کمبود شدید عالمان دینی در شهرها و روستاها
• ناکافی بودن ظرفیت حوزهها در پاسخ به عطش فکری
• اهمیت وجود الگوهایی چون علامه طباطبایی در جامعه
• نقش محوری زنان و مجالس زنانه در نشر معارف
• تجربه اعزام گسترده نیرو از طریق روضههای زنانه
• چالش مخالفت والدین با انتخاب مسیر طلبگی فرزندان
• مقایسه درآمد و آینده مشاغل مهندسی با حوزههای دینی
• طلبگی به عنوان وارثت انبیا و مسئولیت سنگین آن
• طلبه به مثابه زنجیر زره امام زمان (عجّلاللهتعالیفرجهالشریف)
• رسالت طلبگی در انسانسازی و مقابله با شبهات فکری
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
این میشود انسان ربانی و این میشود آن کارکرد علمی برای انسان ربانی. آن ارتباط با معارف، از جهت محتوا بدیل و نظیر ندارد. جای دیگری چیزی شبیه این نصیب انسان نمیشود. از جهت افراد تحصیلکرده و مسلط به این معارف، (که) هم خودشان بهره داشته باشند هم به جامعه معارف را رسانده باشند.
خب ما نجار داریم، بیش از اندازه هم داریم. شما الان صبحها تو میدانهای اصلی شهر که میروید میبینید عرضه و تقاضا اصلاً برابر نیست. یک نفر وامیایستد که یک دانه کارگر سوار کند، ۱۰۰ نفر میریزند سرش. ما آنجا عرضمان بیش از تقاضایمان است ولی اینجا یکی میخواهد آقا مثلاً در بحثهای قرآنی کار کند، مثلاً عرض کنم در مباحث تربیتی، در بحثهای اخلاقی. سؤال دارند ها، اصلاً جنبه علمی هم کار ندارم، مردم عادی سؤال دارند. مسائل اخلاقیشان را میخواهند بپرسند. مسائل اخلاقی سادهشان را میخواهند بپرسند که آقا من با این حسادتی که دارم چگونه برخورد کنم؟
گاهی توی شهر بزرگی مثل تهران به اندازه انگشتان یک دست آدم پیدا نمیکند که همین سؤال جزئی، فرم عادی، معمولی، سطحی را مطرح کند و دلش گرم بشود به یک جواب قانعکننده، درست و متقن. همین را هم پیدا نمیکند. تازه این اخلاق است دیگه، سطحش به نسبت معارف پایینتر است دیگه. عرفان و بحثهای آن شکلی و اینها که خب سطحش بالاتر است، آن که دیگر هیچی. انگشتان یک دست آدمِ اهلی پیدا نمیکند که بشود. اینها را ما داریم به چشم میبینیم. این حسرت و این کمبود، این کاستی، اگر ما الان توی جامعهمان هزار تا علامه طباطبایی داشتیم، وضع جامعه ما چه بود؟
اگر تو هر شهر و روستایمان علامه طباطبایی داشتیم، اگر تو هر دانشگاهی یک دانه علامه طباطبایی داشتیم، اگر تو هر حوزهای یک دانه علامه طباطبایی داشتیم، اگر تو مساجد محلهمان علامه طباطبایی داشتیم، این ابعاد گسترده علامه طباطبایی را هر کدام اگر نمایندگی میکردند، بروز میدادند. یکی تفسیر مینوشت، یکی فلسفه میگفت، یکی عرفان و شاگرد داشت، یکی به علوم اجتماعی و علوم انسانی به صورت کاربردی میپرداخت. در دسترس بودند. مردم میآمدند سؤال میپرسیدند، مسائلشان را طرح میکردند، اوضاع جامعه ما چطور بود؟
تازه این ایران ماست و ما الان ادعا داریم که ما دنیا را باید تغذیه کنیم از جهت معارفی و فکری. و این ادعا را داریم و این پتانسیل را داریم و دنیا تشنه معارف ماست. این را به چشم داریم میبینیم. این را داریم میبینیم که دنیا تشنه معارف ماست. از پس شهر و روستایمان برنمیآییم ما. از پس محلهمان برنمیآییم ما. از پس خانوادهمان برنمیآییم. یعنی این بچه من دارد در این عطش میسوزد و با این سؤال دست و پنجه نرم میکند و میبیند که من بابایش، من رفیقش، من برادرش، من عمویش، من داییاش از پس سؤالات او برنمیآیم، از پس تغذیه فکری او برنمیآیم، از پس ایمنسازی و واکسینهکردن افکار او در برابر این شبهات برنمیآیم. بعد ما میخواهیم دنیا را بگردانیم؟
این آن جنبه نصرتی است که عرض میکنم که مرد و زن ندارد. آن بخش اولش خب بله، طلبه چاقو میخورد و اینها. آن یک جنبه دیگری است ولی این الان آن نصرتی است که جهاد میخواهد. پا گذاشتن رو خیلی چیزها میخواهد. اتفاقاً تو این عرصه زنها خیلی میتوانند کمک کنند. خیلی میتوانند موفق باشند. یک ابعادی اساساً ابعاد کاملاً زنانه است. یک حوزههایی از حوزه نشر معارف، حوزههای کاملاً زنانه.
