مرور قواعد کلیدی باب حال در نحو عربی
نکره و معرفه در تحقق معنای حال
بررسی نحوی آیه «یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ»
اقسام حال جامد و موارد استثنایی آن
حال ثابت و مقارن در آیات قرآن
تحلیل نحوی «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»
موارد مقدم شدن حال بر ذوالحال
نکات بلاغی در تعبیر «کافّة للناس»
اتحاد عامل و ذوالحال در قرآن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
خوب، چون یک وقفه طولانی تقریباً یک ماه و نیمه داشتیم با ادبیات و مبحث "حال"، اکنون نکاتی را در مورد بحث "حال" عرض کرده بودیم و میخواهیم یادآوری داشته باشیم و نکات جدیدی هم کنارش، انشاءالله، عرض خواهیم کرد. "حال" هم مذکر میآید، هم مؤنث.
لفظ در لغت به معنای "تغییر" است. مثلاً "راکبة" یا "راکباً" (که هر دو به معنای حال هستند)؛ یعنی ذوالحال مؤنث است و حالش مذکر، با یکدیگر تناسب داشته باشد. وجه تسمیه "حال" هم همین تغییر است؛ چون حالت ذو الحال غالباً تغییر میکند. حال، یک صفت است که حالت صاحب حال را بیان میکند. اینها را قبلاً گفتیم، فقط یادآوری بود.
"حال" از باب نعت نیست، بلکه بیانِ حالت است. گاهی برای فاعل ذکر میشود، چه فاعل لفظی و چه فاعل معنوی؛ یا برای مفعول لفظی. مثلاً میگوییم: "ضَرَبْتُ زَیداً صائماً" (زید را زدم در حالی که روزهدار بود). در اینجا، ذو الحال کیست؟ "زید" است. یا "ضَرَبْتُ" (زدم در حالی که روزهدار بود)، یا "ضَرَبْتُها" (در حالی که روزهدار بود).
راستی، وقتی "حال" از مفعول میآید، دیگر از سیاق و معنی و اینها، یا مفعول معنوی است. مثل "هَذَا بَعلی شیخاً". "شیخ" حال گرفته. همیشه نه؛ اینجا در این عبارت بعدی، اگر خبر "هذا" باشد که هست، ولی در معنا مفعولبه است. یعنی او (همسرم) "هذا بعلی شیخ". در سوره مریم بود؟ حالا خاطرم نیست کجا بود. گاهی حال، بیانگر حال فاعل و مفعول است، مثل "ضَرَبْتُ زَیداً قَائِمَینِ" (در حالی که من و او قائم بودیم).
چند تا مثال قرآنی (بدون اینکه مراجعه کنیم به قرآن):
* «وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً» (مرو کراما). حالِ ذوالحال چیست؟ "مَرّوا کِراماً". احسنت! چیست؟ فاعل.
* «فَلَمَّا رَاَ الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّی». "قال" چیست؟ «لَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً». قمر در حالی که بازغ بود.
* «فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی».
* «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَاناً». (هَتَل). احسنت!
فاعل داشتیم، ذوالمفعول داشتیم، ذو فنای فاعل هم داشتیم. بعضی از علمای نحو گفتهاند حال بیان کننده حالت فاعل یا مفعول به است. ظاهر این عبارت این است که از مفعولهای دیگر حال آورده میشود، ولی وجود کاربردهای حال در زبان عرب، طبق نظریه بسیاری از علما، بیانگر این است که دلیلی بر منع آوردن حال از دیگر مفعولها وجود ندارد. پس همانطور که از مفعولبه میشود حال آورد، از بقیه مفعولها هم میشود حال آورد؛ مثل «سِرْتُ وَ النِّیلَ فَائِزاً» (سیر کردیم در حالی که ... یعنی مفعول معه).
مثلاً در قرآن که نداریم، ولی در روایات و اینها... مثلاً برخی گفتهاند بعضی جاها مرحوم رضی در کتاب «شرح کافی» از برخی علما ذکر کرده که تصریح کردهاند که از مبتدا و خبر نمیشود حال آورد. لازمه که حال یا از... بعضی علمای نحو این نظر را به جمهور نحویّه نسبت دادهاند. نظر جمهور نحویّه این است که فقط حال از چه میآید؟ فاعل و مفعول. دیگر از مبتدا و خبر نمیآید. این نظر جمهور نحویّه است. «ولایةُ اِبراهیمَ مِلَّةُ اِبراهیمَ». مضافالیه (ملت ابراهیم) را کار نداریم، خبر را کار داریم. «إِنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً». صراطی، خبر النصر حالت صراط راه....
