برخی نکات مطرح شده در این جلسه
*نقد قیاسهای فریبنده و مغالطههای سازشطلبان در تحلیل های سیاسی.[7:00]
*"عزت و ذلت"، معیار اصلی در اولویت دهی به سازش یا چالش در میدان تقابل با دشمن.[13:00]
*راز چالش عزتمندانه امام حسین علیهالسلام در برابر بنی امیه، نبودِ راهی برای سازشِ عزتمندانه بود.[16:00]
*تبیین آیه ۲۰۸ سوره بقره، در تمایز میان سازش مومنانه در برابر تسلیم مذبوحانه.[20:47]
*رویکرد سه گانه به سازش، بر اساس تفسیر آیتالله جوادی آملی.[33:00]
*بررسی سطوح سه گانه سازش و صلح، در قالب "اخوت، توحید و تعهد"، در نظام قرآنی.[37:00]
*مرز غیرت و بیغیرتی در منطق اهلبیت، معیار انتخاب است در بزنگاه سازش قرآنی و تسلیم آمریکایی.[39:30]
*روضه جانسوز شهادت قاسم بن حسن علیه السلام، در اوج مظلومیت، غیرت، عزت و ایستادگی...[54:32]
متن جلسه
هوش مصنوعی :
سلام علیکم و رحمة الله
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین
و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفى محمد
و علی آله الطیبین الطاهرین
و لعنة الله علی القوم الظالمین، من الآن إلى قیام یوم الدین
ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی أمری و احلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی
در شبهای گذشته به این نکته اشاره کردیم که اصحاب امام حسین علیهالسلام و شهدای کربلا در قرآن بهعنوان «رَبّیّون» و «ربّانیون» معرفی شدهاند. «ربیّ» کسی است که در کنار پیامبران قرار گرفته، با آنان در میدان نبرد حضور یافته، و هیچگاه دچار سستی و ضعف نشده است.
دیشب عرض کردیم که قرآن میفرماید:
«فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ»
(سوره محمد، آیه ۳۵)
سست نشوید، و دستِ سازش بالا نبرید!
یعنی چه؟ یعنی منشأ سازش، همان احساس ضعف و ناتوانی است. وقتی انسان احساس میکند در موضع ضعف است، برای حفظ جان یا اموالش، به سازش تن میدهد. اما قرآن بلافاصله ادامه میدهد:
«وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ»
شما برترید!
یعنی همیشه خود را در موضع برتر ببینید. هیچگاه خودتان را ضعیف و شکستخورده نپندارید. چرا؟ چون:
«وَ اللَّهُ مَعَكُمْ وَ لَنْ يَتِرَكُمْ أَعْمَالَكُمْ»
خدا با شماست، و هیچکدام از اعمالتان را ضایع نمیکند.
زحماتی که کشیدهاید، مجاهدتهایی که کردهاید، همگی در نظر خدا محفوظ است. هیچچیز از نگاه خدا پنهان نیست، و خدا نمیگذارد تلاشهای شما ناقص و بینتیجه بماند. او کارتان را به سرانجام میرساند.
پس، علت اصلی نهی از سازش در این آیه، ضعف درونی و ذهنی است. میگوید اگر احساس ضعف کردی، دچار این توهّم میشوی که باید به صلح و سازش تن بدهی. قرآن این احساس را نمیپذیرد.
میفرماید:
شما نگویید «بس است»، اگر قرار است کسی چنین جملهای بگوید، آنها هستند که باید اعلام توقف کنند، نه شما. آنها باید تقاضای آتشبس کنند، نه شما. و تازه اگر چنین تقاضایی کردند، باز هم نباید بیچونوچرا بپذیرید.
انشاءالله بعداً دربارهاش بیشتر توضیح میدهم.
اما قبل از ورود به آن بحث، اجازه بدهید سؤال مهمی را مطرح کنم که دیشب نیز مطرح شد:
آیا سازش بهتر از چالش نیست؟