زینب کبری سلاماللهعلیها خودش کرسی تدریس جداگانه داشت. در شهری که امیرالمؤمنین خطیب آن شهر بود و حاکم آن شهر بود. در شهر کوفه جلسات زنانه داشت. تفسیر زنانه داشت و این رفت و آمدها. اینها کاملاً زنانه. جایی که امیرالمؤمنین منبر داشت، محراب داشت، نشان میدهد که اساساً یک بستر دیگری است. بستر معارف زنانه و این ارتباطات و این جلسات و رفت و آمدها و اتفاقاً معمولاً پر رونقتر از جلسات مردهاست و مولدتر است نسبت به جلسات مردمی. یعنی ما عمده روضههایی که تو محرم و صفر داریم، روضههای زنانه است. عمده اتفاقاتی هم که میافتد تو همین روضههاست.
مرحوم آیتالله حائری میفرمود که در یک دورهای از زمان جنگ به من گفتند که تو خطبه نماز جمعه اعلام کنید. ایشان امام جمعه شیراز (بودند). به من گفتند اعلام کنید که مردم، ما کسری داریم توی جبهه، آدم بفرستند جبهه. بهشان گفتم که به من نگویید. به من نگویید. به نماز جمعه نگویید. این کار امام جمعه و نماز جمعه و اینها نیست. این را بروید روضههای زنانه و مجالس زنانه بگویید. بگویید تو روضههای زنانه اعلام کنند. اعلام کردند. بیش از ظرفیت نیرو اعزام شد به جبهه. روضههای زنانه که فعال شد، این را تجربه کردیم ما. دیدیم بلعیان که روضههای زنانه چه ظرفیت فوقالعادهای است. این خانمهای جلسهای چه ظرفیت عجیب و غریبی و چه تأثیراتی دارد؟
خود ماها محصولات خانم جلسهایم دیگه. خود ماها از پای همین روضهها. و بنده یادم است آن خانمی که بچه بودم و در محله شهرآرای تهران پای منبرش میرفتیم با اسم یادم است آن خانم و جزوههایش که تو منزل ما بود و مادر ما مطالعه میکرد و من هم برمیداشتم تورق میکردم. پلیکپی بود. دستنویس. این را کپی میکردند. یک جلد آبی رنگی هم برایش زده بودند. خب، الان شما عرصه روضههای زنانه و خانمهای جلسهای را ببینید. این ظرفیت فوقالعاده را ببینید. ببینید چه ظرفیتی است و چه محتوایی دارد ارائه میشود. چه افرادی میدان دست گرفتند. یکی از کارکردهای طلبگی و حوزه همین است. و این جایی است که خانمهای طلبه میتوانند کار کنند.
عرصه تبلیغ را ببینید، عرصه عطش بینالمللی را ببینید. بنده به عنوان یک طلبه کوچک و حقیر به شما گزارش میدهم که بنده از پس تقاضاهایی که از ایران، خارج ایران، از دانشگاه و حوزه و از پیر و جوان و اینها، خودم که هیچی، کل این مجموعه تعالی با این چند ده نفر و چند صد نفری که دارند کار میکنند، از پس این تقاضا ما عقبتریم از تقاضاها. یک زمانی تولید بود مشتری نداشت. الان ما آنقدر مشتری داریم، آنقدر تقاضا داریم، آنقدر درخواست داریم، از پس اینها برنمیآییم.
مطالبهای است که از ماست. آقا این مسئله را بگو در مورد خواستگاری. این را بگو در مورد ازدواج. آن را بگو در مورد تربیت فرزند. آن را بگو در مورد کنترل دامن. آن را بگو در مورد سبک زندگی. بگو در مورد تربیت فرزند. بگو در مورد حقالناس. بگو در مورد... ما در یک عطش بینظیری داریم به سر میبریم در این دوران از همه دنیا. و ارائه نیست. آنها که میتوانند طلبه بشوند و طلبه نمیشوند، در این ناکامیهایی که عالم بشریت امروز باهاش مواجه است، در این نارساییها، در این نداریها، همهاش را گردن تک تکتان گرفته که تو، تو این زنجیره، زنجیره را قطع کردی. تو نبودی و این معارف نرسید و رفتی دنبال یک کار دیگری که ضرورت نداشت. به خاطر چی؟ به خاطر پول. به خاطر چی؟ به خاطر عزت اجتماعی که اگر بودی (آنوقت) حالا یک بخش دیگر صحبتهاست که حالا یک وقت دیگری اگر امشب بهش فرصت بشود عرض میکنم. اگر میماندی تو این میدان با همه سختیهایش، من هم بهت عزت اجتماعی میدادم، هم بهت پول میدادم. کمکت میکردم. دنیا را به پایت میریختم. آبادت میکردم. مثل علامه طباطبایی، مثل امام خمینی، مثل خیلی از...
