چرا قرآن چند انگیزه برای یک فعل میآورد؟
ابتغاء مرضاتالله؛ اوج نیت قرآنی
بغی؛ سرچشمهی اختلاف و دشمنی
ولایت؛ نظام امت در نگاه نحوی
اخلاص یعنی نیت برای وجهالله
از رضوان تا مرضات؛ مراتب رضایت خدا
تفسیر المیزان و تحلیل نحوی آیات
عامل مفعولله در افعال الهی
فهم قرآن با قواعد نحوی شیرینتر میشود
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
در بحث مفعولٌله، دو امر از چهار امر را خواندیم. دو امر پایانی که در کتاب «علوم العربیه» نمونهاش آمده، یکی این است که مفعولٌله میتواند متعدد باشد. ما چند مفعولٌله داریم؟ بله، زیرا ممکن است یک کار به چند انگیزه صورت بگیرد؛ ممکن است که انسان یک لیوان آب را بخورد، هم برای اینکه دل شما شاد شود، هم برای اینکه روی آن یکی کم شود، هم برای اینکه تشنگیاش برطرف شود، هم برای اینکه این آب اسراف نشود، هم برای اینکه حاجت یا نیت دیگری را برآورده کند. پنج انگیزه برای یک کار! هر پنج تا را میتوان منصوب آورد و هر پنج تا مفعولٌله باشد؛ اشکالی ندارد. پس تعدد مفعولٌله جایز است، چون ممکن است که یک فعل چند داعی داشته باشد و عَلَل ناقصه داشته باشد. هر کدام میتواند یک علت ناقصه باشد.
آیات قرآن: «مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَىٰ لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ» (سوره آلعمران، آیه ۱۲۶). خدا قرار نداد مگر بشارتی برای شما و برای اینکه دلهایتان به آن مطمئن شود. «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ لِلْمُسْلِمِينَ» (سوره نحل، آیه ۸۹). قرآن را ــ اینجاست، آقای دکتر ــ "کتاب" را نازل کردیم بر تو: «تِبْيَانًا»، به خاطر اینکه تبیانی برای هر چیزی باشد و «هُدَىً» باشد و «رَحْمَةً» و «بُشْرَىٰ» برای مسلمین. چهار انگیزه در نزول کتاب بوده است.
«وَهَٰذَا كِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِيًّا لِّيُنذِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَبُشْرَىٰ لِلْمُحْسِنِينَ» (سوره احقاف، آیه ۱۲). فیلمهای آقای کریمی را داریم؛ ایشان تجزیه و ترکیب میکنند. همیشه حتماً باید علت ناقصه باشد. اگر چند تا باشد، ناقصه میشود؛ دیگر یکیاش با هم میشود تامه، هر کدام که نمیتواند. علت تامه یعنی همهی آن وابسته به این است. در حالی که الان شما میگویید همه وابسته به این چهارتاست، چطور همه وابسته به تکتکشان است؟ در این حالت وابسته به چهار تاشان هم هست، تناقض است دیگر. اسمش هم ناقصه است.
حاجآقای کریمی، آیهی ۱۲ سوره احقاف را الان تجزیه و ترکیب میکنند که همه انگشت حیرت به دهان بگیرند.
بله «وَلَٰكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنكُمْ». بله، یعنی اگر که دوم سومی نباشد. اگر اینطور بود که، من در آن واحد این آب را میخورم، خب هر دو هدف را هم دارم. اما اگر شما هم نبودی، میخوردم، چون هدف اول برای من تامه بود. برای اینکه این آب را بخورم. این هم همان است. اگر نبودی، میخوردم. «لَوْلَا فُلان» اگر شما نبودید. الان شما با دو تا انگیزه دارید میخورید، هر کدامش یک بخش است. ما میگوییم اگر آن نباشد، این نیست. نه، الان بحث سر کلیتش نیست.
ما ثبوتی کار نداریم که این وابسته به چیزی است یا نه؛ الان بحثمان این نیست. بحث این است که این فعل، معلول چه علتی است؟ معلول دو تا علت است. این فعل، معلول دو تا علت است، این آب خوردن. نه، فعل ثبوتی؛ ما با فعل ثبوتی کار نداریم که در مقام تصور این فعل چه علتهایی دارد. با آن کاری نداریم، این فعل خارجی، این فعل خارجی معلول چه علتهایی است؟ دو تا علت، دو تا انگیزه برای رخدادی که رخ داده است. چون دو تا... آن چی بود؟ اول آیه را قرائت بفرمایید.
آیهی احقاف، سوره احقاف چندم بود؟ سوره ۴۶، آیه ۱۲. «وَكِتَابُ مُوسَىٰ إِمَامًا وَرَحْمَةً». الان این تمرین همه بحث را زنده میکند؛ قشنگ! منتظر نتیجهایم.
عطف مجرور. «کتاب موسی» مبتدای مؤخر شده است. خبر مقدم چی شد؟ «مِن قَبْلِهِ كِتَابٌ». «کتاب» باشد. یکی این میشود باشد. یکی هم میشود ما ببینیم که اصلاً این عطف به کجاست و «مِن قَبْلِهِ» چیچی؟ «کتاب موسی». این «کتاب موسی» عطف به آنجا باشد. یعنی یک فاعلی مثلاً در جمله قبل باشد. این «کتاب» عطف به فاعل مثلاً باشد که حالا من نگاه کردم دیدم جملات قبلی ما چیز روشنی نداریم. «قَال َ الَّذِينَ كَفَرُوا لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ».
