حقاً؛ ثبوت معنا در آیات وصیت و ایمان
وصیت، حقی بر متقین در سوره بقره آیه ۱۸۰
وعداًعلیهحقاً؛ وعده الهی بیتخلف
صنعالله؛ نظم دقیق خلقت در قرآن
اعترافاً؛ از اقرار فقهی تا مفعول مطلق
اولئک همالکافرون حقاً؛ کفر واقعی
ضرباًبالیمین؛ صحنهای از ایمان ابراهیم
خواهشاً و تلفناً؛ مصادیق نو در نحو فارسی
ایماناً و تصدیقاً؛ ذکر و تعبّد در کلام الهی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
امر پنجم را میخواندیم، از مفعول مطلق. نکته دهم: دهمین جایی که عامل مفعول مطلق قیاساً حذف میشود، جایی است که مصدری پس از جملهای بیاید که در آن جمله، معنای آن مصدر باشد؛ طوری که از آن جمله، معنای مصدر فهمیده شود. خودم دوباره نمیتوانم بگویم. بعد مصدر، یعنی یک مصدری بیاید، مصدر بعد از یک جملهای باشد که در آن جمله معنای مصدر فهمیده شود. حال، جملهای داشتیم، اینجا هم مفعول آن جمله است، اول جمله است، بعد مصدر. نه، اول مصدر، بعد جمله. اول جمله است، بعد یک مصدر آمده؛ مصدر در جمله قبلی نیست، معنای مصدر جمله قبلی.
مثال آن این است، میفرماید که: «اَلْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ». یعنی حق، و این حق، حق است. این حق، حق است. معنای حق در جمله قبلی فهمیده میشود. وصیت مال والدین و خویشاوندان. خب، وصیت مال اینهاست، یعنی وصیت حقی است دیگر، ولی «حَقًّا» در جمله نیامده. آها، احسنتم، معنایش را میشود فهمید، معنایش در آن مشخص است، ولی خودش نیست. «حَقًّا» به چه معناست؟ به معنای ثبوت، ثابت بودن. یعنی این ثابت است، این وصیت ثابت است برای والدین. خب، وصیت ثابت است بر متقین. یعنی چه؟ «اَلْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ».
حالا این «حَقًّا» مفعولٌ له نمیتواند باشد، آقای کریمی. از آن جهت که حقی باشد بر متقین. کریمی، زحمت اگر برایشان نیست، برای فردا یک برگهای تفاوتهای مفعولها را بنویسید با هم؛ تعریفی که بفهمیم مفعولٌ له با مفعولٌ مثلاً مفعول مطلق فرقش کجاست؟ کجا این میشود باشد، کجا آن میشود باشد، کجا جفتش میشود باشد؟ چون این دوتا مصدر باید باشد، بقیهشان که بله مصدر است و چون اینجا مفهوم حصولی هم میتواند باشد؛ یعنی این از این جهت که حق است، وصیت مال… مفعول جفت فعلهایش یکی است، به یک سمت میرود. شاید این تفاوت به سمت مفعول مطلق ببریم میخورد. برو توی آن، میبینیم این بیشتر. «حَقًّا» معمولاً در قرآن مثلاً «أَيْضًا»، مفعول مطلق. همیشه اسامی «أَيْضًا» یا مثلاً «جَمْعًا»، «جَمْعًا» مفعول مطلق، همیشه «جَمِیعًا» همیشه حال است، چه میدانم، مثلاً اینها مشخص است. حالا «حَقًّا» به نظر میآید که همیشه مفعول مطلق باشد، به نظر میآید غالباً اینطور است.