نکته کلیدی: با این شاخصها اگر انسان آمد به این نتیجه میرسد که عرصه طلبگی یک عرصهای است که اثرش فوق همه عرصههاست. فقدان، فقدان نیروش هم فوق همه عرصههاست. عرصهای است که هیچ جایی کار اینها را نمیتواند بکند و هیچ جایی هم آنقدر خلوت نیست. به تعداد آدمهایی که لازمه، یک دهمش، یک صدمش هم نیست.
در هر ۸ کیلومتری یک عالم وارسته میخواهیم. واجب کفایی است. در هر ۸ کیلومتر یک عالم وارسته، عالم. در هر ۸۰۰ کیلومتر نداریم در ایران، در دنیا که... لذا امروز طلبگی واجب کفایی نیست. واجب کفایه، اصلش طلبگی واجب کفایی است. میگویند آقا این مرده را هر که دفن کند از گردن همه برداشته شده. یک نفر سلام کرده به اهل مسجد، یک نفر جواب سلام بگوید. واجب کفایی. واجب کفایی است که امروز هم به جهت اینکه افرادی که باید به عهده میگرفتند به عهده نگرفتند تبدیل به واجب عینی شده. هم به جهت نیاز و عطشی که هست و مطالبهای که هست. یعنی حتی اگر تمام آن افرادی که واجب کفایی بهشان بود میآمدند طلبه میشدند باز هم کفایت نمیکرد. باز هم عطش بیشتر از اینهاست. کار بیشتر از این است.
امروز طلبگی واجب عینی نیست. البته امروز که عرض میکنم این مال ۲۰ سال پیش است. بنده ۲۰ سال پیش به رفقایم گفتم چون فتوای مراجع را دیده بودم. آیتالله مکارم و خیلی بزرگان دیگر فرموده بودند امروز، قبلاً امروز طلبگی واجب عینی است. الان ما در دورهای به سر میبریم که حوزههای علمیه در معرض انقراض. حوزهها دارد تعطیل میشود. آمارهای عجیب و غریبی داریم از تعطیلی حوزهها تا ۷۰ درصد. ما آمار داریم. مدارسی که تا چهار سال پیش، پنج سال پیش ۲۰۰ نفر ثبت نام میکردند، اینها را گلچین میکردند ۵۰ نفر نگه میداشتند. الان تبدیل شده به اینکه ۱۰ نفر ثبت نام میکنند، به زور با التماس هفت تاشان را، پنج تاشان را نگه میدارند که آن پنج نفر تو بازه دو ساله و سه ساله تبدیل میشوند به یک الی دو نفر. موتور... همچین شرایطی الان داریم به سر میبریم.
خب جواب امام زمان چه میخواهند بدهند آنها که امیرالمؤمنین و حضرت زهرا را تنها گذاشتند؟ چه استدلالی داشتند؟ چه توجیهی داشتند؟ نگاه کنید، یک وقت استدلال و توجیهتان شبیه آنها نباشد. زمانه خیلی شبیه آن زمان است. این نکته کلیدی و اصلی بحث.
وقتی با این مسئله به ضرورت بحث رسیدیم، حالا اینجا سؤال بعدی این است که آقا با مخالفت والدین چه باید بکنیم؟ این چند تا بحث میطلبد. اولاً که مخالفت والدین از چه جهتی؟ آنها نگران این هستند که شما آسیب ببینی. از جهت اقتصادی جور درنیاید. البته ما نیاز داریم یک سری جلساتم با والدین داشته باشیم. یعنی باید بنشینیم با پدر و مادرها هم صحبت بکنیم جداگانه.
خب حرف اینجا زیاد است. بنده خیلی میدیدم بچههایی که خب تو دانشگاه معمولاً ارتباط با بچه مهندسی بود دیگه. یا دانشگاه امیرکبیر بودیم یا فردوسی، با بچههای مهندسی بودیم یا جاهای دیگر. معمولاً با بچههای مهندسی بود. معمولاً والدین اصرار دارند که بچههایشان بروند تو مهندسی به اینکه بازارش خوب است، کاسبیاش خوب است، درآمدش. یا پزشکی تجربی خیلی خوب است یا مهندسی. این دو تا بورس است دیگه. این دو تا یونیک دنیا و آخرت، چون به باد بدهند.
عرض کنم خدمت شما که ریزش داشتیم از مهندسی به علوم انسانی. اینها میآمدند میدیدند که به دردشان نمیخورد. بعدها میدیدند که بابا علوم انسانی هم ضرورتش بیشتر است، هم اگر کسی آنجا خوب کار بکند، درآمدش هم بیشتر است. این را به کرات بچههای مهندسی میرفتند مدیریت یاد میگرفتند. اقتصاد میخواندند و میگفتند که آقا همه مهندسها را یک مدیر میتواند چپاول بکند. این یک نکته. بعد تو خود اینها که مهندسی میخواندند، بچههای درجه یکشان مگر چقدر شد به بازار کار رسیدند و چقدرشان به درآمد رسیدند؟ الی ماشاءالله. ما الان بچههای... بله ما شوخی میکردیم با بچهها میگفتیم: "روز مهندس به تو مهندس! به تو مهندسی که فلافل میفروشی تبریک!" شوخی بود که با بچههای مهندسی داشتیم.
