برخی نکات مطرح شده در این جلسه
* به استناد قرآن، فلسفه جهاد، خالصسازی مؤمنان و نابودسازی کافران است و شرط اصلی ورود به بهشت.[02:30]
* برد و باخت، قاعده طبیعی جنگ، و زخم و خسارت، بخشی از امتحان الهیست، نه نشانه عدم حقانیت.[9:50]
* خداوند؛ و طراحی صحنه آزمونی که هدف، جدا کردن اهل صبر است از آنان که فقط پیروزی میخواهند![17:00]
* در فتنههای آخرالزمان، چالش واقعی، انتخاب میان گزینههای شبیه به حق با چهرههای مذهبی و انقلابیست، نه تشخیص باطل واضحی چون اسرائیل![19:00]
* در منطق الهی، معیار حقانیت، صبر در شکست و ثبات در مسیر خداست، نه لزوما پیروزی. [20:40]
* در وعده الهی، شیب عالم به سمت اهل ایمان است و مؤمن ماناست، حتی با امکانات محدود.[27:40]
* حر بن یزید ریاحی، زیباترین جلوه رجعت و دلخوشی شیرین مؤمنین به دریای کرامت و دست گیری امام![50:50]
متن جلسه
هوش مصنوعی :
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین، و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد، و علی آله الطیّبین الطاهرین، و لعنة الله علی القوم الظالمین، من الآن إلی قیام یوم الدّین.
ربّ اشرح لی صدری، و یسّر لی أمری، و احلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی.
اصل اول: بدون جهاد، بهشتی در کار نیست
در جلسه گذشته، آیه ۱۴۲ سوره آل عمران را مرور کردیم:
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ»
گمان کردید که بدون آنکه مجاهدان و صابران از میان شما شناخته شوند، وارد بهشت خواهید شد؟
آیهای است روشن، صریح و هشداردهنده. خداوند فرموده که ورود به بهشت، بیامتحان ممکن نیست. این امتحان نیز چیزی جز میدان جهاد و صبر در سختیها نیست.
سه اصل مهم از این آیه و آیات پیشین آن میتوان استخراج کرد. اگرچه بهجای سیر معمول از آیات پیشین به این آیه، اینبار از آخر به ابتدا بازمیگردیم تا مسیر فهم ما هموارتر شود.
نخستین اصل این است:
بدون جهاد، مجاهد شناخته نمیشود؛ بدون صبر، صابر معلوم نمیشود؛ و تا این دو مشخص نشوند، بهشتی در کار نیست.
اصل دوم: تمحیص و محق؛ تطهیر مؤمن و نابودی کافر
آیه پیش از آن، اصل دوم را روشن میسازد:
«وَلِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکَافِرِینَ»
یکی از اهداف جنگ و جهاد، تمحیص مؤمنان و محقّ کافران است.
تمحیص، یعنی پاکسازی مؤمنان؛ بیرون رفتن ناخالصیها، تعلّقات، اشتباهات، و حتی آدمهای اضافی. مثل لباس شستنی است که قبل از انداختن در ماشین، جیبهایش را خالی میکنند. آنچه به آن وابستهای، همان چیزی است که در مسیر جهاد از تو جدا میشود.
نمونههایش را هم دیدهایم. در جریان حملات دشمن، برخی تازه لو میدهند که در کجای خانهشان طلا پنهان کردهاند! جنگ است که تعلّق را میسوزاند، وابستگی را میریزد، و انسان را از دنیا سبک میکند.
و در سوی مقابل، محقّ کافران است؛ یعنی کوبیدن و پودر کردن. محق، مثل محو است؛ یعنی نیستی کامل.
جنگ، صحنهی جداسازی صفوف است. مؤمن از کافر جدا میشود. حتی در میان مؤمنان نیز، خالص از ناخالص بازشناخته میشود. جنگ، برکتش همین است؛ همه را سر جای خود مینشاند.
اصل سوم: زخم شما، زخم او؛ اما پشت شما خداست
در آیه ۱۴۰ سوره آلعمران میفرماید:
«إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ...»
