی، اما اینجا، اما ادامه هم شبیه هم است دیگر: «ما أحسنَ بالإنسانِ أن لا یشتهی ما لا ینبغی أن لا یشتهی». شهوت نداشته باشد به آنچه که شایسته نیست. این هم زیباست برای انسان. و «ما أقبحَ بالإنسانِ بَخِلَ**** قلیل! چقدر زیباست برای انسان که خانهاش به قلیل باشد و یجود بالجزیل، زیاد ببخشید. چقدر زشت است برای انسان که اینگونه باشد.
و مثل فرمایش امیرالمؤمنین، وقتی که عمار یاسر -رحمة الله علیه- را در روز صفین دیدند که کشته شد و بر روی زمین افتاده، فرمودند که: «أعزَزَ علی! أولا یغزانُ عن أراکَ سریعاً!». مجلا زدم، نبود. من عبارت را بخوانم بهتر است. بعضی وقتها الآن میتوانم پای تخته بنویسم ولی احساس میکنم یک وقتهایی شنیداریاش تقویت میشود. آرامآرام میخوانم. فکر بفرمایید: «أعزَزَ عَلَیَّ ... » اینجا «أعزَزَ عَلَیَّ أن أراکَ» بوده، درست؟ «أعزَزَ عَلَیَّ! أولا یغزانُ عن أراکَ سریراً؟ إلی النَّارِ!». در واقع «أن أراکَ» بوده. حالا اینجا «أفعل بِـ...» افعل به آنجا چیست؟ این عزیزمون چیست؟ بهشت کجاست؟ بین فعل و معمولش چیست، فاصله افتاده است؟ «علی غزان» یعنی ندا. در مجموع اصلش این عمل است. پس اینجا ندا فاصله افتاده است، بین افعال معمولی غیر از این است که فلان نحوی بیندازد، آنجا. بنشین، مثل این دعا میگویی: «ما أعظمَ اللهمَّ ما نرى! ما أعظمَ اللهمَّ ما نرى من خلق» آها، معمولش چیست؟ ما اسم. چند تا شعر میآورد: این ظروف متعلق است به فعل تعجب. و قبلاً در قول امیرالمؤمنین آمد: «وَیحَ العاصِی ما أجَلَّهُ و أنحبَهُ ما عادَ، نزدیک ما العاصی، ما أجهَرَ»، نه «ما أجَلَّهُ» ضمیر دارد.
**امر سوم:**
دیگر چیز خاصی، خیلی مطلب خاصی نیست. تند تند بخوانیم تمام میشود. گاهی «کان» زائده واسطه میشود برای تأکید. «کان» زائده برای تأکید میآید بین «ما» و فعل تعجب یا فعل تعجب و معمولش: «ما کانَ أجملَ عهدَهُم و فعالَهُم لی بعهدٍ فی الحِنا تَصَرَّمَ عَیْداً بِقِیَةٍ مِنَ العَینِ». «ما کانَ أسعدَ مَن أجابکَ آخرَ» یا «ما کانَ أکثرَها لَنا و أقَلَّها!». ابن هشام در مُغنی، در آخر باب هفتم، اقوالی در این مورد نقل کرده. مشهورترینش این است که این زائده است برای تأکید. راحتترین اقوال و بهترینش همین است. و گذشت ذکر زیاد بودنش در غیر تعجب در مبحث بله آموزش.
**امر چهارم:**
گاهی معمول فعل تعجب اصلاً حذف میشود. گفتیم فاصله میشود، گاهی معمول فعل تعجب چی میشود؟ «اسمَع بهم و أبصِر!». «أبصِر بهم» حذف کردیم قرینه اش را. و در این ابیات آمده: «جَزَى اللهُ عَنِّی وَ الجَزَاءُ بِفَضْلِهِ رَبیعةَ خَیراً ما عَفَى وَ أَکْرَمَا». خوب «از بنا و عکس دعینا یوم الی نصرت من یلین». « ما کانَ أصبرَ ... » «ما کانَ أصبرَ». « ما أصبرَه» در واقع باید باشد. «ما أصبرَه» برای چی؟ چی؟ «ما کان اصبرَ». آن الفش الف تثنیه نیست ها، الف قافیه است.
