تقسیم تمییز به محول و غیرمحول
عامل نصب در تمییز ذات و نسبت
تفاوت تمییز با مفعول دوم در نحو
بررسی نحوی و تفسیری آیه «من الأوثان»
مقایسه ششگانه حال و تمییز در نحو
حال ایجابی است و تمییز سلبی معنا دارد
اصل در حال اشتقاق و در تمییز جمود است
تحلیل بلاغی آیه «أهدی سبیلاً»
قاعده تمییز و حال در موارد اشتباه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
چند تا امر در بحث تمییز داریم: هفت تا امر. این امور را بررسی بکنیم و تمرینهای قرآنی و بحث را به انجام برسانیم؛ انشاءالله.
امر اول: به تمییزی که رافع ابهامِ نسبت است، میگویند تمییز مُحول (یعنی تحویل میکند به منصوبالیه؛ تحویل میدهد به منصوبالیه)، بلکه در واقع خودش منصوبالیه است. همانگونه که در مثالها آمده است؛ مثل "زیدٌ کریمٌ نَسَباً" (زیدٌ کریمٌ النسب). این رافع ابهام نسبت است. از چه جهت کریم؟ از جهت نَسَب. این برمیگردد؛ منصوبالیه برمیگردد به کریم، بلکه اصلاً انگار خودش مدِّ نظر است؛ خود نَسَب از اول منظور است؛ یعنی کریم خودش منصوبالیه، خودش خبر است؛ یعنی زیدٌ نَسَبُهُ کریمٌ بوده در واقع. خوب، آیا در این قضیه، مثلاً زید اصلاً کریم نباشد؛ چرا نَسَبَش کریم است؟ بله، بله، بله، اَحسَنت. نسبت دارد به اَحسَنت. "طابَتْ نَفْساً" (یعنی "طابَتْ نَفْسُهُ"). "نَفْسُهُنَّ" معمولاً تعبیر غلطی است. "نَفس" را وقتی میخواهند مضافالیه جمع بیاورند، معمولاً خود واژه "نَفس" را هم جمع میبندند؛ اَنفُس میگویند یا نُفوس. "نَفْسُهُنَّ" غلط است، و همچنین.
و گفته میشود به آنی که رافعِ ابهامِ ذاتِ غیر مُحوّله است، به او رافعِ ابهامِ ذات میگویند. به رافعِ ابهامِ نسبت میگویند مُحوّل، به رافعِ ابهامِ ذات میگویند غیر مُحوّل. جَرّش هم جایز است؛ با "مِنْ" بیانیه و با اضافه شدن. شما رافعِ ابهامِ ذاتی که به آن غیر مُحوّل میگویند، مجرور میتوانی بکنی، یا با "مِنْ" بیانیه یا با اضافه. اینجا بیشتر معرفه میآید. بله. مثل این آیات: "فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ"؛ "مِنَ النَّعَمِ"، نَعیَم اشتباه است، نِعام اشتباه است، اَنعام درست است. به اندازۀ آنچه که کشته، باید شُتُر بدهد. این "نعَم" درست است رافعِ ابهامِ ذات است. "ما قَتَلَه" ابهام دارد، ببخشید "مِثل" ابهام دارد. "مِثلُ ما قَتَلَ" یعنی چه؟ مثل اونی که کشته. مثل اونی که کشته از چی چی مِثلش است ؟ از شتر. رافعِ ابهامِ ذات است . بهش غیر مُحوّل هم میگویند. مجرور هم شده "نَعَمُه" اشتباه است. "نَعَم" درست است جمع نیست؛ مفرد "اَنعام" است. "نَعَم" مفرد "اَنعام" است. "اَنعام" جمع "نَعَم" است. امامزاد اشتباه است. نسبت ذات اشتباه است. ذات الاسبت اشتباه است. چی بود؟ ابهام ذات چی بود؟ کتاب اشتباه است.
الان اینجا "مِثل" ابهامِ ذاتی داری یا نسبی؟ ذاتیه. میشه غیر مُحوّل. با چی هم میآید؟ با "مِنْ" اضافه. بله. کثیراً. پس مجرور به "مِنْ" بیانیه هم تمییز است. مثل: "فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ". اینجا تمییزمان چیست؟ "أَوْثَان". چرا تمییز؟ رافع ابهامِ ذات. یعنی مُبهممان چیست اینجا؟ "رِجْس". بعد "أَوْثَان" چی آمده؟ معرفه و چی؟ با "مِنْ" بیانی. مفرد و نکره باشد و منصوب. برای اینکه منصوب باشد، آن شرایط را دارد. "يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ". حالمان اشتباه است. تمییزمان چیست اینجا؟ "ذَهَب". از چی؟ "أَسَاوِر". "أَسَاوِر" جمع چیست؟ سوره اشتباه است. اسوره درست است. اصفهان اشتباه است. یعنی چه؟ دستبند. دور دست بستن. سور هم چیزی که حلقهای دارد. اصفر اشتباه است. ابهامش چه نوع ابهامی است؟ چرا؟ دستبند چی؟ دستبند چی؟ دستبند طلا، دستبند دادگاه، دستبند چی؟ جان.
"يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ"؛ "مِنْ" تبعیضیه است. یعنی بعضی از اَساوِر، بعضی از اینها، بعضی از دستبندها. چند تا دستبند بهشان میدهند که جنسش چیست؟ خوب، اینجا "ذَهَب" چیست؟ نکره آمده. زن اشتباه است. درست. ولی تمییز است . تمییز رافع ابهامِ ذات. با چی مجبور شده؟ "مِنْ". دیگه چی داریم اینجا؟ "سُنْدُس". نه، پیراهن سبز از چه جنس؟ از جنس "سُنْدُس" و "إِسْتَبْرَق". با "مِنْ" بیانیه مجرور. "فِيهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى".
