لبیک؛ اقامت دل در اجابت دعوت خدا
سعدیک؛ پاسخ عاشقانه به ندای نصرت
حنانیک؛ مهر مضاعف در زبان عربی
دوالیک؛ گردش روزگار در نحو قرآنی
ویلک؛ تهدید و ترس در نحو و قرآن
ویحک؛ رحمت در قالب توبیخ
وای بر من؛ درد و فزع در تعبیر عربی
مفعول مطلق؛ تأکید بر حدوث فعل
لبیک و ویحک؛ نمود عشق و انذار در نحو
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
امر هشتم از بحث مفعول مطلق.
خوب، امر هشتم که گفتیم امر نهم: بعضی مصادر بهعنوان مفعول مطلق استعمال میشوند بر صیغه مثنی، بهصورت مضاف، و فرقی هم با مصدریت نمیکند و عاملش هم ذکر نمیشود. مثل چی؟ «لبیک»، «سعدیک»، «حنانه»، «دوالیک» و «حجازیک». این پنج تا مفعول مطلق هستند، ولی تثنیه مضاف. تثنیه مضاف.
«لبیک» یعنی: «أُلبِّي لَك إلبابَين لَك». دو تا «إلباب» کردم برات. یعنی «لَبّينِ مني لَك». «لبّين» مثنی «لبّ» است. «لب» در اصل مدل «لبّينِ مني لَك»، «مني لَ» حذف شده است، آنهایی که ازش حذف شده که حذف شده و اضافه به «کاف» شده.
«لب» به معنای «اقامه» میآید. ایستادن، اقامه کردن، لزوم توجه به منادی برای اجابتش. کسی، کسی را صدا میزند، من توجه بهش میکنم که جوابش را بدهم، میشود «لبّ». صدا میزنی، آماده است که جوابش را بدهی، میشود «لبّ لبّیک». انشاءالله حالت اقامت.
«أَلَبَّ، إلباباً، أَلَبِّی، إلبابین» را داریم. «تلبیب»، «لبّه»، «لبّن». اقامت بیشائبه، خالص خالص. آمدم دیگر. «لبیک اللهم لبیک». بله خیلی قشنگ است دیگر. ما به خدا میگوییم «لبیک»، خدا به ما میگوید «لبیک».
حضرت فرمودند که حضرت سجاد علیه السلام رفتند وارد حرم شدند، لبیک نمیگفتند. یکی عرض کرد که "آقا جان، چرا لبیک نمیگویید؟" محرم بودند. فرمود: "میترسم لبیک بگویم، خدا به من بفرماید: «لا لبیک و لا سعدیک»." از امام سجاد با یک همچین جایگاهی، با یک همچین مقامی! من لبیک نمیگویم. بله، خدا عاقبت ما را بخیر بکند. واقعاً آنها که اینطور بودند و «لا لبیک» خدا به چه معناست؟ «لا لبیک» خدا یعنی من هم متوجهم برای اینکه به تو رو کنم، من هم آمادهام برای اینکه جواب تو را بدهم. پس «لبیک» به معنای این است که آماده باش کسی برای جواب دادن به کسی. «لبّ» توجه، اقامت، لزوم. به این معنا گفته میشود که این کلمه در جواب داعی است. کسی که دعا میکند، بهش میگویند «لبیک». کسی، کسی را میخواند، اونی که جواب میدهد، میگوید «لبیک». حجاج دعوت خدا را جواب میدهند. تا بیت او که میروند، لبیک میگویند: «وَ ذَلِكَ عِندَ الإِحْرَامِ». وقتی محرم میشوند.
لبیک واقعاً خیلی حس عجیبی دارد. حالا ما که برای حج محرم نشدیم، ولی برای عمره، به محض اینکه انسان قصد عمره میکند، لبیک اولی که میگوید واقعاً آتشی در وجود آدم میافتد. یک حس خیلی عجیب، حس لبیک. انگار آدم دعوت شده، خدا او را خواسته، مهمانش کرده، صدایش کرده، آدم دارد جواب میدهد، پاسخ میگوید که منظورش این است: "ایها الداعی إلی بیتک، إنا مقیمٌ فی مقامِ إجابتِك و ملازمٌ لامتثال أمرك و متوجهٌ بفَلبِي إلیك."
خوب، چرا تثنیه آمده؟ «لبّين» شده. تثنیهاش به خاطر تأکید است، دو تا. یعنی هم جسمم، هم روحم، هم ظاهر، هم باطن، هم در دنیا، هم در آخرت.