**امر پنجم:**
فرقی بین دوتا صیغه، بین مذکر و مؤنث نیست، بلکه هر دوتا برای هر دو صرف به کار میرود. از هر دو برای هم مذکر هم مؤنث. همچنین است وقتی که اضافه شود. اما بعد از «ما» واجب است که غمگین باشد، یا وقتی زائده «کان» باشد. و همچنین است «کان» وقتی زائده باشد بعد از «ما». «کان»که بعدش میآید آن هم دیگر تثنیه و مؤنث و مذکر و اینها ندارد. «ما کانَ أعظمَ». «ما کانَ أعظمَ هندٌ». یا «ما کانَ أعظمَ هندَتین». تغییر واجب است که مفعول این دوتا معرفه یا نکره باشد. مختص به مثالها گذشت. و ممتنع است که نکره محضه باشد. چون فایدهای ندارد. معمولاً آنی که میآید، آنی که منصوب میشود معمولش است. مفعول آنی که منصوبه باید چی باشد؟ یا معرفه باشد یا مختص باشد. این خیلی مهم است ها! راه تشخیصش این است. «ما أعبَدَ مؤمناً!»، «ما أصلبَ حُجرات!»، «ما أرفعَ جبلاً!». «أکرم بِـ رجلٍ»، «بِـ عالمٍ». بله، «عالم حس بِـ عالمٍ الذی فلان حنجرهٔ متخصصین».
**امر ششم:**
این دوتا صیغه تصریف هم ندارد که قبلاً عرض شد. خب، حالا تصغیر دارد یا ندارد؟ تصغیر هم قاعدتاً وقتی تصریف ندارد، تصغیر هم ندارد. مصغر بشود. ولی اصلش که فعل نیست، اولین باری که افعال را آورده و بین اسم و فعل تفاوت است، لنگ در هواست. حالا «افعل بِـ» با آن «افعل» فرق میکند. ولی آن «اَفعل» یک صحبتی که کرده، مثل همان قضیهای است که خدا مجبور بود انسان را بیافریند. مقدار ضرورت گفتاری نداشته. حالا ایشان میگوید که در این بیت، تصغیرش به کار رفته. یا «ما اُسَیْلحَهُ اُسَیْلِحَه شَتَجّاد». مجهوله. ابن هشام در قاعده اولاً از بحث سوم هشتم مغنی گفته که اینها منع کردند «افعل تفضیل» را از اینکه رفع به ظاهر بدهد، به خاطر اینکه شباهت دارد با «افعل» در تعجب. هم وزناً، هم اصالتاً، هم افاده مبالغه میکند. یعنی رفع به ظاهر یعنی اسم ظاهر بیاید بعدش و مرفوع شود، درست شد؟ هم «افعل تفضیل» هم «افعل تعجب» ممنوع است که بعدش شما یک اسم ظاهر مرفوع بیاورید. و اجازه دادن تصغیر «افعل» در تعجب را ابن هشام گفتم. «افعل» تعجب تصغیر میپذیرد، به خاطر شباهتش با «افعل تفضیل»، همانگونه که ذکر شد. یعنی هم وزناند، هم اصلاند، هم به خاطر جناب آقای حسینی تهرانی. کیست؟ ظاهر این است که منظورش به اصل عدد حروف اصول است. اما تشابه این دوتا در وزن، پس معمول در فن این است که اسم با اسم وزن شود و فعل با فعل. و اما افاده مبالغه، پس ایشان اصل را آورده گفت: هم وزناند، هم اصلاند، هم افادتاً للمبالغه. هم وزن این دوتا یکی است، هم اصل این دوتا یکی است، و هم جفتشان مفید تعجباند. «افعل تفضیل» ایشان میآید میگوید که تشابهشان در وزن که معمول در فن این است که اسم با اسم وصل شود و فعل با فعل. اینجا فعل جامد شما با اسم تفضیل داری. اما افاده مبالغه. پس معنای تفضیل غیر از مبالغه است. اسم تفضیل دلالت بر مبالغه مفید نیست. فعل تعجب معنای مبالغه، مبالغه را مگر با قرینه میرساند. تا وقتی که متکلم استعمال کند در غیر مورد تعجب. مثلاً بگوید: «ما أحسنَ زیداً»، در حالی که ما میدانیم حُسنش فوقالعاده نیست این پسر، مبالغه میکند. فهمیده میشود که متکلم اراده کرده مبالغه را به استعمال این عبارت. فوقالعاده باشد! تعجب در مکان خودشه. و مبالغه هم نیست. این هم نکته خیلی مهمی بود. تفاوت بین تعجب و مبالغه است. نباید اشتباه کرد که وقتی میگوید چقدر فلانی بزرگی، اگر اینی که دارد برایش میگوید فوقالعاده است. اگه فوقالعاده نیست و این دارد میگوید میشود چی؟ مبالغه. اگه فوقالعاده هست و مبالغه دارد میشود تعجب. "زیبایی معمولی داره، چقدر این زیباست!" مبالغه است، و خیلی زیاد است دیگر. چیزی که نیست گاهی حذف و زیاده گاهی نیست و نسبت بین کور و یک نفر بیناست، چه میبیند! درست تفضیل! خب همین دیگر. خوب این تفضیل نسبت به آن یکی است. اینجا مبالغه معنی نمیدهد که تفضیل چون یک نفر همه بینا هستند، یک نفر خیلی چشمش میبیند. مثلاً میگفتند فلانی یک کیلومتر ریز میبیند. فوقالعاده است! یعنی فوقالعاده مبالغه. اصلاً اشکال دارد با هم مقایسه شوند. اصلاً مبالغه معنای بلاغیاش ها. مبالغه یعنی زیادهروی کردن. با ما فرمودند تفاوتش این است که تو مبالغه علامه علام مقایسه هم مبالغه هست هم تفضیل ریز. مثلاً میتواند ببیند آن هم مبالغه را دارد. مبالغه خب شما زیادهگویی که نکردید که واقعاً دارد یا ندارد. این مبالغه گفتاری. بله، دیگر زیادهگویی. زیادهگویی نه صفت مبالغهای که دارد خودش زیاد است. مبانی وضعی. اما اجازه ایشان به حضرت فلان. مثلاً مبالغه است دیگر. ولی پس معنایش جواز قیاس است و صحیح نیست قیاس به ورودش در مورد یا دو مورد. خوب، همراه اینکه تصغیر فعل اصلاً معنا ندارد. یعنی از خواص اسم است. پس آنچه در
**امر هفتم:**
خب، فعل تعجب را شما میخواهی از فعل لازم بسازی و از فعل متعدی، هیچ فرقی نمیکند. از لازم تفصیل داشته باشید. تفصیل پس منصوب بعدش در حقیقت و معنا فاعل است. «ما أحسنَ زیداً». «زیدٌ» در حقیقت اگر معمول شود فاعلش است. یعنی تو آن را صاحب حُسن بدان. «أحسِن بِـ زیدٍ»، یعنی تو تمام حُسن را برای زید موجب شو. لطیف آن است که تعجب در حقیقت در معنا فاعل مجرور است. فاعلش کیست؟ فاعلش مخاطب. چه کار میکنی؟ معنا کنم بگویم: «آقا بدان توی زیبا، بدان زید را». یعنی لحظه زیباست، خیلی هم زیباست. گفتیم که تو، تو مخاطب! تجزیه و ترکیبی لغت به لغتش همین است. و تجزیه و ترکیب «ضَرَبَ» را شما از آن واضحتر که نیست. یعنی چی؟ آن برد، بله، سیاه سیاه. در ظاهر فاعلش نیست، در ظاهر مجرور با باء زائده و در ظاهر یک انتفاع است ولی ما در ترجمه بله انت فاعلش است به مجرور متعلق به آن منصوب میشود. مفعول میشود فلان. موجب تعجب. یعنی زیبایی دارد که اصلاً در حالی زیباست که تعجب به اعجاب وامیدارد. یا موجب اعجاب است، به قدری خوشگل است که اعجابآور است. و مفعول است در صورت و ترکیب. ببینید! پس فاعل است در حقیقت و معنا، مفعول است در صورت و ترکیب منصوب. حقیقتاً معنایش چیست؟ فاعل و تبدیل شد، فاعل صورتاً و ترکیباً. «ما أحسنَ زیداً!»، «ما أضربَه!»، «ما أعطاَهُ!». این همه کیست و مراد شما انشای تعجب است از کسی که او این افعال را بدون نظر به مفعول به حسب معنا، حالت برگ اراده کردی که مفعولش را بیاوری با لام جاریای که معدی میکند معنای مثلاً «ما أضرَبَ زیداً لِـعُمرٍ!»، «ما أحسنَ زیداً لِـعُمرٍ!». زید در حقیقت، در حقیقت چی بود؟ فاعل. حالا به اعتبار آن حقیقتش ما میخواهیم برایش مفعول بیاوریم. یک لام باید بیاوریم. «أحسنَ ...» «ما أضرَبَ لِـعُمرٍ». چه زننده است! چقدر میزند! «ما أنصرَ بَکراً لِقومِهِ!». چقدر بکر!. چقدر این هوای فلانی، بله هوای ننه باباشو دارد! چقدر این عبارت درست است با آن استفاده شده. جز «أحسنَ مُحسنَ زیدٍ بِـکَیْفَ»، «ما أحسنَ زیداً لِـعُمرٍ!». چقدر زیباست برای عمر، زید! «ما أحسنَ بِـ زیدٍ» نه «زیداً». این بار اگر بیاوریم با منصوب باشد، «افعل» وقتی میآید بعدش «باء» میآید این زن چقدر بچهاش را خوشگل میکند؟ چی میگویید؟ چطوری میگوید: «خیلی خوشگل میکند». یک جوری خورد تو ذوق میزند. به فلان عربی برای من ترجمه کنید. میخواهم بگویم که چقدر فلانی، چقدر زید نسبت به پدر و مادرش بَرِّی دارد و نیکوکار است. «آبرَ بوالدین!». بله حتماً «اَلقِصْ!». بله شما میتوانید عزیزم! مگر میتوانی عزیز نباشی؟ عزیز میشود توی نوع «فعال» میشود، جواز شاید باشد. مثل «مَدَّ، مَدَّ، مَدْحَ، إمداد». اگر هم مصدر بشود باز همین بهتر است. افعال لزوم ندارد ما بیاییم، اما ده کمی یک جوری. حالا در صورت «ما أفعله» بهتر است. دیگر مشخص است که مثال: «زیدٌ والدَیْنِ أَبْرَرُ وثیقة». جدیدی که امروز تولید شد. «ما أعطی!». اگر فعل دو مفعولی باشد چی؟ حالا فعل دو مفعولی را میخواهیم بیاوریم. مثل: «أعطی». «أعطی» دو مفعولی است. «أعطیناکَ الکوثرَ». کافَ اول مفعول. مفعول اول. حالا میخواهیم بگوییم چقدر عطا کننده است پدر شما به شما دینار؟ عموی تو وکیلی به حساب. که میشود: «ما أعطا...» نه نه. آها منصوب باشد. «دینارٌ». اون دومی را منصوب میآوردیم. «ما أهدی آلَمَ المَلَکَ». «آلَمَ المَلَکَ» اضافه شده و منصوب. «ما ما أهدی عالمَ البلدِ للناسِ طریقَهُم!». چقدر هدایتکننده است عالم شهر برای مردم راهشان را! عالم شهر مردم را به راهشان هدایت کننده... هدایت میکند. که حالا فعلاً خیلی هم اشکال ندارد. شاید هدایت میکند. هدایت هستش باز هم. خیر از آن چیزی که شما خب، یک وقتهایی ما یک بحث تعجب تا اینجا تمام است.
