تطهیراً؛ پاکی مطلق در وجود اهلبیت(ع)
تسلیماً؛ تسلیم کامل در برابر پیامبر
صفحاً جمیلاً؛ عفوی فراتر از گذشت
صبر جمیل؛ صبری بیگلایه و خالص
جزاءً موفوراً؛ تجلی عمل در آخرت
مدخل و مخرج صدق؛ ورود و خروج راستین
أخذة رابیه؛ کیفر ناگهانی و فزاینده
صلات؛ انعطاف میان عبد و معبود
کذاباً؛ مبالغه در تکذیب آیات الهی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث شیرین مفعول مطلق. یکی از بحثهای بسیار پرکاربرد و بسیار مفهومدار و پُراستعمال در قرآن، بحث مفعول مطلق است. یادم هست یک بار در تفسیر سوره اسرا، حضرت آیتالله جوادی آملی -ایشان خیلی مقیدند به اینکه هر سؤالی که میآید، جواب بدهند- به آیه «یدع الانسان دعاء بالخیر» رسیده بودیم. یکی کاغذ داده بود که این «دعا» چرا منصوبه؟ فردا آمدم تو درس، گفتند کسی پرسیده است که چرا این «دعا» منصوبه؟ بعد گفتند: «خب معلوم است دیگر، این مفعول مطلق است. اگر کسی واقعاً در این حد است، نیاید این درس.»
بله. با خودم گفتم که آقا! تلویزیون پخش میشود، طرف مربی فوتبال است، فردا میآید در برنامه نود استناد میکند به صحبت جوادی. به قول آقای جوادی: «در درس تفسیر، مربی فوتبال نگاه میکند تفسیرهای جوادی را.» بله. مربیها... بله. عرض کنم که... نه، جلالی! مثلاً میگویند «مفهوم مطلق را کسی بلد نیست، نیاید.» مردم را نگاه... از درسهای بسیار پُرفایده و پُرهوادار درس ایشان آیتالله جوادی درس تفسیر است؛ خیلی طرفدار دارد، در ایران و خارج. ایرانیهای خارج از کشور، رفقای ما در کانادا و اینها مثلاً در درس... که تازگی پارسال ایام مشخص... بله. این اواخر زیاد دیدم که ایشان عصبانی میشوند. خدا حفظشان کند. خدا انشاءالله توفیق بدهد تفسیر را تمام کنند و همین راه را ادامه دهند. راهش هم همین است؛ اینها را باید خواند و یاد گرفت.
خوب، مفعول مطلق مصدری است که عاملش را تأکید میکند، یا نوعش را بیان میکند، یا عددش را. مطلق نامیده شده؛ چون نفس اثری است که از فاعل بدون قیدی متحقق میشود. پس قید نمیزند. خود آن اثری که از فاعل محقق شده است را مفعول مطلق میآید، بدون اینکه قیدی بزند، تأکید میکند. همان اثر را بار میکند. مثلاً: «یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» (تطهیر میکردیم تطهیر شدنی). یعنی ما در فارسی میگوییم: «تطهیر کردنی.» فارسی است دیگر. نه لطف خاصی دارد، نه معنا را میرساند. «تطهیر میکند شما را به اطلاق تطهیر، بدون هیچ قیدی.» هیچ قیدی در تطهیرش نیست. «تطهیراً» مفعول مطلق است؛ که میگویند: «مطلق»، اطلاق دارد، اطلاق را میرساند.
لذا یکی از علمای مشهد -کمال ارادت را داشتم خدمتش، رفت و آمدی داشتیم و اینها. از شاگردان مرحوم آیتالله خویی بود. همراه مرحوم آقای خویی حکم اجتهاد بهشان دادند، هم مرحوم آیتالله میلانی حکم اجتهاد دادند. از بزرگان و از دوستان حضرت آقاست. تک و تنها در مشهد مستقر است. ما ارتباط داشتیم، رفت و آمد داشتیم و اینها.- بعد تا ما را پیدا میکرد، شروع میکرد یک بحثی را مطرح کردن: "رَقص طلبگی". این کلمه چیست؟ آن بحث چیست؟ از منظومه و چه میدانم کفایه و... همه را حفظ است. خیلی انسان عالیقدری است. چند سالی است که زیارتشان نکردم. سنشان ۸۰ سال بود.