مثلاً، اجازه بدهید یک مثال شخصی بزنم. در مسیر آمدن به جلسه، دچار تصادف شدیم. بنده راننده نبودم تا سوءتفاهم نشود! ما متوقف شدیم، فکر کردیم دیگر کارمان ساخته است و باید نیمساعتی درگیر باشیم. اما دیدیم فقط ما بودیم که در این زنجیرهی طولانی به ماشین جلویی زده بودیم و دیگران سالم بودند. راننده ماشین جلویی پیاده شد، خدا خیرش بدهد، آمد ماشین ما را که دود میکرد نگاه کرد، بعد ماشین خودش را بررسی کرد. آسیب مختصری دیده بود اما سپرش نشکسته بود. آمد، دوستی که راننده ما بود را بوسید و گفت: «محرم است، برو به سلامت، فدای سرت!» ببینید چقدر اینجا سازش قشنگ است.
اینجا چالش به درد نمیخورد. اگر قرار بود دعوا کنیم، شاید جاده بند میآمد، ترافیک میشد، پلیس میآمد، کلی وقتمان تلف میشد. اما آن عزیز عاقلانه عمل کرد.
حالا سؤال: اینجا سازش بهتر است یا چالش؟
پاسخ روشن است: سازش.
اما آیا از این مثال میتوان نتیجه گرفت که همیشه و در همهجا، سازش بهتر از چالش است؟ آیا میتوان گفت در ماجرای ایران و اسرائیل هم سازش بهتر است؟ این دیگر قیاس معالفارق است! و اینجاست که دچار مغالطه میشویم.
در مغالطات، گاهی با چند مثال عاطفی، آدم را به نتیجهای نادرست میرسانند. میگویند: دیدی در آن دو مثال، سازش بهتر بود؟ پس در رابطه ایران و آمریکا هم سازش بهتر از چالش است! ترامپ هم همین را میگفت: «اگر ایران از اول پیمان ابراهیم را میپذیرفت، الان پیشرفتهترین کشور بود.»
خُب، حالا من هم نقش بلندگوی شیطان را بازی کنم؟!
ببینید، این مغالطه از اساس غلط است. چرا؟ چون سؤالِ «سازش بهتر است یا چالش؟» ذاتاً سؤال غلطی است.
مثل این است که بپرسیم:
گاز بهتر است یا ترمز؟
در کجا؟ در چه شرایطی؟ در حال تصادف یا در مسیر باز؟ آیا اصلاً میشود بدون در نظر گرفتن شرایط، چنین سؤالی پرسید؟!
گاهی در جاده، گاز لازم است. سرعت داری، مسیر خلوت است، باید بروی. گاز واجب میشود. اما اگر ناگهان مانعی جلویت سبز شد، باید ترمز کنی. پس اصل ماجرا به شرایط بستگی دارد.
پرسیدن اینکه «سازش بهتر است یا چالش؟» همانقدر ناقص و گمراهکننده است که پرسیدن «گاز بهتر است یا ترمز؟» بدون اینکه مسیر، موقعیت، سرعت، مانع، و هدف را در نظر بگیریم.
باید بپرسیم:
در کجا؟ با چه کسی؟ تحت چه شرایطی؟ چه چیزی در خطر است؟ چه چیزی مورد دفاع است؟
و تازه وقتی اینها روشن شد، آن وقت میتوانیم بگوییم: سازش یا چالش؟
حالا بیایید سؤال را درست طرح کنیم:
عزت بهتر است یا ذلت؟
وقتی امام حسین علیهالسلام در برابر پیشنهاد سازش ایستاد، نگفت: من اهل چالشم، نه اهل صلح! نگفت چالش بهتر از صلح است! حضرت فرمودند:
«هیهات منّا الذّلّة»
دور باد از ما ذلت!
یا فرمودند:
«الموت فی عزّ خیر من الحیاة فی ذلّ»
مرگ با عزت، بهتر از زندگی با ذلت است.
پس بحث اصلی در نگاه امام حسین، عزت و ذلت است، نه صرفاً جنگ یا صلح.
بعضیها با نیتهای مشکوک میگویند: چرا همیشه از امام حسین الگو میگیرید؟ یک بار هم از امام حسن الگو بگیرید! مگر ایشان سازش نکرد؟
این سخن هم مغالطهای دیگر است. چون هم امام حسن علیهالسلام و هم امام حسین علیهالسلام در خط عزت حرکت کردند. امام حسن جایی که جنگ، عزت نداشت، به صلح روی آورد. امام حسین جایی که صلح، ذلت بود، به چالش دست زد.
پس نه امام حسن اهل ذلت بود، نه امام حسین دنبال جنگ بیدلیل. هر دو در میدان عزت ایستادند.
بنابراین پاسخ درست به سؤال ناقصِ «سازش یا چالش» این است:
سازشِ با عزت، بله. چالشِ با عزت، آری. اما نه سازشِ با ذلت و نه چالشِ بیهدف.
امشب، انشاءالله اگر فرصت بشود، وارد بحثی عمیقتر میشویم:
سه نوع سازش در قرآن داریم.
این سه مدل را باید بشناسیم تا بفهمیم سازش کجا خوب است و کجا بد.
