جلسه چهارم : نقش تمیز در افعال تفضیل و مقادیر
مجموعه جلسات «علم نحو» سفری است از ساختار تا معنا؛ جایی که زبان عربی نهتنها ابزار سخن، بلکه کلید فهم قرآن میشود. این مجموعه با نگاهی زنده و عمیق، قواعدی چون: فاعل، مفعول، حال، حروف و … را از قالب دستور زبانی خشک بیرون میآورد و در بستر معنا، بلاغت و تفسیر مینشاند. در این جلسات، نحو به زبانی برای کشف لایههای پنهان آیات بدل میشود و نشان میدهد که چگونه هر حرکت، اعراب و واژه در قرآن حامل اندیشه و الهام است. اگر میخواهی نحو را نه فقط بیاموزی، بلکه درک کنی، این مسیر تو را از دانستن تا فهمیدن میبرد.
تمیز؛ رافع ابهام ذات و نسبت
تفاوت تمیز با مفعولله و فیه
نقش «من بیانیه» در ساختار تمیز
تمیز محول و بلاغت در عدول نحوی
تحلیل نحوی آیه «فله جزاء الحسنى»
فرق حال و تمیز در ترجمه قرآنی
تبیین تمیز در افعال تفضیل قرآن
تمیز در اعداد، مقادیر و کنایات
کاربرد تمیز در ساختار جمله عربی
پایان جامع مباحث تمیز در نحو
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. خب، نکاتی در بحث تمیز مانده است و بیشتر از قرآن و روایات میخواهیم نکاتی عرض کنیم و این بحث را انشاءالله امروز تمام کنیم. خب، عرض شد که تمیز، آن موضوعٌلَهُش دلالت بر رفع ابهام از شیء دارد؛ برای چه وضع شده تمیز؟ برای اینکه رفع ابهام از چیزی کند. حالا یا آن چیز ذات است یا نسبت.
من روایت را کلمه به کلمه میخوانم، ترجمه بفرمایید:
«جَرِّعِ الغَیظَ جَرِّعِ الغَیظَ»؛ آها، احسنت، جرعه جرعه کن غیظ را، «فَإِنّی لَمْ أَرَ جُرعَةً أَحْلَی مِنها عاقِبَةً وَ لا ألَذَّ مَقَابَةً»؛ چرا که من جرعهای ندیدم «أَحْلَی مِنها عاقِبَةً». «أَحْلَی مِنها» به چی برمیگردد؟ جرعهای، «أَحْلَی مِنها عاقِبَةً»؛ شیرینترین عاقبت را. بله، تمیز از چه؟ ابهام ذات یا نسبت؟ چرا نسبت؟ این هم در چیست؟ مشتق است دیگر، بر وزن تفضیل اسم است؛ نسبت. «وَ لا ألَذَّ مَقَابَةً». «مَقابَة» یعنی بعدش. ما بعدِ «مقابه»، «مقابه». «وَ لا ألَذَّ مَقَابَةً».
ترجمه: من جرعهای ندیدم از حیث عاقبت شیرینتر از آن و از حیث ما بعد، لذیذتر از آن.
آیۀ قرآن: «فَلْیَنظُرْ أَیُّهَا أَزْکَی طَعَاماً». «فَلْیَنظُرْ»، پس باید نگاه کند. «أَیُّهَا أَزْکَی طَعَاماً»؛ کدامیک از حیث طعام پاکیزهتر است؟
«إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً»؛ (گوسفند بود، برّه). «إِنَّ هَذَا أَخِی». «إِنَّ هَذَا أَخِی» با «إِنَّ أَخِی هَذَا» چه فرقی دارد؟ یکی است؟ نه، نیست. احسنت، ترجمهاش. خب، آن یکی «إنَّ أخِی هَذَا» این است برادر من، «داداش من». اسم خبر، آها، نه آنجا «إنَّ أخِی هَذَا» این خبر ندارد. این برادر من. این برادر من، خبرش چیست؟ فلان. آها، «داداش من که اینه». مبتداست خبر ندارد. آن یکی مبتدا خبر است. خیلی مهم است ها، بهخصوص در فهم روایات. «أَخِی هَذَا»؛ یک چیزی باید بعدش بیاید. خب، «إِنَّ هَذَا أَخِی» تمام. «لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً». تمیز از ابهام ذات.
«إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً». تمیز، رافع ابهام ذات.
«لاَ بَأ سَ» ترجمه: «لاَ بَأْسَ» یک لحظه. ترسیدم. چکار کردی؟ «أَنْ یَکُونَ لِلرَّجُلِ عِشْرُونَ قَمِیصاً». پیراهن. «عِشْرُونَ قَمِیصاً». «عِشْرُونَ» اشکال ندارد. یکی ۲۰ تا پیراهن هم داشته باشد. «حَرِیمُ الْمَسْجِدِ أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً». نقل شده در وسایل به شرط اینکه اسراف نکند. اینجوری باشد احتمالاً یعنی ۲۰ لباس متفاوت برای کارهای متفاوت. «قَمِیصاً» تمیز. ابهامی در تمیز داشتیم؟ جامد یا مشتق؟ «قَمِيص» مطمئنید؟ در وجهش عاملش چیست؟ «قَمِيصاً». عامل نصبش؟ در آنی که ابهام ذات را برطرف میکرد، عاملش چی بود؟ عامل نصب، آها، نه. در ذات ممیز. احسنت، اینجا چیست؟
«حَرِیمُ الْمَسْجِدِ أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً». «ذِراع» یعنی چی؟ «ذِراع» چیست؟ در بازو. از اینجا تا اینجا را میگویند ذراع. این یک ذراع و نیم متر. با چی؟ این ۱۰۴ «ذِراع» که اینجا میآید، این ۴۸ سانت است. ذراع در لغت ۴۸ سانت است که چند؟ سه وجب است که هر وجب چند دانه جو که هر جویی هفت تا موی. ۱۲۳ دورترین، دو وجب قبول میکنیم که هفت تا برزون. برزون، موی اسب ترکی با موی اسب ترکی محاسبه شروع میشود. بعد جو، بعد نمیدانم چیچی، بعد وجب. ۵ مرحله دارد تا میرسد به ذراع. ۴۸ سانت میشود دقیقش. «حَرِیمُ الْمَسْجِدِ أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً». چند متر؟ ۲۰ متر. احسنت. «ذِراع» چیست اینجا که خودش هم جامد یا مشتق؟
«وَالْجِوَارُ أَرْبَعُونَ دَاراً». «جِوَارَ» یعنی چی؟ همسایگی. مصدر «جار» همسایگی فعال. «وَ الْجِوَارُ» جمع. ۴ عمل «جار» مفرد جمعش یکی. «وَ الْجَارُ الْجُنُبِ» چسبیده رو همسایه که یه خورده فاصله دارد. خب بله، مفرد جمع خیلی کلمات یکی است. بله، مثل چی؟ اسم مفرد. نه، بعضی کلمات اسم جمع و مفردش یکی است. بحثی شد رفتم فکر کردم مثالش یادم آمد، آن هم یادم رفت. چند تا لغت در موضوعی بود مذکر مؤنثش یکی بود. ملائکه بود. آها، آن هم رفتم یادم آمد. دو سه تا واژۀ قرآنی شد. الان باز یادم رفت. مذکر و مؤنث یکی. مثل کلمۀ «ثَمود» هم برایش مؤنث و هم مذکر در قرآن. اسامی مذکر لفظی. «جِوَار» هم داریم؟ «جَوَار». آن «جَوَار جِوَار» جمع «جَار». خب، «وَالْجِوَارُ أَرْبَعُونَ دَاراً». همسایگی ۴۰ تا خانه. «مِنْ أَرْبَعَةِ جَوَانِبِهَا». احسنت، از هر طرف ۴۰ تا خانه. ۱۶۰ خانه اطراف مسجد میشوند همسایههای مسجد. ۴۰ تا ۴۰ تا. یعنی یکجوری عملاً در شهر اسباب مسجد امروز انعطاف از این مسائل. نمیرویم. یعنی بحث چیز نیستا. عدالت اینور اختلاف قرائت داریم ولی آن طرفای خود را اعمال میکنیم که خب، این از این.
