بررسی دو نوع حال: موطئه و مقصودهلذاته
حال سببی و حقیقی در نحو و قرآن
انواع حال: مفرد، جمله و شبهجمله
ویژگیهای نحوی جمله حالیه قرآنی
سه مورد جواز حال از مضافالیه
واژههای همیشه حال؛ مانند «کافة»
مصدر منصوب در نقش حال عربی
تحلیل قرآنی واژه «بَیاتاً» و «آنفاً»
تعدد حال برای یک ذوالحال در قرآن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. حال را در یکی از تقسیمبندیها به حال «موطئه» و «مقصودهلذاته» تقسیم کرده بودیم. حال مقصودهلذاته، حال اصلی است و هدف از آن خودِ حال است. حال موطئه، حال جامدی است که برایش صفت آورده میشود؛ مانند: فاطمه (صلی الله علیها) بشرًا سویًا (بشری که حال جامد است و صفت میخواهد). یا: «نَزّلَ عَلیکَ الکتابَ تبیانًا لِکلِ شیء وَ هُدَى وَ رَحْمَة وَ بُشْری» (اینجا هم حال جامد است و برایش صفت میخواهد). «إنَّ هَذا القُرآنَ یَهدی لِلتی هِیَ أَقْوَمُ» -حال موطئه، یعنی زمینه را میچیند برای بعدی که بیاید- (نه) قرآن عربی، یا: قرآن جامد، حال و صفت میخواهد. «أَنْزَلْنَاهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا». اینها میشود حال موطئه؛ یعنی زمینه را میچیند برای بعدی که بیاید. حال است، ولی خودش مقصود بالذات نیست، ولی حال مقصودهلذاته واسطهی بقیه حالها است. «وَ ما اُمِروا اِلاّ لِیَعبُدُوا اللهَ مُخلِصِینَ لَهُ الدّینَ». «مخلصین» دیگر مشتق است نه جامد که منتظر صفتی بماند. خودش حال مقصودهلذاته میشود. خب، این هم یک تقسیم دیگر از حال است. بله، دیگر حال «مُتَهَم» میشود؟ «مُوَطّئه» و «مُقَطَّعَه» بهتر است. خوب، مقدمهچین!
یک تقسیم دیگر (نمیتوانیم بگوییم آن برای نعتش است) که برای حال ذکر کردهاند، حال حقیقی و سببی است. حال حقیقی چه بود؟ برای خود ذوالحال میآید. حال سببی چه بود؟ برای متعلق ذوالحال. «جاءَ زیدٌ راکِباً أبوهُ». این میشود سببی. «جاءَ زیدٌ راکِباً» میشود حال خودش و حال حقیقی.
یکی دیگر از تقسیمات، انتقالِ ثبوت بود؛ حال منتقله و حال ثابته. حال ثابته اینجوری بود که ذکر حال بود. حال منتقله چه میشد؟ این باشد و آن نباشد. کلمه «فَردًا» سه بار در قرآن آمده و هر سه بارش حال است. «فُرَادی» هم دو بار آمده، هر دو بارش حال است. نکتهی دیگری ...
خب، یکی دیگر از تقسیمات این بود که حال گاهی مفرد است، گاهی جمله و گاهی شبهجمله. حال مفرد، حالی است که صفت باشد. صفت هم چه بود؟ اسم منصوب و مصدر. اسم منصوب، مصدر هم گاهی حال میآید. دیگر همین: «قُرآنًا عَرَبِیًّا» این حال مفرد است، نعت میخواهد. مراد از جمله اسمیه: «وَ ذٰلکَ الْکِتابُ لَا رَیْبَ فِیهِ». این چه حالی است؟ جمله حالیه موکده. جمله اسمیه: «لَا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ». منت نگذار در حالی که زیاد میشماری. این چیست؟ جمله است و جمله فعلی. «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ». جمله شبهجمله. شبهجمله منظور ظرف و جار و مجرور است. اگر ظرف و جار و مجرور متعلق به آنها چیست؟ باید حذف شود. واجب الحذف از افعال عمومیه است. احسنتم! به آن ظرف مستقر هم میگویند.
