بررسی نحوی تقدیم و تأخیر حال
تحلیل آیه «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ...» در نحو
نقش وقف در فهم ساختار قرآنی
چهار حالت مترادف فاعل در قرآن
حال مقدم بر عامل و ذوالحال
تحلیل نحوی «کافّةً» در آیه رسالت
حذف عامل حال در جملات عربی
نمونههای قرآنی از حذف نحوی
حال قولی و حذف در گفتار قرآن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
امر هشتم در بحث حال، این است که اصل در حال این است که عاملش، یعنی حال از عاملش موخر بشود، از عامل و صاحبش؛ یعنی اول عامل و ذوالحال بیاید، بعد حال بیاید. این اصل است، ولی یک وقتهایی مقدم بر آن دوتا میشود یا بعد از یکی از آن دوتا، حالا یا جوازاً یا وجوباً. این مقدم شدن یا جایز است یا واجب. گاهی واجب است که حال مقدم بر ذُوالحال بشود یا مقدم بر عاملش بشود.
مثالِ تقدیمِ حال بر عامل و ذوالحال، این آیه شریفه است: «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلَى شَيْءٍ نُّكُرٍ خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ». پناه بر خدا، روز قیامت مثل ملخ محشور میشوند! ملخی که آفت میزند به یک باغ. «جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ» را دیدید وقتی یک زمین را ملخ پُر میکند؟ صحنه قیامت این شکلی است، صحنه بعث اینها؛ کفار با این حال. بعد تازه «خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ»، اینش خیلی عجیب است! در عین حالی که مثل ملخاند، ولی همه چروکیده، «خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ»، چشمها در خشوع، با ذلت. یک حالتِ ما وضعمان چیست؟ خدا میداند!
خب، «خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ». «خُشَّع» جمع «خاشع» است. مثل چی؟ چی داشتیم قبلاً؟ یک مثالهای این شکلی: «سجَّد» جمع «ساجد»، دیگر چی؟ «بُکیّ» جمع «باکیّ»، دیگر «أمین» و «بوکمن»، «فعول» و «فاعل». چه داریم؟ جمع فاعل. «حَسَد» و «سَر» جمع «حاسد». جمع «خاشع»، «أَبْصَارُهُمْ» چیست؟ چیست «خُشَّعًا»؟ چرا؟ از نظر آن چیزی که شما (میگویید) «أبصارهم» ذوالحال است. الان اینجا نه. رفعش به چی؟ رفع «أبصارهم» مُبتداست، یعنی «أَبْصَارُهُمْ خُشَّعٌ». یک اعراب خیلی راحت میشود گرفت که سروته قضیه هم بیاید و مشکلی هم پیدا نکنیم. «أَبْصَارُهُمْ» چی باشد؟ برای فاعلش باشد. جمع خاشع است دیگر، «خاشع» که اسم فاعل است. اسم فاعل چی میخواهد؟ اگر لازم باشد، فاعل فقط میخواهد. متعدی لازم و مفعول هم میخواهد. که حالا «خاشع» چیست؟ لازم است. چی؟ فقط فاعل میخواهد. فاعلش «أبصارها» میشود. فاعلش را میشود گرفت. در این حالش هم، فاعل را اینجا ایشان میگوید که حال از فاعل «يَخْرُجُونَ» است. «يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ»، آن فاعل «يَخْرُجُونَ» حال است. یعنی «يَخْرُجُونَ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ».
