بررسی نحوی ذوالحال و اقسام آن
حال از مضافالیه در نحو قرآنی
نقش مبتدا و خبر در ساختار حال
ذوالحال نکره و چهار حالت آن
عامل نحوی در حال خبر جامد
مثالهای قرآنی از حال و عاملش
حال در آیات «ونزعنا ما فی صدورهم»
ارتباط حال با معرفه و نکره
بررسی بلاغی حال در جمل قرآنی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
**فصل ششم: حال**
درباره حال، در بحث امر دوم که مربوط به ذوالحال بود، عرض کردیم که ذوالحال میتواند فاعل باشد، نایب از فاعل باشد، مفعولبه باشد (اینها را گفتیم)، مجرور به حرف جر باشد (این را گفتیم)، و مجرور به اسم یعنی مضافالیه (عرض شد که یکی از این سه حال میتواند باشد).
یا اینکه مضاف وصف یا مصدر باشد که بشود خودش را عامل در حال دانست. این حالت اول.
**حالت دوم** این است که مضافِ بعض، مضافالیه باشد؛ مثلاً «ید زید». بر فرض اگر عامل نتواند باشد، لااقل بعض مضافالیه، مثل آیه: «وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا». اخواًنا چیست؟ اینجا ذوالحال چیست؟ که مضاف چیست؟ مضافالیه چیست؟ نسبت به بعضی اخوان، حال از مضافالیه است؛ یعنی ذوالحال آن همه عاملِ «صدورهم» است. «صدور» بعضِ مضافالیه است و وحدت عامل در این وجه حاصل است؛ به اعتبار به خاطر اینکه جز برای شدت اتصالش به کل، به منزله کل است. در این حساب، ما این را عامل میگیریم. در واقع، انگار «هم» را عامل داریم میگیریم؛ چون «صدورهم» بعضی از آن کل میشود. کلِ کل عامل، پس حال از آن است؛ کأنه حال، حالٍ منه. کأنه حال من حال از این بعض، گویا حال از آن کل است و عامل مضاف متعلق جار است؛ به واسطهاش یا آن همان عامل اخوان است. خب، مثلِ دیگر با هم معرفه شده؟ خب، بحث این است که عامل چیست؟ در مورد عامل: نه، عامل میگوید مضافالیه، ذوال. همه، ولی عامل «صدور». خب، «صدور» هم چون اسم جامد است، صدر نمیتواند عامل باشد. روی چه حساب عامل است؟ روی حساب اینکه اینجا چون بعضی از کل است، کأنه آن کل را ما عامل گرفتهایم. تهش «صدور» را میگوییم؛ ولی انگار آن «هم» مدنظر ما عامل است. چرا دیگر اسم جامد؟ بر همین حساب باید مضافمان بعض از آن مضافالیه باشد که به اعتبار مضافالیه، مضاف عامل بدون خودش بهتنهایی نمیتواند باشد. «صدور» ربطی به «اخوانا» ندارد. «کَندیم ایشان را در حالی که برادر بودند!؟» نه، «سَنههایشان» را در حالی که برادر بودند کَندیم!؟ آنچه در سینههایشان بود، آنچه در سینههایشان بود، در واقع میشود «ما فی صدورهم». و به اعتبار «ما فی صدورهم» آن را عامل بگیریم؟ ولی حالا خیلی پلیسی میشود. این شکلی دیگر از این ور از آن ور، همان «صدورهم» را میگیریم. خلاص، شستهرفته. فقط مشکل من در این بود که «صدور» اسم جامد است، عامل نمیتواند باشد. میگوییم اشکال ندارد؛ این چون مضاف و مضافالیه است که بعض از کل است، اشکال نظرنا ؟ «مَا فِی صُدُورِنَا مِنْ غِلٍّ وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ؟ «تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ». اینجا حال چیست؟ «تحت» چه جور حال قرار میگیرد؟ اضافه شده. «کَندیم آنچه در سینههایشان بود از کینه، جاری میشود در حالی که از زیرشان است انهار». این ترجمه بود که از استاد فرمود. «كُلُّ جُمْلَةٍ بَعْدَ الْمَعَارِفِ أَحْوَالٌ». جمله ترجمه «الأنْهَارُ». حال. عامل این حال چیست؟ «صدور» چیست؟ و ذوالحالمان هم که «من» است. «أَیُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ». حال کدام است؟ عامل کدام است؟ احسنت. اینجا ما با عامل کار نداریم، با ذوالحال کار داریم. صاحب حال مجرور به اسم؛ یعنی ذوالحالمان مضافالیه باشد. خب، ذوالحالمان بخواهد همان که تو الان گفتی. همهاش مضافالیه گرفتیم دیگر. غالباً عاملش را در آن چیز همان «نَزَعْنَا» میگیریم. کل «صدورهم» را ذوالحال میگیریم. اینور هم «یَأْكُلُ» عامل میگیریم و «لَحْمَ أَخِیهِ» را ذوالحال میگیریم. اینها شرط این بود که... و بحث سر این بود که ما مضافالیهمان بخواهد ذوالحال باشد. یک وقتی این شکلی است که مضافش بعضی از مضافالیه باشد و مضاف مانند بعض مضافالیه باشد، حقیقتاً بعضیاش نیست، مانند بعضیاش، مثل «دینی» مثلاً، «دینِ من». این «دینِ من» حقیقتاً که بعض از من نیست، مانند بعضی از من است. علامت آن این است که بشود مضافالیه را بهجای مضاف گذاشت و وحدت عامل حاصل است؛ به اعتباری که آن را در وجه دوم گفتیم. اعتبارِ چی بود؟ که این را آن فرض میکنیم. مثل: «ثُمَّ أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا». «مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ» چیست؟ ذوالحال است. حالا اینجا میتوانیم بگوییم «اتَّبِعْ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا». «مِلَّةَ» نسبت آن با ابراهیم چیست؟ مانند بعض از کل است. حالمان چیست؟ «حَنِیفًا». «حَنِیفًا» حال از ابراهیم است و صحیح است که بهجای «مِلَّةَ» بنشیند و گفته میشود که «اتَّبِعْ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا» یا آیهای که میفرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ كَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا». اینجا چیست؟ حالمان کدام است؟ «اتَّخَذَتْ بَیْتًا» نیامد تو بازی!؟ جملهای که برای عنکبوت... عنکبوت در حالی که اتخاذ کرده خانه. ذوالحالمان کدام است؟ که نسبت «مثل» با عنکبوت چیست؟ کل. بعض. «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا». اینجا حالمان کدام است؟ این حال کدام است؟ که نسبت مضاف به مضافالیه دارد. عامل در این دو آیه چیست؟ یک «کائنٌ» که به واسطه کاف جاره، آن کاف که آمده: «عنکبوت کائنٌ مثلُ الحمارِ کائِنٌ مثلُ العنکبوتِ». مثال آنهایی که حمل نکردند، مثل کیست؟ آن مثال کسانی که حمل نکردند است. کأنه مانند اصلی در حالی که نه، اینکه حمل نکردند در حالی که اسم.