مرحوم مصطفوی، یکی از جاهایی است که من وقتی خواندم، در تحقیق نعره کشیدم. اینجا در تفسیر این آیه غوغا کرده است. ذیل واژه چی هم بود؟ یادم نمیآید، ذیل کدام واژه بود. نه ذیل واژه "نهر". آیه را گفته است؛ تفسیرش را حتماً بخوانید. فوقالعاده. مراحل سیر و سُلوک را از این آیه ایشان استخراج میکند. میگوید: اول آب میدهد بیدار کنند. اول آب میدهد، یَقظه. اول بیدار میکند. مرحله اول عَقَد است. بعد میشود طفل راه. سالِک میشود طفل. به طفل راه هم شیر میدهند؛ "أَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ". این شیر که خورد، یک خورده بزرگ شد، یک خورده میآید به حالت بلوغ و اینها میرسد. این است که بهش خمر میدهند، مستش میکنند در این مسیر. بعد دیگر حالا میخواهد برود، یک جمعی را با خودش بیاورد. این باید یک قوتی داشته باشد، بتواند بار بیاورد. این را بهش عسل میدهند. چهار مرحله را خیلی زیباست. یعنی قشنگ هم تطبیق دارد، ها. یعنی با روایات، با معارف دیگر. این حرفها ذوقی نیست که بگوییم از پهنای شکم درآمده باشد. اَسفارِ اَربَعه را ایشان در این چهار تا سفر، از این چهار فقره گرفته و درآورده.
اینجا اولین تمییزمان چیست؟ بله، ذیل واژه "نهر". چی شد؟ تمییز اول برای "اَنها" اشتباه است. دیگه، رضا. بله. "نهر" درست است. چی؟ همین تکرار خمر و عسل. "إِنِّي رَأَيْتُ حُبًّا مِنَ الْخَلِّ" اشتباه است؛ "خَلّ" چی بود؟ سرکه. "وَ حُبًّا مِنَ الْعَسَلِ". و همچنین این حرف در مبحث معانی حروف جَر در مقصد دوم خواهد آمد. حالا ما انشاءالله بحث تمییزی که آخرش رسید، میخواهیم حرف "مِنْ" را انشاءالله توضیح دهیم، ذیل واژه، ذیل همین بحث تمییز. انشاءالله حرف "مِنْ" را. آها، عدد را هم بگوییم. چشم. عدد خیلی مهم است، خیلی مهم است. مخصوصاً توی، یعنی یکی از بحثهایی که معمولاً در طلبهها، در بحث مکالمه میلنگند، بحث عدد. عربیش خوب است، میرود عراق. با اینها دیگر میخواهد عدد بگوید، پدرش درمیآید. کُدِ عَرَبا اشتباه است. میان اشتباه است. دارد عربی صحبت میکند. در عدد. بله، سالم اشتباه است. میآید قشنگ نمیتواند فارسی خوب صحبت کند، ولی عدد فارسی، عدد راحتتر از بله. بحث سختی.
مثال اضافه: "لِی خَاتَمٌ فِضَّةٍ". آنها، "مِنْ" بود. این اضافه. "خاتم فضَّةٍ". "قَمِیصٌ قُطْنٍ". "قُطْن" چیست؟ نه، "قُطْن" معنایش پنبه. "جُبَّةٌ خَزٍّ". بهش میگویند اضافه بیانیه. اضافهای که به جایش، یعنی حرف "مِنْ" بیانیه را برداشتهاند، اضافه کردهاند، میشود اضافه بیانیه. بیانش در مبحث اضافه میآید. تمییز "خَاتَمٌ مِنْ فِضَّةٍ"، "قَمِیصٌ مِنْ قُطْنٍ". تمییز عدد معین، مجرور میشود وجوباً در بعضی از صُوَر و منصوب میشود وجوباً در بعضی. این بحث عدد. کشاورزی درست است. صحبت بکنیم کجا مجرور میشود، کجا منصوب میشود. بیانش در بحث اسم و عدد میآید. و همچنین عدد غیر معین و بیانش میآید در مبحث کنایات. همه آنها در مقصد دوم.
امر دوم: عامل نصب در تمییز نسبت. در تمییز نسبت چی نصب میدهد به تمییز؟ آن حدثی که منصوب از فعل یا شبه فعل، در تمییز ذات، مُمیَّزِ خودمون است. اسم مبهم. آها، بله. نسبت. آن حدثی که بهش نسبت داده میشود، یا فعل یا شبه فعل. اسم مبهمی است که تمییز میآید بیانش میکند.
خوب، امر سوم: اَصل در تمییز، این است که نکره باشد؛ مثل حال. ولی گاهی معرفه میآید: "مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ". بله. عامل چیست اینجا؟ تمییز ذاته یا نسبت؟ ذات. جا ؟. عامل چی میشود؟ مُمیَّز مثل همیشه. عامل فاطمه ؟ خداحافظ. خاتم ؟ میشود اضافه. چیز هم هست دیگر. تو اصلاً مجرورش است . اصلاً بحث ما در مورد اینکه عامل نصب منصوب نیست. در همان "مِثلُ ما قَتَلَ" از منصوب نیست ؟. عامل نصب نیست. منصوب ؟ نیست. آنجایی که منصوب داریم که منصوب، مثل چی؟ مثل "کَرِيمُ النَّسَبِ". "کَرِيمُ النَّسَبِ". عامل نصبِ نَسَب ؟ چیست؟ "کَلِیم" ؟ خانه بود که حساب حامد یا فعل است، یا اسم عامل است. توی جامد احتمال زیاد مُمیَّز جامد نیست.