بعد یک وقتی ایشان -به چه مناسبتی بود؟ بحث به اینجا که میافتاد، انشاءالله آنقدر که اشراف داشتند دیگر بحث را اینور و آنور میزدند- مثلاً از یک بحثی یک کلمه اشاره میشد و نکات خیلی خوب، خیلی قابل استفاده مطرح میکردند. به همین مناسبت آیه «یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» ایشان زد به بحث اینکه اطلاق این آیه میرساند که نجاست در وجود معصوم راه ندارد. بعد ایشان فرمود: «رِجسْ روحی است، نه نجاست جسمی است؛ و نه نجس از او صادر میشود، نه نجس به او وارد میشود.» او یک بحثهای مفصلی در مورد «تطهیراً علی اطلاقه». شما مطهرید. حتی اگر در خون خودشان هم غلتیده باشند، باز مطهرند. خونشان هم پاک است، بولشان هم پاک است، منیشان هم پاک است، مردارشان هم پاک است. حسن نجاست در وجود معصوم راه ندارد. «تطهیباً به اطلاق تطهیر»؛ من شما را تطهیر... ایشان از این اطلاق خلاصه استفاده میکرد. نکات خیلی خوبی استفاده میکرد. مفهوم مطلق این است. اگر کسی «تطهیر کردنی» ترجمه کند، هیچی از تویش در نمیآید. ترجمه کرد به «اطلاق تطهیر». مفعول مطلق تأکیدی این طوری میشود. حالا نوعی و عددی باز بحثش فرق میکند.
سعی... تطهیر... آره، ته تطهیر. مفعول حقیقی آن همین ماده مفعول است؛ چون اثر فاعل روش تأثیر بار است. اثر فاعل اینجاست. مثل اینکه شما میگویی: «أحسنت». به منزله «فعلت الاحسان». آها! «أحسنت» شما، «أحسنت» که میگویی، به منزله این است که بگویی: «فعلت الاحسان.» «أحسنت» را بگویی: «فعلت الاحسان.» یعنی این «أحسنت» درسته که ظاهرش فعل و فاعل است، ولی در واقع چیست؟ مفعول. درسته «أحسنت»تَ فعل و فاعل است، ولی در واقع چیست؟ فعلتَ الاحسان. شما احسان را انجام دادی. یعنی احسان تو… «أحسنت»تَ فعل و فاعل است، ولی در واقع مفعول. شما احسان را انجام دادی. در واقع مفعول... این هم همین است. مفعول، مفعول مطلق در واقع همان است که فعل روی آن صورت گرفته و تأثیری برای فاعل در تحققش نیست، بلکه فعل به وسیله او واقع شده، یا در او، یا برای او، یا با او. بله. خیلی وقتها مفعول له... فعلاً دفاع… حاصل اینکه مفعول بدون قید، همان مفعول مطلق ماست. مفعولی که هیچ قیدی ندارد، میشود مفهوم مطلق.
همیشه احسان... ببخشید. نه، آن «أحسنت»تَ «ما أفعَلَ» است. یا «ما أفْعَلُه»؟ «ما أحسنَه»! «أحسنتُ» و «أفَعَلْ» تعجب تصریح میشد، دیگر نمیشد «ما أفعَلَه». «أحسنتَ» کسی کار خوبی کرده، شما بهش میگویی: «أحسنت». یعنی چی؟ یعنی کار را خوب انجام دادی. ولاکن وقتی که او را ذکرش کردند، بدون قید، به قید اطلاق ذکرش کردند، به قید اطلاق. حالا نکات... چیزی دارد، اصولی دارد. اطلاق یک وقتی قید خودش در مفعول است، برعکس است. ابن هشام در اوایل باب ۷ مغنی گفته است که اصطلاح اینها جاری شده برای اینکه به نحوی، وقتی که مفعول گفته شود و مطلق شود، اراده نمیشود مگر مفعول به؛ به خاطر اینکه اکثر مفاعیل، جایگاهشان در کلام خفیف و اسمشان... اسمش را تخفیف دادند. «بما كان أكثر المفائل دوراناً في الكلام خَفی». آها! به خاطر اینکه بیشترین مفعولی که در کلام استفاده میشود، همین مفعول خالی است. مفعول خالی وقتی میگویم، منظور مفعول به است. چون بیشترین مفعولی که استفاده میشود، مفعول به است. حق با مفهوم مطلق بود، ولیکن اطلاق نکردند بر آن اسم مفعول را، مگر مقیده به قید. مفعول خالی که میگویند، منظور مفعول به است. در حالی که اصل مفعولها کدام است؟ مفعول مطلق؛ چون دایره مفعول مطلق از همه بیشتر است. مفعول مطلق، مفعول وقتی میآید، همه مفعول مدنظر است. مفعول به اطلاقی هر آنچه که مصداق دارد را در بر بگیرد. ولی این را برای مفعول به به کار بردند. این را بهش قید اطلاق زدند. در حالی که مفعول اصلی مفعول مطلق است. این است که همه کاسه را پر کردی. دایرهاش خیلی گسترده است. ولی آن چون زیاد به کار میرود، بهش گفتند مفعول خالی. مفعول به گفتند، و این مفعول هم سه قسم است: تأکیدی، نوعی، عددی.