**ششمین جایی که ذوالحال ما مبتدا یا اسم برای یکی از نواسخ است**؛ مثل این آیه: «وَمِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً». آنجا حال کدام است؟ ذوالحالمان کدام است؟ «کِتَابُ موسیٰ». اینجا از آن الان، اینجا چیست؟ «کتاب موسیٰ» من قبل است. این «کتاب موسیٰ» احسنت. «من قبلِه». متعلق به یک خبر مقدم. خودش را میشود خبر یا اسم برای یکی از نواسخ باشد. «قَالُوا مَا فِی بُطُونِ هَذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا». این «خَالِصَةٌ». و برخی «خالصةً» خواندند. برخی از قُرّاء گفتند: آنچه در شکم این انعام است در حالی که خالص است برای مردان ما. «خالصةً» را حال میگیریم. «لِذُکُورِنَا» میشود خبر. «مَا فِی بُطُونِ هَذَا» میشود چی؟ مبتدا. «خالصةٌ» خبر میشود برای «ما». الان که «خالصةٌ» اگر رفع باشد که خبر است. اگر نصب بگیریم، حال میشود. قرائت نصب. خب. «مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا». مرتضی. «خالصةً» باشد، «ما» مبتدا، «لِذُکُورِنَا» خبر. «خالصةً» حال از مبتدا. «خالصةً». «مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ». اینجا ذوالحالش کدام است؟ «الْعِزَّةُ»؟ چرا؟ آهان! خبرش کدام است؟ و مثل این قول: «هَذَا بَصْرَةً أَطْیَبُ مِنْهُ رُطَبًا». «بَصْرَةً»، «بَصْرَةً» به معنای خشکی، فکر میکنم. عسران. این «خشک در حالی که خشک است، بهتر است از در حالی که». «رُطَبًا» حال از «هَذَا». «هَذَا» چیست؟ مبتدا. و بعضاً حال از ضمیر مجرور «مِنْهُ» است. «زَیْدٌ مُفْرَدًا أَنْفَعُ مِنْ عَمْرٍو مُعَانًا». زید تکوتنهاتر است بهتر از عملی که کسی هم دارد کمکش میکند. «لَیْتَكُمْ جَمِیعًا أَنْدِی». حالا آنجا «مُفْرَدًا». زیدان «مُفْرَدًا». حالت چیست؟ کسایی چیست؟ «جَمِیعًا» حالت چیست؟ «کُمْ» چیست؟ اسم «لیت» است. «لَعلَّ ابنی سالمًا یَقْدَمُ مِنَ السَّفَرِ». اینجا حال چون اسم چند قلوب ؟. «یَرْتَطِبًا». و یا بسا «رُطَبًا». حال از قلوبتی است که اسم دستمال است. «عِبَادُ الْعِبَادِ عَلَیْكَ عِمَارَةَ هَمَمْتَ وَأَصْفَیْتَ عَلَیْهَا وَسَتَحْمِلِینَ طَلِیقًا وَهَذَا تَحْمِلِينَ». حال این شعرها خیلی هم خاصیتی هم ندارد. شعر حافظ را برداری، تجزیه ترکیب کنی، فارسی یاد میگیری. «وَلَا تَحْمِلِينَ». دلیل فسفر بسوزانم. فکر میکنم «أَنْتُمْ مُلُوكًا بُلُوک». حال. «أَنْتُمْ» مبتدا. عامل در این احوال همه یا معنای ابتدا، عاملش چیست؟ هم معنای ابتدا یا ناسخ. به خاطر اینکه صاحب حال، یعنی ذوالحال یا مبتدا یا اسم است. و این مقتضی این است. مثل «نَحْنُ الصَّعَالِيكُ أَنْتُمْ مُلُوکٌ» در حالی که ما فقیریم، شما ملوکید. اصل آن این است: «ونحنُ الصعالیکُ» که حال باشد، حال از «أنَّنَا» بشود. و این مقتضای آن قاعدهای است که ذکرش کردیم قبلاً. و برای در این مقام اختلافاتی است که هرکی دوست دارد ملاقات کند، برود رجوع کند به کتبشان.
