حبالخیر؛ علاقه سلیمان به ابزار دین
مفعول مطلق نیابی؛ چهارمین گونه نحوی
ردالشمس؛ بازگشت خورشید برای نماز
مسحاً بالسوق؛ رمز وضوی سپاهیان نبی
ذکر ربّی؛ از نماز تا تماشای قدرت الهی
فطفق مسحاً؛ حذف عامل و معنای پنهان
قَالُوا سلاماً؛ گفتاری آکنده از ادب
سلاماً و سلامٌ؛ دو ساخت برای یک معنا
آیات ص۳۳ و هود۶۹؛ نمونههای نادر نحوی
زیبایی ادبی قرآن در حذف و ایجاز
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در موارد حذف سماعی عامل مفعول مطلق بودیم و ملاحظه فرمودید که خیلیوقتها سماعاً حذف میشود؛ مثل "فراغ علیهم ضرباً" یعنی "یضربهم ضرباً." خب، آیه بعدی که خدمتتان باشیم، سوره ص آیه ۳۳ است. آیات سخت قرآن که خیلیوقتا مغفول واقع میشود، بله، هم نحواً هم تفسیراً. تفسیرش اختلافات زیادی دارد. آقا فرموده بودند که من این آیه را نفهمیدم تا فیلم حضرت سلیمان. به نظرم آنجا را گفتم، آنی که دیدم فهمیدم این آیه چه میخواهد. یکی این آیه بوده، ظاهراً یکی هم آیه "خودشو روی تختی القین علی کرسیه جسداً" این نیز هست. این دو آیه و ماجراهای مربوط به حضرت سلیمان، خیلی ماجراهای سخت قرآن است. بحث "علم امام" که داشتیم، اصل کتککاری سر این بود که این هدهد آمد خبر داد، گفت: "من یک چیزی میخواهم بگویم که تو نمیدانی." این چه بود؟ ماجرایش پدَرمان را درآورد. هدهد بیاید سرچشمه به قول آنها سرچشمه شود برای یک پیغمبر خدا! "شما حرفت را از کجا داری میگویی؟ منبعت چیست؟" میگوید هدهد گفته. میز ساختار را به هم میریزد؛ ساختار وحی، حالا نه ساختار خارجی، بریزد زمین. کار سخت میکند. که چه شد؟ گفت: "اینجا چه کار باید کرد؟"
ص ۳۸. رسیدید محضرش. اولاً آیات قبلیاش را ملاحظه بفرمایید: "فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ." ترجمه فرمانده دکتر علامه، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، از فرمایش ایشان: "همانا من دوست داشتن دوست دارم، دوست داشتن حبّ خیر." چرا منصوب شده؟ مفعول مطلق "اُحِبُّ." دوست داشتن، حالا دوست داشتن در احباب به چه معناست؟ یک "حُبّ" داریم، یک "اَحْبَاب." "اَحْبَاب" شدت حب را میرساند. یعنی یک حبّ داریم، یک "تَهْحَبِیب." همان بحث فَعَال و مَفْعُول نیز اینجا هست. تعدیه کرده با تکیه بر فاعل: "من این حب را در خودم ایجاد کردم، این حب را دارم." یا "این حب را دوست دارم." آدم گاهی یک چیز را دوست دارد، حبش را دوست دارد. نمیشود. در مجموع، حالا اینها را نگوییم. اصلش این است که شدت: حب شدید، "اَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ" نه "اَحْبَبْتُ الْخَیْرَ." "من مدلی دوست دارم که خیر را دوست دارم، ذکر ربّم را دوست دارم." خب، "حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ." کاری نداریم. "رُدُّوهَا عَلَیَّ." خورشید مُحو شد. این آیه در مورد ردالشمس برای حضرت سلیمان است. خورشید رفت، مشغول شد با این یاس. خلاصه "صَافِنَاتِ الْجِیَادِ اذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ مِنَ الصَّافِنَاتِ الْجِیَادِ." سلام علیکم و رحمة الله. بله، "جِیَاد" یعنی چه؟ "اسب." بله، جمع "صَافِنَات" به نام اسبان چابک، به زمین میزند. بله، نزدیک غروب اسبهای اصیل تندرو را به او عرض کرد.