اگر حال جمله باشد، چند تا ویژگی را باید داشته باشد:
ویژگی اول: باید حتماً خبریه باشد، مثل چی؟ جمله انشائیه پس حال نمیآید، مثل امر، نهی، تمنّی، استفهام، تحضیض و اینها؛ خبری باشد، انشائی نباشد.
دو: باید ادات استقبال هم سرش نیاید مثل: سین و سوف.
سه: باید رابط داشته باشد که به ذوالحال برگردد. «یُمِدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ».
همانطور که خبر متعدد میآید، حال هم متعدد میآید؛ چه با عطف، چه بدون عطف؛ چه هر دو مفرد باشند، چه هر دو جمله باشند، یا مفرد و جمله باشند، فرقی نمیکند. «فَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ». دو تا حال، هر دو مفرد. «فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ». مفرد و جمله. «قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا» دو تا حال مفرد. «وَ قُلْ نَهْبَطوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ۖ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتَاعٌ إِلَىٰ حِینٍ». سپاهان! هر سه تا جمله. «أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتًا وَهُمْ نَائِمُونَ». حال مفرد. «بَیَاتًا» یعنی چی؟ شبانگاه. در حال شبان. در حالی که شب را سپری میکردند. «نُونَ بَیَات» یعنی شب مانده. «هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشَابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشَابِهٍ». دو تا مفرد.
گاهی حال از مضافالیه هم میآید. یعنی مضافالیه بعضی گفتند که علمای نه گفتند که حال از مضافالیه نمیآید، مگر در سه صورت. فقط سه جاست که حال از مضافالیه (بحث اینکه حال از مضافالیه باشد، نکته مهمی است. بحث مهمی است). در روایات، خصوصاً نتیجه دارد، ثمر دارد. در آیات قرآن هم گاهی شایسته است (شاید مثال قرآنیاش). «فِی صُدُورِهِمْ» چی؟ «مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا». خوب! «حنیفاً» حال از ابراهیم است، از «ملة». یکی بود که ابراهیم... «قُلُوبُهُمْ فِی قُلُوبِهِمْ».
اولینش وقتی است که مضافالیه بتواند جانشین مضاف بشود. پس حال از مضافالیه نمیآید مگر در سه صورت:
یک) مضافالیه به جای مضاف نشینَد، مثل: «مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا». شما میتوانی بگویی: «إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا». «اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا» یا «اتَّبِعْ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا». فرقی نمیکند. مضافالیه جای مضافش را گرفته. حالا اگر اینجور نباشد چی؟ (نمیشود) مضافالیه به جای مضافش بنشیند. «جاءَ غُلامُ هِندٍ عالِمَةً». چرا «غلام هند» یکی دیگر میشود حال برای یکی دیگر. ما میخواهیم بگوییم حال از «غلام» است. شما کلمه «حنیف» و «حُنَفاء» دوازده بار در قرآن به کار رفته، ده موردش حال است: «حنیفاً» و «حُنَفاءً».
دومین حالت وقتیکه مضاف جزئی از مضافالیه باشد. توالت اول مضافالیه میتوانست به جای مضاف بنشیند (نه). توالت دوم مضاف جزئی از مضافالیه. «أَیُّحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا». «مَیتًا» حالِ کیست؟ «لَحمِ أَخیه». سوره حجرات، آیه ۱۲. اینجا حال از مضافالیه هم هست. چرا توانسته حال از مضافالیه باشد؟ چون مضاف جزئی از مضافالیه است. «مَیتًا» به «أَخیه» بر میگردد. حالت مضافالیه (چرا؟). «وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا». جا «قُلُوبُهُمْ» چیست؟ ذوالحال. هم در واقع ذوالحال، مضافالیه هم هست. «إِخْوَانًا» حال. «قُلُوب» جزئی از هم است. حالت موردی که مضاف عامل در حال باشد، اصلاً عامل حال، مضاف است و ذوالحال مضافالیه. عامل، مضاف. یعنی مصدر و شبهفعلی باشد که صلاحیت عمل در حال را داشته باشد.
