مصدر و اسممصدر؛ از «غَسل» تا «غُسل»
سبحانالله؛ مفعول مطلقِ تعجب و تنزیه
غفرانک؛ آمرزش حاصل یا عمل بخشش؟
احساناً بالوالدین؛ معنای حقیقی احسان
مثقالذره؛ کمترین میزان در عدل الهی
وعدالله حقاً؛ وعدهای راستین از پروردگار
کیداً؛ تأکید بر حیله دشمنان یوسف(ع)
مکرالسئیات؛ عمل بد در پوشش نفاق
لایشهدونالزور؛ گریز کریمانه از لغو
سبحان خالقها؛ تسبیح در برابر اعجاز خلقت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در بحث مفعول مطلق، بحث دیگری مطرح میشود در مورد این تشبیهی که در ذهن شما نسبت به مفهوم مطلقِ نوعی دارید. میگوید: «جلسْتُ جِلسَةَ الأمیر» یعنی نشستنِ امیر نشستن، خوب، نشستنی که مال شماست و نشستن امیر هم که مال دیگری است؛ چطور میشود شما فعل خودت را به دیگری نسبت میدهی یا فعل دیگری را به خودت نسبت میدهی؟ این تناقض دارد که میگویی: «سرتُ سیرَ زیدٍ» یعنی سیر کردم مانند سیر زید. کسی که صاحب سیر است، آن سیرِ آخر، مال شماست یا مال زید؟ چه کسی سیر کرد؟ نکته این است که من سیر کردم، سیری که مال من است. این سیرِ من شبیه یک سیر دیگری است که واقع شده، آن هم سیرِ زید است.
نه اینکه من سیر کردم و سیر من همان سیر زید است. تناقض این است که فاعل کیست؟ نه، فاعل من هستم. فعل من شباهتی دارد. این ماده، این مصدر از من واقع شده شبیه وقوعی که این مصدر از دیگری داشته. نکته این است.
در مورد حذف عامل هم که خب، مفصل صحبت کردیم؛ یک جاهایی واجب است، یک جاهایی جایز. «أفئِنْ آلهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ» یعنی اَطفُوکمُوهُ. «سبحان الله» و «سبحَ سبحانَه» از این قبیل است که فراوان دیدیم که مطرح میشود.
در مورد اسم مصدر: اسم مصدر و مصدر هر دو حدس اشتراک دارند، هر دو دلالت بر وقوعِ یک حدس میکنند. تفاوتشان چیست؟ ببینید، نکته مهمی است. ما یک مصدر داریم، یک اسم مصدر. مصدر مثل «توضُّع»، اسم مصدر مثل «وضو». اینجا شما وضو میگیرید، در انجام عمل وضو، وضو حاصل شده است، درست شد؟ مثل «قَتل» و «قَتل». یا «غَسل» و «غُسل». «غَسل» یعنی شستن. «غُسل» یعنی شستار. شستار کلمه فصیحی نیست. شستار، مثل “نوشتن” و “نوشتار”، “گفتن” و “گفتار”، “دیدن” و “دیدار”. مصدر و اسم مصدر.
خب تفاوت چیست؟ مصدر، بما انه عرضی، یعرضُ و یصدرُ من الفاعل. اسم مصدر چیست؟ بما انه شیٌ من اشیاءَ، موجود. مصدر از این جهت که عرضی است، از فاعل عارض میشود، صادر میشود. "شستن" عرض است، "گفتن" عرض است. ولی اسم مصدر چیست؟ یک شیئی است که وجود پیدا کرده. نوشتار دیگر وجود دارد، در حالی که "نوشتن" یک چیزی است که همهاش به فاعل بند است. تا وقتی فاعل دارد مینویسد، این عمل هست. ولی نوشتار دیگر به فاعل بند نیست، نوشتار هست، دیگر فاعلی هم ندارد. "قتل" الان که من قاتل دارم یک عملیاتی را انجام میدهم، این میشود "قتل". ولی "غُسل" چیست؟ "غُسل" دیگر حاصل شده. "وضو" الان با من هست، الان من وضو دارم، ولی "توضُّع" هم دارم؟ خیر. هر وقت مشغول شدم تا وقتی که مشغول آب ریختنم هستم، میشود "توضُّع". ولی "وضو" چی؟ حاصل شده است.
مصدر و اسم مصدر. احساس میکنم که مثلاً دارم یک درس دیگر میگویم. با لحن شگفتزده بله! خوب، ساختارش فرق میکرد. گاهی برام یک چیزی مبهم بود. یک وقت مصدر، اسم مصدر، حاصل مصدر. هفت تا تفاوت دارند، مصدر و اسم مصدر.