سه گروهی که در قرآن برای بحث سازش مطرح شدهاند:
۱. مؤمنان و مسلمانان
۲. موحدان و اهل کتاب
۳. کافران
در قرآن کریم، برای هر یک از این سه گروه، نوعی از تعامل و سازش مطرح شده است. بیایید تکتک بررسی کنیم:
۱. سازش با مؤمنان
در آیه ۱۰ سوره حجرات میفرماید:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ»
مؤمنان با یکدیگر برادرند، پس بین برادرانتان صلح برقرار کنید.
سازش و صلح بین مؤمنان اصل است. حتی اگر دو گروه از مؤمنان به نزاع کشیده شوند، قرآن دستور میدهد:
«فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا»
میان آنها صلح برقرار کنید.
اگر یکی از آنها سرکشی کرد، چه باید کرد؟
«فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي»
با آنکه ستم میکند، بجنگید!
تا زمانی که به حکم خدا بازگردد. وقتی برگشت، چه باید کرد؟:
«فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ»
صلح را با عدالت برقرار کنید.
نه اینکه فقط بگویید دیگر نزنید! باید خسارت هم جبران شود. ظلمهایی که کرده، باید پاسخ داده شود. صلحی که بدون عدالت باشد، یعنی مظلومکُشی. این منطق قرآن در سازش با مؤمنان است.
۲. سازش با اهل کتاب و موحدان
در آیهای دیگر میفرماید:
«قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ...»
بگویید: ای اهل کتاب، بیایید بر سر کلمهای مشترک گرد هم آییم.
سازش با اهل کتاب، بر پایه توحید و خداپرستی ممکن است. میفرماید: بیایید خدا را بپرستیم، چیزی را شریک او نکنیم، زیر بار هیچ طاغوتی نرویم. این نقطه مشترک، میتواند مبنای صلح و سازش باشد.
۳. سازش با کافران
در این دسته، قرآن بین دو نوع کافر تفاوت قائل میشود:
• کافری که با تو نمیجنگد و تو را از خانهات بیرون نمیکند.
• کافری که با دینت میجنگد، میکشد، آوارهات میکند، عهدشکن است.
درباره دسته اول میفرماید:
«لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ...»
خدا شما را از نیکی و عدالت به آنها باز نمیدارد.
اما درباره دسته دوم میفرماید:
«فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ...»
سستی نکنید، به صلح دعوت ندهید، شما برتر هستید.
اگر کافری تو را میکشد، آوارهات میکند، به کشور و دینت حمله میکند، جای صلح نیست، جای جنگ است.
اینجاست که جمله آیتالله جوادی آملی در تفسیر تسنیم معنا پیدا میکند:
«با چنین کسانی باید جنگید، نه صلح.»
قرآن میفرماید: اگر دشمن تو، کافر متجاوز است، سر دینت میکشد، از خانهات بیرونت میکند، از عهد و پیمان سر باز میزند، تو حق نداری به صلح دعوت بدهی یا پیشنهاد صلح او را بپذیری. چرا؟ چون:
«وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ»
شما بالاترید!
«وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا»
خدا هرگز راهی برای سلطه کافران بر مؤمنان قرار نمیدهد.
یعنی نهتنها نمیگذارد، بلکه از تو هم نمیپذیرد که چنین راهی باز کنی! اگر راه باز کردی، تقصیر خودت است. دستور خدا این است: خودت را به ذلت نیفکن، دشمن را بر خود مسلط مکن.
در همین منطق قرآنی، آیتالله جوادی آملی سه نوع سازش را چنین دستهبندی کردهاند:
1. سازش با مؤمنان: اصل در تعامل مؤمنان صلح است. حتی اگر دعوایی شد، باید اصلاح شود. اگر یکی از مؤمنان سرکشی کرد، باید با او مقابله کرد تا به عدل بازگردد، سپس با عدالت سازش کرد.
2. سازش با موحدان و اهل کتاب: بر مبنای توحید، میتوان با اهل کتاب و موحدان تعامل و سازش داشت، به شرطی که بر سر ارزشهای الهی مشترک، با هم پیمان ببندیم و بر آن بایستیم.