عرض کردم جمهور گفتهاند شرط حال این است که نکره باشد؛ چون اصل در اسم چیست؟ نکره بودن. از طرفی هم غرض متکلم با اسم نکره حاصل میشود. اگر حال معرفه باشد، با صفت اشتباه میشود. بگوییم «ضَرَبْتُ زَیداً» به جای اینکه «ضارباً» بگوییم، بگوییم «اَلضَّارِبَةُ». این اشتباه میکند با اینکه بخواهد صفت باشد. نکره باشد، مقدم کنیم. جان من! «راکباً» (حالمون) باید نکره باشد. حالا اگر حال معرفه باشد چی؟ حال معرفه داریم یا نداریم؟ تعقیب که همیشه به صورت مضاف به ضمیر و حال میشود. «وَحْدَهُ» باید به تعبیر مفرد، معنی «وَحْدَهُ» منفردانه یعنی منفرد... تبدیل به نکره. سلامت باشی، انشاءالله. فقط تو معنا میدانی. خواهش میکنم.
یکی دیگر (مثل اینکه میگوید): «ادْخُلُوا الْأَوَّلَ فَالْأَوَّلَ». درست میگوید. «ادْخُلُوا الْأَوَّلَ فَالْأَوَّلَ»، این «الْأَوَّلَ»، حال است. «ادْخُلُوا الْأَوَّلَ» یعنی داخل شوید در حالی که اول داخل میشود، بعد اول. یعنی در حال اولی، به اولی (یکییکی). «ادْخُلُوا الْأَوَّلَ فَالْأَوَّلَ»، اینجا «الْأَوَّلَ» حال ما است و معرفه هم هست. اولی که باید به معنای مترتبین باشد. تبدیل. خلاصه اینکه، اصل در حال این است که نکره باشد. اگر هم معرفه آمد، تبدیل به نکره میدهد توی ذهنمان. حالا ما توی قرآن شش جا «وَحْدَهُ» داریم که همهاش چیست؟ حال است. آدرسش را فقط یادداشت بفرمایید: سوره اعراف آیه ۷۰، سوره اسراء آیه ۴۶، سوره زُمر آیه ۴۵، سوره غافر آیه ۱۲، سوره غافر آیه ۸۴، سوره ممتحنه آیه ۴، سوره آل عمران آیه ۱۳.
خوب، حالا همین ششتایی که نوشتید، در آن دوتا آیه اول (یعنی آیه ۷۰ سوره اعراف و آیه ۴۶ سوره اسراء)، حال از مفعول است. در دوتای بعدی، حال از نوع فاعل است. در دوتای آخر هم، حال از مفعولبه با واسطه است. خفه شد؟ که آیات ...، دو تا آخر ... نه، یکی آن چیز را نگفته. آیه ۸۴ غافر را نگفته. دو تا دو تا تقسیم شد، دیگر. آیه ۱۳ آل عمران است.
بسم الله الرحمن الرحیم.
خوب آیه را بفرمایید. «لَا تَقْطَعُ، تَقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، وَ أُخْرَىٰ کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ، وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشَاءُ، فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً». احسنت! «وَ أُخْرَىٰ کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُمْ مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ». درست است، آقا؟ حالا اینجا حال کدام است؟ «مِثْلَیْهِمْ». چرا مفرد؟ تثنیه، جمع؟ مفرد، تثنیه، مضافالیهش خودش مضاف چی؟ مفرد، مثنی، چرا مثلاً؟ احسنتم! پس تثنیه است و حال عاملش چیست؟ عاملش «یَرَوْنَهُمْ» (میبینم مردم ایشان را مثل این دو گروه). این آیه آنقدر از لحاظ ترکیبی سخت است که صاحب کتاب «مشکل اعراب القرآن» یک کتاب جداگانه فقط برای ترکیب این آیه نوشته. کتاب مکی بن ابیطالب. این را یک کتاب برایش جداگانه نوشته و خیلی اختلاف در ذیل این آیه (ترکیب این آیه) زیاد است. «مِثْلَ» (مثل) مضاف است، از الفاظ مبهم هم هست با اضافه معرفه. بله. لذا اینجا چون حال ما معرفه است، نمیشود حال ما نکره است. یا این مشکل این شکلی داریم. ولی خوب ذوالحال همان "هُم" است. «یَرَوْنَهُمْ».
