جلسه دهم : حال مخترعه و مقدره در قرآن
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
بررسی حال مؤکد و مؤسس در نحو
فرق حال و خبر در معنا و ساختار
تحلیل قرآنی حال مقدره و مخترعه
حال مفرد جامد و مشتق با مثال قرآنی
مصدر به عنوان حال در قرآن کریم
جمله فعلیه و اسمیه در جایگاه حال
نقش نحوی شبهجمله در حال قرآنی
تقدیم و تأخیر حال و ذوالحال در نحو
نکره و معرفه در تحقق معنای حال
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
یکی دیگر از اقسام حال، حالِ مؤکده و مؤسسه است. حالِ مؤکد، عامل خودش را تأکید میکرد، مثل «فتبسم ضاحکاً» در قولهتعالی: «فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا». خوب، «ضاحکاً» با «تبسم» معنایش خیلی به هم نزدیک و تقریباً یکسان است. «فتبسم ضاحکاً»، تبسم کرد در حالی که خندان بود. این حالی است که عامل خودش را تأکید میکند. «أرسلناک للناس رسولاً»، «رسولاً» حال، عاملش را که «أرسلناک» است تأکید میکند. «لا تعثوا فی الارض مفسدین»، اینها را گفتیم و فساد و اینها به یک معناست. «مفسدین» حال و «لا تعثوا» را تأکید میکند. «ولیهم مدبرین و توالی تولی»، اینها همه با «ادبار» معنایش یکسان است. «والله مدبرًا»، «ولم یعقب ثم تولییتم إلا قلیل منکم و انتم معرضون»، اینها همه ذوالحال با عامل یکسان است و تأکید.
اما حال مؤسس، دلالت بر تأکید عامل ندارد. «أفمن یمشی مکبًّا علی وجهه». خواندیم «مکبًّا و مهشید». حالا روایت یحشر المعذَّبون، خیلی جالبی. «یحشر المعذبون توال الاعناق یوم القیامه». ترجمه بفرمایید: «یحشر المعذبون توال الاعناق یوم القیامه». گردنهای بلند. «توال الاعناق» چیست؟ حال. گردنهای بلندی روز قیامت محشور میشود. خب این «توال الاعناق» حال است ولی تأکیدی برای ماقبل نیست، تأسیس است. برای اکثر موارد هم مؤسس است و قلیلاً مؤکد است. باید مصدر باشد اینجا. «ارسلناک للناس رسولاً». «رسولاً» مصدر نیست. بگذار حالی که تأکید... این معانی دخالتی در موضوع حال ندارد و معنای حال در هر دو صورت واحد است. برای معانی از خصوصیات دیگر کلام استفاده میشود و مربوط به مدل غایی و انگیزهای است که گوینده از آوردن حال دارد. حال در صورتی که قرینهای بر تأیید یا تأکید بر آن وجود نداشته باشد، ظهور در تأسیس دارد. پس اگر قرینه نداشتیم که این حال تأکیدی یا تأسیسی است، با کدام است؟ تأسیسی بودن. چون حمل کلام بر تأکید خلاف اصل است و نیاز به قرینه دارد. این نکته خیلی مهم است. در اصول هم... ببین اینهایی که ما داریم میخوانیم، دیگر در اصول وقت نمیگذاریم بخواهیم بگوییم. چون اینها همه را تقریباً در اصول داریم، خیلیها را. اصل با تأکیدی بودن یا تأسیسی بودن؟ اصل با تأسیسی بودن. تأکیدی بودن قرینه میخواهد، دلیل میخواهد.
خب نکته بعد: فرق بین حال و خبر است. ممکن است گفته شود تعبیر «علی فی الدار ضاحکاً» دلالت دارد بر اینکه علی الان در خانه حالت را دارد، ولی تعبیر «علی فی الدار ضاربون». فرق بین «علی فی الدار» و «علی فی الدار ضاربون» فرق این دو تا چیست؟ نه، خود «ضاربون» خبر است دیگر. قبلیش و تقد... فرقش؟ فرق حالت و عنوان. در حال ما حالت را بیان میکنیم، در خبر عنوان را بیان میکنیم. در آنجا «علی فی الدار ضاحکاً»، علی الان تو خانه این حالت را دارد، حالت را دارد. ولی وقتی میگوییم که «علی فی الدار ضاربون»، فقط دلالت دارد که علی در خانه این عنوان را دارد. ولی اینکه آیا در وقت اخبار و الان هم دارای این وصف است، دلالتی ندارد. در حال، الانیم که شما داری میگویی، الانی که من دارم خبر میدهم این حال را دارد. خب همین اسب با چی بود؟ با مقارنه. مگر اینکه قرینه باشد بر غیر مقارنه؛ شمارهاش بحثش جدا میشود. چون اصل بر مقارنه بودن بود. همین که من دارم میگویم، «علی فی الدار ضاحکاً»، علی در حالی که زننده در خانه، یعنی این حالت را الان (دارد). پس یکی حالت، یکی عنوان. یکی الان در حالت الان که من دارم میگویم برایش بار میشود، در عنوان معلوم نیست که الان هم دارد یا ندارد. «علی فی الدار ضاحکاً» یعنی همین الان متصف است. حال وقتی شما میآوری، یعنی باید الان متصل باشد. اصل در این است، مگر قرینهای داشته باشد. ولی در خبر نه. «علی فی الدار ضاربون»، این عنوان را دارد ولی معلوم نیست الان هم باشد. «ضاربون» الان ولی در خانه است در حالی که زننده است. در اون یکی میگوییم علی در خانه. علی در خانه زننده است. علی در خانه زننده است. الان هم زننده