**قسمت هفتم**: آن چیزی که وقتی صاحب حال خبر میشود و خبر یا جامد است، جامدی است که ضمیر را متحمل نمیشود، یا متحمل ضمیر است فعلاً یا وصفاً. مثال اول: جامدی که متحمل ضمیر نمیشود، ذوالحال خبر است، خبرمان هم جامد است، جامدی است که ضمیر هم متحمل نمیشود. «هَذَا بَعْلِي شَيْخًا». «شَيْخًا» چیست؟ این شوهر من است در حالی که شیخ است. در حالی که پیرمرد است. خب، شیخ بیشتر میخورد که جامد باشد. مشتق پیرمرد. جامد است. معنای «من باردار بشوم در حالی که این پیر است. در حالی که این...». که آنجا در حالی که این شوهر من است. «شیخًا» ؟ که کارهای نیست که جمله حالیه است. خب، حالا اگر حال بخواهیم بگیریم، «شیخًا» را، ذوالش کدام است؟ چی خبری است که متحمل ضمیر نمیشود؟ «بَعْلِي» که ضمیر نمیگیرد. «فَتِلْكَ بُیوتَهُم خَاوِیَةً». «خَاوِیَةً» ؟. این در حالی که شیخ، این شوهر من است. شوهر من در حالی که شیخ است. نه، این در حالی که شیخ، در حالی که را به کی میخواهیم برگردانیم؟ آن میشود. خب، «خَاوِیَةً» چیست؟ حال. حالش کدام است؟ «بُیوتَهُم» که متحمل ضمیر هم نمیشود. «هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَکُمْ آیَةً». ضمیر نمیگیرد؛ یعنی مضاف به آن، مضافالیهاش نمیشود. متحمل ضمیر نه، یعنی «زید» را که "بَن" ? است، یعنی یک «هو» در آن میگیرد. این ضمیر، متحمل ضمیر نمیشود؛ یعنی همین، یعنی آنجور ضمیری نمیگیرد؛ یعنی مشتق در واقع نیست. خب، «آیَتًا» چیست؟ بفرمایید حالش کدام است؟ خودش هم گفته جامد است. اینجا «لَکُمْ» ؟. «اللَّهُ» خبرمان. آیا میشود حال از «لَکُمْ» چیست؟ اینجا نقش شیر نشانی از برای شما زائد است. رُک نیست. یک مبتدایی را در تقدیم میکرد. «بِضَمَّةِ زائِدَةِ». به قرینه زائده که میشود حذفش کرد. «هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ آیةً». پس «آیَةً» چیست؟ حال از «نَاقَةُ اللَّهِ» که «نَاقَةُ اللَّهِ» که در واقع «نَاقَةُ» ؟، «نَاقَةُ» میشود؛ یعنی خود مضاف برایمان چیست که جامد هم هست. «لَا غَیْرَ أَنْ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ». این سؤال ذوالحال است: خبر. خبرمان یا جامد است که ضمیر را تحمل نمیکند یا متحمل ضمیر است فعلاً یا وصفاً. «شَیْخًا» و «خَاوِیَةً» و «آیَتًا». آن چی؟ «أُمَّةً وَاحِدَةً». جهال کدام است؟ «أُمَّةً». از چیست؟ حالمان موصوف است برای یکی. ذوالحال چه که چیست؟ خبر. «نَبْقِی وَإِنْ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ». که چی؟ باز «شَیْخًا» و «خَاوِیَةً» و «آیَتًا» و «أُمَّةً» و «مُسْتَقِيمًا» حال برای اخبار در این جمله، برای خبرهایی که در این جملات آمده. و مثل اینها: «هَذَا مَالُكَ ذَهَبًا». «ذَهَبًا» حال. مالِ حال. «هَذِهِ جُبَّتُكَ خَزًّا». «خَزًّا» چیست؟ چوبک. حال. جلیقهمانند دارد. جلوههای پشمی است. خب، جامد هم هست دیگر. «سَهْمٌ وَكُمٌّ الْمِیرَاثِ خَاتَمٌ وَفِضَّةٌ وَشَجَرَةٌ نَخْلٌ». جای «نَخْلٌ» دیگر خیلی تابلو در تمیز بودن. نمیدانم چرا حال گرفتند. «أَنْتَ الْقَمَرُ بَدْرًا». این هم خیلی تابلو در تمیز بودن. «أَنَا الرَّجُلُ کَامِلًا». میشود حال گرفت. «تو قمری در حالی که بد». یک جوری «أَنَا الرَّجُلُ کَامِلًا». اشکال ندارد. «کاملاً» حالش، «الرَّجُلُ» که چیست؟ جامدی است که متحمل ضمیر نمیشود و عامل در آن بر این قاعده همان اگر خبر برای ناسخ باشد یا ابتدا است. بر قول به اینکه عامل باشد، به اینکه باشد عامل در خبر یا مبتدا. قولی به اینکه عامل در آن باشد. و در این مقام همچنین اختلاف است. اگر میخواهی مراجعه کنی، برو بخش ۱۵ شش مغنی. اما خبری که متحمل ضمیر میشود، پس حال مال ضمیرش است. آن عامل در این دو تاست. آن ضمیره عامل در ذوال و حال است. «مُسَافِرٌ رَاکِبًا». این مسافر است. چه ضمیری در آن است؟ یک «أَنَا» مقدر. عامل تو اینها «مُسَافِرٌ» میشود. خبری که سؤال حال است. عامل این حال و ذوالحال، آن ضمیر در «مُسَافِرٌ». مگر نکره نیست؟ نکره است. حال واقع میشود. اعتبار آن ضمیری که داخلش است. ذوالحال واقع میشود. ضمیره ذوالحال نیستا! «مُسَافِرٌ» ذوالحال. «مُسَافِرٌ» عامل از سرزمین مستتر در خودش به درِ «راکِبًا» در ها ؟. بینا صریح و صفت فتا اتم. باید بگوییم: «أنَّهُ» در «مُسَافِرٌ» ذوالحال است. این «مُسَافِرٌ» میشود عامل در آن ذوالحال و مسافر. و مشتق عمل کرده روی اسم فاعل. مسافر. امر سوم. «سَکَنَ» ؟. عامل. «أنَّنَا» خبر. «مُسَافِرٌ» اسم فاعل. مگر عامل در فاعلش در مفعول نیست؟ اینجا در فاعل است. اسم فاعل، مفعول به قرینه جمله میشود. «أنَّنَا شَفَاعَةٌ رَکُوبٌ» ؟. فاعلش. پس «مُسَافِرٌ» در فاعلش عمل میکند. «مُسَافِرٌ» در حال میکند. درست است. عامل در چیز. آره دیگر. «مُسَافِرٌ».
**امر سوم**: اصل در ذوال این است که معرفه است. همانگونه که اصل در حال این است که نکره باشد. ذوالحال معرفه به خاطر اینکه این دو تا مثل مبتدا خبرند. ذوالحال مثل مبتدا، حال مثل خب. و لاکن میآید صاحب حال نکره در چهار جا. قیاساً. چهار جاست که ما ذوالحال را نکره میآوریم. قاعده هم هست. نفی یا نهی یا استفهام قبلش آمده باشد. پس اگر قبل از ذوال ما نفی و نهی و استفهام آمده باشد، ما میتوانیم ذوالحال را چی بیاوریم؟ نکره بیاوریم. «وَمَا أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا وَلَهَا كِتَابٌ مَعْلُومٌ». اینجا حالمان چیست؟ «كِتَابٌ». ذوالحالمان کدام است؟ قوی کردن نیست.؟ چی باعث شده که بتواند ذوالحال بشود؟ ترجمه «در سیاق نفیه». یا بگوییم «هَلْ»؟ بقیه نکره در سیاق لام الفاعل نزدیک فاعل. نه، مفعول. «بما أهلِکَ قَریَةً» ؟. اینجا «مُسْتَقِیماً» ؟. بقیه حال. «مُسْتَقِیماً». ذوالحال چیست؟ «مَعدَنٌ أَوْلَى» میشود. الان نباید برق کند احدی بر احدی در حالی که بقیهاش را ساده میشمارد، آسان میشمارد. «لَا یَبْقَ» ؟. نهی. نه، یعنی اینکه فکر نکند که چیزی نیست. همینجوری بخواهد ظلم کند به کسی. «أَ سَائِلِی عَنْ مَعِیشِنَا بَاقِيًا فَتُرَاهُ» ؟. اینجا «بَاقِيًا» حال. «عَیْشًا» ؟ ذوالحال است. «هَلْ» چون آمده، استفهام. این جای اولی بود که ذوالحال ما نکره بود. جای دوم این است که حال حال از چیست؟ «عَیْشًا» ؟ که خبر ما بود و نکره. چون در استفهام آمده، «هَلْ» آمده.