پروردگارم مُقدّم به هم خیر. "من چه را دوست داشتم؟ حبّ آنها را حتی توارت بالاحجاب." "را" گفته: "چه؟ ذکر ربّم را بیشتر دوست داشتم." از دوست داشتن خیر "عن ذکر ربی." "دوست داشتم مدل دوست داشتن خیر." نوعی ترجمه. چه گفته؟ "اَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ" را مفعول به گرفت: "دوست داشتم دوست داشتن خیر را نسبت به ذکر ربّم." واقعاً که گفته، یعنی تأکید کرده "حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ" تا اینکه چه شد؟ اول خیلی این یادم میآید وقتی تفسیرش را میخواندم، چه بود؟ "مشتی گیر کرد." بله، بله، تفسیر آقای قرائتی را بله، بحثهای آقای یادم میآید که رسیدیم خیلی ... "رُدُّوهَا عَلَیَّ." حالا بحثهای تفسیریاش هم که صد تا مشکل داریم. "تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ." گفتند: "نمازش میشود از دست رفت، مشغول اسبها شده دید که خورشید رفت." گفت: "رُدُّوهَا عَلَیَّ." "ارجاعوها علیه." حالا گفت: "این اسبها را برای من برگردانید!" یا "خورشید را برگردانید!" "فَطَفِقَ مَسْحَاً بِالسُّوقِ." فطفقَ کریم خوب است. گفتم: "الان احتمالاً توی آن میماند." نه، ماشاالله حاضر ذهن. مقاربه. چه میخواست؟ اسم و خبر. بله، اسمش باید بعد، اسمش هم منصوب میشد یا تقریباً هیچکدامش را نداری، درست است؟ این هم یک مسأله است. تامه بگیریم چه طور میخواهیم معنا کنیم بدون گزارش؟ "یطفق و یمسح مسحاً." مذهب مُحرم از هم به ساق میشود. "مسحاً" را مصدر بگیریم. المیزان را هم یک نگاهی بکنم. حواسش پرت شد. بعد تازه خود نماز مغرب مگر آن موقع بوده؟ همینها بوده؟ همین جوری بوده؟ مسأله دیگر است. روح نماز بوده. اینکه داری میگویی، یعنی با وقت ما، با مغرب ما، غروب ما، نماز مغرب، اینها همین بوده؟ اینها که پیغمبر تشریح کرد. زمان پیغمبر. شنیدیم نمازی که سلیمان میخواند به پیغمبر تشریح کرد. نوع مسلمانیاش این بوده. قبول. این بوده. یعنی زمان حضرت سلیمان با همین جزئیات سخت است. از اول وقتش یک خرده افتاد عقب. همین. نه، کلیت نماز بوده. حالا زمانش هم نه زمان صبح و شبی بوده، ولی اینکه از این تایم دقیقاً با این تایم، این جور توی این وقت، این مغرب، این کلیت اصل پیغمبر نماز بخوان را تشریح میکند، بعد میآید سه رکعت میشود، آن میشود چهار رکعت میشود، این وقتش این جوری میشود، این وقتش تا آن وقت توسعه پیدا میکند، تزریق میشود. نماز عصر تا این وقت تمام میشود. اصل اولی که فرمود، شاید سر وقت میخوانده، ولی توی تشریحش مرحله به مرحله رفته جلو. اول از همه بیاید بگوید آقا: "من یک چیزی آوردم، بیایید بنشینید پای تخته برایتان بگویم. از این وقت تا این وقت نماز صبح این جوری است، نماز ظهر..." چرا نماز میخواند؟ حالا دو رکعت میخواندند، ولی تایمش را به نظر میآید که این درازمدت گفته شده.
علامه چه فرموده؟ مقابل القدا عصر و غروب میگویند اشی. و هو آخرالنهار بعد از زوال. صافنات، آنچه که در مجمع آمده، جمع صافن است از خیل و اونی که قائم است بر سه قوائم و یکی از دستهایش را بالا میبرد. پت، و تکون علی طرف الحافر. جِیاد، جمع جواد از سراء من الخیل. اسب سریع.
"قَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ." از ضمیر سلیمان. مراد به خیر "خَیْل" است. برابر آنچه پس عرب خیلی را میگوید خیر. خیل، اسب. الخیر معقود بنواسی الخیل الی یوم القیامه. خیر پیشانی خیل میگویند. خیر. مراد از خیر مال کثیری هم هست یا به (گفتند) که توی قرآن آمده "ان ترک خیر." نیکی است. جلسه، "اِنِّی اَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ." گفتند: "اَحْبَبْتُ." مضمن است. معنای ایثار. آها، تضمین شد. "اَحْبَبْتُ" را باید گرفت "آثَرْتُ" اینجا. "اَحْبَبْتُ" به معنای "آثَرْتُ" است. ترجیح دادم. "یُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ." یعنی ترجیح میدهند. ایثار یعنی ترجیح دادن. صیغه نباید توی ماده معنایش باشد. خب، اینجا معنای ترجیح، یعنی "اَحْبَبْتُ" را افعل تفصیل بگیریم "ثبت نام" احب از حب محبوبتر از ذکر. (محبوبتر داشتم). خب، "خیر را از ذکر رب" ان به معنای "اَلَا" ترجیح دادم فلان را بر ذکر ربیم. "اِنِّی آثَرْتُ حُبَّ الْخَیْلِ، آثَرْتُ حُبَّ الْخَیْلِ إِلَّا ذِكْرَ رَبِّی." هر کلمهاش یک معادل دارد. که آن ذکر ربی چه بوده؟ صلاه بوده. "مُحِبًّا" یعنی در حالی که من نماز را هم دوست داشتم. یا خدا را هم دوست داشتم، یا ربّم را، یا ذکر ربّم را. ولی خب، این را ترجیح دادم. "حبّ خیل" را ترجیح دادیم.
این دو مقام ان بیا. قدّاست جایگاه لطمه نمیزند. نشان میدهد که چقدر بحث سازماندهی نظامی اینها مهم است که حضرت سلیمان انجام داده. محبوبتر شده برایش. حالا درست است که زبان قرآن شماتت میکند، ولی عصمت او را لحاظ کرد. این دو تا کنار هماند. آنقدر این مسأله مهم است که این حتی برایش محبوبتر بود از صلات خودش. معنی ابزار نظامی که با آن از کیان اسلام و دین و شریعت و اینها محافظت بشود. این از نمازی که من میخوانم محبوبتر! بله، حالا درست است توی مقام عمل، من را از آن وظیفه خودم یک لحظه عقب انداخته، این بدیاش است. اصل محبوب بودنش با عصمت ایشان که تضاد ندارد که یا "اَحْبَبْتُ الْخَیْرَ حُبًّا مُنَصِّرًا إِیَّاهُ عَلَى ذِكْرِ رَبِّی." خیر را یک جوری دوست داشتم که آن محبّت ترجیح داشت به ذکر ربّم. "فَاشْتَغَلْتُ بِمَا عُرِضَ عَلَیَّ مِنَ الْخَیْرِ." مشغول شدم به آن چیزی که بر من عرضه شد از خیر نسبت به صلات. مشغول شدم تا اینکه شمس غروب کرد.
خب، نمازش دم غروب بوده. اول وقت، اول غروب بخواند. آفتاب رفته. این چه نمازی بوده که آفتاب رفت؟ قضا شد. نماز عصر بوده. نمیخورد به اصل میخورد؟ نه، مغربمان میخورد. همین. این عرض من همین است. خب، "حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ." آفتاب کلاً نرفته، یعنی ته تهش مانده. حضرت آقای نجفی، ایران، گهگاهی نماز ایشان تمام میشد، هنوز از آن وسطش. بله، خود آقای قاضی همین طور بوده. "حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ." "زمین برابر آنچه که گفتند به شمس برمیگردد." تواری کرد. میگویند متواری شد. در قرآن، معجزه یکی از ارکان زیباییشناسی و زیباییگویی در ادبیات، زندهنویسی و زندهگویی است. این خیلی مهم است.
جان شما! شما با او مثل یک شیء جاندار برخورد کن. مثالی که ما توی کلاس نویسندگی میزدیم برای دوستان، میگفتیم: "شما در این اتاق کسی نیست. من و قلم من. من و قلمم دوشادوش هم، امروز دوباره دست به گردن قلم انداختم و با هم چند قدمی در صحرای سینا، نمیدانم چه چه، مثلاً قدم زدیم." مثلاً: "من قلم میزدم و او قدم میزد." مثلاً بعضیوقتا شعر: "خورشید متواری شد در پشت حجاب." متواری، وریا، وورا، وریان هم، موارات هم همین است. ورا هم همین است. اینها همه یک ماده زبان است. خب، غروبش و استتارش پشت حجاب افق و این معنا را تأیید میکند. ذکر "عشی" در آیه قبل. چون میگوید: "لولا ذلک لم یکن غرضون." اگر این نباشد که دیگر غرض مترتب نمیشود برای "عشی." پس "عشی" دم غروب بوده. ایشان شاید ذکر ربی شان صلات نبوده. چون سفارش شده که: "فسبحوا بکرة و عشیاً." آیات، آیات سختیه واقعاً. و تویش هم چند تا مفعول مطلق. کشفش خیلی به دردمان میخورد.