اما اینجا عامل: "مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ". مثال، مثال خوبی نیست. مثال غلط. "مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ". آها، مُتَعَدّی. یعنی خودش، خودش را سفیه کرده. بر این قول که "سَفِهَ" لازم باشد، پس "نَفْسَهُ" مفعول نباشد. در آن اقوال دیگری هم هست که مذکوره در تفاسیر. ما یک سخنرانی فقط در مورد این آیه، در سیره حضرت ابراهیم؛ چون بحث عقلانیت انقلابی، یک بحث ۵ جلسه داشتیم. مقاله عقلانیت انقلابی. قرآن نماد حضرت ابراهیم میداند. جان. بله. و نماد عقلانیت را حضرت ابراهیم میداند. نماد بیعقلی را کسی میداند که در مسیر انقلابیگری ابراهیم نیست. آدم، بیا. الان به آنهایی که آدمهای انقلابیون ؟ میگویند: "بیا قرآن به غیر انقلابی" ؟. یعنی کسی که مثل ابراهیم برخورد نمیکند، این میشود سفیه. امشب اشتباه است. یخ اشتباه است. اسمش اعتدال نیست؛ بیعقلی. "کَمْ أَهْلَكْنَا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِیشَتَهَا". اینها دور همان بحث است. "بَطِرَ" فعل، اگر لازم بگیریم، "مَعِیشَتَهَا" میشود تمییزش. تمییز هم باید نکره باشد اینجا. معرفه شده است. ولی اگر مُتَعَدّی بگیریم، مفعولبهش است . و گفته شده: "بَطِرَتْ فِي مَعِیشَتِهَا". قول دوم به معنای بَطِرَ، حسنی که نکره باشد. تمییز ما اینجا از آن اَصل عدول نمیکنیم، مگر اینکه حالا واقعاً نشود. بله، بله.
خوب، "بَطِرَ" به معنی سرور به نعمت اَز همراه ترک شکر مُنعِم است. "بَطِرَتْ فِي مَعِیشَتِهَا"؟ ایشان میگوید بهتر است. "عَاصِمُ الْقَلْبِ". خوب، بعضیها "قَلْبُهُ" خواندهاند. "عَاصِمُ الْقَلْبِ" اگر باشد، "عاصم" اگر لازم باشد، "قَلْبُهُ" میشود تمییزش، و تمییزش هم معرفه. "دَارِکٌ عَاصِمُ الْقَلْبِ". اسم فاعل است . آن هم "قَلْبُهُ". اسم فاعل چی میخواهد؟ فاعل میخواهد. "قَلْبٌ" اشتباه است. فاعلش است . لازم هم هست. هیچ مشکلی پیش نمیآید. "قَلْبُهُ" اشتباه است. اگر بخوانی بله. این لازم است. آن تو قلب درست است. گیر درست است. تازه "عَاصِمُ الْقَلْبِ" هم اگر باشد، ما میتوانیم این را مُتَعَدّی کنیم، آن را بگیریم مفعولبه. یک بحثی هم در بحث "اَز تاخیر" اشتباه است، ذیل واژه "اسم" اشتباه است کردیم، آنجا این را توضیح دادیم که اِف ؟ به چه معناست؟ به معنی اینکه کسی خودش را عقب بیندازد. "عاصم" یعنی کسی که خودش را عقب بیندازد از کاروان. "نَاقَةُ الْعَاصِمَةِ". به شتری که از کاروان جا میماند، میگویند "نَاقَةُ الْعَاصِمَةِ". اسم اشتباه است. یعنی جا ماندن، جفتش. اسم اشتباه است. یعنی جا ماندن، عاصم اشتباه است. یعنی جا انداختن. کسی که جا اندازَنده است. "عاصمُ القَلبِ" و دلش جا مانده، مُتاَخِّر شده، عقب افتاده از یک جمعی. میشود مُتَعَدّی. اَصلش این است که لازم باشد. "عاصمُ القَلبِ" را که اصلاً هیچ مشکلی ندارد اگر مرفوع باشد، هیچ بحثی درش نیست. اگر "قَلْبُ" اشتباه است شد، مُتَعَدّی بگیریم و "قَلْبٌ" اشتباه است منصوب از باب اسم فاعلش است که مُتَعَدّیش ؟ کرد. اسم فاعلش را میشود لازم معنا کرد و میشود مُتَعَدّی معنا کرد. "مُجتَبی" با مصدر فعلی که هم لازم، هم مُتَعَدّی است. یک وقتهایی این فعل فقط به فاعل اکتفا کرده. وقتی هم فاعل گرفتم، مفعول جفتش است. شرکت مُتَعَدّی هم به واسطه، یعنی هم یک وقتی فاعل میگیرد و دفاع میکند، یک وقتی هم فاعل. بستگی دارد در چه کلامی بیاید. بر این قرائت، تمییز میشود. درش تفصیل است که در باب صفت مُشَبَّه در بَسه ؟ دیگه میآید. علامت بُتنک ؟. "رَشَدَتْ أَمْرُکَ". هم از همین قسمت. یعنی شکمت درد گرفت. "بَطْنُکَ" بخوان که میشود تمییزش. "رَشَدَتْ أَمْرُکَ". خیلی دیگر مصرف چسبمان میرود بالا این شکلی ؟. "رَأَیْتُ أَنَّکَ وَجُوهَ سَادَاتٍ بِأَنْفُسِهِمْ" اشتباه است. "یَا قَیْسٌ عَنْ أَمْرَیْنِ". این "اَنْفُسَهُم" ؟ معرفی شد. شعر و ور ؟ کاری نداریم.