بهتر است همین که ما از واو «يَخْرُجُونَ» بگیریم، یعنی ذوالحال خود جمله «يَخْرُجُونَ»، خود فعل «يَخْرُجُونَ». عامل، واوش ذوالحال است. چی مقدم شده؟ آن فاعلش، فاعل حال است و حال از «عنهم» نیست. «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ». چرا؟ چون معنا مستقیم نمیشود. همانگونه که «يوم»، «يومِ» کدام؟ «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ». «يوم» متعلق است به «يَخْرُجُونَ». «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ» آن روز ازشان تولی کن، یا آن روز خروج میکنند؟ الان متعلق «يَوْم» چیست؟ «فَتَوَلَّ» است یا «يَخْرُجُونَ»؟ «يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ تولی کن» یا «يَوْمَ يَدْعُ» اینها خارج میشوند؟ خیلی میخورد به اینکه «يَوْمَ يَدْعُ» خارج میشوند، یعنی میخورد که «يوم» متعلق باشد به «يَخْرُجُونَ». در نظر بگیریم. غیر مقدر در نظر بگیریم. مقدّر در نظر بگیریم (برای) یعنی آن «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ» که زمان ندارد، زمان ندارد به این معنا که فعل امر است. الان شما تولی کن از اینها، اینهایی که بعداً فلان. یک خورده حالتی که وصیت میگرفت. یعنی حال از «عنهم» بگیریم. تولی کن از ایشان، در حالی که آنها «خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ». چطور الان تولی کن که بعداً قرار است ابصارشان «خاشعَ» بشود؟
غیر در نظر میگرفتیم. خوب، ما بیاییم بگوییم «يَخْرُجُونَ» همان بیشتر بر شدنش میشود، ولی خب آن خیلی (در معنای کیفی) میشود مصداقاً یکی است. فقط اینکه این «خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ» در حالی که اینها خشوع دارند، چکار باید باهاشان کرد؟ این فرق میکند. باید تولی کرد از ایشان یا آنها در حالت خودشان خارج میشوند از قبرها با آن حال. خارج میشود تا اینکه شما تولی کن با آن حالی که اینها دارند. روزی که دعوت میکند دعوتکننده به یک چیز ناشناس، ربط ندارد دیگر. آن روزی که شما الان تولی کن تو همین روز، الان که تولی تو این روز نمیشود. روز قیامت.
خوب، پس «يَوْم» متعلق به «يَخْرُجُونَ» است، نه به «تَوَلَّ». نه به «تَوَلَّ». برای همان پس واجب است وقف بر «عنهم». این بحث وقف هم خیلی مهم است. اینها که تو قرآن «سلی»، «قلی»، «قاف»، «صاد» و فلان و اینها که دیدید، مثلاً «سلی» یعنی چی؟ یعنی «الوصلُ أولى». «قلی» یعنی چی؟ یعنی «الوقفُ أولى». اینهایی که توقف و اینها داده، این از کجا درآمده؟ نه سیاق گرفتن. به نظر میآید که اینجور باشد. یعنی اینها مال وحی نیست که اینجا توقف کن، اینجا ادامه بده. و خیلی هم مهم است که تو قرائت به چه نحوی قرائت بشود که توقف و سکتها، اینها خلاصه ضربه نزند. اینجا نکته مهمی است. «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ» وقف میخواهد. «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ». بعد اول آیه است: «يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلَى شَيْءٍ نُّكُرٍ خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ».
خوب، و «كأنهم» "الخ" تو این کتاب که میآید، یعنی الی آخر. و گویا ایشان و «كأنهم» از آن «كأنهم» تا آخر حال دیگری است برای او؛ یعنی «كأنهم جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ» هم یک حال دیگر است. یک جمله حالیه است. چرا؟ جمله بعد از معرفه دیگر. بعد از کدام معرفه؟ «يَخْرُجُونَ»؟ «كأنهم فلان مِنَ الْأَجْدَاثِ» برمیداریم چون فضله است. «يَخْرُجُونَ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ». «أجداث»، قبر. «جَدَث»، قبر.
و نظیرش به ترتیب این آیه است، آیه ۴۳ و ۴۴ سوره معارج. «جَرَّه» مجرور است، فضله است. جار و مجرور فضله است. در کلان میشود ورش داشت. حالا بحث از اینکه ذوالحالمان میتواند فضله باشد یا نه؟ خوب، اگر خبر واقع بشود، خبر هم اگر واقع بشود باز فضله است. فقط از باب اینکه الان ما افعال عمومی در تقدیر داریم و این حکایت از او میکند، نمیشود بهش دست زد. وگرنه مگر اینکه جار و مجروری باشید که مثل مثلاً «مِن» زائدهای باشد که بیاید جای فاعل بنشیند و اینها.
«يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ يُوفِضُونَ». انگار اینها دارند به سرعت میروند سمت این تیرها و فلان و اینها که آن بالا خلاصه بروند قرار بگیرند. «خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ». در حالی که ابصارشان خاشع است، ذلت آنها را پوشانده است، در برگرفته است. نظیر آب. به ترتیب، یعنی اینجا درستش کردی. «يَخْرُجُونَ» را اول آورده. بعد تفسیر قرآن به قرآن میشود دیگر. حتی تو اعرابگذاری هم ما میتوانیم با خود قرآن، ادبیات خود قرآن. واسه خود قرآن تفسیر میکند که اینجا میمانیم که این «يَوْمَ» عاملش چیست؟ متعلقش چیست؟ با خود قرآن میتوانیم بفهمیم که متعلقش (چیست). خیلی جالب است. پس «سِرَاعًا» تا «ذِلَّةٌ» چهار حال است که مترادف با فاعل «يَخْرُجُونَ» است. «سِرَاعًا» تا «ذِلَّةٌ»، چهار تا حالت است. یک حال آن «سِرَاعًا»، «كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ يُوفِضُونَ» حال دوممان است. «خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ» حال سوممان است. «تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ» حال چهارم. چهار تا وارد در غایت، داخل در مقیاس، مترادف با فاعل «يَخْرُجُونَ». و مانند این ابیات: «لَئِنْ كَانَ بَرْدُ الْمَاءِ حَيْثَ كَانَ سَادِيًا» که حالا ما خیلی اهل شعر و ور نیستیم. «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ». سوره یاسین میفرماید به پیغمبر شعر یاد ندادیم، آن هم شأنش بیشتر از این حرفها بود که بخواهیم یک شعر یاد بدهیم.
خوب، و از آن است قول خدای متعال: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا». «كَافَّةً» حال از «لِلنَّاسِ»، یعنی «لِلنَّاسِ كَافَّةً». ولی ذوالحال چی شده؟ موخر شده. «بَشِيرًا وَنَذِيرًا» حال از مفعول «أَرْسَلْنَاكَ» است. اینجا ذوالحال مقدم شده. «كَافَّةً» چرا مقدم شده؟ برای اینکه ممتاز بشود از آن دوتا. یعنی اگر میگفت: «إلّا لِلنَّاسِ كَافَّةً بَشِيرًا وَنَذِيرًا» با هم قاطی میشد. آن دوتا چون حال است برای «أَرْسَلْنَاكَ». این هم انگار میشد حال برای «أَرْسَلْنَاكَ». با اینکه این حال برای ناس است. اینجا جابجا کرده که از آنها جدا کند و توهم نشود که آن هم حال است از مفعول «أَرْسَلْنَاكَ». چون آن دوتا حال از «أَرْسَلْنَاكَ» بود، این هم اگر بغلشان میآمد توهم این میشد که این هم حال «أَرْسَلْنَاكَ» است. جدا کرد که توهمش پیش نیاید. بدون اینکه این حال از «لِلنَّاسِ» است. و تقدیر این است: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا بَشِيرًا وَنَذِيرًا لِّلنَّاسِ كَافَّةً». و در این آیه اقوالی است. عجب هوای بادی میخورد به سر کله آدم زنده میشود. خوب، هوای بهاری است دیگر. الان بهار قم شروع شده. از فروردین هم که تابستان شروع میشود. از تیر هم که جهنم میشود.
