تمیز؛ رفعکننده ابهام جمله عربی
چرا تمیز را «من بیانیه» مینامند؟
تفاوت تمیز با حال و نعت چیست؟
«طاب زید نفساً»؛ نمونهای از تمیز
تمیز چگونه ابهام فعل را رفع میکند؟
بررسی تمیز در سوره نساء
تمیز در آیه «ولا تمش فی الارض مرحا»
کاربرد تمیز در تحلیل نحوی آیات
نحو عربی و کشف رازهای تمیز
تمیز؛ پلی میان معنا و ساختار جمله
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث جدیدی را در ادبیات داریم: مبحث تمیز. بحث تمیز ذیل منصوبات مطرح میشود. یکی از اقسام منصوبات، تمیز است. به تمیز، مميز، تبیین و مبین هم گفته میشود. اسمی است که ابهام را برطرف میکند و معنای «مِن بیانیه» میدهد؛ یعنی میشود این اسم منصوب را برداشت و بهجایش «مِن» و مجرور «مِن» گذاشت. «مِن بیانیه»، مثلاً میگوییم: «احد عشر کوکباً»، میگوییم: «احد عشر من کوکب»؛ «مِن بیانیه» میآید و مجرورش میکند.
مثلاً شما میگویی: «طاب زیدٌ نفساً» یعنی «طاب من جهت نفس». «اشتروا منها ثمناً» یعنی «دومن سمناً» روغن. «ای منوین من السمن»؛ با این قید ممتاز میشود از غیر خودش، از آنچه که مفید بیان است. چون نعت و حال و اینها نیز مفید رفع ابهام هستند، ولی تفاوت این رفع ابهامها چیست؟ اینجا میشود جای آن «مِن» گذاشت اما با مجرور.
طولانی میشود، پس آنها معنای «مِن» نمیدهند. شما میگویی: «جاء ابنک التاجر»، «ابنک التاجر» چیه؟ تاجر... تجار. ولی اینجا همانو شما میتوانی خودش را بیاوری، همان مفرد را. بعد آن «مِن بیانیه» نیست، «مِن تبعیضی» است؛ «مِن التجار» یکی از تجار. «مِن بیانیه» تویش نیست.
لِمَن بینه التمیز، اونی که با تمیز بیان شده را بهش میگویند مميز و مبین. یعنی الان «طاب زیدٌ نفساً» تمیز چیست؟ «نفساً». مميز چیست؟ زید. حالا این ابهام یا ابهام نسبت است یا ابهام ذات. مثل دو مثال که گفتیم. ابهام نسبت مثل «طاب زیدٌ نفساً»، این ابهام نسبت است. زید خودش ابهام ندارد چون «طاب» سرش آمده ابهام پیدا کرده است. ولی عدد خودش ذاتاً مبهم است؛ ابهام ذاتی دارد. فصل اول، تمیز یکی از چیزها، عدد اول یکی از...
**خوب حالا در تمیز رافع ابهام نسبت:**
تمیز رافع ابهام نسبت یعنی نسبت حدس به چیزی که صاحب جهاتیست. ابهام نسبت حدس به چیزی که صاحب جهاتیست که نسبت در واقع به جهتی از جهاتش میباشد. یعنی شما نمیدانی به کدام نسبت، از کدام جهت. ببینید ابهام نسبت یک سوالی تویش است، یعنی از کدام جهت؟ تمیز، جواب از کدام جهت را میدهد. میگوید: «طاب زید» میگوید: از کدام جهت؟ از چه نظر؟ این «از چه نظر» میشود ابهام نسبت. جوابش هم میشود تمیز رافع ابهام نسبت. و آن فقط آورده میشود به منصوب الیه، به آنچه که نسبت داده شده به عنوان توطئه مقدمه. مثل اینکه شما میگویی: «طاب زیدٌ». نسبت فعل به زید مبهم است. دانسته نمیشود کدام جهت از جهاتش پاک است: نفسش، خلقش، زندگیش، جسمش، شغلش، یا کلاً اصلاً پاک است؟ ابهامش با همین هر کدام از اینها که بیاید، «نفساً»، «عیشاً»، اینها میشود تمیز. بهش گفته میشود تمیز جمله هم بهش میگویند، تمیز جمله که چند قسم است.
پس آقا، تمیز دو نوع شد:
اول: رافع ابهام نسبت.