اگر شما زخم خوردهاید، دشمنانتان نیز زخم خوردهاند.
جنگ، زخمی دارد؛ آتش دارد؛ خانه را میسوزاند، ماشین را آتش میزند، عزیز را میگیرد، و انسان را به مصیبت میاندازد. اما فقط شما نیستید که در جنگ رنج میکشید. آنها نیز زخم میخورند. آنها هم خسارت میبینند.
آیه میگوید: زخمِ تو و زخمِ او، مساوی است. اما آنچه ما را از آنها جدا میکند، این است:
«... وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا یَرْجُونَ»
شما از خدا امید دارید، اما آنها هیچ امیدی ندارند.
اینجاست که دردهای مشترک، تفاوت مییابند. هر دو طرف در میدان نبرد عزیز از دست میدهند، اما شما وقتی زخم میخورید، پناه میبرید به حرم، میخوانید حدیث کساء، ختم صلوات میگیرید، به حضرت زهرا علیهاالسلام متوسل میشوید؛ اما دشمنان، پناهی ندارند، قبلهای ندارند، و امیدی در دلشان نیست. این تفاوت ما با آنهاست.
اصل چهارم: چرخش روزگار، قاعدهی امتحان است
در ادامه همان آیه ۱۴۰ آمده است:
«وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ...»
و این روزها را میان مردم میگردانیم.
این فراز، معنای دقیق یک سنّت الهی است. خداوند فرموده است که در میدان جنگ، پیروزی و شکست دست به دست میشود. یک روز تو میبری و یک روز دشمن. این قانون خداست.
مبادا اگر در میدانی شکست خوردی، گمان کنی خدا از تو روی گردان شده یا دشمن را تأیید کرده. نه! خدا فرمود: «وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ»؛ من دوستدار ظالمان نیستم، پس هرگز یار آنها نخواهم بود.
شکستها بخشی از امتحان الهی است. حتی اگر همه چیز کامل باشد؛ نقشه، تاکتیک، تجهیزات. حتی اگر سپاه مؤمنان با آمادگی کامل وارد میدان شود، باز ممکن است شکست بخورند، نه از سر ضعف، بلکه برای اینکه امتحانشان تمام شود. تا معلوم شود چه کسی مجاهد است و چه کسی صابر.
اینکه خداوند اجازه میدهد دشمن غلبه کند، بهخاطر سنّت «تمییز مؤمن از منافق» است. تا زمانی که پیروزی در کار باشد، همه همراهند؛ اما وقتی سختی فرا میرسد، آنوقت فقط مؤمنان میمانند. خدا میخواهد از میان «اهل شعار» و «اهل بصیرت»، مؤمنان واقعی را جدا کند.
اصل پنجم: نه سست شوید، نه اندوهگین؛ برتری با مؤمنان است
در آیه ۱۳۹ سوره آل عمران، خداوند فرمانی میدهد که جان مؤمن را گرم میکند و دل او را از سستی و اندوه نجات میبخشد:
«وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ»
سست نشوید، غصه نخورید؛ شما برتر هستید، اگر مؤمن باشید.
این آیه نقطهی اوج بحث ماست. جمعبندی همه آیات پیشین است. اگر جهاد هست، اگر تمحیص هست، اگر زخم و شکست هست، در نهایت نتیجه این است: شما پیروزید، اگر اهل ایمان باشید.
نه سستی کنید، نه در اندوه فرورفته باشید. چرا سست میشوید؟ بهخاطر کمبودن امکانات؟ بهخاطر اینکه دشمن اف۳۵ دارد و شما پراید؟! فراموش نکنید که خداوند از همان اول، شیب عالم را به سمت مؤمنان طراحی کرده است.
شیب عالم، یعنی هرچه بر سر این عالم ببارد، به سمت مؤمن جاری میشود. همانطور که در قرآن آمده است:
«كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ، وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ... فَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ»
چقدر باغها، چشمهها، کشتزارها، و قصرهای مجلل که فرعونیان ساختند، اما خدا همه را به مؤمنان بخشید.