است. ولی علی در خانه است در حالی که زننده است، یعنی همین الان هم زننده است. «علی فی الدار قائماً» یعنی همین الان ایستاده تو خانه را. ایستاده بود الانی که من دارم خبر میدهم، نمیدانم. ولی قبلاً وایسا. یکی حال است، یکی ماضی است. ماضی نه، یعنی اعم از اینکه مال الان باشد یا زمان حتماً بوده، الانش در قطعیت نیست. ولی وقتی حال میآوریم، الان هم قطعیت. الانی که دارد اخبار میشود یا هر وقت گفته شود، «هذا زید قائم». اینجا خبر دلالتی بر این ندارد که در زمان اشاره این وصف وجود دارد. «هذا زید»، اشاره است دیگر. «هذا» این زید، زیدی است که قائم است، یعنی این زید قائم است. ولی وقتی میگویی «هذا زید قائماً»، این چی؟ همین الانی که شما داری اشاره میکنی این زید است، قائم است. «این زید قائم است» در مورد یک زید قائمی صحبت کرده بودیم این آن زید قائم است. ولی «هذا زید قائماً»، خبر را میتوانیم بگوییم عامتر است نسبت جهت زمانی، دایرهاش وسیع. ولی تو «هذا زید قائماً»، حال دلالت بر این دارد که در زمان اشاره دارای این حالت است. حاشیهای بهش زده میشود میگویند این معنا صحیح نیست. چون اسم فاعل هرچند دارای زمان نیست، ولی در تعبیر «هذا زید قائماً» دلالت بر فعلیت قیام در زمان اخبار به این معنایی است که از این گونه تعابیر استظهار میشود. یعنی ظهور بیشترش، حاشیه که در خبر ظهور بیشترش به این است که همین الان هم متصف است. هرچند زمان ندارد. البته خب در حال این ظهور خیلی بیشتر است. باز این هم میشود خبر، همین ظهوره هست. ولی در حال ظهورش بیشتر است که همین الان هم متصف است.
حال بعدی: حال مخترعه و مقدره. حال مخترعه: زمانش با زمان عاملش مقارن است. «ضرب زید عمرواً ماشیاً»، «یُرسل السماء علیکم مدراراً». «مدراراً» در همان زمان ارسال باران. «فنادوا مُصبحین»، «مُصبحین» در همان زمان «تنادوا». «إنَّ الصلاه قائماً أفضل من الصلاه قاعداً». ترجمه: نماز در حالی که ایستاده است، بهتر است از نماز در حالی که نشسته است. اینجا زمان «قائماً» با زمان عاملش که «صلاه» است، یکسان است.
ولی در حال مقدره: حالی که زمانش بعد از زمان عاملش باشد و زمان آن مستقبل است. مثل «إنَّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً». الان هدایتش بکنیم ولی «شاکراً» بعداً و «کفوراً» بعداً. «شاکراً» و «کفوراً» در همان زمان هدایت سبیل است که بعد از هدایت سبیل اول هدایت سوم صورت میگیرد، بعد شکر و کفر. «فادخلوها خالدین»، خلود در همان وقت دخول نیست که اول داخل بهشت میشوند، بعد خالد در بهشت میشود. «لتدخلن المسجد الحرام» که را قبلاً خواندیم، «مُحَلِّقین» گفتیم. حلق در همان زمان دخول در مسجد حرام نیست. بعد از زمان عامل در موضوع حال اصلاً زمان مطرح نیست. حال در همه اقسام همان معنای موضوع خودش را دارد. مثلاً گفته میشود زید آمد در حالی که سوار بود، زید آمد در حالی که سوار میشود. معنای حال در همه موارد وجود دارد. ولی اینکه یک حال در زمان گذشته است یا آینده، از خود حال فهمیده باید. از کلمهای که حال قرار گرفته و یا زمان، و یا زمان نسبت کلام فهمیده شود. حالا با این وجود حال میخواهد مفرد بیاید یا جمله، ظهور در مقارنت با زمان نسبت کلام دارد. این ظهوری از سیاق به دست میآید و در صورتی که قرینهای بر خلاف آن وجود نداشته باشد. مثلاً هر وقت میگوییم «ضرب زید عمرواً ماشیاً» (زید عمر را زد در حالی که ماشی بود)، این جمله ظهور در این دارد که «ماشیاً» مقارن با زمان نسبت است. اون وقتی که شما داری نسبت میدهی، این مقارن است، زمان نسبت. ولی در تعابیری مثل «لتدخلن المسجد الحرام إن شاء الله آمنین محلقین رؤوسکم»، هرچند ظهور ابتدایی بر مقارنت دارد، لکن قرینهای بر مقدر بودن حال وجود دارد. پس ما همیشه اصل داریم که زمان حال و عامل متحد است. ولی یک وقتهایی نمیشود متحد باشد. نمیشود همان وقتی که داخل مسجدالحرام میشوند، محلقین. میدانیم از بیرون، میدانیم که حلق بعد از دخول در مسجدالحرام است. قرینه مانع از این ظهور میشود و ربطی به خود معنای حال ندارد. نمیتوانیم بگوییم که این خود حال اینجوری وضع شده. دو مدل وضع شده. یک وقت وضع شده برای اینکه با عاملش مقارن باشد، یک وقت وضع شده برای اینکه با عاملش غیر مقارن باشد. نه، وضع شده برای مقارنت. یک وقتی از بیرون نمیشود. هر کار میکنیم چفت (جور) نمیشود. مقارنت. اینجا میگوییم مقدر است. لذا آنور هم گفتیم که وقتی حال میآید فرقش با خبر همین است که مق...