امر چهارم: گفته شده است که منصوب دوم بعد از مُلائِمٌ لَهُ، تمییز است، "وَلَيْسَ بِهِ". اینجور نیست، بلکه مفعول دوم است. او هم به خاطر وجوهی است. بعد از مُلائِمٌ لَهُ، لزوماً فعلمان ؟ اسممان ؟ تمییز نمیشود. مفعول دوم. چرا؟ به خاطر اینکه این فعل تعلق دارد به دو تا منصوب. یکی ظرف، دیگری مظروفش. بدون اینکه دست بخورد. تمییز بعد از منصوب اینجوری نیست، بلکه آن یا فاعل به معناست یا مفعول در معناست. فاعل معنا، مثل: "رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا". اینجا "رَحْمَةً وَعِلْمًا" تمییز است و فاعل هم هست در واقع در معنا. یعنی "وَسِعْتَ مِنْ رَحْمَتِکَ، وَسِعْتَ مِنْ عِلْمِکَ". مساعد. همیشه "رَبَّنَا بِرَحْمَتِکَ وَعِلْمِکَ كُلَّ شَيْءٍ". یا مفعول در معناست، بدون اینکه قبلش منصوبی باشد. "رَبِّ زِدْنِي عِلْمًا". یعنی "رَبِّ زِدْ عِلْمِی". خوب، اینکه شما میگویی: "مَلَأْتُ الْحَوْضَ مَاءً". "مَاءً" را چرا میخواهی تمییز بگیری؟ این الان فاعل یا مفعول است؟ "مَاءٌ". حوض را پر کردم از آب. الان اینجا از آب، آب مفعول است. مفعول دوم، حوض را با آب پر کردم. فصل دوم ؟. دیگر این را تو آن ریختم. اینجوری نیستش که یک یا فاعل باید باشد یا مفعولی باشد که قبلش منصوب نیست. تمییز این شکلی است. تمییز یا باید فاعل باشد، یا باید فاعل باشد، یا مفعول. دو تا نیست. "مَلَأْتُ الْحَوْضَ مَاءً". ما میگوییم اینجا "مَاءً" چیست؟ مفعول دوم است، تمییز نیست. چرا؟ شاید تمییز باشد. یا باید فاعل باشد. یعنی "مَلَأَ مَاءً". یا باید مفعول باشد، قبل اینکه، بدون اینکه منصوری قبلش آمده باشد. آها! یعنی "مِلْءُ مَاءٍ" ؟ که آن هم نمیشود. درست. پس راهش این است که ما مفعول دوم بگیریم.
این یک وجه. وجه دوم، پس چرا بعد از "مَلَأتُهُ" را تمییز نمیگیریم؟ یک وجهش این است که تمییز باید یا فاعل باشد یا مفعول. مفعولی که قبلش منصوب نیامده. دو تا نیست. فعل تعدّی میشود به خودش و به "مِنْ" و با "الْیَاء" ؟ یا با خودش متعدّی میشود، یا "مِنْ" و یا با این دو تا مجرور میشود. تعدّیه با "عَلی" داریم. این چیز نیست. حسن ؟. با "عَلی" عقیق ؟ و باب ؟. نه، با "عَلی" متعدّی نمیشود. با "عَلی" میآید. حرف جَرّی که باهاش میآید، این است. غیر از اینکه باهاش متعدّی بشود. "وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَشُهُبًا". "لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَمِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ". و این روایت: "قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحًا". و باز فرمایش امیرالمومنین به معاویه: "فِرَارًا مِنَ الْحَقِّ وَجُحُودًا لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَكَ مِنْ مَا قَدْ وَطَّأَهُ سَمْعُكَ وَمُلِئَ بِهِ صَدْرُكَ". و دوباره این تعبیر: "مُلِئَتْ بِهِمْ فُرُوجُ وَفِجَاجُ السَّمَاءِ". اگر تمییز بود، نمیشد حرف جَرّ بر آن بیاید. چون گفتند که دخول جار بر تمییز محول به فاعل یا مفعول ممنوع است. خوب، اینجا مفعول اگر بخواهد باشد، تمییز محول به مفعول باشد، با آنجا حرف جَرّ را ؟ سریع چی میآوردیم؟ غیر محول. در محول که نمیشد حرف جَرّ بیاید. اینجا دارد در محول حرف جَرّ میآید. و خدایی ؟ نشان میدهد که اینها پس تمییز نیست. همین که حرف جَرّ سرش میآید و محول هم هست، معلوم میشود که تمییز نیست. این هم از این.
سومیش، تمییز نسبت، حیثیتی است از حیثیت منصوبالیه. بعد الان داریم استناد میکنیم به آن حرفی که زدیم. دیگر حالا مشهور این است دیگر. میگوید: "لَعَنَهُمْ" ؟سر اشتباه است، میخواهد با منطق خود نحویون حرفشان را رد کند. شما خودتان مگر این را نگفتید؟ تمییز است. جَدَل میکند، بُرهان نیست. خوب، سومش: تمییز نسبت، حیثیتی است از حیثیت منصوبالیه. همانطور که گذشت، و منصوب دوم بعد از این فعل این شکلی نیست. و این ظاهر است در مثالهای مذکور. پس این فعل از افعالی است که متعدی میشود به مفعول دوم به خودش به وسیله ؟ مثل: "سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا" که خودش متعدی است. "مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِنْ مَاءٍ" اشتباه است. "وَ یُسْقَوا بِهِ" ؟ که با واو و با باء متعدی شده. اگر بخواهم تمییز نسبت باشد، تمییز نسبت یکی از حیثیت منصوبالیه است. بعد منصوب دوم بعد از "مَلَأتُهُ" نمیتواند یکی از حیثیتهای "مَلَأتُهُ" باشد. "مَاءً" ؟ "مَاءً" ؟ یکی از حیثیتهای "مَلَأتُهُ" باشد، نمیتواند باشد. لذا این خودش نشان میدهد که اینجا تمییز نیست. تو متعدی ؟. تو مفعول این شکلی نیست، ها. تو مفعول لازم نیست یکی از حیثیتهایش باشد. لذا "سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا" ضدش باشد. ولی در تمییز، تمییز نسبت حتماً باید حیثیتی از منصوبالیه باشد. اگر بخواهد مفعول دوم تمییزش باشد، باید یک حیثیتی ازش باشد. در حالیکه نیست در خیلی جاهای استعمال میشود و خیلی هم بعدش چی میآید؟ بعدش منصوب زیاد میآید. منصوب ما اینجا تمییز نمیگیریم، مفعول دوم میگیریم.
