تقسیم حال به اسمیه، فعلیه و شبهجمله
بررسی آیات قرآنی با حال اسمیه
نقش نحوی و بلاغی «واو حالیه»
دیدگاه کوفی و بصری در باب «قد»
شروط حذف واو در جمله حالیه
تحلیل فقهی و تفسیری آیات حالیه
«عَلَی حُبِّه»؛ نمونهای از حال شبهجمله
بلاغت عربی در کاربرد جمل حالیه
تمایز جمله ماضی و مضارع در حال
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
تقسیمبندی دیگرِ «حال» این است که حال یا مفرده یا جمله است. جمله هم اینجا دیگر اکثر و اقل و اینها ندارد؛ جمله هم چیزی کم از مفرد ندارد و زیاد هم هست. نمیشود گفت بیشتر مفرد میآید یا جمله میآید. شما خود قرآن را میبینید، هر دو هست، هر دو هم زیاد هست. کدام کامل نمیکند تفاوتهای معنایی با همدیگر دارد، ولی کاملتر (نیست). مثال مفرد بیشتر آنهایی که قبلاً ذکر شد، مفرده بود. مفرد اینجا در قبال جمله است، شامل متعدده و مرکبه میشود.
جمله هم یا اسمی است یا فعلی. آن هم یا ماضی است یا مضارع؛ پس میشود سه قسم. «شبه جمله» گاهی حال واقع میشود که مثالش میآید.
قسم اول، از اقسام حال جمله است. سه قسم گفتم حال جمله سه قسم است: یکی بحث اسمی یا فعلی بودن، یکی ماضی یا مضارع بودن، و یکی هم شبه جمله بودن. اولین قسم، اسمی یا فعلی بودن است.
سوره مبارکه یوسف، آیه سیزده: «اَخافُ اَنْ یَاْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ اَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ». «وَ اَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ» جمله است. چند جملهای است؟ اسمی است.
«کَمَا اَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ» اینجا حال کدام است؟ «اِنَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ» جمله حالیه است. چند جملهای هم هست؟ اسمی است که با «ان» شروع شد.
«خَرَجوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ عَلُوفٌ» حال ما کجاست اینجا؟ «وَ هُمْ عَلُوفٌ» چه نوع حالی است؟ جمله اسمی.
«وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» اینجا حال کدام است؟ جمله. پس همیشه با «و» لزوماً نیست. حال جمله: «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ».
گفتم: «اَلْجُمَلُ بَعْدَ الْمَعارِفِ اَحْوَالٌ، وَ الْجُمَلُ بَعْدَ النَّکِرَاتِ صِفَاتٌ». اینجا بعد معرفه جمله آمده. معرفه کدام است؟ «واو» خب این از قواعد ننوشته (نانوشته) ادبیات است.
مثل قول شاعر: «اِنَّ الْکَرِیمَ لَیُخْفَا عَنْکَ عَثْرَتُهُ حَتَّی تَرَاهُ وَ هُوَ مَجْهُودٌ» جمله حالیه و چند جملهای است؟ اسمیه. «مجهود» یعنی جهدش را طرف به کار برده، جهد شدن تلاشش. یعنی آدم پولداری است که زحمت کشیده، تو سختی است، ولی سختیاش را از شما مخفی میکند (شعور قدیمی). اول شما او را غنی میدانید، در حالی که او تو سختی در زحمت است.
قسم دوم از حال جمله، مثل آیه: «جَاؤُوکُمْ حَشَرَتْ صُدُورُهُمْ» اینجا جمله حالیه کدام است؟ «حَشَرَتْ صُدُورُهُمْ». چرا؟ آها جملهای است. فعل ماضی هم هست.
«إِذْ قَالُوا وَ قَدْ وَطِئُوا عَلَیْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ» قواعد صددرصدی یا نوددرصدی خیلی زیاد است. حالا قاعده درصدی که درمان نداریم، ولی خیلی ولی خیلی رایج است. خب، ماز ماضی چه نوع جملهای هم هست؟ فعلیه و ماضیه.
«اَءنُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْاَرْذَلُونَ» و جمله حالیه چه نوع جملهای است؟ فعلیه.
«هَلْ اَتَی عَلَی الْاِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» ذوالحالش چیست؟ چرا؟ چرا برگردد ده کلمه بیاید عقب، «عَلَی الْاِنْسَانِ» بیاید جلو؟ «هَلْ اَتَی حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ عَلَی الْاِنْسَانِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» که معلوم باشد که ذوالحالش اقرب بهشت ترک الدهر نیست. «حِینٌ» ذوالحال نیست. چه نوع جملهای هم هست؟ جمله ساب فعلی. نه دیگر! «لم» که میآید تبدیل به ماضی میکند. مضارع ولی وقتی با «لم» میآید معمولاً تبدیل به ماضی میشود.
خب، «وَ مَالَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مَا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ» دکتر جمله حالیه کدام است؟ «فَقَدْ فَصَّلَ». چند نوع جملهای است؟ چرا نمیخوری در حالی که تفصیل کرده برای شما «واو» از «تَأْکُلوا» جمله «وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مَا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ» میشود چون حال را بعد از او بگیریم. دیگر از اسم خدا در حالی که فلان نمیخورید، در حالی که صاحب مُغْنی گفته که بصریین قد را واجب میدانند که داخل شود. جذب بصریین فقط اخفش مخالف وارد شود، این قد بر ماضی که حال واقع میشود. یعنی اگر جمله حالیه ما ماضیه بود، بصریین گفتند بصریین غیر از اخفش گفتند که چی میخواهد؟ حالا یا باید ظاهر باشد یا مقدمه. مثل همیشه کوفی و بصری با همدیگر مشکل دارند. مثل تهران. وقت «فَصَّلَ لَکُمْ» آورده. تو بقیهاش هم اینها میگویند در تقدیر است. کوفی این را قبول ندارند. کوفیین با اخفش گفتند که احتیاجی ندارد به خاطر کثرت وقوعش به عنوان حال بدون قد. من حرفم چیست؟ «أَقُولُ الْحَقُ مَعَ الْکُوفِی» من میگویم که آقا حق با کوفیهاست. تحلیل بصریها به اینکه گاهی ماضی نزدیک به حال میشود، پس مناسب است از دخولش بر ماضی که به عنوان حال واقع شده خلط بین دو تا معنای حال. دو تا معنای حال را با همدیگر قاطی کردند و تقریب قد از حال اول کلام. و این تعلیل اگر تمام باشد، مفید وجوب نیست. اول باید شما اثبات کنید که قد میآورد، این را تقریب به حال میکند، بعد تازه اگر هم این را اثبات کردی، کلام تمام نیست، واجب نیست قد بیاید. لذا لزومی ندارد که ما قد را لازم بدانیم در جمله حالیه. از نظر شما در حال گفتم در حالی که انجام شده است، چه ماضی نقلی چه ماضی. بله.
قسم سوم از حال جمله. حرف علما را کلاه همهمان را میاندازیم آسمون. خیلی اینهایی که در تقدیر بگیریم و نگیریم و خیلی خودت بازی با الفاظ اتلاف وقت است. مهم این است که قسم سوم از حال جمله مثل این آیه شریف: «وَلاَ تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ» منت نگذار در حالی که زیاد میشماری. «لاَ تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ» فرق این دو تا با همدیگر چیست؟ «تَسْتَکْثِرُ» مجزوم باشد یا مرفوع؟ دلیل؟ چرا؟ به چه عنوان جزای شرط؟ منت نگذار که زیاد شمردی. اگر منت بگذاری یعنی زیاد شمردی، درست شد؟ دیدید چه جوری ترجمه کردند. اگر بگوییم «لاَ تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرْ» ترجمه چی میشود؟ اگر منت بگذاری یعنی زیاد شمردی. خب، حالا «لاَ تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ» چیست؟ منت نگذار در حالی که زیاد میشماری. عرض کردم که اینجا حال را که میگیریم «أَمنَ» یعنی منت گذاشتن، در احوال مختلف میتواند باشد. یکی از حالاتش چیست؟ در حال زیاد شمردن.