قبلاً هم گفتیم که اصل در حال این است که منتقله باشد. این هم قبلاً (یعنی ذوالحال از حالتی به حالت دیگری منتقل بشود). بر آن حالت بقا و ثبوتی نیست. «لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا»؛ در حالی که ... یعنی «مِثْلَهُمْ» را مفعول دوم «یَرَوْنَهُمْ» گرفتیم. «یَرَوْنَ» (دیدن) آنها را مثل دو برابرشان، مفعول دوم، شاید بهتر بشود حال لازمه. پس داریم حال منتقل، حال منتقل. مثل «ذَلِکَ الْکِتَابُ لا ریبَ فِیهِ». این حال لازم است. «نهال جمله بعد معرفت است دیگر لا ریب فیه جمله است جملهام بعد چیست؟ بعد الکتاب. الکتاب چیست؟ معرفه. جمله «ذَلِکَ الْکِتَابُ کَائِنٌ» (کائنات) بگیریم، متعلق خبرمان جار و مجرور بود. یا ظرف متعلقش یک محذوف میگیریم. الان اینجا خود «لا ریب» خبر نیست. حالی هَذَا کتابٌ مُصَدِّقٌ لسانٌ عربیٌّ. بله، بله، حال لازم است دیگر. «وَ نُقَلِّبُهُمْ صَاغِرِینَ». همیشه حال منتقل. «صَاغِرِینَ» سوره مبارکه اعراف آیه ۲۹.
بسم الله الرحمن الرحیم.
«قلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ». «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ». حال کجاست؟ «مُخْلِصِینَ». ذوالحال چیست؟ «وَادْعُوهُ». چه صیغهای است؟ «وَ ادْعُوهُ» یعنی امر حاضر. بله. «مُخْلِصِینَ» جمع است. احسنتم! «اَنْتُمْ» (انتومی دارد). واو میشود ذوالحال. پس «مُخْلِصِینَ» حال است. بله. «مُخْلِصِینَ» در قرآن هفت بار به کار رفته. قرآن «مُخْلِصِینَ» به کار رفته، در هر هفت بارش هم حال بوده است. آیات سوره یونس آیه ۲۲، عنکبوت آیه ۵، لقمان ۳۳، غافر ۱۴ و ۶۵، بینه ۵. کلمه «مُخْلَص» سه بار در قرآن آمده، آن هم هر سه بارش حال است. هر سه تاش هم در سوره زُمر آیه ۲، ۱۱ و ۱۴.
بریم سراغ آیه بعد. سوره حجر آیه ۴۷. «عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ». بله. اینجا حال کدام است؟ اینجا حال «اِخْوَانًا» است و «سُرُرٍ»؟ بله، «اِخْوَانًا» است. «اِخْوَانًا»، خوب چه حالی است؟ حال خوشه؟ حال؟ نه. شوخی میکنم. حال جامد است. حال مشتق، جامد. چرا؟ چون جمع مکسر «اَخْ» است. این یک حال. باز هم حال دارد یا نه؟ «مُتَقَابِلِينَ» مشتق است. مشتق چیست؟ اسم فاعل مفعول، چه بابی است؟ سوم ارباب تفاعل. بسیار خوب. «مُتَقَابِلِینَ» هم چهار بار در قرآن آمده، خواهش میکنم. چهار بار در قرآن آمده که هر چهار بارش چیست؟ حال است. کجا آمده؟ آهان، سوره صافات یکی همین بود، یکی سوره صافات آیه ۴۴، سوره دخان آیه ۵۳، سوره واقعه آیه ۱۶.