الان مثال این همهاش به نظر میآید که برگردد به آن کتاب اول. «تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللّٰهِ». چون چند تا آیه است که «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ». اینها ضمیرها به کجا برمیگردند؟ «هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ كَفَىٰ بِهِ شَهِيدًا». یکی باز دوباره «عَلَیْکُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَكَفَرْتُمْ بِهِ». الان باز دوباره از «لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ». اینها همهاش میخورد به نظر برمیگردد به آن آیهی دوم. «تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ».
و «مِن قَبْلِهِ» آن «کتاب موسی» بود. «فَسَيَقُولُونَ». حالا بحث سر این است که این «کتاب موسی» اگر بخواهد عطف به یک جایی باشد، ما الان چیزی نداریم. «مِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَىٰ». چی؟ فعلی دارد؟ «کتاب موسی» چی؟ «مُصَدِّقٌ». نه، درست است. حالا این «کتاب موسی» به چی برگردد؟ فعلی که سرش میآید چی باشد؟ اثر «فَسَيَقُولُونَ هَذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ». اینها میگویند که این «إِفْكٌ قَدِيمٌ» است. این چیست؟ «مِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَىٰ»: یعنی قبلاً هم میگفتند که کتاب و موسی «إِفْكٌ قَدِيمٌ» است. بله، پس اینجا ما «کتاب موسی» را باید مبتدا بگیریم. «إِفْكٌ قَدِيمٌ» را خبرش بگیریم. خبر محذوف.
«مِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَىٰ إِفْكٌ قَدِيمٌ إِمَامًا وَرَحْمَةً»! «إِفْكٌ قَدِيمٌ» اینجوری است دیگر! «کتاب» اینجا چیزی نداشته که این را بزند به آن. راجع به همین «هَذَا کِتَابٌ» راجع به این مطلبی ندارد که مترادف باشد. چیزی دیگر. قدم ربط دارد؛ دقیقاً در ربط مطلب قبلی. دارد میگوید، دارد این کتاب را کاتکات توضیح میدهد. «کتاب» دوباره دنبالهرو آن کتاب. دوباره «هَذَا کِتَابٌ»، دوباره یک توضیح جدید. یعنی هر کدام از اینها یک توضیح. اصل بحث بیشتر گیر سر همین است که این خبر چی بشود. این «مِن قَبْلِهِ» نمیتواند اینجا خبر بشود. یعنی سیاق اصلاً این را نمیگذارد. شما نمیتوانید الان «قَبْلِهِ» را با سیاق، نمیتوانید خبر بگیرید. «کتاب موسی» قبلاً بود؟ آبکی خبر. معنایش «کتاب موسی» هم که قبلاً بود، در حالی که حالا سوتی دادی! در حالی که «إِمَامًا وَرَحْمَةً» بگوییم، یک کانی در تقدیر است. عدم تقدیر است دیگر. تعبیر نباید گرفت. تقدیر، تقدیر بگیریم. «کتاب موسی» قبلاً بود. نه، یک چیزی حذف شده، ربط به همان «هَذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ» است. الان به کتاب تو میگویند قدیم. «مِن قَبْلِهِ» هم به «کتاب موسی» میگفتند «قَالُوا کِتَابٌ قَدِيمٌ». اینطوری بوده. نه، «کتاب موسی» که «إِمَامًا وَرَحْمَةً» بوده را هم گفتند «إِفْكٌ قَدِيمٌ». «قَالُوا کِتَابُ مُوسَىٰ إِفْكٌ قَدِيمٌ». در حالی که این «کتاب موسی» چی بود؟ «إِمَامًا وَرَحْمَةً».
یک جوری است این تیکه حالش را جدا بگیریم، یک توضیحی برای قرآن. جالب! به نظرم «تفسیر المیزان» را اگر این تکهاش را بیاوریم، ببینیم که مفسرین چی گفتند. سوره احقاف ۴۶، سوره احقاف، آیهی ۱۲. «وَمَا أَدْرِي مَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ». ضمایر «کَانَ» و «بِهِ» و «مِثْلِهِ» علی ما یقتضی السیاق للقرآن. سیاق میرساند که عرض کردم به همان کتاب، به قرآن برگردد. بعد «شَاهِدٌ». «شَاهِدُونَ» تا میآید. «قَالُوا لَوْ كَانَ خیرًا.» چیچی؟ «خَیْرًا مَّا سَبَقُونَا إِلَيْهِ» «کَانَ بِهِ» چی برمیگردد؟ «إِلَيْهِ» به چی برمیگردد؟ همه برمیگردد به قرآن. بله. آیهی بعدی: «أَوَلَمْ يَهْتَدُوا بِهِ» آن قرآن. «مِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَىٰ».
