سلامٌ هی؛ مفعول مطلقِ مبالغهآمیز
دنیا کلها جهل؛ نگاهی نحوی و عرفانی
حیاتدنیا؛ لهو، لعب و حقیقت انسان
نایب مصدر؛ ده نوع در ساختار نحو
کلالمیل؛ جمع اطلاق و عموم در نحو
هوناً ما؛ اعتدال در دوستی و دشمنی
مَرتین؛ دو عذاب برای دو اثر گناه
عمل صالح؛ تفاوت معنا در اعراب
قهقری؛ رجوع جاهلی در نحو قرآن
بلاغت قرآن در مفعولهای مطلق
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. امر ششم از بحث مفعول مطلق این است که وقتی مصدری خبر برای مبتدا بیاید -حالا میخواهد مبتدا، اسم حدث باشد یا اسم ذات- اسم حدث یعنی همان باز خودش هم مصدر. «سیرُکَ سیرٌ سریعٌ». «سیرٌ» اسم حدث (مصدر) و خبر. یا میگوییم: «عِلمُکَ عِلمٌ کثیرٌ»، «عِلمُکَ عِلمُ النافِعون». اینجا بحثی در آن نیست.
اسم ذات چیست؟ اسم ذات هم دو مدل است. خب، این که پس مصدر شد و مفعول مطلق هم بود. «سیرُکَ سیرٌ سریعاً» هم خبر بود و هم مفعول مطلق. فقط مفعول مطلق در معنا، مفعول مطلق لفظی نیست که بخواهد منصوب بشود. دو تا حالتش چطور میشود در اسم ذات؟ اول یکی این که از آن، اراده شود اتیان مصدر مبالغه؛ «علی علمٌ و نافعٌ». «علی» مبتدا و اسم ذات است، اسم حدث نیست. این خبری که برای او آمده و به مبالغه را میرساند. مصدر اینجا رفته و بناء بر خبر، به خاطر این که نصب موجب زوال مبالغه میشود. شما اگر بگویی «علی علمٌ کثیراً»، این دیگر مبالغه ازش فهمیده نمیشود. مبالغهاش به این است که خبر باشد، به خبر بودنش هم باعث میشود که مرفوع بشود. احسنت! «زیدٌ عَدلٌ»، «ابراهیم کرمٌ»، «قارون» مگر این که ازش اراده مبالغه بشود. «زیدٌ عدلٌ»، یعنی خیلی ؟ مناسبت داریم میگوییم چیست؟
اگر برای خود مبتدا هم از جنس خودش باشد به شکل مفعول مطلق میآید. میگویی مثلاً: «عدلُکَ عدلٌ کثیرٌ»، یعنی «اِنَّکَ تَعدِلُ عدلاً کثیراً». «سلامٌ هِیَ حتّی مَطلَعِ الفَجرِ». «سلامٌ هِیَ» یعنی «هِیَ سلامٌ». یه «سلامٌ» خبرش چیست؟ «سلامٌ» چیست؟ «سلامٌ» چیست؟ چه خبر؟ «سلامٌ» چیست؟ «سلامٌ» چیست؟ «سلامٌ» از _تفعیل_ مثل بیان. چرا خبر آمده؟ چرا بعد تازه مبتدا-خبر معکوس شده؟ دیگر شدت هم و مبالغه هم هست. اصلاً «سلامٌ عدلٌ» «علی عدلٌ»، «زیدٌ عدلٌ»، نه «زیدٌ عدلٌ». شما خوبی. تویی، یعنی هرچه خوبان همه دارند تو یکجا داری. اصلاً خوبی تویی. به بقیه میگویند خوب به خاطر شباهت به تو. بقیه را حقیقت تویی. «سلامٌ هِیَ». خیلی مهم است این.
اثر اگر ما به این بخش از سوره قدر توجه نداریم فقط آن بخش «خیرٌ مِّن الفِ شهرٍ» مهم است. این تیکه را بحث میکرد «سلامٌ هِیَ حتّی مَطلَعِ الفَجرِ». حتی یعنی «هِیَ سالِمَتٌ» یا «سالِمَتٌ بِاَشَدِّ سلامٍ» یعنی «زیدٌ عادِلٌ بِاَشَدِّ العَدلِ»، «بِاَوفَرِ العَدلِ». درست شد؟ «اَشَدُّ العَدلِ»، «اَشَدُّ سلامٍ»، «سلامٌ اَکثَرُ سلامَةٍ». «اَحَبُّ سلامَةٍ». عربیش چندین مورد دارد.