عمدتاً بچههای، عرض میکنم مشاغل شریفاند. برای ما همه مشاغل (شریفاند). بحث ما تحقیر مشاغل نیست. بر سر این است که این همه هزینه شده با چه آمال و آرزوها. یک نفر آمده مهندسی خوانده، جای ۱۰۰ نفر دیگر هم اشغال کرده. چقدر درس، چقدر استاتیک و افتاتیک و کوفت؟ مثلاً شده مهندس، فرض بفرمایید مثلاً شیمی. حالا بزرگوار ما! دیگه دانشجوهای خودمان که دیگه داریم میبینیم دیگه. شده فروشنده مثلاً یک بوتیک که شغل بسیار شریفی است. بحث تحقیر این شغل نیست. راننده اسنپ. این مشاغلی است که این بچهها... خب، اگر تو به آن آمال و آرزوها رفتی و آنقدر هر که میرفت مهندسی به پول میرسید، چرا این جوری شد؟
من میخواهم این انگاره را بشکنم. این انگارهای است که باید هم تو ذهن شما بشکنم، هم تو ذهن پدر مادرتان که آیا هر کسی که رفت مهندسی خواند لزوماً به پول میرسد؟ حتی درسخوانهایش بازار ندارد. اشباع بازار، جا ندارد. این باور در ما باید شکل بگیرد که این اسباب ظاهری علت تامه برای رسیدن رزق ما نیست. بحث مفصلی داشتیم. ۱۵ جلسه، چند جلسه، رزق. دوستان اگر حوصله داشتند و حال داشتند گوش بدهند آن بحثها را. خیلی مطالب آنجا مطرح (است).
این باید باور در ما شکل بگیرد. به اینها نیست که خدا زندگی کسی را آباد میکند یا کسی تو فقر (میرود). ما الی ماشاءالله گرفتاریهای عجیب و غریب بنده در اساتید مهندسی میدیدم. گرفتاریهای معیشتی عجیب و غریب. یک، مثلاً میآمد ماهی ۱۰۰ میلیون هزینه درمان مثلاً فلان (بیماریاش). این گرفتاریها. اینها دیگر خدا نمیگوید تو آمدی مهندسی خواندی پولدار بشوی، من اصلاً دیگر رویم نمیشود بهت اطلاع بدهم، فقط باید به تو پول بدهم. آن گرسنگی مال آن طلبه ننه مردهای بود که پی همه چوب تنش مالیده بود. نه آقا! یک بدبختیهایی تو راه تو قرار میگیرد که بنده داشتم دوستانی که بهشان میگفتم بیایید طلبه بشوید و به خاطر بحثهای اقتصادی طلبه نشدند. به هر حال دیگه نمیخواهم خیلی تلخ کنم بحث را. چند وقت بعد به وضع فجیعی از دنیا رفت آن دوست ما. من با خودم فکر میکردم اگر طلبه میشد اوضاع زندگیاش کلاً عوض میشد.
خلاصه قضایایی هم از بعد رحلتش. این را باید ما باورمان بیاید. اگر این باورمان آمد، اول فهمیدیم که آقا طلبگی یک ضرورت و یک نیاز جدی است و با این افکار مادیگرایانه و اسبابگرایانه گول نخوردیم که آقا نان آنجاست و پول آنجاست و اینجا بدبختی و اینجا فلاکت و آنجا اعتبار اجتماعی تو فلان رشته است و اینها. این اول در خودمان باید باور بشود. بعد حالا (در مورد) امر پدر و مادر چه کنیم؟ خب طبیعتاً اولین کاری که باید کرد این است که شما باید توجیه کنید پدر و مادر. رشد شما را میخواهند، سعادت شما را میخواهند، خوشبختی شما را میخواهند. اگر واقعاً ببینند شما مصری و باور داری، تحلیل جدی داری، بله. بنده هم اگر پسرم بیاید بگوید آقا میخواهم طلبه بشوم، نمیگذارم تا وقتی که بفهمم واقعاً فهمیده قضیه چیست. ببینم که واقعاً میفهمد طلبگی چیست. خودش را آماده کرده. آن جایگاه طلبگی، هویت طلبگی در او شکل گرفته. هر رقمی که بتوانم کمکش (میکنم). یک احساس، یک موجی (اگر باشد) طبعاً نمیگذارم. میگویم آقا میآیی با اولین فشار غمسوز میشوی. برمیگردی.