اما حدیث ابهام: پس بسیاری از افعال دو مفعولیاند. پس وقتی مفعول اولی ذکر بشود، درش ابهام است تا مفعول دوم. "زَيْدٌ عَلِمَ سَعِیدًا أَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْیَا". این مبهم است. بعدش بیا: "دِرْهَمًا فَوْقَهُمْ لَعْنَةً". و اینها. "دُنْیَا لَعْنَةً". خوب، فعل دو مفعولی است. آن "لَعْنَةً" مفعول دومش است . بله. خیلی وقتها مفعول دوم میآید ابهام را برطرف میکند، ولی مفعول دوم دیگر تمییز نیست. در "مَلَأتُهُ" این شکلی است. مفعول دوم میآید ابهام را برطرف میکند، ولی خوب، این از صنف کدام ابهام برطرف کردن است؟ ابهام برطرف کردنهای مفعولی، نه تمییزی. "دُنْیَا لَعْنَةً". این "لَعْنَةً" اگر ما نمیفهمیم یعنی چی، ما در پیشمان ؟ فرستادیم در این دنیا چی را؟ لعنت. مبهم است، ولی "لَعْنَةً" الان اینجا چیست؟ تمییز است یا مفعول دوم؟ مفعول دوم. اینجا پس ما یک چیز دیگر هم داریم که رافع ابهام است، آن چیست؟ مفعول دوم هم. مفعول دوم.
بریم سراغ امر پنجم. بحث بسیار مهم، بسیار بسیار مهم. در ذات عطا که ابهام ندارد. بله. نه. بالاخره که ابهام یا ذاتی یا نسبی است دیگر. برطرف میکند و مفعول دوم. ابهام غیر از این هم داریم. خمسه امام ؟. نسبت باشد، نسبت مُمیَّزِی. موضوعات مُمیَّز برای ذات. ابهام ذات. مُمیَّز برای ابهام. حالا چه؟ حالا منظور تمییز برای اسم بهکار میرود. چیزی که ابهام نسبت در نسبت به منصوبالیه. الان منصوبالیه میتوانست فعل باشد، میتوانست فعل. ابهام ندارد. فعل اینجا ابهامش روی این است که به خاطر فاعلش است. یعنی شما عطا کردی چی چی را؟ یعنی اعطا شدن کامل نشده برای چه کسی را، به چه چیزی، چه چیزی را به چه کسی. مفعول جمله را از ابهام درمیآورد. جمله رکن اصلیش فعل دیگر. مفعول.
امر پنجم: در حال و تمییز، چهار امر مشترک. خیلی نکته مهمی است. یکی اینکه هر دو منصوبند. دیگری اینکه هر دو فَضلَند. یعنی اگر از کلام حذف بشوند، مشکلی به کلام وارد نمیشود. فضله یعنی؟ یعنی اصلی نیستند. یکی اینکه ابهام را برطرف میکنند. یکی دیگر اینکه هر دو حال هم ابهام را برطرف میکند "در چه حالی؟" یک ابهامی دارد. "در چه کیفیتی؟". میگوید: "راكِبًا". هر دم در کَرَن ؟ الا قلیلاً، ولی شش تا فرق دارند. شام ؟ چیز اضافه دارد برایمان که میرفت به سمت نون ؟. رافع ابهام در کیفیت. در واقع ابهام در کیفیتی در آن هست. حال میآید ابهامی در کیفیت. ابهام ما را گیر نمیآید ؟. گیر بله. درجات ابهام فرق میکند در تمییز. اگر این نباشد، تمییز نباشد، اصلاً کلاً مبهم است، مُجمَل است. در آن کلاً مُجمَل نیست. یک چیزی میفهمی، ولی در کیفیتش یک خورده تردید. در صورت، در دوتا اندازه متفاوت، وزن متفاوت. برای هر دو ابهام را دارد. نکردن مگر قلیل است.
۶ تا فرق دارد. فرق اوّل اینکه حال، جمله و شبهجمله و مفرد میآید، و تمییز همیشه چیست؟ مفرد. این یک.
دو: حال گاهی کلام، افاده کلام متوقف بر آن است ، ولی تمییز اینجوری نیست. مثل: "لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى". حسن. اگر "وَأَنْتُمْ سُكَارَى" نبود، همۀ کلام جان ؟. کلام در حال است، ولی در تمییز گاهی این شکلی نیست. بله. دیگر نزدیک میشود ؟. حال با اینکه فضله است، ولی نزدیک میشود به اصلی، ولی تمییز نه. تمییز ؟ درجه. اگر در درجه ابهامش تفاوت بود، در درجه فضله بودنش هم تفاوت است. برو از یک نهری بخور. کلام نه. کلام که تمام شده. نه، نه، کلام که تمام شده، بعد من بعدش یک سوال میکنم، هنوز ننشستم منتظر دو تاست. "لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى". دقت بکنید. من یک منظوری دارم از این کلام. آن منظور را ببینید. منظوری که اینجا من مد نظر دارم این است که در کلام شما یک منظوری در متعلقش هست. در متعلق کلام یک منظوری دارید، بعد آن را بیان نمیکنید. کلامتان درست است، ولی آن منظور از متعلق کلام اینجا اصلاً در خود کلام، منظور از کلام حل نشده. چرا؟ اصلاً من میخواستم به شما بگویم که در حال مستی نماز نخوان. میخواهم این را بگویم. "از نهر آب بخور". "آب بخور". فقط آبش را نگفتید. "از نهر بخور". خوب نه. یعنی من میگویم: "برو از آن آب نخور". پنج تا نهر آب است. میگویم: "برو از آن آب نخور". "از نهر آب نخور". تا من نیایم بیان نکنم، تمییز آن نهر را، شما نمیتوانی کلاً ؟. کلاً نمیتوانی بخوری. اینجا تمییز نی ؟. کلاً نماز. رافع ابهام عملی تفاوتش چیست؟ شما میگویی که حالا مثال. "از نهر بخور". پنج تا نهر است. میگوید: "از نهر امر". این بالاخره متعین است به یکی از این پنج تاست دیگر. "از نهر نخور". درست است؟ "از نهر نخور". "برو از نهر نخور". پنج تا نهر است، میگویم: "برو از نهر نخور". "لَا تَشْرَبْ مِنَ النَّهْرِ". میخواهید بگویید این یک بحث تفاوتی دارد. شما "لَا تَشْرَبْ مِنَ النَّهْرِ". بخشی از مقصود شماست. فقط یک جزء از مقصود مانده است. یعنی مقصود شما دو رکن دارد. یک رکنش را بهکار بردید. اینجا "لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ". هیچی از مقصود من نیست. "نماز نخون". "نماز مستی نخون". "آب نخور". میخواهم بگویم: "از آن آبه ؟ نخور". "نَهْرًا"، در حالیکه فلان است. آن هم مثلاً "مِنْ لَبَنٍ". یک مشکلاتی دارد. یکجوری است. خیلی نمیچسبد. اینجا روی مفعولش. مثلاً تمییز مفعول است. یکی میشود. برای من حل نمیشود که این "حیثُ" ؟ و سکوتُ ؟ آنجا ؟ تمییز علیه نیست. باشد هست. اطلاق دارد. فقط در اصول بحث میشود. در بحث اینکه "لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ" دقیقاً الان اص ؟. آره. حالا در اصول بحث میشود که شما کلام ناقص تابع اراده است. تصدیقی و اینها. اراده که نماز نخون ؟. نه، ارادهاش این بوده که فقط در آن حالت نماز. شما اگر آنجا کل، حالا یکی از کل. حالا اگر تمییز را نگویید، کلام شما نسبت به مراد شما درست است. هیچ بحثی نداریم. هر بچه مدرسه، بچه مدرسه.
