
جلسه دهم : چرا یزید نقطه پایان اسلام بود؟
این مجموعه سخنرانیها، روایتی پرهیجان و متفاوت از عاشوراست؛ جایی که فانتزیها کنار میرود و حقیقتی بزرگ نمایان میشود: امتحان الهی، صبر در سختیها، و جهاد برای عزت نه ذلت. در این جلسات از یاران ربانی امام حسین(ع) گفته میشود؛ مردانی که استوار ماندند و هرگز ضعف نشان ندادند. پیام اصلی آن است که صلح و جنگ ارزش مطلق ندارند؛ گاهی صلح خیانت است و جنگ عین رحمت. و در نهایت، جمله طلایی امام حسین(ع) «مثلی لا یبایع مثله» به ما یادآوری میکند که خط بیداری و مقاومت همیشه زنده است؛ هر روز عاشوراست و هر سرزمین کربلا
* بررسی وقایع عاشورا، با تحلیل تاریخی-سیاسی جبهههای سهگانه ایمان، کفر و نفاق و تطابق آن با مسائل امروز.
* ریشه سقوط ادیان در نفوذ منافقین داخلیست، نه دشمنان خارجی.
* مانایی اسلام نه بهواسطه اخلاص مردم، بلکه بهدلیل مکر منافقان برای حفظ قدرت بود، با نقاب حب اهل بیت!
* نگاهی به مکر الهی در استفاده هوشمندانه و ابزاری از منافقان، برای حفظ نام پیامبر و اسلام.
* سایدبندی نفاق، تاکتیک اهلبیت بود برای حفظ نام پیامبر، تا زمانی که یزید با دشمنی آشکار، نقاب از روی نفاق برداشت.
* کربلا، حکایت دریدن پرده نفاق و افشای چهره دشمنان واقعی پیامبر، به دست اباعبدالله الحسین علیه السلام.
* رهبر حکیم انقلاب، میراث دار اهل بیت علیهم السلام در برداشتن نقاب از نفاق و معرفی اهلبیت، در مواجهه با غربگرایان.
* "جنگ موجودیتی" میان اسلام و کفر،کربلای عصر ماست، و رسوایی منافقین و تفکیک جبهه ایمان از نفاق، راه گشایش نهایی.
* واکاوی جلوههایی از تحقیر دشمن نسبت به امام حسین علیهالسلام و شکستن عزت ظاهری امام.
* روضه مظلومترین قتیل العطشان.. ذبیحُ الله.. قَتیلُ العَبرات..
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در جلسات قبل بحث به اینجا رسید که امام حسین (علیه السلام) فرمودند: «مثلی لایبایع مثله»؛ مثل منی و مثل یزیدی بیعت نمیکند. در جلسه پایانی دیشب، کمی در مورد این صحبت کردیم که مگر یزید کی بود و تفاوتش با بقیه چی بود که امام حسین میفرمایند که با مثل یزیدی، مثل منی بیعت [نمیکند].
یک جمله طلایی دیگر هم امام حسین (علیه السلام) داریم که این هم خیلی کلیدی است؛ بگوییم انشاءالله و برویم وارد بحث بشویم. میشود گفت مهمترین جلسه این شبهایمان، امشب است که مباحث بسیار مهمی باید به آن پرداخته شود. هم ریتم بحث، ریتم تندی است و هم حجم اطلاعات زیادی باید امشب مرور شود تا انشاءالله بحث جمعبندی شود.
یک عبارتی از امام حسین (علیه السلام) هست. حضرت میفرمایند: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید». جمله معروف: «بر اسلام سلام». این سلام به معنای خداحافظی است: باید با اسلام خداحافظی کرد. کی؟ آن وقتی که یک حاکمی مثل یزید عهدهدار امر اسلام شود.
خب، ما چون از این کلمات زیاد میگوییم، خیلی وقتها غُلو و شعار و مبالغه و اینهاست. فکر میکنیم خب مثلاً حضرت فاتحه آن جلسه را خواند که منبریاش تو باشی؛ مثلاً نمیفهمی چه جوریه. فاتحه آن هیئتی را باید خواند که تو منبریاش باشی. فاتحه آن جلسه را باید خواند که تو مداحش باشی. فاتحه فلان... امام حسین هم اینطوری گفته؛ گفته: «باید فاتحه آن اسلامی را خواند که یزید حاکمش باشد.» ماها مثلاً اعصابمان خُرد میشود، یک چیزهایی میگوییم، غُلو میکنیم. امام حسین هم دارند اینطور میگویند. وگرنه خب مثلاً به امام رضا (علیه السلام) هم شما بگویید، حضرت میفرمایند: «باید فاتحه آن اسلامی را خواند که مأمون حاکمش شود.» به نظر ما، این جمله برای همه درست است: «باید فاتحه آن اسلام را خواند که هارونالرشید حاکمش شود.» متوکل حاکمش [شود].
ولی واقعاً اینطور نیست. یزید با بقیه یک فرقی میکند. این فاتحهای هم که باید خوند، خداحافظیای هم که باید کرد، واقعاً خداحافظی است. نه، اتفاقاً تو دولت هارون و مأمون با اسلام خداحافظی نمیکنیم. «آقا اینها چه فرقی میکنند با هم؟» نکتهاش همین است؛ این فرق خیلی مهم است. این بحث امشب جزو بحثهای بسیار کلیدی و مهم است؛ هم نسبت به تاریخ گذشته، هم نسبت به تحلیل مسائل امروز و تحلیل مسائل آینده. نسبت به تحلیل مسائل امروز و آیندهاش، قول نمیدهم امشب برسیم چیزی بگوییم، ولی آنهایی که تیزند و تو مسائل سیاسی و اهل تحلیل و اینها [هستند]، خیلی نکته [مهمی است]؛ خودشان با خودشان مرور میکنند و به یک چیزهای خیلی جالبی میرسند که به دردشان میخورد؛ اگر فرصت هم بشود، حالا یا امشب یا [در] جلسات [بعد].
[این بحث ما]، سه تا جبهه دارد. شنیدید؟ «لا جبهة الایمان، جبهة الکفر، جبهة النفاق.» درسته؟ بله. سه تا جبهه است: جبهه اسلام، کفر، نفاق. ما البته این سه تا را میکنیم چند تا. در نظر ما چند تاست دیگر. منافق و کافر: «ان الله جامع الکفار والمنافقون فی جهنم (جمیعاً)». اینها را تو جهنم یک جا جمع میکند. گاهی هم برایمان خیلی فرقی نمیکند؛ میگوییم: «آقا اینها همهشان سر تا پای یک کرباسند.» یک وقتهایی میگوییم: «اتفاقاً کافر بهتر از منافق است. منافق معلوم نیست وضعش چیست. کافر وضعش معلوم است.» اینها حرفهای درستی است، ولی به درد تحلیلهای ما نمیخورد. قیامت نمیخواهیم زندگی بکنیم که ببینیم کافر بدتر است یا منافق، [تا بتوانیم] سیاستگذاری بکنیم. ما میخواهیم تحلیل کنیم. ما میخواهیم جبههبندی کنیم. اینها خیلی مهم است. دانه به دانه این جملات که عرض میکنم، [اگر به] هر قطعهای بهش توجه نشود، تو تحلیلمان میلنگیم. تو تحلیلهایمان، نه نسبت به امروز و آینده، تو تحلیلمان نسبت به عاشورا میلنگیم. با خیلیها که صحبت بکنی، نمیتوانند اثبات بکنند شهادت امام حسین (علیه السلام) پیروزی بود. وقت نیست وگرنه من چهل دقیقه در مورد این صحبت میکردم و اثبات میکردم که اتفاقاً ما با شهادت امام حسین (علیه السلام) پیروز نشدیم [بلکه] با منطق کسانی که نمیتوانند مسائل را درست تحلیل بکنند، با منطق غلطی که هم تحلیل عاشورا میلنگد، هم اتفاقاً تو تحلیل مسائل امروز میلنگد.
آنهایی که نسبتشون با انقلاب درست نمیتوانند بفهمند و کار انقلاب را درست نمیتوانند بفهمند، حقانیت انقلاب را درست نمیتوانند بفهمند، خب اگر وقت بود تحلیل میکردیم، معلوم میشد تو منطق اینها امام حسین (علیه السلام) هم شکست [خورده]. مطلب میرساند یک کمی ما را.
ما سه تا جبهه داریم: جبهه اسلام است، جبهه کفر، جبهه نفاق. بله، منافق از کافر بدتر است. ای کاش کافر بیاید که همه بفهمند چی به چی است. ولی اینها به درد بحث ما نمیخورد.
امشب تو این سه تا جبهه، همیشه ادیان، شکستشان— خوب دقت کنید، خیلی مطلب زیاد استها، دیگر من هی تأکید نکنم، حواستان باید [جمع باشد]، یک ساعت امشب احتمالاً جلسه بالای یک ساعت و ده دقیقه [میشود]— التماس دعا.
همه ادیان، مشکلشان کجا بود؟ حضرت موسی، حضرت عیسی (علیه السلام). کجا این ادیان کارشان گره خورد و بساطشان جمع شد؟ برخوردشان با کفار نبود. تو برخوردشان با منافقین بود. از داخل. همیشه ادیان منهدم [شدند]. داخلیها ادیان را نابود [کردند]. بله. روبهروییها وضعشان مشخص است. کافر وضعش مشخص است، ولی آنی که تعیینکننده است، آنی که تصمیمگیرنده است، منافق است. و وضع منافقین تو جامعه مسلمانان است. تو هر دینی [اینطور است]. یهودیها به واسطه خودیهایشان نابود [شدند]. مسیحیها به واسطه خودیهایشان نابود شدند. از بیرون نابود نشدند. اسلام هم از این قاعده مستثنا نبود. میرفت که به نحوه داخلی نابود شود. کی؟ بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم). عملاً هم همه نشان دادند که اعتقاد جدی به پیغمبر نداشتند. نام پیغمبر، شخصیتی بود جذاب بود، اخلاق داشت. خود قرآن هم اشاره کرد. یک بحث دیگر که این شبها داشتیم، این نکته را آنجا عرض کردم. از علامه طباطبایی در المیزان: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ». ایشان ذیل این آیه میفرمایند که با آیات قبل و بعد این آیه میفرمایند: از آیات قرآن فهمیده میشود که این ملت، مردم مسلمان اگر پای اسلام وایستادند، به خاطر این نبوده که عقایدشان به حق بوده است. وگرنه اینها شهدا را میت میدانستند. قرآن آمده به اینها حالی کند: «بابا این شهید است. این رفته لقاء خدا. این پیش خدا روزی دارد.» [به شهدا اعتقادی نداشتند]. آخر به باد رفت! وقتی که [کسی] کشته شد در راه خدا، فکرشان این بود، ذهنشان این بود. اگر هم اینها پای دین وایستادند، یک چیزی اینها را نگه داشت. چی بود؟ «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ.» اخلاق پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم). پیغمبر شیرین بود، مهربان بود، دوستداشتنی بود، جذاب بود. به خاطر پیغمبر مونده بودند. نه به خاطر عقاید. نه به خاطر وحی. نه به خاطر قرآن. پیغمبر رفت، اینها هم جمع کردند و رفتند. تمام. میرفت کار تمام بشود.