آنچه که در مفعول مطلق میآید، معنای حدثیه است. باعث میشود که هر وقت بعد از فعل بیاید، دلالت بر تأکید داشته باشد، معنای تأکید درش بیاید. بنابراین، مصدر و اسم مصدر هر دو میتوانند مفعول مطلق بیایند، هر دو مطلقند. حالا باید دید که مثلاً "غُسل" یا "غَسل"، فکر کنم هر دوش گفته میشود. "غُسل" یا "غَسل" به جای "قتلَم" (لغت درست: "قَتلاً")، مثلاً میگوید: «اغتسِل غُسلاً» تا «غُسلاً مخلصاً». غسل کن مدل غسل مخلصانه. مثلاً یعنی چی؟ هم "غُسل" (مصدر) میتواند باشد هم "غَسل" (اسم مصدر) میتواند باشد، هم مصدر، هم جفتش، هم خود شستنت مخلصانه باشد هم اثری که از آن ظاهر میشود.
در "المیزان" تفسیر آیه «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلا» مرحوم علامه میفرماید: «سبحان» در جلد ۱۳ "المیزان"، «سبحان» اسم مصدر است برای تسبیح. پس آن جاهایی که «سبحان» میآید، «سبحان» مصدری، اسم مصدری است. آقای کریمی میفرمایند اسم مصدر علامه به معنای تنزیحی که حاصل شده و تنزیح کردن. یک چیزی را از چیزی دور میکنی، یک وقت دور کردهای. تنزیح کردن یک چیز، تنزیح، منزه شدن که حاصل شد. «سبحان» اسم مصدر است. سوره اسراء، آیه ۱.
فاعل اسم مصدر فاعل میخواهد مگر؟ مثال از نوشتار، فاعلش را باید ببینیم کیست. چه فایدهای داشت؟ مهم این است که ما چه کسی باشیم که بخواهیم اجرا بکنیم؟ حالا این تسبیح هست. حالا «يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». آنچه در آسمان و زمین است، یا خودِ الله تسبیح ماست؟ نا مفهوم. مهم آن است که این «سبحان» هست، «غفران» هست. «غفران» مثلاً گاهی ممکن است اسم مصدر بشود، مصدر نباشد. «غفرانَکَ رَبَّنا و الیکَ المصیر». فرق «غفران» و «مغفرت» شاید همین باشد. «غفران» اسم مصدر، «مغفرت» مصدر. شایع است، بخشیدن و بخشایش. بخش و بخشش. بخشش از مصدر یا اسم مصدر. آمرزیدن و آمرزش. آمرزیدن میشود مغفرت (مصدر)، آمرزش حاصل مصدر. بله.
مقصد اینجاست که حالا «غفرانَکَ» یعنی آمرزیدن تو را و یا آمرزش تو را؟ آمرزش بیشتر است. «سبحان الله» یعنی تنزیح کردن. حالا این هم پاک شدن، پاک کردن یا پاکی. پاک کردن، پاکوحش، پاکِش، پاکیزگی. بله. پاک کردن و پاکیزگی.
طهارت: یک بحثی اوایل "اللمعه" شرح لمعه است که آیا این مصدر است یا اسم مصدر؟ لذا اختلافی است و بحث مهمی هم هست. اکثر طارت (به احتمال زیاد: "طهارت") مصدر است. در فارسی معادل "تنزیح" نداریم که؟ استاد: بله بله. یک جایی من در سپاه به شهری به درجهداران گفتم «سبحان» یعنی چی، گفتند «ننگین». «سبحان الله»، «سبح»، هیچکس جواب نداد. ما یک توضیح مفصلی دادیم. کتاب از تحقیق خیلی از قبلش خیلی نان خوردیم ما. اینجوری که یادمه.
اسم «سبحان» را نگاه کنید، مصدر است برای تسبیح، به معنای تنزیه، و مضافٌ استعمال شده است. «سبحانَ الذی أَسرى بِعِبدَه...» و مفعول مطلق است؛ قائم مقام فعل است. به جای فعلش نشسته است. إن یسّبحو بوده، به جای سبحان نشسته است. از کدام قسمت؟ از کدام ۱۰ تا کریمی (احتمالاً قاعده نحوی) که قائم مقام میشد؟ م... نه. اینجا گفتیم که جلسه (احتمالاً: "در جلسه") قبل بود. گفتیم، گفتیم یک وقتهایی مضاف میشود، ولی تاکیدی است. تاکیدی هم گاهی مضاف میآید، مثل همین «سبحانَ الله» و آن یکی چی بود؟ «معاذَ الله». با اینکه اضافه شده ولی تاکیدی است.