145 خط آخر: و عاملش این است: «أُلبٌّ». چرا «أُلبّ»؟ از چه بابی؟ مجرد یا «لَبَّ يَلبُّ إلباباً»؟ باید بشود «إلباب». پس باب افعال، مجرد نیست. چیز لازمه؟ این مجهول نداره؟ آمادهام، متوجهم. لازم به نظر میرسد. بعد حالا «أُلبّ» بهتر است. باهاش مصدر خودش میشود «لبّ»، مصدر علف بستم. «لَبَّ يَلبُّ إلباباً». افعال میشود. اون مصدرش میشود از باب غیر باب خودش. یعنی تو از باب باهاش فرق دارد. بله، مجرد «ألفبّ لَكَ لَبَّينِ مني». شاید «إلباب» بهتر باشد. «الإلباب لَكَ لَبَّينِ مني». «الإلبابَين لَكَ» مصدر ثلاثی مجرد مضاف آمده به ضمیر غائب و متکلم و اسم ظاهر. در این ابیات، پس چی؟ اضافه شده هم به غائب، هم متکلم، هم اسم ظاهر.
«لبیکَ لِمَنْ يَدْعُونَ». بالاخره استعمال شده دیگر. بحث استعمال است. استعمالش هم که بهخاطر شعری که نبوده که. «دَعوني فَيا لَبّي إِذْ هَدَرَتْ لَكُمْ شِقَاقُ أَقْوَامٍ فَاسْكِنِي لَبَّه».
146 خط سوم: «دُعُيتُ لَمَّا بِني مَصُوراً فَلبٌّ فَلبٌّ يَدَيْ». اسم ظاهر آمده بعدش. «لبينَ يَدَيْ». بله. «لبَّينِ دَكَّنَّ لَقَدْ نَادَى فَاسْمَعْنِي افْتِيكَ مِنْ رِجُلٍ لَبَّينِ دَكَّنْ». اسم ظاهر اضافه شده.
«سعدیک» چیست؟ اونا همیشه «لبیک» آمده. «لبیک» تو قرآن که اصلاً نداریم. تو روایت هم «لبیک» آمده همیشه. «سعدیک» مثل «لبیک» میماند. همونهایی که در مورد «لبیک» گفتی، در مورد «سعدیک» هم جاری است. خوب، «سعدیک» چی بود؟ «سعدیک» مصدر بهمعنای کمک و نصرت. کسی که این را میگوید، در جواب کسی که میگوید: "آقا، من آمدم برای کمک"، میگوید: "آقا یکی دعوت میکند شما را برای کمک." شما میگویید: "سعدیک! من در کمک کمک!" «لبیک» یعنی من آمدم جواب تو را بدهم، صدا کردی جواب تو را دادم. «سعدیک» یعنی من را برای کمک خواستی، آمدم کمک کنم. «إنِّي مُقِيمٌ فِي مَقَامِ نُصْرَتِكَ وَ عَونِكَ فِي أَمرِكَ». من در مقام نصرت و اون آمدم. در حدیث است که پیغمبر در افتتاح صلات میفرمود «لبیک و سعدیک» و الخ. آیا سبحانی؟ همیشه اول نماز دیدید میخوانند؟
خوب، «حنانه». یکم به نظرم ایشون میگوید لبیک چی چی و حنانه سبحانه. حنانه یکم شنیدم که میگویند «حَنان» به معنای رحمت و عطف و رزق و برکت. وقتی کسی از شما، وقتی کسی طلب رحمت و عطف میکند، میگوید: «حناناک». به ما محبت کن، توجه کن. یعنی «تَحَنَّ عَلَيَّ تَحَنُّنَاً». بعد «تَحَنُّنَاً هِيَ تَحَنُّنُ بَعدَ تَحَنُّنٍ هِيَ مَحَبَّةٌ بَعدَ مَحَبَّةٍ». اضافه در این کلمه به فاعل است. «حَنانَيك» یعنی محبت تو را میخواهم. محبتت را میخواهم. نه محبتت را میخواهم. «فِيَتَائِنُّكَ بِالمَفْعُولِ تَعْيِينٌ تَعْيِينٌ کجاست؟ تائینکَ. فِی تائِنک الی المفعول». اضافه در این کلمه به فاعل است. در آن دو تا به مفعول است. «لبّیک و سعدیک» به مفعول. «حنانیک» به فاعل. «تعینیک» یعنی «فیا» خواهش افتاده. تنگ زازان، تاتان، تعین. بله، تعین همونطور که در ابیات آمده: «أَفْنَيْتُ فَاستَبِقْ بِعَوْنٍ حَنَانَهُ مَنْ بَعْدِي حَنَانٍ حَنَانَهُ مَسْئُولًا وَ لَبَّيكَ دَاعِيًا وَحَسْبِيَ مَوْهُوبًا وَحَسْبُكَ وَاهِبَا حَنَانَيكَ مَسْئُولَا حَنَانَيكَ مَسْئُولَا». به فاعل. «وَيَمْنَعُوهَا بِنُوشَمْ بِنجِرْمِينِ مُعَيِّذِهِمْ حَنَانَكِ لِلْحَنَانِ حَنَانَكِ». نیست «حَنَانَكِ».