یک جماعتی برای اینکه خودشان را بچسبانند به پیغمبر و قدرت را دست بگیرند، آمدند وسط. منافقین. اتفاقاً معمولاً مردم به اینها تمایل دارند. با اینها بیشتر سنخیت دارند. اینها را داشته باشید. خیلی دارم مطلب میدهم اینجا. اینها اتفاقاً وقتی حاکم بشوند، مردم میبینند یک پول و پلهای هم به ما میرسد. هوای ما را هم دارند. جیب ما را هم پُر میکنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) وقتی حاکم بشود، همانقدر هم که رئیس بوده، مدیر بوده، چهار صباحی، چهار تا جایی هم که مدیریت علی (علیه السلام) را دیدیم، دیدیم علی (علیه السلام) نَم پس نمیدهد. از علی (علیه السلام) به کسی هیچی نمیرسد. رفقای درجه یک خودش را هم نگه نمیدارد. به زن و بچه خودش هم هیچی نمیرسد. زن و بچه خودشان را هم دست از پا خطا کنند، دست همینا را هم قطع میکند. «نخواستیم آقا، علی برای خودتون خوبه. اولی، دومی، سومی، اینها به ما میخورند. اینها خوبند. از اینها خوشمان میآید.» یک مدتی هم امیرالمؤمنین (علیه السلام) حکومت کرد. بعد بیست و خوردهای سال، چهار سال حکومت کرد. همه گفتند: «نفسها بَند. علی خیلی خوبهها، به درد ما نمیخوره. ما نمیکشیم بابا. مثل خودمون بیاد.» عملاً ظرفیت جامعه، همیشه تا الان به این بوده که اگر با اسلام راه آمده، منافقین، اسلام را زنده نگه داشتند. چه حرفهای عجیبی دارم امشب میزنم! مردم آنقدر با اسلام خالص علی بن ابیطالب (علیه السلام) ارتباط برقرار نمیکنند. اگر علی (علیه السلام) از روز اول حاکم بود... وقت ندارم، شماها هم البته به نظرم میرسد که قبول میکنید حرفم را. لازم نیست خیلی توضیح بدهم. گفتم: «استدلال حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، همه یارانش را از دست داد. امیرالمؤمنین (علیه السلام)، خیلی مردم کوفه هم پای علی واینمیایستند. برعکس، معاویه سفرش پهن است. پول میریزد. بساط عیش و نوش، رفاقت. تو برو دمشق را ببین. ریاستها بهت میدهد. آبادت میکند. این را میگویند دین. این را میگویند مسلمان. لارج، بخشنده، دست و دل باز، رفیقباز. جونم فدای اسلام معاویه. از علی هیچی. نمازش فقط قبوله. خوبه. نماز پشتش بخوانیم، قبول. سفره، سفره معاویه.» این وضعیت ماست.
پس در نتیجه آن چیزی که اسلام را زنده نگه داشت، این بود که چهار نفر به اسم خدا و پیغمبر و برای ریاست آمدند. خودشان را جا زدند به عنوان یار پیغمبر، یار غار پیغمبر. «ما با پیغمبر بودیم. ما رفیقیم. ما پدرخانمیم. ما اینجوریایم، ما اونجوری.» ملت هم گفتند: «آقا اینها این قرائت از پیغمبر را ما دوست داریم.» اینها. اینها نه، جنس اهلبیت (علیهم السلام). با اینها سرشاخ نشدند. اول استدلال آوردند، حرف زدند. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) احتجاج کرد. سخنرانی کرد. داستان فدک را مطرح [کرد]. ملت هم نشان دادند وضعیتشان را. آن که فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود، دختر پیغمبر بود. تو روز روشن، آنقدر عیان و عریان حقش را خوردند. آنقدر پوستکنده. ملت هم وایستادند، بَر و بَر نگاه کردند. بیشتر از این نمیشود ازشان [انتظار داشت]. دیشب عرض کردم: «با این پیراهن خلافت، امیرالمؤمنین (علیه السلام) کشاکش را نینداخت. گفت: «تن تو باشه، گشاده باشه، فقط سالم نگهش [دار].» خاصیتش چی بود؟ خاصیتش این بود که این منافقین وقتی رئیس شدند، از باب رقابت با اهلبیت (علیهم السلام) هم که پیغمبر… هی پیغمبر را بیاورند وسط. از باب رقابت با اهلبیت، قرآن را میآوردند وسط. میخواستند در خانه اهلبیت را ببندند. میگفتند: «همه فقط قرآن بخوانید.» قرآن. قرآن را اینها جمع کردند. قرآن را اینها مصحف واحد کردند. توحید مصاحف کار خلیفه سوم بود. اثر رقابت با اهلبیت. برای اینکه آنها از میدان به در بشوند، هی جونم رسولالله، آقامون رسولالله. اینها میکردند. نمیدانستند اینها تو پازل خدا افتادند. تو بازی خدا افتادند. خدا میخواهد نام پیغمبر، اسم پیغمبرش را با دهان اینها حفظ کند. وگرنه اگر یکم دعوا میشد، ملت که سمت اینها بودند، اینها وقتی کفرشان را علنی میکردند که: «برو بابا چه کشکی، چه پیغمبری، چه وحیای؟ آره لایک داری داداش، ما هم با همیناییم. بالاخره صحابه پیغمبرند. مسلمانند. صلاحیتمون بیشتره. نماز بخونیم؟ بله بله، نماز هم میخوانیم پشت اینها.» چقدر جالب شد: «و مکرو و مکر الله والله خیرالماکرین.» یک رَکب. وگرنه قرآن هم نمیماند.
چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: «دست به شمشیر بشوی، نامی از پیغمبر نمیماند.» فاطمیهها با این تحلیلهای مندرآوردیهای این روزهامون که مسائل را میخواهند تحلیل کنند. اتفاقاً خوب... بخواهی بروی با این اهلبیت کلاً باخت دادند. اهلبیت گفتند: «آقا ما جبهه نفاق را نگه میداریم. ما جبهه نفاق را به نفع خودمون بازی میدهیم. بگذار اینها فکر کنند دارند ما را میزنند. نفهمند ما داریم توی بازی اینها را میزنیم. و ما با اینها جبهه کفر را میزنیم.» اینها اعتبار که نداشتند بین مردم. هرچی فضیلت بود، مال امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. هرچی جنگ بود، مال امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. هرچی فتوحات بود، مال امیرالمؤمنین (علیه السلام). فاتح خیبر امیرالمؤمنین، فاتح بدر امیرالمؤمنین. این بدبختها تو جنگها فرار [میکردند]. حالا بالاخره دری به تختهای خورد، ملت رأی دادند، آمدند رأس کار. چکار کنند؟ «ما میرویم ایران را فتح میکنیم. فکر کردید ما کمکسی هستیم؟» قرار بود اسلام در نطفه خفه بشود. با مدیریت اهلبیت، با سازماندهی هوشمندانه، اینها شدند مهره ما در جنگ با کفار. برای اینکه فتوحات پیدا کنند. عنوان پیدا کنند. لقب پیدا کنند. اثرِ رقابت با بنیهاشم، راه افتادند کشورگشایی میکردند. به نفع ما. ایران را فتح کردند. روم را فتح کردند. اسلام را توسعه دادند. کل عالم را [اسلام] گرفت. اگر اهلبیت [در حکومت] مستقر بودند، ما از همان مدینه جلوتر نمیتوانستیم [برویم]. پنجاه سال تو سر هم میزدیم.
چکار کردند اهلبیت؟ از این ابزار استفاده کردند. اینها آمدند گفتند: «آنها انقلابیاند، حزباللهیاند، فلانند. وسط خیابانها دیوار میکشند. ما خوبیم. ما بلدیم. ما زبان دنیا را میفهمیم.» ملت هم گفتند: «آره، اینها...» بعد اینها تو رقابت با آنها مجبور شدند هی خودشان را به پیغمبر بچسبانند. آخر نتیجه این شد: پیغمبر حفظ شد، اسلام ماند. «پیغمبر خودش طرف اینهاست. اگر کتککاری میشد، اینها میافتادند طرف آنها.» [آن وقت] پیغمبر هم، طرف پیغمبر و اسلام و همه چیز با همدیگر نابود [میشد]. اینها آمدند خودشان را گذاشتند آنور. آنها را گذاشتند آنور. پیغمبر هم گذاشتند طرف خودشان. گفتند: «ما و پیغمبر، ضد پیغمبر.» این رَکَب خدا بود به منافقین. منافقین شدند ابزار رشد اسلام در طول تاریخ. گرفتی چقدر جالب شد این تحلیل دو ساعت دیگر؟ هنوز جای بحث دارد. وقتش نیست.