چی بوده؟ «سبَّحتُ اللهَ تسبیحاً» بوده. خدا را تسبیح میکنم، تسبیحی به بهترین وجه، تسبیحی به اعلا درجه. به جای مصدر، اسم مصدر آوردیم، یعنی جای مصدر، اسم مصدر آباد شده. یعنی «نزّهَهُ عَن کُلِّ ما لا یلیقُ بِساحَةِ قُدسِهِ». او را تنزیح میکنم از هر آنچه که به ساحت قدسش شایسته نیست، آنچه لیاقت ساحت او را ندارد. و بسیاری از موارد استعمال میشود برای تعجب. «سبحان الله»، تعجب! تعجبی است. یعنی جایی است که جنبهای است که رویِش چیز عجیبی گفت. سبحان، سبحان! «سبحان موسیها».
طرف با امیرالمؤمنین حرکت میکرد. رسیدند به یک دشتی سرتاسر مورچه. سرتاسر دشت وسیع. گفت: «سبحانَ موسیها!» منزه کسی که بتواند اینها را بشمارد. حضرت فرمودند: من هم میتوانم بشمارم هم میتوانم به تو بگویم چقدرشان نر است و چقدر ماده. به جای این بگو: «سبحانَ خالقها!» بگو: «سبحانَ خالقِ منزه». منزه کسی که اینها را خلق کرد. خب، وقتی «سبحان» برای تعجب است، در روایت هم هست: کسی وقتی تعجب میکند، به جای "اوا" و چه میدانم چی، خانمها چه حرفهایی میزنند، از اصطلاحات که دارند خانمها، خاک، علم، و او و چی و اینها، به جایش بگوید: «سبحانَ الله». آن برایش تا قیامت تسبیح مینویسند. یک «سبحان الله» یک اجر خیلی عجیب و غریب دارد در کتاب "ثواب الاعمال" مرحوم صدوق. الله اکبر! سبحان الله! بله. در "ثواب الاعمال" مرحوم صدوق آنجا روایتش را نقل کرده است.
خوب، ولی سیاق آیه ملایمت دارد با تنزیه. از این جهت که غرض از بیان، هر چند که غرض از بیانش تنزیه است، هر چند بعضی اصرار دارند که تعجب است. اینجا «سبحانَ الذی أسرى بعبده...» منو، عجب! عجب سیرش داد. ولی اینجا منظور چیست؟ منظور تنزیه است. آن کسی که سیر داد همانی است که عرض کردم: سیر داد، خودش در سیر نیست ولی سیر اسراء دارد. ولی سیر ندارد. جالب است دیگر؟ جالب نیست؟ خدا اسراء (به احتمال زیاد: "اسماء") دارد ولی سیر مطلق ندارد. اطعام دارد ولی طعام ندارد. «هوَ الذي يُطعِمُ ولا يُطعَمْ». اطعام میکند ولی طعام نمیخورد. اشراف دارد ولی شراب ندارد. اسکان دارد ولی سکونت ندارد. عجیب است دیگر، نیست؟ یعنی معطی است ولی فاقد آن چیزی که ندارد نیست. اعطا میکند چیزی را که ندارد. نداشتن، نقص است. چون داشتنش نقص است. سکونت داشتنش نقص است. سیر داشتنش نقص است. «يُضحِکُ ولا یَضحَکُ». میخنداند ولی نمیخندد. این مجازی است. تعابیر دارد. میگوید خدا سه جا میخندد: وقتی که همه جمع میشوند که مؤمنی را ببرند پایین، خدا میخواهد او را ببرد بالا. سال ۸۸ من یکی از اساتید تو بحبوحه انتخابات این روایت را برایش نوشتم. خیلی تلاش میکرد که آن کاندیدای فتنه رای بیاورد. گفتم کار شما همان مصداقی است که خدا دارد میخندد. خدا اراده کرده بود که آنها را بزند زمین، اما همهشان جمع شده بودند نگهش دارند. ولی آنها خوردند زمین. خدا ۷ سال است دارد میخندد.