چهارمین کلمه: «دَوَالَيْك». یکی از «مُداوَل» است. مداوله یعنی چی؟ یعنی یک چیزی بین یک عدّه بچرخد، به تناوب هر کدام هی دستبهدست کنند. مداوله یعنی دستبهدست کردن، دست هر کدام یک مدت باشد. «وَتِلْكَ الأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ». این ایام را بین مردم دستبهدست میکنیم. هر روز با یکی میچرخد دنیا. اینجوری است دیگر. دنیا هر روز با یکی است. عروس هزار داماد است دیگر. بله، هر روز با یکی. یک روز به این آقا پا میدهد، یک دو روزی باهاش هست، وزرش روبهراه میشود، دوباره میرود پیش اون. این بدبخت میشود، دوباره اون خوشبخت میشود. دوباره میآید.
خانم فقیری آمد در زد، بیوه بود. نه، ببخشید. یک خانم بله. داستانش یادم بیاید خیلی قدیم خواندم. در زد. این خانم رفت دم در و در را وا کرد و بعد شوهر دید که این زن دارد گریه میکند. گفت: "چیه گریه میکنی؟" گفت: "این خانمی که آمد دم در، بیست سال پیش صاحبخانهای بود من فقیر بودم. من فقیر بودم، رفتم در خانه اینها را زدم." این شوهر ظاهراً شوهرش هم همین بوده، زن قبلی همین بوده. فقرا نداریم. حالا روزگار چطور چرخید که آن و این را طلاق داد و این یکی را گرفت و حالا این شده خانم خانه و آن آمده فقیر و این دوباره در در خانه همین آمده و این است دیگر. دنیا این است. داستان یادم کجا نقل میکند؟ داستان موثقی! «تِلْكَ الأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ». شاید داستان شگفت باشد. البته ایشان همه کتابهایش داستان شگفتی. تو هر کتاب همشهری. شما واقعاً رحمتالله علیه، رحمتالله علیه. واقعاً ایشان بله. حجت خدا، استان فارس، شهر شیراز، دعای کمیل ایشان و مناجاتهای ایشان و روضههای بینظیر بود دیگر. ایشان واقعاً 80 سال بندگی کنی، آخر هم به شهادت بروی. خیلی. کی دیگر بهتر از این گیرش میآید؟ بله، بله، رضوانالله علیه، رضوانالله، رضوانالله علیه. انشاءالله توجه کنید. وقتی حضرت آقا فرمودند که: "خدا ما را از ادعیه آیتالله دستغیب بهرهمند بفرماید." خیلی حرف است. چه مقامی دارد پیش خدا.
خوب، این کلمه استعمال میشود برای امر به مداوله. یعنی: «لاتَخَصَّ مَا بِيَدِكَ بِنَفْسِكَ». «دَوَالَيْك» یعنی بچرخان، دست خودت نگه ندار. خودم دستبهدست بشود. «غَیْرُكَ لِیَستَفیدَ» من برسه. «دِوَاَلِك». «دَوَالِيك» مثال: «نَأْكُلُ الأَرْضَ ثُمَّ تَأْكُلْنَا الأَرْضُ». امروز ما زمین را میخوریم، فردا زمین ما را میخورد. «نُكَلُّ الأَرْضَ ثُمَّ تَأْكُلْنَا الْأَرْضَ». معنای مداوله را «دَوَالَيهِكَ» افرا و اصولاً دستبهدست میشود. اصل و فرع. یک روز دستهاصل، یک روز دسته فرع. «گَهی پُشت بِه زِین وَ گَهی زِین بِه پُشت». الان ما پشت به زینیم. الان زمین پشت به زین است ها! نه، ما پشت به زینیم. الان ما میخوریم زمین، از ما میخورد. خورد خورد میگیرد. میگیرد، میگیرد. صورت و گوشت و چشم و پوست و مو. «الْأرْضَ حَتَّی كُلّهَا». یک بردی پاره شد. بعدباز یک برد دیگر مثلش پاره شد. همینجور تیکه تیکه تا یک جایی که دیگر اصلاً انگار ما لباسی برای ما دستبهدست شده. خورد خورد رفت جلو. خورد خورد. وصاحبین «دَوَالِكَ» به معنای دستبهدست شدن. دستبهدست کن، دستبهدست.
