نقد نحوی شروط مفعولله
از خوف و طمع تا وجهالله
اتحاد فاعل و مفعولله در قرآن
علیت فعل از نگاه نحو قرآنی
مفعولله و انگیزههای متعدد فعل
نگاه فلسفی به علیت نحوی
تبیان، هدی و رحمت در قرآن
تحلیل آیه «نطعمکم لوجهالله»
بلاغت علت در زبان قرآن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. برای مفعول له پنج شرط عرض شد. اگر این پنج شرط وجود داشت، مفعول له ما منصوب میشود؛ وگرنه مجرور میگردد. البته حتی اگر منصوب هم میشود، باز هم در همان حالت، جایز است که منصوب باشد یا مجرور. مرحوم آقای ستاره طهرانی (فرصت نشد تیتر را جایی دیدم، کسی بحثی را شروع کرده بود و استناد به حرفهای ایشان خیلی میکرد، فرصت نشد باز کنم ببینم ایشان چه گفته) نظرات خاصی در بحث کلامی و تفسیر داشته است. حالا فرصت بکنم امشب اگر بشود، ببینم مطلب را. آره، باید داشته باشی. یک چیزهای خاصی که برداشتهای خوبی دارد، نقدهای خوبی دارد؛ به طوری که در بقیه مسائل هم اگر حرفی زده، خوشذهن و خوشفکر بوده است. حالا ایشان اینجا خیلی قشنگ، کلاً یک ساطور دست گرفته، رحمتاللهعلیه. الان از بیخ میکَند، میگوید: نحویها خیلی دوست داشتند که این شروط را در کتابهایشان بیاورند. برای همین هم آوردند. بعد نشستند با همدیگر دعوا کردند. حق این است که شرط جواز نصب مفعول له این است که مصدر باشد و اینی که از افعال باطنه باشد. اگر حصولی، همانطور که گذشت، همراه وقوع تخلف در این دو شرط قلیلاً... تازه تو همین دو تا هم دوباره تخلف میآید. صفحه ۱۶۲ (بالش علوم العربیه)، صفحه ۱۶۲.
پس ما بیشتر از دو تا شرط اصلی نداریم: مصدر باشد و اگر هم حصولی، از افعال باطنی باشد. در همینها هم تخلف میآید. حالا شرط سوم، چهارم، پنجم که اصلاً روبروست. شرط سوم: «فحکم بکونی لقوا من آقا حسن»؛ حکم میکنم به اینکه این لغو است. چرا؟ چون که تخلف در آن خیلی زیاد است. در بسیاری از موارد شما مشاهده میکنی در آیات و غیر آیات، مثل اینجا: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدا للناس».
شرط سوم چه گفته بود؟ گفته بود که از جهت زمانی متحد باشد. الان اینجا نزول قرآن چه وقتی بوده؟ شب قدر بوده. نزولش در شب قدر بوده دفعتاً واحده. بین این نزول و بین حصول هدایت «هودن» چقدر فاصله بوده؟ ۲۳ سال فاصله. نازل شده، در ۲۳ سال هی خرد خرد آمده. هی خرد خرد. هدایت، آن هدایت آخری به آخرین آیه که نازل شد، حاصل شد. دیگر زمان نزول یک چیز بود، زمان هدایت تمام نمیشود. اتحاد زمان این دو تا چی شد؟ قبلاً از خجالت ایشان هم درآمده بودیم. همان لحظه نقاشی زدیم دیگر. این نمیتواند درست باشد. «نازل میکند، همان وقت غرض هدایت».
