بررسی موارد تقدم و تأخر حال در نحو
تحلیل نحوی آیه «کافة للناس»
نقش نحوی و بلاغی «کافة» در قرآن
وجوب تأخیر حال از عامل در هشت موضع
حذف عامل حال در چهار مورد واجب است
اقسام حال مؤکده در بلاغت قرآنی
بررسی نحوی و تفسیری آیه «وأنتم سکارى»
دیدگاه سید علیخان درباره حال قرآنی
کاربرد بلاغی «جمیعاً» در قرآن کریم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ.
درباره این بحث میکردیم که اصل بر این است که حال مؤخر باشد؛ ولی گاهی مقدم میشود. مقدم شدن حال بر ذوالحال را نداریم (یا علی، حال، من رَجُلٍ بشیرًا و نذیرًا). محصور همیشه مؤخّر میآید. حالا اینجا «بشیرًا» و «نذیرًا» را پاک کنیم. خدا رحمتش کند، اقتصاد مقاومتی.
«وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ». حالا الان اینجا چه چیزی مقدم شده و چه چیزی مؤخّر؟ اینجا حال بر ذوالحال مقدم شده است. ذوالحال کدام است؟ «لِلنَّاسِ». حال کدام است؟ «كَافَّةٌ». آن روز خسته و کوفته بودیم؛ دیگر آخرش رسیدیم. چند صفحه خونده بودیم، پنچر شدیم.
«مَا ضَرَبَ بَنِي قَائِمًا إِلَّا زَيْدُونَ». «إِنَّمَا ضَرَبْتُ قَائِمًا». هر دو حال ما. آها، هر دو که حال است، ولی مقدم کردیم. حال بر ذوالحال. «كَافَّةً لِلنَّاسِ»؛ مقدم شده است. چرا مقدم کردی؟ ما فقط تو را ارسال نکردیم. اگر فقط کافه برای مردم قرار بود، آنی که بعد نفی...
بهتر، خوب، یک کتاب در تجزیه و ترکیب این آیه گفتند. بله. حالا شما این مثال «مَا ضَرَبَنِي قَائِمًا إِلَّا زَيْدُونَ». «قَائِمًا» حال ماست. چرا مقدمش کردیم؟ چون ذوالحال. قلبمان را چشممان بزنیم. مثالمان چیز دیگری میگیریم: «مَا ضَرَبَنِي قَائِمًا إِلَّا زَيْدُونَ».
اما مورد سومی که واجب است حال مقدم و ذوالحال مؤخر باشد، این دیگر ساده است. ذوالحال یک ضمیری داشته باشد که برگردد به حال، یا به ضمیری اضافه شود که به حال برگردد. «قَوْمٌ يَنْظُرُونَ فِي الْجُنْدِ أَمِيرُهُمْ». چیزی نگویید. «قَوْمٌ يَنْظُرُونَ فِي الْجُنْدِ أَمِيرُهُمْ». کل جمله حال است. «يَنْظُرُونَ فِي الْجُنْدِ أَمِيرُهُمْ». حال اینجا «فِي الْجُنْدِ» مقدم شده است بر «أَمِيرُهُمْ».
خب، یک جاهایی هم واجب است که حال، این مثال، مثال درستی نزده است. یک مواردی هم است که واجب است حال از ذوالحال مؤخر باشد؛ واجب است. اینها چه موردی است؟ این هم سه جاست:
اولش اینکه محصور واقع شود. «وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ». سوره انعام، آیه ۴۸. «مُبَشِّرِينَ» بله. «مُرْسَلِينَ». «لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ». کدام است؟ جمله حالیه. ذوالحال کدام است؟ احسنتم. این مورد اول.
مورد دوم: ذوالحال مجرور باشد. یا به اضافه، یا به حرف جر، یا به حرف جر. اینجا تقدم حال بر مضافالیه و مجرور جایز نیست. مثل «مَرَرْتُ بِزَيْدٍ جَالِسًا». نمیتوانی حال بین جار و مجرور بیاید. درست است؟ چون فصل بین مضاف و مضافالیه و جار و مجرور جایز نیست. نمیتواند وسط این دو تا بیاید. واسه همین باید مؤخر باشد. ندارد؟ دارد.