خلیفه اول چه کرد؟ خلیفه دوم چه کرد؟ خلیفه سوم. به عنوان اینکه داماد پیغمبر بود. امیرالمؤمنین هم هی میآمد، حالا چقدر حرف است و من میخورم [و] رد میشوم. خلیفه سوم کمکم مشیاش عوض شد. افتادند به اشرافیگری و اینها. صدای ملت در آمد. حالا امیرالمؤمنین (علیه السلام) که از اول با همه اینها مخالف بود، هی میآمد مردم را آرام میکرد. میگفتند: «بابا این داماد پیغمبره.» یعنی با کارش اینها کی را تو جامعه زنده نگه میدارد؟ اسم کی را زنده نگه میدارد؟ اسم پیغمبر. این چقدر هوشمند [بود]. معصوم این است. رَکَب میزند به دشمنش. با چی؟ با دست خودشان.
منافقین که آدمهای [مخالف] کفار نبودند، برای اینکه تو جامعه اسلامی اعتبار پیدا کنند، باید میآمدند علیه کفار دیگر. مثالهای امروزیاش را نزنم. این ترفندی بود که خدا سر اینها پیاده کرد. همه خلفا این مدلی بودند. از زمان عثمان یک کمی دیگر فیتیله شل شد و اینها که ملت ریختند، خود خلیفه را کشتند.
بعد [از] عثمان، خب ملت رو آوردند به امیرالمؤمنین (علیه السلام). گفتم: «حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سخت بود.» خیلی تو فشار. عادت کرده بودند به مُفتخوری. با یک حق مشاوره، یک ویلا میخرید تو لواسان. امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و حقوق ماهیانهشان را هم قطع کرد. سخت است دیگر. «همان دولت قبلی خوب بود. ارزش مشاوره را میفهمیدند. ارزش کار را میفهمیدند. برای نخبگان خود ارزش قائل بودند.» گرفتید مطلب را؟ خیلی فشار آمد. واسه همین دنبال یک راهدرروی بودند که بزنند بیرون دیگر. حالا داستان معاویه، مزید بر علت شد. بماند که حالا قضایای دیگری هم تو داستان معاویه [بود].
داستان معاویه را هم اهلبیت مدیریت کردند. با کارت معاویه هم اسم پیغمبر را حفظ کردند. این عبارتی که میگویم، خوب دقت کنید، خیلی این عبارت مهم است. یک اصطلاحی دارند این مافیابازها میگویند: «سایدبندی». انشاءالله. «سایدبندی» یعنی چی؟ میگوید: «آقا مثلاً ما، من فلانی را شهروند دارم. فلانی را شهروند دارم. ما سه تا که شدیم شهروند. طرفمان فلانی و فلانی و فلانیند. ما شهروندها، آن سه تا را مافیا داریم.» این میشود طرفبندی، سایدبندی. درسته؟
اهلبیت (علیهم السلام) چکار کرده بودند؟ چقدر محشر است اهلبیت. یک کاری سر این منافقین درآورده بودند که منافقین برای اینکه تو جامعه بتوانند اعتبار داشته باشند، مجبور بودند همیشه پیغمبر را برای خودشان شهروند داشته باشند. «دشمنان اسلام رو مافیا بگیرند.» طرفبندیشان همیشه اینجوری بود. اهلبیت، بنیهاشم، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، اینها همیشه میشدند شهروندهای اینها. آنور کفار، روم، فارس، اینها میشدند مافیاهایشان. بسته بودند. پشت پرده، مجبور بودند برای اینکه اعتبار داشته باشند، قدرت داشته باشند بین مردم، اینجوری نشان بدهند. حتی معاویه.
معاویه پول میفرستاد ماهیانه برای امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام). صله میداد به اینها. قربان صدقه اهلبیت از زبان معاویه نمیافتاد. آدم دعوت میکرد. بعد [از] شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، کشته بود... بعضی از اسناد دلالت بر این دارد که ابن مُلجَم پشت پرده قتل، اینکه دستور داشت برای کشتن امیرالمؤمنین (علیه السلام)، معاویه پشت داستان بود— که وقت نیست به این اشاره کنم. خودش توطئه قتل امیرالمؤمنین (علیه السلام) را کرده [بود]. آدم میآورد تو مجلس، حالا آنهایی که دور و برش بودند، که فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بگویند— البته این مال اوایل داستان بود. به مرور هرچی جلوتر رفت، این هی ضعیفتر و ضعیفتر شد و تو داستان صلح امام حسن (علیه السلام) و بعد صلح و اینها، دیگر عملاً هی کمرنگ شد. دیگر شد منبرهای لعن امیرالمؤمنین(علیه السلام)؛ معاذالله.
بنیامیه دیگر کمکم آن ماسک نفاقش را دارد برمیدارد. تا به حال «دیگری» [بود]. این عبارت «دیگری»؛ خودش را طرف مقابل خودش را کفار گرفته. روم و فارس و اینها گرفته. آرامآرام دارد نشان میدهد که این دیگری و طرف مقابلش خود پیغمبر است. اهلبیت هم کی این قضیه را دیگر عیانش کرد؟ دیشب اشاره [کردم]: یزید. یزید دیگر رسماً دارد نشان میدهد: «طرف مقابل ما روم و فارس و کافر و اینها نیست. طرف مقابل خود پیغمبر است.» باکی از این قضیه ندارد. این است که یزید را متمایز میکند. [که امام حسین فرمود:] «وَ عَلَی الاسلامِ السَّلامُ». با اسلام بایبای کرد. این حتی یزید را با بقیه خلفا هم متمایز میکند. تمایز یزید با بقیه سر عرقخوری نبود. همهشان میخوردند. بزرگواران کی نمیخورده؟ نَخورشان کی بوده؟ نخورشان همان اولی و دومی، نهایتاً سومی بودند. نخورهای داستان آنها بودند. تا آخر همه بَخور بودند دیگر. از متوکل که بالاتر دیگر نداریم. بشکه شراب بود خودش. «آقا پس چرا امام حسین (علیه السلام) فرمود: یزید عرق میخوره؟» ببخشید. متوکل مثلاً آب زمزم میریخت؟ ودکا مثلاً برایش از کنار کعبه میآوردند؟ یکی مال آمریکا، یکی مال شوروی، یکی مال یک چیز دیگر. فرقی نمیکند. عرقخوری که همه داشتند. زنبازی هم که همهشان داشتند. سگبازی هم که همهشان داشتند.
یک چیز بود یزید داشت، بقیه نداشتند: آن هم این بود که نقطهای تعریف میکرد که نقطه مقابل او، خود پیغمبر بود. این را دیگر هیچکس نداشت. بعد یزید هم هیچکی جرأت نکرد این کار را بکند. چون امام حسین (علیه السلام) بازی را به هم ریخت. دیشب عرض کردم: «آمد داستان را تبدیل کرد به سلطنت.» بقیه خودشان را «خلیفه رسولالله» میدانستند. «خودی و پسر عبدالله هم پیغمبر نبوده، آن هم سلطان بوده، رئیس بوده، حاکم بوده. دست به دست هم چرخیده. تا به حال هم دست بنیهاشم چرخیده. نوبت ماست.» بازی کن.
اینور وقتی امام حسین (علیه السلام) را به شهادت رساند، وقتی سر مبارک امام حسین (علیه السلام) را آوردند برای یزید، اینجا دیگر ریخت بیرون هرچی که تو ذهن کثیفش بود. البته اینها جزو الطاف خدا بودها که یزید آمد سر کار. حالا اگر وقت بشود، به این هم یک اشارهای [میکنم]. اگر یکی دیگر میآمد، یک مارموزی مثل معاویه، پدرمان در آمده بود. علنی کرد دیگر. لو داد. نشان داد مسئله سر چیست. شفاف کرد قضیه را.
اینور هم که کارت آخرمان امام حسین (علیه السلام) بود. دیگر ما هم یک مهلت داشتیم. اینجا باید قضیه جمع میشد. اگر آنور هم یکی مثل معاویه میآمد، که ما باخته بودیم. واقعاً قضیه درنمیآمد. اینجا یزید آمد. احمق هم. محاسباتش این بود که خب دیگر بابا چقدر دیگر فیلم بازی کردیم؟ بس است دیگر. بگوییم دیگر. اصل قضیه را جمع کردیم دیگر. آخریشان را هم کشتیم. دیگر بگذار بگوییم دیگر. دعوا سر چی بود. آن جنایت و جسارتی که به سر مبارک اباعبدالله میکرد، این شعر را میخواند: «کاش پدران من که در بدر بودند، امروز بودند میدیدند چه شکلی انتقامشان را گرفتیم.» ببخشید، پدران شما در بدر... داستان بدر چی بود؟ مسلمان و کافر بود. رسماً آمده میگوید: «من از پیغمبر انتقام گرفتم.» قبلیها اگر اهلبیت را میکشتند، میگفتند: «به خاطر پیغمبر کشتیم.» خلیفه دوم پشت در منزل فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در را آتش زد. فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: «آنقدر جرأت داری نسبت به رسولالله؟» گفت: «به خاطر پدر.» کار به اینجا رسیده که دیگر نمیگوید: «به خاطر رسولالله حسین را کشتم.» میگوید: «انتقام گرفتم.» از آنها که پدران [من را] کشتند.