«اَلْوَصِیَّةُ» در سوره بقره، آیه ۱۸۰. سوره بقره، آیه ۱۸۰: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا». جالب است که قرآن به پول همیشه میگوید «خَیْر». خیلی جالب! به پول میگوید «خَیْرًا». اگر یک مقدار خیر به جا گذاشته. برعکس تصوری که ما داریم، این پولها اینجوری است که با آن زندگی میچرخد، را میگوید «خَیْر». «إِنَّ الْإِنسَانَ»، چی؟ «وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ». خیر واضح است. اگر یکی از شما مرگش رسید، اگر خیری به جا گذاشته: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ». «اَلْوَصِيَّةُ» فاعل «كُتِبَ» است. ۱۸۰ سوره بقره. بله. «تَحْصِیلًا حَقًّا» برای متقین باشد، چون حق، چون حقی بر متقین است یا تا حقی بر متقین باشد. نوشته شده تا حقی باشد؟ یا نوشته شده چون حقی بر متقین است؟ به مفعولٌ له حصولی زیاد میخورد. در عین حال، مفعول مطلق بدهنده باشیم. بکنیم تأثیر، نگاه به گیرنده بکنیم. از آن طرف هم «حَقًّا» مفعول مطلق تأکیدی باید باشد دیگر. خب، یعنی چه؟ یعنی «یُحَقٌٌّ حَقَّا»، یعنی حق مطلقی است، حق بدون شرط، حق چی؟ به قول آقای دکتر حق. بله، «كُتِبَ» با «حَقُّ» خیلی به هم نزدیک. «كِتَابَة» و «ثُبُوت». «ثُبُوت» و «كِتَابَة» و «حَقّ» جفتش یک معنا دارد. در واقع، از این جهت میتواند باشد. این هم باز مؤید اینور یک قالب استعمار لفظ عکس از معنا است. وصیت چی نوشته شده؟ وصیت برای والدین و خویشاوندان. یعنی برای خویشاوندان. خویشان و والدین. والدین "تثنیه"، والدین شده و خویشاوندان "جمع" این شده. "تثنیه" «عَیْنَه» میشود "جمعش" این است. خویشاوندان به معروف. وصیت به معروف. خب، این چیست؟ حق است بر متقین. الان مغالطه جزو از کل شده. کجا درست؟ چون بدون «کَتَبَ» باز همان معنای حق باز دارد میرساند. از یک طرف، «حَقٌّ عَلَى الْمُتَّقِینَ» یک وجه ترجیحی دارد برای مفعول مطلق بودن. مفعول مطلق نوعی را در عین حال دارد از دل خودش میرساند. یک حقی است که بر متقین است. این وصف را دارد این کلمه «حَقٌّ». «یَحِقُّ حَقٌّ» ثابت است بر متقین، یعنی متقین که مراعات میکنند وصیت، و متقی مراعات میکند. متمایل به مفعول مطلق نوعی «حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ» یکخورده در نوعی باشد بر متقین و برای والدین و خویشاوندان فهمیده میشود از خطابالله و از آنجاست.
آها، دوباره سوره نساء، آیه ۱۵۱: «أُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا». معتزله بین ذلک سبیل و آنوسط میروند که در اسلام نه همهاش، نه هیچاش، وسط. کاملاً کافرون حقاً معتدلین. بله. همینها کافر حقیقیاند. یعنی حق ایمانم حق و کفرم حق است. «أُولَٰئِكَ» مدت نامیده میشوند و وصل میشود. وصل بشود دیگر، «الرِّجَالُ الْمُعْتَدِلُونَ» معتادان وصف رجال یکی دیروز نقل میکرد که حضرت آقا چند هفته پیش، چند ماه پیش بوده، قرآن نوشته بودند، اولش که مینویسم برای خانواده، بعد میگویند دیدند که آقا یک دفعه وسط نوشتن سرشان را آوردند بالا، گفتند که بزنید، اشتباه ما هم درست دربیاد. خط زد و بعد درست کرد و اینها. اینجور نوشته بودم تقدیم به خانواده شهید عزیز سید علی خامنهای، رئیس سید علی هاشمی بوده، اشتباهی داشتم بزنم، درست دربیاد. حمیدرضا خواننده شهید عزیز امام شهید. حق کفرم حقا. اینجا پس: «أُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا». یعنی «أُولَٰئِكَ هُمُ حَقُّ الْكَافِرُونَ حَقٌّ» کفرهم حق است. چی شد؟ «أُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقٌّ» کفرهم حق است. در حالی که حق است. خب، باشد. نه، حق چیست؟ حق مصدر است. حقیقتاً، که باز مصدر است. «مُحَقِّقًا کَوْنَ» یا حق مثل مشتق. آن چی میخواهد باشد؟ در ثبوت مستقیم مفعول میخواهد باشد. از مصدر مفعول بسازیم، یا فاعل بسازیم، یا صفت مشبهه بسازیم. «حَقِیقَة» را شاید صفت مشبهه هم بشود گرفت. «حَقِیقٌ عَلَى اللَّهِ قَوْلٌ عَلَى اللَّهِ إِلَّا حَقًّا». این هم جالب است این آیه. «حَقِیقٌ عَلَیْهِ» یا «حَقِیقٌ عَلَى عَقِیقٌ» یعنی بر من ثابت است. «ثَابِتٌ» است. «حَقِیقَتٌ» میشود صفت مشبهه. حق، عقیق و حقیقت. حالا اگر حقیقت هم میتواند مصدر باشد، مثل فضیلت؛ یا میتواند صفت مشبهه مؤنث باشد، مثل کثیره. من تند تند میگویم، هر یک کلمه اش نکته دارد. میگوییم میرویم. «حَقِیقَة» هم میتواند مصدر باشد، مثل فضیلت؛ هم میتواند مؤنث صفت مشبهه باشد، مثل «كَثِیرَة». «كَثِیرٌ، كَثِیرٌ». فضیلت، «مَیِّتٌ» و «مَیِّتٌ». جفتشان در قرآن چند بار هم داریم در قرآن. «مَیِّتٌ»، نه آن که جدا است. صفت مشبهه. بلکه صفت موت. خیلی کتاب «غُلُّ الْعَبْدِالْبَاقِی» خوب است. این مال کیست؟ خدا خیرش بدهد مؤمنین. آمده توی معنا و آورده. بابا این کلمه «مَادَّتُها أمِنُ». نمیدانستم چه جور بوده، همهاش را آورده. آخه لغات خیلی قاطی دارد. پدر آدم «مَیِّتٌ» نیاورده؛ آدم آدم دوست دارد کلش را بکند توی دیوار. ریشهای کار نکرد، لغتی کار کرد. بله، صفت مشبهه نیست. بل، بلد و بلده صفت، مثل همین میت و می. و «إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ». سوره انعام، آیه ۱۳۹. «إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا». انعام ۱۴۵. «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ». مائده ۳. «الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ». یک جا دارد: «آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا». سوره یاسین، آیه ۳۳. یک جای دیگر دارد: «أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ». از این واضحتر دیگر نمی شود. «مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ»، «مَيْتَةً فَأَحْيَيْنَاهَا». صفت مشبهه هم هست. «مَیِّتٌ» همان میت است. «مَنْ كَانَ مَيْتًا»، «مَنْ كَانَ مَيْتًا»، نه «مَا كَانَ مَيْتًا». تازه «مَا» هم باشد مشکلی ندارد. «مَنْ» مشتق است، مصدر نیست. کسی که مرده باشد. و صفت مشبهه است. میت، صفت مشبهه است. مذکرش میته، مؤنثش میته. حالا «عَقِیقٌ» صفت مشبهه است. مذکرش حقیقت، صفت مشبهه مؤنث. وقتی صفت مشبهه مؤنث شد، همین را میتوانیم حال بگیریم «حَقِیقَةً». پس «أُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا» اگر «حَقِیقَةً» را شما در تحویل، ولی باز یکی از اصول نحوی که داریم، اصول نحو را از بحثهای مهمی که در حوزه نمیخوانند اصلاً، باید هر علمی را فلسفی واردش شد. علم ادبیات را فلسفی خواند. این هم باز یکی از چیزهایی است که ما دوست داریم، وقتی فرصت هرچند که دیگر از ادبیات هم خسته شدیم، تمام بشود، تقریباً هزار سال اصول نحو خیلی مهم است. «سوییتی» کتاب دارد. دیگران هم نوشتهاند از اصول نحو. یکی چیست؟ عدم التقدیر من التقدیر. قاعده کلی این است. نه، نه، نه. قاعده کلی عقلی است دیگر. استعمالی. آنی که برمیگردد به استمالات ۸۰ درصدی، چون استقرائات اینها استقرائیات است. ما میگوییم آقا در عرب این ده تا آمده، یازده تا باشد. استقرا کردیم، استقرا کردیم. این ده تا ریاضی بود، یکی دیگر ممکن است استقرا بکند ۵۰ تا پیدا بکند. ولی قاعده وقتی قاعده شد، عقلی شد. بگوییم آقا مفعول مطلق سه نوع است، خلاف قاعده است. الان میگوییم مفعول مطلق سه تاست: تأکیدی، نوعی، عددی. میشود چهارم داشته باشد؟ چون حصر عقلی است. اگر بخواهد بشود، دیگر مفعول مطلق نمیشود؛ یا این یا آن. این یک بحث است. عرض کنم که ببینید، شما الان میگویید «الکلمه» تو اما تقسیم سه تایی دربیاید. بله. یا این است یا خود این را میشود دوتایی کرد، یا زمان میگیرد یا نمیگیرد. آن روی حساب دیگری است. ولی سه تاست. حالا میشود ۴ تا هم. نکته خوبی بود این. پس اینجا مفعول مطلق، وقتی میگویی سه تاست، این اصل عقلی است. این عقلی است، این را نمیتوانی بگویی آقا این دیگر یک قاعده است، عقلی است. پیدا کردیم، پیدا کردیم، استقرایی و میشود ۸۰ درصدی دیگر. حالا هرچی پیدا کردیم، توی این سه تا میگذاریم. مگر اینکه باز الان جدول مندلیف چیست؟ جدول مندلیف حصر عقلی استقرایی است. گروه، تعداد. بله. مثلاً گروه کربنات قبل اینکه ما میخواندیم ۱۰۹ تا بود، الان شش هفت تا اضافه. پدر دنیام را نخور. چه برسد به آخرت. خوبیش همین است که فرمودند، البته به درد ماها نخورد. آن کسی که دارد الان کشف میکند، آن که موشک میفرستد فضا، به درد او خورده. آن موشک که میخورد تل آویو، این از همین جدول مندلیف درآمده. پس به درد ماها نمیخورد.