رافع ابهام نسبت چند قسم است؟ ما هفت قسمش را میخواهیم بخوانیم. هفت قسم است.
قسم اول اونی که برطرف میکند ابهام نسبت فعل به فاعل. پس ببینید اولیش را میخواهیم تیتری (فهرستی) کنیم:
تمیز دو نوع:
۱. رافع ابهام ذات.
۲. رافع ابهام نسبت (هفت قسم):
اولیش: نسبت فعل به فاعل.
دومین: نسبت فعل به مفعول.
سومین: نسبت فعل به نائب فاعل.
چهارمین: نسبت تفضیل به مفضل.
پنجمین: اسناد در جمله اسمیه.
ششمین: ابهام از اضافه.
هفتمین: ابهام از نسبت افعال تعجب و مدح و ذم.
که خوب در مورد افعال مدح و ذم توضیحش را بفرمایید دادیم، بحثش را اسم هفتمش را در واقع بحث کردیم.
قسم اول مثل: «اشتعل الرأس شیباً». ترجمه بفرمایید. «اشتعَل» یعنی چی؟ آها، شعلهور شد. شعله، آها، شعله را پذیرفت، احسنت. کی پذیرفت شعله را؟ از چه جهت؟ یعنی چی؟ از کدام نظر؟ شعله را پذیرفت؟ آتش ظاهری، آتش مثلاً چی چی شعله، چی چی بود؟ ابهام را چی برطرف میکند؟ «شیباً». شیب چیست؟ سفیدی مو. «اشتعَل» به معنای انتشار هم هست، یعنی همه سر را گرفت. این هم هست. اشتعال آتش هم شاید به معنای فراگیریاش باشد که میآید یکدفعه همه را میگیرد. میگوید: سفیدی. سفیدی مو. نسبت اشتعال به رأس، نسبت فعل و فاعل مبهم است. دانسته نمیشود کدام جهت و حیثیت از رأس مشتعل شده. «شیب» میآید بیانش میکند (نسبت در واقع به شیب است). یعنی «اشتعَل شیب رأسی».
خوب سوره نساء آیه ۴. وقت هست ولی کم است. تهران زده به دیوار، آب هست ولی کم است، وقت هست ولی کم است. باید تند بخوانیم برویم. سوره نساء ۴. بحث حال هم تمرین نساء بود! استثنا بود! کلاً ما با سوره نساء حال میکنیم.
آیه ۴ با جلد ۶ کافی، نمایشگاه. بله بفرمایید صفحه چند میشود کرمي: «و آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً». (تو ذهن میگوید میگیرد چرا آها نحله، عطیه بدون توقعِ عوض بدهی، عطیه بدون توقع عوض) صدوقات چیست؟ صدوق جمع چیست؟ صیغه چی میخوانند؟ چی میخوانید؟ صداق. اصداق. جمع صداق. یکی از اقسام این است دیگر. (سؤالی) منظور صدقه نیست. صدقههایشان را بدهید؟ نه. بعضی سوءاستفاده کردند صدقه بدهید. صداق بدهید. صداقهایشان را بدهید. مَخزَنشان میشود نَفَقَه. صداق، صدقه. مَخزَنشان میشود بله، انفاق و نفقه. این از نفقه است، آن از انفاق. دو چیزی که دو تشبیه، جفتش هم نزدیک است. جفتش نفقه میآید. جفتش از جهت معنایی خیلی به هم نزدیک است، هم صدقه و هم صداق: مالی که داده میشود، علامتِ صادق بودن. خوب. پس زنها صدقاتشان را بدهید به عنوان «نحله». در حالی که «نَحل» است، این حال است یا تمیز است؟ تمیز است، «مِن نِحلَةٍ» بیان میکند صدقات را. یعنی ابهامی در آن صدقات بدهی بگیریم.
خوب ویژگیهای حال چه بود؟ جمله، جامد، وزن فِعلَن، چی بود؟ عددی، کیفیت، نوع. نوع فعل را بیان میکرد. واسه جلسه، یعنی مدل نشستن، مفهوم مطلق، یه مال نحوه صرف وزن فَعَلَ در صرف چند معنا دارد. یکی مصدر میآید. یکی حاکی از نوع. درست. صفت مشبه میآید، فَعَلَنَ. شب دیگه چی؟ اسم فاعل مفعول. صفت مشبه هم نیست. پس «نِحْلَة» را بهتر است که فقط مصدر میتواند باشد. مصدرم جزء مشتقات هست یا نیست؟ جامد. طبق قول کیا؟ طبق قول کیا؟ کوفیون. خیلی ماشاءالله، واقعاً ماشاءالله، ماشاءالله. تخته. عرض کنم که حالا حال میآمد. مص... اینجا تمیز بودنش بهتر است ها. قواعد تمیز را نخواندیم یک مشکلش هست. حالا اصل بحث تو تکه دومش است.