«حِجَازِیک» به چه معناست؟ از «حجز» میآید. منع. سرزمین حجاز هم برای همین بهش میگویند حجاز. سرزمین منع. منع میکند از کفر و شرک. اینها مثلاً الان مثلاً حجاز دارد منع میکند. باید منع بکند. ولی خوب بله. مصطفوی میگوید که: «مَا وَقَعَ بَيْنَ تِهَامَ وَ نَجْدَ فِي أَطْرَافِ تِلْكَ الْجِبَالِ يُسْمَى بِالْحِجَازِ». کوههای بین تهامه و نجد را بهش میگویند از حجاز. فاصله، حد فاصل دارد دیگر. دو تا فاصله دارد. حجاز بین دو تا کوه است، دو تا فاصل دارد. از دو طرف بستنش. حج به معنای بستن است، به معنای مانع شدن است. بله، حجاز. آیه قرآن چیست؟ «حَاجِزًا بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ». حاجز زد. یا میفرماید که خوب حالا «حِجَازِك» یعنی چی؟ یعنی «كُفَّ نَفْسَكَ هَلَّا». یعنی ول آقا، دست بردار. کاری که به شما ربط ندارد، ولش کن. نمیتوانی، ولش کن. کوتاه بیا. و ممکن است به این معنا باشد که استعمال بشود به این معنا که «كُنْ حَاجِزًا بَيْنَ النَّاسِ». بین مردم مانع بشد از اینکه بعضی بعضی را ضرر برسانند. اجازه جداشان. و مثلش این است که حالا «وَيْكَ مِنَ الْهَوَا». «مِنَ الْهَوَی» به معنای قطع. یعنی خودت را از هوا قطع کن. یا «هَزَارِيكَ هَوَاءً مِنْ الْحَذَرِ». اینها هم داریم دیگر. حالا اینها استعمالش خیلی کم است. «هَوَايَكَ هَزَارِيكَ هَزَارِيكَ هَزَارِيكَ» باشد. پایین آخر. «هَزَارِيكَ مِنَ الْحَذَرِ». یعنی خودت را از هوای نفس برحذر بدار و از شرور خلق.
این مصادر به این صورت مفعول مطلق هستند. افعالشان هم ناصبه است که ترک شده، متروکه، منصیه است، نیامده، بلکه استعمال، استعمال مثل استعمال اسماء افعالی که اسم فعل میمانند دیگر.
امر دهم: آقا جان یک سری مصدر داریم. اینها اصلاً فعل از لفظ خودش ندارد. مضاف منصوب میآید و مفعول مطلق هم هست مضاف و گاهی غیر مضاف. یک وقتهایی مضاف و منصوب، یک وقتهایی مضاف نیست. مضاف میشود به الفلامدار یا مضاف میشود بدون الفلام که اینجا اگر اضافه نشد، ببخشید. مضاف نیست، ولی الفلام دارد یا مضاف نیست و الفلام ندارد. چی شد پس؟ آقا، مصدر مستری که از جنس خودش فعل ندارد یا منصوب میآید، اگر منصوب آمد، میشود مفعول مطلق. یا مرفوع میآید. مرفوعش چطوری است؟ یا با الفلام، یا بیالفلام. و مبتدا هم هست. اینها چیست؟
«وَیْل» میگوید: «وَیْلَکَ! وَيْحَكَ!» چرا «وَیْلَک» منصوب است؟ خوب، «وَيْلَك» یک جاهایی هم «وَيْلٌ» داریم. حضرت به حضرت حر فرمودند که: «وَیْحَکَ فَثَكِلَتْكَ أُمُّكَ!» مادرت عزادارت بشیناد! «وَیْحَكَ! وَيْحِ!» خوب، چرا شد «وَیْحِک»؟ چرا منصوب شد؟ یعنی آنجا بوده «وَیْحاً لَّ...» یعنی «وَيْلٌ لَّكَ». میشود مفعول مطلق. اگر «وَيْلٌ لَكَ» میشود مبتدا. پس «وَیْلَک» داریم، «وَیْبَک» داریم، «وَیْحَک» داریم، «وَیْسَک» داریم. این چهار تا را داریم. بله.
«وَیْل» کلمه تهدید و تحویل برای ترساندن است. میخواهد به عذاب بترساند. کلمهای است که «تَفَجُّع» و «تَوجُّع». مایه فجعه میشود، مایه وجع میشود. ترس میآورد هنگام ظهور شر و بلا. «وَعْدُ اللَّهِ حَقٌّ! وَيْلَكَ مفعول مطلق است، مصدر، ولی فعل از جنس خودش ندارد. «وَالَ يوَيلو» نداریم. فقط مصدر دارد. «وَيْلٌ». «وَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ». «وَيْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ». پس «وَیْلَکُمْ»، «وَیْلَک»، «وَیْلَهَا»، «وَیْلَهُ» به همه چی اضافه میشود. بله. «يَا وَیْلَنَا! قَدْ کُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا بَلْ کُنَّا ظَالِمِينَ». «یَا وَیْلَتَنَا» به «نا» اضافه شد. و گاهی هم بهش «تا» برای تأکید اضافه میشود. «يَا وَیْلَتَىٰ!» یعنی «يَا وَیْلًا» بوده. «يَا وَیْلِى». «يَا وَیْلِی» بوده. «يَا وَیْلَتَىٰ!». «وَيْلٌ لَطِيفَةٌ مَقْرُونٌ». بله. ولی فعل از جنس خودش ندارد.