خب، سوم: واجب است تأخیر هر یک از حال و صاحبش از دیگری اگر محصور فیه باشد. محصور فیه هر کدام باشد، باید او موخر بشود. حال اگر محصور فیه است، او را باید عقب بیاورند. ذوالحال اگر محصور فیه است، او را باید عقب بیاورند. پس این را من میخواهم بفهمم کی محصور شده است. روی چی آمده؟ نگاه میکنیم که چی موخر آمده. اینجا حصر معمولاً با «إلّا» میآید. مثل «المرسلین إلّا» اینجا حصر آمده روی چی؟ روی حال. یعنی پیغمبران فقط مبشرین و منذریناند. اگر برعکس میشد، «كَافَّةً» جابجا شده. نه، اینجا بحث سر این است که چی قبل و بعد «إلّا» بیاید. آنی که بعد «إلّا» میآید، حصر روی آن میآید. ترجمه کنیم بگوییم که فقط انبیا، فقط مرسلین، مبشرین و منذریناند؟ یا بگوییم مرسلین فقط مبشرین و منذریناند؟ از کجا میفهمیم؟ اینکه کدامش موخر شده. الان من کدامش را بگویم؟ بگوییم مرسلین فقط مبشریناند. چرا؟ فقط و منذرین. چون اینها حصر آمد روی حال.
حالا اگر میگفتیم که: «وَمَا کَانُوا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ إلَّا الْمُرْسَلِينَ»، حال، حال عوض میشد. حصر میآمد روی ذوالحال. «مُبَشِّرِينَ» را نباید بیاوریم دیگر. حال دیگر نمیشود. «مُبَشِّرٌ» و «مُنْذِرٌ» میشود خبر «کان». یک چیز دیگری بیاوریم که این حالیتش حفظ بشود در عین حال ذوالحال بیاید عقب «إلّا». خوب، آنجا بله، حال شده محصور. ما شما را ارسال نکردیم مگر در حالی که دربرگیرنده همه مردم را. خوب، اینجا حصر آمده روی همان «كَافَّةً». یعنی شما فقط دربرگیرندهاید. نه فقط شما دربرگیرندهاید. شما فقط دربرگیرندهاید. یک وقت میگوییم شما فقط دربرگیرندهاید. تفاوتش روشن است دیگر. شما فقط طلبهای، یک وقت میگوییم فقط شما طلبهای. تفاوت این دوتا چیست؟ شما فقط طلبهای، یعنی چی؟ یعنی تو کار دیگر دخالت نکن. فقط شما طلبهای، یعنی چی؟ یعنی هیچکس دیگر غیر از شما طلبه نیست. تفاوتش روشن.
خوب، و این قول که میگوید: «مَا جَاءَنِي رَاكِباً إِلَّا زَيْدٌ». اینجا حصر آمده روی چی؟ ترجمه کنیم. خیلی این تیکه مهم است توی مفهومگیری. مرحوم شیخ انصاری روی همین تیکه مفصل رسائل مانور میدهد ازش استنباط میکند. دقیقتر، دقیقتر (نه ترجمه را دقیق). نیامد از بین کسانی که «راکب» هستند، فقط میگوید آقا من یک «راکب» پیشم. فقط یک زید آمد «راکب». پیشم فقط یک زید آمد. یعنی دیگران هم آمدند، آنها چی بودند؟ «رَاكِبًا» فقط پیش من زید آمد. نه اینکه زید فقط «راکب» است. آنجا تو احوال زید حصر میشود، فقط رکوبش. یعنی زید احوال مختلف. اینجا جانی جمعی را در نظر بگیرید. بله، بله. نه، نه. از بین تمام آمدند پیشش، فقط زید «راکب» آمد. تمام «راکباً» فقط زید آمد. میشود. نباش. «مَا جَاءَنِي رَاكِبًا». «راکبون»، «راكبین» نشان بده. جمعی از «راکبها» بودند از، یعنی تخصیص بخورد از «راکبین».