حالا اشکال. حال به چه شکل میآید؟ مفرد، جمله، شبهجمله. حال مفرد، اسم است، اولاً. قبلاً بحث کردیم، خاطرتان هست دیگر؟ فقط میخواهیم مثال بزنیم. حال مفرد دو مدل است. گاهی این مفرد، مشتق است، گاهی جامد. پس اول: حال یا مفرد یا جمله یا شبهجمله. حال مفرد یا مشتق یا جامد. حال مفرد مشتق: «لَا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا». دستت را زیاد باز نگذار که مینشینی در حالی که ملامتزده، حسرت کشیدهای. «ملوماً» مشتق، اسم مفعول. «محسوراً» اسم مفعول، مشتق. مفرد هم هست دیگر، جمله نیست. مفرد در برابر جمله و شبهجمله. «إِنَّهُ مَن یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ». این آیات را خواندیم: «مَن یَأْتِهِ مُؤْمِنًا فَلَا». «مظلوماً»، مظلوم اسم مفعول. «مؤمنا» اسم فاعل. «مجرم» اسم فاعل. اینها همه مفرد است. مفرد چیست؟ مشتق.
حالا مفرد جامد: «تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیوتًا». «بیوت» جمع بیت، جامد است. «جَاءَ رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا». «صفاً» جامد است. «لِمَنْ خَلَقْتُ». اینها جامد است. «رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا». «جَمْعَ» (افواج) جمع مکثری است که مفردش جامد. فوج. اصل در حال اونی است که مشتق باشد. این اصل دلیل به معنای امر قالبی در قالب به این معنا که حال غالباً به صورت مشتق، لاکن به معنای اون نیست که حال جامد را خلاف موضوعله حال بدانیم و اون رو حمل بر مجاز کنیم. اونی که مسلم است این است که حال در هر دو صورت استعمار (استعمال) شده. در هر دو صورت، استعمالش هم حقیقی است. ولی استعمال مشتق بیشتر است. این بیشتر بودن به دلیل فایده بیشتر اون است. علمای ادب حال جامد را تحویل مشتق میبرند. مثل اسم فاعل. در این صورت باید بگوییم لفظ در همان معنای جامد به کار رفته، هرچند مقصودمان ممکن است معنای مشتقی باشد. باید دانست که چنین تعبیری در موارد صحیح که معنای جامدی صحیح نباشد، مصدر هم در استعمالات کثیراً حال واقع شده. مصدر بانک مشخص یا نیست؟ علمای ادب این موارد را تحویل مشتق میبرند، یعنی جامد ولی تحویل مشتق میبرند. یعنی اسم مفعول. مصدر را گاهی به اسم فاعل میگیرند، گاهی بستگی (دارد).
خب چند تا مثال از حالی که مصدر باشد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا». «زَحْفًا» یعنی اجتماعاً. «زَحْفًا» به معنی اشتباه. ولی ما به اسم فاعل میگیریم: زاحفین، جمع شدگان، مجتمعتاً. «وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقًا وَّ عَدْلاً». «صدقاً و عدلاً» جفتش چیست؟ مصدر. مصدر را ما «صادقین» میگیریم، «صادقاً» از خود همان مهسا. «الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ بِالَّیْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَ عَلَانِیَةً». «علانیه» دو تا مصدر است. «سِرًّا» یعنی «مسرّین». «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا». «قرآناً» چیست؟ مصدر، یعنی «مقروءاً» یا اسم مفعول میگیریم. «هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ». «بُشْرًا» مصدر، ما چی میگیریم؟ «بشیراً» میگیریم، صفت مشبهه از آن. «إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِیدًا». «خَلْقًا» مصدر، ما چی میگیریم؟ «مخلوقاً جدیداً». «فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا». «جَمْعًا» مصدر، ما چی میگیریم؟ «مُجْتَمِعاتٍ». ظاهر آنکه مصدر هم میتواند حال قرار بگیرد بدون اینکه تحویل به الفاظ مشتق بدهد، با تعبیرش هم اصلاً میتوانیم ما حال بگیریم. مثلاً میتوانیم بگوییم: هنگامی که کافران را دیدید در حال فرار کردن، «زحفاً»، در حال فرار کردن، نه در حالی که فرار کنندگان بودند، در حال فرار کردن. البته ممکن است گاهی مجاز هم صورت بگیرد، گرفته باشد، مقصود از مصدر اسم فاعل یا مفعول باشد. همانجور که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان ذیل آیه ۴ سوره مبارکه صف، سوره صف آیه ۴، «دَخَلُوا جَمْعًا» (جمعا)، «جمیعاً» جمعی که صفت مشبهه است. پیدا شد؟ سوره صف آیه ۴: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ». کجاست؟ «صفّاً». حال از «صفّاً». «جعل الاشیاء علی خط مستقیم». صف یعنی شما بیایی اشیا را روی خط قرار دهی، مثل مردم و اشجار. صف یعنی همه را یک خط کردن، ردیف کردن. این چنین راغب گفته و مصدر است به معنای اسم فاعل. مصدریه که به معنای اسم فاعل است. «صفّاً» یعنی صاف. برای همین جمع نشده، چون «یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ». «یُقَاتِلُونَ» ذوالحالش واو است دیگر. «یُقَاتِلُونَ» است. حال باید با ذوالحال متحد باشد. وقتی آن جمع است چرا مفرد آمده؟ چرا؟ چون مستر. سر همین مفرد آمده. مستر جمع بسته میشود. در همین جا مصدر جمع بسته نشده و حال از ضمیر «یقاتلون». معنا این است که «یقاتلون فی سبیله حال کونهم صافّین». خوب دقت بفرمایید، خیلی این مدل مهم است، ترجمه عربی به عربی خیلی مهم است. باید تمرین کرد. «یقاتلون فی سبیله حال کونهم صافّین». ترجمه عربی به عربی بسیار مهم. ما قبلاً به رفقام سفارش میکردیم با سواد نداشته خودم کتاب تفسیر «شبر»، ماجرای کفیل، خیلی سال پیش اول طلبگی. چون سفارش کرد که تفسیر «شبر» را بخوانید. هم ادبیات، هم قرآن، هم معارف، همهچیز هست و ترجمه قرآن به عربی، یعنی عبارات قرآن را به عربی ترجمه کرده، واژههای سخت را با واژههای ساده عربی. خیلی قابل استفاده. قرآنی که تو حاشیه بعضی کلمات را «شرحالمنزل» داریم. اینجا و قاعدتاً باشد. گفتش که قرآن روزانهات را بخوان، با همین قرآن بخوانید. فقط کلمات را ببینید، به گوشتان بخورد، به چشمتان. ترجمه عربی خیلی مهم است.