قسمت اول، مفعول مطلق تأکیدی. عاملش را تأکید میکند فقط، و بهش گفته میشود مبهم. به خاطر اینکه بیان نسبت به نوع و عدد نداری. «وَطهَّرکُمْ تَطهِیرًا». همین. نوعی و عددی آنها مفعول مطلقند. هم مطلقند، هم گاهی عدد را معلوم میکنند، گاهی نوع را معلوم میکنند. ولی این مطلق، نه نوع را معلوم میکند، نه عدد را. مبهم. مبهم از این جهت است که بیشتر از همه این را در بر میگیرد. بله، بله. این مطلق میشود تأکید تام. مبیناش را میدهیم: «کَلَّمَ اللَهُ مُوسَی تَکلِیمًا». هرچیزی که بشود به عنوان تکلیف محسوب شود.
این چقدر فرق کرد با ترجمههایی که ما میکنیم؟ ما چی ترجمه میکنیم؟ «خدا با موسی حرف زد.» «حرفزدنی!» خوبی که حرفزدنی دارد، تعجب میگوید: «چه حرفی زد!» ولی نمیگوید حرفزدنی. بلکه میگوید: «موسی تکلیماً.» و هر آنچه که شما در نظرت بیاید از تکلیم، شامل این میشود. «وَالصَّافَّاتِ صَفًّا. فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا.» «صف ایجاد کنندگانی که صفی ایجاد میکنند.» ملائکهای که ایجاد صف میکنند، یا صف بستن ملائکه برای نصرت در جنگند، یا ملائکه برای قبض روحند، یا ملائکه برای قیامت. آیات صف اینها. یا حتی گفتن مجاهدین در جنگند. پنج شش تا قول مطرح شده. نوک سقف بست است. «أَتمَّ زاجراتٍ» را هم باز گفتند همین مجاهدین هم اگر بشود در بر میگیرد؛ چون مجاهدین دارند زجر میکنند، مخالفین را پس میزنند. منظور ملائکه است. در هر صورت، هرچی که باشد. آنهایی که ایجاد صف کردند، صف بستند. کوه و صفا را حال نگرفته. سبک مصدر است. کوهی، آنجا ملائکه چی میخواهد؟ اولاً که اینجا وقتی از ماده خودش است، اصل اولی مفعول مطلق. ثانیاً اگر بخواهیم حال بگیریم، باید تبدیل میشد به اسم حال، در حالی که اینجا خودش تبدیل نمیشود. بزرگی. ثالثاً معنا و سیاق هم کاملاً مفعول مطلق است. «صف ایجاد کنندگان صفیر.» اصل مفعول همین است. «صفیر صفیرأ»؛ یعنی چی؟ یعنی هر آنچه که به نظر بیاید درباره صف، اتم مصادیق، همه مصادیق در کیفیت، در اقسام، هر آنچه که بگویید را در بر میگیرد. مطلق است، قیدی ندارد. چه نوع صفی؟ نگفته. مطلق.
«فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا.» زجر ایجاد کنندگان، دور کنندگان، زجری را. حالا گاهی مفهوم مطلق یعنی آن بهترین مصادیق، که آن وقتی باشد انگار «چون که صد آمد، نود هم پیش ماست». گاهی به معنای نیست که همه مصادیق، گاهی آن آخرین مصداق را دارد میگوید. بالاترین مصداقی که میخواهد تو ذهنت بیاید، همان است. این هم یک معنای دیگر است برای مفعول مطلق. «وَالصَّافَّاتِ» اسم فاعل است. «الصَّافَّة» اسم فاعل جمع بسته شده. «یا أَیهَا الَذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسلِیمًا.» اللهم صلی علی محمد و آل محمد. بله. «سَلِّمُوا تَسلِیمًا» را هم برخی گفتند که یعنی سلام بدهید، «السلام علیک یا رسول الله». سلام دهید یا تسلیم بشوید؟ البته تسلیم وقتی گفته میشود، چون باب تفعیل است، ناظر به مفعول. یعنی فاعل کیست؟ مفعول کیست؟ فاعل ماییم. مفعول پیغمبر است. «وَ تَسلِیمًا». سلم از جهت پیغمبر محور سیل است. او از جهت سل... موس تسلیماً. چیکار سلم داریم دیگر در برابر پیغمبر، «مسلموا». یعنی سلم داشته باشید. ایجاد سلم بکنید. ایجاد سلمی که معنا... یعنی سلم دو طرف دارد. یکی شما که سلم را ایجاد میکنی، یک پیغمبری که سلم به سمتش است. اینکه میگویم «سن داشته باشه» به خاطر آن است. سلمم که در برابر... و هر امام حسین جنگ کرد، امام حسن صلح کرد. در برابر هر صلح نیست. در برابر حرب سلم است. صلح که جفتشان صلح کردند. صلح در برابر فساد است. یک صلح داریم، یک فساد داریم. یک وقت آدم کاری ایجاد صلح میکند. یالا انشاءالله. آها! بله. سلام. هر دو سوال کردند. یکی صلح در حرب، یکی صلح در سل. صلواتی میفرستیم. یعنی یک نمودی از سلم، بله.
