تمرین قرآنی برای تشخیص حال و عامل
بررسی نحوی «جاءوا أباهم عشاءً یبکون»
حال محسوس و غیرمحسوس در نحو عربی
اقسام حال ثابت و منتقل با مثال قرآنی
تحلیل نحوی آیه «فآمنوا خیراً لکم»
بررسی حال در روایت امام صادق علیهالسلام
کاربرد حال در آیات سجده و خشوع
سه معنای «واو» در آیه سوره شمس
فایده بلاغی ذکر حال در آیات قرآن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
خوب، در مورد حال نکات لازم عرض شد. یک چند تا تمرین را داشته باشیم؛ تمرینهای قرآنی و روایی که بیشتر شنیداری باشد. ببینیم که خلاصه مباحث یک مروری بشود، پیچومهره بحث سفت شود انشاءالله، بحث حال؛ چون بحث بسیار مهمی است در ادبیات و انشاءالله با قوت از این بحث عبور بکنیم. حال، در ارسطو یک اسم منسوب وضع شده برای اینکه دلالت بر حالت شی بکند؛ کیفیت و حالت. «واسطُ قد مَزیدُهُم راکبًا». حالا چند تا آیه را میخواند بفرمایید با ذوالحال.
«جاَءُو أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْكُونَ» (همراه ذوالحال) «جاءوا اباهم عشاءً یبکون». حال درحالیکه شب بود. ذوالحال چه؟ «جاءوا اباهم عشاءً یبکون». «جاءوا» آمدند. «اباهم» چرا منصوب شده؟ مفعولش چیست؟ خوب، پس ترجمه میشود «آمدند پدرشان را»، یعنی آمدند پیش پدرشان. «عشاءً» چرا؟ چون ظرف منصوب شده. به خاطر زن؟ کنم که حال از چیست؟ فاعل «جاءوا»؟ احسنت! از «واو». چرا از «عشاءً» نیست؟ حافظ؟ درست شد؟ «هُمْ» مضافالیه یا «اباً»؟ چون الان چرا جمله حال شده؟ چون جملهای که بعد معرفه آمده. کدام معرفه؟ مضاف یا مضافالیه؟ چرا حالت؟ چون حال حسابوکتابی هم دارد. ۸۰ درصد نه، که دیگر حالا کلاً سفت شود، نه. چه «هُمْ» بگیریم، چه «ابا» بگیریم، جفتش معرفه به خاطر مضاف بودن. مضاف معرفه هم که ضمیر باز هم معرفه. حالا باید ببینیم که «یَبْكُونَ» به کدامش برمیگردد؟ ذوالحال کدام است؟ به نظر میآید همان «هُمْ» باشد، «واو». فردا «اِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا». «لَقِيتُمُ الَّذِينَ» چون «جاءوا یبکون» که معنا ندارد. آن قاعده نیمبند را باید این وسط رعایت کرد. چون جمله بعد از معرفه است. چرا ایران بودن خللی وارد نمیشود؟ رکن اَقرَب؟ آمدند درحالیکه گریه میکردند. به واو جار بخورد بهتر نحو آمدن. خوب، «اِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا». «زَحْفًا» را به معنای چیز گرفته بودند توی این سوره انفال آیه ۱۵، «زَحْفًا» به معنای مقابله و اینها به نظرم باید باشد. یا الله! گروه مجهز لشکر کفر نزدیک شدن، تجدید جماعت دشمن با مجتمعت. یعنی وقتیکه مجتمعت در تفسیر المیزان. خوب، وقتیکه «اِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا». ترجمه: «وقتیکه ملاقات کردیم با ...» آها، «با کسانیکه کافرند زَحْفًا». آها، احسنت! جان؟ حالا اینجا حال چی بود؟ «قَالَتْ يَا وَيْلَتَىٰ أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ»؟ «أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ». «متعمد» ابراهیمی که همسر ابراهیم، «وَأَنَا عَجُوزٌ» را حال بود هم خبر بود؟ «درحالیکه من پیرزن هستم». کدام؟ چرا «وَأَنَا عَجُوزٌ»؟ ابتدا یادم نمیآید، یک همچین چیزی را مطمئنی؟ اصلاً نمیخورد این جمله، جملهی حالی است. حال جملهاش. لزومی ندارد «عَجُوزًا» بشود. کجا بود؟ کجا گفتم؟ شهیدان تکذیب میکنیم، اگر اینجا گفته ویدیو چک کنیم، شاید یک جای دیگر بوده. یک جای دیگر تو ذهنم میآید. اینجا خیلی بعید است. جمله، جمله ... آن شاید یک «عجوز» دیگری بوده. کدام سوره بود این؟ سوره هود. شاید یک سوره دیگر بوده.
خوب، ذوالحال چیست؟ خوب، اینجا توی این جمله «أَنَا أَلِدُ»، آها! خوب، روایت: «رَأَى أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِيَ». «رَأَى» کلمه، کلمه. «اَبَا جَعْفَرٍ ثانی»؟ پدر؟ نه، ابوجعفر امام جواد یا امام ثانی. «اَبَا جَعْفَرٍ لِسَانی». «رعا» آها! «رَأَى أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِيَ رَمَى الْجِمَارَ رَاكِبًا». «رَمَى الْجِمَارَ». «رَمْلَ الْجِمَارَ»؟ «رَمْلَ الْجِمَارَ» سنگ زدن. «اَلْجِمَارَ»، «رَمَى»، رم میکرد، سنگ زد، جمار را میانداخت. «جِمَارًا رَاكِبًا» درحالیکه، خود «رَمْلَ الْجِمَارَ» هم حالِ یا نیست؟ دید امام جواد را درحالیکه سنگ میانداخت، درحالیکه دو تا حال تو حال، دو تا حال. «رَأَى الْجِمَارَ، رَمَلَ الْجِمَارَ». پس اول دید حضرت تو چه حالی؟ دیدی که حضرت داشت سنگ تو چه حالی سنگ میانداخت؟ «رَاكِبًا». «رَمَى أَبَا جَعْفَرٍ الثَّانِيَ» تو چه حالی؟ «رَمَلَ الْجِمَارَ». «رَمَلَ الْجِمَارَ» تو چه حالی؟ «رَاكِبًا». خوب، «رَاكِبًا» حال از کلمهاش، منصوب. ذوالحال فاعل، احسنت! اح... متداخله بودم. بله.