از ظاهر اینقولی «مِن قَبْلِهِ» جملهی حالیه است. به معنای این است که «فَسَيَقُولُونَ هَذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ» و الحال «إِنَّ كِتَابَ مُوسَىٰ» حال «کَوْنِهِ إِمَامًا وَرَحْمَةً». قبلاً قرآن «کِتَابٌ مُصَدِّقٌ لَهُ» حال «کَوْنِهِ لِسَانًا» ... خیلی حال تو حال است. چهار، پنچ تا حال تو حال است. در حالی که قبل از این هم «کتاب موسی» «إِمَامًا وَرَحْمَةً» بود. «کتاب موسی»ای که «إِمَامًا وَرَحْمَةً» بود، به آن هم میگفتند «إِفْكٌ قَدِيمٌ». در حالی که این کتاب هم مصدق است برای آن، در حالی که این کتاب هم لسان عربی است. خیلی حال تو حال است. از آن آیات سخت است در بحث ترکیبی. تورات امام و رحمت است. به نظر میآید بهترینش عالیه باشد. پس اینها گفتند: «سَیَقُولُونَ هَذَا قَدِيمٌ» در حالی که قبل از این کتاب چی بود؟ «کتاب موسی». خب دوباره اینجا بله! حالیه شود آن کار. بله. نه دیگر خبر مقدم میشود. با آن «کَانَ» «کَانَ» در تقدیر، معنایش درست میشود: در حالی که قبلش هم «کتاب موسی» امام رحمت بود. امام رحمت خوشحال است. دوباره خوب قبول. نه، کانی که نداریم که خبر نمیگیرد که. کاری که داریم خبر میگیرد. معنای ثابتن، چیزی که نیست که. نمیتواند تو چیزی که اثر بگذارد. الان اینجا این نصبش به خاطر چیست؟ به خاطر یک چیزی که نیست. پس چی شده آقا جان؟ خدا خیر بده علامه را. واقعاً حل شد مسئله! پس بابا، حالیه گرفتیم. «مِن قَبْلِهِ» دوباره خبر مقدم میگیریم. بله. خبر مقدم. «إِمَامًا وَرَحْمَةً» چیست؟ چرا؟ در حالی که ویژگیهای حال چی بود؟ تکتک. امام و رحمت مشتق. رحمت چرا تبدیل گفتم؟ ادبیات شغل میخورد اینجاست. خب نکره باشد. خوب که هست. کی عمل کرده باشد کفایت میکند. عید دیروز مزاح میکنم. خوب، از ویژگیهای حال یک بار دیگر سریع بفرمایید. بله، مشتق، عامل. آها! کتاب باشد. ذوالحال باید چی باشد؟ خوب هست معنوی. خیلی خوب. خوب، امام و رحمت! پس رحمت خودش گول نزن. ما را بگوییم آقا این مسخره است. پس بیاید مفعولٌله بشود. این در واقع مشتق، خیلی خوب. «وَهَذَا كِتَابٌ» بابا، ایشان که فرمود حالیه، دوباره آن هم حالیه میشود. ولی به نظر میآید عطف باشد بهتر باشد: در حالی که قبل از این «کتاب موسی» اینطور بود و این کتاب هم مصدق. در حالی که «کتاب موسی» قبلش در حالی که امام و رحمت بود، هم بهش قدیم میگفتند. در حالی که این کتاب صادق است. در حالی که لسان عربی هم هست. پنج تا حال بگیریم. حالا مبتدا در محل رفع است. «نُمْتُ کِتَابٌ». «هَذَا الْكِتَابُ مُصَدِّقٌ». ترجمه چه فرقی میکرد؟ نه، این با آن چه ترجمه چه فرقی میکرد.
احسنت بله. «حَلَقَ أَوْلَا». چقدر بود؟ «الْمُفِيدُ الْعَالِمُ» یا «الْمُفِيدُ الْعَالِمُ»؟ یادتان هست؟ «الْمُفِيدُ الْعَالِمُ». نصب «کِتَابٌ لِسَانِ». چون جامد هست. احسنت. یعنی ادبیات آقای کریمی خورده قی کرده لذت میبری. اینکه آیه قرآن فهمیده میشود، لذتبخش است ها! این ثمره آن است. اگر کسی بیاید همهی این قواعد را از حفظ بخواند، آدم چیزی نمیفهمد. اینکه این قواعد چه اثری دارد، آدم قرآن میفهمد؛ این شیرین است. «یُنْذِرَ». فاعل، فاع. مفعولش مفعولٌبه در محل. بله، محل اعراب ندارد. اعراب کجا؟ چرا «آنْ» در تقدیر گرفت؟ چیکار میکرد؟ در واقع این «لِیُنذِرَ» یک کلمه میشود چی؟ میشود «إنذارًا». «إنذاراً» و «بُشْرَىٰ». احسنت. تو. بله. چون مفعولٌله است. منصوب میشود به خاطر اینکه خاطر انجام، در واقع عطف به آن «إنذارًا» در تقدیر. بله. به خاطر شهادت. احسنت تو. خوب الان ما چند تا مفعولٌله داشتیم اینجا؟ بعد هر کدامش چی میشود؟ مصدر دیگر. پس ما دو تا مفعولٌله خوشرو، مفعولٌله داریم که هر کدامش میشود علت. آیا دکتر علت ناقصه درست است؟ دو تا علت داشت. اینکه ما این کتاب را نازل کردیم. علت چی هم هست تازه؟ این علت چیست؟ این «لِـ» کجاست؟ علت چیست؟ علت کتاب است تا انذار بکند. این کتاب کتاب مصدق است تا انذار بکند. این کتاب مصدق لسان عربی است تا...
پس این مفعولٌله لسان العربیه در واقع البته اصلش که مال «کِتَابٌ مُصَدِّقٌ» است، اصلش مال آنجاست. ولی با این وصف که لسان عربی یعنی کتاب مصدقی که در حالی که لسان عربی است این کار را میکند. در واقع همهاش میشود با هم علت برای همهاش. هم کتاب است، هم مصدق، هم عدل عربی. «لِّيُنذِرَ». علت مفعولٌله «لِّيُنذِرَ». علت برای همه اینها. اگر برای حال بگیریم دیگر به مبتدا نمیرسد، نکته این است که این مفعول حصولی است یا تحصیلی؟ فرق حصولی تحصیلی یک فرق است. حصولی تحصیلی چی بود؟ نه، علت و معلولش فرق میکند. «ضَرَبْتُهُ تَأْدِیبًا». اگر من زدمش تا تأدیب شود، مفعولٌله تحصیلی. اینجا «تَأْدِیبًا» معلول یا علت؟ معلول است. ولی «ضَرَبْتُهُ غَضَبًا»، مفعولٌله چیست؟ حصولی. اینجا «غَضَبًا» علت است یا معلول؟ پس بنابراین گاهی مفعولٌلهمان علت است، گاهی معلول. اینجا الان «لِّيُنذِرَ الَّذِينَ» حصولی است یا تحصیلی؟ آها! وقتی تحصیلی شد، میشود معلول. پس «لِّيُنذِرَ» معلول قبلی است. درست است. معلول لسان عربی است یا معلول «هذا کتاب»؟ همه اش. کتاب مصدقی که در واقع برگشت به کتاب. چون اولاً که مصدق که خودش هیچی نیست. وصف. آن هم که باز حال است. همهی اینها عرضیاتش است دیگر. چون هم حال عرضیه هم نکره است. اصلی که میماند، آن جوهر خود کتاب است.