فلهذا، بنابراین تا آنجا که میشود باید معنای حقیقی لفظ را حفظ نمود و اگر در جایی این حقیقت درست نباشد، آن را حمل بر معنای مجازی میکنه. خب نوع اول از حال چی بود؟ مفرد. که مفرد چی بود؟ جمله. جملهام صلاحیت این را دارد که در موضع حال قرار بگیرد. جمله یا اسمی است یا مضارعی است.
جمله اسمیه: «مَن أذنَبَ ذنبًا و هو ضاحک دخل النار و هو باک». باک اینجا چیست؟ «باک» یعنی باکون. حال کدام است اینجا؟ «ضاحک». جمله چیست؟ ترجمه: «مَن أذنَبَ ذنبًا»، هر کس یک گناه کند و «هو ضاحک» در حالی که خندان است، «دخل النار و هو باک». نه آنجا چون «ذنب» بود، مفعول مطلق. «أَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ». «أخاف» خورده اینکه بخورد او را گرگ و «أنتم عنه غافلون». و «أنتم» آهان در حالی که شما ازش غافلید. «قلنا اهبطوا». روایت دارد که به راه توجیه نشان ندید، همین یک کلمه را گفتم. ندیده بودند که بابا اینطور که نکشنش به اسم گرگ خوردن. این خیلی جالب است، خیلی این دیگه طلبگیش بود. یعنی کسی آنجا بود بعد یک حاشیه امام صادق گفتم ماجرا را گفت حاج آقا این درس طلبگی نخونده این چیزها حالیش نمیشه. جمله اسمیه داریم واو ندارد. «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ». (در حالی که بعضیتان برای بعضی دشمن است). روایت سر حال میآورد. «قلت لأبی عبد الله علیه السلام». هستیم آقا هستیم، روای. اوایل طلبگی گاهی در شبانهروز یک شبانهروز فقط روایت میخواندم، صبح تا شب. بعد والدمون یکی از اساتید تماس گرفته بود گفته بود که این پسر ما را نصیحت کنید، شب تا صبح مینشیند نمیخوابد، مینشیند خبریه! «قلت لأبی عبد الله علیه السلام» خوب بفرمایید «أبی عبد الله علیه السلام» یکی. «یوذن الرجل أذان» میگوید، من جیگرم حال میآید این قوتی که آدم بشنود، ترجمه کند خیلی عالی است. «و هو قائم». «یوذن الرجل و هو قاعد». «قاعد» نشسته است. «قال نعم». یعنی سوالی است. میشود آقا؟ کسی یک مردی اذان میگوید در حالی که نشسته؟ یعنی میشود؟ اشکال ندارد؟ نه، از این «نعم» لحن قبلی فهمیده میشود. «قال نعم و لا یقیم إلا و هو قائم». اقامه اذان را گفت در حالی که نشسته بود. «و لا یقیم إلا و هو قائم». مقام نمیگوید در حالی که ایستاده. اذان را میشود نشسته گفت ولی اقامه را باید از کجا؟ از اینکه در نمیآید که بله. چون اقدام متصل به نماز. نماز همه احادیث قشنگ. من تو خانه همه کتابهایم را میبینم حسرت میخورم که چرا وقت ندارم همه را بخوانم. یک کتابی بیشتر از همه (دوست دارم) دو تا کتاب بیشتر از همه دوست دارم بخوانم. یکی «بحار»، یکی «وسائل». این دو تا را باید حسرت خیلی ویژهای نگاه کنم. دیروز ایستادم وسط آهی کشیدم که میشود ما بیکار شویم، بنشینیم همه اینها را از دم بخوانیم. البته برخی مجلدات را خواندیم، بحار. بحار چند جلدش را خواندیم. وسائل را خواندیم.