و واجب است تقدیم آن اگر از اهل صدارت باشد. صدارتطلبها هم که استفهام و موصول و اسم شرط تو اینهاست. مثل این آیه: «مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ». اینجا «کَیْفَ» حالمان است. حالی است که مقدم شده بر ذوالحال. که کدام ذوالحال؟ باب تحقیق صدارتطلب واجب است تأخیرش در مواضعی. بعضی جاها باید عقب بیاید حال. پس اگر صدارتطلب بود، باید جلو. یک جاهایی باید عقب بیاید، وقتی که عامل، فعل جامد باشد. مثل «بِئْسَ» و «نِعْمَ» و اینها. «مَا أَحْسَنَ أَخَاكَ قَارِئًا». «نِعْمَ الْمُبَارِزُ فَارِساً». «عَبْدَ اللَّهِ». یک جاهایی موخر میشود. واجب است تأخیر. دوم: وقتی که عامل اسم تفضیل باشد. «هَذَا أَفْصَحُ النَّاسِ خَطیباً» (اینجا «هَذَا أَفْصَحُ النَّاسِ خَطِیباً»). «هَذَا» حال از فاعلی است که مستتر است در «أَفْصَحُ» هوای «أَفْصَحُ». اشتباه «خَطِیباً» ها! چرا؟ «هَذَا» عامل اسم فعل باشد. «نَزَالِ مُسْرِعًا». «نَزَالِ» یعنی چی؟ بیا. چهار: اینکه عامل، معول به مصدر باشد. عامل اینجا بله، واجب تأخیرش. وجوبی، یعنی شما حق ندارید بیارید جلو. «أَحْزَنَنِي أَنْ تُسَافِرَ مُنْفَرِداً». عامل اسم فعلی «نَزَالِ» اسم فعل است. بیا در حالی که سرعت داری. تو داخل، بله یک «أنت»ی داشت. مقدم. «أَحْزَنَنِي أَنْ تُسَافِرَ». این جمله زبان حال بسیاری از خانمهاست. «أَحْزَنَنِي أَنْ تُسَافِرَ». ناراحت میشوم شما تنها بروی سفر. از یکی گفته بود که برای خانمها، خانمها از اینکه شما با کی سفر بروی و چه حالی داشته باشی و اینها خیلی برایشان مهم نیست. مهم این است که بهت خوش نگذرد! هر جا هستی فقط خوش نگذرد.
خوب، پنجمیش این است که بر عامل باشد آنچه که منع میکند تقدیم معمولش را. «أَنْ يَكُونَ عَلَى الْعَامِلِ مَا يَمْنَعُ تَقْدِيمَ مَعْمُولِهِ عَلَيْهِ». کلام القسم و لام الابتدا. «كَلامَ» نیست. «كَلامَ» مانند لام قسم و لام ابتدا که میآید منع میکند تقدیم معمول را بر او. لام قسم نمیگذارد معمول مقدم بشود بر قسم. مثل: «لَاَحْمِلَنَّ عَلَى الْعَدُوِّ وَحدِي ولَاُقَومَنَّ مُدَافِعاً». اینجا «مُدَافِعاً» نمیشود بر «لَاُقَوِّمَنَّ» مقدم. کلام قسم نمیگذارد چیزی بیاید جلو. قلدر است. خوب، این هم امر هشتم.
***
اما امر نهم: عامل حال یک وقتهایی قیاساً حذف میشود. عامل حال غیر از صاحب حال است. فرق عامل حال و صاحب حال چیست؟ صاحب حال همان چیست؟ ذوالحال. عامل حال، آنی که عامل در ذوالحال است. خوب، یک وقتهایی عامل حال حذف میشود. قیاسی هم حذف میشود. کجاها؟
۱. وقتی که حال جواب باشد، مثل اینکه «رَاكِباً لِلطَّیَّارَةِ». شما میپرسی: «كَيْفَ سَافَرْتَ»؟ «رَاكِباً لِلطَّیَّارَةِ». اینجا عاملش حذف میشود. مثلاً «مأجورین»، «مشغولین». عاملش حذف میشود. خب، اینجا هم در جواب وقتی است عامل حذف.