«بُشْرَىٰ» چطور؟ آن چه مفعولٌلهی است؟ این هم تحصیلی. فرستادیم تا بشارت باشد. فرستادیم تا انذار بکند. بعدش من که اول انزال، انذار. بعد تنزیل؟ اول «تَنزِيلٌ»، بعد انذار. اول تنزیل، بعد بشری. بله، اولاً اینجا میگوید که: «وَالْقَوْلُ إِنَّهُ لا يَتَعَدَّدُ لِأَنَّ الْعِلَّةَ وُجُودَ الشَّيْءِ لا تَكُونُ إِلَّا وَاحِدَةً بَاطِلٌ». یک قولی هست که میگویند آقا اینجا علت متعدد نمیشود. چون علت در وجود شیء فقط یکی است. این هم غلط است. اینها همهاش علت، چند تا هست. یک چیزی میتواند سه تا علت داشته باشد، ده تا علت داشته باشد. الان یک گیاه، علت عللی که دارد، رشد یک گیاه چیست؟ نور، آب، اکسیژن. نهاش هم علت. هر کدام میشود یک علت. اگر نباشد، گیاه رشد نمیکند یا پژمرده میشود. و منشأش هم این است که توهم کردند که مفعولٌله علت تامه است. نه، این غلط است. لزومی ندارد همیشه علت تامه باشد. علت ناقصه. یک عده آمدند گفتند که یکیاش فقط مفعولٌله، بقیهی دیگر مفعولٌله نیست. اگر چند تا آمد، مثلاً آن «هُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَىٰ». این فقط یکیاش. نه، همهاش مفعولٌله است. عطف هم هست. هر کدام هم علت چیست؟ ناقصه. و این ضرورت و «لَیْسَ کَذَلِکَ بِالضَّرُورَةِ وَالْبَدَاهَةِ». ضرورت و بداههای.
امر چهارم این است که عامل مفعولٌله همان فعلی است که مُعلَّل به آن است. یعنی مفعولٌله علت برای چی آمده؟ آن فعلی که این علت برای آن آمده، آن فعل میشود عامل مفعولٌله. حالا فعل گاهی مثل همین. بله. عاملی که در واقع بگوییم عامل بهتر است. به جای فعل بگوییم عامل. بله. البته اینجا هم «أُشِيرُ» است دیگر. «أُشِيرُ، أُشِيرُ لِيُنْذِرَ». همان «أُشِيرُ» میشود. به خاطر اینکه تعلقش به آن است. هرچند نحوه «إنْ كَانَ مَعَ الْحَرْفِ فَالْجَارُّ وَالْمَجْرُورُ مَعًا مَعْمُولٌ». اگر با حرف باشد، چی؟ با حرف باشد مفعولٌله. «لَولا فُلان». اصل اولیاش «لِأنْذارٍ» است. در واقع میشود «بُشْرَىٰ». منصوب به محل این، اضافه شده به محل شده منصوب محل «لِيُنْذِرَ». به محل «أَنْذَارًا» بوده. این هم منصوب آنجا. اگر اینجوری بشود با حرف باشد، جار و مجرور با همدیگر میشود معمولش. چرا بهشان معمول آن میشود.
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ» (سوره بقره، آیه ۲۰۷). «اِبْتِغَاءَ» مفعولٌله. عاملش چیست؟ «يَشْرِي».
«وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ» (سوره بقره، آیه ۲۷۲). «اِبْتِغَاءَ» دوباره مفعولٌله. عاملش «تُنفِقُونَ».
«إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ» (سوره انسان، آیه ۹). «لِوَجْهِ اللَّهِ». اینجا با چیست؟ حرف جر. اطعام میکنیم به خاطر وجه خدا. «لِوَجْهِ» اینجا «لِوَجْهِ اللَّهِ». آن عاملش چیست؟ دوباره. فقط آنجا دو تاییش با همدیگر معمول است. اگر منصوب بود یک دانه معمول داشت. «اِبْتِغَاءَ» یک دانه معمول. حالا که اینجوری شد دو تا معمول است. «لِوَجْهِ اللَّهِ»، «لام» و «وَجهْ». دو تایی با همدیگر معمول. احسنتم.