الفاظی که نایب از مصدر میآید، میتواند نایب از الفاظی باشد که اصلاً مصدری نیست، به شرط اینکه یک جوری معنای حدث ازش فهمیده بشود. تأکید از راه مصدر به دست میآید که حدث قبلش را تأکید کند. «فاجلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً». «فلا تَميلوا کُلَ المَيلِ». «مَیل» به معنای کشش است، نه گرویدن. کشش همان اسم مصدر است. «مَیل» اسم مصدر باشد، اسم جامد باشی. حتی اسم جامدی که بتواند معنای حدثی را برساند. مثلاً «کُلَّ المَيلِ»؛ اگر بتواند معنای حدثی را برساند، مفعول مطلق میشود. به جای خودش مینشیند. «لا تَفسُدْها کُلَّ الفَساد». اینها که فعلاً مصدری نیست. «کلُّ منها رَغَدًا» یعنی «أَکْلًا رَغَدًا». «عِمَلٌ صَالِحًا» یعنی «عَمَلاً صَالِحًا». «لَا تَضُرُّ شَيْئًا» یعنی «شیئاً مِنَ الضَّرَرِ». «سَنُعَذّبُهُمْ مَرَّتَين».
خب، بریم سراغ مثالهای فقهی، لذت ببریم، تطبیق بدهیم. کل درس یک طرف، این تطبیقات فقهی و قرآنی این اصلاً مزه جان آدم به نشاط میرسد. خستگیمان در میرود.
خب، «بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا». سوره نساء، آیه ۳۶. صدای سرفه از مخاطب. دکتر جانم درد میکند. جالب! سوره نساء، آیه ۳۶. «بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا». خوب، الان حضرت استاد کریمی دام ظله میفرمایند چیست این «بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا» سوره نساء، ۳۶؟ از آنجایی که ضیق وقت داریم، خیلی فشرده و سریع میفرماید: احسان، احسانِ چی؟ آها! «أَحْسِنُوا بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا» یعنی مفهوم مطلق تأکیدی. نمیتواند مفعول عاملش باشد. مفعول به عاملش باشد. عاملش چیست؟ از اول آیه میخوانید، از اول آیه میفرماید بله. مفعول به عاملش چیست؟ آموزشش. اگر بخواهیم آن را بگیریم وگرنه اصلاً نمیشود. باید «أَحْسِنُوا» بگیریم عاملش را. پس مفهوم مطلق برای فعل مقدر. احسان هم هم با «باء» میآید هم با «إلی». الان «أَحْسِنُوا بِالْوَالِدَيْن» متعدّیاش با «باء» شده است. احسان هم با «أَحْسَنُوا إلی فُلان» یا «أَحْسَنُوا بِفُلان»، جفتش میآید. باشد، اشکال ندارد. باب افعال است، ولی باز با حرف اضافه متعدّی میشود. کد کدام چی؟ احسان یا مفعولٌ به؟ «أَحْسِنْ» یعنی «أَحْسِنُوا الْوَالِدَينَ» احسان کن، والدین را.
حالا احسان خود ماده احسان. حالا شاید از باب نکتهای در معانی بیان باشد که این با حرف «باء» و حرف «إلی» معمولاً متعدی میشود. جنبه زینتی برایش دارد؟ چون «أحسنوا» اصل معنایش یعنی چی؟ ما این را غلط ترجمه میکنیم. احسان یعنی چی؟ مقاله مقاله نوشته که پیغمبر اهل احسان بود. "احسان به یتیمان" غلط است. به یتیم احسان به معنای اطعام اشتباه است. احسان یعنی چی؟ نیکو شدن. آها. حالا ببینید. اولاً که مادهاش چیست؟ "حَسُنَ". "حُسن" چی؟ زیبا. زیبا بودن. احسان یعنی چی؟ زیبا کردن. زیبا کردن یا ایجاد زیبا بودن. یعنی من این زیبایی را در دیگری ایجاد کنم. خوب. حالا زیبا یعنی والدین را زیبا کنند؟ نه، نسبت به والدین زیبا کن. «بِالْوَالِدَيْن» یا «إِلَى الْوَالِدَيْن». به سمت والدین زیبا. هفته یک بار ببرشان آرایشگاه، ببرشان حمام و این میشود احسان دیگر. خودشان را زیبا کنند. نسبت به آنها زیبایی انجام بده. کار زیبا کن. نسبت به آنها، یعنی آن نظام. «أَحْسِنُوا بِالْوَالِدَيْن إحْساناً».
«أحسنتَ بِهِ» و «أحسنتَ إلیهِ». «إساءَة» همینطور. «أسأْتُ إلی». احسان و اسائه روبرو همند. میگوید اسائه ادب، حسن و سوء، احسان و اسائه. لذا اصلاً "احسان به یتیمان" معنا ندارد. "زیبا کردن به یتیمها" اشتباه است. "احسان به پدر و مادر" معنا میدهد در اینجا. احسان یعنی کار نیکو انجام دادن نسبت به پدر و مادر. به این معنا کار نیکو نسبت به یعنی اطعامش. فارسی: سفره احسان! احسان امام حسن مثلاً. سفره احسان نداریم. سفره زیبا کردن. یک سفره زیبا.