«وَمِنْ هَٰذَا ذِكْرُ الشَّرِیفِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ». این ذکر چیست؟ ذکر سجده واجب. «لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ حَقًّا». «لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ إِيمَانًا وَتَصْدِيقًا». «لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ تَعَبُّدًا وَرِقًّا». این همش مفعول مطلق است. دنیا یعنی چه؟ دنیا به درد خود ایشان، پشت میکروفون که دارد صحبت میکند. خب، این میکروفون در آن شک نیست. شخص خودم را گفتم، فضاسازی کلی از عالم به من داده. وگرنه اینکه من الان از جدول مندلیف استفاده بکنم، استفاده نمیکنم دیگر. و قول تعالی: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى بِهِ». به این چه آیه شیرینی! تازگی نکتهای در مورد آیه دیدم، خجالتی بود؛ روایت بود به نظرم. «اشْتَرَى أَنفُسَهُم». نگفته «اشْتَرَى أَبْدَانَهُم». فقط در مورد شهدا نیست. چی بود؟ ملاصدرا استفاده کرده بود. عرفا استفاده کردهاند. خیلی زیبا. «اشْتَرَى أَنفُسَهُم». خدا نفس اینها را میخرد، نه بدنشان را. اگر بخری که طرف باید شهید بشود تا خدا بخرَدش. سیاق در مورد شهداست. فضایش ولی این منحصر در شهدا نیست. این را اگر شما دایرهاش را وسیعتر گرفتید، آنهایی که میفهمند که «مَاتَ شَهیداً» هم درست است. «مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي، مَاتَ شَهِیدًا». زنی که حین زایمان از دنیا برود، «مَاتَ شَهِیدًا». و فراوان اینجوری داریم دیگر. «مَنْ مَاتَ مَرِیضًا مَاتَ شَهِیدًا». کسی با مرض از دنیا برود، مؤمن باشد. «مَنْ مَاتَ مُحْتَسِبًا مَاتَ شَهِیدًا». بحث مفصلی است. ۱۸ بار وقت در مورد این صحبت میکردم. شهادت و اینکه مرگهایی که شهادت دارد و اینها بحثش چیست؟ به کارهایی که ثواب شهادت دارد و اینها چی میشود؟ «اشْتَرَى أَنفُسَهُم». خدا نفس این را خریده. حالا او حقوق خارجی این خریدن نفس است. یکی به این است که بدنش هم آنطوری مثلاً لحظه آخر برایش اتفاق واقعی پیش میآید یا بدنش اینطوری میشود. نفس او را خریده. یعنی کسی که با حب علی بن ابیطالب از دنیا میرود، «اشْتَرَى أَنفُسَهُ». خدا میخردش. کسی که مؤمن محتسب از دنیا میرود، «اشْتَرَى أَنفُسَ». این خیلی مهم است. «وَأَمْوَالَهُمْ». خدا اموال را هم میخرد. در ازایش چی میدهد؟ بابای مقابلش است: «بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ». در مقابل «یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ». اینها کیا بودند؟ این مؤمنین مقاتله در سبیل الله میکردند. قتال مداوم. بله، بله. «فَیُقَتِّلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلُونَ وَیُقْتَلُونَ». میکشند در راه خدا، پس میکشند و کشته میشوند. دوباره میکشند و کشته میشوند. «وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا». وعدهای که حق است. تأکیدی خیلی میخورد. وعدهای به تمام ته وعده است دیگر، آخر وعده است. وعده درست حسابی. تأکی، یعنی «یَعِدُهُم بِذَٰلِكَ وَعْدًا عَلَيْهِ». و «حَقًّا» نعت برای وعد. یعنی در واقع، «وَعْدٌ حَقًّا عَلَیْهِ». مفعول مطلق نوعی هم میشود یک وقتهایی. این هم یک نکتهای است. یک وقتهایی این مفعول مطلق ما خودش نعت گرفته. یک وقتهایی مفعول مطلق ما خودش نعت واقع شده، یا مضاف میشود، یا مضافالیه. جفتش هم. پس چهار تا حالت. نه، از منعود مضاف مضافالیه. هر چهار تایش میآید. نوعی تفاوت در کیش از واکنش خاصی ندارد. در نعت مضاف مثلاً میگویم: «یَعِدُكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا». این چیست؟ مفعول مطلق نوعی و مصدر «حَسَنًا» برایش آمده. حالا «یَعِدُكُمْ رَبُّكُمْ حُسْنًا» که وعده منعوت است. حالا «یَعِدُكُمْ رَبُّكُمْ حُسْنَ الْوَعْدِ». «یَعِدُكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدَ الْحُسْنِ». مثال یکیش که آیه قرآن بود. سه تای دیگرش هم فرضی بود. «یَعِدُكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا». اولیش چیز است. خود مصدر نعت باشد. «حُسْنُ وَعْدٍ»، مثلاً فرضی، «حُسْنُ وَعْدٍ»، مثلاً «وَعْدًا رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا». «حُسْنُ» را کی منعوت بگیرد؟ «یَعِدُكُمْ رَبُّكُمْ حُسْنُ الْوَعْدِ». مضاف. «یَعِدُكُمْ رَبُّكُمْ حَسَنُ الْوَعْدِ». «وَعْدَ بَعْدَ الْحُسْنِ».
حالا آقای کریمی الان نقدی یا بدن روایت . «وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا». «أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَا يَبْعَثُ اللَّهُ». قسم خوردن به خدا، جهد ایمانشان را جهت ایمان بماند که چیست. حقاً «وَعْدًا عَلَیْهِ». اینجا که مفعول مطلق را حق میگیرم. بله. «وَعْدًا» یعنی در واقع میگوید «یَعِدُهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا». آن یکی هست. تو حتماً اینجا الان حق نعت برای «وَعْدًا» است. اگر مثلاً مفعول مطلق آنوری بود، حق عاملش حق بود، میشد وعد، میشد نعت حق. «وَعْدًا عَلَیْهِ» در حالی که حق است. در حالی که حق است. به خاطر اینکه بعد است برای چی؟ حق و عد. برعکس بود. یعنی عامل را شما وعده میگیرید یا حق. عامل حال بگیریم. «یَعِدُكُمْ وَعْدًا» در حالی که حق است. چرا خب؟ بعداً مسخره. فضایش فضای حال است. وعدهای است در حالی که این وعده هم حق است. به نظر نکره مخصص قرضالحل گرفتن میخواهید بفرمایید. نکره نمیتواند اصلاً چون به زن من رسید. میتواند این هم باشد. وعده میدهد در حالی که حق است. خود خدا حق است. الحال را خودمان فقط حالت نسبی میتواند که حال بر حال مقدم بشود. چی شد؟ وقتی که تو حالت نسبیش که به حساب سوال الحال، تو حال نسبی که مفعول، هر مفعولی نکته خوبی است که باز مقدم نشده. ولی اینجا دوباره از حال فاصله گرفت. مشکل باید حال بگیریم. آن «وَعْدًا عَلِیْهِ» را به دلیل نوعی بودنش بگوییم نکره متخصص به آن بیشتر میخورد تا به این. این را بخواهیم بگوییم بهتر است. سادهترش تکلیف آنوَر بیشتر است تا تفسیر. «لَا یَبْعَثُ اللَّهُ مَن یَمُوتُ» بلکه آیه سوره نحل ۳۸. «تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً». «جَامِدَةً» چیست؟ اسم مفعول. «جَامِدَةً» از اول. «تَرَى الْجِبَالَ»، «الْجِبَالَ» چیست؟ «تَحْسَبُهَا» فعل و فاعل و مفعول. «جَامِدَةً» چیست؟ خواب به چی برمیگرد؟ «تَحْسَبُهَا» یعنی چه؟ خیال میکنی. خیال میکنی کوه. آها. پس شد جامد. مفعول دوم تصور. خب، و «وَ» حالیه. فکر میکنی جامد است، در حالی که تو آن کوهها را میبینی، خیال میکنی جامد است. در حالی که این کوهها «تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ». مثل ابر در حرکت. «تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ». سحاب چیست آقا جان من؟ مصدر مفعول مطلق نوعی از نوع مضاف. مضافالیه. مرة اضافه شد. «مَرِّ السَّحَابِ». سحاب هم که ابرها. «صُنْعَ اللَّهِ». حالا «صُنْعَ اللَّهِ» چیست؟ چی هست؟ خب، چی، چی هست؟ «تَمُرُّ»، خبر هیه. عامل، عامل مفعول مطلق، مطلق نوعی. مدل ابرها در حرکت است مثل ابرها در «صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ كُلَّ شَیْءٍ». «صُنْعَ اللَّهِ» چیست اینجا؟ عاملش حذف شده قیاساً به این دلیل. دهم دلیل دهم چی میگفت؟ مصدر میآید بعد یک جملهای میآید. در آن جمله یک معنایی هست، این مصدر را میرساند. فضا، فضای این است که خدا ساخته اینها را. یعنی ساخته خدا. خدا ساخته. اینجا آن بال را این شکلی میبینی. کوه را اینجوری میبینی در حالی که دارد حرکت میکند. فضا یعنی درش نهفته است که اینها را خدا اینجوری ساخته که اینجوری میبینی و اینجوری حرکت میکند. «صُنْعَ اللَّهِ» یعنی «صَنَعَهُ اللَّهُ صُنْعًا». «صُنْعَ اللَّهِ». جناب باز دوباره مفعول مطلق نوعی از نوع اضافه. «صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ كُلَّ شَیْءٍ». صنعی است که صنع اللهی است که آن الله چیست؟ اللهی که هر چیزی را متقن آفریده. چه معنای صنعی از آن جمله «تَرَى الْجِبَالَ» و اینها فهمیده میشود؟ یکخورده البته این دهمی بین خودمان بماند یکخورده همینجوری است. دهمی یکجوری نچسب است. این از آن فهمیده میشود و اینها. نه خیر، همین درست است. حتماً قیاساً حذف شده. اینکه شما بگویی معنایش را میرساند، یکجوری است. یعنی یکخورده باید بهتر کنیم، تحلیل را بهتر کنید. مشکلش در تحلیلش است وگرنه اصلش درست است، حرف درست است. بالاخره اینجا عامل حذف شده.
خب، فقها در کتاب اقرار گفتند، این هم خیلی مهم است. این از امتحانهایی است که در لمعه معمولاً میآید. آنجا گفتند که اگر کسی «لَهُ عَلَیْهِ أَلْفُ دِینَارٍ اعْتِرَافًا»، این «اعْتِرَافًا» را اگر شما مفعولٌ له بگیرید، یک معنا میدهد. مفعول مطلق معنای دیگر میدهد. او بر من هزار دینار دارد، یعنی من باید به نفع او، بر من هزار دینار، به من بگو بدهکارم. وقتی میخواهم بگویم من نسبت به کسی بدهکارم، «لَهُ عَلَیْهِ لِلَّهِ عَلَیْهِ». خدا از من طلب دارد. خدا از من این را طلب میکند. او از من اینقدر میخواهد، هزار دینار میخواهد. اینی که شما گفتی چی بود؟ «اعْتِرَافًا». یعنی اثر اعتراف گفتی؟ یا این را میگویی «اِعْتَرَفَ بِذَلِكَ اعْتِرَافًا». مفعول مطلق یعنی به اعتراف درست حسابی بود. اعتراف در حد اعلای اعتراف، شفاف و روشن و به زبان خودم. در نتیجه، عملاً تقریباً دوتایش اینجا یکی میشود. حالا یک جاهای اختلافات زیاد است. فضا حصولی. معمولاً اینجا اختلاف پیدا میشود با آن، با مفعول مطلق. چون مفعولٌ له حصولی است. نزدیک است تا اعتراف کرده به این. حالا اعتراف، آن اعترافش افتاده. خود جمله به حمل شایع اعتراف این بهتر است. آها، بهتر این شد بگوییم حمل شایع قبلی است. اصطلاح قشنگ این است که این همه شایع قبلی است. به جای اینکه بگوییم بعدش آمده، یک معنایی ازش فهمیده میشود، بگوییم حمل شایع جمله قبل است. الان این جملهای که این بابا گفت، حمل شایع اعتراف بود. فقط اسمی از اعتراف نیاورده بود. آن به «أَنَّ لَكُمُ الْجَنَّةَ»، نه اینکه در جمله معنایی باشد. معنای او را برساند، معنایی نبود که برساند. جمله به حمل شایع همان مصدره بود. الان این جمله «تَرَى الْجِبَالَ» به حمل شایع همان آن کلمه و «أَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» به حمل همان وعده. «أُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ» به حمل شایع همان حق است. «كُتِبَ الْوَصِیَّةُ» به حمل شایع همان حق است. خیلی بهتر است. معنای چی چی در آن نهفته را کشف بکند. چه معنایی نهفته؟ جمله همان حمل شایع مصدر است. واسه همین عامل مصدر حذف شده. «لَهُ عَلَيْهِ أَلْفُ دِينَارٍ» به حمل شایع اعتراف برای همدیگر نمیگوید «اعْتَرَفَ بِذَلِكَ». حمل شایع سنایی. بله. جمله حمل شایع مصدر. خب، اعتراف المقیر چیست؟ «هَذَا أَخِی حَقًّا» لهذا أَخِی. «بَتَّتًا»، «بَتَّتًا صَرْفًا» صرفاً قطعاً جذماً. و اینهایی که میآید در عرف مردم.
تلفناً، تلفن خدمتتان عرض کردم، پیامد. یا مثلاً چی؟ کفاش! مثلاً تشدید میگذارد روی واژه فارسی. کفش فارسی است. کفاش ما نداریم در ادبیات فارسی. خیلی باید مراعات کرد. عربی کفش فارسی است. چیزهای دیگر. حتی من دیدم چی بود تازگی. سبزیجات الزهرا بغل بقالی هم تازه منظور سبزیفروش است. بله. نقاش هم درست است. نجار، نجار درست است. نجار. قصاب درست است. عرض کردم که عطار هم خیلی بامزه بود. هایپر س***، س*** چیست؟ بزرگ. س*** مارکت یعنی خیلی مارکت. اینجا خیلی فروشگاه. س*** خیلی دیگر توضیح توضیحی. خب، عرض کنم که مثال زیاد دارد. خلاصه اینجا تلفناً خیلی بامزه است. تلگرافن. قدیمیها تلگراف فن به من فرمودند. دیگر احتمالاً تلگرامن میآید. بعداً ایمیلان. در خدمتتان عرض کردم. پیامکن، پس همه اینها مفهوم مطلق است برای افعالی که حذف شده از ماده خودش. عرض کردم خدمتتان تلفناً. حالا تلفنش مشکل دارد. «هَاتَفًا لیبُونَ». یعنی خیلی مشکلی سر این است که اسم جامد است. مشکل اصلی این است. پسر مصدر بیاید. استعمالش همان بحث تلفن. نه دیگر. این میشود جزء همین مصادیق. «تَلَفُّنًا» یعنی تلفن زدم شما را تلفنی. اینجا مفعول مطلق جهت تمیز بیشتر بهش میخورد. از حیث تلفن عرض کردم. از حیث تلفن یعنی عرض کردم یک ابهامی دارد؟ یعنی عرض کردم چی؟ از حیث تلفن. نه. عرض کردم با چی؟ عرض کردم چی چی؟ تلفن. تلفن. ولی مردم میفهمند منظور این است که از حیث صحبتی با تلفن. ننوشته بودیم ها. از نظر معنایی که میآورد توی ذهن. آن دفعه تلگرام من به شما گفتم. تلگرام یعنی اینکه اساماس نبود. یعنی خود شما را دیدم. خواهشاً چیست؟ خواهشاً، خواهشاً. کلمات فارسی. نه. «خواهشاً این کار را بکن، این کار را نکن». در حالی که خواهش است، از سر خواهش. یا شاید هم از سر تمیز. حال هم خیلی به هم نزدیک است. در حالی که خواهش را وصف مقارنش باید باشد. یک ابهامی دارد. نکند دارد امر میکند. میگوید «نه، امر نیست ها». «خواهشاً این کار را بکن». تمنا، خواهش، تمنیت. ادبیات عرب عامل میخواستم. یک آیه را کار کنیم که اینجا نگفته. حالا عامل مصدر حذف شده در بسیاری از موارد سماعا. الی ماشاءالله. «فَرَاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْبًا بِالْیَمِینِ». راغ علیهم روق! برگشت. «ضَرْبًا بِالْیَمِینِ» یعنی «یَذْرِبُهُمْ ضَرْبَةً». آیه خیلی معروف است. صافات، آیه ۹۳. بله. سوره ۳۷، آیه ۹۳. «فَرَاغَ إِلَىٰ آلِهَتِهِمْ». رفت سراغ اینها. راغه رفت سراغش. سراغ میگویند. سراغ خیلی نزدیک است. سرقه با روغه اشتغال کبیر. رفت سراغ فلانی، فراغ رفت سراغش. رفت سراغ کی؟ آلهه اینها. «فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ». فیلمنامه است. که میگویم این یعنی قرآن فیلمنامه نوشته. فیلمنامه شکست، دیگر یکی از ارکان فیلمنامهنویسی اشاره به جزئیات. شما هر چقدر که بتوانی، یعنی هنرمند خلاق الان مثلاً در مورد گابریل مارکز، کی است؟ نویسنده معروف. آن یکی نویسنده سوئیسی که بهترین رماننویس اروپاست. چهره طرف را میبیند. دو صفحه یا عرض کنم که مثلاً آن چیز است. اینطوره. سفرنامه ابن بطوطه اینطوره. سفرنامه ناصرخسرو به نظر اینطوره. این رماننویسی مثلاً ناصر امیرخانی اینطوره. رضا امیرخانی اینطوره. با جزئیات. یعنی به قول شما قیافه طرف را میآید تا آن چین و چروکها. چهار تا اینور چروک داشت، سه تا آنور چروک. هرچی قوه خیال را بتواند پرورش بدهد، با جزئیات، این اثرش اوقع در نفوس است. یکی از جلوههای زیباییشناسی قرآن که عرض کردم یک وقت بحث بکنیم اینهاست. نمیگویند اصلاً قرآن معجز است از همین جهت. اینها را باید گفت. این جلوههای قرآن نیست. قبول دارم شهید مطهری که این موارد را معدود پیدا میکند از میان طلبه که قرآن خوانده باشد. «أَلَا تَأْكُلُونَ». بخور. ببینم. جلو بتها. فرع ماجراست. این آمده بزند اینها را لت و پار کند، ولی با چه جزئیاتی! بعد دارد بغض این را میرساند. آن حس این را منتقل میکند. حس قهرمان داستان را منتقل میکند. بعد یک قهرمان داریم، یک ضد قهرمان داریم. اینجا قهرمان ابراهیم. ضد قهرمان بتها. این با اینها درگیر است دیگر. چه جور دارد تحقیر میکند این ضد قهرمان را تو این داستان. نگاه میکنی. شما را میپرستند. چرا نمیخوری؟ برای شما آوردند. ترکیب «أَلَا تَأْكُلُونَ» جمله منفی است. اصلش دست بگیرد. وقتی آدم سیاق دست گرفت، سبک را فهمید، آن وقت فیلم میسازد. بیعرضگی ما مال اینهاست دیگر. هنر در مسیحیت چه میکند؟ چطور دارند کار میکنند؟ یهود چه کرده در هنر؟ ما با این قرآن. اینها را یاد. مدل را یاد نگرفتیم. فیلم میسازیم برای خودمان. «أَلَا تَأْكُلُونَ، مَا لَكُمْ لَا تَنطِقُونَ». چه مرگتان است؟ حرف نمیزنید؟ «فَرَاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْبًا بِالْیَمِینِ». دوباره یک بار که رفته بود سر وقتشان، میگوید دوباره رفت سر وقتشان. «ضَرْبًا بِالْیَمِینِ» یعنی «یَذْرِبُهُمْ ضَرْبًا». دیگر مفعول مطلق هم هست. مفعول مطلق تأکیدی. آقا میزد اینها را. آقا میزد اینها را «یَذْرِبُهُمْ ضَرْبًا». آن هم با دست راست. حتی دستش را هم اشاره میکند. دست راست. میخواهم نهایت حس را دارد آیه منتقل کند. خب، این هم یکی از مسائل. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...