شرط چهارم چی؟ «فکالی چهارم لغوه»، چون خیلی جاها ما میبینیم که ایشان... البته قول نحویون چه بود؟ نحویها میگفتند: زمانی متحد باشد، فقط همین. آن زمانی هم که عرض کردیم چه بود؟ همان وقتی که کار انجام میدهد، همان وقت هم مفعول له باشد. همان وقتی که مهیا شده، همان وقت دارد میرود سفر. «لزار حبل السفر سفراً» غلط بود. چرا؟ چون وقتی که مهیا شده، همان وقت که سفر نمیرود. اول مهیا میشود، بعد سفر میرود. "سفرن بگیری ترسی دن" این درسته، "ترسیدن" درست گفتیم. کلام نحویون به این معنا نمیتواند درست بشود. اگر غرض را بگیرند، درست است. ایشان هم گفت: کلام نحویون همان است که تقریر شده، بدون بحث گفته بودند. نه، مصنف گفته ما از بیرون اضافه کردیم. نحویون گفته بودند همان وقت که انجام میدهد، همان وقت باید مفعول باشد. ایشان میگوید این غلط است. راست هم میگوید. چرا غلط است؟ ما یک خط وسطی گذاشتیم، گفتیم نه به کلیتش درست است نه به کلیتش غلط است.
شرط چهارم چی بود؟ «غرض آملهی زمانه من عامل غرضن و زمانه مرگ غرض عام زمان با غرض». شرط چهارم. خب، این چی؟ «و من آیات یریکم البرق خوفاً و طمعاً». اینجا ارائه برق، فعل خداست. خوف و طمع، فعل کیست؟ فعل عبداست. اتحاد فاعل این دو تا چی شد؟ غیر از این دو آیه که من گفتم، باز هم آیات شما زیاد میبینی که این دو قانون نقض میشود.
شرط پنجم که اصلاً معنا ندارد. گفتیم علیت را معنا ندارد؛ چون که مفعول له علت هو نفسه لا شرطه. اصلاً خودش علت است. مگر شرطش این است که علت باشد؟ گفتم هر وقت مفعول آمد، علیت را میرساند. علیت برای کار را. مگر علیت باز خودش جزئی باشد از مفعول له؟ همه چیز مفعول له بودن را دارد، فقط علت بودنش را ندارد. خب بابا! یعنی علت باشد. اگر مفعول له است، یعنی علت باشد. علت انجام فعل یا حصولاً یا تحصیلات. این مفعول له هست ولی علت نیست. بنده خدا فقط همین را ندارد. پس اگر علت برای عاملش نباشد، اصلاً مفعول له نیست؛ بلکه یک چیز دیگری است که حالا در مثال هم شما دیدید. مثال گفتش که: «نسح تو که کمال النصر»، من تو را نصیحت کردم به بهترین صورت. بالاترین کمال. «لس» معنای مفعول لهی تویش نبود. همه چیز مفهوم الهی را دارد، فقط علت نیست. نه آقا! اصلاً همه چیز مفهوم علت است. علیت ندارد، هیچش نیست. خیلی قشنگتر میخواند. بله دیگر، علیت است. مثلاً نگاه کن، فقط همین یک دانهاش میلنگد، در حالی که علیت همه چیز... نمیدانم. به هر حال احتمالاً اینها همین مثال را زدند، به آن طرف بیشتر میخورد تا این.
امر دوم: تقدم مفعول له بر عاملش جایز است یا اخته میشه مقدم بیاید. «طربتو و ما شوقاً الی البیز اطرب ولا لعب منی و شیء یعبو». شوقن بر اطربو مقدم. ابکی جزئاً بوده، شده جزعن. ابکی حقا. عقول حقا اثر حقه که دارم میگویم. به خاطر حقه که دارم میگویم. بله بله. حذف عاملش هم با قرینه جایز است. «معذرتناً الی ربکم اعظمهم معذرتناً اعذهم معذرت». خوب پس این یا نئزو یا اعذو در تقدیر گرفتیم. معذرتان. پس هم میشد که بر عاملش مقدم بشود، هم اصلاً میشد عاملش مقدر بشود.