من خوب میدانم که آقا، البته این مال همه جاست ها! یعنی تو هر جای دیگر هم طرف برود با اولین مشکل بلاها سرش میآید. ولی خب اینجا بدتر. اینجا سرخورده میشود. اینجا مایه طنز و تحقیر دیگران میشود. مسخره (میشود) از همان اولی که میخواهد طلبه بشود. حالا بنده خاطر (بگویم) فرصت بشود چه چیزهایی (پیش میآید) مواجه. البته گفتم. یک جلسه مفصل گفتم. منتشر نشده. حالا رفقا اگر اینها را تکه تکه در بیاورند خواستند منتشر کنند یا ملحق کنند، پیوست کنند به این صوت توی مدرسه تعالی، آنجا کلی این سؤالها را به نحو دیگری با رفقا بحث کردیم و جواب (دادیم).
غرضم این است که این باید اول در شما روشن بشود، حل بشود، حلاجی بشود. من بعید میدانم اکثر والدین وقتی ببینند شما چقدر شفافی نسبت به این قضیه و چه آرمانی داری و چه اهدافی داری و چقدر حلاجی کردی این قضیه را، آن والدین منصف، دلسوز، مهربانی که واقعاً خیر بچهاش را میخواهد، بعید میدانم مخالفت کنند.
ما نمونه عینیاش را الان اینجا داریم (و) در مستند آماده است. در جلسه نشسته، صاحببیت که الان منزلش هستیم با هندوانه دارد از ما پذیرایی میکند. این بزرگوار مدارس نمونه، مردمی درسخواند. و خلاصه بچه باهوش و تیزهوش، بچه زرنگی بود برای خودشان و آیندهای داشت. بالاخره بابایش اینها خیلی امیدوار بودند بهش. و در ایام دبیرستانش ۱۴-۱۵ سال پیش به تور یک طلبه ناتویی خورد. آن طلبه ناتو که معمولاً کسی را خیلی تشویق به طلبگی نمیکند و اینها، به این گفتش که: "تو بیا." خدمت شما عرض کنم که پدر این بزرگوار هم به شدت مخالف بود. آن موقع این بزرگوار هم تکفرزند و تکپسر بود.
بعد دیگه حالا خدا لطف کرد، اسباب دست به دست هم داد. تو همان کوران این قضایا یک داداش خدا بهش داد که اذهان ازش منصرف شد. خلاصی اجمالی پیدا کرد. و یادم است خب ما با پدر ایشان یک چالش حسابی داشتیم همان ایام و پدرش اصلاً یک موی تنش راضی نبود به طلبگی ایشان. مادرش البته خب خیلی موافق بود، خیلی علاقهمند. ولی پدرش خیلی مخالف بود. خیلی ما انرژی، انرژی خاکسپاری گذاشتیم. نه سالگرد، برای برای اینکه بابای ایشان را راضی کنیم. خب دیگه بابای ایشان یکی از سرسختهایی بود که من دیدم توی مخالفت با طلبگی.
ولی وقتی دید که آقا این بچه... و احساس کرد که یک مسیر روشنی ترسیم شد برایش. هم تو گفتگوی با ما، هم تو گفتگو با خودش. و دید این فهمیده و این مسیر روشن را پیدا کرده و میداند کجا را برود تا به آن مسیر روشن برسد. باباش هم آرام شد و حامیاش شد. روالاش عوض شد. بعد که دیگه بعد چند سالم که تلویزیون رفیق ما را حالا اسم نمیبریم، رو جهادی اسم نمیبریم، این رفیق ما نشان داد به عنوان مثلاً نفرات برتر حوزه، بابا چه کار کرده بود؟ بغض گلو، گریه کرده بود ها! آره. توی تلویزیون که دیده بود اخبار نشان داده مثلاً پسرش. پز داده بود که: "پسر ما را دیدی؟ شاید تلویزیون نشان داد! دست آقای طبسی جایزه گرفته!" مثلاً.
خلاصه و ما اینجوری زیاد دیدیم. الان یکی از رفقا که من پوسترش را تازگی برای فاطمه فرستادم. از رفقایمان که الان دکترای اقتصاد دارد میشود و اینها که گفتم ازش استفاده کنیم. ایشان از کسانی بود که دانشجوی مکانیک امیرکبیر بود. پدرش به شدت مخالف بود با طلبگی ایشان بود. با یکی دیگر از بچهها که آن هم شیرازی بود. استان فارسی بودند. شبها مثل دو تا یتیم میآمدند بغل ما مینشستند وقتی که میرفتیم اینجوری با گردن کج که آقا بابایمان مخالف است و خیلی صحبت شد با آن بچهها. الان یکی از این دو نفر واقعاً افتخاری شده برای تو اقتصاد. دکترای اقتصاد. تو کلام صاحبنظر. و الان از آن وقتی که طلبه شد که سال ۸۸ بود تا الان بکوب و درستحسابی و مشتی درسخوانده. بعد ۱۴ سال افتخار میکند حوزه به اینکه همچین خروجی بیرون داده. یعنی بنده که سرم را بالا میگیرم مینازم به این توفیقی که خدا نصیب کرده که شاید منظور، قطره نقششیم در طلبگی. همچین طلب (است) که خب پدرش هم الان. پدرش که هیچی، کل اجدادش در، از آدم به اینور دارم بهش مینازند که همچین طلبهای در ذریه اینها قرار گرفته. آنقدر این طلبه باصفا، باسواد، از جهت علمی، از جهت معنوی، کارآمد، به درد بخور، کف میدان، صاحبنظر، صاحبفکر، صاحبایده.