«لعبت هاشم بالملک...» این بنیهاشم حکومت را دست گرفتند. هی بین خودشان پاسکاری کردند. بازی کردند. «توپ را از چنگ اینها درآوردم. تا حالا ما خروسوسط، وسط افتاده بودیم. توپ را گرفتم از بنیهاشم.» رسماً یزید شروع کرد این حرفها را زدن. برملا کرد که «طرف دیگرش، دیگری او، طرف مقابلش، خود پیغمبر است. با کفار هم کار ندارد. نه روم و نه فارس و نه اینور و نه آنور را. با خود پیغمبر مشکل [دارد].» دیدید داستان چی شد؟
عوض [شروع داستان] اهلبیت چه شکلی مدیریت میکردند. اینکه با کارت اینها به جان کفار تو درگیری اینها با کفار، یاران خودشان را جمع میکردند. منضبط میکردند. تربیت میکردند. خیلی حرفهایها. چهار تا کلاً شیعه [داشتند]. میرفتند که همینا الان کلاً به هم بافته بشوند. همه زندان و قتلعام و اینها. اهلبیت یک جوری مدیریت میکنند که آنها رئیس بشوند. البته اهلبیت اول برایشان مطلوب این است که خودشان دست بگیرند حکومت را. این همه خسارت و مفاسد نباشد از حکومت این منافقین. ولی خب با مردم صحبت میکنند. گفتگو میکنند. دلیل میآورند. میبینند نه، انتخابات دیگر. اینها رأی ندارند دیگر. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عمار فرمود: «تو فکر کردی تو این مدینه، من ۳ درصد رأی دارم؟ از هر ۱۰۰ نفر، سه تا به من رأی میدهند. قضیه عثمان.» «قیام نمیکنی؟» فرمودند: «فکر کردی تو هر ۱۰۰ تا سه نفر به من رأی میدهند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) زمان عثمان.» یعنی رقابت با عثمان، سه درصد رأی. فکر کنید. خیلی جالب است. ولی چکار میکند؟ خودش را بازنده نمیداند که: «آقا ما که باختیم، جمع کنیم برویم.» با کارت اینها، خلیفه اول را مدیریت میکند. خلیفه دوم مشورت میگیرد از امیرالمؤمنین (علیه السلام). «تو جنگ چکار کنم؟ اینجوری برو، اونجوری برو.» فرمانده نظامیاش امیرالمؤمنین (علیه السلام). آره، تو فرماندهی. «تو باید اسلام را نگه داری.» تو نهجالبلاغه خطبه هست. خلیفه دوم سؤال میکند، میگوید: «تو جنگ با فارسها، بچههایم رسیدند نهاوند. به من میگویند که تو باید بیایی جلو. تو باید تو میدان باشی. تو نباشی میبازیم. چکار کنم به نظرت علی ابوالحسن؟» حضرت میفرمایند که: «بابا، فرمانده، خلیفه، رئیس، مثل نخ تسبیح میمانَد. تو این همه، این پشتمشتا باش. مدیریت کن. بروی آن جلو، بزننت، همه از هم میپاشند خلیفهی مسلمین.» و فرمانده جنگی [خلیفه دوم] و یک انرژی مضاعفی هم میگرفت برود با کفار بجنگد.
حالا اینجا قبل اینکه عبور بکنم، یک جملهای را تو پاورقی بگویم: «گرگ شیاد، یک عده نادون، نمیدانم چی به کار ببرم، جو درست کردند که رهبری چرا قایم شده؟» چرا؟ «بابا احمق! امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خلیفه دوم فرمود: «بیرون نیاییها! تو فرماندهی! بشین تو خانهات! بیرون نیاید رهبری!» «بیرون نیاید.» «قایم شده.» یعنی چی؟ تو شرایط جنگی که الان خط مقدم جنگمان تهران است. کانون جنگ، تهران است. رهبری تهران. تکان نخورده. بعدش هم تهران بوده. چکار میکرده؟ تهران بوده. تو اتاق عملیات بوده. تو اتاق جنگ بوده. جنگ را مدیریت میکرده رأسش. این هم از این.
پس ایشان تو پناهگاه نیست. ایشان تو اتاق جنگ است. تو خط مقدم، تو اتاق جنگ است. حالا تو دوست داری بیاید بالا که بزنندش؟ تو غلط میکنی که دوست داری. تو بیجا دوست داری. باید شرایط تاکتیکی سنجیده شود. دارد میجنگد. آن که زشت است، فرار است. خالی کردن جنگ است. بقیه را بیندازد تو جنگ، برود یک جا قایم شود. من که خط مقدم وایستاده، دارد همه را مدیریت میکند، در تیررس دشمن نباشد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خلیفه دوم فرمود: «نروی تو تیررس دشمن بزننت.» این خیمه، کجا تربیت شدند؟ نمیفهمم واقعاً. حالشان را درک نمیکنند. چی میزنند؟ از کی میگیرند اینها؟ از موتوری؟ تو نسبت به خلیفه دوم آنقدری باید عِرق داشته باشی، رهبر همانقدر نداری؟ اینها را امروز هم نمیتوانند تحلیل کنند، آن روز هم نمیتوانند درست تحلیل کنند. کلاً تو هر دوتایش شِش [آنها خراب است].
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مدیریت میکرد. عثمان هم مدیریت میکرد. عثمان کم میآورد، جا میزد. از پس مردم برنمیآمد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) میآمد آبرو میگذاشت وسط. از جانب عثمان قول میداد. بعد دوباره عثمان برمیگشت. مروان سر عثمان کلاه میگذاشت. میگفت: «ولش کن اینها را. این حرفها چیست؟ غلط کردند مردم این حرفها را میزنند.» امیرالمؤمنین (علیه السلام) وسط ضایع میکرد بین مردم. ولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست از دفاع برنمیداشت. این جمله از امیرالمؤمنین (علیه السلام) تو نهجالبلاغه است: «فرمود انقدر من از عثمان دفاع کردم، دیگر واقعاً میترسم شریک گناهانش باشم.» از چی عثمان دفاع میکرد؟ از این موقعیت عثمان که الان خلیفه رسولالله و رهبر مسلمین در برابر کفار است. اگر نه، معلوم است که اینجایی که نشسته، اندازهاش نیست. این لباس خلافت برایش گشاده است.
برگردم. یک بار دیگر این روایت را با همدیگر بخوانیم. امام حسین (علیه السلام) فرمود: «اگر مثل یزیدی حاکم بشود باید با اسلام خداحافظی کرد.» از شما سؤال میکنم: اسلام علی یا اسلام عمر؟ با کدامش باید خداحافظی کرد؟ بله، باید با اسلام عمر خداحافظی کرد. [اسلامی که] با اسلام علی (علیه السلام) که از اول سالهاست خداحافظی کردهاند مردم. اسلام علی (علیه السلام) کجا بود! اگر یزید بیاید، دیگر از اسلام عمر هم خبری نیست. اسلامی که به هر حال یک پیغمبری دارد، یک کعبهای دارد، قرآنی دارد، یک نمازی دارد، یک حَجی دارد، چون طرف مقابلش را یزید کی گرفته؟ خود پیغمبر.
داستان چی شد؟ داستانی شد که با مدیریت امام حسین (علیه السلام)، با هوشمندی تمام، که این نبرد را آورد جلو چشم همه، تو روز روشن، وسط بیابون. میخواستند آن گوشه موشهها سر به نیست کنند امام حسین (علیه السلام) را. و بگویند که حضرت بیمار بودند و مشکل قلبی داشتند و دکتر [فوتشان را تایید کرد]. ببینید امضا کرده. «گفته حضرت خودشان از قبل دکتر میرفتند اینها. اصلاً نوسان قلبی داشتند. و اینها از دنیا رفتند.» آورد وسط تا به همه بفهماند: «یزید من را کشت. یزید من را کشت از سر دشمنی با پیغمبر.» مدیریت امام حسین (علیه السلام): این گوشه موشهها یک جا ما را نگیرند، ترور کنند، بعداً بگویند چیزی نبود. که معلوم باشد کی کشت، چرا کشت، چه جور کشت. یک ذره رحم و مروت و اسلام هم تو وجود [شان]، کوچکترین آداب اسلامی را هم تو برخورد با من رعایت [نکردند]. یک جوری من را کشت که کفار این شکلی من را نمیکشتند.
خیلی جملات عجیبی از امام حسین (علیه السلام) نقل شده. به حضرت میگفتند: «چرا هی شما اینجور آواره؟» شش ماه حضرت آواره بودند. دیگر از رجب تا محرم. از مدینه راه افتاد رفت مکه. دوباره از مکه روز ترویه قبل عرفه، قبل اینکه محرم بشود، حرکت کرد به سمت کربلا. شش ماه تو بیابون. بعد هم که با حُر مواجه شد. حُر گفت: «من مأمورم شما را تحویل بدهم.» جملاتی امام حسین (علیه السلام) فرموده، دقیق نقطهزن [است]. محشر و البته اوج مظلومیت. فرمود: «که نمیشود یزید من را رها کند، من بروم خارج از کشور اسلام زندگی کنم؟ بیرون از مرزهای اسلام؟» منظورش این بود که نوه پیغمبر داخل مملکت اسلام امنیت ندارد. میخواهند بکشندش. «ولی کفار به من رحم میکنند. تو این یک قلم من را نمیکشند.» تو این یک قلم من را نمیکشند. اینجور خواست نشان بدهد: «طرف دیگر یزید آنقدر خود پیغمبر و اهلبیتاند که تو این یک قلم کفار به من رحم میکنند. کفار با من دشمنی و تقابل ندارند. یزید با من اینجوری دشمنی [دارد].» البته خیلی مظلومیت است، ولی چقدر میدان [را] شفاف کرد! «بحث ماندن نیست. میخواهند بکشند. هر جا باشم میکشند. بیعت نمیکنم. چون بیعت دیگر تمام شدن کار است. رسمیت دادن به این است که اصلاً پیغمبری نبوده. چه پیغمبری، چه دینی، چه قرآنی. من بیایم با دست خودم مهر بزنم که آره، جَدَم هرچی گفت دروغ گفت. راه دیگر هم نگذاشته برای من. جای مهر را از من میخواهد یا میخواهد من را بکشد. بیرون از مملکت اسلام زندگی میکنم. قبول نمیکند از من بیعت.»
ولی کاری کرد امام حسین (علیه السلام) با یزید. همین یزید مجبور شد دیگری خود را دوباره برگردانَد روی کفار. «اتفاقاً بگی ما چقدر با بنیهاشم رفیقیم. اصلاً حسین داداش من بود!» باورتان میشود این قضیه را؟ وقتی برداشت آورد سر مبارک امام حسین (علیه السلام) و آن تعابیر را به کار برد که: «ای کاش پدران من در بدر بودند.» و اینها، ولولهای شد. مجلس یزید را برقرار کردند. دیگر حالا بعضیهایش هم روضههایی است دیگر که حالا کامل نمیتوانم اشاره کنم. شروع کرد شراب خوردن و آن تعابیر را به کار بردن و قمار بازی کردن کنار این سر مبارک. آنجور جسارت کردن. هم به این سر، هم به این خانواده. شروع کرد تحقیر امام سجاد (علیه السلام).