دارند چی بود؟ تمیز و رافع ابهام. اشکال ندارد ۴۰ تا خانه. ملاک ۴۰ خانه که مسجد میرسد ولو از خانه اول تا مسجد خودش مثلاً ۱۰۰ متر فاصله باشد. مسجد جمکران، همسایه مسجد چی میشود؟ حریم مسجد غیر از همسایگیاش است. حریم مسجد، حریم یعنی جایی که احترامش، احترام دارد. دور مسجد. حالا احترام دارد یعنی باید حرمتش را نگه داشت. مثلاً تخلیه نکنند آنجا بر فرض. مثلاً همسر اول مسجد، مسجد احکام خاصی بهش بار بشود. خیلی در مسجد احترامی دارد که کف نزنند، نرقصند، فلان. اینها به نسبت مسجد احکام خاصی. امشب در روایت حریم مسجد مثل احکام خاصی برایش بار شده باشد. بحث چیزی که دارد بحث تف و آشغال تف. اینها حریم مسجد نیندازید. تخلیه هم به طریق اولی اینطور باشد دیگر. خود دستشویی مسجد که دیگر از همه اولی است، به حجم مسجد. بحث فقهی است یا بحث اخلاقی؟ مثلاً آداب است؟ آداب سنتی.
نحویا، تمیز اسم نکره است که متضمن معنای «من بیانیه» است. بحث تضمن همین است؛ یک چیزی بهجای چیز دیگر بنشیند. توی نحو میگویند تضمن. تضمن یک کلمهای بهجای کلمۀ دیگر بنشیند. وقتی یک کلمه را، مثلاً توی چیز زیاد، مرحوم علامه زیاد بحث میکند. مثلاً «تابَ» بهجای «غفَرَ» مثلاً بیاید. خب، بعد «غفَرَ» با لام متعدی میشود. اینجا شما «غفَرَ» را که آوردی این را هم مثلاً با لام تعدی میکنند. میگویند بهخاطر تضمن. چون این معنای آن را گرفته، آن هم میگیرد. یعنی آن حرفی که باهاش متعدی میشود. خب، اینجا مثال زیاد دارد. خیلی لغت «تضمن» را در «المیزان» سرچ کنم ۱۰۰ تا تعبیر.
خب، اینجا الان تضمن ما تمیز با «مِن بیانیه» است. یعنی شما میتوانید کلمۀ تمیز را، منصوبش را برداری، بهجایش همین کلمه را با «مِن بیانیه» بگذارید. مثلاً آن «عِشْرُونَ قَمِیصاً»، «عِشْرُونَ مِنْ قَمِیصٍ». این هم دارد میگردد توی تفسیر المیزان. تضمن معنای «من». مثل تضمن معنای «فی» در مفعول فیه. «اَلْیَوْمَ، فَلْیَوْمَ فِی یَوْمِ». در مفعول فیه ذکر شد که اسم زمان و مکان. ذکر آن نخواندیم هنوز. در اسم زمان و مکان معنای ظرفیت وجود ندارد ولی بعد از آنکه در هیئت مفعول فیه قرار میگیرد، معنای ظرفیت درش ایجاد میشود. به این دلیل گفته شده که حرف «فی» را در تقدیر دارد. در تمیز هم در خود کلمه معنای تمیز وجود ندارد ولی بعد از آنکه در هیئت تمیز قرار گرفت، معنای رفع ابهام و تمیز درش ایجاد میشود. این همان معنایی است که «مِن بیانیه» هم بر آن دلالت میکند. باید یه «مِن» خلاصه معنای مجرور «مِن» بدهد. تمیز. شما باید معنای مجرور «مِن بیانیه» را از این رو معنای «مِن» در همۀ موارد به ذهن. مثلاً «هَذَا خَاتَمٌ فِضَّةً»، «خَاتَمٌ مِنْ فِضَّةٍ». «رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً»، «مِنْ کَوْکَبٍ». همهاش تضمن معنای «مِن» توش هست. البته دلالت هیئت جمله بر تمیز متفاوت از خود لفظ «مِن» است. به این دلیل گوینده با اینکه میتواند بگوید «هَذَا خَاتَمُ الْفِضَّةِ»، از «مِن» استفاده کند. این تعبیر را بکار نبرده و از هیئت جمله استفاده میکند. دارد میگردد. خیلی هم طول کشید. بگذارید من فقط در جلد ۱ «المیزان» بگردم. یعنی باز در هیئت تمیز یک امتیازی هست نسبت به اینکه بخواهد آن را با «مِن بیانیه» تمیزتر است. هیئت تمیز که میآورد، امروز سر لج با ما بحث مهمی. چند تا مثال قرآنی هم بزنیم از تضمن که بعداً دیگر با آن کاری نداشته باشیم. چهبحثی میآید؟ موضوع خاصی ندارد. در بحث بلاغی بیشتر مشکلات پیش آمد. لپتاپ را پیدا کن.