حالا خود صلوات بحث دیگری است. صلوات از ماده «صِلَة» به معنای انعطاف. صلات به معنای انعطاف. انعطاف از ابعاد مختلفی دارد. یک وقتی است ما درباره پیغمبر منعطفیم. یک وقتی است ما در برابر خدا منعطفیم. یک وقتی است پیغمبر در برابر ما منعطف است. «صَلِّ عَلَیهِ». خدا پیغمبر میگوید: «صلوات بفرست بر مردم». «أُوْلَئِکَ عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ». خود خدا هم صلوات میفرستد برای یک تعداد. صلوات خدا چیست؟ صلات و صلوات هم یکی است. میدانید که ما در فارسی دوتایش کردیم. ما میگوییم صلات یا صلوات. در حالی که عربیاش که این نیست. «الصَّلَاةُ عَلَی رَسُولِ اللهِ». در روایت این است دیگر. صلات بر پیغمبر، نه صلوات بر پیغمبر. صلوات فارسی است. عربیاش که صلوات نیست. بله. «الصَّلَاةُ». «صَلُّوا عَلَى النَّبِیِّ». یا میگوید: «الصَّلَاةُ عَلَى رَسُولِ اللهِ». یا میگوید: «الصَّلَاةُ». هم برای نماز میگوید صلات، هم برای پیغمبر میگوید صلات. صلات یکی است. حالا اینها ثمرات دارد ها! یک وقتی یکی از ائمه جمعه نماز جمعه... چی گفت کسی بعد نماز جمعه من سؤال پرسید در مورد دانلود چی؟ آن آخر است. آها! «فَاجْعَلْ صَلَاتَنَا بِهِ مَقْبُولَةً». این صلوات، صلوات یا صلات؟ یک جوابی داد، یکی از رفقای طلبه ما که پایههای پایین بودیم. بعد یکی از رفقا که اینجا درس... به دوش من گفتش که حاجی آقا جواب درست داد. بحث سر این بود که این کسره دارد یا چی دارد؟ فتحه بالای سر... بالای قبل واو، بعد واو... چیست؟ داشتم بحث میکردم بابا! این اعرابش را میدانید، اگر صلوات ناس باشد، میشود چی؟ جمع صلات. اگر صلات تنهاست، صلوات باشه به کسر است. صلات باشه به فتح است. فرق صلات و صلوات در ثمرم... او میخواست بگوید که این یعنی نماز ما را قبول کن یا صلوات ما را قبول کن. سؤال اصلی بنده خدا که اصلاً اصل سؤال غلط است. جفتش یکی است. چه صلوات صلوات جمع صلات است. صلوات یک چیز دیگر میفهمیم. صلوات، جمع صلات است. میگوید: «از صلوات الخمس». در روایت صلوات الخمس. یعنی چی؟ یعنی پنج تا صلوات؟ یعنی پنج تا صلات. جمع صلات میشود صلوات. ما در فارسی میگوییم آقا این صلات یا صلوات است. یعنی نماز ما را به وسیله امام زمان قبول کن، یا صلواتمان را به وسیله امام زمان قبول کن. خب، صلوات یعنی نمازمان را قبول کن. پس چی شد؟ صلات و صلوات. صلات به معنای انعطاف. وقتی آهنی را میآوریم کنار آتش، این خم میشود، منعطف میشود. میگویند: «صَلِّ عَلَیِه.» بله. خدا منعطف بشود به ما. «صلواتٌ مِّن رَّبِّهِم». پیغمبر منعطف بشود ما. «صَلِّ عَلَیهِ». ما منعطف بشویم به پیغمبر. «صَلِّ عَلَیهِ». خیلی هم تناسب دارد. صلو و سلم میفهمند ظرافتش را. اول منعطف بشویم و تسلیم بشوید. ما منعطف بشویم نسبت به خدا، میشود صلات. و آن هم همین است. نه نه تسلی الجهیم. تسلیح یعنی چی؟ «لَا یَصْلَاهَا» یک جایی دارد بله. «إِلَّا مَن یَّشْقَی، الَّذِی یَصْلَی النَّارَ الْکُبرَی.» یسلی یعنی چی؟ اولاً که یک «صَلَاة» داریم، یک «صَلَوَات». «تسلیَة»، «عسلیة». یک... یک تو عشق واقع کبیرشان جفتشان یکیاند و انعطاف صلوات. صلوات به معنای انعطاف. سلِية، تسليَة به معنای اینکه یک کسی تماس پیدا کند، سوق پیدا کند. تسلیم، سوق پیدا کردن. انعط... کسی به یک سمتی برود. منعطف. انعطاف همین است دیگر. یک کسی میگوید آقا طرف منعطف شده است. یعنی چی؟ میگوید حرف زدم، منعطف بود نسبت به حرف من. آمد سمت حرف من. پذیرش داشت، کشش داشت. تسلیَة الجهیم هم همین است. سوق پیدا کرده به سمت جهیم. کشیده شده. «إِلّا الْأَشْقَی الَّذِی یَصْلَی النَّارَ الْکُبرَی.» یصلا نار الکبری؛ یعنی متمایل به سمت نار کبری است. جهتش آن است. سوق پیدا کرده به سمت نار کبری. هرچند که باز خود سلیة و صلات تفاوت داشت. باز هم بحث است که یصلی از صلوات یا صلات. اینها همه را داشته باشد.