«وَیْحِى» هم داریم دیگر. حضرت امالبنین در رثاءِ حضرت عباس: «وَیْلِی إِلَىٰ شِبْلِی». «وَیْلِی وَیْلِی» به کاربرد. وای بر من. حالا وای خیلی اینجا معنا نمیشود. ولی دستمان از عبارت، یعنی بترس. این حواست باشد، چته. همه اینها معنا میدهد. استعمالش در غیر مضاف گفتیم چی میشود؟ مرفوع و بنابر مبتدا. «وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ». یعنی «وَالْوَيْلُ» مبتدا. «خَبَرُ لَكُمْ» خبر مقدم. «وَالْوَيْلُ» مبتدا. «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ». «وَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا». «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الْغَفْلَةُ وَ نَسِی رِحْلَهُ وَ لَمْ يَسْتَعِدَّ». آخر کتاب مطالعه بفرمایید. بله. «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ عَلَيْهِ الْغَفْلَةُ». پیدا نکردید. «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ». وای بر کسی که غفلت برش غلبه کند و کوچ را فراموش کند و خود را برای آخرت آماده نکند. در این ابیات همین آمده. «لِئَامِكَ وَیْلَتٌ وَ عَلَيْكَ أُخْرَىٰ فَلَاشاتٌ تَنَالُ وَ لَا لِئَامِكَ وَیْلٌ». پس «وَیْلَتٌ» هم میآید، هم «وَيْلٌ» میآید، هم «وَیْلَتُنْ». «تَسَلَّطَ فِي جُلُودِهَا وِيلًا لِتَيْمَنٍ مِنْ شَرٍّ فَوَيْلٌ» منصوب شده. بله. «وَيْلٌ بِزَيْدٍ فَتَنَ شَيْخُ الْوَزَابِ وَ عَشَى أَوْ عَشَى أَوْ عَشَا لَدَىٰ زَيْدٍ وَ لَا أُرِدُّ وَيْلٌ بِزَيْدٍ».
سپس اگر استعمال بشود برای توجه و فزع، اضافه به فاعل میشود. یعنی اگر بخواهد درد را برساند، اضافه به چی میشود؟ یعنی فاعل توجه و فزع. مثل اینکه بگوید من از این بلایی که دارد میآید دردم آمده یا دردم میآید، «وَيْلِی» میشود. «وَيْلِی لِشَبْلِی». اما اگر برای استعمال بشود برای تهدید، استعمال میشود به مفعول اضافه میشود. پس اگر میخواهم آقا بگویم آقا دردم، اگر بخواهم بگویم بترس، به مفعول اضافه میکنم. تو بترس، یعنی «أُحَذِّرُكَ أُخَوِّفُكَ». که میترسانم تو را، تهدید میکنم تو را. بله. در این بیت: «وَلِي قَالَتْ حُرَيْرَةٌ لَمَّا زَائِرُهَا وَيْلِی عَلَيْكَ!». ایشان هم دستش در رفته. یک بیتی را خلاف قائلم. به ام هم اضافه میشود. «وَيْلٌ» در کلام امیرالمؤمنین به عمق در واقع اضافه میشود. در ذم بعضی از آدمهای پس «لِيمَةً وَيْلَه»، یعنی «وَيْلًا أُمَّ كَيْلٍ لِغَيْرِ ثَمَنٍ لَوْ كَانَ لَهَا كَيْلٌ». هم مفعول مطلق است برای فعل محذوف. «لو» هم مال تمنیه است. یعنی حضرت فرمودند که: «أُمُّ مَنْ يَرْمِينِى فَلَكَ وَيْلٌ! وَيْلٌ!» وای بر مادر کسی که من را به دروغ رم میکرد که حکم و معارفی که به عقول شما نمیرسد را بفروشم برای، وزن کنم برای شما. وزن کردن بدون پول. نظیر اینکه من از شما چیزی را بخواهم از اجر. «يَا لَيْتَ تِلْكَ الْمَعَارِفَ بِهَا!» ای کاش این معارف ظرف بود! یعنی تشبیه کردند به ظرف! علوم را تشبیه کردند به ظرف! انگار یکی آمده میگوید: "آقا، دو کیلو علم به ما بده یا علی! پولش را بگیر!" وای بر مادر کسی که همچین حرفی میزند! علم الجما. آنجا هم چی بود؟ علم را تشبیه به ظرف کرده.