جمله فعلیه ماضویه: پس ما دو تا جمله داشتیم: ماضویه و مضارعیه. حالا میخواهیم فعلی بگوییم و ماضویه: «إِنُؤْمِنُ لَکَ وَاتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ». «أَتَّبَعَکَ» در حالی که تابعین تو. أحسنتم، در حالی که تبعیت کردند تورا اراذل (آدمهای پست). ارذل اراذل، اراذل راه افتادند ایمان بیاوریم. خیلی جالب است. این از یکی از اقسام مغالطه است. حالا صد قسم مغالطه (هست)، مغالطات اینها خیلی جالب است. قرآن تقریباً همه قسم مغالطاتی که هست تو بیان اینها با انبیا آورده. اساطیر الأولین و چه و چه و ساحر و اینها همه هر کدام یک قسم مغالطه است. اینم یکی از اقسام مغالطه است. یعنی به جای اینکه استدلال بیاورد برای حرف، طرف میگوید این را کیا قبول کردند. حرف، حرف منطقی است یا نه؟ میگوید خب نه، اگر منطقی بود یک مشت آدم حسابی قبول میکردند. مغالطه، تازه آن هم آدم حسابی در نظر خودش. آدم حسابی هم باز به معنی نیست که آدمهای منطقی قبول کنند. آن هم باز اگر بود، مغالطه نبود. بله دیگه، یک مشت آدم فقیر و گدا گولی و اینها، یک مشت تندرو افراطی بیسواد شهرستانی دهاتی عقبافتاده. اینها دنبال تو. باکلاسه با کین؟ رای بالا شهر با کیه؟ «و اتبعک الارذلون». ما کیا رو داریم؟ هرچی استاد دانشگاه است و هرچی فرهنگرفته و اینهاست با ماست. عکس شهرستانی در پیت، گدا گشنه. از اینها که سر زانوها را وصله کردند تحقیر میکرد. بعد همینها مردم از دهنشان نمیافتد. مردم اگر کسی را نخواستند باید برود! ولی میرود فشار میآورد و برمیگردد. حالا ما که هیچچیز نمیدانیم، آنقدر غصه میخوریم دلمان خون میشود. رهبر عزیزمان امام زمان. نفاق کن، هی نفاق را میبینند تو این افراد. «قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَیْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ؟» «قالوا و قَبَلوا علیهم». قبول، قبول کردند. «قالوا و أقبلوا علیهم». آهان! گفتند در حالی که بهشان رو کردند. چی گفتند؟ «مَاذَا تَفْقِدُونَ؟!» چی گم کردیم؟ آقا دزدید. روایت گفتند که اینجا دروغ نبوده، تهمت هم نبوده. چون اینها دزد بودند دیگر. یوسف را دزدیدند از باباش. خیلی روایت حمله بر تئوری و اینها خیلی قشنگ. تو ماجرای ابراهیم، ماجرای یوسف. «دزد و ایستادید! دزد» زدن به صحرای کربلا. «مَالِکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا؟» «مَا لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا؟» شما را چه میشود؟ «أَلَّا تَأْکُلُوا»؟ حالاً «أَنَّ مَا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فُصِّلَ لَکُم». قطعاً، آهان! واو چیست؟ در حالی که قطعاً برای شما مشخص شده «ما حرّم علیکم»، آنچه که بر شما (حرام است). یعنی اینی که اسم خدا بر آن جاری شده در حالی که برای شما محرمات روشن شده و تفصیل داده شده. بصریون میگویند که حال قرار گرفتن فعل ماضی جایز نیست مگر در صورتی که «قد» بیاید سرش، یا لفظاً یا تقدیراً. که قبلاً گفتم باید حتماً «قد» بیاید. ولی کوفیون بدون «قد» هم... ولی بصریون، ما بیشتر از کوفیون علاقه داریم. «أهل البصر» اهل البصیره. یک جوان عربی تو حرم سیدالشهدا. خیلی من خوشم آمد. پسر ۱۶ ساله. قبل نماز بود. نشسته بودیم. سوال عرفانی از ما پرسید. پرسیدم مال کجایی؟ گفت «بصره». گفتم اهل البصر، اهل البصیره. من خیلی خوشم آمد. بعد شروع کرد توحید ذاتی، علم خدا به نفسه. بعد شروع کرد از چهل حدیث امام پرسیدن. و امام آنجا در ۴۰ حدیث اینجور میفرماید. همه را عربی. ما حالا شکسته بسته عربی و اینها. خیلی دیگه خوشش آمده بود و زدیم خط عرفان و «هو» و نمیدانم چی و ذات، علم به ذات خدایی ممکن است؟ ممکن نیست؟ معرفت به ذات راه دارد؟ ندارد؟ و تقسیمبندی کردن. برخی میگویند راه دارد مثل محییالدین و اینها. برخی میگویند راه ندارد. وقتی مثل ماهی. راه ندارد. برخی مثل علامه طباطبایی، علامه اقوالش مختلف است. یک جا میگوید که راه ندارد. یک جا میگوید راه دارد، شهوداً راه دارد، علماً راه ندارد. همینجور بحث شده. اینها همه را میفهمید و رو هوا میزد. گفتم چند سالته؟ گفت ۱۶. اصلاً با این فهم و سوال علاقه ما دینیمون بیشتر است تا کوفیون. فهم اینها بهتر است در نظر... حالا مشکلی ندارد. یعنی اینها، اینهایی که الان خواندیم همه را میشود قد برایش در تقدیر گرفت. به نظر میرسد، ایشان میگوید که به نظر میرسد قول کوفیین صحیح است به دلیل موارد کثیری که فعل ماضی بدون «قد» حال قرار گرفته است.