«وَ مَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ» میتواند از مسلمات و «وَ مَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ» اینجا چیست؟ چرا آیهاش را بیاوریم سوره مائده آیه هشتاد و چهار. خدایا که بخوانیم ساده بعد از معنای سخت است. آوردن حال: ایمان نمیآوریم به خدا. دقیقترش کنید، این بیشتر میآید تو ذهن. از این من از این جمله به این معنا چیست؟ برای ما در حالی که ایمان به خدا نیاوریم. یعنی اگر ایمان نداشته باشیم چی گیرمان میآید؟ ایمان به خدا نیاوریم و ایمان به آنچه که آمده است ما را از جانب حق و طمع داریم که رب ما ما را داخل کند با قوم صالحین. چی گیرمان میآید اگر ایمان نیاوریم؟ درست دقیقترش همان چیست؟ چی گیرمان میآید؟ یعنی در حالی که ایمان نداریم، چی برای ماست؟ تو آن حالی که ایمان نداریم، چی گیرمان میآید؟ چه سودی برایمان هست؟ ما تو ترجمه تحتاللفظی یک جوری ترجمه نمیکنیم که این بوی حال بودن به مشام برسد، ولی خود این حال است. چارهای ازش نیست. جمله جمله حالیه است. بعدیش خیلی قشنگ و در حالی که، در صورتی که طمع داریم، در حالی که آن هم خوب است برای حال بودنش، مشکلی نیست. خب، اینها همه چیست؟ جمله حالیه مضارعیه استفه. چه چیزی برای ماست؟ به «باء» بعد از معارف. تقریباً جرئت نمیکند ادبیات. جمله مضارع.
سومیش «یا قوم ما مبتدا لنا» خبرش. بله. «یا قَوْمِ لِمَ تَعْذِرُونَنی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ» یک قاعدهای بود، میگفتند: «قَدْ» سر فعل مضارع بیاید، سر فعل ماضی بیاید تحقیق، تحقیق سر فعل مضارع بیاید چیست؟ تقلیل. اینجا سر «ای قوم» برای چی منو آزار میدهید؟ در حالی که حتماً میدانید که من رسول خدا هستم. نه که گاهی میدانید. البته توی متون عربی، متون فقهی و اینها وقتی «قد» میآید، همان معنای تقلیل را میرساند. سر فعل مضارع: «قَدْ یَقَعُ» الآن یعنی چی؟ یعنی گاهی به عنوان حال واقع میشود، ولی تو قرآن این جوری نیست. سر فعل مضارع آمده و معنای گاهی نمیدهد. گاهی میدانید که من رسول خدا هستم، حتماً میدانید که من پیغمبرم. خب، جمله حالیه کدام است؟
نوبت جمله مضارع یزد: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ اَسْفَاراً». کجاش حال است؟ «یَحْمِلُ اَسْفَاراً». چرا؟ الحمار معروف است. چرا گفتیم کافه جنس کافه معارف؟
مثال شبه جمله: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّه» اینجا حال کدام است؟ «عَلَی حُبِّه» عشق. خیلی رمانتیک شد ترجمه: در حالی که بر حب آن بود، بر حب آن است. چون مضارع است. اطعام میکنند طعام را در حالی که بر حب آن است. عشق. عشق میورزید به خاطر عشق. نه! درست است. اصل این ترجمه که درست است، ولی بار معانی توی آیات قرآن خیلی مهم است. یعنی خیلی لحاظ شده. ما تو فارسی هم حالا خیلی وقتها که بار کلمات خیلی نداریم، ولی همان جایی هم که داریم خیلی ملاحظه میکنیم. همان بشین و بفرما به تم صداش مترادف است، ولی کاملاً بارهاش متفاوت. این جهان بحث عشق و حب و علاقه و اینها تو قرآن خیلی جاهاش با همدیگر فرق میکند. خب. تا ضمن اینکه اینجا بحث سر اینکه «حُبِّهِ» به کی برمیگردد سه تا قول: «یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّ اللَّهِ»، «یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّ الْمِسْکِینِ»، «یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّ طَعَم» ما توی سوره انسان.
«فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِه» شبه جمله «کَائِنٌ عَلَی حُبِّه». «وَاقِفاً عَلَی حُبِّه» مثلاً. «فَخَرَجَ عَلَی قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ» اینجا در حالی که، در حالی که در زینتاش بود. افعال عموم را در تقدیر میکرد و «وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلَی مُکْثٍ» اینجا حال کدام است؟ «عَلَی مُکْثٍ». ترجمه شاید چیز باشد، اسم مصدر باشد یا مصدری یا اسم مفرد. خوب ترجمه بفرمایید: «او را فرقناه، جدا میکنیم او را». کدام را؟ «هُم» و «قُرْآناً» که جدا کردیم آن را. «جُدَا کَرَدِیمِهِ» نفرها نیست. جدا کردیم آن را. آها چرا؟ «عَلَی النَّاسِ» تا برای مردم قرائت کنی. در چه حالی؟ در حالتی که برمکس. خیلی با تومأنینه. به آرامی. یعنی اقسامی دارد این قرائت. احوالی دارد. یکیش چیست؟ مکث است.
«وَ نَحْشُرُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ عَلَی وُجُوهِهِمْ» به محشور میکنیم ما ایشان را در حالی که در بر چهرههایشان، رو صورت میآید کفار و اینها دیگر سوره اسراء است.
«أَوَلَمْ یَرَوا إِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ» «نَهُم مَهِمَّان» بعد از چی آمده است که ظرف فوق ذوالحال و اشکال ندارد شبه جمله همه اینها میتواند باشد. آیا ندیدند؟ آیا نگاه نکردند؟ هم استفهام دارد. جفتشان با هم. زمانش هم گذشته است. آیا نگاه نکردند پرنده در حالی که بالای سرشان است؟ «اَلَمْ تَرَ» «أَوْ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِاَصْحَابِ الْفِیلِ» آیا تو نمیبینی یا ندیدی؟ «یُرَی» که نیست. مد نظرشان نیست. زمان ندیدی؟ آیا ندیدی؟ «لم» ماضی است با حال نظام قواعد مال دوران شاهنشاهیها قبل انقلاب به زبان خوب. اینجا امور ده تا امر داریم. بعضیهایش چند قسم. یکیش هفت قسم.
امر اول: شرط است در جمله حالیه اینکه خبریه باشد و مشتمل بر رابط باشد که ربط دهد آن را را به صاحب حال، پس باید جمله حالیم خبریه باشد و رابط هم داشته باشد. رابطی که ربط بین چی ایجاد کند؟ بین حال و ذوالحال. چون مثل خبر مبتداست به نسبت به صاحبش. در مورد حال اصل بر این است که بشود خبر. خبر واقع بشود. گفتیم بشر عنصری و اینها نمیشود، ولی اصل بر این است که میشود خبر را برداشت حال را خبر گذاشت. لذا رابط میخواهد. عائد میخواهم. رابطش همان واو است که بهش میگویند: واو حالیه، یا ضمیری که برمیگردد به ذوالحال، یا هر دو تا با همدیگر. تو مثالهای قبلی هم دیدیم. پس یا واو حالیه یا ضمیر یا هر دو. جایز نیست خلوص از این دو تا. دیگر نمیشود هیچ کدام از این دو تا نباشد. و آمدن این آن حال خالی از این دو تا در این بیت به خاطر ضرورت: «نَصِفُ نَهَارِالْمَاءِ اِقَامَرَهُ وَ رَفِیقُهُ بِالْغَیْبِ لَا یَدْرِی» عالی است و ضمیر عائد به ذوالحال هم ندارد. پس حتماً رابط. هفت جا واو نمیآید. واو حالیه در هفت جا نمیآید. اینجا کارش چیست که آن هایش به یک چیز دیگر برمیگردد؟ بو الما و قامره برنمیگردد. رفیقه و رفیق آن بابا، یک بابایی. شعر است دیگر.