و سوم اینکه حال جمله باشد. حالا آن «وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» هم تقریباً حال جمله بود. «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَىٰ». نصفش را قبول دارم. فقط من به قرآن عمل میکنم. نصف دعاهایم پنجاه درصدش میگیرد. دعا کردم. داماد از خدا خواستم یک داماد خرپول به من بدهد. پول ندارد. «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَىٰ». پنجاه درصد جمله حالیه است. «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَىٰ». «جَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ». «أَبَاهُمْ عِشَاءً» جمله حالیه.
واجب است که چه شود؟
«وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ». ترجمه بفرمایید. «ذِّئْبُ» یعنی چه؟ جنس گل. «وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ». از او غافل. «عَنْهُ غَافِلُونَ».
خیلی حاجآقا، حاجآقای عابدینی خودمان. عابدینی تلویزیون. قبلاً حاجآقا میگفت: آدم نمیداند دارد مسخره... حتی روایت، حضرت فرمودند که بچهها یک سری چیزها را نگویید، اینها یاد میگیرند. توجیه میکند. یک چیز دیگر هم حالا بنده میگویم، این هم یادگاری بماند. این «وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ»، یعنی از یوسف عالم اکبر اگر غافل بشوی، گرگ عالم اکبر میآید آن یوسف عالم اکبر را میخورد.
«إِنِّي أَرَانِي» فقط تو این سوره یوسف که ماشاالله حال ریخته است. حال و حول. «إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ». این از آن مواردی بود که اگر خاطرتان باشد گفتیم که حال آمده، ولی برای نکره آمده. خوب، «تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ».
«إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا». اع عصر فشار. «عصر» به معنای فشارها. آنجا تفسیر سوره اسب میگفتیم، میگفتیم قرآن میفرماید قسم به فشار. حاجآقا خیلی فشار، فشار کردی، حالمون بد شد. یوسف، آیه: «إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا».
یا الله. «إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا». حال از «أَرَانِي». خودم را دیدم. خودم را میبینم، در حالی که خمر را فشار میدهم. یکی دوباره «إِنِّي أَرَانِي»، حال. «تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ» هم میشود یک جوری حال گرفت. فقط یک مشکلی دارد. با آن قاعده خیلی جور درنمیآید، که قاعده گفته است که جمله بعد معرفه باشد، این جمله بعد نکره است. آن هم حالا اینجا میشود ازش یک خورده تسامح کرد.
خب، «وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ ... وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ». «وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ» میشود. نکته بعد. حالا نسبت حال با عامل. تا حالا نسبت حال و ذوالحال بود. حالا نسبت حال با عامل. اصل اینکه حال از عامل چه شود؟ مؤخر از عامل باشد. ولی گاهی حال بر عامل هم مقدم میشود، مشروط به اینکه عامل فعلی متصرف باشد. و شرطش چیست؟ قاعده بر این است که حال مؤخر، مؤخر از عامل، نه ذوالحال، از عامل، مؤخر شود، به شرط اینکه عامل چه باشد؟ فعل متصرف با قدرت عمل قوی تام متصرف. مثل: «رَاكِبًا جَاءَ زَيْدٌ». به این شرط. «رَاكِبًا جَاءَ زَيْدٌ». حال الان از عامل مقدم شده است. «رَاكِبًا جَاءَ زَيْدٌ». «زید» ذوالحال. «جاء» عامل. «رَاكِبًا» حال. راکب بله. دیگر از فعلی که تام متصرف باشد، مقدم میشود. اصل این است که مؤخر باشد.