سومیش این است که حال، هیئت ذوالحال را تبیین میکند. تمییز ابهام. پس یکیش ایجابی، یکی سلبی. حال ایجابی، تمییز سلبی. تمییز ابهامی را برطرف میکند. حال هیئتی را نشان میدهد. این میآید یک چیزی میدهد، تصویری نشان میدهد. او یک ابهامی، یک پردهای را جلو تصویری برمیدارد. پس یکیش ایجابه، یکی سَلبه. حال و تمییز. من تندتند بخوانم تا آقای دکتر روی آن فکر نکرده. "کلمه" را رکن قرار داده است. "جمله" اشتباه است. این به نظرم اشکال دارد. "یَرْفَعُ إِبْهَامَ هَیْئَتِ ذِی الْحَالِ". تفاوت ندارد. ما نمیتوانیم استفاده، واقعیت آن حقیقت چیست؟ آنکه "أنَّ الحالَ یَرْفَعُ إِبْهَامَ هَیْئَتِ ذِی الْحَالِ". شما اشکال این را. غرض اینکه این کتاب بگوییم فرق میکند یا نمیکند.
چهارمی: حال متعدد. مثالهایش هم در بحث حال گذشت، ولی تمییز تعدد بردار نیست؟. که خوب، این را تا آقای دکتر خودش انتقاد نکرد. خود ایشان نقض میکند به کلام الحسین علیه السلام یوم العشور. عاشورا هم وقتی که الف لام نباشد، عاشورا گفته میشود. الف لام که باشد، میشود "یَوْمَ الْعَاشُورِ". "یَوْمَ تَاسُوعَا" اشتباه است. روز دهم، روز نهم. "یَوْمَ الْعَاشُورِ"، "یَوْمَ عَاشُورَا" یا "یَوْمَ عَاشُورَاءَ". حالا فکر کنم در مورد محرم، عاشور گفته بشود فقط. درخواست خوب. "اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَیَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ". فقط: "بَرَزَ عَلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقًا وَخُلُقًا وَمَنْطِقًا بِرَسُولِ اللَّهِ". اینجا تعدد تمییز هم داریم. بله. تعدد به غیر عطف نداریم، به خلاف حال که آن به عطف و غیر عطف متعدد میشود. آقای دکتر حَله. بریم. حال متعدد، به خلاف تمییز. برای همین کلمه بعضیشان در این بیت اشتباه است که گفتند: "بَسَمْتُ بِسْمِ اللَّهِ أَوَّلَ تَبَارَکَتِ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمَ" اشتباه است. و مو ؟ الی ؟. چون اینها دو تا تمییزند، و ثواب این است که رحمانَند ؟ منصوب باشد به اضمار اَخص یا اَمَدَ ؟ و رحیمَند ؟ حال از او باشد، نعتش نباشد. چون رحمان علم است. خوب، رحیم را نعت رحمان که نمیتوانی بگیری، چون رحمان عَلَم است. دو تا کلمه. رحمان وقتی نکره بیاید، علم است. رحیم وقتی نکره بیاید، نکره است. درست. خدای متعال رحمان. نکرهاش هم معروف است. مثل "اللَّهُ رَحْمَنٌ" اشتباه است. نکرهاش هم. خوب، رحیم نمیتواند نعت رحمان باشد. چرا؟ چون نکره است. تمییزش هم اگر بخواهد باشد، تمییز هم تعدد ندارد. این هم خلاف قاعده است. پس به جایش ما میآییم ضمیر اضمار اَخص یا اَمَدَ ؟ میکنیم. به دلیل اَخص. نه، چون رحیم برای غیر خدا هم زیاد بهکار میرود، با کثرتی ندارد. قرینه "بِسْمِ اللَّهِ" را داریم. "بِسْمِ اللَّهِ" همیشه با رحمان و رحیم میآید. با "الرَّحِیمِ" نیست، تنها آمده، ولی عمدتاً با "الرَّحْمَنِ". سیاق. یعنی معرفت. ایشان میگوید که ما "رَحْمَانًا" را بهجای اینکه تمییز بگیریم، منصوب اختصاصَش ؟ میکنیم. یکی از اقسام منصوبات، منصوب اختصاص. "سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ". "أَهْلَ الْبَیْتِ" منصوب اَخص. "أَهْلَ الْبَیْتِ". عمده "أَهْلَ الْبَیْتِ". اینجا "تَبَارَکْتَ أَخَذَ رَحْمَانًا أَمَدَهُ رَحْمَانٌ" اشتباه است. این بیت شاطبی که در سال ۵۹۰ از دنیا رفته را در صدر منظومهاش در قرائت و تجوید گفته: به "رَحْمَانًا" یا "رَحِيمًا" حال است. یُشعِر ؟ است به تخصیص چیزی که لایق به خدای تعالی نیست. تبارک و تعالی. تبارک و تعالی. یَرْحَمُ ؟ او یَلْعَنُ ؟. بله. او رحیم است. نَم ؟ کُن. و رحیمَند ؟ حال لرحمانَند ؟. لَا بَعْثَبَه ؟ اینکه رحیم هم از رحمان هم باشد، همانطور که ابن هشام گفته اشکالی ندارد. چون معنایش این است که رحمان در حالی که رحیم است. رحیم مثلاً حال بگیریم از رحمان. رحمتش عامه و خاصش با هم جمع شده، ولی اینکه رحمان عَلَم باشد. اول از کرام ؟، رحمان عَلَم باشد. ما بحث داریم. کی گفته رحمان هر جا آمد، منظور خداست. این یک بحث فقهی هم درش هست دیگر. یک دست ؟ فقها نامگذاری کسی را به نام رحمان حرام میدانند. میگویند حرام است که اسم کسی را رحمان بگذارند. چون رحمان اسم اختصاصی و عَلَم. قبول. الله، علم خالی از معنای وصف است. این هم تازه اول کلام. اینکه اللَّهُمَّ اشتباه است، علم باشد که خالی از معنای وصف است، این هم اول کلام و بحث در جای خودش و بحث اللَّهُمَّ اشتباه است بحث دارد.
تفاوت پنجم: چند تا تفاوت داشتیم. شباهتهای حال و تمییز چیا بود؟ یک: منصوب. تفاوتهای یک: رفع ابهام تبیین حال. دو: ایجاب، یکی توقف. در یکیش میشد، در حال میشد. در حال نمیشد بعضی جاها، ولی تمییز میشد که حالا در اینها همه آقای دکتر انقُلت ؟ دارند. اشکالی هم. سوم: تمییز مفرد. چهار: حال تعدد دارد. تمییز تعدد ندارد. البته در کلام امام حسین متعدد هم آمده است، تعدد هم اگر داشته باشد، تعدد با چیست؟ با حرف عطف. ولی حال تعددش بدون. پس باید بگوییم که حال بدون حرف عطف هم متعدد میآید. تمییز بدون حرف عطف متعدد نمیآید. این تفاوت چهارم. پنجمیش: پنجمیش این است که حال مقدم میشود بر عامل و صاحبش، ولی تمییز نمیشود. در شعر نادراً آمده است. حالا برای ضرورت بوده، کاریش نداریم. ششم اینکه حال موکد عاملش هم میآید: "لَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ". ولی تمییز موکد نمیشود. پس تقدم و تعهد هم از تفاوتهای ۵ و ۶. حال تقدم پیدا میکند بر عامل و تعهد پیدا میکند بر عامل. تمییز نه، تقدم بر عامل نه، تعهد بر عامل. هیچ کدام. موکداً فی باب اسم تفضیل. اگر در باب اسم تفضیل بیاید، موکد هم هست. مثل کلام خدا در آیات بسیاری: "أَهْدَى سَبِيلًا". "أَوَّلُ سَبِیلًا". چون هدایت علت بر راه دارد. برای بسیاری بدون ذکر تمییز آمده است: "أَفَمَنْ یَمْشِي کَبًّا عَلَی وَجْهِهِ أَهْدَی". خوب، تمییزش چیست؟ فرمودید عهدای ؟ خالی آورده است. وقتی عهدای ؟ خالی آورده، بدون تمییز معلوم میشود که تمییزش اگر میآورد، چی بود؟ تاکید بود. پس تمییز برای تاکید هم میآید.
امر ششم: اصل در حال، اشتقاق است و در تمییز. آخری را. حال برای تاکید هم میآید. تمییز میگویند برای تاکید نمیآید. ایشان میگوید: "چرا برای تاکید نمیآید؟" "أَهْدَی سَبِیلًا" چیست پس؟ "سَبِیلًا" تمییز از "أَهْدَی". "أَهْدَی" اسم تفضیل است. خوب، "أَهْدَی" خالی مگر نیامده؟ بدون تمییز. "عَلَی وَجْهِهِ أَهْدَی". اینجا وقتی بدون تمییز آمده، یعنی اگر تمییزش را میآوردیم، چی میشد؟ تاکید بود. نگفته تمییز. پس تمییز هم معنای تاکیدی میدهد.
اَصل در حال، اشتقاق. اَصل در تمییز، جمود. گاهی برعکس میشود. حال، جامد میآید مثل. ولی جا ؟ و ذا ؟ "لایَجُوزُ أنْ يَكُونَ تَمْییزًا". چون تمییز جهت ثابت در آن چیزی است که تمییز دارد که اسناد داده بشود فعل به آن، به اعتبارش بر آنچه که گذشت. "جِبَالٌ لَا تَکُونُ بُيُوتًا إِلَّا بِالنَّحْتِ". جبال خانه نمیشود، مگر با تراشیدن. که از غیر این مثالها در بحث حال گذشت، و گاهی تمییز مشتق میآید. اینجا "بُيُوتًا" را نمیتوانیم تمییز بگیریم. چرا؟ تنها "بُيُوتًا". جبال بیتون ؟. "بُيُوتًا" را میتوانیم تمییز بگیریم، چون تمییز یک جهت ثابتهای است در مُمیَّز. درست؟ اینجا جهت "بُيُوتًا" که جهت ثابته نیست که. "بُيُوتًا" جهت ثابت برای جبال است؟ نخیر. پس نمیتواند تمییزش باشد. تمییز همیشه و ثابت باشد؛ دوام داشته باشد. "خَاتَمٌ فِضَّةً". "فِضَّةً" است ثابت برای خاتم. درست. و از آن طرف گاهی هم تمییز حال. بله. جامد بانگ ؟.