جمله فعلیه مضارعیه: جمله دوممان جمله فعلیه مضارع است. «لا تمنن تستکثر». خاطرتان هست گفتم که اگر «تسکفر» باشد فرقش چیست با «تستکثر»؟ «لَا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرْ». مجزوم. «تستکثر» آها نه، جزای شرط میشود. منت نگذار تا کثیر بشماری. یعنی اگر منت بگذاری کثیر شمرد. ولی «لَا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ» چیست؟ جمله بعد از معرفه که حال است. منت نگذار در حالی که کثیر میشماری. یک جذب. تفاوتش با رفع فعل امر هم؟ بله، بله. کد بورژ البصر بود آنجا. فجر البصری. انقلاب خاص تو روایات که فراوان داریم. تو روایت فراوان داریم که آیات قرآن. یادم است که داریم شماره بله. امر و نهی جفتش میتواند جمله ما بعدش را جزوم. بله دیگر. توی معنی جزای شرطی. چشمت را برگردان تا فعل دومی که مجزوم شده. بله. «یَا قَوْمِ لِمَ تُعَذِّبُونَنِی وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ». معنی تحقیق میدهد. معنی تقلیل نمیدهد. ولی خاطرتان هست که گفتم که تو متون عربی وقتی «قد» سر فعل مضارع میآید علوم علمی. آن تو قرآن تحقیق تو قرآن همه جا، حالا نه اینجا که. ولی اینجا معنی تحقیق. «لِمَ تُعَذِّبُونَنِی». نوبت کی بود؟ از کی بپرسم؟ همه چی. اذیت میکنید مرا؟ «تعلمون أنی رسول الله». «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ». سوره جمعه. «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ»، مثل کسانی که تورات را، «ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا». در حالی که حمل میکنند سپس حمل میکنند ادامه. «ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا». حمل نمیشوند. «لَمْ یَحْمِلُوهَا». حمل نمیکنند. تمام. «ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا» در حالی که حمل نمیکنند. نداریم. ماضی. آن را آن را چی بود؟ کسانی که تورات را حمل کردند بعدش حمل نکردند. «کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا». آها! الان اینجا حالمان آمد. حالمان چیست؟ خب، که چیست؟ جمله مضارع است. «أَسْفَارًا» چیست؟ مفعول به «یحمل». خب جمله انشائیه را میشود حال آورد؟ گفتیم ماضی و مضارعیه، انشائی هم میتوانیم حال بیاوریم؟ یا علی «هل هو ذاک» یا علی «لعله ضاحک». اینها هیچ کدام حال نمیشود. استفهام نمیشود. چون حمل نمیشود. دلیل عدم صحت این استعمال، عدم صحت معناییش است. چون حال دلالت بر حالت و کیفیت شی دارد. این معنا به جملههای انشائی تناسب ندارد. از این رو در فارسی گفته نمیشود: علی آمد در حالت «بزن او را» یا علی آمد در حالت «آیا او ضاحک است؟»
و قسم سوم از حال مفرد، جمله سوم شبه جمله: «یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ». «جار و مجرور» شبه جمله است. اینها را خوانده بودیم. «قُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ». «نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ». «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ». «أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ صَافَّاتٍ». اینها همه را خوانده بودیم. خب تعدد حال را هم که گفته بودیم. وقوع حال بعد از حال مانعی ندارد. چون چنانکه فعل در واقعیت خارج میتواند دارای حالات مختلف باشد، در لفظ هم که بیانگر واقعیت است میتواند حالهای «أَوَ لَمْ یَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ». سوره نحل آیه ۴۸ را نخوانده بودیم. سوره نحل آیه ۴۸، این دیگر انشاءالله ادبیات عمریهها، یعنی ادبیات ماندگار میماند. آیه ۴۸: «أَوَ لَمْ یَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ». «سُجَّدًا» چی بود؟ «زُلَالُهُ». ذوالحال چیست؟ نه، چه صیغهای؟ نسخه سوم معنی دارد. چون «ظِلَالُهُ» فاعلش است. أحسنتم. قوای جلال «هو». خب، «ظِلَالُهَا» مگر مفرد نیست؟ «ظِلَال» «ظِلَال» جمع است. «ظِلَال» چند تا «ظِلَال»؟ یک یمین و یک شمائل. «یَتَفَیَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَالشَّمَائِلِ». جالبه راست و یکی را برده، شمائل را چند تا آورده. شمائل جمع «شمال» است دیگر. یمینش مفرد است. خب مشکل چیست؟ از معنا، از معنا جالب است. سایهها را شمرده است: از یک راست و چند چپ. اصلاً آیه آیات سنگین قرآن. خیلی آیه بعد. تازه خود این سایهها، سایه اشیا چین، در حالی که «سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ». خود سایهها سجده دارند. «وَهُمْ دَاخِرُونَ» در حالی که در معنای ذلیل و خاضع و خاشع و اینها است. (اینها) سجده دارند. آن هم با حال پهن کرده روی زمین انداخته. این سجده برای خداست، این حالت فروتنی و ذلت و انکسار و خواری. خیلی همه عالم این شکلین. هرچی تو عالم اینجوری دارد سجده میکند مثل سایهها. بعد میفرماید که خیلی آیات واقعاً محشریه. نماد وحدت و کثرت. همه عالم جورین. ملائکه و موجودات و اینها سجده میکنند. تکبر ندارند. بعد به بشر چی میگوید؟ «قَالَ اللَّهُ لَا تَتَّخِذُوا إِلَهَیْنِ اثْنَیْنِ». همه عالم که اینجوری دارند سجده میکنند، به بشر آن وقت باید بگی که تو دو تا خدا نداشته باش. یکی را بپرست. آنها در همچین حالت سجده دائمی با آن خضوع و خشیت، یکی را فقط قبول داشته باش.