سؤال بعدی میآید: «قُمْ مُنْتَصِبًا». تو «مُنْتَصِبًا» چه بابی است؟ احسنت! چه کلمهای؟ اسم مفعول. منتصَب اسم فاعل باب إفعال؟ معنای اصلی چی بود؟ گفتند که تکلیف مبارزه مجرد باب إفعال با تَفرِط، پس إفتعال در واقع ترجمه اصلیش میشود پذیرش اِفعال. یعنی انتصاب میشود پذیرش انسان. «اَنْصاب» یعنی چی؟ «نَصَب» برافراشتم، «اَنْصاب» یک چیزی را برافراشتن. «نَصَب» بالا بودن، بالا رفتن، دیده شدن، و اینها. مثلاً نصب، نصب پرچم. حالا ما نصب و معنایی که آهای الصاق بشود، این را هم بگذارم اینجا. میگویند: «نصب، نصب کردم این را روی دستگاه، نصب کردم». ولی تو عرب به معنای این نیست. «ناصب» یعنی کسی که پرچمی بلند میکند در برابر معصوم. ولی این میشود ناصِر، ناصبی. حالا این بلند کردن پرچم، این حالت بلند کردن. این میشود «نَصَب». «مُنْتَصَب»، «اَنْصاب» میشود این افعالش. دیگر این حالتی که شما ایجاد میکنی، این بالا بودن را «اِنْتِصاب» میشود چی؟ پذیرش بالا رفتن. «اِنْتِصابِ فلانی را به ریاست...» «قُمْ مُنْتَصِبًا». «بایست درحالیکه قبول کردی بالا رفتن». کدام؟ آره، آن که کامل غلط است. چون انصاف فلانی و اینکه شما انتصاب کردی واقعاً تبریک. مثل استعفا دیگر. استعفا، طرف استعفا داده. «استعفا دادن» غلط است. «استعفا کرد»، «این توی کتاب غلط ننویسیم». آقای نجفی، یکی از بهترین کتابهای ادبیات فارسی _ همین که تازگی از دنیا رفت، اسم کوچکش چی چی است؟ نجفی بود، اسم کوچکش یادم... منزل داریم کتاب _ خیلی خوب است. عرض کنم که آنجا، شاید هزار تا، شاید بیشتر غلطهایی که تو فارسی ما میگوییم، کلماتی که میگوییم، یکیش همین است. «استعفا داد» یعنی «طلب عفو داد»، «طلب عفو کرد». «استعفا کرد فلانی از فلان مقامش». «استعفا کردن»، «استعفا دادن» این جور خیلی داریم کلمات مشکل. «اِنْتِصابِ کفاش»، مثلاً کفاش کجا؟ غلطی؟ وزن «فَعّال» را آوردهای روی کفش که یک کلمه غیرعربی است. کفش کلمه فارسی. علامت کلمه عربی این است که تشدید میگیرد، هیچ کلمه غیرعربی تشدید نمیگیرد. هر کلمهای که تشدید داشت یعنی عربی است. درست؟ خوب، وقتی وزن شما عربی است، نباید ماده را، ماده فارسی بیاوری. ماده فارسی با وزن عربی امشب غلط. حالا نقاشی، نقاش مشکل ندارد. چرا؟ چون «نقش» کلمه عربی است. اینجا «فعال» میشود که معنای شغل است. کفش عربی نیست، کفش فارسی است. «هذا» هوای عربی. «جِیمی»، «دالْزال»، «اَهْویة». درحالیکه حالا اصطلاحش یعنی اینکه «خوب خودت را صافصاف نگه دار تو نماز». منظور مال نماز. «قُمْ مُنْتَصِبًا» تو نماز، خیلی صاف، کجوکول، و تکیه داده و شل و چرا؟ «فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ». ترجمه بفرمایید: «فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ كَمَا لَاتَ رَسُولُ مَنْ لَمْ یُقِمْ صُلْبَهُ». «کسیکه مَنْ لَمْ یُقِمْ» آها! اقامه نکند «صُلْبَشْرَا»؟ کمرش را. «کسی کمرش صاف نکند، فَلَا صَلَاةَ لَهُ» نماز کج، نماز ندارد. «مَنْ لَمْ یُقِمْ صُلْبَهُ فَلَا صَلَاةَ لَهُ». پیرمردی که قدش خم است، ایستادن، ایستادن خیلی صاف. نه. اصل ایستادن نیست. تعابیر این شکلی زیاد داریم. مثلاً همسایه مسجدی که تو مسجد نماز نخواند، «لَا صَلَاةَ» کراهتی است. اینها منظور کراهتی، اعم از این است که از امور مشاهَد باشد یا از امور غیر مشاهَد و محسوس. لزومی ندارد که حالمان حتماً از چیزهای محسوس باشد و استعمال آن در هر دو مورد مانعی ندارد. بنابراین اینکه گفته شود حال فقط تو کیفیت محسوس به کار میرود، به این دلیل که متبادر از حال همین امور محسوس و مشاهد و تعبیر «تَکَلَّمَ زَيْدٌ صَادِقًا» نمیتواند حال باشد، این مطلب صحیح نیست. در تعابیر مذکور نقصی در حال بودن وجود ندارد. لزومی ندارد که حالمان حتماً محسوس باشد، مشهود باشد. نه، یک حال غیر