امام سجاد (علیه السلام) گفتند: «میشود من روی این منبر شما بروم یک چند کلمهای صحبت کنم؟» «پرسید بفرستیم بره؟» گفتند: «بابا این بچه جان ندارد که اصلاً. میرود ته و پته میکند. همه میخندند. بگذار بره بالا.» خیلی نحیف و بیجان بود. بر اثر [ظواهر]. امام سجاد (علیه السلام) خیلی لاغر بود. راوی میگوید: «باد که میآمد ما میگفتیم الان باد میبره امام سجاد را.» آنقدر ضعیف و ضعیف [بود] از جهت ظاهری. امام سجاد قدش هم کوتاه بود. به حسب ظاهر. اینها فکر میکردند که کوتاه، یعنی خیلی کوتاه، یعنی ظاهری چهرشان نمیخورد به اینکه مثلاً یک مرد باجلالی [باشد]. اینها فکر کردند یک بچه نوجوانی است مثلاً. رفت بالا. شروع کرد خطبه خواندن. در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام). آیات قرآن: «این در شأن کی نازل شده؟» قبلاً هم تو خیابون بعضیها که آمدند گفتند که: «شما کی هستی و چی هستین؟» چند تا آیه قرآن خواند. اینها اهلبیت [چه کسی هستند]. «این ذویالقربی که فیالقربی کیه؟» این بدبختها هیچی نمیدانستند. اینها را با بغض اهلبیت، به بغض امیرالمؤمنین (علیه السلام) بزرگ کرده بودند. ولی اینها با همه بغضی که نسبت به اهلبیت داشتند، پیغمبر را دیگر قبول داشتند. این مردم شام. اینها روبهروی پیغمبر نبودند. یزید بود. اینها نبودند. اینها ضد بنیهاشم بودند ولی پیغمبر را هم قبول داشتند.
حالا امام سجاد (علیه السلام) آمد گفت: «بابا این پیغمبر یک اهلبیتی داشته. آن ما بودیم. اصلاً این آیات مشترکاً نازل شده برای آن و ماها هم. پیغمبر تعریف کرده ماها را. تعریف کرده، تمجید کرده.» هیچی دیگر. یک خطبه قرایی خواند و ریخت به هم مجلس و یزید به تت و پته افتاد که: «اوه، تمام شد. پدر ما در آمد.» شروع کرد اذان گفتن: «الله اکبر، الله اکبر.» رسید به «شهادت پیغمبر». «اول شهادت.» «الله اکبر، تمام این رگ و پی من، عروق من شهادت میده به این توحید. یعنی من همه اینها را قبول دارم. فکر نکنی ما خارجی هستیم.» رسید به «شهادت پیغمبر.» امام سجاد [فرمود]: «اینکه به اسم رسولالله گفتید، پدربزرگ شما بود یا پدربزرگ ما؟» «کُن فَیَکون» شد. مجلس. جمع کردند. ریختند بیرون و بعد یزید برگشت گفت: «خدا لعنت کند عبیدالله را. حسین داداش من را گرفت کشت. من گفتم ورش دار بیار. میخواهم باهاش صحبت کنم. برای حسین من خودم گریه میکنم. سیاهی بزنید. شهر را سیاه کنید.»
بعدها حمله کرد [به] مدینه، موقع حره. چند صد نفر از مهاجرین و انصار را کشت. اصحاب پیغمبر را به زنهای اینها تجاوز کرد. گفت: «یک خانه است. کسی حق ندارد بهش دست بزند.» «هرکی هم از هر جای دیگر، علیبنالحسین [است]. چرا؟» «ما داداشی هستیم با بنیهاشم. بنیهاشم در امانمان.» داستان چی شد؟ روز اول میگفت: «انتقام پدرانم را گرفتم. کاش بود میدید.» از پسر عبدالله انتقام گرفتم. روز آخر برگشت گفت: «داداشم حسین را برای چی کشتید؟ فلانفلانشده. این کار امام حسین (علیه السلام) است.» البته فکر نکنید پیروزی این بود که جبهه منافقین از بین رفت. اوج مظلومیت. کاری کردند که باز جبهه نفاق، تو جبهه نفاق بمانَد. یکسره جبهه کفر نشود. کفر میشد، امام حسین (علیه السلام) [باید] برمیگشت [میگفت]: «بابا همان منافق باش! اسم پیغمبر را هم بیار، نماز هم بخوان. ملت هم بگذار کعبه بروند، مکه بروند. پول بدهند. مالیات بگیر، خمس، زکات. اینها اسمش بمانَد. قرآن اینها.» این شد که به بعد دیگر هیچکی جرأت نکرد تو این خلفا دیگری خود را پیغمبر قرار بدهد. هارون میآمد وایمی ایستاد کنار قبر پیغمبر. «سلام بر تو عمو جان.»
بعد یک کاری هم کردند. بنیامیه بعد یک مدت کوتاهی کلاً مضمحل شد. بنیعباس آمد. با چه شعاری؟ طرفداری از اهلبیت. ورق برگشت. اینها میخواستند اهلبیت را نابود بکنند، پشت سرش پیغمبر را نابود بکنند. «یک جوری داماد محمد جواد (علیه السلام)، پسر علی بن موسی (علیه السلام) است. فامیلیم با هم.» این کار [مأمون] را کرده بود که از امام جواد (علیه السلام) بچهدار بشوند. [که خلیفه بعدیش] پسر امام جواد (علیه السلام) در بیاید که دیگر اصلاً مشکل نژادی هم حل بشود برای بعدها. «بچه من؟ بابا بچه امام جوادی. چی میگویی شما؟» خلیفه این است. البته کارهای خدا تیرش ننشست. دخترش عقیم در آمد. داستان از جای دیگری پیش آمد.
دیدی چی شد؟ تاریخ این حرکت. اوج حرکت امام حسین (علیه السلام). پیروزی این است. البته آیا مطلوب است که همیشه ما در وضعیت نفاق باشیم؟ نه. بهترش این است که به یک نقطهای برسیم که منافقین بین ما عیان باشند. معلوم بشود اینها طرف کفراند. آنقدر هوشمندی و بصیرت و تجربه و اینها بین ما باشد که ملت اینها را بفهمند. از یک سنخاند. بعد دیگر این پایگاه منافقین تو مردم. ما آدمهایی که قلبشان با کفار [است]. همان حرفهای آنها را اجرا میکند. مال آنهاست. طرف آنهاست. عِلَقه به آنها دارند. اینها بین مردم رسوا بشوند. آرامآرام محو بشوند. این میشود نقطه پیروزی ما. نقطه اوج ما. این آن ورقی است که اگر برگردد ما به ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میرسیم. ما تو این نقطه هستیم. الان تو این نقطه است.
هنر رهبر انقلاب هم، امام (ره) هم، حضرت آقا تو این سالها این بود: تو این وضعیت انقلاب را نگه [داشت]. افرادی که بعضیهایشان ستارهدار، پروندهدار، شبههدار، مشکلدار، اینها آمدند وایستادند وسط. مرگ بر آمریکا را از زبان اینها به خورد مردم داد. خیلی عظمت میخواهدها. خیلی هنر است. تو اینها یک جوری با کارت اینها بازی کرد. مذاکره را اینها کردند. بعد کلاه مذاکره را آنها سر اینها گذاشتند. بعد مرگ بر آمریکا را اینها گفتند. جنگ سر اینها آمد وسط. مذاکره اینها جنگ شد. حالا فرض کنید یک انقلابی بود و جنگ بود. چقدر گفتیم: «آقا با ملت با دنیا درنیفتید. شاخ و شانه نکشید. تقصیر شماهاست. آمریکا چکار داشت به ما؟» وسط مذاکره. اصلاً مذاکره نمیرسید. اگر اینور میآورد، کار مذاکره نمیرسید. «چرا گفتی مذاکره کنید؟» نمیخواهم حالا بگویم این بندگان خدا همهشان منافقاَند و از دم نه. به هر حال تعبیر قشنگترش به جای تعبیر منافق، غربگرا است. تعبیر غربگرا. غربگراها اینها شدند سپر اسلام و مسلمین. جالب نیست؟ اینها باید بیایند از انقلاب دفاع کنند. اینها باید علیه اسرائیل حرف بزنند.
عظمتی میخواهدها. اینجور مدیریت کردن، اینجور با کارت اینها ور رفتن. کار این از جنس کار امام حسین (علیه السلام) است. البته مظلومیت میخواهد. شرح صدر میخواهد. به جان خریدن زخمها و دردها و سختیها میخواهد. این صحنه کربلا را وقتی میخواهد رقم بزند که آن قدر عرصه شفاف و روشن است، خیلی باید تیر به جان بخرد. امام حسین (علیه السلام) با عافیتطلبی جور درنمیآید. پسر پیغمبر عزتی دارد، اعتباری دارد. پس دو تا رکن شد. یکی رأی مردم، همراهی مردم. یکی جدا کردن جبهه نفاق از جبهه کفر. اگر دوتای اینها باشد، اهلبیت (علیهم السلام) پیروزند. خوب دقت کنید به این چیزی که دارم میگویم، خیلی مهم است.
اگر دوتای اینها بشود، اهلبیت (علیهم السلام) پیروزند. هم منافقین خطشان با کفار معلوم بشود. جفتی بروند بیرون جامعه اسلامی. اینها را مقابل خودشان بگیرد. همه اینها را با همدیگر مافیا داشته باشد. «أَشِدَّاءُ عَلَی الکُفَّارِ» بشود— بحثهایی که حالا صبحها یک دهه تو این موضوع صحبت کردیم مفصل. خودشان با همدیگر جوش بخورند. همدیگر را خوب پیدا کنند. «أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤمِنينَ» بشود. این را صبحها گفتیم. «رُحَماءُ بَينَهُمْ». و شبهای اینجا دیگر گفتیم، ربط دارد همهاش. «رُحَماءُ بَينَهُمْ» بشوند. «أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤمِنينَ» بشوند. منافقین از بین خودشان بیرون کنند. منافقین را تشخیص بدهند. بفهمند منافقین و کفار با هماند. جفتی اینها را با همدیگر روبهرو بگذارند. دیگری خودشان را اینها بگذارند. همه هم با همدیگر وحدت بکنند. روبهروی اینها. کنار همدیگر. این منجر میشود به ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف).