مشتقیم که میگوییم اصل در حال مشتق بودن است، منظور چیست؟ مشتقی که عامل باشد؟ تبدیل شود به اسم مبارک. ولی گاهی جامد است، مثل همین «اِخْوَانًا». اینجا باید تحویل به چی برود؟ تحویل به چی باید برود؟ ولی یک وقتهایی هست که نمیشود تحویل به مشتق برد، مثل همین «اِخْوَانًا». یا مثلاً میگوییم: «لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ طَوْعًا وَ کَرْهًا». چهار بار در قرآن آمده. «خَوْفًا وَ طَمَعًا» یا «حُکْمًا» عربی یا «سِرًّا وَ عَلَانِیَةً». اینها همه حالیه است که جامد است و تحویل مشتق هم نمیرود. تحویل مشتق نمیرود مثل این مثالهایی که گفتی. مثل «خَوْفًا وَ طَمَعًا» که سه بار در قرآن و در سه بارش هم حال است. مثل «طَوْعًا وَ کَرْهًا». «سِرًّا وَ عَلَانِیَةً». کلمه «کُرْهَ» هم در قرآن هر جا استعمال شده، حال است. قرآن آمده حال... «بَغْتَةً» سیزده بار در قرآن آمده. خوب، سیزده بارش هم آیاتش را بگویم یادداشت بفرمایید. خوب است، آقا، اینها که میگوییم یا نه؟ سوره انعام آیه ۳۱، انعام ۴۴، اعراف ۹۵، دوباره انعام ۴۷، انعام ۴۷، اعراف ۱۸۷، یوسف ۱۰۷، انبیاء ۴۰، محمد ۱۸، حج ۵۵، شعراء ۲۰۲، عنکبوت ۵۳، زُمر ۵۵، زخرف ۶۶. این هم سیزده جایی که «بَغْتَةً» آمده.
یک اصل دیگری که در حال داریم این است که باید تقارن زمانی داشته باشد. اینها را قبلاً گفتیم، دیگر، همه را. بین حال و عاملش باید تقارن باشد. حال تقارن باشد؛ یعنی مثلاً اگر زمان عامل ما حال ماضی باشد، اگر مضارع است، زمان حال هم مضارع باشد، مستقبل. اگر عامل از الفاظی است که معنای فعل را دارد، تقارن به عنوان یک اصل رعایت میشود. پس اصل در حال این است که نکره باشد، منتقله باشد، مشتق باشد و مقارن با عامل باشد. گاهی خلاف اینها هم دیده میشود. حالا اگر سخت مقارن بود، به او میگوییم حال چی؟ حال مقارن. «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى عَلَى وَتَرٍ مُسْلِمِینَ». «قُومُوا لِلَّهِ قَانِتِینَ». اینها مقارنه. یکی باشد. «قُولُوا لِلَّهِ قَانِتِینَ». کلمه «مُعْجِزِینَ» هم سه بار در قرآن آمده که هر سه بار مقارن هم هست. سه بارش کجاست؟ سوره حج آیه ۵۱، سوره سبأ آیه ۵، سوره سبأ آیه ۳۸. «مُصْبِحِینَ» هم پنج بار در قرآن، هر پنج بار حال است، آن هم مقارنه است. پنج بارش کجاست؟ سوره حجر آیه ۶۶، سوره حج آیه ۸۳، صافات ۱۳۷، قلم ۱۷ و ۲۱.
خوب، چند جا گفتیم اصل در حال اشتقاق است، ولی یک جاهایی جامد میآید و باید تحویل به مشتق بدهد. حالا کجاهاست که تحویل جامد میآید و تحویل مشتق میرود؟
1. وقتی که حال دلالت بر تشبیه کند. بله. «ذَهَبَ زَیدٌ غَزَالًا». نه، «غَزَالًا» اینجا «غزال» جامد است یا مشتق؟ تحویل مشتق میدهد. میگوییم: «ذَهَبَ زَیدٌ مُسْرِعًا».
2. دومیش وقتی که حال دلالت بر فعلی دو طرفه کند. دو طرفه کند. «بَایَعْتُهُ یداً بِیدٍ» در زبان عرب هست، در قرآن نداریم. «بَایَعَتُهُ یداً بِیدٍ» حال است و جامد. یعنی باید بگوییم مراد، فعل متقابیزین است. «متقابزین» تثنیه یعنی «بَایَعْتُهُ مُتَقَابِضَینِ» (قبض به قبض، دست به دست).
3. سومین موردی که حال دلالت بر ترتیب کند. مثل «ادْخُلُوا رَجُلًا رَجُلًا». «رُجُولًا» نه، «ادْخُلُوا رَجُلًا رَجُلًا». (داخل شوید مردی را، دخول کنید مردی را). مردی را، مردی را، به ترتیب مردها را یکی یکی وارد کنید. «ادْخُلُوا مُرَتَّبِینَ» (یکی یکی). مثال بعدی، معنایش خیلی خوب است. یکی یکی بیایید تو. یکی یکی چیست، آقا؟ به آقا بیایند تو، مرد به مرد. یا آقا یا آقا بیایید تو. یک خانم یک خانم. «وَاحِدًا وَاحِدًا» (تنها تنها). «امْرَأَةً امْرَأَةً».