خب، پدر و مادر اگر احساس بکنند که طلبهای، بچهای این را پیدا کرده، میخواهد تو آن مسیر برود، من احساس میکنم که آن پدر و مادر دلسوز مانعیتی نخواهد داشت. این عمده پدر و مادرانی هستند که خب اهل دیانتند و بالاخره تو این فضاها هستند. اگر واقعاً احساس کنند بچه فهمیده که مسیر طلبگی چیست، آسیبهایش چیست، چه جور باید قدم بردارد، به آن آفات نخورد. این روشنایی را اگر در شخص ببینند، باشه، جور دیگر برخورد میکنند.
بخش دوم بحث، دارم چندین سؤال را با هم جواب میدهم. ظاهراً یک سؤال که تویش ماندیم. آره. عرض کنم خدمتتان که بخش بعدی پدر و مادری است که خب سر سازگاری ندارند با این فضا. ما داشتیم رفقای طلبهای که آره خاطره این را گفتم چند بار. یک رفیقی داشتیم اسمش مسعود بود. ما حوزه کرج که بودیم باباش بهش گفته بود اگر طلبه شدی دیگر پایت را تو خانه من نمیگذاری. و این خب ما یک سال با حوزه و همکلاس بودیم. این تمام آن یک سال را نرفت خانه و شبها تو حجره میماند، حتی پنجشنبه جمعه. یک داداشش اسمش محسن بود. مثل همین ایام بود. اردیبهشت اینها بود. اواخر سال تحصیلی بود. ما تو حوزه کرج هشتی محل اجتماعاتمان بود. منبر داشت. نماز آنجا میخواندیم. یک حالت هشتضلعی (داشت).
یک روز صبح صبحانه را خوردیم توی سلف با هم. آمدیم بالا. با مسعود آمدیم و دیدیم که این داداشش محسن رو منبر نشسته، پله منبر. تو هشتی. "محسن تو اینجا چه کار میکنی؟" "مسعود! یادت است بابا گفتی میخواهم طلبه بشوم؟" گفت: "من این اتفاق افتاد." گفت: "وقتی گفتی میخواهم طلبه بشوم بابا چه گفت؟" گفت: "بابا گفت دیگر پایت را اینجا نمیگذاری." گفت: "مسعود! من هم این را به بابا گفتم. بابا هم آن را به من گفت." محسن به مسعود ملحق شد. پماد دیده بودیم. پدرهای این شکلی که خدا میگذارد تو کاسهشان. یعنی یکی که ازش گرفته بود، دومی با پس (گردنی). چوبهای بدی هم میخورند. یعنی هم عاقبتهای بدی معمولاً گرفتار میشوند، هم حقارتهای عجیب و غریبی تو زندگی نصیبشان میشود. و خدا معمولاً بچههایشان را با گردن کج سر خم میکند. یک روزی. اینها چیزهای عجیبی است. عبرتهای تاریخ است که گاهی دیده میشود.
بعضی هم هستند والدین (که) حالا به هر دلیلی مخالفت این شکلی دارند. هر چقدر هم اصلاً با این ذات مشکل دارند. با این دیانت. با این با آخوندیگری، با فضای این. اصلاً احساس حقارت، بدشان میآید. سیستم عناد دارد. و اصلاً فحش میدهد، بدش میآید. و اصلاً نفرت دارد. و از اینکه بچهاش بخواهد تو این فضا برود، بچه را اصلاً از خودش دور میکند. تبری میکند از این بچه. با اینها چه باید کرد؟
خب به نظر میرسد که ما نسبت به اینها تکلیفی نسبت به جلب، نسبت به اطاعتشان نداریم. جهنم اینها راضی نمیشوند به غیر جهنم رفتنمان. و این آیه قرآن که: «وَ إِن جَاهَدَاکَ عَلَى أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا» (قرآن) میفرماید که اگر پدر و مادر زورشان را گذاشتند که تو را مشرک کنند، این مشرک کردن شکل کردن در طاعت است دیگه. یعنی به جای حرف خدا حرف اینها را گوش بدهیم. حرفی میزنند که مخالف امر خداست. میخواهند وادارت کنند که معصیت کنیم. میخواهند وادارت کنند که از یک تکلیف الهی دست برداریم.
بعد تعبیر «جَاهَدَاکَ» دارد. یعنی زورشان را میزنند. مجاهده میکنند. اینجا روبروی والدین باید وایسا. ولی باید دلشان را هم به دست آورد. یعنی حرمت والدین را نباید شکست. آزارشان نباید داد. ولی اطاعت هم نباید (کرد) اگر چیزی تکلیف است. خب ما اینجا هم داشتیم رفقایی که عجایب دیگه دیدیم توی سالها، تجربیات بعضی از این رفقای طلبمان. پدر و مادرشان مخالف بودند. همین صحبتها را با ما کردند. آن دو نفری که بهتان گفتم با گردن کج. آن نفر دومشان این بود قضیهاش. قانع شد تو گفت و گو با ما که باید طلبه بشود ولو پدر و مادرش مخالفاند.