«وَ الدُّنیا کلُّها جَهلٌ». «الدُّنیا کلُّها جَهلٌ». «جَهلٌ» خبرش «کلُّها» یعنی از دنیا. «جَهلاً» تأکید است. «الدُّنیا از دنیا جَهلاً». چیست آقا جان؟ این مبالغه را میرساند دیگر. یعنی «از دنیا جاهِلتون بِاَشَدِّ الجَهلِ» یا «از دنیا موضعُ جَهلٍ». آن عامل اشتغالش که در تقدیر میگیریم، چیست؟ این بحث است دیگر در چیز ما چه چیزی را در تقدیر بگیریم؟ در مصدر برای مبالغه از اسم فاعل چیست؟ اینجا مثلاً در واقع اسم مکان بوده «از دنیا مَجهَلَةٌ». محل جهل. پس مصدر اینجا در واقع به جای اسم مکان، در واقع اینجا برای مثالش مثال خوبی نیست. مبالغه نیست. «از دنیا کُلُّها جَهلٌ» برای مبالغه نیست. جهل اسم مکان است. «از دنیا کُلُّها مَجهَلَةٌ»، همش محل جهل، «اِلَّا مواضِعَ العِلمِ». شما هرجا بروید محل جهل است. منظور برخی جاهایی که جای علم است. اروپا محل جهل، کانادا محل جهلِ است، آمریکا محل جهلِ است، همش بچه آدم میرود تو اینها. بیشتر میگردد و میبیند و چون ببیند چه خبر است بیشتر بالا میآورد. بله. اینجا علم مغازه علمش محدوده و مربوط به درس و بحث است، نه علم جهل. درباره جفتش میآید هم علم، هم عقل. برخی گفتند درباره عقل اگر بیاید جهالت میشود. عقل و جهل هم در کتاب العلم ولی عقل و درک اولیه آن علم و جهل است. بعدیش هم به نظرم... «ای اهلُها کُلُّهُم جاهِلونَ»، علی مبالغه، «اهلُها کُلُّهُم جاهِلونَ تکلّفاتٌ». خود دنیا کار آن را داریم. چون آن بعد هم استثنایی که کرده: «الاَّ مواضعَ العلمِ». شما از اهلش میخواهی استثنا بکنی. این که میشود استثنای منقطع. اهلش که هستند توی دنیا نبودند. دنیا نیستند. مواضع علم خارج بشود از اهل دنیا یا از خود دنیا. از خود دنیا. این معنا که با خود دنیا باشه خیلی توش نکته است. حالا بحث مفصل دارد. دنیا هویت مکانیش هویت غفلت، هویت جهل، لهو و لعب است. «اِنَّمَا الحَیَاةُ الدُّنیا لَهوٌ و لَعِبٌ و لَهوٌ و زینةٌ وَ تَفَاخُرٌ». حقیقت دنیاست. هرجا هست همین است. باشه. یعنی اهل... یعنی باشه باشه. «اِعلَمُوا اَنَّ اهلَ الدُّنیا اهلُ الحَیاة تَکاثُرٌ» مصدر است. «تفاخرٌ» مصدر است. این را چه کار بکنیم؟ سوره حدید. حدید نامش مصدره و خبر هم هست. اگر اهل در تقدیر بگیریم برای مضاف یا مبالغه است. حیات دنیا چطور؟ «علی عدلٌ» یعنی «علی ذو عدلٌ بِاَشَدِّ العَدلِ». حیات دنیا اینجا حتی حیات نباتی را در بر گرفته. بله. دیگر یعنی برای نباتات؟ نه نه. موکول بکنیم به انسان. این دیگر اهل زمانی که انسان نبود. نه. درست است. این وصف مال کدامین است؟ وصف مال اهل است یا وصف خود حیات است؟ باشه. اشکال ندارد. آن یک بحث دیگر است که اصلاً اگر حیاتی نیست قبول. ولی این وصف خود اهل است یا وصف حیات است؟ آبریزش بینی مال مریضی است. میگوید: خب من تا نباشم که مریضی نیست. میگوید خیلی خوب. باشه. قبول. ولی مال مریضی است. برنمیگردد به مریضی بگویم شما آبریزش بینی داری. باشه. باشه. این وصف الان مال مریض است یا مال مریضی است؟ این همان است که میگوییم مجازاً برمیگردد. الان حرکت مال ماشین است یا مال من است؟ من در حرکتم یا ماشین در حرکت است؟ این همان بحث حال و محل است که در اینجا معکوس بودنش به حال و محلش معکوس است. اصل مثال که درست است. اشکال ندارد. اشکال ندارد. الان من مریضم. من مرض رو خودم بار آن شده. این هم وصف مرض است. مجازاً به من اسناد داده میشود. مجاز حقیقتاً که مال آن است. حالا حرکت مجازاً به من اسناد داده میشود. عقل برای چی؟ مثال درستش بکنیم باید بیاییم از شما یک چیزی بکنیم به ماشین نسبت دهیم. نه. الان بحث سر این است که واسطه در عروض دارد میخورد. شما دارید از متحرک به خودتان نسبت میدهید. حرکت متحرک است چون با حرکتش کار داریم، با وصف حرکت چون کار داریم. درست است. حالا شما یک چیز دیگر بگویید که ربط داشته باشد و مشترک بین هر دو باشد. متحرک میتواند حرکت داشته باشد. من هم میتوانم حرکت داشته باشم. عدم ملک است. خب بله. بحثمان همین است. به کی میتواند اسناد پیدا کند؟ به کسی که قابلیتش را داشته. خوب دنیا که قابلیت ندارد. دنیا به معنای جماداتش نیست. دنیا منظور حیات این انسان است. وقتی دارد میآید به انسان، پس باید بیاییم با انسان را مال باز خود حیات انسان نه مال انسان. این وصف این حیات است. وصف خود انسان نیست. حیات انسان با حیات نبات فرق میکند. این حیات صفاتی دارد. لهو است، لعب است، تفاخر است، تکاثر است. اینها وصف حیات است. مجازاً به انسان نسبت داده میشود. اینها وصف حیات است. مجازاً به حی نسبت داده میشود. حیات که خارج از حی نیست. حی هم که خارج از حیات نیست. من که از ماشین بیرون نیستم. ماشین هم از من بیرون نیست. حیات به خدا ؟ نه. حیات دنیا به خدا نسبت پیدا نمیکند. حیات دنیا مال ماست. «الحیاةُ الدُّنیا». یکی کل کلمه الواحد ؟. حیات دنیا لحظه حیات دنیا. نه مال حیات است. این حرکت الان ؟ انداخته. الان این از سیارات متحرک این کی متحرک؟ متحرک در حالش ؟. خب باشه. نه ربطی ندارد. «مُتَحَرِّکَتَون» میشود «مُتَحَرِّکٌ». متحرکش میکند. فرقی نمیکند. این وصف مال این الان ثابت است. این وصف را دارد. فعل خداست این وصف. بله. لهو آفریده. چیزی آفریده، به او لهو را داده. اصل نکتهاش همین است. در تفاسیر حضرت آیتالله جوادی مفصل بحث کردهاند آیه سوره انبیا که «ما لَاعِبُونَ» نبودیم را با این آیه چطور تفسیر و اینها که هست توی به نظرم توی تفسیر موضوعیشان صورت و سیرت حقیقی انسان. آنجا «لاعِبُونَ» نیستیم ولی لعب را دادیم. ایشان میفرمایند که بچه را به بازی گرفتن تحلیل عقلانیت است. بازی کردن ابلهانه است ولی بچه را به بازی گرفتن حکیمانه است. بچه را به بازی گرفت. بازی نکرد. صفت را دادیم. صفت مال من نیست ولی داده. من «لاعِبٌ» نیستم ولی لعب بهش دادم. فاقد فلسفی میشود. معطی فاقد نیست. معطی چیزی را با وصفی آفریده. این فرق میکند. یک وقت هست من چیزی را خلق میکنم که خودم ندارم. این محال است از جهت عقلی. یک وقت چیزی را میآفرینم با صفاتی که برخی صفاتش را من ندارم. این اشکال ندارد. درست شد. مسئله اینجاست. سمع و بصر که ما داریم. آن هم دارد. گوشت؟ بله. ماده خالق ماده، ماده ندارد. من اسباببازی عروسک خالقش هستم. بر فرض بویی، ویژگیهایی دارد که من میپرد، پشتک میزند، تو هم پیچیده میشود، اعضاش از هم جدا میشود، هزار تا بازی سرش در میآید. این صفات را من خودم ندارم. میگوید: تو چطور این را به او دادی؟ خودت نداری. صفات سلبی و نقصی که اشکال ندارد. صفات کمالی است که نمیشود کسی نداشته باشد. صفات سلبی میشود کسی نداشته باشد و بدهد. اشکال ندارد که عین کمال است. خیلی نکته مهمی بود! من صفات سلبی را به کسی بدهم، عین کمال من است که من این را خودم ندارم و دارم به یکی میدهم. محتاج من میشود. ولی صفات کمالی خب من لهو و لعب را ندارم ولی دارم میدهم به این. بله. به تبع حیات دنیا، اهل حیات دنیا هم اهل لهو و لعب. آن بحث دیگری است. این آیه معمولاً بهش توجهات اینجوری نمیشود. به آیات توجه نمیشد. «کَمْ مِّنْ آیَةٍ تَمرُّ عَلَیهَا مُعْرِزِینَ». خوب «أهْلُها جاهِلُونَ». این «الحملُ مَجازٌ و مُصَحَّفُ المَجازِ إرادَةُ المبالغةِ». ایشان گفته حمل مجازی است و مصحف مجاز هم اراده مبالغه است.
حالت دوم: پس یک وقت مصدر خبر میآید برای اسم حدث. این که میشد مفعول مطلق. یک وقت مصدر خبر میآید برای اسم ذات. اگر مصدر برای مبالغه آمده که حتماً باید خبر باشد و مرفوع بشود. یا برای مبالغه نیامده. اینجا نصب مصدر واجب است بنا بر این که مفعول مطلق باشد و یک فعل محذوف را اینجا میگیریم که آن خبر باشد. به خاطر این که صحیح نیست حمل حدث بر ذات حقیقتاً. در قبلی مجازاً بود. میشد. اشکال نداشت حمل مجازی. ولی حمل حقیقیش نمیشود. مصدر را که نمیتوانی بکنی برای اسم ذات. «العِلیُّ کِتابَةٌ». مبالغه اراده بکنی. اگر مبالغه اراده کردی، مجازی میشود و خبرش میشود. اگر اراده مبالغه نکردی، خبر نمیتواند بگوید: «العِلیُّ کِتابَةً». یعنی «یَکتُبُ کِتاباً». «اِنْ اَنْتَ اِلَّا زَهْداً». «اِنْ اَنْتَ اِلَّا زَهْداً» یعنی «اِنْ اَنْتَ اِلَّا تَزْهَدُ زَهْداً». تو کاری غیر از این نداری. نه. تو چیزی غیر از زهد نیستی. و الزهد هم اراده مبالغه نکنی. «زهدٌ» درست است. به طور خبر اعتبار خبر نشده «زُهْداً». مبالغه نیست. «مَا أَنَا اِلَّا دَرْسٌ»، «مَا اَنْتَ اِلَّا تَعْطِیلٌ»، «هَل أَبُوکَ اِتِّفَاقٌ أَخُوکَ أکْلاً وَ نَوْماً». داداش خوردن و خوابیدن. «اَنَا جِدًّا» الان «جِدًّا جِدًّا». «مَا لِی سَبِیلاً». برای نصب آن را چرب کردن که مصدر باشه. میخواد مکرر باشه یا محصور باشه یا مستفحم، ؟ یعنی استفهام سرش بیاد. البته استفهام بیاد سرش محصول، یعنی عدد ؟ سرش معطوف باشه. یعنی عطف بیاد سرش و معطوف علیه باشه. یعنی بهش عطف شده باشه. همانجور که شاهدها در مثالها دارد. و لکن قرآن آورده است یا آمده است به آنچه که خارج است از این شروط. این شروط نگفته توی این مثالها. گفتند یا باید مکرر باشه یا محصور باشه یا معطوف باشه. گفته قرآن یه چیزی گفته که هیچکدام از اینها نیست. مثل چی؟ «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا فَتَعْسًا لَّهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ». این «تَعْسًا لَهُمْ» مکرر است؟ محصول ؟. مصطفی عنه؟ معطوف؟ معطوف علیه؟ هیچکدامش نیست. یعنی «فتعسهم الله». غلطم نوشتی «سهم». «سَهْمُ اللهِ تعساً». میگویم چه جور در نمیآید. «سَهْمُ اللهِ تعساً». «فَتَعِسَهُمُ اللهُ». بله. «سَهْمُ اللهِ رَسَالَةً تاسا». تعس را هم ببینیم معنایش را. تحقیق فرموده است جان. قصور شدید. حتی یخ رعلا وجهه ؟. فشار بدی که صورتش را به خاک بمالی، دماغش را به خاک بمالی. مرز هلاکت پیش ببرید در برابر ثبات قدم. کم درجه شماره صفر نگه میدارد. خاک به قرینه مقابل انحطاط است. سخت به لغزه ؟. طرف شدید بخورد زمین از اثر این سه، سه نقطه ر ؟ هم معنی اصول شدید میشود. تعس و شاهد است به آن عطف ازل. علیه ازل را عطف کرده بهش. شاهد بر چیست؟ شاهد بر مفعول مطلق بودن است. شاهد بر این است که یک فعل در تقدیر است. وگرنه فعل رو حسن و ازل ؟. نه. یعنی «تَعِسَهُمْ و اَضَلَّ». طنز. ایشان گفته تردی و ذلتالمهلکه. لغزش اصول به معنای لغزش است دیگر. ذل ؟ لغزش. عرب عربی چه زبانی است؟ برای یک لغزش چهار پنج تا واژه دارد. چطور بلغ پاچ ؟ پیش خورده سر خورده کله شده. ازل اعمالهم. اعمال چرا اماله؟ مگر ؟ ازلدار ادغام نمیشد یا اعلال قواعد اعلال؟ اشد. «اشدُّ ذُنوباً أنا». «اشدُّ فَقْراً». مشهد دو چشم. اشد عذاب از تو قرآن. ازل من فلان فلانی اذالم ؟ من فلان افسانه من الاولی. لعنهم الله. دومین گمراهتر از اولی.
مشکل ندارد اینجا عضله. اولاً سر نصبش مشکل داریم. یکی سر نصب عمالهم مشکل داریم. بعد یکی سر سیاق مشکل داریم. اعمال خوب، یعنی چی؟ گمراهتر است چی؟ نسبت به چی گمراهتر است؟ اعمالشان گمراهترین است که دیگر نخواهید با چیزی مقایسه کنید. اعمال برای اعمال نمیگویند. اعمالشان گمراهترین شد. برای کجاست؟ نسبتسنجی ها، نه در احتمالات واژه ازل. تو واژهای برای این که بگوییم اینها عملشان و تازه گمراهترینند از اعمال. «ازَلَّ اعمالاً» درست است. «اَضَلَّ اعمالَهُمْ». این درست است. معنا ندارد. «اَضَلَّ» هم یک لام این وسط دارد چپونده میشود خیلی رندانه. «اوَا اَضَلُّ اَعمالاً» یا «اَضَلَّ اعمالاً». درست است. به معنای احلاک و اضلال مهلک.
خب امر هفتم. گاهی مفعول مطلق مصدر نیست و نایب از مصدر میشود. آن وقتی است که یا مضاف باشد به مصدر یا اسم اشاره به مصدر یا ضمیری که به مصدر برگردد یا وصف برای مصدر یا موصوف برای مصدر یا عدد برای مصدر یا آلت برای مصدر یا زمان برای مصدر یا اسم استفهام یا شرط. هذه عشراتم. ده تا شد که اینها نایب میآید از چی؟ از مصدر. چرا؟ چون ارتباط دارند با مصدر. چند مورد مصدر مصدر کردیم و گاهی اجتماع میشود مضاف با بعضی از این نه تای دیگر. «و دُونَکَ أَمْثِلَتُهَا». «دُونَکَ أَمثَلتُهَا» یعنی چی؟ مثالها را میآرم برات. جلوه ؟ «دُونَکَ اِنجُولُوا». یک مضاف به مصدر. «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً». چی اضافه شده؟ «ثمَانَینَ». عدد اضافه شده. گنج نعیم مضاف مصدره. مضاف مصدر. این مصدر مضافالیه واقع شده. «جلدک» اینجا تمیز است برای «ثمانین». اعداد عقود هم که اضافه نمیشود. بعد مضاف بشود برای مست ؟. «ثمانین جلدةٌ» که نیست اصلاً. مشکلش چیست؟ مثال غلط است. مطلقاً مصدر شده. آن در واقع مفهوم مثال بعدیش درست است. چون «ثمانین» مضافه، نه «جلدةً». مضافالیه نه. جللت ؟ برای مفعول مطلق آمده. درست است. مفعول مطلق عددی هست ولی مفعول مطلق عددی که عدد در واقع مصدر عدد را برساند. مگر این که یک حرف بزنیم و بگوییم آقا توی این یک مورد فرق میکند. این مضافالیه واقع نمیشود. ولی همان است. مصدر مفعول مطلق عددی. عدد دارد میرساند. هشتاد تا جلده. «ضَرَبْتُ ضرْبَتَیْنِ». یعنی چی؟ دو تا ضربه زد. «أنا ضَرَبْتُ ضَرَبَاتٍ». الان «ضَرَبْتُ ثلاثَ ضَرَبَاتٍ». «أنا ضَرَبْتُ عَشْرَ ضَرَبَاتٍ». «أنا ضَرَبْتُ اِحْدٰی عَشَرَ ضَرَبْتَنْ». درست شد. اعداد که خاطر هست انشاءالله. «ضَرَبْتُ» من زدم. یازده ضربه. این را بگوییم آقا تا دهش این قواعد رویش پیاده میشود. این طور. از یازده به بالا منصوب میشود. درست. از یازده به بالا دیگر اصلاً ربطی به اینجا ندارد. میشود بحث تمیز و منصوبش. سر بحث دو تا قل شد. پس چی شد؟ یکی گفتیم آقا این مخلوط مطلقه. عددی باشه. یک تا یازدهش مجنون. با قواعد مفعول مطلق عددی. از یازده به بالا منصوب میشود. در مضافالیه دیگر نیست. یا بگوییم این طور. مفعول مطلقه عددی، عددی میکنیم. یک چیزی یادمه. پس این را یا بگوییم مفعول مطلق عددی یازده به بالا. یا مفعول مطلق عددی با تفاوت نسبت به یک تا ده. مفعول مطلق عددی نباشد و تمیز باشه. «فَلاَ تَمِیلُوا كُلَّ الْمَيْلِ». یعنی میل نکن همه میلها را. «وَلاَ تُبْسِطهَا كُلَّ الْبَسْطِ». نامفهوم مطلق عددی است یا نوعی. بله. درست است. یا نوعی یا عد ؟. اگر نوعی باشه. نکته بسیار مهم، بسیار مهم: اگر تفاوت نوعی عددی اینجا چی میشود؟ از جهت فقهی کسی بگوید جایزه نقدی دارد. اگر مفعول مطلق نوعی باشد ازش اطلاقگیری میشود. اگر مفعول مطلق عددی باشد ازش عمومگیری میشود. یکی اطلاق، یکی عموم را میرساند. اینجا هم اطلاق دارد هم عموم. هم نوع است هم عدد. یعنی «لاَ تُبْسِطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ». یعنی هم هر نوع هم هر تعداد بستهای. بله. میگویم آقا کتابی اینجا نیاوریا. هیچ کتابی نیاوری. هم هر نوع کتابش را در نظر دارم هم تعداد کتاب. یعنی نه از انواع مختلف یک کتاب، نه از یک نوع چند کتاب. هم نوعش هم عددش. نه نوعش بیش از یکی نه عددش بیش از یک. یک جاهایی تفاوت هم میکند. عدد چند تاست ولی نوع یکی. چند تاست ولی عدد یکی است. عدداً یکی محسوب میشود. ده تاست. ولی ده تا آن یک کتابه. این یک کتابه. این یک کتابه. ده تا کتاب مثلاً ده نوع کتاب مثلاً. حالا مثال بعضی مثالهای عرفیش را داریم دیگر. بعضی چیزها نوعش که عوض میشود دیگر واحد عددی اش هم عوض میشود. مثلاً بگویم آقا هیچ وسیله نقلیه اینجا نیاید. هر نوع وسیله. همه وسیلههای نقلیه را دارد. اینها مثالش هست توی بسته اصولی و فقهی هست. حالا الان اینجا توی بحث عدد حالا ذهنم یاری نمیکند. در حدیث داریم «لاَ تُشْقِ بِأَخِيكَ كُلَّ الثِّقَةِ». شریفیه. همه اعتماد تو نذار به رفیقت. اعتماد کن ولی حالا این عددی یا نوعی؟ «فَاِنَّ سُرعَةَ الاِستِرسالِ لَا یَسْتَقَالُ». زمین خوردن از سر ول کردن، پوزشپذیر نیست. کسی خودش را شل کرده بخورد زمین، کسی بهش نمیگوید که آخی تقصیر خودت بود. «سُرعَةَ الاِستِرسالِ». «لَا یَسْتَقَالُ». «لاءِستِرسالُ» شل کردن. ول کردن. «تُسْتَقَالُ» از اقاله میآید. پوزشپذیر. اثر اثر شل کردن پوزشپذیر نیست. کسی دلش برای شما نمیسوزد. کسی نمیگوید آخی. اطمینان ترجمه عربی چیزه، مال تو بچسب. همسایه دزد نکن. صنعت الاسترسالات فارسی همین است. مال تو بچسب همسایه دزد نکن. اعتماد نکن الکی. اعتماد نکن همه اعتماد تو نسبت به رفیقت ؟. «أَحْبِبْ حَبِيبَكَ هَوْنًا مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَكَ يَوْمًا مَا وَ أَبْغِضْ بَغِيضَكَ هَوْنًا مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْمًا مَا». این هونا ما چیست؟ چرا منصوب شده؟ نوعی. یعنی «أَحْبَبْ حَبِيبَكَ حَبّاً هونا». یک حب شلی که راه داشته باشی برای دشمنی. «عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ بَغِيضَكَ يَوْمًا مَا وَ عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَكَ حَبِيبَكَ يَوْمًا مَا». خیلی زیباست امیرالمؤمنین. این ته بلاغت است. «أَحْبِبْ حَبِيبَكَ هَوْنًا مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَغِيضَكَ». شل دوست داشته باش. یک راه بگذار تا یک روز دشمن بشود. از آن ور شل دشمنی کن. یک راه بگذار تا یک روز دوست بشود. در سیره امیرالمؤمنین محور بحث همین روایت اعتدال در سیره امیرالمؤمنین است. اوج اعتدال همین است. سرت را ؟. «احسن السیر امنت انفع المعامله». پس ببینید اینجا مصدر باید منصوب میشد ولی مضاف به مصدر منصوب شده. یعنی مضاف به مصدر مفعول مطلق شده. فرمود: «فَقَطْ یَجْمَعُ اللهُ الشَّتِیتَیْنِ بَعْدَ مَا یُوزَنَانِ كُلَّ الظَّنِّ أَنَّ اللهَ تَلاقِیاً». این «كُلَّ الظَّنِّ» چیست آقا؟ مفعول مطلق نوعی. یا حالا یا عددی. چرا «كُلِّ» منصوب شده به خاطر مفعول مطلق بودن؟ آقا کل مگر مفعول مطلق میشود؟ مضاف به مصدر مطلق میشود که در واقع چیست؟ نایب مصدر است. دومیش اسم اشاره. به کسی که آن نبود. «عَسَى أَنْ یَکُونَ بَغِیضَكَ هَوْنًا». در نهجالبلاغه در حکمتهای نهجالبلاغه. خب اسم اشاره. «ضَرَبْتُ ضَرْباً مُشِیراً اِلَی ضَرْبٍ وَقَعَ مِنْ غَیْرِکَ بِحَضْرَتِکَ». حضرت کریمها. حضرت پیدا شد. در زبان عربی بالاخره زدم پسرم را. این زدن در حالی که اشارهکننده هستم به زدنی که واقع شد از دیگر از غیر تو در محضرت. به شخص حضرت. شخص به شخص تو. «ضَرْبٌ ضَرْبٌ» بوده شده. «هاذا مِنْ ضَرْبٍ». «هاذا» یعنی «هاذَا». محلاً منصوب از باب ؟. از باب بدل. عطف بیان یا بدل منصوب. چرا «هاذا» مفعول مطلق شده؟ چون اسم اشاره به مصدر. سومیش ضمیری که برمیگردد به مصدر. از ضمیر الراجع الیه ؟. اسم اشاره به مثلاً در قرآن چیزی نداریم که اسم اشاره به مصدر باشه و نه. پیدا بشود، ترسیده ؟ پیدا کنیم. داریم که شاید پیدا بشود. سومیش ضمیری که برگردد به مصدر. «فَمَن یَكْفُرْ بَعْدَ مِنکُم فَاِنِّی اُعَذِّبُهُ عَذاباً لَّا اُعَذِّبُهُ اَحَداً مِّنَ الْعَالَمِينَ». «فَمَن یَکفُرْ بَعْدَ مِنکُم مُعَذَّبٌ هُوَ عذاباً». ضمیر. ضمیر «لاعَذِّبُهُ» برمیگردد به «عَذاباً». یعنی «لاَ اُعَذِّبُ عَذاباً اَحَداً مِّنَ الْعَالَمِينَ». «لاعَذَّبُهُ عَذاباً اَحَداً مِّنَ الْعَالَمِينَ» این طور بوده یک خورده همچین مشتی نیست. حالا ضمیری که برگشت. اینجا «هُوَ» را میگوییم آقا نایب از مصدر است. چهارمیش وصف است. «إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِماً مُهتَدِیاً». «إِنِّی لَغَفَّارٌ». خوب. «عَمِلَ صالِحاً». یعنی «عَمَلَ عَمَلاً صالحاً». یک عملاً داشته و وصف افتاده. «صالحاً» آمده. موصوفش حذف شده. موصوف حذف شده و وصف جایش نایب شده. «عَمَلاً» موصوف بوده. «صالحاً» وصف. بله. عمل که موصوف بوده افتاده و وصف جایش نشسته. ؟ وصف الان شده مفعول مطلق. این «عَمِلَ صالحاً». «صالحاً» مفعول به. عمل کند صالحی را. عمل کند عمل صالحی را. تفاوتش چیست اینها با هم؟ بله. اینجا اگر شما مفعول به را بگیرید، صالحاً را مفعول به بگیرید به این معناست که یک صالحی انجام بدهد. کسی یک عمل صالح انجام بدهد و تمام. ولی اگر مفعول مطلق گرفتید، یعنی یک کسی اعمالش به نحو صالح باش ؟. عمل کند به نحو عمل صالح. یعنی «صالحاً» ازش فرد فهمیده میشود ولی «عَمَلَ صالحاً»، «عَمَلَ عَمَلاً صالحاً» ازش وصف فهمیده ؟. یعنی این اعمال عملی که در طول عمر دارد این ؟ صالح. تفاوت مفعول مطلق و مفعول بهش است.
خوب برای همین «عَمَلَ الصالِحاتِ» داریم در قرآن. یعنی عمل کند اعمال صالحات رو. عمل را از صالحات. آن از صالحات هم باز دوباره میشود مفعولٌ ؛ مفعول مطلق از صالحات. یعنی «عَمَلَ الأَعمالِ الصالِحاتِ». «اسكُن أَنتَ وَ زَوجَكَ الجنّةَ وَ كُلا مِنها رَغَداً». «رَغَداً» یعنی با آسایش. «كُلا مِنها رَغَداً» یا «یَکُلُ مِنها أکلاً رَغَداً». لقب را بخورید یا مدل اکل الرغد بخورید. مدل اَکلَر بخو ؟. «اشتمالَ السَّمَاءِ» یعنی «اشتماَلاً مِنَ السَّمَاءِ». یعنی من لباس پوشیدم به مدل لباس پوشیدن زن ناشنوا. زنهای ناشنوا کل بدن را میپوشاندند بدون این که جایی بگذارند برای موضعی که ازش دست، دست و پا بیرون بیاید. حالا نمیدانم چرا اینجوری بودند و دلیلش چیست. زن ناشنوا چرا اینجوری لباس میپوشیده؟ نمیدانم.