4. چهارمین موردی که حال دلالت بر تفصیل کند. مثل «قَرَأْتُ الْقُرْآنَ جُزْءًا جُزْءًا». «جُزْءًا جُزءًا» حال است، یعنی «مُفَسِّرِینَ». مثلاً «فَصْلًا فَصْلًا». آن هم باز فصل مفصلین.
5. پنجمین مورد (قرآن، قرآن). پنجمین موردی که حال بر قیمت دلالت کند. «اِشْتَرَیْتُ ثَوْبًا بِدِرْهَمٍ». (خریدن پیراهن به قیمت یک درهم). یعنی میشود «مُسَعَّرًا» (مُسَعَّر) با عین سعد، یعنی قیمت. یعنی قیمتدار.
ولی یک جاهایی جامد، لازم نیست به مشتق تحویل برده بشود. موارد:
1. وقتی که حال موصوف باشد. مثل «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا». اینجا حال کدام است؟ «قُرْآنًا». و چیست؟ جامد است، دیگر نیازی به تحویل مشتق ندارد. جامد ... «وَ إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً». (به این حال میگویند حال ممَهَّد). مثال دیگر: «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا». «اَنْزَلْناهُ حُکْمًا عَرَبِیًّا». این مورد اول.
2. مورد دوم، حال دلالت بر عدد بکند. اینجا نیازی نیست تحویل به مشتق برود. «فَاَتَمَّ مِیقَاتَ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً». «لَیْلَةً» دیگر تمیز میشود برایش. «أَرْبَعِینَ» حال. تحویل مشتق هم نمیرود اینجا. «اَرْبَعِینَ» را میتوانیم مفعول بگیریم. مفعولبه بگیریم از «اَتَمَّ». پس اَتَمَّ. خودش تَمَّ معنایش چیست؟ تمام کرد و تمام شد. متعدی؟ لازم. لازم. چون لازم میشود «تَمَّ» (تمام شد). «اَتَمَّ» اگر بود میشد (تمام کرد). تمام شد میقات، در حالی که چهل شب بود. خوب.
3. سوم، موردی که حال نوعی برای ذوالحال باشد. مثل «لَبِسَ خَاتَمَهُ ذَهَبًا». (خاتم، انگشتر، انگشترش را در حالی که طلا بود). بله، داداش. قرآن پیدا کنید، خیلی خوب است. خدا خیرتان بدهد. خاتم انواع مختلفی دارد، یک نوعش ذَهب است. اینجا حال، یک نوعی از ذوالحال است.
4. چهارم، موردی که حال فرع صاحب خودش باشد. مثل «وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا فَارِهِينَ». اینجا «بُیُوتًا» حال است و فرعی از جبال، یعنی خانه، یک تکه از کوه، فرعی از کوه، توی دل کوه است، از کوه ساخته شده.
5. پنجم، موردی که حال اصل برای ذوالحال باشد. مثل «اسْجُدُوا لِمَنْ خَلَقْتَ طِینًا». آدرس و جامد هم هست. اصل برای ذوالحال هم هست. ذوالحالش کیست؟ «مَنْ خَلَقْتَهُ» (کسی که خلق شده). در واقع «مَنْ خَلَقْتَهُ» بوده، عائد افتاده اینجا، برای کسی که خلق کردی تو او را در حالی که... در حالی که گل است.
6. و ششمی، موردی که بخواهیم برای ذوالحال دو حالت را بیان کنیم و یک حالت را بر حالت دیگر تفضیل دهیم. مثل «زَیدٌ عَبْدًا أَحْسَنُ مِنَ کَونِهِ حُرًّا». «زیدٌ عَبْدًا»، زید در حالی که عبد است، زیباتر است از اینکه در حالی که حُرّ است.
گفتیم اصل در حال این است که منتقله باشد، ولی یک وقتهایی هست که ثابت است. کجاهاست که حال ثابت میشود؟
1. حالی که بر تجدّدِ عاملش دلالت کند. یعنی حال بیانگر این است که عامل (عاملِ حدس) به طور مرتب ایجاد میشود. همین یعنی عاملِ حدس دارد هی تکرار میشود: «خُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا». یعنی انگار هی دارد نو به نو انسان خلق میشود با حالت ضعف. آدرس «ضَعِیفًا» حال است. منتقله نیست، ثابت است. «ضَعِیف» و مشتق است، صفت مشبه است. بر تجدّد عاملش دلالت میکند. «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا». هر چه خلق بشوند، انسان خلق شده در حالی که حریص است. یعنی انگار نو به نو هی دارد خلق میشود انسان. نه، خود انسان، یک نفر. این یک نفر دائماً هی دارد خلق میشود. دیگر تجدّد دارد. آن به آن هی خدا دارد به افاضه وجود میکند. آن به آن خدا دارد به شما افاضه وجود میکند. انگار آن به آن دارد خدا شما را خلق میکند با این ویژگی.