خوب. «و کذّبوا به.» پس آن تسلیماً چی شد؟ «سَلِّمُوا تَسلِیمًا.» سلم، تسلیم بدون قید، بیشرط، بیقید و شرط، مطلق. بیحرف، حرف حدیث، از مسائل سیاسی در ذهنتان میآید. «وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنَا کِذَّابًا.» کَذّاب خودش یکی از مصدرهای باب تفعیل است. «فَعّال»، «فُعّال». تکذیب، کِذاب یا کَذاب یا تَکذاب. مثل تکرار. یا تَفعال یا تَفعال. تبیان. تبیان همان تبیین بود دیگر. فقط این اگر تفعل و تَفعال میشد، مبالغه را درون مصدر میرساند. حالا کَذاب هم همینطور است. کَذاب هم همان تکذیب با مبالغه است. حالا هم مبالغه تویش است، هم اطلاق. کَذاب دیگر ته تکذیب. به قول آقای دکتر در ترجمه که کردند: ته تکذیب. آخرین دیگر. آخرین چیزی که میشود تصور کرد. آخرین حد، بدون هیچ قید و شرط.
قسم دوم، مفعول مطلق نوعی است. یک دور سبکمان را دوستان خبر... یک دور میخوانیم، دوباره برمیگردیم. انشاءالله این بحثها را باز با آیات و روایات پختهترش میکند. مفهوم مطلق نوعی آنی است که نوع فعل را تبیین بکند. چون هر فعلی متن است به انواع مختلفی به حسب وصف و آلات و فاعل و سایر آنچه که بهش ارتباط دارد. مثل این آیه: «فَاصْفَحْ صَفْحًا جَمِیلاً.» هر صفی را خواسته. مطلق صفحه را خواسته. بفرمایید صفحه یعنی چی؟ صفحه که میگویند برمیگردد. مش صفحه: حالت برگشتن. یک پله بالاتر از عفو. عفو ندیدن. صفحه: ورق را برگرداندن. یخ… ممکنه که من تو دلم ناراحتی دارم، به رو نمیآورم. امشب قیمتها نه. چون من دارم میگویم آنها خیلی... غفران چیست؟ به کار او ترتیب اثر نمیدهد. به رئیس توهین کرده. اثرش چیست؟ اخراج است. مغفرت اینجا چیست؟ اثر را برایش بار نمیکند. میشود قفل. عفو چیست؟ به رو نمیآورم. توهین کرده، من رئیس. غفرانم چیست؟ به کار را ترتیب اثر نمیدهم. عفوم چیست؟ به رو نمیآورم. صفحام چیست؟ ورق را برمیگردانم. اصلاً یک جوری برخورد میکنم که فکر کنی که به من محبت کردهای. «أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ.» میفرماید که هم غفران کنید، هم عفو کنید، هم صف کنید. «دوست نداری خدا شما را ببخشد؟» اینها را بکنی، تازه مشمول مغفرت خدا میشوی. البته او کریمتر از این حرفهاست. او همینجوریاش هم عفو و صف و همه اینها را دارد. «أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ.» «أَلَا تُحِبُّونَ» اگر سرچ بکنید، بله. «أَلَا تُحِبُّونَ یَغْفِرُ.» سوره نور بود ها! آیه ۶۴. خوب بفرمایید. «وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا.» هم عفو کنید، هم صف کنید. عفو، صف کنید، خدا غفران میآورد. شاید غفران از یک جهت بالاتر از همه اینهاست. ذات قضیه را اثر به ذات وجودش را دیگر اصلاً انگار که نیست. آثارش را محو میکند. بله. ضمن اینکه آثار برخیاش هم اصلاً ملموس نیست. محدود. خیلی کم است. همه آثار این کاری که این کرده. مثلاً یک اثر این بوده که باید اخراج میشده. ۱۰ تا اثر دیگر داشته. دل فلانی را رنجانده، ناراحت شده، زده سیستم اداره را قطع کرده. حالا من اخراجش فقط نمیکنم، ولی دیگر سیستم اداره را که خودش باید پول خودش را درست بکند. ولی مغفرت خدا چیست؟ سیستم اداره برایش درست میکنم. به دست میآورم. آن هم شما عفو و صف بکنید، من غفران میدهم. خوب.