اخوان! این آیه ماجرای خیلی عجیبی دارد. عرض میکنم بعداً. پس اگر آنها یک کاری کردند از یک چیزی بر شما ماده طیبه، معنا به خاطر آها. احسنت! یعنی «وَهَبُ» بقیش با رضایت بر شما از چیزی. حالا اینجا آن مفسّر چون خیلی نقش کاربردی دارد «نَفْسَه» که باعث میشود ما «طَیّبَه» را معنای رضایت بگیریم. «طَیبَنَ»، «طیبَنَ» یعنی نه. «طِیْبَ» یعنی مثلاً موافقت. موافقت معانیش مختلف است دیگر، مثلاً میگوییم که موافقت با طبع، موافقت با حال، موافقت با نفس، موافقت با چی؟ موافقت از چه جهت؟ موافقت از جهت نفس، موافقت از جهت استفاده، موافقت از جهت... این موافقت معنی است که خیلی ابعاد مختلف دارد. اگه موافقت داشتن. البته این واژه چون ترجمه فارسی ندارد «طَیَبَ». خود ابهامش منتقل نمیشود. عربزبان خوب میگیرد این ابهام را. تو فارسی ما یک سری واژهها داریم که اینها مبهمِ سریع و تمیزش بیاید. حالا فَحُسَّکَ خوب تو ذهن میآید. بازی مودبانه پیدا کنیم. مثلاً میگوییم که یک جوانی آمده خیلی سال پیش دانلود اکثریت و اینها صحبت میکردیم که مثلاً ملاک نیستند و فلان و اینها. تمام شد.
آمد پیش ما نشست و گفت که: خوب الان چون اینجور که میگویی ما باید با همه درگیر بشویم و فلان و اینها. گفتم: شعور میدانی یعنی چی؟ بله. معنایش را میدانید، یعنی چی؟ ابهام داشت؟ شعور نداری؟ یا معنای کلمه را میدانی یعنی چی؟ شعور به معنای این است که ریزبینی و اینها. قرآن معنای کلمه (منظورم استها، جسارت نشود) اینجوری باید خلاصه دردش را سریع برساند. حالا گاهی عبارت این شکلی است. یعنی عبارت تو خودش یه ابهامی دارد که منظور طرف چیست؟ چیش را میخواهد بگوید؟ از چه جهت؟ میدانی یعنی چی؟ یعنی خودت حالیت نمیشود؟ خودت نداری؟ یا معنیاش را نمیدانی؟ معنی دقیق لغویاش را؟ حالا اینجا از همین قسم است: «اَن طابَ لَکُم» برای شما «اَن شئ من شیئ» از آن چی؟ از آن صداق. از چه جهت؟ «طَیّبه» از جهت نفس. «طِیب نفس» نه. «طیب رائحه» نه. «طیب عیش» نه. «طیبه چی؟» در مورد راه هم «طیب» میآید یعنی بوی خوش. در مورد عیش، زندگی خوش. اینها همه واژه «طیب» برایش به کار میرود. «طیب من القول» و فراوان. اینجا «طیب من النفس» یعنی «فَکُلُوهُ کُلُوهُ» چی چی را؟ کدام این قسمتی که آنها با طیب بخشیدند، مخالفتاً روش، تمیز، بله بله بله. اینجا «هَنِيئًا مَرِيئًا» چی میشود؟
آیه ۳: «فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّساءِ». «طیب» را به خود نساء هم نسبت داده، درست شد؟ «مِنْ» من بیانیه است. «طاب لکم» آیه سوم. «مَا طَابَ لَكُم مِّنَ النِّسَاءِ». دوباره آیه دوم: «وَ لَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ». ببینید چقدر طیب و طیب استفادههای مختلف دارد. طیب در برابر خبیث. طیب از جهت زنانه. طیب از جهت نفس. استعمالات مختلف.