روایت بخوانید: «إذا صلیت». نوبت کی بود؟ هر وقت شک میکنی دوباره از آقای دکتر شروع میکنیم. اصل با آقای دکتر کریمی قرینه میخواهد. «صلیّت و أنت تری» در حالی که «فی وقت». تو در اینجا «تری» به معنای گمان است. رؤیت و اینها بود توی بحث. ولی یک جاهایی رؤیت به معنای گمان، اینجا به معنای گمان. «و أنت تری أنک فی وقت و لم یدخل الوقت». در حالی که وقت... «فَدَخَلَ الْوَقْتُ سَخْتٌ دَخِلٌ» (دُمِ سگ) و «أنت فی الصلاة». در نماز وقت داخل شد در حالی که چند تا حال بود دیگر، دو سه تا حال تو حال شد. «و أنت فی الصلاة». «فَقَدْ أَجَزَأَتْ». «أجزأت» به معنای کفایت. کفایت میکند. خب ترجمه کلش چی شد؟ فکر کردی تو نماز هستی، نماز تکبیر. که وقت نشده. فکر که وقت شده ولی وقت داخل نشده بود. صدای اذان بلند شدی. «أحببت لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ». آخر صدایم. آخر به شرط اینکه گمانت به این باشد که در وقتی اندک. «فی وقت» مامانت قطعی باشد برای خودت. نه دیگر، میبینی خودت را اندکی قطعیت. بله دیگر، میبینی. حالا اینجا خب. «قُلتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ» از امام صادق، «ما تقول فی الرجل یصلی؟» «ما تقول» تو چه میگویی؟ با «تقول». مردی که نماز میگذرد. «و هو ینظر فی المصحف». در حالی که «ینظر فی المصحف» قرآن. شد که آقا «مهتاب» بگردم درباره مردی که دارد نماز میخواند، تو نماز دارد از رو قرآن میخواند. «یقرأ فیه قراءت» میکند در آن. از رو قرآن دارد میخواند تو نمازش. قرآن دستش. «فی صلاة» برمیگردد. «صلاة» که چیز مونث، «مصحف» مذکر. «یَدَعُ السِّرَاجَ قَرِیبًا مِنْهُ». استعمال حروف اضافه سوال. مشکل از سوال طرف. «یَدَعُ السِّرَاجَ غَرِیَبًا مِنْهُ». «یدعو». («یضع السراج» درست است). «یَدَعُ السِّرَاجَ». از سراج روشن. سراج «قَرِیبًا مِنْهُ». «قریباً» چیست اینجا؟ قرار میدهد چراغ را در حالی که نزدیک به آن است. دارد پس هم نگاه میکند به قرآن هم چراغ برمیدارد وسط نماز هم دارد قرآن میخواند، چراغ را میآورد نزدیک. بله دیگر. کل ۱۱ و «سراج قریب منه»، حال. کل «یقرأ» در حال کل «و هو ینظر فی المصحف» حال، «قریباً منه» حال. چند تا حال تو حال. قرآن میخواند، قرآن از رو میخوانی. «یقرأ». «یَدَعُ السِّرَاجَ قَرِیبًا مِنْهُ». «فَقَالَ: لَا بَأْسَ بِذَلِکَ». امان از بعضی از این طلبهها. ما یک وقتی با بعضی از دوستان طلبه رفتیم کاروان بودیم، یک کاروان. خدا نیاورد برای گرگ بیابان که روحانی کاروان طلبهها باشد. بعد خیلی سخت است خودش. رفتیم کربلا و اربعین استاد ما فرمود که وایسا جلو نماز بخوان و سوره انسان را بخوان نماز صبح. سوره انسان را. وایسادیم بخوانیم و ایشان گفتش که من گفتم آقا حفظ نیستم بالا پایین میشود. بعد ایشان گفتش که از رو بخوان قرآن. هیچ سر ما را میخواستن ببرند. طلبه! وقت نمازمان تمام شد. بعد یکی آمده بود میگفتش که آن حاج آقایی که تو نماز قرآن دست گرفته شمایی؟ آقا این کارها چیست؟ تو نماز کسی قرآن دست میگیرد؟ کاروان روحانی. بعد اعلام رسمی کردیم وقت طبابت. فقط طبابت. میآیید مثل یک آدم ساده ساده فقط مرض این چرا دارید میدهید. این ضرر بابا. ما اینجا یک مقدار وقت بر شما داریم، یک مقدار وقت برای خودمان باید باشد، یک مقدار به زیارت کربلا. آره خلاصه. چون لوای طلبگی را بلد بودیم، سریع با تا میآمدن سراغش. خلاصه بلافاصله میگفت انشاءالله قم. قم طبابت. احادیث در قرآن سوره علق. آها نظرتان چیست؟ نظرت این است که از نظرم استفاده میکند. دیدن و نظر. نظر من این است که وارد وقت شدم. نظرت این است که وارد وقت شدی. حتماً نظر میشود. کلاً «إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى». یکی این. یعنی فکر میکند. همان فکر کردن. فکر میکند که گمان به معنی فکر کردن دیگر درست است. یکی است. «أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى. أَرَأَیْتَ إِن کَانَ عَلَى الْهُدَى. أَرَأَیْتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّى». چند بار توی سوره علق. حکمت و وزن هم همین را اقتضا دارد. چون گاهی فعل در حالتهای مختلفی صورت گرفته و گوینده میخواهد این احوالات را بیان کند. در اینجا چه دلیل وجود دارد که بگوییم گوینده نمیتواند برای یک فعل دو حال... آقا زحمت نکشید! دست شما درد نکند.