این یک سال شهر خودش (بود). که میرفت کتابهای مهندسی را میبرد. کتابهای طلبگی را هم جلد روزنامه میکرد که پدر و مادر نفهمند. کتابهای مهندسی میگذاشت رو میز مهندس مکانیکی هم بود. بعد یک سال به والدینش گفته بود که میخواهم طلبه بشوم. باباش برده بود پیش روانپزشک این را. روانپزشک هم گفته بود کسی که مهندسی مکانیک را میخواهد، مهندسی مکانیک امیرکبیر را ول کند برود آخوند بشود، من میگویم دیوانه است. یعنی گفته بود که این بچه مشکل روانی دارد. و سال سوم باباش رضایت داده بود که طلبه بشود. یعنی سه سال طلبگی خوانده بود. باباش سال سوم رضایت داده بود. الحمدلله بالاخره راه پیدا کرده به حوزه.
خب اینها دیگر سختیهای این کار است دیگر. یعنی یک جوری درس بخواند و تو این فضا قرار بگیرد و اینها که والدین نفهمند و یا ناراحت نشوند و باعث آزارشان نباشد و اینها. یا معمم نشود. یا فعلاً بنا به معمم شدن نداشته باشد. یا یا هزار و یک راهکار هست دیگر. اگر واقعاً انسان باورش بیاید، آن نکته اصلی که عرض میکنم همین است. اگر واقعاً همتش را داشته باشد، باورش بیاید، راهکارش را پیدا میکند. ولی آنی که دنبال راه دررو است، همان اول که میشنود، فرار (میکند). تکلیف از ما برداشته شد. گرفتاریهایی پیدا میکند. میفهمد زندگی تکلیف یعنی چی. این هم مطلب بعدی. این چند تا نکته حالا در مورد والدین بود. اگر باز تو این زمینه سؤالی بود انشاءالله خدمتتان هستیم.
_ _ _
نه. من نمیتوانم ساندویچی، مانتو، فست فودی اینها. ما ما (منظورمان) همه چیز شلهمشهدی. از شب بار میزنیم تا صبح هم میزنیم.
یک چیز در بحث رسالت و هدف طلبگی سؤال پرسیدند. گفتند آقا میخواهم، دوست دارم طلبه بشوم اما نمیدانم به چه هدفی تشخیص بدهم رسالت من چیست. هم هدفش، هم رسالت خودم، رسالت طلبگی. بنده تعبیری گفتم. یکی از رفقا بود چند شب پیش مشهد مجلس منقلب شد. تعبیر، دیگر رفقا بغض کرده بودند وقتی این را شنیدند. باور خود بنده نسبت به طلبگی دو تا چیز است. یعنی دو تا عنوان که نگاه بنده نسبت به طلبگی (تعریف میکند).
یکی این است که طلبه یعنی وارث پیغمبر. یعنی خدای متعال یک سری افراد را برگزید برای پیغمبری. شریفترین منصب بود در عالم. از باب لطف و کرمش در را نبست. گفت یک دری باز میگذارم. کسی خواست بیاید باز هم پیغمبر بشود، راه میگذارم. آن هم راه طلبگی.
اگر کسی این را بفهمد از شدت شوق قالب تهی میکند. اگر بفهمد طلب، خدا در پیغمبری را باز گذاشته. دانشگاه پیغمبر ساز خودش را تعطیل نکرد. و گذاشت افرادی بیایند. البته همان قدم سختی دارد. «اَشَدُّ النَّاسِ بَلاءً اَلْأنْبِیَاءُ ثُمَّ اَلْأَمْثَلُ فَاَلْأَمْثَلُ» (حدیث): «بیشترین گرفتاریها مال انبیاست و کسانی که توی هر چی نزدیکتر باشم بلاهایشان بیشتر است.» این تحلیل اول بنده نسبت به طلبگی.
تحلیل دومم این است که طلبه زنجیر زره تن امام زمان (است). زره محافظت میکند آسیب، ضربه (از) بیرونی. و زره تشکیل شده از مجموعهای زنجیرهاست که اینها به هم قلاب شدند. این زنجیر زره طلبه (است). طلبه فدایی و جایگاهی که طلبه برای امام زمان دارد هیچ کسی ندارد. این را باور داشته باشید. و بدانید. حرف تو این زمینه زیاد (است).