بحث بعدی در مورد رفع ابهام است. تمیز بر رفع ابهام کند. آن هم که رفع ابهام میشود، باید یک ابهامی داشته باشد تا تمیزش رفع ابهام کند. «رَأَیْتُ زَیْداً»، الان نه «رَأَیْتُ» ابهام دارد، نه «زَیْداً». لذا این تمیز بردار نیست. علت مشخص دارد. شنونده هیچ ابهامی درش ندارد. ولی «رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ»، این درش ابهام است. ۱۱ تا دیدم. یک عده گفتند که مفعولٌله یک چیز بیاساس در بین مفعولهاست و حق آن است که آن را در باب تمیز ذکر کنیم چون معنایش با تمیز تناسب دارد. به این معنی که مصدر در تعبیر «ضَرَبْتُ زَیْداً تَأْدِیباً»، «تَأْدِیباً» مفعولٌله یعنی بهخاطر است دیگر. «لِأَجْلِهِ» میگوییم. «ضَرَبْتُ زَیْداً» بهخاطر تأدیب. بهخاطر، بگو از حیث تأدیب. شما مصدر است دیگر. مصدر را که جامد تلقی میکنید، شما این را چیز بگیر. شما این را بیا تمیز بگیر. و ابهامی را که به مسند وجود دارد رفع میکند. چون «ضَرَبَ» مبهم است. امکان دارد از روی ظلم باشد، از روی قصاص باشد و ادب باشد. این ابهام میآید با وسیلۀ مصدر. ولی این بیان صحیح نیست چون تعبیر «ضَرَبْتُهُ تَأْدِیباً»، اگر مصدر برایش ذکر نشود، هیچ ابهامی ندارد. به گونهای که شنونده منتظر رفع ابهام کلام باشد. و تعبیر «ضَرَبْتُ» به تنهایی ابهامی ندارد. تحلیل فقط برای بیان علت است بدون آنکه جمله هیچ ابهامی داشته باشد. یعنی یک ببینید ابهام مراتب دارد. بعضی وقتها تمیز، یعنی آن حدی که تمیز لازم دارد ابهامی است که یک چیزی را بین دو تا چیز معلق نگه دارد. چند تا چیز مردد است. حالا شما اگر نگفتی هم مشکلی پیش نمیآید ولی تمیزی که میگویی بالاخره از آن ابهام درمیآید. شکلی است. یعنی شما «ضَرَبَ» و «زَیْداً» بحثی نیست. فقط در آن علت. خلاصه یکخورده آدم میماند که برای چی؟ ولی در «أَحَدَ عَشَرَ» کاملاً مبهم است. اصلاً هیچی معلوم نیست. ۱۱ تا چیست آخه؟ جزاءً، چی دیدی؟ ولی در «ضَرَبْتُ زَیْداً» نمیگویند آخه یعنی چی؟ «ضَرَبْتُ زَیْداً» یعنی چی آخه؟ چی «ضَرْباً»؟ چی میگویند؟ برای چی؟ میگویند ولی نمیگویند چی. «أَحَدَ عَشَرَ»؛ ۱۱ تا دیدی برای چی؟ کسی برای چی؟ ۱۱ تا چی؟ این تفاوت «چی» و «برای چی» است. مفعولٌله برای چیست؟ تمیز چیست؟ برای همین ما درست نیست که بگوییم مفعولٌله همان تمیز است. ولی تمیز در مواردی بهکار میرود که ذات یا نسبت دارای ابهام باشد. شنونده منتظر رفع ابهامش باشد. «کَوْکَباً». بدون تمیز جمله دارای ابهام است.
مثال، خیلی مثالی که لازم دارد. حالا مثال دیگر. حالا مثال دیگر هم میگوید. میگوید «کَفَی بِالْغِنَی قَنَاعَةً مَلِکاً». بهوسیلۀ قناعت کافی است. چی؟ «کَفَی بِالْغِنَی» خیلی مبهم است. قیمت کافی است. خب، از چی؟ برای چی کافی است؟ قناعت کافی، چیست؟ کافی عبارت مبهمی است. یک چیزی کافی است. برای کجا؟ چجور مثال؟ مثالهای دیگری باز میشود زد که آنقدر ابهام نداشته باشد و تمیز میآید برای رفع ابهام. کفّار مثال زدهاند. «کَفَی» در ابهام نسبت از آن واژههایی است که همیشه تمیز برمیدارد. ولی مثلاً «اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً». سر مشتعل شد. مشتعل شد چی؟ این به نظرم مثلاً «شَیْباً» ابهامش، ابهامی که برطرف میکند کمتری نسبت به «کَفَی بِالْغِنَی قَنَاعَةً مَلِکاً». «کَفَی بِالْغِنَی قَنَاعَةً مَلِکاً». درجهشان این خیلی خفیف است. حیثیت میخواهد برطرف کند. آن هم هم حیثیت تحصیلی دارد، هم حیثیت اصولی. فرق خلاصه هم خانوادهاند. مفعولٌله با تمیز خیلی به هم نزدیکاند ولی دوزش فرق میکند. این یک دوز خیلی خفیفی دارد، او یک دوز شدیدی دارد. افزون بر اینکه اگر بخواهیم مفعولٌله و ملحق به تمیز کنیم چون رفع ابهام میکند، در این صورت باید مفعول فیه را ملحق به تمیز کنیم. چون مثلاً شما میگویی «ضَرَبْتُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ». فعل از جهت زمان ابهام دارد. خب دیگر مشکل دو تا شد. پس مفعول فیه هم یکجوری شبیه به تمیز است. مفعولٌله را تمیز بگیر. خب، مفعول فیه را هم باید تمیز بگیری. پس اینها همه یکجا همه رافع ابهام هستند تا یک حدی. ظرف را هم رافع ابهام است از زمان. از جهت زمانی مبهم است. کی؟
خب، تمیز هم که گفتیم دو نوع: ذات و نسبت. در بین ذاتهای مهمترین الفاظی که دارای ابهاماند: ۱. اعداد. ۲. مقادیر (مقدارها). مثل قفیز. ۳. شبه مقادیر. مثل مُدّ (پیمانه). مَقدَر که نیست. شبه مقدار. یک کفگیر، کفگیر که مقدار نیستش که. یک کف دست. اینها همه شبه مقدار. یک مشت. برخی از کنایات هم چهارمش. مثل «کم»، چه بسیار. چه بسیار چیست؟ چقدر چیست؟ «لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً». مثل، مثل از این عبارات کنایه. ابهام ذاتی دارد. «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ». خب، این چیست؟ تمیزش کجاست؟ خیراً مبهم. چیست؟ «ذَرَّةٍ». مطمئنی «ذَرَّةٍ» تمیز است؟ «مِثْقَالَ ذَرَّةٍ». ابهامش بهخاطر مثقالش است. مثقال چیست؟ مقادیر و مقادیر هم ابهامش ذاتی است. این تضمن را پیدا میکنم. از روی کامپیوتر بعد مواردش را میآورم انشاءالله برایتان. یادم باشد.
تمیز نسبت هم گاهی فعل به چیزی نسبت داده میشود ولی معلوم نیست که نسبت از چه جهتی است. مثل همین «طَابَتِ نَفْسٌ». از چه جهت «طَابَتِ»؟ حضرت نفس. تمیز نسبت اعم از آنی که نسبت فعل به فاعل باشد یا مفعول و حتی نسبت در جملۀ اسمیه را هم شامل میشود. فرقی نمیکند.
نسبت فعل به فاعل. «اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً». فعل و فاعل. رأس. این اسناد فعل به فاعل مبهم است. از چه جهت سر مشتعل است؟ از جهت سفیدی. «فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْءٍ مِّنْهُ نَفْسًا». اگر طیب بودن آن زنها برای شما از چیزی از آن آیه از مهریه بدن. خب، از چه جهتی این را طیب بودند برای شما؟ جهت نفس. یعنی خیال راضی بودن. «إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولًا». بلوغ شما رسیدن. «تَخْرِقَ»؛ «خرق» یعنی شکافتن. نمیتوانی بشکافی. از چه جهت؟ آها. نمیتوانی برسی. از چه جهت؟ رجعتِ طول. چیز نیست. ابهام ندارد. نمیتوانید زمین را بشکافی و نمیتوانی برسی. نمیتوانی برسی دانشگاه؟ بله، بله. «فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیْناً». «قَرِّی»، «قَرِّی» از «أَقَرَّ». ممنون مصطفوی در تحقیق «قُرَّةُ الْعَیْنِ». یا خیلی «قُرَّةٌ» از «قَرَّتْ». «قَرَّتْ» یعنی خنکی. قدیر؟ خنکی. یعنی خنکی چشم. و گفتهاند کسی که اشک شوق میریزد، اشکش خنک است. اشک ماتم گرم است. اشک شوق، خنک است. اشک شوق میریزد، چشمانش خنک میشود. گفتهاند «قُرَّةٌ» از «قَرار». کسی که چیزی را ندارد، هی چشمش میچرخد دنبالش. وقتی بهش رسید، چشم قرار میگیرد، میشود «قُرَّةُ عَین».