«عَجبُ بَنِی ضَحَّاکِ مَصْرَعًا». مثال قرآنی ندارد. یک چند تا نکته. «ضَحّاک مسرع» به «أَعْجَبَ» با دشمنان رفتن تو، در حالی که با سرعت بود. «ذَهَابَ» مصدر، عامل در «مُسْرَعًا» هم هست.
خب، چند نکتهای اگر فرصت بشود، انشاءالله که داریم بحث حال را تمام کنیم. «راکباً» شدن کاتب، عامل در «راکب» من «جاءَ قاتلُهُم زَیدًا». کسی اینجا حال نیست، یک عاملی بگوییم که رو حال عمل کند. دیگر: «ذَهَابِی مُسْرِعًا» میتواند عمل کند.
چند تا نکته:
نکته اول: اگر ذوالحال مجرور به حرف جر یا اضافه باشد (ذوالحال مجرور بشود، جارش هم حالا یا حرف جر باشد یا مضاف)، اینجا تقدم حال بر ذوالحال ممنوع است؛ نمیشود. ولی، از فرض مجرور به حرف جر، یک مورد استثناء شده. یک جاست که مجرور به حرف جر است، ولی حال بر ذوالحال مقدم میشود. آن وقتی است که حرف جر زائد باشد. مثل همین تو فاعل و اینها بود. وقتی که حرف جر اینجا تقدم مانعی ندارد. «مَا جَاءَنِى رَاکِبًا مِنْ أَحَدٍ». ذوالحال مجرور (من احدٍ). بله؟ (کفاش شهید...) جا داشته باشم ببوسمت. جونشو ندارم.
نکته دوم: اینکه بعضی از اسمها همیشه حال استعمال میشوند و در غیر حال استعمالی ندارند، مثل: «کَافَّةً، قَاطِبَةً». «وَ لَعَنَ اللهُ بَنِی أُمَیَّةَ قَاطِبَةً». «قَاطِبَةً» حال. «جمیعاً» هم همیشه حال است. «وحدَهُ» «وَحْدَه» حال مطلقاً همیشه حال است. «فَعلاً فعلاً». (تمییز بستگی دارد. فعلاً به چه معناست؟ فعلاً به معنای اکنون یا به معنای از جهت فعل؟ کار فعلاً کار خوبی نیست؛ یعنی از جهت فعلی کار خوبی نیست. از نه ماده).
مثلاً: «فعلاً» یعنی «حالا». چی غلط است؟ «رأی عبده». «عبده». «آتِینَا ائْتِ بِاَنْتَ... فلان». که حال نیست، مفعولبه. نه، مفعولبه اصلاً در حالی که مضاف نباشد. در حال این است که مضاف نباشد. از کاربرد این دو لفظ در غیر حال صحیح نیست. زمخشری گفته که به صورت غیر حال هم میآیند: «کَافَّةً» و «قَاطِبَةً».