شرور اولین جایی که واو حالیه لازم نیست کجاست؟ زمانی که واقع شود بعد عاطف. یعنی چی؟ پس وقتی بعد حرف عطف بیاید حالمان دیگر واو نمیخواهد. همان حرف عطف کار را دارد میکند. «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ اَهْلَکْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَیَاتاً اَوْ هُمْ قَائِلُونَ». اینجا کدام جمله؟ «اَوْ هُمْ قَائِلُونَ». چه بسیار قریهای که آنها را هلاکش کردیم در حالی که آمد آن را عذاب ما در شب وقتی خواب شب داشتند یا وقتی که خواب قیلوله ظهر داشتند. قائلون سر ظهر خواب قیلوله تو خواب. یعنی عذاب کرد. خب «فاء» حرف عطف است. دارد کار واو حالیه را انجام میدهد. عاطفه خالیه مصداق بارزِش است. خب چون اصل این است که واو بیاید. عطف اسم با واو. بله. لذا ما بقیه حروف را نبرند بافت. حالا این آمده دیگر. حالا اصلی حال.
دومش در چه حالی واو حالیه نمیآید؟ وقتی که تأکید باشد برای مضمون جمله. «اِنَّ السَّاعَهَ لَاآتِیَهٌ لَا رَیْبَ فِیهَا» جمله حالی کدام است اینجا؟ «لَا رَیْبَ فِیهَا». آها. چرا واو نیامده؟ «لاَ یَشُکُّ» نفی جنس است. «لاَ رَیْبَ فِیهَا» درست است. تأکید هم باید تأکید مضمون جمله باشد، نه تأکید عامل. اگر تأکید عامل باشد چی میشود؟ واو: «ثُمَّ یَتْلُو فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ» حالیه آمده اینجا. چون تأکید برای عامل است، نه تأکید برای بعد از ... نیست. اصلش این است که بعد معرفه است. چون از ساعت در واقع اینجا بهتر است که به جای تو «لَا رَیْبَ فِیهَا» به جای جمله حالیه جمله معترضه بگیریم.
سومین وقتی که واو حالیه نمیآید؟ وقتی که جمله مازویه بعد «الا» باشد. مثل: «مَا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ» نگفته: «إِلَّا وَ کَانُوا». چون جمله مازویه بعد از ناس. «مَا یَأْتِیهِمْ رَسُولٌ إِلَّا کَانُوا بِهِ» یک خرده حالیتش خیلی روها نیست. استثناء نگیریم. استثناء که هست. میگویند معنای حالیه هم میدهد. میگویند حالیه معنا میدهد. چرا واو ندارد؟ میگوید اینجا واو نمیخواهم.
برشترین بیت شازده نعمم رو آن حرم لم «تُعْلَنَنِی بِشَیْءٍ مِنْ رَسُولٍ فَیَأْتِنَا إِلَّا بِحَالٍ» کانوا بهی نیامدن «ما» که میآید که آمدن رسل در احوال مختلف. کدام حال را انحصار کرده؟ آن حال استهزاء. حالا اینجا «إِلَّا وَ کَانَ لِمُطَاعِنُ» واو حالیه آمده، ولی شازده خلاف قاعده است. نباید بیاید.