امر سوم: تعدد مفعول له جایز است. چون ممکن است که یک فعلی دوایی متعددی داشته باشیم. همان خوفان و طمع. خوفاً. چرا ما برای خدا در نظر خدا برق را نشان میدهد برای اینکه خودش خوف دارد؟ برای فروش عفافت. ترسیدن، عافیت ترساندن و علل ناقصه مختلفه اینها. خب، وقتی اگر چند تا باشد، نشان میدهد که همهاش علت ناقصه است. چند تا چیز با هم بیاید: «ما جعله الله الا بشرا لکم». این یکی «و تطمئن قلوبکم به». البته اینجا عطف شده ولی تطمئن عطف اشکالی هم ندارد. به دو غرض کار صورت گرفته. یعنی ما اغراض کار دوایی کار، دوایی یعنی انگیزه. دایی یعنی انگیزه. دوایی انگیزهها، دوایی کار متعدده و یک فعل صورت گرفته با علل ناقصه مختلف. چند علل؟ چند تا علت ناقصه دارد. حالا این چند تا علت را میتوانیم همه را بدون عطف بیاوریم. مثلاً «استغفرک حیائاً رجائاً». استغفار، حیا، رجا، توبه، انابه، طلب، شوقن، وسائلن، چه میدانم. حیائاً ۱۰ تا چیز را با همدیگر بگذاریم یا عطف کنیم: «استغفرک حیا و رجائاً و انابتاً و توبتاً». در معنا همهاش مفعول له. حالا یک وقتی از شما میتوانیم روی حساب عطف آنها را منصوب بدانی. حساب مفعول به حساب عطف. منصوب گرفتن بهتر است. اولی میشود مفعول له، بقیه میشود رو حساب عطف منصوب میشود. اگر هم که واو نیاوردی، که همه خودش مفعول له. ده تا مفعول. استغفار، حیا. استغفرک حیا. عبارت میخواستم دوایی استغفار را بگویم. یک استغفار میتواند ۱۰۰ تا انگیزه تویش باشد. «نزلنا علیک الکتاب تبیان لکل شی و هدا و رحمة و بش و هذا کتاب مصدق لسان عربی خوب لیونزل الذین ظلمو و بشرا للمحسنین». اینجا مفعولّت چی بود؟ عربی گولمان نزند به خاطر اینکه شرایط را نداشته، منصوب نشده. لام گرفته، با حرف جر آمده چون فعل از تو چی و اینها مصدر نیست. و بشری را شرایط گذاشته منصوب شده. نصب چه نصبهایی؟ گرمی. «بشرا» نصبش میشود نصب محلی و تقدیری. یابی. خیلی مصدر چون نیست، منصوب نشد. اگر میگفت: «انذارن انذاراً لذین ظلمو»، منصوب میشد. بله!
تحلیلگر بر سر فعل و قول به اینکه متعدد نمیشود به خاطر اینکه علت در وجود شیء نمیباشد مگر واحده. این هم باطل است. علت همیشه یکی است. ما علل متعدده نمیتوانیم داشته باشیم؛ چون علت یکی است، پس همیشه باید یک مفهوم له بیاید. محلول نه، اینها همه محلول. آن انزال اصل بحث. خب حالا اینها همه تحصیلی است. برای فضولی باشد چی؟ مثلاً حصولی، تحصیلی. حالا مثال فضولی بیاور! معلوله. بعد یکهو زده به علت. قاعدهی فلسفی میگوید: «الواحد لا واحد». فلسفی بحث مفصلی است. عمدتاً همان را قبول دارند. دیگر اگر یک خلاصه بحثش این است که اگر یک علت دارد بله. منشأش هم این است که اینها مفعول له را علت تامه گرفتند. علت تامه نیست، علت ناقصه است. بله، اگر علت تامه باشد، یکی نباید بیشتر باشد. اگر علت تامه است، باید یکی باشد. اگر علت تامه نیست، ۱۰ تا باشد چه اشکال دارد؟ اینها همه علت ناقصه است آقا! انزال کتاب، تنزیل کتاب ۴ تا علت داشته، تبیان یکیش بوده. خدا یکی علت ناقصه. اگر هر کدام علت تامه بود، حرف شما درست نمیشد. چهار تا با همدیگر باشند، هر کدام یک علت ناقصه گرفتیم. نمیتوانم این را هر کدام علت تامه باشد؛ چون ضروریه، بدیهیه. هر کدام به تنهایی به امر آخر.