سه) بعضی از مصادر هستند که منصوب استعمال میشوند. مصدر ولی منصوب میآید، مثل: «بَغْتَةً»، مثل: «سَعْیًا». «فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ». «یَأْتِینَكَ سَعْیًا». این «بَغْتَةً» و «سَعْیًا» اینهایی که مصدر و منصوب هستند را چی بگیریم؟ اختلاف زمانی که حال باشد یا نباشد. عدهای گفتند مفعول مطلق. آنها را گرفتیم در حالی که ناگهانی بود. گرفتیم آنها را، ناگهانی. ناگهانی بودنش مطلق. یعنی: «یَسْعَیْنَ سَعْیًا» که آنجا بزرگ یک حالی. ما همان عامل محذوف که میخواهیم بگیریم، واسه خودش حال میشود. «یَأْتِینَكَ سَعْیًا». اینجا «سَعْیًا» مصدر است، دیگر. یک فعلی از جنس خودش میخواهد تا مطلقش باشد. آن فعلی که میشود حالش (نکتهای بود که الان به ذهنم رسید: من حال ندارم عامل). بله، عامل محذوف خودش حال میشود: «یَأْتِینَكَ یَسْعَیْنَ سَعْیًا». عدهای گفتند که این را تحویل به مصدر مشتق میبریم. (نه، آن وقت حال میشود). یک دم گفتند مفعول (منظورشان مفعولمطلق نوعیه) چون بر نوع فعل قبل دلالت میکند. برای همین جایز است که عاملش حذف بشود. آن وقت جمله محذوف و مصدر منصوب به عنوان جمله حالیه در محل نصب (البته به جز دو قول معروف، حرفهای دیگری هم در توجیه این دو، اینگونه از مصادر ذکر شده است: از نحو آنها). مثل کوفیین گفتند که استعمال این گونه از مصادر سمائی است. یک عده دیگر این را قیاسی دانستهاند. میگویند: در هر مصدری این امر جایز است. البته همه قائلند که در سه مورد، ذکر مصدر بعد از فعل به این نحو زیاد و بلکه قیاسی است.
سه جاست که معمولاً مصدر منصوب میآید. مصدر بعد از خبری باشد که آن الف و لام کمالیه دارد.
دو) مصدر بعد از خبری باشد که مبتدا بهش تشبیه شده. خبری باشد که مبتدا به آن تشبیه شده باشد، مثل: «أنتَ أمِیرٌ حُکمًا». تشبیه شده است، دیگر، امیر.
سه) بعد از اما. «زیدٌ». «أمَا المُنْفَاعِمُ عَالِمٌ». دو مورد اول منصوب بنابر تمییز است. این سه تایی که گفتیم، این آخریاش، ابن هشام تُمانِی گفته که مفعولبه برای شرط مقدر بعد از «أمّا» حال نیست. کلاً تو این سه تا هیچکدام حال نشد.
یکی دیگر از اقسام حال که داشتیم: مقارَنَه، مُستقبلَه و مَهْکیه بود. کریمی! (مقارَنَه کدوم بود؟ ماشاءالله! مثل چی؟). «لَمِن کَرِهَ اللهُ قِیامًا وَ قُعُودًا». مستقبل چی بود؟ زمانش استقبال بشود. «اُدْخُلُوهَا خَالِدِینَ». هم «اُدْخُلُوهَا» مال بعد است، هم «خَالِدِینَ» مال بعد است. آن یکی هم مهْکیه است. مهْکیه چیست؟ احسنتم!
حالا چند تا کلمه است که بحث در آن است که حال است یا نه. یکیش همین کلمه «بَیَاتًا». بحث اینکه حال است یا حال نیست؟ حال جامد دانستهاند. گفتند: مصدر در موضع حال؛ یعنی «مَرِیَه». یک عده گفتند: ظرف به معنای وقت «بَیَاتًا لَیلاً». کلاً در قرآن هم سه بار «بَیَاتًا» داریم. اگر بخواهیم حال بگیریم، حال جامد میشود. حال جامد بهتر بود که چی داشته باشد؟ این ندارد. به نظر میآید مفعولفیه بودنش بهتر باشد. ظرف.