یک وقتی مقدم میشود. کجا مقدم میشود؟ وقتی که عامل فعل متصرف تام باشد. پیدا میشود. پیدا میشود. بعضیهاش اینچنین کم هم نیست. این مورد مثلاً هست. زیاد است. از قرآن «کیف» مثلاً تو قرآن حال مقدم. صدارتطلب. صدارتطلب متصرف. یک وقتهایی مقدم میشود. شرط مقدم شدن فعل تام و جری. یا اینکه عامل شبهفعل باشد. پس یا فعل متصرف تام متصرف، یا شبهفعل. مثل اسم فاعل و مفعول. بله. مثال دیگر برای آن دو تا نیاورد.
حالا مواردی هم هست که واجب است حال بر عامل مقدم شود. اینجا دیگر واجب است که مقدم شود. پس یک وقتهایی میتواند مقدم شود. کجا میتواند مقدم شود؟ اسم فاعل و اسم مفعول.
حالا یک وقتی واجب است که مقدم شود. یک، سه جا واجب مقدم میشود:
اولیش: حال صدارتطلب باشد. «كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ». این «کیف» حال. سوره بقره، آیه ۲۸. آیا عجیبی است مردم؟ «وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ». ما مرده بودیم؟ زنده... یعنی بحث معدوم و اینها نیست که فلسفه بحث میشود. که عدم چه شکلی وجود پیدا میکند؟ وجود داشتیم از اول وجود داشتیم، ولی می... بله.
دومیش: وقتی که عامل اسم تفضیل باشد و در دو حال عمل کند. چه شده؟ اسم مفعول. حامد؟ اسم تفضیل باشد و در دو حال عمل کند. این واجب میشود. آنجا جایز بود، وقتی اسم فاعل و مفعول بود، جایز است. اسم تفضیلی که در دو حال عمل کند، واجب صاحب یک حال و صاحب حال دیگر را تفضیل بدهد. یا صاحب هر دو حال یکی است. صاحب دیگر را ترجیح بدهد. یا ذوالحال جفتش یکی میخواهد یک علتش را بر حالت دیگر ترجیح بدهد. اینجا حال تفضیل داده شده را بر اسم تفضیل مقدم میکنیم. آن حالی که تفضیل دارد، بر اسم تفضیل مقدم میشود. «زَيْدٌ كَاتِبًا أَحْسَنُ مِنْ عَمْرٍو شَاعِرًا». «مِنْ عَمْرٍو شَاعِرًا».
زید وقتی که کاتب است، خوشگلتر است تا وقتی که عمر نسبت به وقتی که عمر شاعر است. یعنی کاتب بودن عمر زید زیباتر از شاعر بودن است. قشنگتر شعر میگوید. نسبت قشنگتر چیکار میکند؟ مینویسد. قشنگتر مینویسد. وقتی که... یک جوری حالا بهترش این است: «زَيْدٌ كَاتِبًا أَحْسَنُ مِنْ شَاعِرًا». خوشگلتر از نوشتنش، قشنگتر از شعر گفتنش. این در محاورات عرب خیلی رایج است. گفتنی «کَاتِبًا»، حالت دیگر. حال مقدم شده. «أَحْسَنُ مِنْهُ». نخیر. آن زید که ذوال... عامل چیست؟ احسنت. «أَحْسَنُ» چیست؟ اسم تفضیل و شبهفعل.
و مورد سوم: زمانی که عامل در حال، عامل در حال معنای تشبیه دارد. اینجا و ذوالحال مقدم بر عامل شود، واجب است. مثل «کَأَنَّ». کاف ولی ماده تشبیه نه ها. ماده ژنی، ماده شبهه، اشبه و اینها نه. آنهایی که دلالت دارد. ادواتی که دلالت بر تشبیه دارد. کاف و «کَأَنَّ» و اینها. کهن؟ «کَأَنَّ» مثل فعل شبهه و شاپه و اینها نه. و در کلام دو حال آورده شود. مراد از آن دو، تشبیه ذوالحال اول به ذوالحال دوم باشد. پس «کَأَنَّ» و کاف و اینها بیاید. دو تا ذوالحال داریم. میخواهیم یک ذوالحال را به یک ذوالحال دیگر تشبیه کنیم. اینجا حال بر عامل مقدم میشود. «أَنَا جَالِسًا كَزَيْدٍ قَائِمًا». أنا و زید دو تا ذوالحال. من جالسم، او قائم است. «جَالِسًا» مقدم شد بر کاف. «كَزَيْدٍ قَائِمًا». خوب.