زود بخوانیم برویم. تو اگر گیر نکنیم. «فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَّرِيئًا». اون شی ای که اینها دارند با رضایت خاطر. پس «نفساً» چی شد؟ تمیز. تمیز رافع نسبت چی و چی؟ فعل و فاعل. حالا «هَنِیئًا مَّرِيئًا» چی میشود؟ در حالی که هنی و مری است. ولی این میشود نعت.
حنیا آمد خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام. مریضی دارم، حالم خوش نیست، مریضم اینها. یک چیزی بفرمایید من حالم خوب بشود. حضرت فرمودند که: «میروی به خانمت میگویی یک مقدار از مهریهاش را بهت ببخشد. آن مقداری که میبخشد پولش را برمیداری میروی باهاش عسل میخری، با آب باران قاطی میکنی میخوری». رفع این کار را کرد. آمد گفت: «آقا رمزش چی بود؟» حضرت فرمودند که: «هر سه تایش تو قرآن بودند که بهت گفتم. اینی که گفتم میروی از مهریه خانمت میگیری مال این آیه است.» میفرماید که: «هرچی که خانمتان از مهریهشان ببخشند «هَنِيئًا مَّرِيئًا» بخورید، خودش مایه سلامتی است.» «هنی ان مری». شما با آن پول رفتی عسل خریدی که آن هم «فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ». با آب باران قاطی کردی که آن هم باز قرآن که باهاش زنده میکنیم، حیاتبخش است. همه اینها با همدیگر باعث شد که سرحال بشوی. این خیلی مهم است. خانواده همین آیه را شوخی میکنم. از این پول مهریه خلاصه ببخشید.
برویم بخوریم پولش را. پس حال است. آیه بعدی: پس منظور اینکه اگر «طابت عن شئ من الصداق لکم» این «طیبَ» توش تضمین است که در بحث لزوم و تعدی، بحث تضمین میآید. یک قاعده ادبی است. بحث تضمین. تضمین وقتی یک چیزی به جای کلمه دیگر آمد، آنوقت الان دیگر گفتیم دیگر. ببینید گاهی واژهها جای واژههای دیگری میآید. اگر جای واژههای دیگری میآید، مثلاً واژه الف جای واژه ب. واژه ب خودش مثلاً با «إلی» تعدیه پیدا میکند. حالا واژه الف که جای واژه ب آمده تعدیه واژه الف با «إلی» نیست. ولی چون جای این آمده با «إلی» متعدی میشود. این را بهش میگویند قاعده تضمین. در قرآن هم رایج است. ولی تنظیم دور نیست. این است که جامد باشد. ستاد مشبه از «حن»، فعل «مرء» از «مرء». مهریه «مرء» را بخورید، «مرئی ها». «طیبَ لَكُمْ» که آمده این «ان شئ» باید باشد «طیبه». حالا تضمین دارد دیگر. حالا جای چی آمده؟ چی آمده که آن با لام متعدی میشود واسه همین با لام متعدی: «یرزین»، مثلاً «یرزین لکم»، «ترزین ل»، «رزین» از همش بهتر است. «نهب ابن الک».
عملاً ما توی حال ذات نباید توی خود حال «نفساً» مثلاً همینه دیگر. آن ذات دارد، آن ذات صفت دارد. بله. یعنی حالم باز میآید جزء همین دیگر. حال مشتق. آنجا صفت «وهبه»، «وهب» «یحب» «وهبه» «وهبو» «وهبنا». ببخشید. نه خواهش میکنم. قاطی کردم با آن چیز. هوا. «بیت»، «یحبیب» با ه جیمی داریم. کبیر ابن چیز است. از هیبت، هیبت. «هیبنَ» یعنی ترسیدند. مثل: «إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا». دانشگاه امیرکبیر بردیم کوه. بردیم کوه. خسته و کوفته. همان جلسه که چیز بودن، کشف حجاب کرده بودن و اینها. برگشتیم. دیگر بچهها را توی قبرستان بغل کوه نگه داشتیم و گفتیم تا ماشین میآید بچهها (بچهها خستگیشان در رفت) آیه ۳۷ سوره مبارکه اسرا: «إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ». وقتم نداریم. وقت هست ولی کم است. اسرا آیه ۳۷.