وگرنه اگر رأی مردم نباشد ولی کفار و منافقین یک طوری باشند که منافقین سپر کنیم روبهروی کفار، میشود خلیفه اول، خلیفه دوم، خلیفه سوم، خلیفه هفتم، خلیفه دهم. اگر کار به اینجا برسد نه رأی مردم باشد نَه منافقین جبههشان روبهروی کفار باشد. دوتایی با هم روبهروی پیغمبر باشند، این چی میشود؟ این میشود کربلا. خستهتان نکنم. دو حالت دارد. دو تا چیز رکن بود. یکی مشارکت مردم بود، حضور مردم، بصیرت مردم. یکی هم مشخص شدن جایگاه منافقین در برابر کفار.
حالا این یک وقت هستش که منافقین برای اینکه اعتبار پیدا کنند، خودشان را روبهروی کفار قرار میدهند. اهلبیت از کارت اینها استفاده میکنند که کفار را بزنند. مثل خلیفه دوم. مثل خیلیهای دیگرش. حمایت میکنند. روبهروی جبهه کفر قرار گرفتند. حمایت مردم را اهلبیت ندارند. رأی مردم را ندارند. ولی عوضش اینجا جبهه نفاق دارد برای اهلبیت بازی میکند. مهره اهلبیت است روبهروی کفار. این اگر باشد، میشود همه خلفا غیر یزید. درست شد؟ استفاده کردند که اصل اسم پیغمبر بمانَد. به نام پیغمبر. لااقل روبهرویمان منافقین. لااقل دارد مرگ بر اسرائیل میگوید. مرگ بر آمریکا میگوید.
اگر همینجا منافقین دیگر روبهروی کفار واینَ ایستند. بیایند روبهروی پیغمبر. مردم هم حمایت نکنند. کربلا که دیگر همان یک دانه بود دیگر. نخواهیم داشت دیگر. نخواهیم انشاءالله. یعنی امام حضوری ندارد که بخواهد این اتفاق رقم بخورد. تا وقتی هم قیمتش ادامه پیدا میکند که دیگر از این وضعیت خارج بشویم. مختصات نزدیک شدن به ظهور به روایات و اینها هم نمیخواهد برسید. شما که حالا سفیانی کی میآید؟ از کجا میآید؟ چند ماه هست؟ سفیانی موهایش زرد، چشمهایش آبی، قیافهاش سرخ. ترامپ مامان ترامپ، بابای ترامپ. اینها را بگذار کنار. منطق داستان دستت باشد. منطق داستان اگر بررسی کنه اتفاقاً معلوم میشود ما داریم به ظهور نزدیک میشویم. وقت نیست وگرنه این را عرض میکردم امشب برایتان که: این جنگی که الان با اسرائیل داریم، چرا جنگی است که نتیجهاش نابودی جبهه کفر است و پیروزی ماست و انشاءالله منجر به ظهور خواهد شد. حالا یا نزدیک [است]: پنج سال، ده سال. یا دور: پنجاه سال. ولی این کشمکش یک جنسی است که توش طرف مقابل تمام میشود.
یک اشارهای میکنم حالا چون شماها خسته نشدید، الحمدلله پایهاید. چشم، عرض میکنم. مرور کنیم. اگر مردم پای کار نباشند ولی منافقین تو جامعه روبهرویمان باشند، میشود داستان خلیفه اول، خلیفه دوم، بقیه خلفا غیر یزید. مردم پای کار نباشند و منافقین هم روبهروی کفار نباشند، روبهروی اهلبیت و پیغمبر باشند، این میشود کربلا. اگر مردم پای کار باشند، منافقین روبهروی کفار باشند: انقلاب اسلامی. اگر مردم پای کار باشند، منافقین وسط نباشند، منافقین رسوا باشند، یک طرف جبهه ایمان خالص، یک طرف هم منافقین و کفار خالص [باشند]، همه با هم: این میشود ظهور.
برای رسیدن به این، این وسط یک چیزی داریم. آن هم رسوایی منافقین. این مرحله را باید طی کنیم. بهت معلوم بشود. اینهایی که اسم خدا و پیغمبر، امام حسین (علیه السلام) اینها از کربلا درس مذاکره [میگیرند]. اینها معلوم بشود اینها اینوری نیستند. اینها آدم آنورند. همیشه هم هر جور میشود به نفع آنها تمام میشود کار. معلوم بشود اینها از ما نیستند. قرآن به این تأکید دارد: «فَانَّهُمْ مِنْهُمْ». بدان که اینها از آنها هستند. تا این قضیه برای ملت، امت جا بیفتد، زمان میبَرَد. خسارت دارد. اگر همین روز اول گفته بشود و فهمیده بشود [کافی است]. [یعنی] تمام. ولی خب تمام نمیشود دیگر. یعنی حل نمیشود. حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم گفتند، نفهمیدند مردم. معلوم میشود با گفتن، وظیفه ما گفتن، تبیین است. ولی با تبیین و گفتن حل نمیشود. اگر حل میشد، حضرت زهرا گفتند، حل [میشد]. بعد ملت تجربه کنند. بعد به یزید برسد بفهمن. ایشالا اینجا اینجوری نشود، ولی اینجا هم باید ما زخم عمیق کاری، برنده از منافقین، باید بخوریم تا بفهمیم اینها کیند. بفهمیم اسرائیل سر ما را نمیبُرد. اینها سر ما را میبُرند. اسرائیل هم احمق فکر میکرد یک دانه بزند، اینها میریزند وسط. کار را جمع میکنند. «زن زندگی آزادی، سربازهای من کجان پس.» جمهوری اسلامی «زورشان کرده حجاب داشته باشند.» الان فهمیدند زور کی دارد میکند. اصلاً نظام در آمدن همهشان. یک چیز دیگر شد. ما اینجای تاریخیم. توی این زد و خودیم.
نکته بعدی که بگویم، دیگر حالا میخواستم این را امشب نگویم، ولی چون گفتید بگویم، بحث را تمام کنم. ببینید آقا یک تعبیری میگویند جنگ موجودیت. موجودیتی. شنیدید کلمه را؟ نتانیاهو چند بار به کار بُرد. جنگ موجودیت. یعنی دو طرف با همدیگر درگیرند. به یک حدی از درگیری رسیدهاند که زندهماندنشان فقط وقتی ممکن است که طرف مقابل نابود بشود. طرف مقابل هم همین است. جفتشان این شکلی است. چند بار نتانیاهو این جمله را به کار برد. یک بار هم رهبر انقلاب تو دیدار یکی از مسئولین لبنان فرمودند: «ما وارد جنگ موجودیتی شدیم.» پارسال. [مثلاً] چهل سال. داستان کربلا، داستان جنگ موجودیتی بین امام حسین (علیه السلام) و یزید است. بین بنیهاشم و بنیامیه. دیگر نمیتواند زنده بماند اگر طرف مقابل نابود نشود.
چرا یزید آنقدر اصرار دارد امام حسین (علیه السلام) را بکشد؟ همه بهش میگویند: «نکش، زنده بمانَد و بیعت نکند.» «چیزی از من نمیمانَد.» یا باید بیعت بکند، تمام بشود. با بیعتش کار بنیهاشم تمام بشود برای همیشه. بنیهاشم بیایند زیر بلیط ما. که ازش امام حسین (علیه السلام) تبدیل کرد به: «ذلت. زندگی بردهوار.» یعنی این: یعنی ما حیاتمان در گرو این باشد که: «آقا یزید اجاره بده ما زنده بمانیم. آقا یزید ما را نکشته، لطف کنه به ما. ما بنیهاشم هم اجاره بده یک گوشه این دنیا زندگیمان را بکنیم. یک آب و نونی هم بهمون بده.» یزید این را میخواست. او فکر کرد کشت، تمام شد. برای همین کفرش را نشان داد. گفت: «خب دیگر بنیهاشم کارش تمام شد. بگذار راحت بگویم دیگر.» آشی که امام حسین (علیه السلام) اینجوری طراحی کرده بود که اینور داستان یزید لو برود. اینجای قضیه نشانش بدهد که این طرف (یزید) خود پیغمبر است. تو این جنگ موجودیتی امام حسین (علیه السلام) بُرد. البته معنایش این نبود که ولایت اهلبیت دوباره برگشت و ولایت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) برگشت و امام سجاد (علیه السلام) امام شد و لااقل برگشت تو روال همان سه تا خلیفه قبلی. لااقل بگویم: «ما با بنیهاشم خوبیم. بنیهاشم هم جزو امت اسلامند. اینها علمای امتاند. پاک. دشمن ما نیستند. پیغمبر را قبول داریم.»
این داستان این جنگ موجودیتی امام حسین و یزید. امروز ما تو جنگ موجودیتی هستیم. اینجا دیگر بحث نفاق نیست. تفاوت [را] ببین. خیلی نکته مهمی است. امام حسین (علیه السلام) تو این جنگ موجودیتی بین موجودیت نفاق و اسلام— جنگ موجودیتی بود — حواسها خوب جمع باشدها. خسته نشید. خیلی نکته مهمی است. ذهنها آماده. جبهه کفر که وسط داستان نبود که. جبهه نفاق بود. جبهه نفاق داشت ماسکش را میانداخت. میرفت طرف جبهه کفر. با جبهه کفر بیاید اسلام را بُکشد. نفاق بره طرف کفر. با جبهه اسلام، جبهه کفر را بُکشد. درسته؟ حالا اینها برعکسش کردند. موجودیت این جریان نفاق به خطر افتاده. یک کار بیشتر نمیتواند بکند. یا باید مطلقاً اعلام بکند: «من پیغمبر را قبول ندارم.» که همین مردم براندازی میکنند. یزید را میاندازند کنار. که یک کلمه اینجوری برخورد کرد، دید همان خود مردم شام دارند نابودش میکنند. برگشت گفت: «ما با همدیگر رفیقیم. عبیدالله کشته [است].» یا چکار کند؟ یا دوباره برگردد تو ریل نفاق. این جنگ موجودیتی بود که نفاق را نگه دارد امام حسین (علیه السلام). که تا وقتی نفاق است، پای کفر نیاید وسط.