نکته بعد. اصل در حال این است که چه شود؟ نسبت به عامل مقدم باشد، مؤخر؟ حال نسبت به عامل اصلی که مقدم باشد، ولی یک وقتی تقدمش واجب است. گاهی تأخیرش واجب است. حالا جایی که تأخیرش واجب است کجاست؟ دو سه چهار پنج شش هشت مورد تأخیر واجب است. هشتم این. این هشت تا را بخوانیم، فکر کنم دیگر برای امروز بس باشد.
۱. وقتی عامل حال نعت باشد. بله. اجباراً باید حال مؤخر از عامل باشد. وقتی خود این عامل نعت است، اینجا حال باید مؤخر بیاید. «مَرَرْتُ بِرَجُلٍ ذَاهِبَةٍ فَرَسُهُ مَكْسُورًا سَرْجُهَا». این تو ادعیه و اینها خیلی اینجور زیاد. متن مقاتل، متنهای تاریخی، اصلاً غوغا میکند. تو متنهای تاریخی و مقاتل و اینها. «مَرَرْتُ بِرَجُلٍ ذَاهِبَةٍ فَرَسُهُ مَكْسُورًا سَرْجُهَا». مردی که اسبش رفته، در حالی که زینش شکسته است (مکثورن سرجها). زین عصر جد و الجمد و تنقبت اسرجت. چه کار کردند؟ زین زدند. الجمد، چه کار کردند؟ لجام زدند. و تنقبت، نقاب زدند. خدا همهشان را لعنت. «مَكْسُورًا سَرْجُهَا»، «مَكْسُورًا» میشود ها. و باید مؤخر بیاید. ذوالحال «ذَاهِبَةٍ فَرَسُهُ» نعت. «ذَاهِبَةٍ» نعت سببی برای «رَجُلٍ». عامل در «مَكَسُورًا». «مَكْسُورًا» ها. برای «رَجُلٍ مَكَس» اگر اینجا حال را بر عاملش مقدم کنیم، بین موصوف و صفت فاصله. «مَكْسُورًا سَرْجُهَا ذَاهِبَةٍ فَرَسُهُ» فاصله میاندازد. درست نیست. ابن مالک بیان کرده، ولی دیگران توجیه ابن مالک را قبول نکردند. گفتند که همانطور که نعت بر منعوت مقدم نمیشود، به طریق اولی معمول نعت هم بر منعوت مقدم نمیشود. خودش که مقدم نمیشود، معمولش هم پس مقدم نمیشود. این اولیش.
۲. دومی: عامل حال فعل جامد باشد. اینجا مؤخر میشود. نسبت به این فعل جامد مقدم نمیشود. بر فعل جامد. مثل فعل تعجب. حال مقدم نمیشود. خلوت بشود حتماً. وقتی که فعل تعجب و سایر فعلهای جامد. فعل جامد در عمل ضعیف است. تصرفی درش وجود ندارد. پس به طریق اولی در معمولش هم تصرفی وجود ندارد. «مَا أَحْسَنَ زَيْدًا مُقْبِلًا». «مُقْبِلًا» تو این مثال بر «أَحْسَنَ» مقدم نمیشود. چون تو فعل جامد تصرفی نیست. بر ما مقدم نمیشود. چون ما صدارتطلب.
۳. سومیش: عامل اسم فعل باشد. مثل «صَهْ قَائِمًا». «قَائِمًا» بر «صَهْ» مقدم نمیشود. چون معمول اسم فعل بر آن مقدم نمیشود. ذوالحال درس ۴.