2. دومیش، پس اول آن این بود که بر تجدّد عامل دلالت کند. دوم اینکه جامد باشد و تبدیل به مشتق نرود. این هم چی میشود؟ مثل «ذَلِکَ خَاتَمُکَ ذَهَبًا». ثابت است. یا معتقد؟ همان «قُرْآنًا عَرَبِیًّا» ثابت است.
3. سومیش این است که حال تأیید کننده عامل یا مضمون جمله قبل باشد. «وَلَّوْا مُدْبِرِینَ». «مُدْبِرِینَ» تأکید میکند. بله، «مُدْبِرِینَ» حال است (پشت کردند) در حالی که ادوار داشتند. «وَلَّوْا»، «وَلَّوْا» فعل تفعل. آهان! مفروق. احسنتم! احسنتم! شما که آنقدر خوبید، آقا، چرا از اول نمیگویید؟ نه، «وَلَّوْا مُدْبِرِینَ». خوب، اینجا تأکید میکند و حال هم، حال چیست؟ ثابت است. ضمیر نه. تأکید عامل را میکند. ضمیر نه. عامل را باید تأکید کند. دومیش «ذَلِکَ الْکِتَابُ لا ریبَ فِیهِ» حال است. حالا چی؟ عامل و تأکید مضمون جمله قبل یا عامل را تأکید کند یا مضمون جمله قبل را. مضمون جمله. آیه بعد: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلَائِکَةُ وَ أُولُو الْعِلْمِ». یعنی خدا شهادت میدهد که کسی جز او نیست و ملائکه هم شهادت میدهند و اولواالعلم شهادت میدهند «قَائِمًا بِالْقِسْطِ». حال است و تأکید میکند مضمون جمله اول را. یعنی این شهادت را «قَائِمًا بِالْقِسْطِ» میدهند. چرا ثابت است؟ چون تأکید مضمون است. هر جا که تأکید بود، حال ثابت است. «وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ». تعقیب کنندهای نیست، تحت پیگرد قانونی قرار نمیگیرد. «لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ» حال است، تأکید میکند عامل را. بله. «یَوْمَ یُبْغَثُ حَیًّا». لازم است یا منتقل است؟ ثابت، ثابت. چرا ثابت است؟ تأکید میکند. مبعوث میشوم در حالی که حی هستم. وقتی مبعوث میشوم، یعنی حی هستم، دیگر. «و َتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقًا وَ عَدْلًا». «وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ». تمام. «عَدْلًا» حال است؟ بله. حال چیست؟ جامد. چرا جامد است؟ تحویل مشتق برود؟ چرا تأکید تمام کلمات؟ تحویل به مشتق باید بدهد یا نباید برود؟ چرا از همان بخشش تأکید نداشت؟ شش تا دلیل گفتیم. شش تا دلیل گفتیم برای اینکه نیاز نیست به مشتق تحویل برود. یکی اینکه موصوف باشد حال. یکی اینکه بر عدد دلالت کند. یکی اینکه نوعی برای ذوالحال باشد. به حساب مورد خورد. اصل ششم که دو تا حالت بیان کنی که میخواهیم ترجیح دهیم. این الان کدام یکی از اینهاست؟ «تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقًا وَ عَدْلًا». در حالی که صدق است و عدل است. این تحویل مشتق میرود یا نمیرود؟ تحویل مشتق میگیرد؟ بله. یعنی «صادقةً» و «عادلةً». «صادقةً و عادلةً». «کَلِمَةُ رَبِّکَ» مؤنث است. تحویل میرود. مصدر تحویل میرود. شرایط دیگر هم نداشت. نیست. نه موصوف. تأکید هم نیست. «صَدَقَ اللهُ». نه تأکید است. اصلاً تأکید هم باشد به درد ما نمیخورد. ضمن اینکه حال ما موصوف نیست. برای عدد دلالت نمیکند. نوعی برای ذوالحال و اینها. این شش تا خلاصه هیچ کدام نیست. «صِدْقًا وَ عَدْلًا» جامد، تحویل مشتق هم میرود.