مشهود میگیریم، از امور غیر محسوس حال میگیریم، هیچ مشکلی ندارد. بر این اساس در روایت: «سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ عَنِ الْمُحْرِمِ». ترجمه: «سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ». این سرعت محصول تمرین است. این سرعت اگر حفظ شود، بعد الان تو شنیدار حاصل شده، این انشاءالله مثلاً یک مدت دیگر، مثلاً یک ده روز دیگر بحث بکنیم، این شنیدار کاملاً تقویت میشود. بعد بیا تو خواندن، حاصل اتلاف وقتی که ما کردیم، این خواندن که آمد دیگر تمام است. آن موقع است که بنده میگویم دیگر کسی میخواهد برود سر «لُمْعَة» بنشیند، سر «مَکاسب» بنشیند، حضرت ادبیات تکمیل. مشکلی تو ادبیات نیست. ولی این اگر نیست، ادبیات، بخوانی، الان درس خارج رفتن برای شما حرام است. درس خارج که آدم برود متن را بخواند، که این اتلاف وقت است. وقت خودت را داری تلف میکنی، شهریه را داری تلف میکنی. متن این شکلی خوانده شود مثل روزنامه. متن عربی سه سوت. تازه اینجا اول کار درس خارج. اولی که میتواند برود با متون مواجه شود. درس خارج، درس نیست که شما بروی بنشینی گوش بدهی، منبر که نیست. که باید بروی کار کنی. یک ساعت درس، ۱۲ ساعت تمرین، ۱۲ ساعت فعالیت، ۱۶ ساعت کار میکردیم، نیم ساعت در سایت تبریزی میرفت کار میکردیم، درس می... «سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنِ الْمُحْرِمِ». آها! گفتیم این «عَن» که میآید یعنی «درباره». ما میگوییم «سؤال کردیم از فلانی». تو فارسی. تو عربی اینجوری نیست. این خیلی مهم است، ها! چند بار هم تأکید کردیم. یک جاهایی گیر میاندازد آدم. فهم فارسی با فهم عربیاش مسئله فرق میکند. «إِنَّهُ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا». «كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا» یعنی چی؟ «انسان عنه مسئولاً»؟ انسان از او مسئول است! نخیر، انسان درباره او مسئول است. درست شد؟ حالا «سَأَلْتُ أَبَاعَبْدِاللَّهِ عَنِ الرَّجُلِ عَنِ الْمُحْرِمِ». از امام صادق علیهالسلام درباره ما از فلانی پرسیدیم. «سَأَلْتُ عَنِ الْمُحْرِمِ». «از مایی» پرسیدم. تو فارسی اینجوری ترجمه میکنی. «از ماهی»؟ ماهی درست است. ولی اگر این طرف عاقل باشد چی؟ میخواهم بگویم که یعنی این «از» توی فارسی هم «درباره» معنا میدهد. خوب، «عَنِ الْمُحْرِمِ يَلْبَسُ الْقَمِيصَ مُتَعَمِّدًا». نه، «يَلْبَسُ الْقَمِيصَ»؟ «مُحْرِمْ»، مُحرم چی باید بپوشد؟ «قمیس» پوشیده، پیراهن پوشیده. در چه حالی هم پوشیده؟ «مُتَعَمِّدًا». «تَعَمُّدًا مُتَعَمِّدًا». از امور مَح... از امور غیر مخصوص. تعمد دیده نمیشود. تحمل. ولی چی آمده؟ حال. حال ما یک امری است که غیر محسوس است. جواب دادند: «قَالَ عَلَیْهِ دَمٌ عَلَیْهِ دَمٌ» یعنی چی؟ آها! نه، «بر اوست خون». محرم از تهران. فضای حج است دیگر. ببین اینها اصطلاحاً بهش میگویند «اصل موضوعی». گاو، شترش را از کجا نصب کردی؟ نه، منظور اختصاص به گوسفند نبود. مطلق قربانی. این اقلش را گرفتیم دیگر. کی میآید برود گوسفند نکشد، برود گاو بکشد؟ وقتی «عَلَیْهِ دَمٌ» گفته میشود تأخیر بین آنها است. خوب، «مُتَعَمِّدًا».
پس حال، فقها بر اساس آن فتوا دادند که فعل مذکور در حالت تعمد موجب کفاره است، نه نسیان. نمیدانسته، فکر کرده امین که رسید مکه دیگر میتواند تنش کند. چون که تو مال راهی تا با ماشین بیاید، برسد و اینها، این تا اینجاست. رفته تا رسیده تو هتل. بعضیها خیلی باحالند دیگر. درس هتل رفته و خلاصه لباسها را عوض کرد و ... آقا رسیدیم چه خبر و چهکار میکنی بابا! درست کرده بود حالا ایام آینههای هتلها را میپوشانند. چقدر خوشگل شدی ما. بله، حکم را نداند اینجوری میشود. عرض میکنم اگر کسی نسیاناً یا نمیدانسته، این هم «مُتَعَمِّدًا» رفته لباس اذیت.