حالا اینجا خدا هر صفی را خواسته است. قرآن تفسیر اینجوری کار کرد. نه اینکه چون من دارم میگویم، باید کلمه را به نظر میآید بهترین روش تدبر، تدبر واژهای باشد. روشهای مختلفی را کار کردیم. دیدیم تدبر واژهای به نظر میآید که از همه اینها تو واژگان قرآن هم ۵۰۰-۶۰۰ تا واژه کلیدی است. اینها را اگر کسی اول کار بتواند روی آن کار بکند، اکثر کلمات قرآن را دیگر میفهمد. واژههایی مثل عرض کنم که مثلاً اله، اله الله، رب. خدمت شما عرض کنم که رحمه. واژههای کلیدی و کُثرت استعمال قرآن. خیلی استعمال شده. ۵۰۰-۶۰۰ تا واژه را کسی بلد باشد، دیگر بقیه واژهها را او هم به مرور هم یاد میگیرد، هم اثر دارد این در یاد گرفتن این آنها اثر دارد. بعد واژه وقتی کسی با عمق نگاه بکند، سریع تطبیق میدهد آیات را به همدیگر. تو حفظم خیلی کمک میکند. این مدلی اگر بتواند تدبر بکند، حفظ هم که خیلی مهم است. حضرت آقا فرموده بودند که به جای دستم، حاضر بودم نصف تنم فلج بود ولی حافظ قرآن بودم. دستم، نصف تنم... تعابیر دیگری هم از ایشان تندتر از این هم حتی من شنیدم که اگر برگردم از اول، اول قرآن را حفظ میکنم. خیلی بزرگان. ملاصدرا حافظ قرآن بودیم و حفظ قرآن کردیم. این خیلی اثر دارد تو حفظ قرآن.
«فَاصْفَحْ صَفْحًا جَمِیلًا.» چه صفی کن؟ مطلق صف. صف جمیل. فَاصْفَحْ... خب، چه صبری؟ صبر خودخوری و گفتن. صبر جمیل چیست؟ صبر لاشکوافی. صبری که گله تویش نباشد، شکایت نباشد. صبر میکند یعنی... زن سختی گیرش آمده، طلاقش نمیدهد. فلانی خدا بگویم چیکارش کنم؟ کی را به ما معرفی... صبر، ولی صبر جمیل نیست. «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ.» حضرت یعقوب. صبر جمیل. بس است دیگر بابا! گندی زدید. فقط یوسف را میگفت. همان: «فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤكُمْ.» چه جزایی. جزا همان پاداش، مقابل چیزی. مقابل چیست؟ چه جزایی؟ جزاءً موفور. وفور. جزایی که موفور است. وفور درش هست. یعنی با دل هرچیز فراوان معادل هر کاری که کردی، فراوان هست. شما فکر نکن که آتیشش تمام میشود، هیزومش تمام میشود. ۱۰۰ نفر دروغ گفتند، ۱۰۰ تا. آنهایی که دروغ گفتند، هر کدام باید مثلاً یک سرب داغی تو گلویشان ریخته بشود. مثلاً ۱۰۰ کیلو سرب داغ. الان داریم. خب. این از حکمت خداست. بعد هم اصفهان زحمت آمده است. چون که این اثر عمل است. یعنی خود عمل اینجور تجلی میکند. نه اینکه عمل را طرف گرفته، آمده. هیچی اصلاً نداشته. حالا خدا دارد میگوید: خب، بابت این قدر بنویسید. ما تصورمان این است دیگر. خود عمل ظهور پیدا... هیچ اتفاقی نمیافتد. ظهور عمل همین الان با طرف هست. همین الان این