آیه دوم، سوره نساء، آیه ۴۰. بزرگواری، سرعت را برای خودمان بالا ببریم. آیه را قرائت میفرمایید؟ تلاوت میفرمایید؟ خیلی خوب میفرمایید. محل بحث کجاست؟ بوس نکن! این کارها را سیدها را سوا میکنم. بوس میکنم و خاطر سیدی را پیدا کردم. این هم کچل بود و هم زشت بود و هم سیاه بود و دادند گفتند که این هم سید است. گفتی همه صحابه که قرار نیست من انجام بدهم. ارتباط داشت به موضوع بحث ما، بفرمایید که فیلم است! تأکید بود. بفرمایید! آقای کریمی، بفرمایید. خوب، این چیست الان؟ «يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْرًا عَظِيمًا». مطلقِ آن نمیتواند مفعول به باشد. ممنون.
ایتاء میکند اجر عظیمی را. میرساند اجر عظیمی را. مگر اینکه شما تضمین بگیرید. معنای «یُوجَرُ» یعنی اجر میدهد، که لزومی ندارد. تکلف زائد، تکلفات. خب، بریم سراغ کجای آیه؟ آها! «اِنَّ اللهَ لا یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ». این چیست؟ خود مثقال اصلاً یعنی چی؟ بر وزن "مِفعال". وزن چی بود؟ "مِفعال"؛ مقراض، اسم آلت. آلت "ثِقَل". مثل چی دیگر قرآنی بگویید. مرمراد که ابزار رویت مبالغه باشد. یعنی ثقل شدید. مثقال یعنی چه؟ ثقل شدید. مثل درک ابزار ثقل. استقلال، خفیف باید بگویید کمترین ثقل. نه شدیدترین ثقل. بهترین معنا به ابزار ثقل کردن. ذره به آن آلت. بله اره است. خب، دیگر چه؟ مثال قرآنی "مِفعال" بیاورید. گفتم که آلت خوب.
"مثقال" که به وزن "مِفعل" است، وزن این را هم گفتیم. در صرف ساده یکی از اشتباهاتش گفته که وزن آن قاعده، هلال خصوصی باب مثال و واوی صورت نمیگیرد که. قاعده خصوصی چی بود؟ (واو از اول میافتد، آخر "تاء" میآید. آموزش (؟) بعد آنجا گفته بود یک سری کلمات رویش جاری نمیشود، مثل چی؟ گفته بود "وَزن"، "وزْنه"! همهجا گفتیم بابا وزن المثقال هو وزنه. حکم صحفی (؟) یعنی چی؟ وزن همان وزن شده است. "زِنه" (زنه: وزن)؛ مثل "وعد" شده "وِعده"، "ود" شده "دیه"، "زر"، آن صغیر از "نَمل". سرخه. مورچه سرخ، موی سرخ یا مور سفید کوچک را به آن میگویند "ذره". ذره اصلاً "زر". خود "ذَرّ" یعنی مورچه. کلمه "ذَرّ" هم نَمل، مورچه کوچک را میگویند "ذَرّ". "عالم ذَرّ" هم که میگویند ما اینقدر کوچک بودیم.
دعای امام سجاد (علیه السلام) هست که: «اَنَّکَ الدُّرهُ بِالعَقلَ مَن مِثلِ ذَرَّه بَل اَصغَرٌ مِن ذَرَّه وَاحِدُ مِنَ الحَبِّ الْمَبسُوص». در مورد "ذره"، دو تا قول است. یکی اینکه آن مورچه سرخ کوچک، یا آن باد پراکنده در هوا. کلاً «یَکادُ یُرى سُقِرَ» (به احتمال زیاد: یَکادُ یُرى صَغُرَ). از شدت غبار کوچکی که در هوا پراکنده میشود. از شدت ذره. «وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا». قسم به غبارهاست ها.
«مِثْقَالَ ذَرَّةٍ» به جای مفعول مطلق نشسته است. یعنی: «لا یَظْلِمُ ظُلْمًا یُعَادِلُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ». وزنی (به جای: «وَزْنًا») ظلمی نمیکند که آن ظلم معادل باشد با وزن مثقال ذره. ظلمی نمیکند که آن ظلم معادل باشد. یعنی به اندازه اینقدر هم ظلم نمیکند. معادل باشد با وزن مثقال ذره. فکر میکردم، میگفتم خب پس معصوم هم باید اینطور باشد دیگر. اصلاً اسمش این است: معصوم! مثقال ذرهای ظلم نمیکند. چقدر عصمت میخواهد! کسی با این نگاه برود تو سیره اهل بیت، خیلی خیلی چیز گیرش میآید. ظلم کردن، ظلم فلان، متأدّی (یعنی کلمه ای که به مفعول نیاز دارد) «لَا یَظْلِمُ» یعنی به مثقال ذره ظلم نمیکند. مثقال ذره را ظلم نمیکند.