استثنائات تعجب: هشت اسلوب دیگر ما برای تعجب داریم. این بحث اسالیب اخری از مباحث مهم، مخصوصاً در اصول بعداً بهش انشالله میرسیم. اسالیب اخری میآید مثلاً در مورد هم توی بلاغت بهش میرسیم، هم توی اصول. میگویند امر گاهی کلمه «ما» به شکل امر نیست. هیئت امر را ندارد. اسلوبی است که معنای امر میدهد. مثلاً به آقا عرض میکند که: «آقا من نماز خواندم بعداً یادم آمد که وضو نگرفته بودم. لِتُعادَ، اعاده کن». «اعاده کن!» معنی: «لِتُعادَ» یعنی چیکار کند؟ دوباره بخوان. «لِتُعادَ هیَ». یعنی اعاده میشود. یعنی چی؟ در حالی که فعل مجهول، مضارع آوردند ولی ازش معنای امر فهمیدند یعنی اسالیب همینطور است. حالا یک وقتی ما فعلمان تعجب نیست ولی ازش معنای تعجب فهمیدن یعنی معنای تعجب میدهد ولی مختص به آنهایی که گذشت نیست. و از اینها تعجب فهمیده میشود با قرائن.
اولی **شهادت** است. مثل خطبه سوم نهجالبلاغه، خطبه شقشقیه. «متن تعجب و یا عجبا!». خطبه سوم، خطبه جابجایی خودرو. همه «سومه» است. «إمتحنَ عَجَبا!». «بینا هوَ یستقبلها». خط ششم، پاراگراف ششم، خط ششم، صفحه ۳۰. «بینا هوَ یستقبلها فی حیاته، إذ عقدها لآخر بعد وفاته. لشَدَّ ما وَرَهَا». این «لشَدَّ ما»، «شَدَّ» را در اینجا معنای ترجمه میآوریم. در ترجمه: «چه سینه کشیدن این ها! این سینه این پستان». تو ترجمه چی گفته: «سَردارِ شتر خلافت». تأکید است. تعجبی معنا میکنیم. «چه کشیدن این ها پستان خلافت!». اینجا معنای تعجب با استفهام است. حالا ترجمه شده، توی بلاغت بحث میکنیم. بحثهای خوبی هم دارد.
دومیش **کلمه سبحان** است. «سبحان» هم این همه دیگر توی قرآن آمده: «سبحانَ الّذی...». «ما شاءَ اللهُ سبحانَ رَبّی هل کنتُ إلا بشراً رسولاً». ما میگوییم چه منزه است توی فارسی؟ ولی «سبحان» منزه نیست. «سبحانَ رَبّی». در مورد «سبحان» بحثش باید بشود. وقتی تک واژه بیاید. من هنوز برایش پیدا نکردهام که میخواهم جایگزین کنم. یعنی جمله میشود برایش آورد. در معنای «سبحان». فکر کنیم چه واژهای مثلاً «مبرا از هر نقص و عیب و ضعفی»؟ «مبرا از نقص و عیب و ضعف غیر از منزه». «مبرا از نقص و عیب و ضعف و اینها» خیلی رسا نیست. توی فارسی شما «منزه» که میگویید طرف این را منظم به همین معنا آورده. یعنی خوب پس میشود ترجمه عربی. وصل کردن «منزه» را به این معنای جملهای. آره حالا اگر ممکن باشد. ولی الآن گیر اصلیش این است که اینجا ترجمه نیست. شما تو ترجمه، عربی را میرسانم، ابلاغ میکنم. میماند دیگر تفسیر. مثال ازش بزن. کتاب سومیش مثلاً میگوید که کل قرآن ترجمه عربی به عربی کرده. ترجمه ساده عبارت خوبش را بیاورم که ببینیم چه مدلی کار کرده. «إِیْلا» یعنی چی؟ یعنی «إِدْخَالُ». «لوَلَوْ جَلَّ» یعنی چی؟ یعنی... درست شد. ایشان اینجوری ترجمه، ترجمه عربی آن زمان را. حالا این باز خوب است چون «سبحان» از «منزه» باز به نظر میرسد که معناش روشنتر است توی ذهن. فارسی «تسبیح» شفافتر از «تنزیح» است. «سبحان» نسبت به «سبحان الله»، نسبت به «الحمدلله»، «الله اکبر» خیلی دور از ذهن. یعنی مردم «سبحان الله»، «الحمدلله»، «الله اکبر» را میدانند ها ولی «سبحان الله» را نمیدانند. یک موضوع جذابی که معمولاً برای سخنرانی استفاده میکنند بحث معنای تسبیح توی «ذوالهی» و فلان و این هاست. گفتم تسبیح یعنی چی؟ «سبحان الله» که میگویی یعنی ما از تمام بعد خیلی با آن بحث محکم و متشابه هم تناسب دارد که به اعتبار متشابهات و به اعتبار منصوصات و محسوسات ذهنیمون هر آنچه که از خدا هست از این سَنَخ نیست. و از سَنَخیت یعنی اگر در مورد خدا میگوییم «بَصَر»، نه سَنَخ بشر. اگر میگوییم «سَمْع»، نه سَنَخ بشر! نه سَنَخیت اینهایی که دیدیم. ما از دیدن یک مفهومی داریم که انتزاع کردهایم از این مادیات. یعنی دیدنی که با مادی، مادی را میبیند. دیدن محسوس نیست. یعنی دیدنی که مجرد، مجرد را ببیند. مجرد میبیند. دست شما درد نکند. مجرد میبیند و مجرد را میبیند. و اشراف دارد مال ما که دارم میبیند و خودش خالق است. در صورت یک نوع بصر است. مجرد نه ماده مجرد. یعنی مجرد که میگویند یعنی مجرد از ماده دیگر. یعنی ماده ندارد. مثل تصویر توی آینه. تصویر توی آینه ماده ندارد. وزن ندارد. بعد ندارد. ابعاد ندارد. هیچی نیست. به صورت بحث مجرد صورت هم دارد یا ندارد. فلسفی اگر عرض کنم که پس این معمولاً جاهایی که در قرآن تسبیح آورده این شکلی است: «سبحانَ رَبّی» و فلان. بعد از اینکه خدا گفت، خدا گفت، لطفاً «سبحان الله»! إن خدا گفت. نه! یعنی فکر کنید خدا اینجوری گفته ها: «سبحان الله!». بحث «سبحانَ رَبّی هل کنتُ إلا بشراً رسولاً». گفتند که: «آقا! تو خدایی؟». گفت: «سبحانَ رَبّی». رب من است، منزه! حالا تعریف یعنی از نقص و عیب و ضعف و از اینکه از سَنَخ ماده باشد، از اینی که از این سَنَخیت چیزهایی باشد که ما توی ذهنمان هست، از اینها منزه! اینجوری نیست. در روایت دارد: «سبحان الله إن المؤمنَ لا ینجُسُ». مؤمن که نجس نمیشود. «سبحان الله» برای تعجب هم اصلاً در روایت داری که هر وقت تعجب کردید با «سبحان الله» تعجبتان را ابراز کنید. اگر کسی پیدا کنم بیاورم، کسی وقتی تعجب کرد یاد «سبحان الله»! خدا چی بهش میدهد؟ چی میدهد؟ ربات عجیب و غریب. مقداری که خدا بهش ثواب میدهد و نمیدانم «سبحان الله!» عجب شعر قشنگی بود. «سبحان الله!» عجب تصویر قشنگی! چه خوب است! چه بچهها! فلانی به وضع فجیع از دنیا رفته. «سبحان!» چقدر دلخراش! این از تعجب از قول کسی است که میگوید و نجس میشود. و مراد نجاست کفر است. این در این اسلوب تنزیه است برای خدای تعالی از اینکه راضی به آن باشد. یعنی خدا راضی نمیشود که مؤمن نجس شود. «سبحان الله عن المؤمنِ لا ینجُسُ». یعنی خدا، یعنی کافر.