چهارمین جایی که واو حالیه میآید یا نمیآید؟ وقتی که عطف باشد بر آن جمله دیگری. مثل لحظه: «ذَهَبَ اَوْ مَکَثَ». میزنمش. میخواهد برود، میخواهد وایستد. عطف جمله به جمله است. «مَکَثَ» عطف به «ذَهَبَ» شده دیگر. «ذَهَبَ اَوْ و مَکَثَ». دیگر نگفته واو حالیه بخواهد بیاید. نیاورده هم عکس. جفتش میشود یک عطف بر آن شده باشد جمله دیگر. «ذَهَبَ» نمیآوریم اینجا. اسب و هوس اشتباهی سر «مَکَثَ»، سر ذهب که نیامده. چرا؟ چون یک چون بعدش آمده و عطف شده بهش یک فعل دیگر، جمله دیگر. مثل قول شاعر: «کُلُّ الْخَلِیلَهَ نَصِیراً جَارَهُ اَوْ عَتْ وَ لَا تَشُحَّ عَلَیْهِ جَادَهُ اَوْ بَخْلَا». «جَادَهُ» و «بَخْلَا» واو حالیه ندارد. وقتی حرف عطف بیاید واو نمیآید. یعنی خود آن حرف عطف. اینجا واو نمیآید چون بعداً یک حرف عطفی با یک جملهای آمده.
پنجمین: پنجمین وقتی که چی میشود؟ حال جمله حالیه واو ندارد. وقتی که جمله مضارعیه مثبته باشد که مخترع به «قد» نباشد. هم جمله مضارع هم مثبته هم قد ندارد. اینجا واو نمیخواهد. «وَلَا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ» و «تَسْتَکْثِرْ» نگفته. چرا؟ چون هم جمله مضارع است «تَسْتَکْثِرُ»، هم مثبت است، منفی نیست. هم قد ندارد. بدان که قد و واو متلازماند بر جمله حالیه مضارعیه مثبت. اگر یکی از این دو تا بیاید، با دیگری است و الا فلا. و قد اینجا با هم میآید. قد آمد واو هم میآید سر جمله مضارعه جمله حالیه مضارعیه. اگر مضارع باشد، قد که بیاید واو هم میآید. قد نیاید واو. چه قولی؟ «تعالی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ» قد آمده واو هم آمده. اگر نمیآمد چی؟ «تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ» نه واو. این قول شاعر شاذ است: «فَلَمَّا خَشِیتُ إِذَا فِی رِهِم نَجَوْتُ وَ ارْحَمَ مَالِکَ». واو آورده در حالی که قد ندارد.
شیشمی: وقتی که جمله مضارعیه منفیه به «لا» باشد. پس جمله حالیه ما هم مضارع باشد، هم با چی منفی شده باشد؟ والا و «مَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ». دیگر نگفته: «وَمَا لَنَا وَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ». واو حالیه نیاوردی، چون جملهمان با «لا» منفی شده. «مَا لِیَ لا اراکَ الْهُدْهُدَ». اینجا چی آمده؟ واو نیامده. و مثل قول شاعر میگوید: «وَ لَوْ أَنَّ قَوْماً لِلتَّفَاعِ قَبِیلَهً خَلَّ السَّمَاءَ دَخَلْتُهَا لَا اَحْجِبُ لَا اَحْجِبُ» واو ندارد. چرا؟ نه. قد هم قبی بود. اما این آیه که میفرماید: «وَ مَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَی اللَّهِ» حال است به تقدیر: «فِی». یعنی: «وَمَا لَنَا مِنَ الْعُذْرِ فِی حَالِ عَدَمِ تَوَکُّلِنَا عَلَی اللَّهِ». یادش بخیر یک دو سه هفتهای شاید یک ماه آیه را مباحثه میکرد. نه بله، یک سال. یک سال شد. این آیه سوره ابراهیم رفقا از آن سال هنوز مشغولند. تقریباً هشت سال پیش شاید بیشتر. چند وقت پیش یکی از رفقا را حرم امام رضا دیدم. گفتم هنوز سوره ابراهیم ادامه دارد؟ «غار» هنوز مثل قدیم هر روز هست. گفتم: کجا؟ آیه دویست و پنجاه و شش. عرض کنم که: «وَ مَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَی اللَّهِ». اینجا کارگردان بلز خارجیاش چیست؟ اینها اسماً یک آیه است ولی رسماً کل قرآن یک جوری کار میشود که تسلط بر کل قرآن میآید. هم مبانی ادبیات کاملاً سفت میشود. صرف نه! بلکه هم با یک رویکرد جستجوگرانه است نسبت به آیات قرآن با وسواس خیلی با وسواس عجیب. فرض میگرفتیم که این جمله در چه قالبهای دیگری میتوانست بیاید؟ چه حالتهای مختلف این دارد؟ میفرماید که ما چرا توکل انبیاء دارم؟ خب چیها میتوانست بگوید؟ صد تا بیان دیگر میتوانست بگوید. با توکل میکنیم میگفت. میتوانست بگوید کسایی که توکل نمیکنند. میتوانست بگوید کسایی که توکل میکنند نتیجهاش چیست؟ ما چرا توکل نکنیم وقتی ما را تا اینجا آورده؟ دست رو این میگذارد. حالا مزیت این «ترجیح بلا مرجح» که محال است. مزیت این نسبت به آنها چیست؟ بعد تو بلاغتش چه خاصیتی دارد؟ تو ترکیبش مفردات. ترکیب مفردات در آیه. ترکیب آیات با هم نسبت به سوره. حالا غرض سوره چی بود؟ محور سوره چی بود؟ هر یک آیه یک سوره را کسی این جوری کار بکند واقعاً دوست دارم همه کارهایم را زندگیام را همه را تعطیل کنم فقط قرآن. ولی نمیگذارند متاسفانه. خوشبختانه از حسن ظن دوستان. کار نکردهاند بقیه دوستانهاند، همه کارها میآید رو دوش ما. «فِی حَالِ عَدَمِ تَوَکُّلِنَا عَلَی اللَّهِ». متوکِّلَک تبدیل مصدر میرود دیگر. «عدم توکُّلِنَا» میشود و «مَا لَنَا عَدَمُ» و «تَوَکُّلِنَا». «مَا لَنَا» را هم برایش «مِنَ الْعُذْرِ» در تقدیر گرفتهاند. هر کدام یک چیزی در تقدیر دارد. «مَا لَنَا مِنَ النَّفْعِ»، «مَا لَنَا مِنَ الْعُذْرِ»، «مَا لَنَا مَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ» آنجا «مَا لَنَا مِنَ الْعُذْرِ» «مَا لَنَا مِنَ النَّفْعِ». چه سودی گیرمان میآید؟ یا چه عذری داریم؟ خب یک چیزی دارد دیگر. پس حال از قبیل شبه جمله است.
هفتمیش: وقتی که جمله مضارعیه منفیه باشد. یعنی هم جمله مضارع باشد، هم منفی باشد. با چی هم منفی شده باشد؟ مثل این دو بیت: «کَأَنَّهَا یَوْمَ صَدَّتْ مَا تَکَلَّمْنَا وَ بَیْنَ بَعْضٍ وَ سَاجِدْتَّرْفٍ مَطْرُوفٍ عَهْدُهُ کَمَا تَسْتَبْشُرُ وَ فِیکَ شَبِیهَهٌ فَمَالِکَ بَعْدَ الشَّیْبِ سِبَابٌ مُطِیعٌ». اینجا مثالش کدام بود؟ جمله مضارعی که نواب حالیه ندارد سوپس سپس جمله مضارع اگر منفیه باشد به غیر ما و لا. یعنی جمله مضارع داشته باشیم منفی باشد ولی با ما و لا منفی نباشد. مثلاً با چی منفی شده باشد؟ با «لَبْ». جایز است سراسر واو ضمیر. یکی یا دو تا. یکی شیدال. یکی از آن دو تا یا جفتش. نه حلوا و ضمیر. واو آیا و «مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً اَوْ قَالَ اُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ» سرش ضمیر هم آمده. «إِلَیْهِ» بعدش آمده. ضمیر هم آمده «عَلَیْهِ شَیْءٌ». جفتش آمده. «اَمْ حَسِبْتُمْ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ» اینجا مثالش کدام است؟ منفی شده. بازم آمده. مطمئنی ضمیر باید به چی برگردد؟ ذوال. ذوالحال کدام است اینجا؟ تو آیه بالا. ذوالحال کدام است؟ آقای دکتر. جمله حالی است. ذوالحال کدام است؟ از من من نزدیکتر بگویم. خیلی دور شد. نه. بله. «اَتِینُو» ربطی ندارد. منظور این است «لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ» به آن «افْتَرَی عَلَی اللَّهِ» کار ندارد. بن اولیه. کسی که گفته: «اُوحِیَ إِلَیَّ» کار دارد. در حالی که به کی وحی نشده؟ به آن کسی که دارد افترا بر خدا میبندد. یعنی کسی که ادعای وحی شده دارد. خب ضمیر به چی برگشته؟ ضمیر «إِلَیْهِ» درست به همان حالتی که فاعل «قَالَ» که ذوالقاله هم واو عاطفه هم واو حالیه آمده. هم ضمیر آمده. اینجا جفتش آمده. تو آیه بعدی ذوالحال کدام است؟ بله. خب اینجا چی دارد؟ هم واو دارد هم ضمیر ندارد. «مِنْکُمْ» هم ضمیر. تا آخرش را بخوانیم. در این دعا هر دو تایش بود. هم واو بود هم ضمیر. تو این آیه بعدی فقط واو است. «فَقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ». اینجا ذوالحال کدام است؟ واو دارد. ضمیر دارد؟ احسنتم. خب. حالا یک مثال هم داریم که فقط واو دارد، ضمیر ندارد. «بِنِعْمَهٍ ذَهَبْتَ لَمْ تَتْلُ الشَّمْسُ». اینجا چی داریم؟ کدام است؟ خسته شدید. یک خرده درست است. خب استراحت بدهیم؟ استراحت بدهیم به چند؟ اینجا در این حد دیگر خسته شدیم. تو زبدت مثال همین است. پس یک وقتی هم واو دارد هم ضمیر مثل آن دو تا آیه. یک وقتی واو سانسور. یعنی اینها یک سری تقسیمبندی تقسیمکننده اضافی است واقعاً. یعنی حال یک موقع میآید موضوع ما را تعریف میکند. یک موقع میآید حکم ما را تعریف میکند. یعنی خبری راجع به او. گاهی اوقات اصلاً هیچ ربطی به اینها ندارد. فقط دارد شرایط آن حکم یا آن موضوع را یعنی در آن شرایط که آن حکم موضوع واقع شده را میگوید. فقط گیرپاژ کرده. مثلاً اینجا الآن که میگوید میتواند وقتی که الآن اینجا الآن هیچی ندارد. فقط واو دارد. این الآن ما چیست توی «ذَهَبْتَ» حکم رفتن من است. معرفه باشد. نه. حکمش حکم رفتن است. چون ما حکم داشتیم. حکم رفتن که ذوالحال نمیتواند باشد. من که حال از او است. تویش بحثی نیست. حالا ذوالحال چیست؟ کی صاحب این حال است؟ باشد دیگر. من بدانم بشناسمش. رفتن که برای من معرفت این حال به خورشید برمیگردد. در حالی که هنوز خورشید نزده بود. خب این رفتن بیشتر میخورد به اینکه ذوالحال باشد. خب نه، رفتن درست است. کی کی رفت؟ رفتن نداریم. رفتن کوی رفتن به من نشان بدهید. رفتن زید. زید که میرود میشود رفتن. بعد میشود معرفه. همان گونه که در این ابیات از مثالهای سه گانه تو این هست که خیلی هم کاری با شعر ما نداریم. این از این امر اول. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...