حال را گفتیم اقسامی برایش گفتیم. آن اقسام را میخواهیم با مثال. عطر زد، بعد وقتی گداهای بوی خوشی میآید ناخودآگاه آدم یک تنفس عمیقی میکند. نفس چی شد؟ بالاخره اینجا بعد بحث این شد که استعمالش مهم است. گروه حال را گفتیم، یا منتقل است یا ثابته. حال ثابت چی بود؟ از ذوال خودش جدا نمیشود؛ عقلاً یا عادتاً. جدا نمیشود مثل «خَالِدِينَ فِيهَا»، مثل «قائمًا بِالْقِسط». نان مثال زدیم دیگر. خدا همیشه «قائمًا بِالْقِسط» است. «ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً». رجوع کن به سمت رب خودت درحالیکه راضیه و مرضیه هستی. این رضایت دیگر دائمی از ذوالحال جدا نمیشود، از «نفس مطمئنه» جدا نمیشود. «خَلَقْنَاكُم أَزْوَاجًا». حال کدام است؟ «أَزْواجٌ»؟ ذوالحال کدام است؟ این زوج بودن از کم جدا میشود؟ رضا میشود حال ثابت. «حَیًّا» حال کدام است؟ «یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا». مضارع، مضارع مجهول. چه بابی؟ روزی که مبعوث میشود و مبعوث شدم من. مضارع مگر نمیگویی مضارعه؟ خوب، خوب. چرا مجبور شدم؟ مبعوث شدم، موزیک میشود «حَیَّا» درحالیکه زنده هستم. دو تا احتمال. یا حالا کدامش با هر کدام. ترجمه بفرمایید معنی اصلی. «روزی که مبع...» نکته اصلیش را نفهمیدیم. ثلاثی مجرد اگر بخواهد مجهول بشود چکار باید کرد؟ متعدی. نه، متعدی باشد که بشود لازم. باب رفتن. مشهور شدن. متعدی باید باشد که لازم میشود، وقتی مجهول شد. حالا «بَعثَ یَبعَثُ...» این لازم است یا متعدی؟ آها، «برانگیخت آن را». متعدی. پس میتواند مجهول بشود. وثیقه ۱۳. «أُبعَثُ» یعنی برانگیخته میشوم. درست شد؟ برانگیخته. خوب این تا اینجا. پس اینکه حتماً هست حالا، عصای باب إفعال. باب إفعال، اگر بخواهد باشد اِبعَاث، اِبعَاث یعنی چی؟ «جَعَلَ الشَّیءَ بَعثاً». یعنی همون اصل ثلاثی مجرد «جَعَلَ الشَّیءَ بَعثاً». چیزی را سبب بعث کردن، ایجاد برانگیختگی. «روزی که در من ایجاد برانگیختگی میشود» یا «روزی که برانگیخته میشود». مجردش بهتر است. «روزی که برانگیخته میشود». مزید بگیریم تأکید دیگر. خیلی دیگر پیچ میخورد. از این ور برویم، دوباره برگردیم. میتواند آن هم باشد، ولی ساده و سلیسش همون عصای ثلاثی مجرد. خوب، «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا». «حَیًّا» ذوالحالای که... «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ» تو حال «مُفَصَّلًا». «الْكِتَابَ» ذوالحال. ثابت یا منتقل؟ ثابت یا منتقل است؟ «خَلَقَ الْإِنْسَانَ ضَعِيفًا». ذوالحال انسان. «إِنَّ الإنسانَ»؟ نه، انسانی که. خوب، یعنی چی اینجا نقشش؟ «الْإِنْسَانَ». علّامه طباطبایی در «المیزان» در مورد آیه ۱۷۰ سوره مبارکه نساء مراجعه بفرمایید. ۱۷۰ سوره نساء: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَّبِّكُمْ فَآَمِنُوا خَيْرًا لَّكُمْ فَآَمِنُوا» یکی از اقسام مغالطه، مغالطه لحنی. خیلی هم کاربردی. آها! خیلی هم مهم است. خیلی، خیلی مهم است. مغالطه لحنی، خیلی هم رایج. مار لحنی، کلمه را شما از یک کسی خنثی میشنوی. مثلاً طرف گفته که مثلاً «برنج نمیخوریم». «برنج نمیخوریم». «ما برنج نمیخوریم». «ما بلادش کنی»؟ یک جمله خنثی را اگر رو ما، بدون اینکه این هم مفهوم دارد، قشنگ تو فضای اصول. اگر تأکید روی «ما» بیاید، «برنج نمیخوریم» یعنی مثلاً دیگران میخورند، «ما برنج نمیخوریم». «ما برنج نمیخوریم». «نمیخوری میکاریم، میفروشیم». نمیخوریم. ولی جمله معمولیش مفهوم نداشت. «ما برنج». این مفهوم نداشت. ولی وقتی هر کدامش بخواهد تأکید داشته باشد، این تو فضای اصول خیلی کاربرد دارد. جمله خنثی وقتی که با تأکید لحن، شما بهش بدهی، میشود مغالطه. یعنی کسی یک جملهای را گفته بدون لحن، شما میآیی بهش لحن میدهی. این میشود مغالطه. با لحنی که گفته، لحن را خنثی کنیم. این هم هست. لحنی گفته. یکی از این کارها را تو فضای سیاست خیلی میکند. مخصوصاً تو نقل قولها. لذا من خیلی به نقل قولها و اینها تو فضای سیاست اعتباری نمیگذارم. با چه لحنی گفته؟ میگوید: «اینو گفته». چگونه گفته؟ چه سر درس گفت که یکی از دیگر اساتیدی که استاد ما بود، «فلان استادتون آمده بود درس حاج آقا». بعد گفت که «حاج آقا داشتن صحبت میکرد، یک دفعه وسط درس بحث چیز بود، بحث نگاه به نامحرم و اینها». «اون استاد شما داشت به ما میگفت که مثلاً این استادتون میخواستی گزارش بده از اینکه این استاد آمده و اینها، استاد شما وسط درس گفته که _ آقا صداوسیما چی؟ _ با چه لحنی؟» زد زیر خنده. گفتم: «تو خیلی تیزی نمیشه». گفتم: «نه، لحن شما. من اینجوری سریع جذب پیدا نمیکنم، بگویم که ایشون آمده مثلاً کلاس را بهم ریخته. لحنش را به من بگو تا بگویم این چی بوده». آنها خیلی معمولی سؤالاً گفتم: «خوب هیچی». این تواضعش است. اگر سؤالاً پرسیده، تواضع بوده. اگر هجومی بوده، این آمده کلاس را بهم بریزد. خیلی اینها توش بار است. توی نحوه سؤال. حالا اینجا: «فَآمِنُوا خَيْرًا لَكُمْ». همه درآوردن اعراب توی «فَآمِنُوا خَيْرًا لَكُمْ». «لَكُمْ» یا «فَآمِنُوا خَيْرًا لَكُمْ»؟ «فَآمِنُوا خَيْرًا لَكُمْ». یعنی «ایمان بیاورید به آن چیزی که براتون خیر است». درست؟ «فَآمِنُوا خَيْرًا لَكُمْ». این یعنی چی؟ «ایمان بیاورید درحالیکه خیر است برای شما». دو تا. «ایمان بیاورید به چیزی که برای شما خیر است» یا «ایمان بیاورید درحالیکه این ایمان برای شما خیر است». حالا کدامش است؟ درحالیکه به شما «لَكُمْ». حال از حال لازمه هم هست. یعنی همان لازمه، یعنی همان ثابته. یعنی ایمان از صفت لازمهاش این است که همیشه برای شما خیر است. ایمانی نداریم که یک وقت خیر باشد، یک وقت شر باشد. ایمان به ما هو ایمان همیشه خیر است. این وصف برایش ثابت است. به پیامبر. ایمان به پیامبر اینجا در واقع یک «ایمان» نِیِ مَحسوف است و «آمَنُوا ایمان خَیْر» که آن ایمانها را روی چه حساب محذوف کردند؟ مقدر کردند؟ روی حساب خود «آمَنُوا». یعنی از خود «آمَنُوا» ما یک ایمانی را میگیریم که آن میشود ذوالمون. «فَآمَنَ الإِیمَانَ» مثلاً. «فَآمَنَ الإِیمَانَ». حالا «ایماناً» اگر باشد نکره است. «آمَنُوا إیمَانَکُمْ خَيْرًا لَكُمْ». ایمان نکنه. نه الان آن قبلی که جمله کنار، جدید. درحالیکه آن رسول برای شما خیر است. ایمان برای شما خیر است. برگرداند. بهترین. نه، این پیغمبر یک چیزی آورده شما به آن چیزی که پیغمبر آورده ایمان بیاورید برای شما. «بِالْحَقِّ» آمده، با حق آورده برای شما. نه، شما بار سر آوردنش نیست. رسول آمد شما را به وسیله حق یا در حال یا باش و شما با الساق میگیری، با سببیت میگیری. با آها! اگر «بِالْحَقِّ» را با مصاحبت بگیریم یعنی حق را آورد برای شما. «جاده». بله، آورد، آورد حق را. یا نه، با معیت بگیریم. آمد مع الحق، با حق. رسول میشود اصل قضیه. اگر که برای تعدیه جاوید که حالا ایمان هم میآید محورش همین حق. ایمان بیاورید به همین حقه. درحالیکه ایمان برای شما خیر است. حال از ایمان است. یعنی ذو الحال را ایمان میگیرد ایشان. حالا به چه نحو باید ایمان بگیریم؟ نه، مصدری که انتظار میشود از فعل امر اشکال ندارد. «اعْتَدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ»? «هوَ». را میشود کل جمله را دوباره میشود حال گرفت. قاعده که ما قبولش داریم. شما در شک دارید. بعد از جمل. بعد از حالت اطمینان فقهی هست. خلاصه اطمینان از یقین نیست. از حالت یقینی در میآییم. نمیخواهیم بیاید مظنون بشود. میخواهیم اطمینانی بشود که خلافش در آمد آدم کپ نکند. خلاصه حالی که شما اول داشتین، حالت یقینی بود. یعنی انگار یک فوندوکل ادبیات میرفت رو هوا. آقا این از کجا آمد؟ ولی میشود تخصیص عکس. حال دوم حال منتقله بود. خیلی سخت است حال کردن. چرا؟ «ایمان بیاورید درحالیکه برای شما خیر است». «ایمان بیاید به چیزی که برای شما خیر است». کدام حق خیر است؟ چیزی که برای شما خیر است. هر دو باشد روی مبنای استعمار لفظ. اکثریت معنا که اصلاً هیچ مشکلی هم ما نداریم. هر دور هم قشنگ پیش میبریم. ولی آن جنبه معرفتی و عرفانی و اینهااش، حالا بلاغی هم تا حدی از جهت پرپیمان بودن معرفتی. مگر حال باشد خیلی تُناژ عرفانیش بالاتر است تا مفعول به. «ایمان بیایید به چیزی که برای شما خیر است» یا «ایمان بیاورید خود ایمان خیر است». آنجا معلوم نیست که ایمان خیر باشد. آن چی که متعلق ایمان شماست، خیر است. ولی اینجا خود اصل ایمان خیر است. آن هم تازه به قول مرحوم علامه حال ثابته هم هست. یک وصفی ازش جدا نمیشود الی الابد. هر آنچه که بر اطلاق ایمان بشود خیر است، که اتفاقاً یکی از اقسام ایمان، یکی از اقسام حق همین ایمان است. تشخیص بدهیم که باید می... حالا سیاق میتواند کمک بکند. آن هم باز میتوانیم قائل به استعمال لفظ، عکس از منابع. جفتش با هم. یک بار اینجوری میخوانی، هر دوش هم درست است. بلاغ تأیید یا مثلاً چیز خاصی از آن جهت ندارد. یک جوری میخواهیم وصلش کنیم به... اگر وصل بشود به آن یک مقدار شاید نه. آن که هست. آن الان متعلق «بِالْحَقِّ». «جَاءَكُمُ». حالا رسول اگر «رُسُلٌ» بشود یا «الرَّسُولُ» بشود، تفاوت معرفه، نکرهاش که خوب خیلی معنا را اذیت بلاغی عوض میکند. همین پیغمبر. الان «الرَّسُولُ» همین پیغمبر است. به حق آمدهها. یعنی آمدنش حق بوده یا نه، به حق آمده یعنی حق آورده براتان. حالا آمدنش از طرف رب حق بوده یا آمده از طرف حق، از طرف رب حق آورده. مشکل را حل نمیکند بلکه تقویت میکند هر دو قول. هر دو قول هم قشنگ میشود. حق بودنش از جانب رب است یا حق آوردنش از جانب رب است؟