دومیش کلمه «آنفًا». (نه جونی، برای درس بعدی اصلاً در خودم نمیبینم. میخواهم بروم بیرون. کلمه «آنفًا» در یک آیه قرآن استعمال شده). «قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا». آقاتون جدیداً چی گفته؟ جدیداً. در حالی که جدید است. متلکی که میانداختند به طرفداران پیامبر این بود: خب، تازگی چی گفته آقاتون؟ جدیداً چیزی نگفته. متلک. «آنِفًا» چیزی نگفته. زمخشری این را ظرف دانسته. «آنِفًا» یک ظرفیتش را انکار کردند، گفتند: «حا» اگر آن را ظرف معنی کنیم، یعنی ضمناً. غریباً! استاد خودش ۱۶ (خدا هدایتش کند!). اینجا ظرف بودنش به نظر میآید که بد نباشد؛ یعنی در ظرف جدید، در زمان جدید. اصول ادبیات نوشته نشده؟ چرا. پس از کتاب نوشته. «اَلْاُصُولِ فِی النَّحْوِ». بله، قاعدهها را گفته یا نه اینجاهایی که اختلاف میشود، آدم بر اساس آن اصول اشتباه فکر را تو بحث ادبیات کنترل (میکنم). فکر کنم همین جوریه. اصول سیوطی نگاهش کردم، تورق کردم ولی یادم نیست. آنقدر که این تورقها زیاد بوده، یادم نمیآید که چی بود. حتی یادم هست منبع یک تحقیقم هم بوده: اصول سیوطی. ولی چی بود یادم نیست. چی بود؟ تو ادبیات حاصل نمیشود. چون امر محل بحثش این است که اینها ناظر به استعمالات ناظم امور عقلی نیست. یک امور ثابته عقلیه ندارد. آنجا که امور ثابتی عقلی دارد، حل میشود، ولی اینجا امور ثابت عقلی ندارد. اینجا یک امری است که مغول به تشکیک و دست مردم است. شما یک جا یک مورد استعمال دیگر غیر از این پیدا کنی، کلاً زیرآب همه حرفات خورده میشود. یک گروهی از این ده تا عرب یک جای دور هم جمع بودند، آنها مثلاً اینجور قاعده نحویشان اینوری بوده. آن خوشتراز. یک معیار مشکل علوم نقلی. این اصول کلیتر در نظر گرفته باز بحث جامعیت. حداقل منظور از این هرج و مرج فکری آدم رهایی پیدا کند. این هم انشاءالله باشد جزء آن ده پانزده تا بحثی که به شما سپرده شده که انجام بدهید. کارهای آینده تا صد تا میرود. خیلی. نهجالبلاغه، یکی مال سروش بود و دیگر چی بود؟ امر بدیهی استفاده کرده باشد. اولیه چیزی داشته باشد. دائم فقط نقلی رفت و آمد شده بود. یادتان آمد.
خوب، چند تا مثال دیگر. «کُلُّ مَا فِی الْأَرْضِ حَلَالٌ طَیِّبًا». این «حلالاً» ظرف دیگر (معنای ظرفیت داشته باشد). اگر بخواهد حال باشد، یک عده گفتند: یعنی «مُعْتَنِفًا» معنای زمان درش لحاظ بشود. بهتر است ظرفیت قشنگتر. زمخشری گاهی حرفهای خوبی میزند. تو ادبیات یک چیزی حالیش میشود. جارالله! زمخشری همسایه کعبه میشود: «جارالله». سونیا که برادران عزیزمان میپرستند. ایشان زمخشری در صدر ادبیات (دانشگاه الان این شکلی شده). زمانه مثل خودمان بوده. یک مکتبخانه بوده. همه چیز را با هم ... طرف الان مثلاً خیلی تخصصی شده. ادبیات دانشگاه الازهر هم که دارد میترکاند. باشگاه الازهر هر نوبه آثار که ازش میآید، میروند جلو. فازش متفاوت است. مثلاً سعودی فازش فاز حوزه ماست. مصر فازش فاز دانشگاه است. مس آکادمیکتر است. سعودی فضایش فضای حوزوی. تعبد بیشتر. دانشگاه تعبدی ندارد. یک طرح درس میگیرد و مشاوره از استاد. میرود خودش میرود جلو. کاری خیلی به کسی ندارد. اینجا فضا باید زیر نظر باشد، مثلاً انگار آقا چی میگوید. یک حاجآقایی با یک استادی. زمخشری بچه بوده، گنجشک از پنجره میآید تو خانه و این را میگیرد و پایش را میکند. پدرش میخندد (خدا پات را بکند!). برای چی پایش را کندی؟ بزرگ که میشود توی طی واقعی، پایش کنده میشود. و همین. حرف مادر. «جارالله» همیشه! بدن و آره. ایشان نظراتش در چیز. کشاف. صاحب کتاب کشاف. کشاف از کتابهای درسی خود ماها هم بوده تو ایران، مثلاً جزء کتاب درسی بوده، مکتبخانهها و اینها. کشاف. تفسیر ادبی خیلی خوب.