۴. عامل مصدر باشد. چون مصدر به تحویل «أن» مصدری و فعل برده میشود و معمول مقدم نمیشود. آن تحویل «أن» مصدریه، میرود. این «أن» مصدریه معمولش خود آدم نمیشود.
۵. پنجمی: عامل حال صله برای «ال» موصوله. دیگر اینها دیگر خیلی دیگر نایاب است دیگر. همینجور بنویسیم. خیلی چسباندنی. عامل حال، صله برای «ال» موصولی یا صله برای ادات مصدریه باشد. چون معمول ادات مصدریه بر عاملش مقدم نمیشود. مثل «الضَّارِبُ قَائِمًا زَيْدٌ». «يُعْجِبُنِي أَنْ يَجِيءَ زَيْدٌ ذَاكَ».
۶. ششمی: عامل حال، مصدر به لام ابتدا یا لام جواب قسم باشد. مثل: «لَقَدْ ضَرَبَ ضَرْبًا قَائِمًا». یا «وَاللَّهِ لَأَضْرِبَنَّ زَيْدًا قَائِمًا». لام استثنا و لام قسم از تقدم آنچه که بعد آنهاست، مانع میشود. خوب، این هم بگوییم که «أَللَّامُ الِابْتِدَاءِ» را که بر سر خبر «إنَّ» داخل میشود، استثنا کرد. چون عامل حال خبر «إنَّ» که لام تأکید برش داخل شده، جایز است بر آن حال مقدم شود. مثل «وَإِنَّ زَيْدًا لَقَائِمًا». «لَقَائِمًا» خبر «إنَّ». «قَائِمًا» حال است که بر او مقدم شد.
۷. هفتمی: عامل حال معنای فعل باشد. این خوب است. عامل حال معنای فعل باشد. مثل اینکه عامل از حروف مشبهه بالفعل باشد. حروف تشبیه، تمنی، ترجی، تنبیه، اسماء اشاره، حروف ندا و استفهام باشد. اینجا تقدم معمول به علت ضعف عامل جایز نیست. چون همه عاملها ضعیف هستند. معمول برش مقدم. مثال قرآنیاش: «هَذَا بَعْلِي شَيْخًا». «شَيْخًا». «هَذَا بَعْلِي» ضعیف است دیگر. «هَذَا» از اسماء اشاره است. ضعیف. قدرت ندارد که معمولی که از پشت پشتش آمده، ازش ساپورت کند.
۸. هشتمی: صفتی که شباهت به فعل جامد داشته باشد. مراد از این صفت اسم تفضیل است. چون در بعضی از حالات تغییر نمیکند. اگرچه در بعضی از حالات مثل «ال» و لامدار شدن تغییر میکند. ولی تقدیم معمول جایز نیست. چون اسم تفضیل در عمل ضعیف است. اسم تفضیل اساساً چه کار میکند؟ عامل اسم تفضیل باشد، آنجا اسم تفضیلی که میخواست دو تا را با هم قیاس بکند، واجب بود مقدم بشود. اینجا خود اسم تفضیل واجب است که پس دو تا اسم تفصیلش. اگر اسم تفضیل میخواهد دو تا را با هم قیاس، دو تا حال را میخواهد با هم قیاس کند، باید اینجا حال مقدم بشود. ولی اگر یک حال است با یک اسم تفضیل، اینجا واجب است که حال از اسم تفضیل مؤخر باشد.
نکته بعد. عامل حال باید ذکر شود. عامل حال باید در کلام معنای برترین را داشته باشد. عامل حال باید ذکر شود، ولی جایز است که عامل حال با وجود قرینه چه شود؟ حذف. مثل اینکه از شما میپرسم: «کَيْفَ جِئْتَ؟» در قم، میگویید: بله. «کَیْفَ» تو را که بند مذکومن سرماخورده ماشین تو ماشین. اینجا عامل که «تو» بوده حذف شده است. ولی حذف عامل حال در چهار جا واجب است. شارژ. اصلاً باید عامل.