اَصل در حال، اشتقاق بود، ولی جامد آمده است. اَصل در تمییز چی بود؟ جامد بود، ولی مشتق. مثل چی؟ معمولاً بعد فعل کفایه ؟. این شکلی. "کَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا وَ شَهیدًا وَ وکیلًا". "کَفَی بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا". "کَفَی بِالْمَوْتِ وَاعِظًا". "حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا". "رَفِیقٌ" صفت مُشَبَّه است. مشتق. حدیثاً حدیث مشتق است، ولی تمییز هم هست. اینها همه للّه در فارس است ؟. خوب، دلیل اینکه منصوب در این مثالها و غیرش تمییز است، این است که میتواند مُحَوَّل باشد. چون میتواند مُحَوَّل باشد، تمییز است. اینها تمییز مُحَوَّل است. حمید ؟ مُحَوَّل رافع چی بود؟ ابهام نسبت. اینجا هم در "کَفَى بِاللَّهِ" ما ابهام نسبت داریم. "حَسَبُ اللَّهِ". "کَفَى بِالْمَوْتِ". و همچنین همراه اعتناء ؟. بعضیاش به عنوان حال. چون خدای تعالی کافی است در حال حساب و غیر حساب. شما نمیتوانی بگویی: "خدا کافی است در حال حساب". خوب در حال غیر حساب چی؟ لذا نمیتواند حالش بشود، ولی تمییز چی؟ خدا کافی است به عنوان حسیب، نه در حالی که حسیب است. بله، بله. مُحَوَّل غیر مُحَوَّل در همراه اول گذشت و امر هفتم. تمام.
اشکال ندارد. تمییز جهت و حیثیتی در آن چیزی است که تمییز دارد، یعنی در ممیَّز. برای همین جهت تشبیه شده در بعضی اسالیب ؟. آن در وقتی که ابهام نسبت را مرتفع کند در جمله. مثل سلمان ؟ لقمان و حکمت ؟. یعنی وجه شبه شده است. اینجا تمییز است. آن وجه شبه است. از چه جهت سلمان شبیه لقمان است؟ از جهت حکمت. ابهام نسبت. یعنی او مثل رمانت ؟ یا "هُوَ حَکِیمٌ". کلاغ ؟. "زَيْدٌ سَبْحَانَ فصَاحَةً". "بَكْرٌ حَاتَمٌ جُودًا". "أَخُوكَ رُسْتُمٌ شَجَاعَةً". فلان فعلی ؟ مروّدَاً ؟. لب چیست؟ نه. گرگ چی میشود؟ روباه چی میشود؟ "فلانی روباه است از جهت فریبدهندگی". "ابن صغیر رَجُلٌ تَعَالَى وَ مُرَاوَدَةٌ سَرَعَالِی وَ أَبُوکَ بُنْیَانٌ إِدْرَاکًا". "أَنْتَ ظَهِيرٌ شَعرًا". "جَارُكَ هُوَ النَّاقَةُ" نماد حماقت در زبان عرب. من ملّا نصرالدین خودمان میشود. میگویند: "أَحمَقُ مِنْ هُوَ النَّاقَةُ". کسی بوده که یک کدو میانداخته گردنش که خودش خودش را بشناسد. خودش خودش را گم نکند در جمعیت. عُرَفا از تمثیل استفاده کرده در کتاب "رُوحِ مُجَرَّد". میگوید که آدم باید بشود مثل. یک روز صبح بلند شد، دیسک کدوش را یکی برداشته انداخته گردنش. آن طرف گفت: "أَنْتَ أَنَا أَوْ أَنَا أَنْتَ". تو منی یا من توام؟ ایشان میگوید که عُرَفا به این حال میرسند. حال شهود اینجوری میشود. خدا نصیب کند. مثال حماقت. یعنی اینقدر دیگر از خود تهی شده است، فقط با این بیرونیهاست که خودش را تشخیص میدهد. خودی نمیبیند. خیلی است. خیلی مایه اذیت عرفانیش است. آنها که دیگر فانی در کدخدا است، فانی در خدا. فانی در کدخدا.
منصوب در امثال و مثالها هم داریم: "أَبُوکَ عَالِمٌ وَمَا عَالِمٌ" اشتباه است. "أَبُوکَ عِلْمٌ فَعَالِمٌ". اشتباه است. "أَبُونَاکَ تَقْوِیْمٌ" اشتباه است. که هر وقت "عِلْمٌ" ذکر بشود، عالِم. علماء ؟. یعنی: "وَ هُمَا تَذْکِرَانِ عِلْمٌ فَعَالِمٌ". پسر دوست، وقتی که "عَبِیدٌ" اشتباه است ذکر بشود، "ذُو عَبِیدٍ". پدر توئه ؟. "عُبَیْدٌ"، "عُبَیْدٌ". "ذَوَا بِی جَمْعٌ عَبْدٌ". حالا اگر حال با تمییز مشتبه بشود، حَقّ این است که بگوییم کدام است. "عُبَیْدٌ" اشتباه است. مسخره. نکته خیلی مهم. آقای کریمی، از آن نکاتی که به درد شما میخورد. از آن قاعدههای صد درصدی. اگر اَمر مشتبه بشود بین تمییز و حال، اَصل با کدام است؟ اگر مشتق بود، اَصل با حال. جامد بود، اَصل با تمییز. بله، و مانعی هم نبود برای اینکه حال باشد. خطر کردم از درس. دیگر رفتم که دیگر پشت دستم. پس اگر مشتق باشد، مانعی از حال بودنش نباشد، حال است وگرنه تمییز. اَصل در مشتق حال بودن است تا تمییز بودنش.
در حال بارگذاری نظرات...