برای حال چند تا مثال دیگر زدیم: «حَلٰالًا طَیِّبًا هَنِیئًا مَرِیئًا». خیلی جاها با هم آمده. یک جاهایی هم «هَنِیئًا» جدا آمده. همه جا حال آمده. تو روایات هم: «هَنِیئًا لَكَ». نوش جان، گوارا. «مَرِیئًا» هم به همین معناست. «مَرِیئًا مَرْءٌ». گوارا. خوب. «مُفْسِدِینَ» هم در قرآن همین است. متناسب است. «لَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ». «مُفْسِدِینَ» حال غیر موکده میشود. اصل در حال هم این است که موکده باشد یا غیر موکده؟ اصل در اصل در حال این است که غیر موکده باشد. «إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَ نَذِیرًا». این هم حال. «بَشِیرًا» و «نَذِیرًا» هم در قرآن حال آمده. معمولاً حال موکدّه هم هست. قرآن حال موطئه است. «حَلٰالًا طَیِّبًا». «حَلٰالًا» حال موطئه بود.
«بَشِیرٌ» نه بار تو قرآن آمده، در تمام موارد همراه «نَذِیرٌ» آمده. چهار بارش حال بوده. «مُبَشِّر» پنج بار آمده همش حال بوده. «مُبَشِّرًا مُبَشِّرِینَ مُبَشِّرِینَ». چهار بار آمده. هر چهار بارشم با «مُنْذِرِینَ» آمده که سه جایش حال بوده. «مُبَشِّرَاتٌ» تو یک آیه آمده، آن هم حال است.
«مِدْرَارًا» از ماده «دَرَّه» مبالغه «دَرَّه» است: «دَرَّه جاری شدن». که این هم «مِدْرَارًا» هم هر سه بارش حال است. «خَالِدِینَ» در بسیاری از آیات آمده، چه حال مقدر است. زمان عامل و حال فرق میکند.
خوب، میشود برای یک ذوالحال چند تا حال آورد. «فَلَمَّا رَجَعَ مُوسَىٰ إِلَىٰ قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا». ما سفارش خواندیم. معلوم است. «مَحْصُورًا مَظْلُومًا مَدْحُورًا» «خَبِیرًا بَصِیرًا». اینها همه چند تا حال برای یک ذوالحال. «فَخَرَجَ مِنْهَا خَآئِفًا یَتَرَقَّبُ». «وَ اللهُ مُدْبِرًا لَمْ یُعَقِّبْ». «تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ». چند تا حال.
«دِینُهُنَّ مُحْصَنَاتٍ غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ وَ لَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ». سه تا حال. در حالی که «مُحْصَنَاتٍ» «مُحْصَنٌ». اینها شوهر دارند. زنها «غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ». اهل سفر نیستند. (سپاه! چه جهاد نکاح!) نه! جهاد سپاه. سپاه چیست؟ جواد. (زنا سپاه). اِنشأ نکاح. صفا. «جهاد نکاح». صفا! «غَیْرَ مُسَافِحَاتٍ» یعنی زناکار. در حالی که زناکار نیستند. «وَ لَا مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ». «أخدان» دوستپسر. آیه دوستدختر و دوستپسر! آیه است. سوره نساء، ۲۵. ۲۵ جلد ۶. کافر وقتی بردن، دیگر «مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ». دو تا حال. «وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ». یرحمکمالله. (تَرَاهُمْ رُکْعًا... سُجَّدًا). جمع. ترهم رکن، میبینی ایشان را در حالی که رکوعکنندگانند. در حالی که سجدهکنندگانند. «رکن» و «سجده» هم حال است.
«یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ» هم باز دوباره حال و جمله حالیه.
و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...