"جنیفر" (به احتمال زیاد: "جنس فعل") را روی آن صورت میگیرد. فعل را مثقال ذره اشغال (به احتمال زیاد: "اشغال میکند")؟ ذره وزن کیفیت. به اندازه اینقدر. به اندازه ثقلی که یک ذره دارد. مثقال که اسم آلت بود. اسم آلت. حالا «مِثْقَالَ ذَرَّةٍ» رنگ مثقال من مثقال ذره. یک معنایی توش است. خود آن آلت بودنش ملاک نیست که این ابزار ثقل است. یعنی کمترین ثقلی که به شمار میآید. این منظور از مثقال اصطلاحی. بله، در آن معنا به کار میرود، ولی معادل فارسی ندارد. ما معادل فارسی نداریم برای این کلمه که اسم آلت بیاید و کمترین وزن را از خودش برساند. باز هم "سر سوزن" مثلاً. حالا مثقال، مثقال ذره است. کلیت به اندازه ذرهای، به وزن ذره. کیفیت را میرساند. مفعول مطلق ما، کیفیت را کار داریم. خودش که روی آن فعل صورت نمیگیرد که. کیفیت فعل را دارد میرساند. یعنی در یک فعلی هستیم در کیفیت. الان ظلم آمده روی مثقال ذره یا مثقال ذره کیفیت ظلم را میرساند؟ کیفیت ظلم. پس میشود مفعول مطلق. و مفهوم مطلق نوعی. همیشه به نوعی که مثقال ذره باشد، به میزان. چون عددی که نیستش که، نوع مفعول مطلق است دیگر. آها! حالا مثقال خودش ابهام دارد. ذره مضافالیه و تمیزش است. ذره مضافالیه و تمیز مثقال گاهی تمیز، مضافالیه میشد دیگر. اینجا هم مضافالیه، هم تمیز مثقال. ابهام ذاتی دارد. وزن چی؟ وزن ذره؟ مثقال معنای وزن میدهد اینجا. کمترین میزان وزن.
آیه بعد، سوره یونس، آیه ۴. سوره ۱۰، آیه ۴. «اِلَیهِ مَرجِعُکم جَمِیعاً وَعدَاللهِ حَقّاً». «جَمِیعاً» چیست؟ «حَقّاً» چیست؟ بله، به سمت اوست. فقط به سمت اوست. مرجع شما، محل رجوع شما. در حالی که همه شما را در بر بگیرد، یعنی آن رجوع همه شما را در بر بگیرد. خوب، حالا دوباره خود این «وَعدَاللهِ حَقّاً». حق خود وعدالله. چرا اینجوری شد؟ الله «وَعْدًا حَقًّا» شده. «وَعْدَ اللهِ حَقّاً». در واقع خودش مطلق هم نبوده. چرا دیگر؟ بعد نوع وعده، تأکید. وعد که مفهوم مطلق است. بعد مفهوم مطلق، و مثل «سبحان الله». بعد حقش، حقاش (به احتمال زیاد: «حقِیش») میشود تمییز. آن بعد میشود مطلق نوعی. عاملش هم فعل "وعده" است که محذوف است. «وَعَدَ یَعِدُ وَعْدًا حَقًّا». اینطور باید باشد. جفتش مفعول مطلق. خود حق هم یک وقتی بحث کردیم که حال میتواند باشد، خاطرتان هست؟ دو تا بحث بود. گرفتن حق و حقیقت، یادتان است؟ تازگی گفتیم. حق به حال بیشتر میخورد. وعده خداست در حالی که حق است. «وَعْدَ اللهِ وَعْدًا» (وعدالله وعده) یعنی «وَعْدَ اللهِ» بوده مفهوم مطلق در واقع. «وَعدٌ حَقّاً» بوده. لزوم نداشته اللهاش را بیاورد. «وَعْدٌ حَقٌّ» یا "وعدا حقا". اگر وعده افتاده (به احتمال زیاد: "حدس لفظی افتاده")، «وَعدٌ» آمده. بعد آن «وَعدَنَ» شده «وَعْدَ اللهِ». همان مفعول مطلق تأکیدی بشود.