محصل معنای آیه این است که: "من را مشغول کرد حبّ خیر وقتی که خیل بر من عارض شد از صلات تا اینکه وقت صلات فوت شد با غروب شمس." و او دوست داشت خیر را در راه خدا تا مهیا شود به وسیله آن برای جهاد در راه خدا. "فَكَانَ الْحُضُورُ لِلْعَرْضِ عِبَادَةً." حضور العرض، عبادت. ببینید، "عُرِضَ عَلَیْهِ." برایش عرضه کردند. این سان که او دید عبادت بود. سان دیدن برای سلیمان عبادت بود. عین عبادت بود، عین ذکر خدا بود، عین عبودیت بود. چون که نمیآید بگوید: "به ما چقدر قدرت داریم؟ چه دولتی راهانداختیم برای خودمان؟" وقتی میآمد نگاه میکرد میگفت: "ببین اسلام چه شکوهی دارد! عظمت اسلام را ببین! اقتدار اسلام را ببین!" "و أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ" را ببین. کی میتواند قرآن بخواند این آیات را بخواند؟ فهم سیاسی پیدا کند. اصلاً میشود؟ من نمیفهمم اسمی از این ذکر رب من باشد. از ذکر رب من است. یعنی متعلقش را ذکر لب میگیرد. نمیشود اینجا. سیاق نمیخورد بهش. درست است؟ این "عن ذکر ربی" است. این یکی از مصادیق ذکر ربی است، ولی اینجا نمیخواهد عاملش باشد. متعلق "فَشَغَلَتْ عِبَادَةٌ عَنْ عِبَادَةٍ." اینکه عرض کردم، چقدر اُفُق با علامه یکی بود. "یَعُدُّ الصَّلَاةَ" هم یک عبادت، با یک عبادت مهمتر. این جور نبود که مشغول دنیا شد. مشغولیت به دنیا نبود. مشغول بازی شد. رفت اسبها، سروکله زدن و یاد بیا این هم پیغمبر خدا. رپّ رابّ مشغول عبادت بود. شکوه اسلام، عظمت اسلام. حضرت سلیمان هم که آن سلیمانی که تخت بلقیس را میآورند، میگوید: "هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی." غافل نیست. توجه دارد. "أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ." که من امتحان کنم ببینم شکر میکنم یا کفران. همه اینها را دارد توی آن سیستم میبیند. توی آن چهارچوب میبیند. همه "فضل ربی" است. همه "اَأَشْكُرُ..." نگاهش این است. فقط الان از یک تکلیف مهمتر چند لحظه عقب افتاد.
خب، ضمیر "تَوَارَتْ" چیست؟ برای "خَیْل" این را گفتم. بله، به "خَیْل" برمیگردد. یعنی آن "خَیْل" "تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ." به خاطر اینکه امر کرد به اجراء خیل. پس مشغول کرد آن خَیْل را. نظر در جریانش تا اینکه راه افتادند. دیگر سان دیدی، دیگر اینها همه آمدند جلوشان. رفتند. دیگر از اُفُق دید او خارج شده. "تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ." رد شدند و "تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ." البُعد دور شدن. دیگر ندیدند و گذشت. ذکر "عشی" این معنا را تأیید میکند. "عشی" را که آورده، به وقت غروب. "تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ" مؤید اینکه "تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ" برمیگردد به چیز، به "خَیْل" برنمیگردد، به "شمس" برمیگردد. چه متواری شد در حجاب؟ "شمس." خَیْل جفتش میخورد. مؤیّد "شمس" کدام است؟ "عشی." پس ترجیح با کدام؟ "تَوَارَتْ شَمْسٌ بِالْحِجَابِ." داشته باشید. هم ادبیات هم تفسیر. بحث امروزمان خیلی از این جهت مهم است. تطبیقی توی بحث تفسیر کار میکنیم. و گذشت که ذکر "عشی" این را میرساند. و دلیل نیست بر آنچه که از حدیث امر به اجراء از لفظ آیه، یعنی "تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ" را برگردانیم به اینکه اینها رفتند از اُفُق دید دور شدند. به این خیلی نمیخورد. چون "عشی" دارد آن را تأیید میکند. "شمس" "تَوَارَتْ شَمْسٌ." که "شمس" ذکر نکرده. فرمود: "رُدُّوهَا عَلَیَّ." گفتند: "آقا، ضمیر در رُدُّوهَا به شمس برمیگردد." به کی؟ گفت: "رُدُّوهَا عَلَیَّ." خب، این همه عالم سپاهش بودند، دیگر جن و ملک و ببین! ملائکه فهم داشتند که خورشید را برگرداندند. بله، توی آن جنگ چیز با ملائکه رفت دیگر. جنگ اجانین بود، به نظرم با ملائکه و شیاطین. "كُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ." شیاطین که الان منظور اجانین است. ملائکه هم آنجا هست. آیه ۱۰۲: "وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْكِ سُلَیْمَانَ و مَا كَفَرَ سُلَیْمَانُ." چه؟ آنجا در ملائکه دو تا ملک آمدند، اسمهایشان را هم آنجا ذکر میکند. آها، دو تا ملک آمدند کارش را راه انداختند. خب، بله، بله. دربار را جمع کردند. فضای سحری که توی دعوا شکل گرفته بود. دو تا ملک. خب، به ملائکه فرمود که: "خورشید را بیاورید تا صلاتم را سر وقتش بخوانم." "مَسْحًا بِالسُّوقِ." "فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ" یعنی "شرع یمسح ساقیه." شمس "رُدُّوهَا" به شمس برگرداندن. ضمیر "واو" به ملائکه. خواب خورشید. "ارجاعوها علیه." خب، دو تا قول است. یکی اینکه شمس و یکی دیگر این که خیل را دوباره. آن دو تا قولی که توی "تَوَارَتْ" بود، توی "رُدُّوهَا" هم هست. "رُدُّوهَا." آن شمس را. "فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ." "سوق" که مشخص است، یعنی ساق، ساق پا و "اَعْنَاقٍ" جمع "عُنُق." شروع کرد مست کرد دو ساقش را و عنقش را. و امر کرد اصحابش که "سوقشون" را، یعنی ساقهایشان را مسح کنند و اعناقشان را. و "کان ذلک وضوم." آقای دکتر، یعنی مصرف خبر. نه، "یَمْسَحُ مَسْحًا." بوده. "فَطَفقَ یَمْسَحُ مَسْحًا." کتابهای تهرانی. "تَفَرُّق." یعنی "شروع کرد." آخه نمیشود. فرق میکند. این جز افعال مقاربه است. مثل "عصی" و اینها میماند. شما "عصی" را نمیتوانید بیاورید بعدش یک کلمه منصوب بیاورید. "عصی أن تکرهوا شیئاً." یا مثلاً هر کدام یک فضایی دارد، دیگر. "تفرّق" یک فضا دارد. "عصی" همین جور. "کاد" همون جور. یواشکی قرآن آن را به کار میبرد. معمولاً هم حالا فعل بعدش میآید و قواعد در استعمال آن رعایت نمیشود. اینها مسحشان، وضویشان چطور بوده؟ توی آن دوران گردنها را مسح میکردند با پاها، ساقها. خیلی جالب است. گردن را مسح میکردهاند با ساق پارو. مسح نمیکرد استخوانهای مفاصل یال و بدن اسبها برای همین است. یعنی "تَفَرُّقُ مَسْحًا بِسوق." خود سلیمان و سپاهش. "سوق" دم ساق است، دیگر. ساقها و عنقها را مسح کردند؟ یا نه، "تَفَرُّقُ مَسْنَدَ بِسُوقِ وَ أَعْنَاقِ الْأَسْباً." سختی حسابی وارد شده است. آن در بعضی از روایات از ائمه که اینها وضویشان این شکلی بود. ضمیر به خیر برمیگردد. آن خیل را رد کرد. "فَلَمَّا رُدَّتْ شَرَعَ مَسْحًا بِسُوقِهَا وَ أَعْنَاقِهَا." و قرار داد اینها را مسبلهای در سبیل الله. یا در راه خدا آزاد کرد که جزای آن چیزی باشد که از اینها مشغول شده دیدم در راه خدا بودند. بخشید به چند نفر مستحق موتور سپاهش بود، دیگر. اسبهای خوباند، دیگر. اسبهای حسابی. اینها در راه خدا بخشید. وام به خیر برنمیگردد. خواب خیر برمیگردد. "رُدُّوهَا." این هم یک قول دیگر است.