عامل مفعول له، عاملش چیست؟ خب این خیلی روشن است دیگر. همان فعلی که معلل به آن شده. یکی از اینها بود. آن قضیه نمیتوانست رخ بدهد. کدام بود علت مشکل متاماس؟ دیگر اگر دو تا نیست. اگر یکی آمد، میتواند علت تامه باشد. تازه آن هیچ گیری نداریم، دستمان کامل باز است. عامل مفعول له همان فعلی است که معلل به آن شده؛ چون تعلقش به اوست. یعنی الان اینجا این تبیانن و اینها عاملش چیست؟ تبیان، هدا، رحمتاً، بشرا. «نزلنا». چرا؟ چون اینها تعلیل به آن شده است. هر چند همراه حرف باشد. پس اینجا جار و مجرور با همدیگر میشود معمولش. و «من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله». فعلی آمده، آن فعل علت است. جار و مجرور با همدیگر معمول آن فعل. درست. من همیشه بله. نه الان ابتغاعه. عاملش چیست؟ «یشتری». «یشری نفسه من الناس». یک «من الناس» همه با همدیگر اینجا هست. اینجا محل حرف منظور ایشان چیز است. مفعول له است. عامل مفعول له. اگر مفعول ما منصوب باشد، که عاملش مشخص است چه به آن نصب داده. اگر مفعول له ما مجبور باشد با حرف جر، باز عاملش چیست؟ چه به آن جر داده؟ یعنی جر را به صرف جر داده. متعلق به چیست؟ به آن فعل است. به آن عامل است. بله. جار و مجرور. «در مورد فعل نبود در مورد همه مفعول له امتحان مرضات الله ابتغاً متعلق به یش ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله». ابتغاء متعلق به تنفقون. «لوجه الله انما نطعمکم لوجه الله». اینجا حرفها درآمده. باز دوباره عاملش چیست؟ کدام شرط را نداشته که منصوب نشده؟ مسئله مصدر هست یا نیست؟ نیست. توجه الله به این معنا که اسم ذاته، اسم ذاتیه، اسم عینه. صورت اگر باشد، چهره، چهره ذات. تفاوت اسم این چی بود؟ تفاوت بدی نیست. به اشیاء تعلق میگیرد. یک ذاته یا صفت؟ احسنت! خوب. مثلاً دست و صورت و اینها میشد اسم زدن و خوردن شد. حالا وجه در چه صورت است؟ ذات در چه صورت است؟ معنا. اگر توجه بگیریم میشود معنا. خیلی خوب. پس حالا ما الان وجه را گرفتیم اسم معنا. با چه گیری دارد برای اینکه منصوب بشود شرطهای آن دو تا شرط است؟ اما آیا طهرانی بگیریم کفایت میکند؟ مصدر باشد اگر هم حصولی، افعال قلبی باشد. اصولی تحصیلی خیلی مهم است. اول از همه حصول تحصیلیش را سریع توجه کنید بهش. وجه وجه جوارحیه. «انوط اموکم». خب نه الان اطعام میکند برای وجه یا به خاطر وجه اطعام میکند؟ حوصلی تأثیرش فرق میکند. یعنی وجه الله علت است یا معلول است؟ کل این رابطه کتاب معلول انظار الذین ظلمو. کتاب باعث انذار الذین، معلومه علت. کتاب را دارند، کتاب نازل میشود که انذار بشود. علته. چرا؟ یعنی انذار میشود که کتاب نازل بشود. اول کدام باید باشد؟ همین دیگر. انذار الذین ظلمو لازمه. پس کتاب میآید. تقدم تأخرش را میخواهیم حساب بکنیم. کدام در کدام اثر دارد؟ به کدام از کدام؟ مهمتر نداریم. تقدم. اول باید کدام باشد تا بعد کدام باشد؟ اینجوری. اول باید انزال کتاب باشد بعد انذار باشد. نه فرقی نمیکند. حالا میخواهد ناقصه هم باشد. اولین پنج تا باید باشند که بعد آن یکی باشد. اول باید وجه الله باشد بعد صورت بگیرد. اول باید اتهام باشد بعد وجه الله بیاید. به نظر عمل به خاطر بله مشکل ندارد. به خاطر بچهی خدا. یعنی اول بچهی خدا را نظر گرفتم بعد اتهام. یعنی آنچه علت اطعام من بود، وجه الله بود. یا آنچه معلول اطعام من بود، وجه الله بود. یعنی من اول وجه الله را داشتم، بعدها آمد یا اول اتهام زدم بعد وجه الله میآید؟ جفتش درست است. البته به معنای اصلی که آنها میگویند. در ادامه آیه به نظر میآید که معلول است: «ما اطعام میکنیم برای وجه الله کجا؟ روز قیامت روزترین سوره». بله. سوره انسان، جزء ۲۹ یا جزء ۲۸؟ جزء ۶ بله. اینجا آیه ۹ سوره انسان: «انما نطعمکم وجه الله». ادامه آیه قرینه است برای اینکه این تحصیلی است: «شکوراً ما این را میخواهیم آن را نمیخواهیم». یعنی چه؟ یعنی میشدم اینجوری بگوییم. بگوییم «شکوراً» تحصیلی، حصولی تحصیلی. گفته: «ما این را میخواهیم آن را نمیخواهیم». یعنی ما جزا نمیخواهیم. الله میخواهیم؛ چون جزا تحصیلی بود. فصل وجه الله همیشه تحصیلی. ضمن اینکه باز آیه بعد هم قرینه است برای اینکه این تحصیلیه: «انا نخاف ربنا یوم عبوس قمطرراً فقاه الملک الیوم». که ما از آن روز هم میترسیم که باز وجه خدا را برای آن روز. پس باز این میشود تحصیلی. خوب. آن حصرش چطور شده؟ کریمی. یعنی هست. رو وجه الله را اطعام است. فقط اطعام میکنیم بچهی خدا یا اطعام میکنیم فقط برای بچهی خدا؟ ادعا میکنی فقط برای حصر است. پس همچین ننشسته الحمه. یکی اینکه فقط اطعام به خاطر خداست. یکی فقط اطعام شما به خاطر خداست. اینکه اطعام شما... آنی که قبلا احتمالی بود بین فاعل و مفعول بود. مفعول له شما را فقط برای بچهی خدا. گفتیم که فقط شمارت. گفتیم که «انما ایاکم نوطع ایاکم». ضمیر باید «ایاکم» جلو آمده. یک حصر اینوری میرساند: فقط ما اطاعت میکنیم، فقط ما شما را امتحان میکنیم. ایل وجه لامپ. پس حل شد.
گفتند که مفعول له منصوب است به وسیله فعل بر تقدیر لام علت. یعنی منصوب به نزد حافظ کوفیون. گفتند مفعول مطلق عاملش فعلی است متقدم بر آن است. پس چی شد؟ یک قول این است که ایلام در تقدیر است. قول کیاست؟ بصری. یعنی: «من یشری نفسه لابتغاء مرضات الله». کوفیون گفتند که: «یشری شراءاً ابتغاء مرضات الله». اینطوری بود. مفهوم مطلق بود. زجاج گفته: «مفعول مطلق عاملش مقدر». اینجوری اکراماً ترکیه «اکرمک اکراماً». یعنی یک فعلی از جنس خودش. آها! «یشری و یبتغی ابتغاء مرضات الله». اینطوری یک فعلی از جنس خود مفعول له باید تبدیل بشود. ما نظری نداریم. خیلی این تکلفات لازم نیست. فعلش معلوم است. حالا اینکه چی چی بوده مثلاً یک غلط این است که ما انگار حس میکنیم اینها همه فرعیه. اصولی داریم باید برگردد به آنها. خب این هم خودش اصل بدبخت بیچاره. مفهوم مطلق اصل است یا مثلاً منصوب به نزد حافظ اصل؟ بعد مفعول له فرع است. این و برگردد به یکی از این دو تا اصل. چطور منصوب به نزد حافظ اصل است؟ این اصلی که بهتر از استفاده فعل شما در تقدیر بگیریم که این مثلاً قید است برای آن فعل بگیریم. بعد باز اطلاقگیری بکنیم. «کل هذه تکلفات من غیر وجه». همه اینها تکلم. من خوشم میآید آقای طهرانی. طهرونی بوده، خوب بوده. هر چی که کار کردیم لب ماجرا بوده. خب حالا محضر قرآن باشیم. مفعول خون انشالله بقیه بحث هم فردا پیش خواهیم برد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...