۱. این خیلی کاربرد دارد. مثال اولش، یک وقتی حال میآید زیاد یا کم بودن مقدار چیزی را بیان میکنیم. مثلاً: «صَاعِدًا فَصَاعِدًا». میخواهد بیاید یک چیزی بگوید. به تدریج دارد اضافه میشود. «صَاعِدًا فَصَاعِدًا» یا مثلاً «شَیْئًا فَشَیْئًا». آقای بهجت این اصطلاح را زیاد به کار برد. کسی مراقبت بر نماز داشته باشد، حالات او «شَيْئًا فَشَيْئًا» عوض خواهد شد. عاملش حذف شده است. واجب است که حذف بشود. این حال میآید حصول تدریجی است، یا به کمی یا به زیادی. زمانی که توش تدریجی باشد. بله. حصول تدریجی انزی و نقیصه باشد. مثل «صَاعِدًا» در عادت عرب خیلی به کار میرود. «صَاعِدًا». «رَاتِبًا» جان. اینجا مثلاً اول باید ذوالحالش چیست؟ مثلاً مثال حالا «أَعْقَلُ زُمَعَ دِرْهَمٍ فَصَاعِدًا». «حَقُّ زُومَةٍ دِرْهَمٍ فَنَازِلًا». «اذْهَبْ بِالْعَدَدِ صَاعِدًا». مثالهایی که اینجا زده، مثال خوبی نیست. عامل چی ذکر کرد؟ ستارهای چیزی بغلش بگذارید، پیدا میکنیم. پرش میکنیم. یکی دیگر هم بود. قرار شد پیدا کنیم برایش.
۲. دومین: حال در مقام توبیخ باشد. «أَجَالِسًا لَقَدْ ذَهَبَ النَّاسُ». «أَجَالِسًا فَقَدْ ذَهَبَ النَّاسُ؟» نشستی سر جات، ملت رفتند؟ آیا در حال نشسته؟ در حالی که مردم رفتند. حالیه نگیریم و مردم رفتهاند. ضربالمثل: سر جات نشسته. در حالی که تو در حالی سر جات نشستی که مردم رفتند. اینجا عامل را حذف کرد. یعنی «تَقْعُدُ وَتَجِدُ جَالِسًا» مثلاً «تَجِدُ جَالِسًا وَغَضَبَ النَّاسُ». «تَجِدُ جَالِسًا» یافت میشوی. مردم گذاشتن رفتند.
۳. سومی: حال مؤکده که مضمون جمله قبل را تأکید کند. اینجا عامل حذف میشود. «زَيْدٌ أَبْوَكَ عَطُوفٌ». «زَيْدٌ أَبْوَكَ عَطُوفًا». «عَطُوفًا» حال تأکید قبلیه است. عاملش هم حذف شد.