قول سوم، قول سوم این است که "رُدُّوهَا" به خیل برمیگردد. مراد این است که مسح اعناق خیل کرد و ساق خیل و ضربها به سیف و قطع کرد. زد ساق این اسبها را قطع کرد. متن اینجا به معنای قطع کردن است. یعنی غضب کرد بر آن به خاطر خدا. خیلی عصبانی شد از دست این اسبها. من را غافل کردید؟ تقه تقه زد پاهای همه را برید. خیلی فرض. از بچگی حضرت سلیمان خودش حواس داشت. با شمشیر عنقشان را زد و سوقشان را زد. همه را کشت. "و فیه." این مثل این فعل از چیزهایی است که ساحت انبیاء منزّه است از مثلش. "فما ذنب الخیر." این بدبختها چه گناهی کردند؟ "النظر الیها عن الصلاه." مال خودت را چرا حرام میکنی؟ این مال اسب به این قیمتی به درد بیت المال نمیخورد. حرفهای نو بزند. اعتقادات مردم را چه میکند؟ همین همان بحثی که گفتم، همین هاست. اینها که هر چه میآید طرف جلوتر میبیند چقدر فاصلهها زیاد است. اینها این حرفها را وقتی میشنوم خیلی حرف، حرف ابلهانهای است دیگر. برخی استدلال کردند به روایت ابی بن کعب و اینها. کاری نداریم. الا اینکه لم یشتغل عن العباده بالحوا. این خیلی مهم است. عبادت عن عباده، هوای نفس که نبود که. یک عبادتی از یک عبادت دیگر مشغولش کرد. و وجه اول. اولین وجه که چی؟ اگر و ملائکه به خورشید. اگر نشد دومی سومی را اصلاً قبول نداشت. بعد آن "جسداً ثم أناب" را داریم. و یکی دیگر هم به نظرم اینجا بود که مفعول مطلق بود. پس اینجا "مسحاً" چی بود؟ آقا جان! "مسحاً" پدر ما را درآورد. "مسحاً" مفعول مطلق تاکیدی از "یَمْسَحُ" که سماعاً حذف شده بود. پدر حساب بچه را درآورد. "حبّ خیر" هم شد مفعول به میشود. آره. برای "آثرتُ." "برای ترجیح دادم حبّ خیر را بر ذکر رب." بحث تضمین خیلی بحث مهمی است. یک لفظی بیاید یک معنای دیگری را در خودش داشته باشد که در قرآن برای معلم قبول است. تضمین را قبول ندارد. این لفظ را همان ماده اصلی، اصل واحد به کار رفته. توی اصل واحد. اصل واحدش را توسعه میدهیم. وقتی این اینجا این جور به کار رفته، معلوم میشود که توی اصل واحدش یک چیزی بوده که ما کشف نکردیم. تکیهمان به استعمالات است. توی استعمال عرب یک واژه را میگویند یک واژه دیگری را معامله میکنند. بعد مثلاً آن وقتی با یک حرفی متعدی میشده، این هم با همان متعدی میکند. این میشود تضمین. تضمین یکی از قواعد مهمی است که توی نه صوت صرف نحو کسی تضمین ادبیات و قرآن یاد گرفت. بله. خب، این هم از این.
این تیکه را تمام کنم. بعد یک آیه دیگر را در سوره هود، آن هم بحث بکنیم. بله، در هر دو شی. آقای قاضی هم بعضی نحویون گفتند که مصادر موکده وقتی عاملش حذف بشود، تسمیهاش به موکده درست نیست. دیگر نگویید این مؤکد است. الان اینجا "تَفَرُّقُ مَسْحَاً." "مسحاً" عاملش حذف شده. دیگر نگویید: "من سر مفعول مطلق تاکیدی است." تاکیدی وقتی که عاملش بیاید. وقتی میرود دیگر تاکیدی گفته نمیشود. چون تأکید تقویت ثابت است. اونی که هست را تقویت کنی با تکرار یا لفظ یا معناً. محذوف که ثابت نیست. محذوف کو؟ پس تاکیدی نیست. وقتی حذف بشود، حق این است که این را بهش بگویی: "مصادر نائبه." نگویید تاکیدی. بگویید: "مصدر نایب." یعنی نایب شد از آن فعلی که حذف شد. پس مفعول مطلق چهار قسم. چطور میشود؟ مفعول مطلق تاکیدی، مفعول مطلق نوعی، مفعول مطلق عددی، مفعول مطلق نیابی. نیابیاش یعنی چی؟ همان تاکیدی است. تاکیدی عاملش آمده. نیابی عاملش نیامده است. استاد به محضرشان میرود ببینیم چه میفرماید؟ طلبه نفهمی الان هست. آن حالیش نمیشود این چیزها! دعا کن خدا عقل و شعور بهش بده بفهمد.