سومیش **آنچه مؤدی است به صیغه ماضی** غیر از شدت. «آنچه همین صیغه ماضی غیر شده گاهی صیغه ماضی میآوریم». مثل: «کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أفواههم». آن وری گرفتیم. چی گرفتیم؟ احسنت! خود احسنت که میگوییم و نظیرش برای کسی که کار خوبی کرده یا حرف خوبی زده. شعر خوبی گفته. «عَظُمَ بَلائِکَ! لِلهِ دَرُّکَ!». فکر کنم اینجا «هَلْ أَذان بَلاء؟». چه بلای سختی! چه بلایی آمده.
چهارمین **کلمه «وَیْحَ»** است. سوره مبارکه قصص، آیه ۸۲. قصص ۸۲، صفحه ۳۹۵. «و أصْبَحَ الّذینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بالْأَمْسِ یقولونَ». آنهایی که تمنا داشتند مکان قارون را دیروز. چی گفتند؟ «وَیْحَ أَنَّ اللهَ ...». نه «اللهُ». نه مثل که خدا نامردها نمیگویند: «واقعاً الله!». طرف رفته توی زمین، له شده. میگویند: «نه، مثل که خدا روزی میدهد ها! خدا روزی میدهد!». این «وَیْحَ» نظیرش مثل «وَیْلٌ» و «وَیْحٌ» است. ادامه دوباره تکرار میشود همان بحثی که شما دارید یعنی سیل تکامل. تازه «وَیْلٌ» و «وَیْحٌ» و اینها هم «وَیْهٌ» با «جیمی» است، هم «وَیْهٌ» با «دو چشم». و ذکرش در مبحث ثامن گذشت. ذکر میکنیم. همچنین استعمال مفعول مطلق را در مقام تعجب ما حتی میگوییم مفعول مطلقم در تعجب میآید. «وَیْکَ أَنَّ مِن یَکُنْ لَهُ نُشُورٌ یَعِشْ أی عیشٍ!». مثل مُدل بدبخت زندگی کند. «بدبخت زندگی میکند». در مفهوم آها! «چه بدبختانه!». مفعول مطلق هم یک جورهایی باید به معنای تعجبی مثلاً «ذَهَبْتُ ذَهاباً!». رفتم چه رفتنی! چه رفتنی! معنای تعجب دارد.
حروف به نظرم **«وا»** کلمه «وا» توی همان خطبه، توی خطبه تعجب زیاد. «وا عجبا! أَ تَکونُ الخِلافةُ بالصحابةِ ولا تکونُ بالصحابةِ والقرابةِ!؟». «وا عجبا! حِکمةٌ ۱۹۰». و یعنی «أَ تکونُ الخِلافةُ بالصحابةِ والقرابةِ!؟». خب، این «وا» هم پس معنای تعجب میدهد. و مثل قول: «وا بِأبی أَنتَ وَ فُوکِ الأشنَبُ! إِنَّما زِرٌّ مِن لَمْ یُرَى عَلَیْهِ أو زنجبیلٌ». و هو عندي. وقتمان، گذشته.