۴. و چهارمین: حال، زید پدر توست، در حالی که عطوف است. عامل دارد اینجا. عامل معنوی ابتدایی عامل دارد. مبتدا و خبر دیگر. «زَيْدٌ». خیلی واسه همین است که من یک خورده دارد قاعده را میگوید. مثال میزند. با خود قاعده جور درنمیآید. خیلی دلش گرم نمیشود به این قواعد. بالاخره مطالب خوبی گیر میآید دیگر. باید خواند اینها را. حال جانشین خبر باشد. خب. این کجاست؟ یکی از مواردی که اصلاً خبر حذف میشود، وقتی که مبتدا مصدر باشد، بعدش یک حال ذکر شده باشد، ولی حال صلاحیت برای خبر واقع شدن نداشته باشد، بعد خبر حذف شده، حال آمده، حال را هم نمیشود خبر گرفت. اینجا میگوییم که خبر حذف میشود. عامل حال همان خبر حذف شده است. «إِنْ خِفْتُمْ فَرَجَّالًا». حالا مثال این نیست. مثال برای اینجا نزد. گفتی جاهای دیگر وجود قرینه. حضرت؟ عامل جایز است. یک جاهایی هم قرینه داریم، عامل را حذف میکنیم. «إِنْ خِفْتُمْ فَرَجَّالًا أَوْ رُكْبَانًا». «رِجَالًا» جمع چیست؟ نخیر. «رَاجِلًا». «رَاجِلًا». یک آقایی آمده بود، رفته بود تو یکی از مدارس علمیه. برگشته بود به یکی از طلبهها، همینجور از در آمده بود، گفته بود: غلط کردی! استادش آمده بود، فهمیده بود که باریکالله. ترفندها زیاد استفاده میشود. همین «رِجَالًا» هم میشود استفاده کرد. «رِجَالًا» چیست؟ جمع «رَاجِلَةٍ». «رَاجِلٍ» یعنی چه؟ پیاده. پیاده. «رِجَالًا» یعنی پیادگان. بله. اجفیایی. آره. چرا؟ بله دیگر. تو هر اشتراکی مغالطه نیست. اگر طرف چیزی را دارد میگوید و یک معنای دیگری را میخواهد ارائه کند، یعنی اولی که تو ذهن میآید برای شخصی، یک معنای چیزی دارد استعمال کثیر. آره، نسبت به قلیل. بله دیگر. چیست؟ بعد این باید مثلاً ضعیفتر. بله. یک کتاب مرحوم قروصی دارد. مرحوم قروصی از اعجوبههای دیگر. کتاب شما در منزل داشتم. اگر نبرده باشند، اگر هنوز هم داشته باشیم. محمود قروصی. ایشان در مظان مرجعیت بوده، در نجف. بعد از چیز؟ غذای خویی. به نظرم ایشان در گزینش این بوده که مرجع بشود. در نجف ول میکند، میآید یکی از روستاهای سمنان. مبلغ آنجا میشود. علامه یک کتابی دارد از قبیل مطالب همین، مال دوره متأخرین. پیدا بکنم، بیاورم. خیلی از این نکات علمای اینجوری متین را آورده. کاملاً واضح. یک معنای خیلی ساده و شفاف است. یک چیز دیگر خیلی جالب است. بازی، یک چیزی هوشی مال همین بحثهای ادبی و علمی، علمایی. خلاصه زنگ تفریح علما با همدیگر این است. دور هم مینشینند و از این کارها با همدیگر. «رُكْبَانًا». «رُكْبَانًا» جمع «رَاكِبٍ». این دو تا حال از ضمیر شرط. یعنی «فَصَلُّوا رَاجِلِينَ أَوْ رَاكِبِينَ».
بریم سراغ اقسام حال. یک اشاره بکنیم یرحمکم الله. اینها را قبلاً خواندیم. جان. چطور؟ همه را؟ هر ۵ دقیقه یک بار از اول شروع میشود. کنترل حقوق اخوان است. ما تسمیت نمیکنیم. اگر نکردیم، گناهش گردن آقای دکتر. تسمیة العاطس. لابد در خدمت ما دارو بگیریم، بیاوریم. این معنایش این است. اینجا در خدمت هستیم. تسمیة العاطس. عطسه میکند، تسمیت یعنی شما به او مثلاً یک سمّهای بگذاری روی کار او. سمّ، یعنی آن مُهری که میزند، یک علامتگذاری، یک حرکتی از خودت نشان بدهی در برابر عطسهای که ایشان از حقوق اخوت. خدا روز قیامت مؤاخذه میکند بابت؟
در مورد اقسام حال، قبلاً خواندیم. فقط اشاره و تیتر روی حساب مؤسسه و مؤکده بود. حال مؤکد سه قسم بود: یا عاملش را تأکید میکند، یا ذوالحال را تأکید میکند، یا مضمون جمله قبل را تأکید میکند. آقای کریمی دارند. مؤسسه مؤکده در اقسام مؤکده را گفته بودیم. این هم بگویم. کلمه «خَالِدِينَ» ۴۴ بار تو قرآن آمده. ۴۲ بارش حال است. «خَالِدِينَ» فقط دو بار خبر کانا و ناسخ است. ۴۲ بارش حال است. «خَالِدِينَ» یک بار داریم پس حال مؤکده. دو سه دقیقه وقت داریم. تمام کنیم. یک عامل تأکید میکند، یا ذوالحال را، یا مضمون جمله قبل.