آقایان تفسیر ازش غافل نباشید. این تفسیر، تفسیر شبّّر، تفسیر خوبی است. تفسیر دم دستی. آیه ۳۷: «وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا». این سوره اسراء که خوراک است. یعنی برای تمرین منصوبات، فقط سوره اسراء. از اول تا آخر فقط منصوب است. عجیب است ها. بعضی سورهها این شکلی است. از اول که شروع میکند «لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»، اصلاً همش «وَكِيلًا شَكُورًا»، «عُلُوًّا كَبِيرًا»، «وَعْدًا مَّفْعُولًا»، «أَقْصَرُ نَفِيرًا». اصلاً ترکانده است توی منصوبات. این هم یک قاعدهای است. حالا کسی اهل فن باشد کشف کند، ببیند سورههایی که همهاش گامش به سمت نصب است و همهاش گامش به سمت جر است. اینها نکتهای است، حتماً نکتهای است. کسی بتواند اسرارش را بکشد بیرون خیلی قیمتی میشود. بعضی سورهها همهاش جزم است آخرش: «مَا أَغْنَىٰ عَنِّي مَالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطَانِيَهْ». همهاش سکته آخرش. انگار یکدفعه قطع میشود. محتوایی هم همین است، همهاش یکدفعه قطع میشود. آیاتم ظاهرش هم یکدفعه هی قطع میشود. سوره اسراء همش چون برده بالا پیغمبر را، سیر داده به آسمان اینها، همهاش نصب است. شاید کسی برهانیاش کند بتواند خیلی خوب است.
خوب «وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا». بفرمایید. با سرعت پایین. «وَ لَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا». «مَرَح» چیست جناب آقای دکتر کریمی؟ ترکیب. هر دو نفر؟ تمیز است. چرا؟ «مَرَحًا» شما بفرمایید. «مَرَح» مصدر است. «مَرَح» مصدر است. یعنی سرخوشی. حالا، حالا در زمین «لا تَمْشِ» یعنی چی؟ قدم نزن. قدم نزن در زمین. از جهت، از جهت مستی قدم نزن. یعنی ابهامی در قدم زدن بود من آمدم با این برطرف کردم. از چه جهت قدم نزنم؟ یا در حالی که تفاوت کرد. خوب حالا چرا مصدر؟ شما اینجا «مَرَحًا» به معنای «مُخْتَالًا». «مُخْتَالَاً» با خیالات، با توهمات، متکبرانه. پس حال میشود.
«مَرَحاً، لَا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا». این یکی. حالا تعلیل. چرا؟ چرا مرّه را زمین راه نرو؟ بقیش: «إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ» یعنی چی؟ بشکافی. «إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ» شما هرگز نمیتوانی زمین را. یعنی هیچوقت زمین را نمیشکافی. «لَن» دفعه اول نفی موکد میکند، نفی مؤبد. این هم از اصطلاحات جعلی ما. خوب. «وَ لَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا». تو لن خوب ترجمه. بالغ نمیشوی از کوهها. الان اینجا ابهام تو کجاست؟ بالغ شدن. رسیدن. شما نسبت فعل و فاعل. «لن تبلغ» نمیرسی. تو نرسیدن تو از چه جهت نمیرسی؟ تو کوهها را، تو کوهها را نمیرسی. «بلوغ» یعنی رسیدن دیگر. تو کوهها را نمیرسی. از چه جهت کوهها را نمیرسی؟ طول. از جهت طول. آنجا حالا ما یک کلاس تفسیری توی قبرستان بغل کوه راه انداختیم، خسته و کوفته دم غروب. که این «طولاً» خدمت شما عرض کنم که قید برای بلوغ است یا قید برای فاعل تبلیغات؟ دو تا تو، برجسته میکنند. تو کلمه تو. به کوهها نمیرسی از جهت طول، طول تو. آها. حالا یک احتمال دیگر: تو به کوهها نمیرسی از جهت طول، طول کوهها. طول تو. طول کوه. حالا تو به کوهها نمیرسی از جهت طول. این اصلاً یک معنای جدیدی میشود. این چی میشود؟ یعنی تو از طول نمیتوانی بروی به کوه برسی. از طول کوه بزنی. این از کجا، کدام تفسیر است؟
گفتم: «تولّا کوهنوردی انسان را مؤمن به قواعد و اضطرارات و پذیرش محدودیتها میکند.» یعنی شما باید تن بدهی به راه. اینجوری نیست که اراده کنی بروی طول. بروی بالا. از طول بروی بالا باید بیایی. اگر یکجایی دامنه دارد، اگر یکجایی پایین میرود، پایین بروی. یکجایی بالا میآید، بالا. کوهنوردی آدم ضابطهمند بار میآورد. آدم مطیع بار میآورد. ما ورزش مستحبمان کوهنوردی است. کوهنوردی، ورزشی است که سفارش بهش شده و ورزش دائمی پیغمبر اکرم بوده. هیچ ورزشی انقدر اهمیت ندارد. انشاءالله عزیزان یک همتی بکنیم با همدیگر برویم. من که پایهام اگر بیایید.