بصریون گفتند که منصوب است به فعل بر تقدیر لام علت. یعنی منصوب به نظر حافظ. کوفیون گفتند که مفعول مطلق است. عاملش هم فعلی است که بر آن مقدم شده. زجاج گفته مفعول مطلق. عاملش مقدر و تقدیر در مانند «جِئْتُکَ إِکْرَامًا». اینجوری بوده: «أَکْرَمْتُکَ إِکْرَامًا». اینها آمدند گفتند که آقا اصلاً ما مفعولٌله در واقع نداریم. مفعول مطلق بوده که عاملش افتاده. حالا خیلی باحال. فرقی نمیکند. گفت آقا قورمه را با «غین» مینویسند یا با «قاف»؟ با «الف» فرقی نمیکند. ما میخوریم. گوش گوشه است که اینجا الان این عامل محسوب شد. چی شد؟ بگیریم. یعنی به خاطر «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ وَجْهًا لِوَجْهِ اللَّهِ». مفعول مطلق جواب نمیدهد. خود مفعولٌله بهتر جواب میدهد. بله. ضمن اینکه آن به نظر حافظ هم به نظر میآید که بهتر. اگر بخواهیم بین این دو تا بگیریم، به نظر حافظ احتمالاً بهتر است. کل این تکلفات. خدا رحمتش کند. بچهتغون بوده. خیلی روحیهاش به ما میخورد. اگر بود الان میرفتیم پیدایش میکردیم. دیدم که کجا بود. همین چند سال پیش از دنیا رفته. ایشان ۱۳۷۰. خدا رحمت کند. زحمتکش. کتاب کلامیاش من تأثیری نگرفتم. خیلی کتاب قابل استفاده بود در عقایدش. کتابی داشت.
بیایم دوباره چند تا تمرین از مفعولٌله. حالا اینجا فعلاً از قرآن چند تا بخوانیم. «اِبْتِغَاءَ» در قرآن چند تا آمده که معمولاً مفعولٌله است؟ من فقط از رو میخوانم؛ شنیداریاش قوی بشود.
«مِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ».
«مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ». خیلی جالب است. از آن بخشهایی که اصلاً تقریباً به آن توجه نمیشود. مثل کسانی که اموالشان را انفاق میکنند. برای چی انفاق میکنند؟ نه. اول «اِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ». دو تا علت دارد انفاق. یکی دنبال رضایت خدا، یکی هم «تَثْبِيتًا لِّأَنفُسِهِمْ». میخواهند خودشان را ثابت کنند. یکی از عواملی که باعث ثبات قدم میشود و انسان را از تزلزل و تشدد و اینها نجات میدهد، انفاق است. انفاق باعث تثبیت میشود. آدم را نگه میدارد. سفت میکند هر جا که هست. چرا؟ چون آدم پای چیزی وامیایستد که بابتش هزینه داده. من بابت چیزی که هزینه ندادم حالا اینهایی که در نظام ما چپ کردند، کسانی که پای انقلاب هزینه ندادند. نه. بچهاش شهید شده باشند. هزینه در حد کتک و فلان و اینها بوده. هزینهای که بخواهد هزینه ماندگار باشد. نه، هر چی بوده لقمه گیرش آمده خورده. متلک میانداختند، میگفتند که تو میرفتی انشا میخواندی. تو مذاکرات گفت انشا خواندن سگ شرف دارد به املا نوشتن. ما میرفتیم انشا میخواندیم، شما رفتید املا نوشتید. خواندن نوشتید. انشا و املا. خلاصه! چرا املا مینویسد؟ چون هزینه ندارد. انفاق باعث تثبیت میشود. خیلی نکتهی مهمی است. این یک. من بعد طلبتان. بعداً پاکتش را هم بدهید.
«إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ». دوباره «اِبْتِغَاءَ» بیشتر انفاق را با «اِبْتِغَاءَ» آورده. ولی در آن آیه هم «اِبْتِغَاءَ» آورده هم تثبیت. خیلی مهم است. ما شاید یک دهه در مورد این به نظرم منبر رفتیم. خوب فهم.
«الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ». این هم که خاطرتان هست مفصل بحث کردیم. اینها دنبال متشابهات راه میافتند. به دو انگیزه. یکی طلب فتنه دارند. یکم طلب تأویلش را دارند. میخواهند آنجوری که اینها میخواهند رقم بخورد، محقق بشود.
«وَمَن يَفْعَلْ ذَٰلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ» دوباره «اِبْتِغَاءَ».
«وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ» (سوره رعد، آیه ۲۲). صبر میکنند با چه انگیزهای؟ پس در قرآن انگیزه عمده برای کارها چیست؟ «اِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ». خیلی بحث مهمی است. حالا ما در ذهنمان است معمولاً هر چه میگوییم اتفاق نمیافتد. حالا این اتفاق بیفتد. یا علی. کتابی که فعلاً درگیرش هستیم ۴۰۰، ۵۰۰ صفحه احتمالاً بشود. خیلی وقت دارد میگیرد. دعا کنید که زودتر تمام بشود. برسد به چاپ ان شاء الله. این که تمام بشود. ان شاء الله بعدیش در نظرمان است. اگر خدا توفیق بدهد. ان شاء الله فرصتی باشد و بشود و اینها. یک بحث در مورد رضایت خدا. بحث خوبی است. لازمهی این «اِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ» اینها، این کارکردش چیست؟ بخشی از بخش عمدهی اخلاصی هم که میگوییم همین است. اخلاص خیلی وقتها توهمی است. فکر میکنیم همین قدر که دنبال این نیستیم که از کسی پول بگیریم، میشود اخلاص. همین قدر منبر میرویم. برای اینکه ما که دنبال نیستیم از کسی پول بگیریم. ما مخلصیم به خاطر خدا. اخلاص یک جنبهی سلبی دارد، یک جنبهی ایجابی دارد. آن جنبهی سلبیاش این است که شما از کسی توقع مالی نداری. گفتش که من شرمندهام وقتی مینشینم محاسبه میکنم هفت هشت سال است که در تلویزیونم. تا حالا پول نگرفتم. خوشحال بودم. گفتم که خب من به خاطر خدا رفتیم. گفت یک وقت، شما بغض، یک وقت نشستم فکر کردم، گفتم من پول آبرو که گرفتم از صدا و سیما. ۳۸ سال پول نگرفتم. ۳۸ سال آبرو گرفتم. خب پس یک بخشش این است. یک بخش دیگر اخلاص چیست؟ ایجابیاش «اِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ». که حالا خود این مرزات، رضایت خدا. سلبیاش این است که دنبال این «لا شَكُورًا». از شما تشکر نمیکنیم. سلب. از کسی توقعی. ایجابیاش چیست؟ اول ایجابیاش را میگوید، بعد سلبیاش را. «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ». اول به خاطر و بالاتر است. اول به خاطر خدا، به خاطر گل روی خدا. بعد از کسی هم توقعی نداریم. این ماها معمولاً نیت و انگیزهها اینجاست، غلط است. دعا کنم من برای خودم بنویسم. خودم را تذکر بدهم. چاپم نشد به درک. خودمان متذکر بشویم. بله. اصل ماجرا این است. لذا اعمال معمولاً اثر ازش ظاهر نمیشود. برمیگردد به اینکه این اینجا میلنگد. «اِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ» میلنگد. میگوید مال کی بودی؟ چی میخواستی؟ برو از او بگیر. روایت عمل کردی از کی؟ از کی توقع داشت؟ پل به اسمت بشود. مدرسه بشود. خوب شد دیگر. دیگر چی میخواهی؟ انتقال چیز دیگر است. خدا نصیب بکند.