کلمه «لَا رَيْبَ فِيهِ» ۱۴ بار تو قرآن آمده. هر ۱۴ بارش حال مؤکد است. داری؟ «فِي كَافَّتِهِمْ» ۵ بار آمده، همیشه حال بوده. حال موکده بوده. این آیه «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ». «كَافَّةً» صفت برای مصدر محذوف است. یعنی: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رِسَالَةً كَافَّةً». از «كَافَّةً». صفت برای مصدر محذوف. گل دوم این است که «كَافَّةً» حال است. فقط همیشه «كَافَّةً» حال است.
سید علیخان درباره حال در این آیه مناظرهای را نقل کرده. گفتم یک چیزی دارد. کتاب نیست، مناظره است. این آیه مناظره سید علیخان کبیر، صاحب، صاحب شرح، صاحب کتاب «ریاض السالکین شرح صحیفه سجادیه». کتاب ایشان فوقالعاده است. ندیدم، ولی شرح صمدی و اینها هم دارد. ایشان. من فقط آن کتاب «شرح صحیفه»شان را دیدم. فوقالعاده است. خیلی کتاب قوی است. اصل کتابشان همان است. کیای جوادیان تو درس خیلی تعریف میکرد از این کتاب «أُوْلَـٰئِكَ آبَائِي فَجِئْ بِمِثْلِهِمْ». شروع میکند سلسله اجداد خودش را میگوید. اهلبیت را معرفی میکند. سید بوده. میگوید اینها باباهای من هستند. بردار ببینم تو بابات کیست؟ همه عالم بردار. باب یک تریپ چیزی هم دارد. خوشمشرب هم هست. شرحش هم فوقالعاده است. خیلی زیباست. انقدر کتاب است که آدم باید بخواند. آره، آره. ولی خب، خیلی ایشان، چیزی است. یعنی فاز منبری و اینهاست. ایشان مشخص است که فازش فاز درس و این شکلی است. خب پس یک عده گفتن «كَافَّةً» همیشه حال میآید. اگر حال باشد، حال از مجرور «الناس» است. مجرور «الناس» بر ذوالش مقدم. که ما گفتیم «لِلنَّاسِ الحالَ كَافَّةً»، حال و مقدم شده و «لِلنَّاسِ». کلمه «جَمِيعًا» هم آن «رِسَالَةً كَافَّةً». حالا خیلی مهم نیست در واقع میشود نعت یک حال. یک مصدر.
نقشش چیست؟ «مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رِسَالَةً جَمِيعًا». تو قرآن ۴۹ بار آمده. همهاش، غیر از یک مورد، حال است. غیر از «تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا» جمعیت دیگر، آن جمعیت میشود چه؟ مفعول دوم «تَحْسَبُ». وگرنه تو همه آیات حال چی؟ هم هست. مؤکده. یک تقسیم دیگر که گفتند، خب دیگر وقتمان هم گذشت. بله. برگشت. دیگر فردا انشاءالله. «مَقْصُودَة» هم فردا «مَقْصُودَة» را خواند. درست است؟ یادم میآید که اینها را گفتیم. حال موطئه و مقصوده. یک نگاهی بیندازید جزوه را. اگر بتوانیم یک نگاهی بکنیم. من جزوه ندارم. خودم جزوه. وقتی که جزوه مینوشتیم، خیلی خوب بود. میدانستیم گفتیم چرا نگفتیم. حالا جزوه را یک نگاهی اگر بیندازید، ببینیم که چه چیزهایی را گفتیم، چرا نگفتیم. نکاتی که نگفتیم، انشاءالله عرض بکنیم، تمام کنیم. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...