سوره یوسف، آیه ۵. تفسیر تسنیم دیگر، به سوره یوسف رسیده. جلد ۴۱ اُمش در آمد و سوره یوسف دارد تمام میشود. دارد به سوره رعد میرسد. سوره رعد و آیت الله جوادی، نگفتند. ما در درس بودیم. آن وقت یوسف که تمام شد، فرمودند سوره رعد قبلاً گفتیم. هر کی میخواهد مراجعه کند. رفتند سوره حجر، بعدش حج بود دیگر؟ ها، بعد از رعد دادند که ابراهیم. ابراهیم. بعد حالا سوره رعدشان اگر بخواهد آن درآید که آن را گفتند. چون جلسه آیه را در ۲۰۰ جلسه شاید گفتند. در ۱۶۰، ۷۰ جلسه گفتم. آن اگر بخواهد درآید، خودش یک تفسیر دوباره است. احتمالاً ۱۰ جلد رعد بشود فقط. چون الان سرعت رفته بالا. الان دیگر در یک جلدش مثلاً تا ۷۰، ۸۰ تا آیه میرسد. دیشب چند جلدش را میخواندم که مثلاً جلدهای اول از ۲۰ آیه جلوتر نمیرود. دیگر میآید به سوره آل عمران و اینا، دیگر میرود ۷۰، ۸۰ تا آیه دیگر جلوتر که میآید مدل اول سوره بقره بشود دوباره روش.
«یَا بُنَیَّ لَا تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَىٰ إِخْوَتِكَ وَاحِدًا» و دو «کَیْدًا». دلیل بر بلوغ حسدشان و ظهور حنقشان و بغضشان. نگفت: «إِنِّي أَخَافُ أَن يَكِيدُوا» یا «لَا آمَنُهُم عَلَيْكَ بِتَفْرِيحِ الخَوْفِ مِن كَيْدِهِ». نگو من میترسم اینها کید (حیله و دسیسه) کنند. یا من برای تو، من امنیت ندارم از آنها بر تو. که بعدش بگوید مثلاً خوف از کیدشان یا عدم امنیت از جهتشان. بلکه فرق کرد بر اختصاص رویا خود کید را. یعنی گفت: "رویا را بگویی کید میکنند." و تأکید کرد تحقق کید را از ایشان به مصدر. یعنی مفعول مطلق «کَیْدًا». «إِذْ قَالَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا». سپس تأکید کرد آن را به قول دومش در مقام تحلیل. «إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ». یعنی برای اینها، برای کیدشان، یک سبب دیگری است که منفصل است. و تأیید میکند آنچه نزد ایشان است از سبب. دوتا کید: حسد باعث میشود اینها برایت کید کنند. یکی عامل درونی که حسادت است. یکی عامل بیرونی که شیطان است. که «لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِينٌ». «يَكِيدُوا لَكَ كَيْدًا» یعنی به شدّ کید. یعنی کید بی قید. نه یک کید خفیف. جز اینها هرچی کید بتوانند انجام میدهند.
نکته عظمت: مگر میگفت "باز هم بهتر بود"؟ علی الاطلاق هر نوع کیدی که بتوانند انجام میدهند. مفهوم مطلق نوعی و مفهوم مطلق تأکیدی تفاوتش چیست؟ تأکید ایشان هم فرمود: «تحقق الکید اکده تحقق الکید».
آیه بعد، سوره نحل، آیه ۴۵. چند صفحه جلو، تفسیر ۱۶. آیه ۴۵. «أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ». ۴۵. بفرمایید. اینجا چیست؟ نحل. که چی بشود؟ «مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ». اولاً «مَكَرُوا» و «السَّيِّئَاتِ» مگر معنا میدهد "مکر کردن سیئات را"؟ الف لام «مَكَرُوا». "مکر کردن تمام سیئات را؟" مکر را سیئات را مکر میکنند؟ مکری که خودش به نحو سیئات است؟ مکر میکنند؟ ولی مکر را سیئات که نمیکنند. من عمل میکنم روی صالحات. یا عمل میکنم اعمال صالحات را. یعنی کیفیت عمل است یا خود عمل؟ خود صالحات. ما که با سیئاتمان (؟) عمل میکنم. معلوم است. خس، یعنی صالحات. این الان صالحات است. من میروم این را عمل میکنم؟ یا نه عمل من این وصف را دارد؟ یعنی مکرِ سیئه است. نه. میروند روی سیئات مکر میکنند. روی سیئات مکر کنند که خوب است. که سیئات از بین میرود. نه، مکرشان مکیفٌ به سیئات است، وصفش اصلاً سیئات است. وصف است. تقدیر بگیرید. حالا چه چیزی را در تقدیر بگیریم؟ یک عدهای گفتند که آقا، مکر را من، خود علامه این را میفهمم، مکر را به معنای عمل بگیر. یعنی «العملاءُ السیاّات»؛ عملشان صحیحه. «عَمَلَ سَیِّئَاتٍ ماکرینَ»، در حالی که مکر کننده سیئات را عمل میکنند. یعنی کارهای صحیح انجام میدهند، در حالی که مکر دارد. یک احتمال دیگری است که علامه رد میکند، ولی احتمالش هست. آن هم اینکه مفعول مطلق باشد. چطور سیئات وصفی باشد به جای مفهوم مطلق بیاید بنشیند؟ یعنی چطور بشود «یَمْکُرُونَ مَکَرَاتٍ سَيِّئَاتٍ»؟ اینطوری بگیر. «يَمْكُرُونَ الْمَكَرَاتِ سَيِّئَاتٍ». مَکَرَاتش مفعول مطلق نوعی. بعیدٌ من السیاق. درست است؟ سیاق. این هم اگر ما مشکل سیاق نداشتیم، این هم درست بود. فرق با سیاق جور در نمیآید.