خوب، «وَیب». حالا «وَیب» خیلی استعمالی ندارد. به معنای «وَيْل» میآید. یا «زَبْرَقَانَ أَبَنِي خَلَفٍ! مَا أَنْتُمْ وَيْبَ أَبِيكَ وَ الْفَخْرُ! مَا أَنْتُمْ وَيْبَ أَبِيكَ!». «وَيْبَ» مثل همان «وَيْلًا» و «وَیح». چی؟ کلمهای است که عطف میکند و رحم میکند به مخاطب. پس «وَيْل» و «وَیح» چیه؟ وای بر تو، وای بر تو. نیست. یکیش سفت است، یکی نرم است. «وَيْلَكَ» سفت است. عزیزم! تو یکیش دارد نهیب میزند چته. یکی عزیزم! آقا جونم! «وَيْلَكَ» با «وَیْحَكَ». حضرت به «وَقَالَ أَجْرِهِ». آخه بیچاره خواب بیچاره آدم نائم چقدر خسران میکند. عملش کم است، اجرش هم کم است. «آدَمٌ أَسِيرُ الْجُوعِ سَرِيعُ الشَّبَعِ، غَرَضٌ الْآفَاتِ، خَلِيفَةُ الْأَمْوَاتِ». بیچاره فرزند آدم اسیر گرسنگی، با گرسنگی میخورد زمین، اسیر میشود. با سیری هم میخورد زمین. سیر باشد یک مشکل دارد، گرسنه باشد یک مشکل. آفت آفات میآید. هرچی تیر است تو آفات میخورد به این «خَلِيفَةُ الْأَمْوَاتِ». بهجای مردهها مینشیند. بنده خدا محقق تهرانی شهید محقق تهرانی و ایشان اینجا بودن دیگر. باز من مرده میشوم، باز بعدی. خیلی خوشحالیم الان من اینجا دفتری دارم، دستگی دارم. بیت آیتاللهالعظمی امینیخواه است اینجا. بله. چی شد؟ بیچاره فرزند آدم خوشحال است. کشتی میگیرد، میخورد زمین.
خوب، برای توبیخ و تخفیف هم میآید. مثل امیرالمؤمنین به عاصم بن زید که در دنیا زهد داشت و امور اهلبیتش را ول کرده بود. رفته بود یک گوشه، میگفت: "من کاری با زن و زندگی و اینها ندارم. ما مشغول زهد خودمان." حضرت بهش فرمودند که: «وَیْحَكَ! إِنِّي لَسْتُ كَندِكَ». وای به تو. پس «وَیْحَكَ» سفت هم میآید. گاهی محبت گفتن: "بنده خدا بیچاره! من مثل تو نیستم." فرمودند که لحنش معلوم نیست. سیاقش هم که نمیرساند که آدم توبیخ میکند. حالا ایشان گفته باید توبیخ. بله. «عَاصِمٌ! أَنْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ» دنیا؟ یا حضرت فرمودند که: «وَيْحَ الْمُصْرِفِ! وَيْحَ الْمُصْرِفِ!». چرا منصوب میخوانم؟ آقای کریمی، اضافه بشود فقط کی مرفوع میخوانیم؟ وقتی که اضافه اصلاً نشده باشد. وقتی مضاف نباشد مرفوع است. وگرنه منصوب است. وقتی مضاف است منصوب است. وقتی مضاف نیست مرفوع است. الان چیست؟ «وَیْحَكَ» یا چی؟ «وَیْحَ الْمُصْرِفِ!» یا «وَیْحَ الْمُصْرِفِ!» و «مُصْرِف» اضافه شده به «ماسف». اضافه شده. اضافه بشود منصوب. اضافه نشود مرفوع. غیر مضاف است، مرفوعتون. بیچاره مصرف! چقدر دوره! «مَا أَبْعَدَ أَفعالَ التَّعَجُّبِ!» چقدر دور از صلاح نفس و استدراک امرش. بنده خدا خیلی فاصله دارد. بخواهد خودش را جمع و جور کند برای کارهایش. «وَیحُ الْعَاصِي! مَا أَجْهَلَهُ وَ إِنَّ الْحَذَرَ هُوَ الْبَدَلُ!» بیچاره عاصی چقدر جاهل است و چقدر از بهره بردن دور است. از سود دور است بنده خدا عاصی گناهکار. و گاهی هم برای رد و تخطئه میآید. پس «وَیح» یک وقتی برای رحم میآید، یک وقتی برای توبیخ و تخفیف میآید، یک وقتی هم برای ردع و تخطئه میآید. بله کلام امیرالمؤمنین در آخر خطبه همام. طرف گفت: "آقا پس چرا خودت چیزت نشد؟ حمام." خطبه همام از هم و غم میآید. خطبه متقین وقتی حضرت خواندند، از دنیا رفت دیگر. همام وقتی شنید یک نالهای زد از دنیا رفت. بعد یکی وایستاده بود. حضرت فرمودند که: "موعظه با اهلش این کار را میکند." پس چرا خودت نمردی آدم بیشعور؟ ببینید، خودت چیزت نشد. حضرت فرمودند که: «وَیْحَ أَ أَنَّ لِكُلِّ أَجَلٍ وَقْتًا لَا يَعْدُوهُ». هر اجل وقتی دارد، از آن وقت جلوتر نمیرود. «وَ سَبَبًا لَا يَتَجَاوَزُهُ». هر مرگی یک سببی دارد. آدم سببش تجاوز نمیکند. «فَمَحَلًّا لَا تُعَدُّ لِمِثْلِهَا». دیگر تکرار نشود این حرفها. دیگر نگو همچین چیزی را. «فَنُفَهَ الشَّيْطَانُ عَلَىٰ لِسَانِهِ». شیطان با دهنت تف انداخت، نفس دهن تف انداخت. شیطان تو دهنت گذاشت، تو نگفتی. شیطان نفس تف انداخت. «وَ قَوْلُهُ» به حضرت به کسی که گمان داشت که قدر خدا جبر است بر بندهها، فکر میکرد که سیستم، سیستم جبری لازمه. فکر کردی که قضای لازم است، قدر حتمیست. «وَلَوْ كَانَ كَذَلِكَ لَوَ بَطَلَ الْعِقَابُ». یعنی همین جور خدا کی گناه کند که ثواب کند؟ همه مجبورند. خوب، اگر اینطوری است پس چرا ثواب میدهد؟ چرا عقاب میکند؟ خودش نوشته، خودش هم مجبوری کسی را میبرد یک کار خوب انجام بدهد، بعد بهش ثواب میدهد. ثواب او را ندارد. این کار را بکنی، آن کار را میکند. وعده و وعید ندارد. خودت داری میبری، خودت میاندازی. جبر نیست. گفتن کلمه رأفت است و استملاح است. برای بچه را میخواهند ناز نوازش بکنند. گوگولی! نازی و نازی! چقدر این بچه با نمک است! «مَا أَمْلَهُ!» چقدر با نمک است! همینجور استعمال شده به معنای آنچه که انسان آن را اراده میکند یا ازش کراهت دارد. مثل قل ابن اعرابی که گفته: «أَسَدٌ سَجَاحٌ شَبَثًا وَ قَيْصًا وَ لَقِيتُ مِنَ النُّكْرِ وِيسًا فَارِسِيًّا وَ لَقِيتُ مِنَ النِكاحِ وِيسًا». از نکاح خلاصه گیرش آمد. اوف، چه چیزهایی و این کلمات استعمال میشود در محاورات در آن وقتی که متکلم اراده میکند که از خودش چیزی را ظاهر بکند یا ایقا بکند در خلد مخاطب امری را. و آن شناخته میشود از قرائن کلام و احوال متکلم. و برای همین اصحاب لغت را میبینی که اختلاف دارند در بیان معانیش و لا تخلف الاثر. همهاش هم معنی تعجب میدهد. هر جغد. بله بله. تو این مشترکند. همهاش معنای تعجب را میرساند.
و ما گفتیم که این مصادر «لَا فِعْلَ لَهَا». اینها هیچ کدام فعل ندارد. همهاش بسته. «وَلِكِنْ تُولِيَ» گفته شده: «بِمَنْ قَالَ يَا وَيْلَتَيْنِ». یعنی: «وَا وَیْلَا». باب تفاعلش آمده. «وَ هُمَا يَتَوَايَلَانِ تَوَایُلًا يَتَوَایَلُ تَوَایُلًا». تفاعل هم آمده. بله. یعنی هر کدام بر اون یکی دعا کرد بالویل علی الآخر. هر کدام یکی را نفرین کرد. تمایل کردند. اون گفت: "وای بر تو!" اون گفت: "وای بر تو!" «وَ اعْلَانٌ لِلْمُبَالَغَةِ». «وَأْلٌ» هم میگویند برای مبالغه. اسم فاعلش هم میآید. «قَشَقِلٌ شَاغِلٌ، لَيْلٌ لَائِلٌ، شَعْرٌ شَاعِرٌ، سَيْكلُونٌ كَافِلٌ». «وَيْلٌ وَائِلٌ». برای مبالغه میگویند. خیلی دیگر وای بر تو. شب خیلی شب! شعر شعر خیلی شعر! برای مبالغه. «وَيْلٌ وَائِلٌ». خیلی دیگر وای بر تو. آقا جان! استعمال شده. خوب، «سَيْكلُونٌ كَافِلٌ». سگ گریهای که زن میکند برای بچه. زنی که بچهاش میمیرد. کف کفالت مفعول مطلق را مثالهایی را از آیات و روایات را باید براش بحث بکنیم. انشاءالله.