حالا حال را میتوانیم مقدم کنیم بر ذوالحالش یا نه؟ که این را بحث کردیم. میشود. چند جا میشد؟ کجا میشد؟ عامل فعل انجام. خدا خیرتان بدهد. دست شما درد... کوفیان میگویند که اگر ذوالحال اسم ظاهر باشد تقدیم حال جایز نیست. مثلاً «راکباً جاء زیدون». ولی اگر ضمیر باشد جایز است: «راکباً جاء تُ». کوفیان میگویند اسم ظاهر. اگر ذوالحال دو تا نظر بررسی میکنیم. ذوالحال اسم ظاهر باشد نمیشود حال را مقدم کرد. ذوالحال ضمیر باشد میشود مقدم کرد. بصریون میگویند که مطلقاً میشود حال را مقدم، چه اسم ظاهر باشد چه ضمیر باشد. به نظر میرسد تقدیم از اسالیب معتبر و کثیرالاستعمال است. خصوصاً و مخصوص به کلام عرب هم نیست. در زبانهای دیگر مثل فارسی هم یک اسلوب کثیراً به کار میرود. بله. انگیزه اصلی گوینده در تقدیم، اهتمامورزی به شأن شی مقدم است که حق او تأخیر است. بنابراین تقدیم غرض عقلایی است. اذیت بلاغتم کاملاً غرض بلاغی بلاغی دارد که حالا مقدم میشود یا انحصار را میرساند یا عرض کنم که امتیاز را میرساند. یک امتیاز خاصی دارد. یا فقط در این حالت آمد. میخواهیم بگوییم فقط در این حالت آمد. «غضبان جاء». یعنی فقط در حال عصبانیت آمد. هیچ، هیچچیزی دیگر نه. فقط عصبانیت داشت. مثلاً در اینجا هم اگر مقصود گوینده رساندن اهمیت حال باشد، آیا در معنای حال خصوصیتی وجود دارد که مانع از این تقدیم یا اینکه به نظر میرسد مانعی ندارد و حال فقط دلالت بر حالت ذوالحال دارد و تقدیم و تأخیر در آن مسئله ایجاد نمیکند. از این رو در قرآن در موارد فردی حال مقدم شده است. مثل سوره قمر: «خُشّعًا أَبْصَارُهُمْ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ» که تازگی خواندیم. «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا» که گفتیم آنجا «کافَّةً» و «بشیرًا» چون میخواستیم قاطی نشود. «کافَّةً» را مقدم (کردیم). حال برای «الناس» تازه اسم ظاهر هم هست برای «للناس». ولی «کافَّةً» را برایش مقدم. شایان ذکر است تقدیم حال افاده حصر نمیکند و از آن حصر را اختصاص ذوالحال بر هیئت حال استفاده نمیشود. به حساب حال مسرور. حالا تو بلاغت انشاءالله این بحث تقدیم را اینجا میخواهیم بگوییم اگر مقدم شد ازش حذف فهمیده بشود. میگوییم نه، لزوماً حصر نمیرسد. الان «خُشّعًا أَبْصَارُهُمْ» لزوماً از «خُشّعًا» حذف فهمیده نمیشود. البته این محل بحث است. یعنی سیاق باز ما به نظر میرسد که این حرف مطلقاً گفتن. اختصاص ذوالحال به هیئت حال استفاده نمیشود. هرچند ممکن است گاهی از سیاق این معنا استفاده بشود. هرچند ممکن است گاهی از سیاق این معنا استفاده بشود. لکن این معنا نقشی در موضوعله حال ندارد. حال اگر مقدم شد، حصر فهمیده بشود ولی با سیاق میشود حذف را فهمید. آن که عرض کردم اختصاص امتیاز اینها فهمیده میشود. اینها تو سیاق است و از تقدیم همین معنا استفاده نمیشود. چون تقدیم در اغراض دیگر هم به کار میرود مثل اهتمام...
یک بحث دیگر هم سریع بخوانیم. فردا انشاءالله فردا، حال را تمامش میکنیم انشاءالله. حال باید اصل این است که نکره باشد یا معرفه باشد؟ نکره باشد. «یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا». «جَزَاهُم بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِیرًا مُّتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِکِ». گاهی معرفه هم آمده: «إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ». «وحده» چیست؟ معرفه است. هم حال هم معرفه. چرا معرفه است؟ مضاف به ضمیر. حالاً این است که معرفه باشد یا نکره مخصص؟ به نظر میرسد اصول مذکور نقشی در موضوعله هیئت حالیه ندارد. چون حال فقط دلالت بر هیئت ذوالحال دارد و اینکه آیا ذوالحال حتماً باید معرفه یا نکره متخصص باشد یا حال باید نکره باشد، در آن دخالت ندارد. آن چه در تحقق معنای حال مهم است، این است که بیانگر حالت ذوالحال خودش باشد و حالتش را بیان کند نه چیز دیگر. البته مسئله فایدهدار بودن حال هم مهم است که مربوط به محلول غاییاش است. ربطی به تصورش ندارد. به این معنی که عقلا لفظ را که به کار میبرند برای رسیدن مقاصد خود، با توجه به اینکه گفتیم آوردن حال برای ذوالحال نکره چه فایدهای دارد یا آوردن حال معرفه و شناختهشده برای ذوالحال چه فایدهای دارد، پس اصلی که ذوالحال معرفه باشد، حال نکره باشد که یک فایدهای برایش مترتب باشد. بنابراین اصل در این مقام رجوع به اصل عقلایی در الفاظ میکند که عقلا الفاظ را برای انتقال معانی به کار میبرند. فایدهای بر حال معرفه ذوالحال نکره وجود ندارد. شما اگر حالت را معروفه بیاوری، حالیهای که میشناسی. قبل اینکه بگویی خود طرف میداند چه خاصیتی دارد؟ یا ذوالحالی که نکره است. حال داری برای یک شخصی میآوری که اصلاً طرف نمیشناسد. آن با چه خاصیتی دارد؟ فایدهدار بودن رجوع به ممد غایی دارد و ممکن است بر حال معرفه یا ذوالحال نکره هم فایدهای وجود (داشته باشد). فایدهای بود؟ خب دیگر بس است. همان اشکالی ندارد که بیاید. مثل اینکه گاهی ما فاعل را به صورت نکره ذکر میکنیم تا شناخته نشود. ولی حالت آن را هم بیان میکنیم و در صدد بیان حالات او هم هستیم. یک فایده دیگر میخواهیم بگوییم. یک بابایی آمد اینجا در حالی که لخت بود. حالا نمیخواهیم بگوییم کی، نکره است. ولی حالتش را داریم بیان میکنیم. از این رو هرچند فایده نکره کمتر از معرفه است ولی به طور مطلق نمیشود آن را منع کرد. این هم از این که فردا انشاءالله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...