خوب، از آن طرف «لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ» حال ثابت است. چرا ثابت است؟ چون تأکید است. میرود. تمام. حضرت مسیح، قرآن است. «وَ کَلِمَتَهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ». تأکید نیست.
نکته بعدی: عاملها یا باید فعل باشد یا شبه فعل. عامل حال یا فعل است یا شبه فعل. شبه فعل مثل چی؟ اسم فاعل، مفعول، صفت مشبهه، صیغه مبالغه، اسم تفضیل و اسم فعل. بله. و همچنین اسم و کلماتی که معنای فعلی دارند. پس شبه فعل، اصل شبه فعل هم اعم از مشتقات. شبه فعل همان مشتقات را داریم، هم اسم فعل داریم، هم اسم و کلماتی که معنای فعلی دارند. مثل اسماء اشاره، ادات تشبیه، تمنی، ترجی، تنبیه، ندا. اینها همه میتوانند چی باشند؟ عامل چی؟ عامل. «یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا». اینجا عامل چیست؟ فعل. «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِدًا وَ قَائِمًا». «أَمْ مَنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِدًا وَ قَائِمًا». حال چیست اینجا؟ آهان! عامل چیست؟ «آمَنَ». «آمَنَ» کجا بود؟ «أَمْ مَنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ». «مَنْ» عاملش نیست؟ «مَنْ» خستهام شدید. «قَانِتٌ»؟ عامل است. «قَانِتٌ» بله. اسم فاعل. «قَانِتٌ» است در حالی که ساجد است، «قَانِتٌ» است. «هَذَا بَعْلِی شَیْخًا». آهان! اسمش. «ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ». «وَ إِنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا». اینجا «هَذَا» و «هذا صراطُ رَبِّکَ الْمُسْتَقِيمُ». عامل حال «هَذَا صِرَاطُ رَبِّکَ الْمُسْتَقِيمُ». بس است. من که دوست دارم هی پیش برویم که هر چقدر پیش برویم بهتر است. تمام بشود. باز هم نکته دیگری هم بگوییم. حالا تا اذان.
اصل در ذوالحال این است که چی باشد؟ معرفه باشد. همانطور که اصل در مبتدا هم این است که... خوب، حالا ذوالحال اگر نکره آمد، مسوّغ میخواهد. درست است؟ مسوّغ (مجوز) میخواهد. مسوّغ میخواهد. مسوّغات نکره آمدن حال چیست؟ سه تا چیز است. سه تا چیز اجازه میدهد که حال نکره بیاید (ذوالحال نکره).
1. ذوالحال نکره در سیاق نفی یا استفهام و شرط باشد که دلالت بر عموم کند. مثل: «و َمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا». بله، بله. «مَنْ» شرطیه است. «مَنْ» چرا شرط دلالت بر عموم میکند؟
2. دومیش، نکره به وسیله وصف یا اضافه یا نظیر آن تخصیص بخورد. مثل: «أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ». حال چیست؟ صافّات است و جمله هستش. صافّات مفرد هستش (اسم فاعل). حالا ذوالحال صافّات چیست؟ «طَير»؟ «الطَّير»، که چی دارد؟ حساب چیز دارد. اضافه الفلام جنسیت دارد. وصف، اضافه یا نظیر آن تخصیص بخورد. حالا اینجا تخصیص خورده یا نخورده؟ مثال غلط است. بله.
مثال بعدی هم که آورده: «وَ النَّخْلَ بَاسِقَاتٍ». این هم غلط است. «نَخْل» معرفه است، نکره نیست. «النَّخْل» نکره نیست که شما بگویید. مثال دیگری برایش پیدا کنم. مثال دیگری پیدا کنم، من. مثال ذوالحال نکره باشد یا نظیر آن تخصیص بخورد. حالا میگویی مثل اینکه «جاءَ غلامٌ زیدٍ قائِماً». «غلامُ زیدٍ قائِماً».