ایشان میگوید: «قَرِّی عَیْناً»؛ قرار بگیر از چه جهت؟ از جهت چشم. «هَلْ یَسْتَوِیَانِ»؟ آیا مساویاند. از چه جهت؟ مثلاً آن از چیزی از بقره است. واسه جواب مصلح. نه، مثل «خِفْتُ» نه، ببخشید. مثل «أَدْنَی أَمْرٍ». ۱۲ هستش. «أَقْرَضَ»؟ «أقْرضَ» هم بدن خودش حذف شد. باید «حَمْلُ مَا» چی؟ یکی هستیم که احمدینژاد میگفت به اوباما: با تو؟ «کی هستی که بخواهی اینجا؟» اینجا نسبت حریر. خنکی. نسبت فعل به مفعول. «رَبِّ زِدْنِی». زیاد کن مرا. از چه جهت؟ «عِلْماً». «فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً». زمین را شکافتیم. از چه جهت؟ «عُیُوناً». چشمهها. «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً». خدا برتری داده مجاهدین را بر نشستهها. از چه جهت؟ «دَرَجَةً». برخی گفتهاند «دَرَجَاتٍ». مفعول مطلق عددی هم هست. یعنی یک درجه. «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ» از چه جهت؟ «أَجْراً عَظِیماً». اینها همه نسبت فعل به مفعول بود.
بعدش نسبت فعل به نافاعل. «غُصِبْتُ». از چه جهت غصب شدم؟ مغضوب شدم. «حَقّاً». این هم فعل. نسبت تفضیلی. «أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالًا». من بیشترم از تو. از چه جهت؟ «مَالًا». «وَأَعَزُّ نَفَراً». و عزیزترم. از چه جهت؟ «نَفَراً». «الْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجَاتٍ». این «دَرَجَاتٍ» چیست اینجا؟ «أَکْبَرُ دَرَجَاتٍ». باران کم کتاب. نقشاش؟ آها، دارید نزدیک میشوید آقای دکتر. یک استندبای میروم برمیگردم شما نگران نباشید. خب، «دَرَجَاتٍ» چیست؟ هیچ مشکلی ندارد. سریع میآید که این مضافالیه است. مضافالیه نیست. تمیز است. «أَکْبَرُ دَرَجَاتٍ». ولی تمیزمان جمع. قاعده بر این بود که تمیز مفرد بیاید. «أَکْبَرُ دَرَجَةً». «أَکْبَرُ تَفْضِیلًا». «خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا». از چه جهت؟ احسن. «عَمَلًا». «قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهَادَةً». بگو کی اکبر است؟ از چه جهت؟ اکبر زیاد. فتنه. از جهت چیزهای دیگر. «شَهَادَةً». شهادت کی اکبر است؟ «لَا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا». از چه جهت «أَقْرَبُ»؟ «نَفْعاً».
تمیز نسبت معنای معقولی ندارد چون اگر مقصود از نسبت، همان معنای نسبی است که مثلاً هیئت فعل بر او دلالت دارد، این معنا صحیح نیست چون خود نسبت دارای معنای مستقل نیست تا بگوییم رفع است ابهام میکند، تا بگوییم دارای ابهام است. از این چارهای نیست که بگوییم ابهام از جهت متعلق این نسبت است که عبارت است از فاعل یا مفعول و یا نافاعل که در این صورت رجوع به تمیز ذات دارد. در واقع تمیز نسبت هم یکجورایی به ذات برمیگردد. بله، بله. سوره اسراء ۲۱. گاهی هم تمیز از مادۀ خود فعل است. بنابراین به نظر میرسد ابهام از جهت متعلقات این نسبت و در این صورت هم رجوع به تمیز ذات دارد. مگر اینکه بگوییم مقصود از نسبت جمله است و مجموعۀ جمله دارای ابهام است. چون در این صورت جمله دارای معنای مستقل است و ابهام در آن راه دارد. در حقیقت جمله به اعتبار اجزای خود دارای معنای مستقل است و میتواند متعلق تمیز واقع بشود. بله، بله. تصویر جمع. خب، در واقع میشود تمیز نسبت، تمیز رافع ابهام جمله. اینجوری باید بگوییم. بله. تمیز در نسبت، نسبت.
خب، ما یک تمیز محول داشتیم، یک تمیز غیر محول. تمیز محول چی بود؟ تعویض در همان تمیزی که رفع ابهام از کجاست؟ نسبت. «زَیْدٌ حَسُنَ خُلُقاً». در اصل «حَسُنَ خُلُقُ زَیْدٍ» بوده. این در اصل فاعل بوده که به تمیز انتقال داده میشود. واسه همین میگوییم محول. اغراض بلاغی داریم در این عدول. چون «حَسُنَ خُلُقُ زَیْدٍ» فقط دلالت بر نیکویی خلق دارد و فعل به صورت نکره اسناد به خلق زید میدهد. بیش از یک اسناد، مطلب دیگری در آن نیست. ولی تعبیر «حَسُنَ زَیْدٌ خُلُقاً»، اول «حَسُنَ» را بگذارید. نسبت میدهد انگار زید همۀ حسن را دارد. بعد یک ابهامی دارد. بعد میآید ابهام را برطرف میکند. اول انگار همۀ خوبیها را به او نسبت میدهد. بعد یک خوبی را درش تراز. این خیلی فرق میکند با اینکه اول شما همان یک خوبی را به یکی بگویی. ایشان خیلی بالاست. وضعیت علمی فلانی. فلانی خیلی بالاست. وضعیت علمی. دومین بلاغتش بیشتر است. قشنگتر است. یعنی شما اول اعلی درجۀ همۀ چیزها را به آن نسبت دادی. بعد در یکی معین کردی. ولی در آن قبلی همان اول موجب تفخیم امر میشود. بلاغتش به مراتب بیشتر از اسناد ابتدایی به خلق است. عاملش هم که گفتیم هیئتی که بین تمیز و اسم ممیز ارتباط برقرار میکند، عامل در تمیز میکند. معرفه یا نکره بخواهد بیاید. تمیز نکره است. معرفه نمیآید. آن «طَابَتِ النَّفْسُ و فَلَانٌ و اینها»، الف لامش را گفتهاند زائده است. حالا به نظر میآید که تعریف و تنکیر تمیز خصوصیتی در معنایش ندارد. تمیز میتواند معرفه یا نکره باشد. گوینده و ببینیم که از معرفه یا نکره استفاده میکند، این خودش دارای اغراضی است که بر هر کدام مترتب میشود. ربطی به تمیز ندارد. چیزی است که از لفظ دیگر به دست میآید. مثل تنوین در لفظ نکره و الف لام در لفظ. تنوین و الف لام هم دارای دلالت است ولی میگوییم این دو مانع تمیز نیستند. قابل جمعاند. اما اینکه چرا در استعمالات کثیره از تمیز نکره استفاده شده و قلیلاً به صورت معرفه میآید. این به دلیل فوایدی است که معرفه و نکره در جایگاه تمیز معمولاً نکره بیشتر به درد تمیز میخورد ولی اینجوری نیستش که شما بگویید حتماً باید تمیز نکره باشد. در جایگاه تمیز فایدۀ بیشتری دارد. از بلاغت و نیکویی بیشتری برخوردار است. از این رو بیشتر ازش استفاده میشود. گفتیم اصل این است که جامد باشد. گاهی هم مشتق میآید. آن هم باز دخالتی در معنای تمیز ندارد. گوینده در مقام این است که رفع ابهام از ما قبل کند. میخواهد با لفظ جامد باشد، میخواهد اعتماد به نفس با لفظ مشتق باشد. خب، خسته نشوید. «هَذَا خَاتَمٌ فِضَّةً». اینجا چیست؟ تمیز ما جامد یا مشتق؟ حالا «زَیْدٌ حَسَنٌ فَارِساً». «کَفَى بِاللَّهِ حَسِیباً». «کَفَى بِاللَّهِ وَکِیلًا». «کَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا». «حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقاً». «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا». ولی نمیشود که سهم استعمال جامد را انکار کرد. جامد را بیشتر تمیزها جامد است ولی بهمعنای عدم صحت موارد قلیل نیست. به جهت پرکاربردتر بودنش. اینکه لفظ جایگاه تمیز فایدۀ بیشتری دارد درش، بحثی نیست ولی معرفه و مشتق هم میآید. معرفه میآید، جمع هم میآید، تثنیه هم میآید.