«وَمَا یُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ». بحثی که دیروز در المیزان داشتیم. بوستان تشریف نداشتید. یا «اِبْتِغَاءَ حِلْیَةٍ» است یا «اِبْتِغَاءَ مَتَاعٍ». آتش را میگیرند به سمت طلا و مس و نقره برای اینکه ازش چی درست بکنند؟ یا حلیه درست بکنند، ابزار زینتی، یا متاع، یک کالایی ازش درست میکنند.
«وَأَمَّا تَعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا» (سوره اسراء، آیه ۲۰). «اِبْتِغَاءَ رَحْمَةٍ» خیلی جالب است ها! انگیزههای قرآنی چیهاست؟ یکی «اِبْتِغَاءَ وَجْهٍ»، یکی «اِبْتِغَاءَ مَرْضَاتٍ»، یکی «اِبْتِغَاءَ رَحْمَةٍ». اینها همه انگیزه است. وجه بالاتر از همه. وجه یعنی ملاقات خدا را نیت دارد. به این نیت که من به لقاءالله برسم. به این نیت که در لقاءالله سربلند باشم. بر فرض ساده کردنش از این عمل اراده کردیم که خدا را ببیند. در این عمل، به واسطهی این عمل حجابی نباشد بین او و خدا. میشود نیت. چون که «تَحَجُّبُهُمْ الْأَعْمَالُ دُونَكَ». چی باعث حجاب میشود بین ما و خدا؟ دعای ابوحمزه فرمود: «عَنِ الرّاحِلِ اِلَیْهِ قَرِیبُ الْمَصَافِ». بین ما و خدا فاصلهای نیست. چی حجاب میشود؟ اعمال. «الْأَعْمَالُ دُونَكَ». اعمالی که برای غیر خداست حجاب میشود که ما خدا را ببینیم. پس این ورش چی میشود؟ «اِبْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ» میشود. من نیت کردم برای اینکه حجاب اعمال «دُونَكَ» باشد. یعنی «دُونَكَ» نباشد. «لَكَ» باشد. «دُونَكَ» نباشد. «لَكَ» باشد. «دُونَكَ» نباشد. برای تو باشد. نه برای غیر تو. وقتی برای تو باشد دیگر حجاب بین من و تو هم در مورد حجاب هم دیروز مفصل بحث کردیم. دوستان تشریف داشتند.
«وَمَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ نِيَّةً ابْتِغَاءَ». سوختن. خطاب به خود: «وَمَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ» (سوره حدید، آیه ۲۷). گاهی «اِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ» دارد. این هم تفاوت دیگر. رضا، و رضوان، و مرضات. اینها همه مصادر رضایت. نه دیگر. مرزات که مصدر میمی است. رضوان هم که مصدر مشخص. فعلاً رضَوی، رَضَن هم که مشخص. باز هم در ذهنم هستش که مصدر دارد. رضوان و مرضات. مَرْضا، مَرْضا هم به نظرم. بله. مَرْضات، رضوان، رضا. رضا خود رضا. آن هم مستر. امر زن همراه، فال چو چارت. باز هم شاید باشد. مستر. لذا همهاش به کار میرود در مفعولٌله. «اِبْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ». «اِبْتِغَاءَ» آورده. نگفته مثلاً «وَمَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا رِضْوَانَ اللَّهِ». قاطی میشود. ما ننوشتیم برای ایشان مگر به خاطر طلب رضوان خدا. ما ننوشتیم آن را بر ایشان مگر رضوان خدا. قاطی انگیزه را میرساند. لذا معمولاً انگیزه را با کلمهی «اِبْتِغَاءَ» میآورند.