فرعون بر نیل دل خوش کرده بود، تمام اقتدارش را به رودخانه بسته بود، و عاقبت در همان رود غرق شد. خدا گاهی قدرت را میسپارد به دست کافر، تا آن را وسیلهی سقوط او قرار دهد.
پس چرا سست میشوی؟ چرا میگویی ما چیزی نداریم؟ مگر قدرت در تسلیحات است؟ مگر پیروزی در اف۳۵ و موشک و هواپیمای سوخترسان است؟ نه، اینها همه ابزار امتحاناند.
خداوند آگاهانه با دست خالی مؤمنان را به جنگ با کفار میفرستد. چرا؟ چون میخواهد ایمان آنها را به رخ بکشد. میخواهد ثابت شود که اینها اهل دنیا نیستند؛ اهل خدا هستند. برای همین است که حتی با پراید، به جنگ تسلا میروند!
نقطه پیوند: جایی که جنگ به کربلا میرسد
درست همینجا، جایی که بحث به «تسلیم یا جنگ» میرسد، امام حسین علیهالسلام وارد میدان میشود.
امام حسین علیهالسلام، در برابر دوگانهای ایستاد که همه ما در آن قرار میگیریم:
یا تسلیم و ذلت، یا جنگ و شهادت.
و انتخابش را با این جمله اعلام کرد:
«هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»
دور باد از ما ذلت.
این همان امتداد آیات جهاد در قرآن است. تمام این اصول قرآنی، وقتی به صحنهی تاریخ میرسد، در قامت سیدالشهداء علیهالسلام تجسم پیدا میکند.
ایشان به ما نشان داد که راه خدا، راهی است که حتی اگر پایانش شهادت باشد، باز هم برندهای. چون تسلیم در برابر ظلم، ذلت همیشگی است. اما مقاومت، حتی اگر به مرگ ختم شود، عزت جاودانه میآورد.
آغاز فصل کربلا: ورود امام حسین علیهالسلام و مواجهه با حرّ
با گذر از آیات قرآن و اصول حاکم بر سنتهای الهی در جهاد، حال نوبت آن است که این مبانی را در تاریخ زندهی عاشورا به تماشا بنشینیم.
از اینجا، مسیر سخن به سمت کربلا کج میشود؛ به سوی سال شصت هجری، وقتی امام حسین علیهالسلام وارد سرزمین نینوا شد.
نخستین نیرویی که بر سر راه امام ایستاد، لشکر حرّ بن یزید ریاحی بود. هزار نفر نیرو، با مأموریت مشخص:
«نگذارید حسین جلوتر برود. او باید همینجا متوقف شود؛ یا برگردد، یا تسلیم شود، یا تحویل عبیدالله گردد.»
اما حرّ، مردی بود که با همه قساوت مأموریتش، هنوز قلبش را نبسته بود. به صراحت گفت:
«با شما دشمنی ندارم، اما مأمورم راه را ببندم.»
این آغاز گفتوگوهایی بسیار مهم بود. امام حسین علیهالسلام با حر سخن گفت، هشدار داد، و از سرنوشت شوم قتل فرزند رسول خدا پرده برداشت. و در میان این گفتوگوها، جملاتی رد و بدل شد که تا ابد تاریخ را لرزاند.
امام به حر فرمودند:
«ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ، ما تُریدُ؟»
یعنی «مادرت به عزایت بنشیند، چه میخواهی؟»
و حر، پاسخی داد که از ادب، ایمان و تأمل او پرده برداشت:
«اگر کسی غیر از تو، نام مادرم را چنین میبرد، همین را به او بازمیگرداندم. ولی مادرت، فاطمهی زهراست؛ زبانم را یارای پاسخ نیست.»
چه زیبا امام حسین علیهالسلام در قلب حر، چیزی کاشت که ظهر عاشورا، به ثمر نشست.