حال منتقله. حالی که از حالش جدا میشود. ثابت و منتقل این. مثل «یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا». یک بار مطرح کردیم. سجدهدار. گفتیم که جمع چیست؟ «یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ». خرچ خر موسی صعقاً. گفت: «خر موسی کجا قرآن آمده؟» «خر موسی صَعْقًا». «صَعْقًا» چیست؟ ناگهانی. سوق، بیهوشی، صاعقه. اونی که اسم فاعل است باعث بیهوشی میشود. سوق به معنای غش کردن. عقاب. پس چی میشود؟ حال است. «خَرَّ موسی صَعْقًا». موسی افتاد. «خَرَّ» یعنی افتادن. افتاد در چه حالی؟ درحالیکه غش کرده بود. «یَخِرُّونَ». میافتند در چه حالی؟ درحالیکه سجدهکنندهاند. «یَخِرُّونَ» به کجا میافتند؟ «لِلْأَذْقَانِ»؟ «ذَقَن» کجاست؟ چانه. «أَذْقَان». دم چانه. «أَذْقَان». «یَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا». خوب، روایت. این روایتها هم خیلی محشر است. اصلاً آدم سرحال میآید. روایت فقهی است. انقد اینها الان آماده بحثهای فقه است. حتی برای بحث درس خارجی. یعنی اصلاً کامل آدم پخته شده که چه مدلی تأثیر ادبیات در فهم و استنباط را قشنگ یاد گرفته. میگویم اسم این بحث ما ادبیات است وگرنه همهچیز هست توش. «قُلْتُ لِلرَّجُلِ قُلْتُ لِلرَّجُلِ یَشُکُّ وَهُوَ قَائِمٌ». «قلت» گفتم «الرجل یشک». مردی که آها! یک مردی «الرجل یشک»؟ شک میکند «وَهُوَ قَائِمٌ». حال جمله حالی. «فَلَا يَدْرِي أَرَكَعَ أَمْ لَا». «فَلَا يَدْرِي» شک میکند رکوع کرده «فَلَا يَدْرِي»؟ نمیداند «أَرَكَعَ أَمْ لَا». رکوع کرده یا نه. در حال ایستاده شک کرده، نمیداند. شک بعد از رکوع، شک قبل از رکوع. «قیام» بعد از رکوع. «قیام» یعنی شک به قیام بعد رکوع یا قیام قبل. خوب، جواب چیست؟ باید چکار کند؟ به درد... «قَالَ فَلْیَرْكَعْ». حضرت فرمودند: «فَلْیَرْكَعْ». باید رکوع کند. رکوع نکرد. اینجا حالش کدام بود؟ آها! حال ثابت منتقله بود. همیشه شک در حال ایستاده نیست، خوابیده است. «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِاللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ». این خوابیده تجربی بود. ابی عبدالله علیهالسلام استفاده کنیم از صحبت کردن بفرمایید که زودتر برویم جلو. آها! ابی عبدالله در فقه کیست؟ امام صادق علیهالسلام. «أَشُكُّ وَأَنَا سَاجِدٌ». شک کردم «أَشُكُّ» آها! درحالیکه «فَلَا أَدْرِی رَکَعْتُ أَمْ لَا». «فَلَا أَدْرِی»؟ نمیدانم «رَکَعْتُ أَمْ لَا». تو سجده شک میکند که رکوع رفته یا نکرده. «قَالَ أَمْضِ». «أَمْضِ»! یعنی چی؟ آها! نه، «بر اوست خون». نه، بر او است خون. «أَمْضِ»، موزیک ماضی؟ ادامه بده. امروزه؟ یا امروز؟ امزه؟ یک فلفل. «أَمْضِ» یعنی «گذاشتن»، رها کن. نه، ماضی برای گذشته نیست. «ماضی» یعنی «رفتن». این حرکت، حرکت کن. «ماضی» اسم فاعل است. حرکت یعنی از موزیک حرکتکننده. چون گذشته انگار حرکت کرده. حالا «مَمزو» باشد، «مَمضیٰ» در واقع باشد. ها؟ فعل امر. امروز برو. برو، ادامه بده. شک بعد از محل. قاعده فراغ و تجاوز بهش میگویند اصطلاحاً. اگر خدا توفیق بدهد انشاءالله از این آزمون ادبیات و منطق سربلند بیرون بیاییم به فقه و اصول برسیم. یک بحثی انشاءالله میخواهیم داشته باشیم در حوزه. نیست. کتاب «قواعد فقهیه» که تو حوزه نمیخوانند، میخواهیم بخوانیم انشاءالله. حولوحوش ۶۰ تا قاعده فقهی داریم. یکیش قاعده فراغ و تجاوز است. یعنی قواعد فقهی که شبیه به اصولی است. نه تو فقه میخوانند، نه تو اصول. جالب کاربرد دارد تو بحثهای اصولی. چون جایش معلوم نیست کجاست، هیچکدام نمیخوانند. اینها میگویند مال اصول است، آنها میگویند مال فقه است. یک چیزی بین دریافت دینی در بله، بله. بهخصوص الفقه تو جنبه احکام دیگر. یعنی تو معارف که دخالت نه. اصلاً از متن میخواهی دریافت بکنی، اول شما چیو میخوانی؟ زمانی بوده که صرفاً میخواستند احکام را در بیاورند. در صورتیکه معارف و حالا تو فقه ما، فقهی که الان داریم _ یعنی تو درس خارج _ این نحوه دریافت بیشتر میشه روش مانور داد تا اینکه اول داریم. اینی که اول داریم خیلی بحث نحوه دریافت نیست. چون شما یک فقهی شروع میکنی مثلاً «لُمْعَة»، اینجا نحوه را خیلی ندارد. آن خروجی را میدهد. یعنی تو طهارت، تو صلات خروجیهایی که شهید اول، شهید ثانی کار کردند، این را به شما معرفی میکند. اصول باز بیشتر جنبه دریافت معارف و مباحث دین را دارد. ولی فقه الان که ما تا درس خارج داریم آن لایه اش یکذره ضعیفتر. خیلی فرق نمیکند. شما با این قواعد و اسالیبی که گرفتید آن محتوا چیست. شما تو هر موضوعی میتوانی توی بحث کلامی میتوانی با این روش بروی، بحث قشنگ استخراج کنی.