آیه آخر بحث، سوره فرقان آیه ۷۲. «مَكَرَاتٍ». سوره فرقان آیه ۷۲. سوره ۲۵ آیه ۷۲. «وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا». شاید مثالمان چیست؟ «كِرَامًا». خب، چطور میخواهیم بگیریم؟ «مَرُّوا مَرًّا». خب این «كِرَامًا» که اولاً حال است. مصدر که نیست، درست است؟ کرامت مصدر است. «كِرَامًا» یعنی چی؟ کریم. مفعول مطلق نمیتواند باشد. در حالی که کریمانند، میگذرند در حالی که کریمانند. خب، اولین چیزی که به ذهن میآمد از اینکه اینجا مفهوم مطلق باشد، آن اصلاً مفهوم مطلق چیزی که اصلاً به ذهن نمیآید چیست؟ زور. زور است دیگر. زور دارد برایت. در "مجمع البیان" گفته اصل "زور" تموّه (به احتمال زیاد: "تمویه") الباطل بما یوهم انه حق. بله، اشکال ندارد. پس زور شامل کذب میشود. و هر لغو باطل است. و کل لغو باطلی مثل فحش و خنا (به احتمال زیاد: "فحش و خرافه"). حالا «وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ»؛ اگر مراد از زور "کذب" باشد، به جای مفعول مطلق نشسته است. یعنی: «لَا یَشْهَدُونَ شَهَادَةَ الزُّورِ». اگر مراد لغو باطل باشد، مثل غنا و مانند آن، مفعول میشود (یعنی مفعول به میشود). یعنی شهادت نمیدهند زور را. اگر پس منظور این است که کذب است. یعنی به نحو کذب شهادت نمیدهند، میشود: «لَا يَشْهَدُونَ شَهَادَةً». اگر خودش منظور غنا و اینهاست، یعنی شهادت نمیدهند غنا را. زور یعنی «لَا يَشْضُرُونَ» (به احتمال زیاد: یحضرون)، هرچند مراد اگر مراد لغو باطل باشد، مثل جناب (به احتمال زیاد: «غِنا») و مانند آن، مفعول میشود (یعنی مفعول به میشود) به معنای این است که «لَا يَحْضُرُونَ مَجَالِسَ الْبَاطِلِ». و ذیل آیه مناسب است با ثانی المعنیین. ذیل آیه که میفرماید: «مَرُّوا» با کدام میخورد؟ یعنی مجلسی رسیدند که مجلس بزن بکوب است، «مَرُّوا كِرَامًا». مجلسی که مجلس غیبت است، «مَرُّوا كِرَامًا». اینها بود دیگر؟ فحش، خنا، غنا، زور.
یا باید وصف باشد یا باید فعل باشد. اگر وصف باشد، یعنی فعلی که یک وصف بدی دارد، وصف باطلی دارد. یا نه، خودش یک فعل باطل است. زور یک فعلی است در کنار بقیه فعلها. پس یا وصف برای افعال باطل، یا خودش یک فعل باطل است در کنار افعال باطل دیگر. اگر خودش یک فعل است، «لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ» یعنی خود این فعل را شهادت، یعنی شاهدش حاضر نیست. اگر زور وصف است، یعنی شهادت نمیدهند به نحو شهادت زور. اصل شهادتشان میشود. اینجا سیاق به دومی میخورد. بله. «مَرُّوا بِاللَّغْوِ». اصلاً واژه لغو را میآورد. «مَرُّوا كِرَامًا». این فضایش به دومی میخورد. خیلی خوب. این هم از این بحث. و حالا چند تا روایت هم داریم که انشاءالله جلسه بعد بحث خواهیم کرد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...