الان ما با خود کفر دست به یقه [ایم]. این شرایط مختصات [ظهور است]. مختصات ظهور است. کار به اینجا رسیده که جبهه کفر دارد در برابر ما نابود میشود. نه جبهه نفاق. البته جبهه نفاق داخلی خودمان. کَتّ و خال هرچی ما خوردیم از جبهه کفر، به واسطه آنها بوده. و ضرب ما را هم در برابر گرفتن اینها. الان این وسط داستان که باید حلش کنیم. یا آدم بشوند یا جمعشان کنیم. ولی آن طرف قضیه که جبهه کفر باشد، این افتاده تو سراشیبی. یک جایی است که از جهت منطق از پس حماس برنمیآید. از جهت نظامی از چهار تا تونل اینها برنمیآید. از پس افکار عمومی برنمیآید. از پس رسانه برنمیآید. سانسور نمیتواند بکند. موقعیت اینها، موقعیت کسی است که یک کیسه گردو داشته، رفته بالا منبر، کیسه پاره شده، گردوها دارد [فرار میکنند]. این وضع آمریکا و اسرائیل است. هر طرف میرود یکی را بگیرد، شصت تا دیگر از جاهای دیگر درمیرود. دنیا بیدار شده. دنیا زنده شده. دنیا اسرائیل را شناخته. دنیا آمریکا را شناخته. دنیا سازمان ملل را شناخته. مردم. مردم، نه دولتها. «میزنند نمیزنند؟ خاک بر سرشان کنم!» گرفتی؟ هرچی میگوید، میگویند: «خاک بر سر شما کنند.» «نماز مقاومت.» عکس میگیرد. الان دیگر «مبلمان شده مواد مقاومت.» آقا دائم تسری پیدا میکند. هی دارد نمادسازی میکند. دستش برتر است. میکُشی بدتر میشود. هی نمادهایش بیشتر توسعه پیدا میکند. عالم بیشتر میشناسد اینها را. بیشتر عاشق اینها میشود. کتابش. بنده خدا تا وقتی زنده بود، دو تا چاپ هم نمیشد. صد تا چاپ شد. چند تا شد تو این چند وقت. بکش. اینها میآیند بالا. اینها زنده میشوند. همینطور.
موقعیت ما چیست؟ ما اتفاقاً وقتی میخوریم، دستمان باز میشود که بزنیم. وقتی هم میزنیم، همه میفهمند چه ضرب شستی داریم. ما تو موقعیت ضعیف و موقعیت مردنی نیستیم. اتفاقاً مشتمان پُر است. ما پشت در قلعهایم. تا به حال سکوت کرده بودیم به خاطر شرایط و جو و قوانین بینالمللی و فضای داخلی و اینها. الان دیگر هم قوانین بینالمللی اجازه میدهد، هم فضای داخلی آن اجازه میدهد. تازه ملت شاکیند: «چرا نمیزنی؟» ما تو این فضاییم. ولی یک چالشی داریم. چالش داخلی خودمان است. یک اقتصاد فلج داریم که آدمهای آمریکا سرمون در [آوردهاند]. در تحریمها [ما را] کارگر شده [است]. که اتفاقاً آدمهای آمریکا باعث شدهاند این تحریمها را ما کارگر بشویم. اگر با همان پشت دست - پشت دست کسی بازی میکردیم که خط نظامی به ما داد که امروز موشک داریم و سرباز [- پشت دست همان بازی میکردیم] تو مسیر اقتصادی جهاد اقتصادی که پانزده سال پیش گفت، میگرفتیم، امروز فشار هم نداشتیم. باختمان از منافقین بوده. از جبهه غربگرای داخلی بوده. قاعدتاً و ظاهراً فعلاً این گرفتاریها را داریم تا وقتی اینها ماسکشان را بیندازند [و] معلوم [کنند] خدا و پیغمبر، دین، هیچی قبول [ندارند]. عیان بشود. یا قبل اینکه به آنجا برسیم، مردم بفهمند اینها با کین. [چند بار باید] دیگر چند بار باید یکی خود را نشان بدهد چکار است، با کی است.
این اگر حل بشود، منافقین نابود بشوند، کار تمام است. فرمود: «از فتنههای آخرالزمان هراس نداشته باشید.» «لاتکرهوا الفتنة فی آخر الزمان». از پیغمبر [رسیده است]: «از فتنه آخرالزمان نترسید. بدتان نیاید.» سخت استها، تلخ استها. پدر آدم را درمیآورد، ولی عصبانی نباشید. ناخوش نباشید. «چرا؟» «فَاِنَّها تُخْبُرُ الْمُنافِقینَ.» منافقین را ریشهکن میکند. فتنههای آخرالزمان. هرچی به ظهور نزدیکتر میشویم، وسطی منافقین باید وضعشان در بیاید. جبهه کفر تو موضع ضعف. جبهه ایمان تو موضع قدرت. جبهه کفر دائم دارد قدرت و هیمنه و آدمهایش را تو فضای بینالمللی از دست میدهد. جبهه ایمان دائم دارد همه را به سمت خودش [جذب میکند]. یک سدی، یک عایقی این وسط نمیگذارد جبهه ایمان کار جبهه کفر را تمام کند. و نگذاشتهاند تا به حال جبهه ایمان آنقدر قدرت بگیرد. این جبهه نفاق است. جبهه ایمان باید این را مداوا [و] جراحی کند. که جراحیاش هم خیلی سخت است. این غده را در بیاورد، تمام است. وگرنه ما پشت در بیتالمقدسیم. همین الانش پشت دریم. یک جبهه نفاق داخلی اینجایی داریم. یک جبهه نفاق هم تو عالم اسلام داریم. آن هم باید پروندهاش جمع بشود. این دو تا که جمع بشود، کار تمام است. کل عالم اسلام بفهمد بنسلمان، بنسلمان اینور و آنور. اینها را دیگر به عنوان مسلمان معرفی نکنند. عالم اسلام پروندهشان با اینها حل بشود. ما پروندهمان با این غربگراهای داخلی حل بشود. این دو تا تفکیک بشود، کار تمام است. هم ما برمیگردیم به قدرتمان. آنی که ما را ضعیف میکند، تردید میاندازد، به شک میاندازد، داخلی خودمان است.
«آقا تحریم. پانزده سال است ما تحریمیم.» بیشتر. روز اول اگر میپذیرفتیم، همه بدبختیهای تحریمها از روز اول یک کار درست حسابی با فرض اینکه این تحریم هیچ وقت برداشته نمیشود، از روز اول میگفتیم: «بابا این را برنمیدارند.» فکر درست [بود]. تحریم تمام شده بود. چهارده سال علافیم. نه. «انشاءالله هفته، دو هفته دیگر تمام.» هنوز بعضیها میگویند: «اگر آمریکا میخواهد، آمریکا میخواهد برگردد به مذاکرات.» «قول بده وسط مذاکرات ما را بمباران نکنه.» «مذاکره. خفه نکنی.» مصیبتتان ادامه دارد. تحریف. رهبر انقلاب چقدر این جملاتشان حکیم [است]. «جریان تحریف شکست نخورد، جریان تحریم شکست نخواهد خورد.» شیری نمانده توی قبضه آمریکا. چهارده سال است هرچی داشته زده. تهش هم نظامیاش بود که هرچی بیشتر بزند، بدتر میشود. تیرش. منافقین، تیرش. مَرجفون. بیمار دلان. هم رسانههای داخلی اینها را میترساند. اینها وا میدهند. اینها گرا میدهند. اینها مردم را وادار میکنند به واکنشهایی که آن واکنشها نتیجهاش این میشود که آن طرحی که آمریکا و اسرائیل دارد اینجا پیاده میکند، اینها سند بیستسی میآورند، مخفیانه اجرا میکنند برای آمریکا و اسرائیل، برای سی سال بعدشان سرباز تربیت [میکنند]. تا اینها هستند، بدبختی ادامه دارد. «فتوا نمیشود برای ما جور کنی مثل نواب صفوی بزنیم اینها را پرپرشان کنیم؟» نه. با اینها. با ترور اینها کارشان حل نمیشود. فهم عمومی. «اینها ترور بشوند، فردا شما و عمه و شوهرعمه و اینها که نمیخواهیم حکومت بکنیم. ملت میخواهند حکومت کنند.» امام حسین (علیه السلام) هم همان جا میتوانست تو مدینه مروان را ترور کند. بپرد با بنیهاشم استانداری را دست بگیرد. تمام. مردم باید روشن بشوند. مردم این صحنه کربلا را باید ببینند که بفهمن حرفم [چیست].
تمام جنگ موجودیتی، موقعیتهایی دارد. آخریاش را بگویم که دارم میروم تو روضه. وقتی جنگ، جنگ موجودیتی میشود، دو طرف احساس نابودی که میکنند، هرچه توان دارند میآورند وسط. از تمام ظرفیتشان. جبهه ایمان از— دقت کنید به این عبارت، خوب دقت— جبهه مؤمنین از تمام توان ایمانی خودش استفاده میکند. جبهه کفار از تمام توان ظلم و درندگی خودش استفاده [میکند]. جنگ موجودیتی. چون جنگ موجودیتی میشود، دیگر طرف جنایتهایی میکند که تاریخ ندیده به خودش. چون دارد نابود میشود. «نکند نابود [بشود].» داستان کربلا چون جنگ موجودیتی بود، یزید اینطور جنایت کرد. سپاه یزید اینطور جنایت کرد. چون میدید باید با درندگی بیاید جلو. مثل کلب عقور. مثل سگ درنده. خود امام حسین (علیه السلام) به کار برد در مورد قاتلش: «قبول [است]. قاتل من مثل سگ درنده به جان من میافتد.» وگرنه میتوانستند امام حسین (علیه السلام) را معمولی بکشند. همیشه هم همینطور بوده. «آقا تو میخواهی سر این آقا را [بُبری]. این چه وضع جنایت تو عاشورا کردند؟» اینجور جنایت. با کافرش همینطور رفتار [نمیکنند].