سرب داغ هست. همین الان این تکه آتش هست. «إِنَّمَا یَأْكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا.» کسی که مال حرام میخورد، همین الان دارد نار میخورد. همین الان آتش تو وجودش هست. ما خب در حجاب. آنکه اهل معناست، دست میزند به یک لقمه حرام، میگوید دستم سوخت، چشمم سوخت. محمدرجب خیاط هم بوده که آقازاده ایشان میگوید دیدم پدرم زل زده به یکی از این زنهای مینیژوپ. با مینیژوپ بود آن قدیم. تعجب کردم، تو دلم گفتم که از بابا دیگر ما توقع نداشتیم. آمدم ایشان تصرف کرد. دیدم که دارد ازش آتش میبارد. از این خانم. هر کم نگاه میکند، یک تکه آتش پرت میشود به چشم. «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ.» به هر حال این است دیگر. جذاب موفور هم همین معناست. چون اثر عمل همانجا به وفور تجلی از هر نوع جزایی نیست. جزا موفور است.
«أَدخِلْنِی مُدخَلَ صِدقٍ.» مُدخَل مفعول است. ببینید همیشه اینها بر سر مفعول میآمد دیگر. چیز... مصدر میآمده دیگر. مصدر باید باشد. صف مصدر. صبر مصدر. جزا مصدر. قبلی هم که داشتیم، همهاش مصدر بود. اینجا هم متخلق مصدر. چه مصدریه؟ متخلق مصدر میمی است از اتخال. ادخل، یدخل. آها! مُتخ… مُتخ. بعد حالا معناش چی میشود؟ مُتخ مصدر میمی است، ولی مصدر باب افعال را باید ترجمه بکنیم. جان؟ داخل کننده. داخل شدن. ادخال گاه باید ترجمه... یعنی معادل فارسی ندارد. جایی که چیزی داخل میشود. اسم مکان. داخل شدن یا داخل شدم. ادخال شدن. ادخال شدن، نه شدن. چون مفعولی است. هم مصدر میمی، هم مفعولی. تاکید بر بله. تأکید بر نقش فاعل. چه فاعلی میگیرد؟ یعنی همان که شما داری میدهی، ولی توجهت به عمل کننده، مفعول دارید از باب افعال. الان میگویید آقا: مطعم است. شکست. علی لیوان را شکست. علی لیوان را شکست. علی لیوان را شکست. اینجا نگاه به فاعل میکنیم. علی لیوان را شکست، نگاه از نظر معنا کردن فرق دارد. اسم مفعول هم از این میگیرید دیگر. مطمئن. «أَطْعَمَهُ زَیْدٌ أَمْرًا.» «أَطْعَمَهُ» آوردید، به فاعل نظر دارید. یعنی میگوید: «أَطْعَمَ زَیْدٌ أَمْرًا.» حالا از این جمله چی میگیریم؟ امرٌ مطعمٌ. امر اطعام شده است. خوب. یعنی چی؟ «شده است» دیگر. مورد اطعام واقع شده. ولی باز هم آن فاعلی که آنجا بوده، برای ما مهم بود. مهم نه اینکه تو معنای افعال با فاعل کار داریم. اصلاً مفعول افعال میآید که تعدیه کند. مفعول میخواهد، ولی آنی که برای ما مهم است، آن فاعل است. یک وقتی هست آنی که مهم است مفعول است. «سَلِّمُوا تَسلِیمًا.» آنی که مهم است، شما نیستید که سیل میکنید. پیغمبری که دارد مرده. سن واقعیاش مهم است. این است. سلم که هست.