۲. اینکه حال بعد از فای باشد که دلالت بر تفاوت ما بعدش با ما قبلش در مرتبه بکند. یعنی یک فایی میآید بین. میگویند «شَيْئاً فَشَيْئاً»، آن، «فَآنَا». این «شَیْئاً» آیه بهجت. خیلی اگر کسی مداومت بر نماز اول وقت داشته باشد، «شَيْئاً فَشَيْئاً» میرسد به آنجایی که باید برسد. خوب. مثل «تَصَدَّقْ بِدِرْهَمٍ فَصَاعِداً». حالا این تفاوت در مرتبه. یک وقت مرتبه زیاد میشود، یک وقت مرتبه کم میشود. مرتبه بعد با مرتبه قبل تفاوت دارد. صدقه بده، صدقه بده به یک درهم «فَصَاعِداً» و بیشتر، یعنی صدقه بده «صَاعِداً». (فعل) «خُذُ فِي أُمُورِكَ الْأَهَمَّ فَالْأَهَمَّ ثُمَّ الْأَمْثَلَ فَالْأَمْثَلَ». تو روایت دارد: «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ». بیشترین بلا را انبیا دارند، بعد هرکی شبیهتر است، شبیهتر، شبیهتر. «أَمْثَلَ فَالْأَمْثَلَ» یعنی مرحله مرحله، هرکی که شبیهتر است بازم هرکی شبیهتر در مرحله پایینتر. مرحله مرحله میآید پایین، هی بلا کمتر میشود. بیشترین حد مال انبیاست. یعنی: بگیر در آن مرتبتاً «فِي الْأَهَمِّيَّةِ» در حالی که مترتب است در اهمیت. و صحیح است اینجا دخول «ثُمَّ» به جای فا. میشود به جای فا «صَوْمٌ» آورد. یعنی «الْأَهَمَّ ثُمَّ الْأَهَمَّ».
خب، سوم: جایی که واجب حذف بشود عامل (است). اینکه دلالت کند بر آن قرینهای. مثل این آیه: «فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا». بله، اینجا (مثلاً) «الْأَهَمَّ» (یا) «فَالْأَهَمَّ». آن «فَالْأَهَمَّ» حال است. حال بعد از فای آمده که دلالت بر تفاوت دارد. «فَالْأَهَمَّ» یک «مُتَرَتِّبًا» داشته مثلاً. عامل این شکلی داشته. عامل بله، دیگر. حالا یک عاملی (فعلی) برایش در نظر گرفت «خُذُ فِي أُمُورِكَ». (نه مفعول به) «خُذْ». سپس در حالی که اهم است، یعنی حالا دوباره بگیر «فِي مَرْتَبَةٍ بَعْدَ ذَلِكَ الْأَهَمَّ». «خُذْ فِي أُمُورِكَ» بگیر در کارهایت، در حالی که اهم است آن را بگیر. حالا دوباره «فَلْيَعَمّ»، دوره عامل مقدری دارد. یک جوری است. این «ألهم الألهم» یک جوری. آن «فَصَاعِدًا» بهتر است. دوباره برایش بخوان بگیریم. چون منصوب است. این حالا تو نصب و رفع و اینهاش هم بس.