الان که پنجمیش موصوف است. یعنی وصف یعنی موصوف هست. مصدر وصل بوده، مصدر که وصل بوده رفته موصوفش مانده. چرا حسن حسن؟ «لَا تَضُرُّ شَیءٍ». یعنی «شَیئاً مِنَ الذَّرِّ». «شَیئاً» موصوف برای ذره. «مِنَ الذَّرِّ» خود مصدر به تنهایی وصل نیست. با حرف جر آمده. وصل با حرف ذری ؟. «شَیئاً ذَرّاً شَیءٌ نافِعٌ». آفتابدون. «مَن دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنفَعُكُمْ شَیْئاً». مورد ششم یک وقتی هم عدد است. عدد چطور میشود؟ «لِیَستَأذِنكُمُ الَّذینَ مَلَکَت أیمانُکُم وَ الَّذینَ لَم یَبلُغوا الحُلُمَ مِنکُم ثَلَاثَ مَرّاتٍ». باید اذن بگیرند شما را بگیرند کسایی که شما مالک آنهایید و کسانی که به حلم نرسیدهاند، بالغ نشدهاند از شما چند تا اذن بگیرند؟ «ثَلَاثَ مَرّاتٍ». سه بار اذن. یعنی «ثلاثَ استِئذَانٍ». این طور بوده. عدد آمده. معدود که مصدر بوده افتاده. «عَنهَا العَذَابَ». دفع میکند از آن زن عذاب را. چی دفع میکند؟ «اَن تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ». اینی که چهار بار شهادت بدهد به خدا، دفع میکند ازش عذاب را. چه شهادتی بدهد؟ «اِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ». بگوید این آقا در دروغ گفته. «اَن تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ». اینجا عدد است دیگر. «أَربَعَ» عدد است و آمده مفعول مطلق شد. «تَستَغفِر لَهُم سَبعِينَ مَرَّةً». یعنی «تَستَغفِر لَهُم سَبعِينَ استِغفاراً فَلَن یَغفِرَ اللهُ لَهِ». اینجا «سَبعِينَ» مفعول مطلق است و عددی است. برای همین هم منصوب شده. نکتهاش این است. چرا «سَبعِينَ» منصوب شده؟ «سَبعُونَ» ؟. آها! این هم واسه همین منصوب شد. «وَ مِن اَهلِ المَدینَةِ مَردوا عَلَی النِّفَاقِ لا تَعْلَمُهُم نَحنُ نَعلَمُهُم سَنُعَذِّبُهُم عَذَابَیْنِ» به جای «عَذَابَیْنِ» گفته «مَرَّتَینِ». تفنن در عبارت. یکی از وجوه زیبایی، یکی از وجوه بلاغت است تفنن. میتوانست بگوید دو تا عذاب. گفت دو بار. دو بار با دو عذاب فرق میکند. تفنن و این منافات ندارد با آنچه در روایت آمده: «اِنَّ اللهَ اَکرَمُ مِن اَن یُعَذِّبَ عَبدَهُ مَرَّتَینِ». دو بار عذاب میکنیم. روایت گفته که ما خدا کریمتر از این است که بنده را دوباره عذاب کنه. یعنی چی؟ «لِأنَّ الْمُرادَ مَرَّتَیْنِ عَلَی ذَنْبٍ واحِدٍ». خدا بابت یک گناه دوباره عذاب نمیکند. ولی بابت چند گناه، یک بار. بابت گناه اثر گناهشان در دنیا. میان توی دنیا. برمیگردند رجعت میکنند. عذاب میشوند. یک بار هم بابت اثر عذابشان در آخرت. توی آخرت عذاب میشوند. نکته مهمی بود! فرمود نکته مهمی گفتی. هم توی دنیا عذاب میشوند هم توی آخرت. دو بار بابت یک فعل که دوباره عذاب نمیشوند. بابت دو چیز دوباره عذاب میشود. یک بار آقا. طرف یک بار قصد خلافت علی کرد. دو بار چرا عذابش میکنی؟ یک بار به خاطر آثاری که توی دنیا گذاشت. چهارده قرن مردم دارند میروند توی جهنم. داعش به وجود آمده. چی و چی و چی از اثر کار شوم تو بود. برمیگردند. برمیگردند توی دنیا اثرش را ببینی. عذابش را. عذاب دنیویش یک بار. عذاب اخروی به خاطر این که اینها همه مردند رفتند جهنم. آپ ؟ نه. یک فعل به خاطر دو تا اثر. بله. بابت یک فعل و یک اثر دو بار. از بابت یک فعل و دو اثر عذاب میکند. کاری که طرف انجام داده. خود آن فعل به خاطر این که اثر گذاشته. مردم را مثلاً گمراه کرده. دنیا عذاب میکند طرف رو. یک بار توی آخرت. خوب چرا دو بار بابت یک گناه؟ یکی بابت اثر دنیویش. یک عبارت اثر اخرویش. غصب خلافت کرد. توی دنیا مردم این همه بدبختی دیدند خاطره غصب خلافت. ظلم و جنایت و فقر و چه و چه و چه. خون و خونریزی. برمیگردد توی دنیا بدبختش میکنند. این عذاب دنیویش. توی آخرت هم اینها که توی دنیا از دنیا رفتند. توی آخرت با ضلالت رفتند. توی آخرت هم باز این به خاطر آثار اخروی کارش عذاب. محمد منافق. «فَلَهُ ذَنبانِ». «الکُفرُ باطِناً وَ الکَذبُ فِی الإِیمانِ». چون دو تا گناه دارد دو عقوبت دارد. یکی بابت کفر باطنش. یکی بابت کذبش در ادعا.