**دومین جایی که ذوالحال نکره میآید**، این است که تخصیص پیدا کند به چیزی از وصف؛ یعنی نکره ما نه «عَیْشًا» چیزه. «عَیْشًا» نافعال هم هست. ؟ رافائل. ولی چون در سیاق استفهام است، نامعلوم است.
**دومین جایی که ذوالحال نکره میآید**، این است که ذوالحال ما یک وصفی بگیرد که این تخصیص پیدا کند. «یَا رَبِّ نَجَّیْتَ نُوحًا وَاسْتَجَبْتَ لَهُ فِی فُلْكٍ مَشْحُونٍ». «مَشْحُونٍ» حال. «فُلْكٍ مَشْحُونٍ». ذوالحال «فُلْكٍ» نکره است. نکرهای که وصفی گرفته و تخصیص خورده.
**سوم اینکه جملهای باشد که مصدر به واو است.** اگر حالمان جملهای باشد که با واو شروع شده، میتوانیم ذوالحالمان را نکره بیاوریم. «أَبُوكَ الَّذِی مَرَّ عَلَى قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا». حال ذوالحالمان «قَرْیَةٍ»، «قَرْیَةٍ» نکره آمده. چون حالمان با واو شروع شده.
**چهارم این است که متأخر شود از آن ذوالحال**؛ یعنی اول حال بیاید بعد ذوالحال. اینجا میتوانیم ذوالحال را نکره بیاوریم. «مَا لِي مَنْفَسٍ مِثْلَهَا لِی لَا یَمِنُّ وَلَا یُصَدُّ فَقِرِّي مِثْلَ مَا مَلَكَتْ یَدِی». «دَلَائِمٌ» ؟ ذوالحال است و ذوالحال نکره آمده. «سَمَاعًا». خب، اینجاها ذوالحالمان قیاساً بود. مثل: «ملامت نکرد نفس مرا در حالی که مثل اویی برای من است». کی ملامت نکرد؟ دائمی. خب، پس اینجاها ذوالحالمان قیاساً نکره میآمد. یک جاهایی هم سماعاً: «صَلَّى رَسُولُ اللَّهِ قَاعِدًا، وَبِسَلَامِ وَرَاءَهُ رِجَالٌ قِیَامٌ». اینجا حالمان کدام است؟ «قَاعِدًا» و «قِیَامٌ». ذوالحال کدام است؟ «رَسُولُ اللَّهِ» و «رِجَالٌ». «رِجَالٌ» چیست؟ نکره است. کدام یک از قوانین نکره بودن را دارد؟ هیچ کدام از این چهار تا: یا نکره مقدم شده باشد، تخصیص خورده باشد، یا با واو شروع شده باشد حالمان، یا مقدم ؟. «لِي عَلَیْكَ مِائَةُ بَیْضًا». «مِائَةُ بَیْضًا» چیست؟ تخممرغ. برای من بر تو است صد تا تخممرغ تمیز، تمیز. «مِائَةٌ» ؟ یعنی «مِائَةٌ» و درهم. درهم. «مِائَةٌ» نکره آمده. ولی در واقع مضافه. این هم در امر...
در حال بارگذاری نظرات...