از آن طرف امام حسین (علیه السلام) چون تو موقعیت شکستناپذیری و عزت است، هی از خودش صلابت نشان میدهد. این جمله را داشته باشید. این جمله را اگر بفهمید، روضه امشب پدر آدم را درمیآورد. روضه امشب همهاش بند به فهمیدن این جمله است. وقتی یک کسی تو موقعیت فشار است، ولی از خودش قدرت نشان میدهد، لَجِ دشمنش در میآید. حوزه عزت است. نمیشکند. فرو نمیریزد. میخواهد یک کاری بکند این را خُردش کند. تحقیرش کند. ذلیلش کند. با خود این آدم که تو گفتگو و فشار [است] نمیشود کاریش کرد. دست میزند به راههای دیگری برای اینکه تحقیرش کند. آن راههای دیگر را بگذارم تو روضه برایتان [بگویم]. هرچه کردند دیدند امام حسین (علیه السلام) نمیشکند. از موضع قدرت پایین نمیآید. تک و تنهاست. محاصره شده. آب را بستند. کلاً هشتاد تا یار بیشتر ندارد. یک جوری صحبت میکند انگار فاتح است. هیچ گردنکشی [نمیکند]. التماس [نمیکند]. درخواستی [ندارد]. انگار ما صدقهسر او زندهایم. انگار او دارد به ما لطف میکند. عزت امام این [آنها را] اذیت میکند. میخواهد خردش کند. میخواهد ذلیلش [کند].
این کلمه «ذلیل» را داشته باش. بگذار روایت را بخوانم از امام رضا (علیه السلام). از ولی نعمتمان. آقایمان. شب عاشوراست. امام رضا (علیه السلام) توضیح بدهند کربلا چی شد. امام رضا (علیه السلام) فرمود: «ان المحرم شهر کان اهل الجاهلیه یحرمون فیه القتال.» محرم ماهی بود که اهل جاهلیت هم توش حرمت نگه میداشتند. نمیجنگیدند. «فاستُحِلّت فیه دماءُنا.» ولی خون ما را تو محرم ریختند. «و هُتِکت فیه حُرْمَتُنا.» و تو محرم حرمت ما را هتک [کردند]. «و سُبِیَت فیه ذَراریّنا و نساؤنا.» بچههایمان را اسیر کردند و زنهایمان را به اسارت بردند. «و اُوقِدت النّیرانُ فی مَضارِبنَا.» به خیمههایمان آتش انداختند. «و انتُهِبَ ما فیها من ثقلنا.» هرچی تو خیمههایمان بود به غارت بردند. «فلا رسولالله حُفِظَت حرمتُه فی امرنا.» یک ذره حرمت پیغمبر را نگه نداشتند تو برخورد با ما. «ان یوم الحسین اَقْرَحَ جُفونَنَا.» روز حسین کاری با ما اهلبیت کرده، از شدت اشک پلکهای ما ز [خم شده است]. جمله از امام رضا (علیه السلام): «اشک ما را جاری کرده.» چرا؟ «یا امام رضا، چی شده؟» مگر کربلا [چه بود]؟ انگار راز همهاش تو یک جمله است. فرمود: «اَذَلَّ عَزیزَنا بِعَرْصَةِ کَربَلاء.» تو کربلا عزیز ما را خیلی خوارش کردند.
این آن جملهای است که با آن توضیحات قبلی فهمیده [میشود]. هی از خودش عزت نشان داد. هی آنها دنبال این راه افتادند بیشتر تحقیرش کنند. دیدند با بستن اینها [در برابر عظمت او] تحقیر نمیشود. نتوانستند تحقیرش کنند. رفتند سراغ راههای دیگری. بگویم برایتان. یک گوشههاییاش را میتوانم بگویم وگرنه باید ساعتها بنشینیم مقتل بخوانیم. همه فضای گودال این بود که فقط میخواستند تحقیر [کنند]. نمیخواستند بکشندش. میخواستند تحقیر [کنند]. وگرنه کشتن کاری [نیست]. کشتن خیلی راحت است. کشتن خیلی زمانی نمیبَرد. دنبال این بودند که تحقیرش [کنند]. خوارش [کنند]. خردش [کنند]. لذا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مورد اهل حرم فرمود: در زیارت ناحیه [مقدسه]: «بعد العزة مُذَلَّلات.» این زن و بچه عزیز بودند ولی دیگر از زهره عاشورا خوارشان کردند. فقط هم امام حسین (علیه السلام) نبود. هرچی تو این خیمهها بود، میخواستند خوارش کنند. کوچکش کنند. وگرنه اینها هم تو جنگهای قبلی دنبال اینکه چادر از سر کسی [بکشند] نبودند. بعضیهایشان هم گریه میکردند. خلخال میکشیدند. گریه میکردند. جوّی بود که راه افتاده بود. میخواستند حسین را خرد کنند. میخواستند این زن و بچه را...
روضه شب آخرمان است. شب عاشوراست. شب آخر این مجلس است. چه بگویم حالا. هم باید آرام روضه بخوانم. چون اصل گریههایتان فردا صبح، فردا ظهر است. هم از یک طرف شب آخرمان است. شب عاشوراست. باید روضه جونداری بخوانم. نمیدانم این روضه را میخوانم. هرکی هرچی بهتر بفهمد، بیشتر آتش میگیرد با این روضه. دیگر میگذارم روی حساب فهم [شما].
جانم از امام حسین (علیه السلام). امام حسین (علیه السلام) میدانست دشمن دنبال این است که خُردش کند و [او] نشست. برایش طراحی کرد که بعدها هم اگر کاری کردند که من را خُرد کنند، آنجا هم خُرد نشوم. خوب اینی که گفتم، روش فکر کنید. توضیح بیشتر ندهم. روضهاش را بخوانم.
سید بن طاووس میگوید: «و قال الحسین (علیه السلام) ائتونی بثیابٍ لا یرغب فیه احدٌ.» حالا میخواهد بره میدان. وسط این بلبشو و شلوغی و درگیری و اینها. آخرای جنگ. وقت جنگ. امام حسین (علیه السلام): «چه پیراهنی؟ لا یرغب فیه احدٌ.» یک پیراهنی باشد هیچکس بهش رغبت نکند. «برای چی میخواهی آقا جان؟» «لاجعلها تحت ثیابی.» میخواهم آن را زیرِ زیرِ همه [لباسهایم بپوشم]. «چرا؟ لِئَلّا اُسْلَبَ فَاَبقی مُجَرَّدا.» من که میدانم اینها لباسها را همه رو میکنند، میبرند. به آن لباس آخر که رسیدند؛ میخواهم آنقدر بیارزش باشد، بیکیفیت باشد، بگویند: «اینکه ارزش ندارد. ولش کن. چه کاری است؟» میخواهم عریانم نکنند. عریانم نکنند.
یک لباسی آوردند. لباسش تَنگ بود. فرمود: «ذاک لباسٌ یُلبسُ مثلی فی المواطنِ التذلّلِ.» این خیلی تَنگ است. این لباس اهل ذلت است. یک لباس دیگر آوردند. لباس خودش پارهپورِه بود. قدیمی بود. مُندرس بود. گرفت همان را. «فخرقها.» و هی از جاهای مختلف این لباس را چاک داد. که «خداوکیلی لباس. اگر کسی دنبال این است که یک قِران لباس ارزش داشته باشد، ولش میکند این لباس را.» لباس هی پارهپوره کرد. «وجعلها تحت ثیابه.» زیر همه لباسها این را پوشید.
آخرش چی شد؟ آخرش را توی دو کلمه سید بن طاووس گفته. ولی قبل اینکه آن دو کلمه را [بگویم]. یک نکاتی میخواهم بگویم. بعد برگردم آن دو کلمه را بگویم. آخرش چی شد این لباس؟ میگویم برایت. ولی بگذار قبلش این را بگویم. حضرت ابراهیم را میخواستند بیندازند تو آتش. عریانش کردند. همین که ابراهیم افتاد تو آتش، دید جبرئیل آمد، لباسی از بهشت آورده. این روایت است. دارم برایت میخوانم در تسلیةالمجالس. میگوید به «قمیصٍ من حریرٍ الجنة». از حریر بهشت لباس آورد برای ابراهیم. گفت: «عریانت کردند، این را تنت کن.» ابراهیم تنش کرد و این لباس [همیشه] ماندگار شد. بعداً رسید به بچههای ابراهیم و نسل به نسل بینشان چرخید.
یوسف (علیه السلام) را میخواستند تو چاه بیندازند. لباسش را درآوردند که بگویند خونآلودش کنند، به [بهانه اینکه] گرگ خوردهاش. یوسف را عریان کردند. تو چاه که انداختند، جبرئیل آمد گفت: «عریانت کردند، این لباس را بگیر تنت کن.» انگار یک جوری خیلی برای خدا سخت است. ولی خدا را عریان [دیدند]. اینجاها لباس از بهشت [آمد]. ولی پسر پیغمبر... من خیلی طولانی نمیخواهم [اینجا بایستم]. [این] روضه [است].
امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وقتی میآید ظهور میکند، خود را چه شکلی معرفی میفرماید؟ «اَلا یا اهلَ العالمِ اِنَّ جَدّی عُریاناً.» «آی اهل عالم، جد من عریان، عریان رهاش کردند.» بیایم روضه. آخرش چی شد؟ سید بن طاووس چی میگوید؟ میگوید: «آن لباسه را زیر همه لباسها پوشید. فلمّا قتله ...» ولی وقتی کشتندش... به همانم رحم نکردند. لا اله الا الله. نمیدانم چه وضعی داشت این پیکر. من روضهام را دیگر دارم بد میخوانم. ببخشید. برای انبیای قبلی لباس بهشتی داد که عریان نباشند، اینجا به خاک بیابان دستور داد...
جلسات مرتبط

جلسه پنجم، عزت یا ذلت؟ روایت قرآنی سازش و چالش
با یزید هرگز

جلسه ششم: شمشیر نور، نه شمشیر تسلیم
با یزید هرگز

جلسه هشتم: مثل من، با مثل یزید بیعت نمیکند
با یزید هرگز

جلسه نهم : هجرت از مدینه تا مکه؛ تدبیرِ سیاسی حضرت
با یزید هرگز