خوب. «مُدخَلَ صِدقٍ.» «أَدخِلنِی مُدخَلَ صِدقٍ.» ادخال کن مرا. ادخال شدن صدق. پس هر نوع ادخال شدن من نمیخواهم. ادخال شدن صدق شونده. سعید. ادخ... باید مصدری باشد. ادخال شدن دلخواه شونده میشود مفعول. مشکل ندارد. میخواهد مفعول باشد ها. اینجا چون مفعول مطلق است، باید شرط مفهوم مطلق مصدر بودن. «وَأَخرِجنِی مُخرَجَ صِدقٍ.» من را خارج، اخراج کن. خارج کنم. خارج کن. اخراج شدن صدق. بیرون کردن صدق. متخصصه. یعنی تو آمدن صدق تو کردن. تو فرستادن. یکی شما داخل میفرستید، یکیم بیرون میکنید. هرجا که من را داخل کردی، آن داخل شدنه صدق باشد. هرجا من را بیرون کردی، بیرون کردن صدق باشد. واقعاً بیایم بیرون صدق. یعنی اینها توجه ندارد. یعنی هرجا رفتم، واقعاً رفته باشم. هرجا آمده باشم بیرون، واقعاً آمده باشم بیرون. برخی از بعضی صفات میآیند بیرون، ولی واقعاً بیرون نیامدند. برخی در برخی صفات میروند، ولی واقعاً نرفتند. صدق نیست. واقعی نیست. طرف فکر میکند که مثلاً فکر میکرد ولایت. فکر میکرد داخل شده در این حسنه. «فَمَن دَخَلَ دَخَلَهَ کانَ آمِنًا.» «وَ مَن دَخَلَ حَصَنِی أَمِنَ مِن عَذَابِی.» دخل چی چی؟ متخل صد. یا از آنور مثلاً کسی از کلمه کفر خارج بشود، ولی مُخرَج صدق. برخی خارج میشوند، هنوز در وجودش چه چیزهایی هست.
بله. استاد ما میگفت دیروز میفرمود: «یَا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّمُوا تَسلِیمًا.» اینهایی که گیر و گوری با ولایت دارند قبل اینکه بروند، خدا میزند زمین، بعد میبرد. حتی اگر صاحب مقامات باشند. مثال خوب: «فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَابِیَةً.» اینها معصیت کردند رسول ربشان را. ربشان اخذ کرد ایشان را. «أَخْذَةٌ». اخذ خودش مصدر است. تائش، تاء چیست؟ وحدت. یک یک گرفتن. یک گرفتن چی؟ رابیه. رابیه از ربیه، ربا. تورم. گشوده شدن. رشد کردن. نمیشود. بله. آنور هم رابیت دارد. تو سوره جاثیه رابیت چی بود؟ عجیب! «أَخْذَةً رَابِیَةً.» اخذی که اینها را متورم میکند. کرمیتا نرفتن، سریع بخوانیم. نوح. بله. دیگر چه اخذی. اخذ رابیه باشد. نه. یکبار گرفتن میشود یکباره. یکباره. یک بار. «مَن مَاتَ وَلَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً.» میتت. میتت رابیه. یعنی ربا در ربا کننده. افزایش دهنده. آقا احسنت چیست؟ اصطلاحی در نیرویهای... یک چیزی تو مسیری که افزایش پیدا میکند. چی میگویند؟ پیچ سیر نزولی دارد. یک اصطلاحی دارد اقتصاددانان. همین میافتد توی خط سیر صعودی. میتم که خب فعلاً بود. برای هیئت خاص میکند. چه نوع مردنی؟ مردن جاهلیت. در عین حال میته خودش مصدر هم... «وَالَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْ بَلَ بَلْ بَلْتَ.» آها! تصاعدی. احسنت. تصاعدی. اصطلاح خیلی. تصاعدی. قسم به کسی که پیغمبر را به حق مبعوث کرد. شما دچار بلبله میشوید. بلبلی. بله. این هم گفتیم قبلاً دیگر. رباعی وقتی که رباعی تضعیفی باشد، یعنی خود ثلاثی مجرد بوده، همان را دوتاییش کردند. این بَلَّه بوده، شده بَل بَله. دو برابر شده. یک وقت ده رج... مثلاً این تضعیفی نیست. چهار تا حرف متفاوت. زلزله، زمزمه. اینها تضعیفی است. ثلاثی مجردش همین بوده. زممه بوده، ذلاله بوده. این را قشنگ مجرد و دو برابر کردند. دو تا حرفش را دو برابر کرد. این میشود تضعیف. وقتی تضعیفی باشد، شدت ثلاثی مجرد را میرساند. ظَلَّه، یعنی لغزش. زَلَّ، یعنی شدید لرزیدن. خوب. حالا بَلَّه یعنی پاشیدن. بَل بَله یعنی شدید پاشیدن. «لَتُبَلْ بَلَتْ بَلْبَلَةً.» شدید از هم پاشیده میشود. بلبل تنم که... بسترش فعلی رباعی. «وَلَغَرِّبُوا غُرْبَةٌ.» غربال میشوید. غربال شدنی. ترجمههای سنتی اینجا غربت اینها چیست. بِل بِلَت، بِلَّه شریف بلله. پاشیدن. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...