خب، یک قرینه دلالت بکند. مثل «فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا». «رِجَالًا» یعنی چی؟ آقای کریمی، «رِجَالًا» یعنی چی؟ بله، بله. «خفتم». فقط پس اگر ترسیدید از مرزها «رُكْبَانًا» ضد «رِجَالًا». اگر مردار از پیاده بودن در نمیآوردیم. حلّ. راجل و راکب. یکی با پا میرود، یکی با مرکب میرود. «رِجَالَةً». خب، این «فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا» چی چی است؟ یعنی «فَاصْلُوا رِجَالًا أَوْ رُكْبَانًا». اگر (آن هم) «رِجَالًا» یکیاش جمع «رَاجِلَة» است. یکی جمع «رُجْلَة». یک «فَعَلَ» جمع «فَاعِلَة» داریم. جفتش یکی میآید. یعنی «رِجَالًا» هم «رَاجِلًا» میآید. هم جمع «رُجْلَة». بحث کردیم که خیلی جالب است خدای متعال مرد و زن را به دو عضو تشبیه میکند. مرد را به «رَجُل». «رَجُل» اشتغال اکثر دارد با «رِجْل». زن را به چی؟ به «مَرْءَة». تفاوت این دوتا چیست؟ دکتر فکر کند، «ما أَحْصَنَ». الان یک بخش قوه اجرایی انسان، «مَرْءَة» (قوه اجرایی) نیست. و یکی تأثیرگذار، یکی تأثیرپذیر. یکی زمخت، یکی لطیف است. حالا تفاوتهایش با همدیگر زیاد است. یکی جلوه بیرونی دارد، یکی جلوه بیرونی ندارد. در پرده نشین است، ولی حیات به آن «بنده» مرکز تغذیه آنجاست. از آن کانالی که کل این بدن، اگر کل نظام عالم یک بدن باشد، مردها برایش «رجل» (پا) هستند. زنها برایش «مرءه». حالا کدامش بدون کدام نمیشود زندگی کرد؟ بدون زن یا مرد؟ بازی با سرمایه.
«رَاجِلَینِ أو رَاکِبَینِ» دهانم حذف میشود. به قرینه «حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ» در صدرای بلا، «قَادِرِینَ عَلَى النُّصُوبِ بِبَنَانِهِ». اینجا چیست؟ اینجا «قَادِرِینَ» حال است. یعنی بلا (جمله) «إذا ما قَادِرِینَ». اینجا عاملش حذف شده به قرینه ما قبلش. یا مثل کسی که دارد میرود سفر میگوییم: «سَالِمًا غَانِمًا». یعنی «تَرِدُ سَالِمًا غَانِمًا». که اینجا کسی که از حج دارد میآید میگوید: «مَأْجُوراً مَشْكُوراً». یعنی «عَمَلْتَهُ مَأْجُوراً مَشْكُوراً». همان «مَأْجُورِينَ» که تو پیادهروی میگویند «عَمَلْتَهُ مَأْجُوراً مَشْكُوراً». کسی که صحبت میکند بهش میگویی: «صَادِقًا». یعنی «تَحدِثُ صَادِقًا». یعنی حرفت را درست بزن. کسی که برایش غذا میبرد میگوید: «هَنِيئاً مَرِيئاً». نوش جان. این «هَنِيئاً مَرِيئاً» حال است. ذُوالحال عامل شما. یعنی «کَلاٌ هَنِيئاً مَرِيئاً». کسی که به سمت کاری فرستادیش میگوید: «مُسْرِعًا مُجِدًّا». زود. این چیست؟ یعنی: برو «مُسْرِعًا» و عمل کن «مُجِدًّا».
***
امر دهم: حال حذف میشود وقتی که قولاً باشد و مقول باقی میماند در حالی که دلالت بر آن دارد. وقتی قول باشد، وقتی قولاً باشد، حال وقتی قول باشد، حذف میشود. مقولی که برش دلالت دارد میماند. «وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِّن كُلِّ بَابٍ سَلَامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ». «يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ». چون حال است، نمیگوییم: در حالی که میگویند سلام علیکم. خود اونی که میگویند را میآوریم تو حال. نمیگوییم ملائکه میآیند در حالی که میگویند فلان. ملائکه میآیند در حالی که «سَلَامٌ عَلَيْكُمْ». این خیلی نکته مهمی است. مقول را فقط میآورند تو حال. یعنی «قَائِلِينَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ». بله، یعنی «قَائِلِينَ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ».
«وَإِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَإِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا». یعنی «قَائِلِينَ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا».
«شَاخِصَةً أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَقُولُونَ يَا وَيْلَنَا». یعنی «قَائِلِينَ يَا وَيْلَنَا».
این تا اینجا بحث حال بود که در بودیم. حالا باید برویم تو «هُوْلَ هَالٍ و هُوْلٍ». حالا بخش «هُوْلَش» انشاءالله فردا.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...