خوب، مرحوم علّامه طباطبایی در آیات سوره شمس: «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا». آنجا میفرماید که «وَالْقَمَرِ» عطف به شمس و «الشَّمْسِ وَضُحَاهَا»؟ «واو شمس» چیست؟ باب قسم. «وَالْقَمَرِ» چیست؟ «واو عطف». عطف. «الشَّمْسِ» ضمیر هم ضمیر؟ «ضُحَاهَا» به شمس برمیگردد. ضمیر «تَلَاهَا» به چی برمیگردد؟ چرا «إِذَا تَلَاهَا»؟ قمر میآید تلا، تلو، بعد پشت سر آمدن. خوب، چرا ایشان عطف گرفت؟ به خاطر اینکه «هَا» به شمس برمیگشت. چون «واو شمس» برمیگشت. عطف گرفت که «هَا» را بتواند برگرداند. اگر قسم میگرفت، جمله جدید میشد. دیگر، عطف این شکلی است دیگر. ببینید الان ما اگر قسم بگیریم یعنی یک جمله جدید میشود. فرض کردیم جمله جدید است. مشکلش این است که ادامه شمس اگر قبلی هست ضمیر آورده. اگر نبود میخواست جمله را کاملاً استوار بر خودش. قسم بگیریم، عاطفه بودنش بهتر است. چون میخواهیم هارو شمس برگردانیم. مشکل ندارد. اصلاً این را که خیلیها گفتند _ سورهای که نه تا قسم دارد دیگر _ تا بحث تزکیه میرسد. خیلی همه را قسم میدانند. بحث این است که چون «تَلَاهَا» به شمس برمیگردد، عاطفه بودنش بهتر است. در این حال ایشان قسم هم میگیرد. میفهمم. «وَأَقْسَمَ بِالْقَمَرِ حَالَ كَوْنِهِ تَالِيًا لِلشَّمْسِ». ایشان سه تا را با هم میگیرد. «واو» عاطفه، «واو» قسم، «واو» حالیه. میگوید: «هر سه». یعنی در عین حال که عاطفه است، در عین حال قسم هم هست، در عین حال بابا حالیه هم هست. «وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا» در چه حالی؟ درحالیکه قمر اذا تلاها. درحالیکه قمر میآید پشتش و شمس. آن هم قسم میتواند باشد. اما عاطفه میتواند باشد. شمس دوره. قسم به ضحای شمس یا شمس، قسم به شمس و دعای شمس با هم. یا دو تا قسم یا یک قسم سر هم دوباره. «وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا». حالا «إِذَا تَلَاهَا» را جمله شرطی، شرطی است. شمس درحالیکه «ضُحَاهَا». «واو» حالیه اگر باشد، جمله و تمام بشود. بابا هادی سر جمله میآید دیگر. غذاها چی چی خبرش مقدر به که آن هم خلاف قاعده است. خلاف قاعده است. میشود ولی خیلی دیگر قوای باران نمیبارد. سگ چیست؟ گفتی امشب. سگ بیشتر از آن بداند. خلاف قانون. حالا تازه «وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا». قسم به قمر هنگامی که پشت شمس میآید یا درحالیکه پشت شمس میآید؟ «إِذَا» زمانیه اگر باشد درحالیکه در زمانی که پشت شمس. صد نیست. شرط. دو شرط. دو تا فیلم و فیلم شهر زمان مطالعه. رضا یتلوها. بعدش ماضی آمده. مراد به «تلو قمر» برای شمس این است که اگر منظور کسب نور باشد از آن حال، میشود حال دائمه. اگر منظور طلوعش بعد از غروبش باشد، قسم خوردن به آن الاقسام. «حال کوهیه»؟ من حال «کونه هلالا الی حال» تبدره. «إذا تلاها»؟ طلوعش بعد غروبش. ببینید، اگر این «تلاها» پشت پشت آمدن، تالی. نه، میگویند که اگر این منظور از «تلاها» منظور این باشد که کسب نور میکند از شمس، قمر «تلاها» یعنی بعدش میآید. ای شمس میرود بعد قمری که از شمس نور گرفته میآید. اگر منظور این باشد نور گرفتن، خوب این خودمان باید بفهمیم دیگر، این «تلاها» یعنی چی. بعدش میآید حالش را دگرگون میکند. خودش که نور دارد، ما نمیگیریم. یعنی این «تلاها»، این همیشه با آن هست، دارد ازش نور میگیرد. همیشه پشتش است. همیشه دارد ازش نور میگیرد. پشتش. «تلاها» به چه معنا؟ پشت بودن یعنی چی؟ پشت دارند مگر شمس و قمر هر کدام توی مسیری دارند حرکت میکنند. خوب یعنی چی؟ دو تا حالت دارد. یا یعنی که این دارد از آن نور میگیرد، پشتمون است، پشت او است. یعنی این نورش مال خودش است. این دارد از آن میگیرد. این یکی. یا پشت او است. یعنی او طلوع میکند، این غروب میکند. او طلوع میکند، این غروب میکند، او طلوع میکند. جفتش میشود برداشت. اگر آن باشد، خوب میشود حال دائمیاش. «إِذَا تَلَاهَا» دائماً دارد حال ثابت میشود. دائماً پشتش است. همیشه پشت قمر، همیشه پشت شمس است. فاصله زمین و این دو تا نزدیک میشوند، دور میشوند. اصلاً بحث اینکه ما بسیاری از... به خاطر نزدیکی زمین به این دو تاست. بحث نزدیکی نیست. مختصات گردش ماه و خورشید اینطوری نیست که دو طرف زمین باشند. اینکه اینطوری این دارد برای خودش میچرخد، این هم دارد برای خودش میچرخد، ما هم داریم برای خودمان میچرخیم دور خورشید هم چرخ. حالا این یک موقع است که دقیقاً شما یک گوی داری، دو تا گوی دارند اینطوری ۱۸۰ درجه میچرخند. بله، این دقیقاً میشود هر موقع این میرود این میآید. نصب. این آمده، آن چون دارد جدا میچرخد، این هم دارد میچرخد. اینها خیلی جاها با هم هستند. اصلاً این رخ میدهد. یعنی این آن هم پس نیست.