برخی بزرگان به نظرم استاد حسین قاضیزاده (نقل کرده) از بعضی تشرفات بعضی افراد خدمت امام زمان که حضرت فرموده بودند: "اگر میخواهید من را قسم بدهید برای رسیدن به حوائجتان، ما را به ریزهخواران سفرهمان قسم بدهید." پرسیده بود: "ریزهخواران سفرهتان کیستند؟" فرموده بود: "طلبهها." حاجت میخواهی بگیری به طلبهها قسم بدهید امام زمان را. و نسبتی که طلبه با امام زمان دارد احدی تو این عالم ندارد. و آن محبت و نظارت، عنایت و لطفی که امام زمان به طلبه دارد به کسی دیگر، به شرط اینکه طلبه تو این میدان بماند. مثل من نباشد. انگل نباشد. مفتخور نباشد. بار، بار به دوش بکشد. نه بار روی دوش باشد. کار ازش بر بیاید. فایده داشته (باشد). مایه آبروریزی نباشد. مثل هر کاری که میکند، مایه شرمساری اولیای خدا و امام زمان، اساتید و ... .
این رسالت طلبگی این است. رسالت طلبگی در خط انبیا قدم زدن. کار انبیا چی بوده؟ طلبه هم همان کار را (میکند). قرآن را بخوانید ببینم انبیا چه کار (کردهاند). انبیا «نذیر» بودند دیگه. «انذار» میکرد. کار طلبه هم همین (است). بیدار کردن، هوشیار کردن انسان را به آسمان بردن، انسان ربانی شدن و انسان ربانی ساختن. انسان را انسان کردن. انسان بالقوه و انسان بالفعل کردن. این کار انبیا و این کار طلبه است.
شماره بهجت را، رحمتاللهعلیه، دیدار او، گفتار او، نماز پشت سر او متحول میکرد. آدم عوض (میشد). طرف میگوید دو رکعت نماز شب بهجت میخواند، شراب را برای همیشه عمرش (ترک کرد). دیده بودیم ما این افراد را. دیده بودیم دو رکعت نماز پشت بهجت میخواند گناه را میگذارند کنار. هرزگی را میگذاشتند کنار. نماز صفحه دهم (آنها از بس کامل بود). این چه جان است؟ این چه طهارتی است؟ این چه انسانی است؟ این چه شدن است در یک انسان؟ چه فعلیتی است؟ مایه بهجت امام زمان بود. سالگرد ایشان است. آیتالله بهجت، رحمتاللهعلیه. انشاءالله این روح نورانی همهمان را دعا کند و دستگیری کند از همهمان.
این مسیر مسیر بهجتها و علامه طباطباییهاست. اگر کسی میخواهد بیاید باید نگاهش این باشد و غایتش این باشد. به آن سمت، این رسالت یک طلبه. پیغمبر شدن. جا پای پیغمبر گذاشتن. پیغمبرانگی کردن پیغمبر. پیغمبر شدن که وقتی همین عنوان، یک بحث مفصلی شد و کتابی شد؛ پیغمبر پیغمبر. این رسالت. البته کار سختی (است) هزینه هم زیاد است.
مگر کارهای دیگر هزینه ندارد؟ مگر کسی میخواهد مسی بشود سختی ندارد؟ چطور اینجا کسی چیزی نمیگوید؟ همه دوست دارند فوتبالیست بشوند. همه هم دوست دارند رونالدو و مسی بشوند. تو ۲۰ میلیون هم یکی درمیآید. مگر کسی میتواند مسی بشود؟ مسی که چهار صباح مسی است. پس فردا یکی دیگر میآید. الان امباپه مثلاً آمده الان، درست شد؟ چیزی که تو همین دوران خودش میمیرد، صاحبش زنده است و عنوانش میمیرد. این همه دنگ و فنگ دارد، بعد چیزی که صاحبش میمیرد، عنوانش میماند. «العلماء باقون ما بقي الدهر».
آن را کسی میخواهد بهش برسد و زحمت هم نکشد. بیخوابی و گرسنگی و تهمت و فحش و اذیت و اینها را هم نداشته باشد. شما پولدار میخواهی بشوی. شما قاچاقچی هم بخواهی بشوی زحمت دارد. بیداری دارد، زحمت دارد. چقدر شما کمین (میکنی)، استرس دارد و کمین بزنی، آدم بکاری. این را دور بزن، آن را رد کن، این را فلان کن. قاچاقچی شدن، آدم کشتنش زحمت دارد. سختی دارد. پدر آدم درمیآید. میخواهد قاتل بشود، قاتل حرفهای بشود. بانک زدن زحمت دارد. چقدر باید طرف دوره ببیند، کار کند، مهارت داشته باشد؟
چه چیزی تو این عالم بدون زحمت و بیهزینه حاصل میشود؟ چیزهایی که آدم را جهنم میبرد، هزینه دارد. شما جهنم میخواهی بروی باید زحمت بکشی. جهنم کار باید (باشد) «عامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ» «لِسَعْیِهَا عَشَرِیَّةٌ» (آیه قرآن). عرق ریختن خلاصه. آیا میگوید که جهنم رفتن عرق ریختن (میخواهد). عرق فروشی و عرق خوردن هم عرق ریختن دارد. اینها هزینه دارد. شما چطور میخواهی به کمالات برسی بدون زحمت؟ بدون… (مکث)
در حال بارگذاری نظرات...