این «طولاً» پس تمیز شد، تمیز از رافع نسبت بین فعل و فاعل. حالا این سه تا احتمالی که گفتیم بماند. ولی اصل همینه: تو به کوهها نمیرسی از جهت طول. خب حالا این نسبت، اون تعلیل مهمه. میگوید: «مَرَحًا» راه نرو چون اینجوره. حالا کسی بتواند اونو بفهمد. حد وسطش را در بیاورد. بحث برهان. این آیه خیلی بحث خوبیه. این حد وسطش چیست اینجا؟ شما نمیتوانی زمین را بشکافی. این چه نوع تحلیلی است برای اینکه «مَرَحًا» راه نرو. چه ربطی دارد؟ میگوید: «مَرَحًا» راه نرو چون نمیتوانی زمین را بشکافی. یعنی چی؟ تو روی زمین. یعنی تو روی زمین. سوار تویی. تو سوار زمین نیستی. فکر نکن که روی زمین داری راه میروی. پایت را محکم میکوبونی. ولی وقتی که نمیتوانی این را بشکافی یعنی آن به تو زور است. زور این بیشتر از تو است. اگر این زورش کمتر باشد که اصلاً نمیتوانی روش راه بروی. روشن شد؟ میشود مثل همون که بگوییم طرف چکار میکند؟ پا میگذارد روش، عکس میگیرد، فیلم. روش راه میروی. پایت را گذاشتی روش. فکر نکن غالب شدی. مغلوبشی. مغلوب زمینی. چون اگر زمین زیر پای تو نباشد، نیست. میل تو شکم زمین اینکه پس پایت را روش گذاشتی از زور زمین است که داری راه میروی. از زور تو نیست که داری راه میروی. خیلی جالب است دیگر. یعنی آدمی که نسبت به این مقهور قاهر نیست. ما مقهور ارضیم. یکی از آنور این زمین. اونَم کوه. از اینکه داری راه میروی تو شکمش فرو نمیروی به خاطر این است که آن به تو زور است. از آنورم این کوهها را هم که قدت ازشون بالاتر نیست. بالاتر به اینقدر نمیرسد. مقهور زمینی هم، مقهور کوهی. «مَرَحًا» راه میروی. تو نسبت به اینها هیچی نیستی. بعد میخواهی نسبت به خدا... «فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا». مریم ۲۶. «فَكُلِي وَاشْرَبِي وَقَرِّي عَيْنًا» (بخورید و بنوشید و قری بخور. مخاطب مونث مفرد. «کُلی»، «اِشرَبی»، «قَرّی»، «قُرَّتَ عین»، «قَرّی عَيْنًا»). قرار بگیر از چه جهت؟ از جهت چشم آرامش داشته باش.
«هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا»؟ هل یستویان مثلاً چیست؟ پس آنجا «عَيْنًا» چی بود؟ تمیز. اینجا مثلاً چیست؟ آیا مساوی هستند از چه جهت؟ از جهت مثل. «وسیعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا»؟ «قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا» و «لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا». «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا».
یک قسمتی از «هَنِیئًا مَّرِيئًا» را بگید. بارونش گیر نمیآید چند روزه. نیسان، باریکلا، همراه دارد، یادم نبود. خرپشته. خرپشته هیچی آب نشده. فضای ۱۲ متری تو این چند روز به شما میداد. بارونشان تند بود. من نگاه میکردم مثل یک لوله چاه ۸ اینچ آب میپرید. نه اینکه آب بریزد ازش بیرون. آب نیم متر پرتاب میشد. سیل شد. پس بقیهاش باشد انشاءالله برای جلسه بعد. این قسمت اول از تمیز. حالا تمیز توضیحات بیشتری هم دارد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...