یعنی یک معنای دیگری دارد. قمر در قرآن داریم. «تلاها» یک چیز دیگر دارد میگوید. رسول هست، طلوع ندارد. پی آن، این از پی آن نور میگیرد یا از پی آن میآید. این از پی آن نیست. اگر معنی نور گرفتن صرفاً نور گرفتن بشود، بگذار «تلاها». آن موقع که مثلاً میدرخشد بر اساس نور خورشید. این را اگر بگوییم این همیشه دارد پیروی کردن، تلا، پشت آمدن، دنبال چیزی آمد. آره، در پی بودن. یعنی یک چیزی بعد یک چیزی بیاید. رتبه بعدش، درجه بعدش. یک بدیتی دارد. تالیتلوِ معصوم. اگر منظور طلوع بعد غروبش باشد، قسم خوردن به قمر از حال بودن اوست. هلال به حال تبدر. بدر از هلال به بدر تبدیل میشود. «إذا تلاها» یعنی از حال اینکه هلال باشد تا حال تبدرش: «وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا». طلوع و غروبش. از هلال به بدر. «تلاها»، این خودش بعد خودش بیاید هی تیکه تیکه اضافه کند. «والقمر إِذَا تَلَاهَا». خود قمر را خورشید، مذکر است. نفس قمر مذکر. مرحوم علّامه هم قمر را مذکر. «حال کَوْنِهِ». پس «تلاها» باز به شمس برمیگردد. ولی این تلو، یعنی طلوع و غروبی که طلوع و غروبی که هی میآید، میآید، میآید، از هلال شروع میشود به بدر میرسد. از بدر به هلال. یعنی این طلوع و غروب این شکلی که روند این شکلی دارد. حال در اکثر موارد منتقل است. بنابراین حال اعم از اونی است که برای صاحب خودش دوام داشته باشد یا جایگاه حال با هر دو حالت سازگار است. البته ممکن است دوام و عدم دوام از راه دیگر فهمیده شود. مثل زمانی که حال صفات مشبهه دال بر ثبوت یا اسم فاعل و مفعول دال بر حدوث. آیا فعل مضارع که گاهی دلالت بر استمرار دارد. این را پس فرق میکند دیگر حالمان چی باشد هم مهم است. حالمان اگر صفت مشبهه باشد میشود ثابت. اگر اسم فاعل اسم مفعول باشد این دلالت بر حدوث دارد. اگر حالمان فعل مضارع باشد گاهی میتواند دلالت بر استمرار داشته باشد. پس از این هم میشود فهمید که ثابت است یا منتقل است. برخی عرضی بودن صفت را از شرایط حال قرار دادن. از این رو تعبیر «زیدٌ طویلاً» صحیح نیست. گفتند آقا حال باید حتماً چی باشد؟ عارضی باشد. ذاتی نمیتواند حال باشد. «زیدٌ طویلاً». زید آمد درحالیکه طویل بود. خوب، طویل بودن مگر عرض میشود که گاهی بتواند طویل باشد گاهی نتواند طویل باشد؟ گاهی بردار باشد تا بتواند حال بشود. «دارک این». خیلی «خَلَقَ الْإِنْسَانَ ضَعِیفًا». مثلاً گاهی میتواند انسان ضعیف باشد گاهی قوی باشد. یعنی ضرورت منطقی نباید باشد. امکان باید باشد. نسبت حال با ذوالحال باید امکان باشد ضرورت نباشد. «طویلاً» از صفات لازمی زید است. به نظر میرسد این شرط دخالتی در موضوع حال ندارد. پس برخی این را گفتند ولی به نظر میآید که خیلی حرف تام و تمامی نباشد. حال فقط دلالت بر هیئت و صفت ذوالحال دارد. میخواهد حالا این هیئت بهصورت عارضی باشد یا دائمی. هرچند نمیشود انکار کرد که اکثراً حال بهصورت هیئت عارضی است ولی این دلیل بر عدم صحت غیر آن نیست. بلکه به این دلیل است که معنا ندارد وصف ملازم انسان را به صورت حالت بیان کنیم و فایدهای برش مترتب نیست. یعنی وصفی که همیشه با انسان است را شما میخواهی به صورت حال مطرح کنی این چه خاصیّتی دارد. «عَابِدِينَ». درحالیکه سبز همیشه هستی. مزیت تو حال بودنش نیست. شما میخواهید چیو نفی بکنی که داری حال میآوری. از این رو در مواردی که دارای فاعل است این امر صحیح است چنانچه گاهی در میان استعمالات حال از امور لازم هم واقع شده. پس اگر فایدهای باشد در اینکه ذاتیاش را بخواهیم حال بیاوریم میآوریم وگرنه اصل که عرضی حال است، اصل بر این است که حال عرضی باشد. ولی یک وقتی فایده دارد اینکه آتیش باشد همان خیلی خوب. حالا حال موکد و مؤسسه و اینها را و فرق حال و خبر که بحث خیلی مهمی است انشاءالله فردا بحث خواهیم کرد.
در حال بارگذاری نظرات...