اصلش چی بود؟ یک مصدری که دلالت تأکید میکند. بله. «ضَرَبْتُ ضَرْبَاً». «كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا». «وَالصَّافَّاتِ صَفَّا فَزَاجِرَاتِ زَجْرًا فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا». آیات قرآن. حالا روایت: «لِيَجْلِسَ أَحَدُكُمْ عَلَى طَعَامِهِ جِلْسَةَ الْعَبْدِ». «جِلْسَةَ الْعَبْدِ». «لِيَجْلِسَ أَحَدُكُمْ عَلَى طَعَامِهِ». «لِيَجْلِسَ» باید بنشیند. کی مدل کی؟ کی باید بنشیند؟ «أَحَدُكُمْ». هر کدامتان «عَلَى طَعَامِهِ». «مُدِلَّ الْعَبْدِ». مدل عبد بنشیند سر سفره. «الْمَرِيضُ يُومِئُ إِيمَاءً». مفعول مطلق تأکیدی است. یعنی مریض همه چی را ایما میکند، همه چی را اشاره میکند. اصلاً هیچی نمیتواند حرف بزند. همه چی با حرکت چشم، دست. عاملش که معلوم بود بصریها گفتند که این از اقسام مفعول است. کوفیها گفتند که فعل فقط یک مفعول دارد، آن هم مفعول به. بقیه چیزها دیگر مفعول، مفعول نیستند. شبیه مفعول، مفعول است. کوفیها گفتند ما یک مفعول بیشتر. بقیه شبه مفعول. مفعول مطلق، مفعول، مفعول له، حاضر، تکلفات. مفعول مطلق شباهتی با مفعول به ندارد. مفعول به ویژگیش این است که قبل از فعل یک وجودی دارد. بعد فعل میآید، کیفیت را روی آن ایجاد میکند. زید هست. «ضَرَبْتُ زَيْدًا». زید را میزنند. آقای زید اگر تو این جمله واقع نشود، هست یا نیست؟ ولی «سَلَّمْتُ تَسْلِيمًا». این تسلیم قبل از تسلیم «سَلَّمْتُ» هست؟ نه. مفعول مطلق قبل از فعل وجودی اصلاً ندارد. با فعل. تفاوت بین مفعول «قَالُوا سَلَامًا». را ما مفعول به نمیتوانیم بگیریم. چرا؟ چیزی است که خودش وجود داشته باشد. ولی مفعول مطلق در کلام شکل میگیرد. تفاوت مفعولٌبه و مفعول مطلق، مفعولٌبه خودش وجود دارد قبل از اینکه در کلام بیاید و فعل کیفیت روی آن ایجاد میکند. پیاده مثل «ضَرَبْتُ زَيْدًا». ولی مفعول مطلق قبل از فعل هیچ وجودی پیدا نکرده است. همزمان با ایجاد فعل موجود میشود. «ضَرَبَ ضَرْبًا». «ضَرَبه» چی گفتم؟ «قَالُوا سَلَامًا». گفتند چی گفتند؟ گفتند سلام میکنیم. سلام کردن. گفتند چی گفتند؟ سلام کردند. گفتند سلام میکنیم.
آقای بهجت فرمودند او میرود، من میروم، ربطی ندارد. قول یک چیز، مقبول یک چیز است. آیتالله کریمی فرمودند: "اینگونه میگویند." کریمی فرمودند: "اینگونه میگوید." روشن شد؟ تو ترجمه شما بگید من میگویم این کار را بکند. آیا آیتالله کریمی فرمودند میگویند: "درس بخوانید." میگویم: "درس بخوانید." مغولش این است دیگر. شما چی فرمودید؟ همونو باید نقل کنم. اونی که شما گفتی، من باید نقل کنم. خوب، تأکید عامل، مفعول مطلق تأکید میکند عاملش را. دو عامل: یا فعل است یا شبه فعل است. «ضَرَبْتُ ضَرْباً». تأکید معنای حدسی که در فعل وجود دارد، نه خود فعل که دلالت بر نسبت، چون مصدر فقط علت بر حدس دارد و نسبت در آن وجود ندارد. حالا نکته بعدی این است که نه جمع نمیشود. بله، میگوید که از این رو اینکه گفته شود مفعول مطلق مفعولی است که هیچ قیدی ندارد و به همین دلیل مطلق میگویند این مطلب صحیح نیست. اینکه بگوییم هر مفعولی یک قیدی دارد، این اون قید را ندارد. نه، این درست نیست. مفعول مطلق با مفعول به تفاوت دارد. همون است، فقط قید نخورده. بله بله. تفاوت مفعولٌبه و مفعول مطلق این نیستش که مفعول مطلق همون مطلق مفعولٌبه است. نه، دو تا چیز جداست. تفاوت اطلاقش نیست. این یک نکته. نکته بعد میگفتیم تأکید میکند. «يُسَلِّمُ تَسْلِيمًا». این هم نیست. چرا؟ چون که آقا مصدر تأکید معنای حدسی که تو فعل وجود دارد، نه خود فعل که دلالت بر نسبت دارد. «سَلَامٌ عَلَيْكُمْ». چون مصدر فقط علت بر حدس دارد، مثبت درش وجود ندارد. حالا چطوری میتواند معنای فعلی که دلالت بر حدوث دارد را تأکید بکند؟ مصدر دلالت بر چی دارد؟ حدس. حدوث. حدس چطور میخواهد حدوث را تأکید بکند؟ از اینجا باید بگوییم که مطلق معنای حدسی را که فعل براش دلالت دارد، تأکید میکند. خود فعل تأکید نمیکند. معنای حدوثی که تو فعل است، تأکید میکند. پس مفعول مطلق تأکید فعل نیست. تأکیدی که تو فعل است، در فعل است. والسلام.
والحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...