گاهی معنای **استفهام** بدهد. بهش استفهام تعجبی میگویند. «أَلَمْ تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأصحابِ الفیلِ؟». خوب پس در تعجب هم استفهام تعجبی. استفهام تعجبی هم یک قسمت نیست. «ندیدی خدا چه جور!؟ «کَیفَ فَعَلَ!؟» «کَیفَ» اینجا. «کَیفَ». هم استفهام چه جور؟ «چه جور دیدی؟ چه جور زد!؟». «مالیَ لا أَعْبُدُ الّذی فَطَرَنی وَ إِلَیهِ ...!». «چه جور نپرستم آنی که من را آفریده؟». «أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعلی شیخاً!؟». من چه جور بچهدار بشوم؟ ببین! همه با «چِهچهجور» بچهدار بشوم؟ در حالی که پیرزن، شوهرم هم پیرمرد است.
هفتمیش با **ندا** است. «یا لَها مِن مُصیبةٍ!». «یا لَهُوَ رَجُلاً!». این «لام» متعلق به محذوف است. «يا لَها مِن مُصيبةٍ». لام متعلق به محذوف است. ضمیر مبهم است. بیان میشود به آنچه بعد از اوست. از تمییز منصوب یا مجرور. تقدیرش این است: «یا قومُ أُعْجَبُوا رَجُلاً!». «إن یا لَهُوَ رَجُلاً!». یعنی «أعجبُوا لَهُوَ رَجُلاً!». «لَهُوَ» متعلق به محذوف «أُعْجَبُوا» را حذف کردیم. و «هُوَ» در «لَهُوَ» هم مبهم است. با چی بیان میشود؟ با آن تمییزی که بعدش میآید. حالا تمییز یا منصوب، یا مجرور. یا «أُعْجَبُوا لَهُ مِن مُصیبةٍ!». این از مواضع ارجاع ضمیر به متأخر است. ضمیر برمیگردد به ما بعدش. به ما قبل برنمیگردد. نه به ما بعد برمیگردد. یک وقتهایی ضمیر به ما بعدش برمیگردد. ضمیر عرض کنم که اینجا میگوییم آقا «لَهُوَ رَجُلاً». بعدش میآید. این ضربالمثل «يا لَهُوَ رَجُلاً!». «عجب مردی!». همین که عرض کردم وقتی نشود توی «أفعل». یادتان هست درس دیروز؟ رفع نشد. آورد. چیکار میکردیم؟ یالا! یک مثالی هم دیروز فیلم و سریال از نهجالبلاغه، مثال به: «يا لَها حَسرةً حسرةً!». «حسرةٌ» افعل تفضیل برنمیدارد یا خودش یا «يا لَهُوَ رَجُلاً!». اوّل تفسیر است و «يا لَهُوَ».
و هشتمیشم آنچه که مادی به **لام** است. بدون ندا. با لام میآید ولی ندا ندارد. «للهِ دَرُّ فلانٍ!». «للهِ دَرُّکَ!». «للهِ دَرٌّ». با لام میآید. ندا ندارد. «للهِ بلایاکَ!». «للهِ نا دیکَ!». «للهِ نا عِکَ!». «للهِ ابوکَ نجفَ!». «بابایی خدا پدرت را بیامرزد!». یک همچین بهانهای اینجوری دارد به پدر ربط میدهد. گاهی ربطی ندارد. «للهِ دَرُّکَ!». یعنی مثلاً دمت گرم! عجب کاری کردی! عجب آدمی! چند چقدر کار درستی! چقدر کار درست! «للهِ ابوکَ!». خیلی کارت درست است! این تعجب در به معنای دهان است. به معنای ارزش و قیمت. اینها به نظرم تعجب با مادهاش میآید دیگر. «أعجبَ من فلانٍ!». «عجبَ فلانٌ!». «العَجَبُ کُلُّ العَجَبِ». ما توی روایت داشتیم: «العَجَبُ کُلُّ العَجَبِ!». عجب عجب! «تَعِبَ لِمَن فلانٌ». این هم این بحث تمام. فردا فقط مرور خیلی سریع در مورد بحث تعجب. اگر چیزی جا مانده بود میگویید. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...