روایت آب و عطش: ادب امام در مواجهه با دشمن
همان روز، وقتی حر و یارانش با خستگی و تشنگی به نزدیکی کاروان امام رسیدند، حضرت فرمودند:
«آنان را سیراب کنید؛ اسبهایشان را نیز از آب محروم نکنید.»
یکی از سربازانِ دشمن، با مشک آب نزد امام آمد، اما نمیدانست چگونه از آن بنوشد. امام، مشک را به دست گرفت، به لبش نزدیک کرد و نشان داد که چگونه بنوشد.
همین دستانی که مشک آب را بلند کردند، چند روز بعد، پیکر کودک ششماههای را از میدان برخواهند داشت؛ همان کودکی که همین لشکر، جرعهای آب را از او دریغ خواهند کرد...
بازگشت حر؛ توبهای که تاریخ را جاودانه کرد
صبح عاشورا، حر دید که ماجرا شوخی نیست. اینان آمدهاند تا حسین بن علی را بکشند. دیگر تردید نکرد. نزد عمر بن سعد رفت و گفت:
«آیا واقعاً با حسین پسر فاطمه میجنگی؟»
عمر بن سعد گفت: «آری، جنگی خواهد بود که سرها بیفتد و دستها بریده شود.»
حر گفت: «من خود را میان بهشت و دوزخ میبینم، و هرگز دوزخ را برنمیگزینم.»
و با شتاب، اسب خود را تاخت و خود را به امام حسین رساند.
گفت: «آیا توبه من پذیرفته میشود؟»
امام، با آغوشی گشوده، فرمودند:
«مرحبا یا حرّ! أنت حرٌّ کما سمّتک أمّک؛ خوش آمدی ای حر! تو آزاد مردی، همانگونه که مادرت تو را نامید.»
حر، دیگر حرّ سابق نبود؛ آزاد شدهی امام حسین بود، آزادهای که در آخرین لحظات حیات، راه بهشت را برگرفت.
شهادت حرّ؛ درسی برای تمام آزادگان تاریخ
حر پس از توبه، با اصرار فراوان اجازه میدان گرفت. گفت: «روم نمیشود وارد خیمهها شوم؛ شرم دارم با زن و فرزندان تو روبهرو شوم. اجازه بده مستقیم به میدان بروم.»
و رفت؛ چون رعدی که از آسمان برخاسته، بر سر لشکر دشمن فرود آمد. با آنکه روز گذشته فرمانده آنان بود، اکنون چون عاشقی در خون میغلتید.
چندین تن را به خاک افکند تا آنکه محاصرهاش کردند، بدنش را دریدند، و بر زمین افتاد.
صدای «الامان» او که بلند شد، اباعبدالله خود را به میدان رساند. با سرعت، همچون باز شکاری، بالای سر حر رسید. سرش را بر دامان گرفت.
گفت:
«أنت حرٌّ کما سمّتک أمّک»
تو آزادهای، همانگونه که مادرت تو را نام نهاد.
در روایت است، حر زخمی بود و خون از سرش جاری. امام حسین دستمالی را که از مدینه به همراه داشت، باز کرد و بر زخم او بست. همان سربند، نشانی شد از عنایت حسین به حر؛ و بعدها که سربند را برداشتند، خون بند نیامد... حر اجازه نداد کسی آن هدیهی اباعبدالله را از سرش بردارد.
آری؛ این حر بود که از دلِ جبههی دشمن، بیرون کشیده شد، تا همگان بدانند راه بازگشت همیشه هست، اگر صداقت باشد و ایمان.
جلسات مرتبط

جلسه اول : با فانتزیها نمیشود به کربلا رسید
با یزید هرگز

جلسه سوم : ربانیون؛ آنان که خم نشدند
با یزید هرگز

جلسه چهارم : ربّیون در میدان جنگ نرم
با یزید هرگز

جلسه پنجم، عزت یا ذلت؟ روایت قرآنی سازش و چالش
با یزید هرگز

جلسه ششم: شمشیر نور، نه شمشیر تسلیم
با یزید هرگز