3. سومیش این است که ذوالحال نکره محض باشد. یعنی لحظهای باشد که حال بر آن مقدم شده است. نکره محض؛ یعنی نکرهای که هیچ تخصیصی نخورده است. «رَاَیْتُ رَاکِبًا لَجَّانِی عَالِمًا رَجُلًا». «رَجُلًا» چه نکره محض است؟ «عَالِمًا» حال نکره محض مقدم میشود. «عَالِمًا رَجُلٌ». «عَالِمًا». خوب، اینجا چهکار کردیم؟ برای اینکه ذوالحالمان نکره است، آمدیم حال را مقدم کردیم. این مجوزش همین بود دیگر. حال نکره باشد، مجوز اینکه ذوالحالمان نکره باشد همین است که بتوانیم حال را برایش مقدم کنیم. این اجازه میدهد که ما حالمان نکره باشد. آیه قرآن ندارد.
بحث بعدی این است که اصل در این است که حال بعد از ذوالحال بیاید. قبلاً خوانده بودیم. ولی یک وقتهایی مقدم میشود: «و َمَا اَرْسَلْنَاکَ اِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَ نَذِیرًا». حالا کجا واجب است که حال بر ذوالحال مقدم بشود؟ سه جا. سه جا واجب است حال بر ذوالحال مقدم میشود.
1. ذوالحال نکره محضه باشد، هیچگونه مسوّغی هم برای بیانش نباشد. مثال: «جاءَنِی عالِمًا رَجُلٌ». که چیست؟ ذوالحال نکره محضه است. هیچ مسوّغی هم برایش نیست (یعنی آن دو تا مسوّغ دیگر را ندارد). مسوّغات (سه تا مسوّغ کلاً داشتیم)، سومیش این بود دیگر. وقتی آن دو تای اول را نداشته باشد، این واجب است که حال بر ذوالحال مقدم بشود. این یکی.
2. ذوالحال محصور واقع بشود. محصور واقع بشود. «جاءَ راکِباً مَا جَاءَ رَاكِبًا إِلَّا زَیْدٌ». درست. آیا قرآن ندارد: «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرًا وَ نَذِیرًا». «إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ». «کَافَّةً لِلنَّاسِ». بشیر و نذیر. تو را کافه مردم «أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ». دربرگیرنده برای مردم در حالی که دو تا حال دارد. یکی «کَافَّةً لِلنَّاسِ»، «بَشِیرًا وَ نَذِیرًا» مستثنا است. «مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا بَشِیرًا وَ نَذِیرًا». «کَافَّةً لِلنَّاسِ» حالش است و بعدش بیاید. اینجا «بَشِیرًا» و «نَذِیرًا» ذوالحال است. «کَافَّةً لِلنَّاسِ» حال است. درست است. ذوالحال محصور است اینجا. چون محصور همیشه مؤخر میشود. تقدم حال، تقدم پیدا میکند. «مَا ضَرَبَنِی قَائِمًا إِلَّا زَیْدٌ». «قَائِمًا إِلَّا زَیْدٌ». اینجا الان حال کدام است؟ «قَائِمًا». ذوالحال کدام است؟ «زَیْدٌ». اصل بر این است که آنی که محصور است، مقدم بشود. کدام محصور است؟ محصور، مؤخر میشود. محصور موفق میشود. محصورٌ فیه مقدم میشود. «اِنَّمَا ضَرَبَ قَائِمًا زَیْدٌ» از نوع ناقص. «اَحَدٌ إِلَّا رَحْمَانٌ فَاعْ» (مفعول-فاعل). توی ترکیب، فاعل حافظ مقدم باشد که حالمان محصورٌ فیه باشد. حال مقدم شده، ذوالحال بعد آمد. «أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ». «لِلنَّاسِ»، «بَشِیرًا وَ نَذِیرًا». ما نفرستادیم دربرگیرنده همه مردم، مگر در حالی که دربرگیرندهای برای همه مردم. پنجمین مستثنا کدام است؟ مستثنا منه کدام است؟ بعد حال... حالا این آیه را توضیحاتش را جلوتر میگویند. توضیحاتش را چند صفحه جلوتر زمخشری گفته که «کَافَّةً» صفت برای مصدر محذوف است. یعنی «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رِسَالَةً کَافَةً». علمای دیگر این را قبول ندارند. گفتهاند «کَافَّةً» حال است. فقط حال میآید. اگر حال آمد، حال از مجرور «لِلنَّاسِ» است. آها! یعنی ذوالحال «النَّاسِ» است. آها! اینجا چون محصورٌ فیه ... محصور کدام است؟ بعد الله.
خستهام، واقعاً دیگر. اصلاً ذهنم کار نمیکند. لطافت «لِلنَّاسِ». یعنی اصلاً دیگر کامل تعطیل. دست شما درد نکند. الله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...