مقدار مفعول مطلق مقدار خود مصدر نیست. مقدار مصدر است. «الغِنَا فِی یَدِ اللَّعِینِ قَبِیحٌ قَدْرَ قُبْحِ الْکَرِیمِ فِی الْإِمْلَاقِ». قدر یعنی به مقدار قبح کریم در املاق. غنا یعنی لحیم ؟ پولدار باشد زشت است. به همان میزان که کریم نداشته باشد زشت است. «قَدْرَ قُبْحِ الْکَرِیمِ». قبح مصدر است. درست است. قطع شده نایبش. چرا؟ چون مقداری آلت باشد برای مصدر. «ضَرَبَته سَوْطاً». یعنی «ضربٌ بِسَوطٍ». یک شلاق زدم. یعنی یک ضربه شلاقی زدم. آلت بوده براش. «عَمَلاً» یعنی وزن به وسیله عمل. با ابزار عمل. موعظش کردم. این ابزار رو باید در تقدیر گرفت. «ادْعُوا النَّاسَ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ». یعنی به ابزار، به آلت غیر ألسنتکم. با یک حالتی که آن آلت زبان شما نباشد. با اینها مردم را دعوت کنید. اعمال و آداب و اخلاق و اینها. نهمیش همین که زمان باشد برای مصدر. «عَیْنَکَ لَیْلَةً اَرْمَداً وَ بِتَّ كَمَا بَاتَ سَلِیمٌ مُصْفِدَاً». «وَ بِتَّ كَمَا بَاتَ السَّلِیمُ». شب و بیدار بودی مثل کسی که مارگزیدهای که شب تا صبح به خودش میپیچد، میپیچد و بیدار است. «مُصْفِدَاً». «مُصْفِدَاً». «مُصْفِدَاً» بیدار بودن. زمان برای خوب. نه «مُصْفِدَاً» زبان برای مست. برای همین منصوب شد. مسافت امشب شببیداری. دهمین اسم استفهام یا شرط. «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أیَّ مُنقَلَبٍ». «ایِّ» چیست آقا؟ اسم «مُنقَلَبٍ» بعداً ظالمان خواهند دانست که بر چه منقلبی انقلاب میکند. کجا وارد میشوند. اگر «مُنقَلَب» مصدر میمی باشد ولی اگر ظرف مکان باشد چی؟ معنا نمیدهد. اگر مصدر میمی باشد، «ایِّ» همیشه اسم استفهام و نایب مصدر. ولی اگر ظرف مکان باشد، معنا نمیدهد. چون استفهام بر و مصدر که نیامده. «اذنْبُ اَذْنَبَ الذی اَمسُ». «اَمسَ أیُّهَا القاضِی أیُّ عَمَلٍ صالِحٍ عَمِلتَ فَلَن یُضِیعَ اللهُ أَجرَکَ». چه گناهی «أَذنَبَ الذی جَعَلتَهُ اَمسَ». کدام گناهی را گناه کرد کسی که من دیروز با شلاق زدمش؟ ای قاضی. یا کدام عمل صالح را کردی که خدا اجر تو را ضایع نکند؟ این «أَیُهَا» خلاصه مصدر آمده و چون اسم استفهام است همش چیست آقا جان؟ نایب مصدر میشود و مفعول. بله. گناه. گناه کردن.
امر هشتم ؛ قبلی سما ؟. بله بله. «مُصْفِدَاً» ؛ «مَبِیتاً». مفعول مطلق اصلیش این است که مصدر باشد و موافق عاملش باشد هم در معنا هم در زمان، هم در باب. اصلاً اصل این است مفعول مطلق با عاملش معنایش یکی باشه. لفظش یکی باشه. مادهاش یکی باشه. بابش یکی باشه. در هر سه تا. معنا، ماده. ولی گاهی از دومی و سومی تخلف میکند. یعنی در ماده مختلف میآید. مفعول مطلق همیشه باید معنای عاملش را بدهد. مادهاش فرق میکند. دیدن هم به بصر گفته میشود هم به نظر گفته میشود. میگوید آقا «نظرتُ بَصْراً». «بَصَرتُ نَظَراً». اشکال ندارد. چون معنا یکی است. حالا ماده فرق کرد یا ماده یکی و در باب فرق کرد. «نَزَلْتُ إنزَالاً» یا «أنْزَلْتُ تَنْزِیلاً». افعال و تفعیل. «أرْجِعْ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ». «کَرَّ» به معنای رجوع است. یعنی «ارجع رَاجِعِیْنَ». چشم را برگردان دو برگشت. خوب پس رجوع و کره. کرره، کرمی حیدر کرار، کرار کرار غیر فرار. حیدر هی ؟. مراجعه تکرار. آها. «کَرَّرهُ». در حدیث «تَرْجِعُ الدُّنْیَا إِلَی وَرَائِهَا الْقَهْقَرَی». قهقرا و رجوع یکی هستند. قهقرا که اینجا «الْقَهْقَرَى» میشود مفعول مطلق تأکیدی. یعنی «تَرْجِعُ إِلَی الْجَاهِلِیَّةِ وَ الْقَهْقَرَى». قهقرا مصدر است. سلام علیکم و رحمه الله. مصدر است به معنای رجوع به خلق. مفعول مطلق میشود برای «تَرْجِعُ». سلام علیکم. «قَعَدَ الْقُرْفُصَاءَ». نشستن. زانوها رو بدهی بالا با سر مبارکت را بگذاری زمین. امشب قرفصا در فساد. یکی قیاماً و قعودا. «و اللهُ اَنبَتَکُم مِّنَ الاَرضِ نَبَاتاً». ماده یکی است ولی باب فرق میکند. «تَبَتَّلَ إِلَیهِ تَبْتِیلاً». آن «تَبَتَّلَ» این «تَبْتِیلاً». «أساسوا» آن «إسَاءَةٌ» است. این «سِوَاءٌ» است. «اِغْتَسَلَ غُسْلاً». «تَوَضَّأَ وُضُوءاً». همه اینها ماده یکی است. ابواب فرق میکند. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...