فرق حال و تمیز چیست؟ آفرین، احسنتم. «مَا أَجْوَدَ زَیْداً فَارِساً». اگر اینجا «فَارِساً» را حال بگیریم آقای دکتر، اگر حال بگیریم چی میشود؟ فرق. الان اینجا «زَیْداً فَارِساً» را حال بگیریم معنایش چی میشود؟ «مَا أَجْوَدَ زَیْداً فَارِساً». چرا «مَا أَجْمَلَهُ» نشد آقای کریمی؟ «أَجْوَدَ» آها، «إِجَادَةٌ» از جود. «جود» یعنی نیکویی. نیکویی. خوب، «مَا أَجْوَدَ زَیْداً فَارِساً». ترجمه: سوار و حال وقتی خودتان ترجمه کنید. بخشنده در حالی که، نه تفصیل نیستی. تعجب است. مهدی، زیدان آورده. «زَیْداً فَارِساً» وقتی که سوار. در حالی که سوار است. خب، یعنی ازش فهمیده نمیشود که خود فارس بودنش هم نیکو است. خودش نیکو است وقتی سوار است ولی رانندگی نیکویش فهمیده نمیشود. خودش نیکو است وقتی راننده است، فهمیده میشود رانندگی نیکویش فهمیده نمیشود. حالا اگر تمیز بیاید چی؟ خود سوار بودنش از حیث سوار بودن نیکو دیده. دقیقاً مقابل هم شد. فارسی آها. یعنی چقدر. «مَا أَحْسَنَ زَیْداً فَارِساً». حالا اینجا در اگر حال باشد زیبا. ولی رانندگیاش را نمیدانی. اگر تمیز باشد خود رانندگیاش زیباست. تمیز و حال. خب، تفاوتش مشخص شد دیگر. «مَا أَجْوَدَ زَیْداً فَارِساً». سیاه و همهچیز لازمه. نه، آن درست است. اشکال ندارد بله، بحث سر این است که حالا مگر اگر تمیز باشد اینجوری معنا میشود. حال باشد آن جور معنا میشود. با آنی که مقصود گوینده کدام است کار نداریم. بحث سر این است که اگر این باشد چیست؟ اگر آن باشد چیست؟
برای ترجمه، فرق بین تمیز، بین بیانیه و اضافه. خود شخص زیبا از جهت رانندگی زیباست. برای کجا؟ تمیز معرفه. تمیز معرفه مثل «طَابَتِ النَّفْسُ حُسْناً» از وجه. خب، این خیلی نمانده است. تمامش کنیم. حالا بین تمیز و «مِن بیانیه» و اضافه چه فرقی میکند؟ الان «عِنْدِی خَاتَمٌ فِضَّةً». ما میخواهیم از محضر کدام؟ خب، محضر حاج آقای کریمی هستیم در مکان شریف. «مِن ذَهَبٍ» هم نگفتم. طلا. «جِنْساً». علم نیست. الف لام جنس علم است ولی خود جنس علم خود اسم یک جنس علم. لغزش. الهمّ، لخت. منو شد هزار تا. طلای کجا و کدام طلا؟ چند عیار؟ طلای ایران؟ طلای ترکیه؟ طلای برزیل؟ کدام طلا؟ «عَطِرَ بَیَاتَ بَدَلَ». بدل. کل از کل. «عِنْدِی خَاتَمٌ فِضَّةً». «عِنْدِی خَاتَمٌ فِضَّةً». این را چند حالت میشود خواند. بله، بله. باغ قرمزش بیزحمت. پائینش هر حالتی که میشود خواند بنویسید. امهال نفرمایید. نه، نه، اعراب فقط بگذارید پائینش. حالتهای اعرابگذاری. «خَاتَمُ الْفِضَّةِ». دست شما درد نکند. ببخشید. «خَاتَمُ الْفِضَّةِ». خب، این یکی. دیگر چی؟ «عِنْدِی خَاتَمُ فِضَّةٍ» نمیشود؟ «خَاتَمٌ فِضَّةٌ». احسنت. «خَاتَمٌ فِضَّةٌ». آفرین، باریکلا. خستگیمان در میرود. بفرمایید. خاتم. خب، حالا اگر حرفی بخواهیم اضافه بکنیم لابلات و باز هم میشود یک چیز دیگر درآورد. آفرین. «خَاتَمٌ مِنْ فِضَّةٍ». حسن. این هم چهارمیاش. «فِضَّةً».
حالا تکتک بفرمایید اینها چیست؟ مضاف مضافالیه. این خبر مقدم به حساب مبتدا، تمیز. اینجا این به حساب مبتدا. احسنت. آنی که «خَاتَمُ الْفِضَّةِ». بدلش بود دیگر. بدل. بدل باشد بهتر است. حالا دو تا با همدیگر تفاوت معنایی دارد. یکی آن «خَاتَمُ فِضَّةٍ». یکی «خَاتَمٌ فِضَّةً». چه فرقی میکند؟ اینجا تمیز است یا لام؟ آها، جنس. نسبت دارد با فضه. خب، در بعدیاش چی؟ ثابت. یعنی وقتی که تمیز باشد، مستقیم جنس را بیان میکند. وقتی مضافالیه باشد، با واسطه جنس را بیان میکند. یعنی میگوید این نسبت دارد به آن جنس ولی خودش دارد آن جنس را مطرح میکند. تمیز. تمیز رسانندهتر است. ببخشید. تا مضافالیه. این هم از این نکته. آقا شکرالله مساعیکم. خدا خیرتان بدهد.