جواب این است که... و جواب این است که مقدر مثل مذکوره. خب، این را آنها گفتند. نحوی حوزه تکلفات دارد. نخیر آقا! مقدر مثل مذکور. دایی. الّا تکلّف. زیادت اسلام. تکلف نتراشین. متورم نکنید ادبیات را. همان سه تاست. مقدم مثل مذکور چه فرقی میکند؟ برای اینکه تأکید برمیگردد به معنا. هر چند لفظی نباشد. برای همین در علم معانی این را ذکر کردند و معنا ثابت است با حذف. همچنین. خب، یک آیه بخوانیم از سوره هود. سوره مبارکه هود، سوره یازدهم، آیه ۶۹. الان آقای کریمی پای تخته برای اعجاز میکند. آقای دکتر بزرگوار تشریف میآورند. دست شما درد نکند. "إِبْرَاهِيمُ قَالُوا سَلَامٌ سَلَامًا." آنجا به عجل. پن هنوز در خدمتیم. وقت کم است، بله. خط مضارع فرق میکند، ولی قرآن، بله. جرأت فعل ماضی چهارم. معلوم از "جاء." چرا این که جمع اح مجنون ابراهیم برای "جاء" متعدی نیست. "مصرف؟" حافظ ابراهیم صرف المیت بالبشرا. حالا به ابراهیم محصولات حافظ برای تعدیه این. "ابراهیم بالبینات." یعنی نا همان ابراهیم را. رسل ما آمدند که ما همان ابراهیمیم. آمدیم به ابراهیم. رسل ما آمدند پیش ابراهیم. "تبار وجبت له الجنه." شدی دیگر؟ همین یک کلمه. "وجبت له الجنه." بنویسید. احترام اسم الله. "وجبت له الجنه." خب، مجرور بوش. کتاب مقصود هست. بر وزن فَعُولَة. چی میشد؟ دفتر تفصیل افعل مهندس. فَعُولَة. (مصدر نداشتیم). مشاهده مجانی بفرمایید. هُدًی نبود؟ هُدَا چیست؟ خدا البته داریم. فعلان بشرا. خودش مثال بوده. دلالت بر تکثیر مبالغه در ماده نمونه. آن بحث الرحمان ها. ما داشتیم یا قبل از رحمان ماقبل تاریخ میشود. "لیان فرما سحر آن فرما غفران کفایت میکند." فَعُولَة مسعود مصدر بالبشرا. دو مفعولی بوده. مفعولی بوده. حالا متعددی بشود چی؟ خودش مفعول است. یعنی آمد با آورد. فلانی آمد. فلانی آورد. فلانی فلان چیز را برای فلان کس آورد. رسل ما بشرا را برای ابراهیم. حالا بعد جالب است که "بالبشرا" رسل ما با بشرا آمدند پیش ابراهیم. با خبر خوب. یک مفعولی میشود بیاد. دو مفعولی میشود بیاد. ادبیات چقدر فرق میکند. نه بله، دیگر. معنای اتم پیدا میکند. "فَآتَاهُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ." لازم. ۳ آیه ۲۵ بقره "اُتُوا." دارد. "اُتُومان." تشابه معادل ضمیر علیه که حذف شده به سه مدل. حالا اینها درس خواندند آوردهاند به معنی آورد. بحث متعددی لازم میشود، دیگر. جاهای لازم. "قَالُوا سَلَامٌ." وارد شدند. آمدند. خب، بر ابراهیمش همون متعدیاش میشود، دیگر. قبول. ولی آوردن معنی نمیدهد. متعدی بشود. چون ابراهیم مفعول. وارد شدن "جاء فلان به فلان." متعدی میشود. وارد شدن معنی کلاً یک جوری. یعنی فارسیفهم نیست. عربیخورش خیلی خوب است. فارسیفهم نیست. بله. "قَالُوا سَلَامٌ" برای ابراهیم. بله، خب، بله. "قَالُوا" فعل فاعل. "قَالُوا" کیا؟ رسل. خب، مگر رسل مؤنث نبود؟ چرا نگفته "قلنا؟" نه، مؤنث لفظی بود. مذکر حقیقی. مؤنث لفظی مذکر. خب، لفظ رسل مؤنث. خود رسول. نه، رسول. رسل. نه، نه، جمع مکسر. لفظش مؤنث است، دیگر. لفظ این مکسر مؤنث. بله، بله. "لِسَلَامٍ" مذکرند، دیگر. به اعتبار معناش. خیلی بچه بلاغی ندارد. یعنی قابل فهم است نکتهاش این است که آن قبلش آمده. این بعدش آمده. ادبیش این است، دیگر. چیز جمع و کسر قبلش بیاید بعدش بیاید. فلش فرق. "قَالَ الرِّجَالُ" یا "الرِّجَالُ قَالَ." فرق. مفرد میآمد جمع. بله. نگیریم که قاعده. وقت هم احتمالاً حالت این جوری که این شده به حساب مفعول مطلق سر یک چیز عَجُولَن. چرا مفعول به خود "قَالُوا" نمیگیرید؟ سلام را. "سلام را سلام را گفتم." قشنگه. چرا "قَالُوا؟" تفاوت این دو تا چیست؟ اصل ماجرا این است. سلام فعال. چیزهای مسخره چی بود؟ غیر مشهور باب. باب تفعیل. تسلیم. تفعیل. گفتیم که میآید روی مفعولش مانور میدهد. سلامت میخواهد خودش مفعول "قَالُوا" بشود. گفتن سلام را. گفتن چه چیزی را؟ سلام را گفتن. سلام. این اینها خود سلام را که نگفتند که. آها. یعنی تفاوت این دو تا چی میشود؟ حمل اولی و حمل شایع. توی مفعول مطلقش حمل شایع میشود. "قَالُوا سَلَامًا." من نبود که این معادل آن بشود. سلام کردند. ما توی فارسی میگوییم: "سلام کردند." نه اینکه گفتند: "این آن است." "قَالُوا سَلَامًا." بله. "مُسَلَّم." و سلامات. "قَالُوا لَنَا سَلَامًا." سلام کردم. ولی اگر آنجا بگوییم میشود: "سلام گفتن." "سلام سلام را گفتم." یعنی حالا توی فارسی ما "سلام را گفتن" معنا میداد. توی عربی "سلام گفتم" یعنی چی؟ به قول استاد ناری صهیل اسد دیروز توی کلاس میگفت: "اولی که فارسی یاد میگرفتم بزرگ شده آرژانتین." بعد لبنان. "لبنانیالاصل توی آرژانتین بزرگ شد. بعد آمده لبنان و بعد از آنجا آمده اینجا تحصیلات که رأس و عین. گفت من آمدم ایران گفتم دیدم که میگویند که: دستت درد نکنه. گفت من ماندم. مدتها مانده بودم یعنی چی؟ وقتی میخواست از کسی تشکر کند، میگفتم: دستت درد نکنه. گفت: یعنی چی؟ دست درد چه ربطی به هم دارد که من تشکر میکنم؟" دستت درد نکنه. حالا اینها بعضیوقتا واژهها این شکلی است. "قَالَ سَلَامًا." آن جوری اگر بگوییم توی عرب یعنی چی؟ گفتن سلام را؟ یعنی چی؟ یعنی سلام کردن. "قَالُوا سَلَامًا." من سلمت و سلمت. بله.
حالا باز دوباره توی عبارت بعدیاش باز گیر میافتم. سلاماً. قیاسی حذف شده یا سماعی است؟ أَمَن. چند تا بود تک تک بفرمایید. یکیش این بود که امر باشد. عامل فعل امر باشد. مثل "فَضْرِبْ". دعا به خیر باشد. خب، اینجا الان فعل دعا هست. "سلامت" که نیست. تعجب به مقام حمد و تشکر. تشکر. سلام بدهی. سلامت. حمد. تشکر. یک کاری بکند طرف در ازای چیزی. یعنی در ازای چه میخواهد سلام کند؟ در مقام تنزیه و استعاذه. بله، بله. سخط و کراهت. خب، یعنی خرسندیم. مثل دعا که میگوییم هم شعر دارد هم خیر دارد. همیشه سلام علیکم. ابراز محبت باید باشد یا اظهار نفرت باید باشد؟ این درست است که ولی ابراز محبت واژهای نیست که برای ابراز محبت باشد. دعاست. سلامت. سالم باشید. حالا آن "قَالَ سَلَامٌ" را هم فقط یک لحظه تمام کنیم. "قَالَ سَلَامٌ" چی میشود؟ بانک. خب، "سَلَامٌ" میشود مبتدای یک جمله. حضرت ابراهیم دوباره "جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیثٍ." با یک گوساله بریان آمد. یک کباب ترکی خلاصه درست کرد. "وَ مَكَثَ لَبْسَ لَا بَثِينَ فِيهَا أَحْقَابٍ." کوچولو درنگی کرد. آمد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...