3. سازش با کافران: اگر اهل تجاوز و تعدی نیستند، میتوان با آنها بهطور مشروط سازش کرد؛ اما اگر اهل تعدیاند، راهی جز مقاومت و جنگ نیست.
امام حسین علیهالسلام در برابر یزید، نهتنها راه صلح نداشت، بلکه هیچگونه گفتوگویی هم ممکن نبود. چون یزید:
• نه مؤمن بود؛
• نه اهل کتاب و موحد؛
• بلکه انسانی پلید و منحرف بود که حتی اصل نبوت را منکر بود؛
• و از همه بدتر، تسلیم مطلق میخواست، نه مذاکره!
بنابراین امام حسین نهتنها اجازه نداد با ذلت کشته شود، بلکه اجازه نداد با ذلت زنده بماند.
درسی که از کربلا میگیریم، این است که انسان با عزت زندگی کند، با عزت بجنگد، و اگر قرار شد بمیرد، با عزت بمیرد. نه ذلت را بپذیرد، نه ظلم را. این است منطق عزت، منطق حسینبنعلی علیهالسلام، و منطق قرآن.
خلاصهی آنچه گفتیم این بود که خدا میخواهد ما انسانهایی با غیرت باشیم. کدام مؤمن با غیرت است که ببیند به مرز، به کشور، به مردم، به ناموسش تجاوز شده و بیتفاوت بماند؟! نه تنها برخورد نکند، بلکه بگوید: «تو رو خدا نزن، هرچه میخواهی بهت میدهم!» این دیگر انسان با غیرت نیست. این، دین ندارد. این، عزت ندارد.
و اینجا است که منطق امام حسین علیهالسلام ظهور میکند:
حضرت اجازه نداد با ذلت کشته شود و اجازه نداد با ذلت زندگی کند.
دشمن تصمیمش را گرفته بود، میخواست امام را بکشد، یا با ترور، یا در میدان، یا در کوچهای تاریک. اما حضرت، خودش مسیر را تعیین کرد:
مرگی با عزت، مقاومتی با صلابت.
و رسیدیم به صحنهای در کربلا، که سراسر، عزت است.
با اینکه دشمن از هیچ ظلمی فروگذار نکرد:
آب را بستند، حلقه محاصره را تنگ کردند، حملهی دستهجمعی کردند،
اما امام، ذرهای ضعف نشان نداد.
با شمشیر بر زمین تکیه داد، بر زانو ایستاد، آنقدر ایستاد که از حال رفت.
اما آنقدر شکوه در وجودش بود که کسی جرات نمیکرد نزدیک شود.
و در همین لحظه، کودکی در خیمه نظارهگر صحنه بود...
پسر یازدهسالهای که خون امام حسن علیهالسلام در رگهایش جریان داشت.
فرزند همان مرد با غیرتی که خودش هم در کودکی مقابل ظلم ایستاد.
کودکی که چیزی نداشت، نه سلاح، نه قدرت، فقط غیرت داشت.
از شدت غیرت، دستش را از دست عمهاش بیرون کشید، بهسوی قتلگاه دوید،
خودش را جلوی شمشیر دشمن انداخت.
با آن جثهی کوچک، فریاد زد:
«أَتَقْتُلُ عَمِّي؟»
آیا عموی مرا میکشی؟!
دستش را سپر امام کرد.
شمشیرِ دشمن بر دست کودک نشست.
دست از بدن جدا شد...
و کودک فریاد زد:
«یا أمّاه!»
مادر جان!
نگفت: عمو جان، نگفت: پدرم...
چرا؟
شاید لحظهای در ذهنش، غلاف شمشیری آمد که بر بازوی مادرش فرود آمد...
و اینجا هم شمشیری بود و دستی جدا شده...
ببین چه ارتباطی است میان آن کودک کربلا و آن کوچه مدینه...
و اینها همه یک پیوند دارد: غیرت، عزت، ایمان.
خداوندا، به حق خونِ به ناحق ریختهشدهی آن کودک،
ما را از اهل عزت قرار بده،
نه اهل سازشِ ذلیلانه...
اللهم صل علی محمد و آل محمد
جلسات مرتبط

جلسه اول : با فانتزیها نمیشود به کربلا رسید
با یزید هرگز

جلسه دوم - امتحان الهی، از احد تا کربلا
با یزید هرگز

جلسه سوم : ربانیون؛ آنان که خم نشدند
با یزید هرگز

جلسه چهارم : ربّیون در میدان جنگ نرم
با یزید هرگز

جلسه ششم: شمشیر نور، نه شمشیر تسلیم
با یزید هرگز

جلسه هشتم: مثل من، با مثل یزید بیعت نمیکند
با یزید هرگز

جلسه نهم
با یزید هرگز

جلسه دهم
با یزید هرگز