«إِنْ كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي» (سوره ممتحنه، آیه ۱). شما خارج شدید. «لَمْ أَخْرُجْ أَشَرًا وَلا بَطَرًا وَلا رِيَاءً وَلا ظَالِمًا وَلا مُفْسِدًا» (دعای امام حسین (ع) در روز عرفه). که البته آن حال شاید باشد. «ظَالِمًا وَمُفْسِدًا». آن حال. «إِلَى اللَّهِ غُرْبَةَ اللَّهِ». چیست؟ «لِلْغُرْبَةِ إِلَى اللّٰهِ اِبْتِغَاءَ غُرْبَةٍ إِلَى اللّٰهِ». این میشود چی؟ مفعولٌله. «إِنْ كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا». حال بگیریم یعنی مشتقش بکنیم. نزول حالش چیست؟ «أُصَلِّي غُرْبَةً إِلَى اللّٰهِ»، «أُصَلِّي مُتَقَرِّبًا إِلَى اللّٰهِ». حال اگر باشد یعنی الان هست. مفعول اگر بشود، میخواهم حاصل بشود. من نماز میخوانم در حالی که تقرب دارم به خدا. من نماز میخوانم برای اینکه تقرب پیدا کنم به خودم. علت یک نکته است. میشود زوم مراتب کرد. نه. خود همین که دارم نماز میخوانم یک درجه از غربت است. اگر غربت نبود که نمیتوانستم نماز بخوانم. ولی خب اینجا نیتشان را میرساند. همان مفعولٌله هم باشد بهتر است. این هم نکتهی خوبی بود. تفاوت حال و مفهوم و «اِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِي». اگر شما خروج کردید، یکی به نیت جهاد در راه من، یکی هم به نیت اینکه طلب ذات من را بکنی. پس میشود خیلیها خروج بکنند «جِهَادًا فِي سَبِيلِي»، ولی «اِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِي» نباشد. اینهاست که کار را سخت میکند. به خاطر خدا داریم. طرف آمده جنگ. به خاطر جهاد آمده جنگ. نه به خاطر خدا هم آمدی یا نه؟ خیلی به خاطر تکلیف کار انجام میدهند. مرحله دیگر است. البته ربط دارد. تکلیف به خاطر اینکه تکلیف امر خداست؛ این یکی رضوان خداست. ممکن است کسی امر کسی را اتیان بکند، ولی دنبال رضایت او نباشد. دنبال این است که او نزندش، غضب نکند. خیلی وقتها ما یک کاری انجام میدهیم برای اینکه پدر و مادر عصبانی نشوند. دل پدر و مادر به دست بیاید. درست است؟ میشود رفع تکلیف. «جِهَادًا فِي سَبِیلِي». مال «أَحَدٍ عِندَهُ مِن نِعْمَةٍ تُجْزَىٰ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَىٰ» (سوره لیل، آیات ۱۹-۲۰). او کار را میکند برای «اِبْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَىٰ».
خوب. کلمهی «اِبْتِغَاءَ» ۱۴ بار در قرآن آمده. ۱۲ بارش مفعولٌله بوده. دو بار مفعولٌله نبوده. آن دو باری که نبوده را میتوانید یادداشت بکنید. خوب است. سوره نساء ۱۰۴. سوره روم ۲۳. در این دو تا فقط مفعولٌله نیست. در همهی اینها هم چی بود؟ تحصیلی بود. حالا بقیه چند بار در قرآن آمده؟ همهاش هم مفعولٌله. حصولی. شش بار در قرآن آمده. هر ۶ بار حصولی بوده. این هم جالب است. بغی. خیلی جالب است ها! یک ماده است «اِبْتِغَاءَ» که شده تحصیلی. و «بَغْیٌ» که شده حصولی. «اِبْتِغَاءَ» که آورده به خاطر همه را وجه مثبت آورده. «بَغْیٌ» که آورده همه را وجه منفی آورده. قرآن اینهاست که معجزه است. کسی اهل فن باشد میفهمد قرآن چهکار کرده. خیلی واقعاً بینظیر است.
«اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ» (سوره آلعمران، آیه ۱۹). چرا اختلاف کردند؟ بقیه بین علت اختلاف آن که قبلی بود. نساء ۱۰۴، روم ۲۳. این دو تا توش «اِبْتِغَاءَ» مفعولٌله نیست. این الان آیه ۱۹ آلعمران میگوید: «أُوتُوا الْكِتَابَ». این را کی اختلاف کردند؟ مردم. اصلاً اختلافشان یک وقت هم یک منبر مفصلی در مورد این آیه رفتیم. مناسبت عید غدیر. اگر امام نباشد مردم با هم همه متحد. اونی که مایهی اختلاف امام است. کی مردم را به جان هم میاندازد؟ پیغمبر و امام. اگر پیغمبر نبود همهی مردم با همدیگر زندگی میکردند. اتحاد دشمنان سر چیست؟ چون امام ندارند. خیلی وقتها توضیحات دارد. امت متحد. چرا؟ چون همه دارند با همدیگر سر یک سفره نشستند و میخورند و میبرند و تقسیم میکنند و یکی کار میکند، یکی پول میدهد، یکی پول میگیرد. یکی همهاش میچرخد زندگی. اختلاف که «اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ». کی؟ «إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ». وقتی علم میآید، اختلاف میآید. اونی که تفرقه میاندازد علم و جهل است. بعد حالا یکی ایمان دارد، یکی نفاق دارد، یکی کفر دارد، یکی شرک دارد. بعد اینها با همدیگر ستیز پیدا میکنند. درگیر میشوند. محور اختلاف. بله. سوره بینه آیه دارد. آیه اولش خیلی آیه زیبایی است. همین را میفرماید. میفرماید که: «لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَالْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّىٰ تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ» (سوره بینه، آیه ۱). مشرکین و اهل کتاب و اینها همه با همدیگر خوب بودند تا وقتی که بینه آمد. بینه کیست؟ «رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُو صُحُفًا مُّطَهَّرَةً» (سوره بینه، آیه ۲). بینه که پیغمبری از خداست که میآید صحف مطهره را تلاوت میکند. «فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ» (سوره بینه، آیه ۳). درون صحف مطهره کتب قیمه است. «وَمَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ» (سوره بینه، آیه ۴). اهل کتاب کی اختلاف پیدا کردند؟ وقتی که بینه آمد. همه با هم خوب بودند. خدا و پیغمبر و امام که مردم را به جان هم میاندازند. بله دیگر. نه خب. امام هم مایهی اختلاف هم مایهی اتحاد است. حالا اگر همه متحد باشند دور او، او خودش مایع اتحاد. فرمود که: «نِظَامٌ لِلْأُمَّةِ». حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمودند که: ولایت ما را خدا هر آنجا فلسفه احکام را فرمودند. فرمودند این هم جالب است. اینها همهاش مفعولٌله است. «جَعَلَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهًا عَنِ الْكِبْرِ» (خطبه فدکیه). نماز را واجب کرد. فنرد الصلاه. نماز را واجب کرد. به خاطر چی؟ «تَنْزِيهًا عَنِ الْكِبْرِ». این اصولی و تحصیلی؟ تحصیلی. تا چی حاصل بشود؟ تنزیه از کبر. بله. چهجوری؟ این چگونگیاش را نمیگوید. فقط رابطهی علت و معلول. نه آن مصلحت پشتش را دارد میگوید دیگر. گفته مصالح و مفاسد. آن میشود فلسفهاش. مصلحتی که پشت این وجوب بوده، تنظیم اسکبر. علت در حکم یابیاش. من اگر جای دیگر این را پیدا کردم، همین حکم را میدهم. بستر آن مصالح پشتش است. مصالح و مفاسد. وقتی مطلب فلسفه. حالا ما دسترسی به همهی فلسفهاش نداریم. ولایت ما را قرار داد «نِظَامًا لِلْأُمَّةِ». «نِظَامًا» چیست؟ مفعولٌله. به خاطر اینکه مایهی نظام باشد برای امت. همه منتظم بشوند. همه با همدیگر یک جا جمع بشوند. این هم تحصیلی.
خب این «بَغْیٌ بَيْنَهُمْ». همهاش حصولی. همهاش همینهاست. «وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ». تفرقه و اختلاف و اینهاست. محور تفرقه و اختلاف چیست؟ بله. اینها بعد از اینکه امام میآید تفرقه پیدا میکنند. ولی چرا «بَغْيًا بَيْنَهُمْ»؟ چون یکی میخواهد زور باشد. یکی میخواهد سوار بشود. واسهی همین است که اختلاف پیدا میشود. بغی، محور «بَغْيًا بَيْنَهُمْ». «فَتَبِعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيًا وَعَدْوًا» (سوره یونس، آیه ۹۰). شما میخواهید تشریف ببرید. آیه را تمام بکنیم تا آن دوستان بعدی بیایند. فرعون و جنودش دنبال موسی راه افتادند. موسی و بنیاسرائیل که اینها رفتند سمت دریا و اینها. خیلی هم جالب. حضرت آقا دیدید که تازگی صحبتی کردند. خیلی زیبا. تشبیه کردند نظام اسلامی بنیاسرائیل افتادم به دریا رسیدن و جا زدن. فرعون از پشت دارد حمله میکند و شام که از روبرو دریاست. یک عده کم آوردند. ما میگویند که آقا از پشت که تحریم. از روبرو هم که هیچی و فلان و دیگر راهی نداریم. باید تسلیم بشویم. ما هم به اینها میگوییم خدا از تو دریا راه برای ما در این انقلاب تا حالا باز کرده است. بله. چی باعث شد اینها دنبال موسی و بنیاسرائیل راه افتادند؟ فرعون و جنودش دنبال موسی و بنیاسرائیل افتادند، چرا؟ «بَغْيًا وَعَدْوًا». از سر بغی و دشمنی. خیلی بغی مهم است. عامل اصلی دشمنی با ولایت چند جلسه صحبت کردم. عامل اصلی دشمنی با ولایت بغی است. بغی، خود حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمودند که شما روبرو علی وانستادید. «إِلَّا بِبَغْيٍ». میخواستید زور باشید. بغی یعنی من بخواهم همین بخواهم زور باشم. سوار بشوم نسبت به این. نسبت به کسی سوار بشوم. برتریطلبی. من بالاتر باشم. بله. به معنای طلب. اصلش حالا اینجا «بَغْيًا» گفتند سرکشی مثلاً. در ترجمهاش گفتند سر. تعبیر دقیقترش همین است که من میخواهم من بالاتر باشم. من اونی که در فارسی ما میگوییم عنانیت، نفسانیت، منیت. تعبیر تقریباً «سربودن». آفرین! «سربودن». «طلب سربودن». «اِبْتِغَاءَ مَرْضَاتِ». شما میتوانی از تحقیق جدیدی این را بنویسید. استعدادش را دارید. به «مَا أَنزَلَ اللَّهُ» (سوره احقاف، آیه ۱۲). «بَغْيًا». اینها چرا کافر شدند؟ «بَغْيًا». «لَوْ يَرُدُّونَكَ مِن بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا» (سوره بقره، آیه ۱۰۹). یکی دیگر هم داشت. «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا» (سوره نمل، آیه ۱۴). «ظُلْمًا وَعُلُوًّا». بله. هم علو داریم، هم به عقیدهی شبیه به هم نزدیک به هم. کفار میخواهند شما را بعد ایمانتان برگردانند. چرا؟ «حَسَدًا». به خاطر حسادتی که دارند. به خاطر حسادت است. خیلی استرس دارم. غم میخواهند بروند. هم دلشان نمیآید. به خاطر دل شما هم که شده، همین جا تمامش بکنیم. فردا پس ادامهاش ان شاء الله دوباره از آیات بحث. الحمد لله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...