خب، چند تا آیه هم بخوانیم و تمام کنیم. چیز خیلی خاصی نیست. تولیدی بیشتر. «حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقاً». بخوانیم آقا. چند تایی. من اول یکجا «حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقاً». تمیز چیست؟ ترجمه بفرمایید. «حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقاً». زیباست. زیبایند ایشان از حیث رفیق، رفاقت. برای همین گفتهاند که جمع بسته نمیشود با اینکه «أُولَئِکَ» آمده. نمیگویند رفیع رفقاء. یعنی «حَسُنَ کُلُّ وَاحِدٍ مِّنْهُمْ رَفِیقاً». هر یکیشان زیباست از حیث رفاقت. نه مجموعشان زیباست از رفا. این زیباست بیس رفاقت. او زیباست بیس رفاقت. او زیباست. کدام؟ «أَیُّهُمَا الَّتِی فَجَّرْنَا الْأَرْضَ». «قَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ». چرا گفته که «سَبْعٌ عِجَافٌ»؟ جواب: چون تمیز موضوع برای بیان جنس است و «عِجَافُ» وصف است که بیان بهوسیلۀ او به تنهایی واقع نمیشود. چرا گفته میشود «ثلاثةُ فُرْسَانٍ»، «خمسهُ أَصْحَابٍ»؟ جواب: «فارِس» و «صَاحِب» و «رَاکِب» و مانند اینها صفاتی است که جاری مجرای اسم، حکمش را میگیرد و در آن جایز است هر آنچه که در غیرش جایز نیست. میگویند «عِنْدِی ثَلَاثَ وَ خَامِسَ»، «أَرْبَعَ وَ خَلَاصَ» ولی نگفته «سَبْعَ سِبَاعَ عِجَافٍ». گفته «سَبْعَ عِجَافٍ». تمیزش نشده. یعنی مضافالیه هم خیلی وقتها تمیز است دیگر. تمیز عدد را تمیزش را یا عدد بحث میکنیم. عدد اگر بخواهد محدودش بهش اضافه بشود، باید شرایط تمیز گرفتن را داشته باشد وگرنه اضافه نمیشود. باید بشود که بیان. بیان بشود. ولی وقتی وصف باشد قابل بیان نیست به تنهایی. بفرمایید ذات خلوص. خلوص باشد. آب شور آب شیرین حداقلش است. خلوص یک ذاتی است که میتواند ذاتهای مختلف داشته باشد. خیلی خالص. احسنت.
« وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى». مرحوم علامه میفرمایند: «جَزَاءً» یا حال است یا تمیز است یا مفعول مطلق. اگر حال باشد کسی ایمان و عمل صالح داشته باشد، «فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى». اگر حال باشد، ترجمه: هر حالی در حالی که برای او. اگر تمیز باشد از نظر جزایر. تفاوت حال و تمیزش میشود معنایش چیست؟ ثقل جمله ما را خود. احسنتم. اینجا تفاوتش چی میشود؟ «فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى». اگر حال باشد، تمیز باشد. ولی اگر که خودمان برای ما مد نظر باشد، «فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى». اولاً که «الْحُسْنَى» وصف «جَزَاءٌ» است یا نیست؟ «جَزَاءٌ الْحُسْنَى». این ۱۲، این مذکر. او یک منصوب داریم در تقدیر: «الْمُثُوبَةُ الْحُسْنَى». «فَلَهُ الْمُثُوبَةُ الْحُسْنَى جَزَاءً». حالا. حالا چقدر عوض شد. «فَلَهُ الْمُثُوبَةُ الْحُسْنَى جَزَاءً». کسی ایمان و عمل صالح داشته باشد، او «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» دارد در حالی که این «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» جزای او. دو. از حیث جزا. من صورت حسنا دارم. ترجمه تفاوت این دو تا با هم چیست؟ تفاوت حال و تمیز. «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» دارد در حالی که جزا است. محور خود «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» است. میتواند «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» را دارد حالا یا جزاءً یا غیر جزاءً. درست؟ از آن طرف حسن بفرمایید. جود را داشت. میخواهد فارس باشد یا نباشد. «فَلَهُو فَلَهُو جَزَاءً الْحُسْنَى الْمُثُوبَةُ الْحُسْنَى غَضَبًا». نه، نه. «فَلَهُ الْمُثُوبَةُ الْحُسْنَى جَزَاءً». بله، کهف آیه ۸۸. «جَزَاءً الْمُثُوبَةُ الْحُسْنَى». مفهوم با ثَ رسوبته الحسنا خبر من المیزان. آقا اینجا فقط این ادبیات من دارم میخوانم بهخاطر عشق «المیزان». شما بدانید از علام یکدفعه یک نکته این شکلی میگوید: رضوان الله علیه. فیلم مشکلات پیدا میشود. اولاً که «الْحُسْنَى» نمیتواند وصف «جَزَاءٌ» باشد. موصوفش چیست؟ «الْحُسْنَى». «جَزَاءٌ» چی؟ «حُسْنَى». «الْحُسْنَى» صفت الف لام دارد. زیباترین. «الْحُسْنَی» زیباترین. برای زیباترین است. گنج. مگر اینکه شما «الْحُسْنَى» خالی تمیزش بگیری. درست میشود. ابهام نسبت دارد. حَسَن مختاری. بله، چون «أَحْسَنُ» و «حُسْنَی» که با هم فرقی نمیکند که شما چی بگوید. «أَحْسَنُ جَزَاءً» بگوید. ولی آن «حُسْنَى جَزَاءً» بیشتر بهش میخورد تا «الْحُسْنَى جَزَاءً». شما الان در اینهایی که اسم تفضیل بود هیچکدامش اسم تفضیل الف لام داشتید؟ «أَکْبَرُ دَرَجَاتٍ». «أَکْبَرُ تَفْضِیلًا». نه، الف لامش را من کار دارم. جداً تفصیل مجرد نیست. چرا؟ «أَکْبَرُ تَفْضِیلًا» زمانی که ما شرط گذاشتیم کریمی. بحث سر این است که من دارم میگویم که با الف لام این کار دارم. میگویم شما هر وقت که تمیز را مستقیم از خود اسم تفضیل میآوردی، اسم تفضیلت نکره بود. مستقیم از «الْحُسْنَى» بگیرید دیگر. «الْحُسْنَى» بگویید. میخواهم بگویم که خب، بله، درست است. «حُسْنَى» با «أَحْسَنُ» فرقی نمیکند. آن مذکر مؤنث. ولی آن الف لام شما هیچ جا که مستقیم الف لام نداشت. «الْأَحْسَنُ تَفْضِیلًا» نداشتی. «الْأَحْسَنُ» و «تَفْضِیلًا» نداشتی. همیشه «أَکْبَرُ» و اینهاست. نکره بود. اینجا وقتی معرفه آمده، بهتر این است که شما یک موصوف برایش بیاوری که مسئله حل بشود. مبتدای مؤخر. خب، دیگر بحث همین است. خب، معرفه معرفه آمده و موصوف باشد. باید صفت صفت باشد. موصوف میخواهد. آنی که حسنی است چیچی؟ الف لامش، یک حسن. نه یک حسن خاصی. شما دارید میگویید معرفه. یعنی این دیگر. خب، حالا چیست؟ مال کدام؟ کدام حسنا؟ نه آن تمیزش است. موصوفش چیست؟ موصوف «الْحُسْنَى» چی؟ از جهت حسنا. چیزی زیباترین. زیباترین چی؟ ذات اسم تفضیل یک چیزی میخواهم وقتی الف لام آورده، الف لام میخواهد. باید موصوف داشته باشد. وقتی الف لام گرفته اسم تفضیل با الف لام بدون موصوف که ما نداریم که خودش برای ما فایده افتاده علیه السلام. الا افضل. اینجا ما صفت و موصوف داریم. «جَزَاءً» میتوانیم تمیز هم نگیریم. میتوانیم تمیز هم بگیریم. حالا بحث این است که تفاوت معانی را ترجمه کنیم. الان آقای دکتر فرمودند ما بحث ادبیات تمام بشود، ترجمه آیه را شروع میکنیم انشاءالله. شما به این آیه برسید. چی ترجمه میکنید؟ «مُثُوبَةٌ». ثواب. زیبا. «مُثُوبَةٌ الْحُسْنَى». زیباترین ثواب. کسی ایمان و عمل صالح داشته باشد، زیباترین ثواب را دارد. «جَزَاءً» خب، حالا نه. پاداشش است. یعنی چی؟ اقسام مغالطاتی که شما در مقام استدلال خود مدعا را دوباره تکرار میکنید. همان دیگر. اینجا «جَزَاءً» را پاداش. یعنی در حالی که پاداش از حیث پاداش. مفعول فیه هم که میتوانیم بگیریم پاداش خاصی. مفعول مطلق. این دو تا. این دو تا دیگر تقدیر نمیخواهند. یک جوانمرد قصابی پیدا بشود تفاوت این دو تا چیست؟ تمیز، حال. اینجا «جَزَاءً» مد نظر است. وقتی که تمیز بگیریم، حال بگیریمش. از «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» مد نظر چی باید بگوییم در ترجمه؟ میگوییم که: «پس برای او آن بهترین پاداش است که جزاست». در آن یکی میگوییم که: «پس برای او جزایی است که بهترین پاداش است». مثل حضرت آقا گفتند. گفتند که من اطلاعات دقیقی ندارم. میگویند که اینجوری همه گفتهاند. درست است. من خودم قاطی کردم فکر کنم. طوری باز نوشتم. پس برای بهترین پاداش در حالی که آن پاداش جزا است. احسنتم. پس برای اوست بهترین پاداش. نظر جذاب بودن مشکل را حل کرد. خب، حالا تفاوت این دو تا با همدیگر چیست؟ یعنی او اگر حال باشد، این «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» را دارد. میخواهد این «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» جزایش باشد. یا «فَارِساً زَیْدٍ». جودُ دارد، میخواهد فارس باشد یا نباشد. ولی اگر تمیز باشد، زید وقتی فارس است، جودُ دارد. این هم فقط اگر جذاب باشد «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» را دارد. اگر حال بگیریم «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» علی ای حال دارد. حالا یا بهعنوان جزا یا به هر عنوان دیگری. ولی البته آن هم فضله است. ولی بله، احسنتم. یکی فقط در صورت جزا «مُثُوبَةُ الْحُسْنَى» را دارد.
«فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً». «مُدَبِّرَاتِ أَمْراً» چیست؟ خب، یکیاش این مفعولٌبه «مُدَبِّرَاتِ» باشد. آن اسم فاعل. تمیز باشد. مدبرات در از حیث امر. چه چیزی را تدبیر میکنند؟ امر. یکی «مُدَبِّرَاتِ أَمْراً»، یعنی تدبیرکنندگان امر را. یکی دیگر اگر تمیز باشد تدبیرکنندگان از چه حیثی تدبیرکنندهاند؟ از حیث امر.
«فَضَّلَ اللَّهُ» هم که گفتیم «دَرَجَاتٍ» منصوب بر تمیز دلالت بر این دارد که تفسیر از حیث درجه است و منزلت بدون اینکه عمرم؟ «إِلَّا الْخَاسِرُونَ أَعْمَالًا». به خاطر امر تدبیرکنندگاناند، بهخاطر امر. خب، «إِلَّا الْخَاسِرُونَ أَعْمَالًا». اینجا جمع دارد. «أَعْمَالًا» و «عَمَلًا» نیست. آنجا «أَحْسَنُ عَمَلًا». اینجا «أَخْسَرِينَ» هم هست چون «أَخْسَرُون» خودش جمع است. «أَعْمَالًا» آورده. آنجا «أَحْسَنَ» چون مفرد است، «عَمَلًا» آورده. «أَحْسَنِينَ» میگفت. آن هم گفت «أَحْسَنِينَ أَعْمَالًا».
بانک، اصل در تمیز در تمیز این است که مفرد بیاید. مصدر هم شامل قلیل و کثیر میشود. ولی اینجا «أَعْمَالًا» آورده. جمع آورده برای اینکه این را برساند که اعمال اینها متنوع است. با همۀ تنوع اعمالشان خسران همه را در بر میگیرد. همه یک عمل خاص ندارند که دچار خسارت بشوند. بله، جنس از حیث جنس. «قَطَّعْنَاهُمْ اثْنَتَیْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا». ما آنها را تقطیع کردیم به ۱۲ سبط. سبط به حسب لغت «وَلَدُ الوَلَدَةِ». یعنی نوه یا «وَلَدُ الْبِنْتِ». امام مجتبی سبط اکبر است. به نوۀ دختری میگویند سبط. دینار. ۱۲ تا سبط کرد. دختری بیشتر. جمعش میشود اسباط. در بنیاسرائیل بهمعنای قوم خاصی است. سبط نزد آنها منزلت قبیلهای است. اسباط وزیر عرب از ابن حاجب نقل شده که اسباط در آیه بدل از عدد است نه تمیز. ابن حاجب گفته که این بدل است وگرنه میشد ۳۶ تا سبط. چون ۱۲ تا اسباط. اقل جمع چقدر است؟ ۱۲ تا. سه تا سبط گوشی. ۳۶ تا. ۱۲ تا اسباط. اسباط خودش اقلش سه تاست دیگر. تمیز باید ضرب بشود در ممیز دیگر. «أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً». یک کوکب گفته با ۱۱، ۱۱ تا. یکی ۱۱ تا. اینجا ۱۲ تا گفته با اسباط که اقلش سه تاست. ۱۲ سه تا ۳۶ تا. برای همین گفته: ما اگر منظورمان ۱۲ سبط باشد، دیگر تمیز نباید بگیریم. باید بدل بگیریم. «اثْنَتَیْ عَشْرَةَ» همان «اثْنَتَیْ عَشْرَةَ» چیست؟ اسباط است. نه اینکه «اثنا عشر اسباط»؛ «اثنی عشر اسباط» ضرب میشود اگر تمیز باشد. بهخاطر اینکه در ممیز ضرب میشود. احسنتم. آره. چون مفرد باید بیاید که در آن ضرب بشود. تمیز در ممیز ضرب میشود دیگر. «أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً» که ۱۲ تا سه تا سیب. ۱۲ تا سیب چون سیب مفرد است، ۱۲ تا یکی میشود. یا باید یک فرقهای در تقدیر بگیریم: «عَشْرَةٌ فِرْقَةً»، «عَشْرَةٌ أَسْبَاطًا» که تمیز بشود وگرنه اگر منظور ۱۲ است، باید شما بدل بگیرید. «أَسْبَاطًا» خالی نمیتواند اینجا تمیز باشد. ۳۶ میتواند. بله. ۱۲ تا که این ۱۲ تا چیست؟ نکره که هست. و ولی خب اینجا بهتر این است که ما چون عدد ابهام دارد، باید حتماً نکره هم برایش تمیز بیاید. یک فرقه بگیریم بهتر است.
«کَیْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً». بفرمایید تمیزش کدام است؟ «کَیْفَ تَصْبِرُ». چگونه صبر میکنی؟ «عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ». چگونه صبر میکنی بر چیزی که احاطه نداشتی. «مَا لَمْ تُحِطْ» نه نه داری. نه. «مَا لَمْ تُحِطْ». «لَمْ» وقتی میآید میرود ماضی میشود. احاطه نداشتی؟ «لاَ تُحِیطُهُ». احاطه نداری. از من پرسیدی یادم نمیآید. خب، برای اینکه استفهام نیامده. «کَیْفَ تَصْبِرُ» آها. راست میگوید. کیف را دقت نکرد. چگونه صبر میکنیم بر آنچه که احاطه نداری به آن؟ «خُبْراً» جامد است. اگر اگر واقعاً راهی ندارد، دست برمیداریم. جامد مشتق که احاطه ندارد. از چه حیث؟ از حیث خبر. آگاهی. خب، ممنون. از چیست؟ فاعل در نسبتهایمان کدامیک از آن نسبتهاست؟ فعل به فاعل، به فعل، مفعول، به فعل، نایب فاعل، به فعل. «مَا لَمْ تُحِطْ». احاطه ندارد. احاطه نداشتن تو یعنی تو اسناد. بله، دیگر وقتمان هم یک ساعت و نیم دیگر دارد پر میشود.
«فَاسْجُدْ عَلَى الْأَرْضِ الْمُرْتَفِعَةِ». در سجده بر زمین مرتفع. خب، «قَالَ إِذَا کَانَ». حضرت فرمود: «إِذَا کَانَ مَوْضِعُ جَبْهَتِکَ مُرْتَفِعاً». مرتفع. رفتیم در نفت. ظرف انگار فراموش. چرا منصوب است؟ «مُرْتَفِعاً». خیلی دیگر حالبهحال شدی خبر. بله. حاج کریمی از شما دیگر توقع نداریم ما. «مُرْتَفِعاً» وقتی که جایگاه پیشانیات مرتفع باشد. «عَنْ رِجْلَیْکَ قَدْرَ لَبِنَةٍ». «لَبِنَةٍ» یعنی چی؟ آجر. از کجا؟ خیلی خوب بود. احسنت. هیچ سابقه ذهنی برایتان نداشت. خیلی جالب چون «لَبِنَةٌ» را معمولاً با شیر و لبنیات و اینها قاطی میکند. خیلی خوب. چون تعبیری که در روایت زیاد بهکار رفته تعبیر آجر. همان آجر مشدد داریم. هم «لَبِنَةٌ» داریم. «لَمْ یَدَعْ لَبِنَةً عَلی لَبِنَةٍ». امام مجتبی وقتی امیرالمؤمنین از دنیا رفتند آمدند فرمودند که کسی مردم، کسی را از دست دادیم که یک آجر روی آجر برای خودش نگذاشت در تمام زندگیاش. یک «لَبِنَةٌ» (قدر لبنه). بر مردم، بر خدا دارد. چیست؟ تعارف چی؟ «بیت المال»، «دارالحس» چه اصطلاحی داشت؟ تمیزش کن اینجا. منظور این است که در دورۀ حکومتش، نه، در دورۀ حکومتش دیگر. خب، پس چی شد؟ «إِذَا کَانَ مَوْضِعُ جَبْهَتِکَ مُرْتَفِعاً عَنْ رِجْلَیْکَ قَدْرَ لَبِنَةٍ». «فَلاَ حَرَجَ». جزای شرط. وقتی مقدار باشد اشکال ندارد. چه مقدار آجر؟ آجر چی به چی بشود؟ آها، یعنی فاصلۀ ارتفاع نماز جمعه تهران میآید در کوچهها کشیده میشود. میرود در آن چیزهای پارکینگ. سجده کرده. «قَدْرَ لَبِنَةٍ» نباید باشد. حالا چهار انگشت. گفتم: مردها وایساده بود. عیب ندارد آقا. در شرایط اضطرار. خب، تمیزمان اینجا کدام است؟ کنکوری من باشم امتحان حوزوی المپیاد بخواهم طراحی بکنم. وقتمان گذشتهها ولی خب، اشکال ندارد. «إِذَا کَانَ مَوْضِعُ جَبْهَتِکَ مُرْتَفِعاً عَنْ رِجْلَیْکَ قَدْرَ لَبِنَةٍ». «لَبِنَةٍ» کار ندارد. چهار تا مثال اینجوری اگر حل بشود، من وسایل شیعه را میدهم به شما میگویم خودتان بخوانید واقعاً. یعنی فقه و اصول خورده میشود. تمیزمان کجاست؟ این تمیز چیست؟ چه اندازهای؟ آجر. این خود «لَبِنَةٌ» دو تایی دارد با اینکه «لَبِنَةٌ» خودش مجبور است و خودش تمیز است. ولی اصلش «قَدْرَ لَبِنَةٍ» است. «قَدْرَ لَبِنَةٍ» چرا منصوب است؟ آفرین، آفرین. بانک خود «لَبِنَةٌ» دو تایی دارد. با اینکه «لَبِنَةٌ» خودش مجرور است و خودش تمیز است ولی اصلش «قَدْرَ لَبِنَةٍ» است. «قَدْرَ لَبِنَةٍ» چرا تمیز است؟ «مُرْتَفِعاً مُرْتَفِعٌ» باشد چقدر؟ درست. چقدر مرتفع باشد؟ ارتفاع هم ابهام ذاتی دارد. نه. این مضافالیه است. در واقع «مِنْ بیانیه» چون دارد. «مِنْ بیانیه» دارد. ما مجرور میگیریم اما تمیزمان سر جایش هست. این چون «مِنْ بیانیه» میگیرد، این همان در واقع زیر آبش میخورد ها ولی ما یک کاری میکنیم زیر آب مجرور میگیریم و حلش میکنیم. «لَبِنَةٌ» هم در دلش دارد تمیز بازی در میآورد. خب، دیگر حالا دیگر افتادیم در خط حدیث. یکی دیگر هم بخواند. «أَیُّ الْبِقَاعِ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ»؟ کدام بقعهها نزد خدا محبوبتر است؟ حضرت فرمودند: «الْمَسَاجِدُ وَ أَحَبُّ أَهْلِهَا إِلَى اللَّهِ». ترجمه: «بقع» است. بقع. بقیع یک محوطۀ سرپوشیده است. محوطۀ پوشیده. محوطۀ مخصوص سالن. یک بخشی. یک محدوده، محدودۀ مشخصی که یک جایی. مکان. ما در مکانی. کدام مکانها نزد خدا محبوب؟ بفرمایید. «مَسَاجِدُ أَحَبُّ وَ أَهْلُهَا إِلَى اللَّهِ». ترجمه: «أَحَبُّ وَ أَهْلُهَا». برمیگردد. نه، نه، نه، نه. مساجد. مساجد جمع مکسر است. من مؤنث. نزدیکتر. عقرب. «أَحَبُّ». محبوبترین اهل مساجد برای خدا. مبتداخبرش. «أَوَّلُهُمْ دُخُولاً وَ آخِرُهُمْ خُرُوجاً مِنْهَا». ترجمه: یاد خودم افتادم. میدانم که به نماز ظهر برسم، نماز عصر. شما «آخِرَهُمْ دُخُولاً وَ أَوَّلُهُمْ خُرُوجاً». قضا. اهل رضا. بله. پس محبوبترین اهلش. «أَوَّلُهُمْ دُخُولاً» چیست اینجا؟ تمیز. چرا؟ یعنی چه نوع تمیزی؟ اول، اول اینجا عدد نیست. چون اول درباره آخر آمده. چون آخر آمده اسم تفضیل است. اول و آخر. اول و آخر نسبت بود. تفضیل نسبت بود. نسبت. «دُخُولاً». آخرهم «خُرُوجاً». نسبت به نسبت به اول ایشان از چه جهت؟ اولینشان. خدا انشاءالله توفیقاتتان را. بحث تمیز هم خدا را شکر تمام شد. بحث خوبی بود. الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...