حوزه علمیه بهعنوان سنگر اصلی نبرد تمدنی
• تشبیه طلبگی به حضور در خط مقدم جبهه
• فساد گسترده فرهنگی و اجتماعی در جهان غرب
• نقش حوزه قم در مقابله با پروژههای استعماری
• نگرانی والدین از معیشت و آینده فرزندان طلبه
• فشارهای اجتماعی و تمسخر نسبت به روحانیت
• جایگاه مراجع کهنسال و محدودیتهای کنشگری آنان
• ضرورت مطالبهگری و ارائه راهکار توسط حوزه
• تجربه تاریخی دشمنی با روحانیت در ادوار مختلف
• تأکید بر خودسازی و انگیزه خالص در مسیر طلبگی
                
             
            
                
                    ‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
سلام و خیر مقدم دارم به شما برادران عزیز و والدین گرامی که تشریف آوردید و خدا قوت باید بگویم بابت همتی که به خرج دادید. صبح جمعه در این سرما وقت و انرژی گذاشتید. انشاءالله که خدای متعال همۀ ما را یاری کند. این جلسه هر از گاهی برگزار میشود. بنده هم چند سالی است توفیق دارم؛ دو سه سالی است که در این برنامهای که دوستان اینجا تدارک میبینند، توفیق حضور داشتیم. معمولاً عرض ما این است که دوستان سؤالاتشان را بپرسند، یعنی خیلی بنایی به حرف زدن یکطرفه نداریم. سؤالاتی که پرسیده میشود، خب، خیلی از نکات مطرح میشود و گرههای ذهنی باز میشود.
مطلبی که به عنوان مقدمه به آن اشاره میکنم، بعد انشاءالله نکات دوستان را میشنویم، این است: نگاه بنده به این جلسه و جلساتی از این قبیل -شبیه این جلسهای که حوزه را به عنوان یک گزینه معرفی میکنیم- اول باید بگویم که ما حوزه را یک جای رویایی، آسمانی، مبرا از هر عیبی نمیدانیم. حوزه هم بههرحال ضعفهایی دارد، نقصهایی دارد و بعداً هم که طلبه بشوید، خودتان از نزدیک خیلی از اشکالات حوزه را میبینید و میبینید که اینجوری نیست که فکر کنید چند تا امامزاده دور هم جمع شدهاند و همه یوسف صدیقاند و حوزه علمیه مثلاً از توی آسمان یک تیکه پاره شده، افتاده زمین. نه، اشکالات و ایرادات خودش را دارد.
ولی نگاه بنده به حوزه و این جلسهای که دعوت به حوزه رفتن میکنیم، شبیه به دوران دفاع مقدس است؛ وقتی که افرادی میآمدند بین مردم و تعدادی را تشویق میکردند به اینکه بیایند خط مقدم برای جنگیدن. نگاه بنده این است: جبهه جایی نبود که همه معصوم باشند؛ آبنبات هم تقسیم نمیکردند؛ همهچیز هم گل و بلبل نبود؛ مشکلات خودش را داشت؛ مشکلات مدیریتی هم گاهی ما داشتیم؛ عملیاتها غلط طراحی میشد و ممکن بود تلفاتی هم -خدایی ناکرده- برای ما داشته باشد؛ ولی این دلیل نمیشد که بگوییم آقا کسی نیاید بجنگد. دلیل نمیشد که خط مقدم را خالی کنیم. اتفاقاً مشکلات جبهه را هم چه کسانی باید برطرف میکردند؟ همینهایی که باید میآمدند میجنگیدند. اگر نقصی بود، اگر ضعف و عیبی هم بود توی جبهه و فرماندهی، همینها باید میآمدند برطرف میکردند.
چرا میگوییم حوزه شبیه خط مقدم است؟ برای اینکه آن نقطه اصلی که دعوا آنجا تعریف شده، درگیری آنجا شکل گرفته -درگیری تمدنی و فرهنگی ما- حالا نمیخواهم خیلی سخت صحبت کنم، فارسی سخت صحبت بکنم که خسته بشوید، ولی نکتهاش این است: ما یک دعوا و درگیری تمدنی داریم؛ فقط مال امروز نیست، ولی امروز آدم احساس میکند که توی یک نقطه اوجی قرار دارد که شاید ما در طول تاریخ این نقطه را تجربه نکرده باشیم. این سطح از درگیری آدم احساس میکند در طول تاریخ نبوده است؛ هم جبهه حق خیلی قدرتمند است -در طول تاریخ انقدر قدرت نداشته- هم جبهه باطل خیلی کثیف است، خیلی رذل، خیلی شیاد است و در طول تاریخ انقدر کثیف نبوده است. شما هرچه که در مورد اقوام بد شنیدید در طول تاریخ؛ در مورد قوم لوط و چه میدانم فرعون، از هرکه هرچه شنیدید امروز جمع است. تازه قوم لوط آدمهای کثیف و فاسدی بودند، توی یک تیکه زمین کثافتکاری میکردند، بقیه از کارهای اینها تبری میکردند. امروز اِلجیبیتی (LGBT) دنیا را توی مشت گرفته، هرکه رنگینکمانی نباشد نابودش میکنند؛ یعنی قوم لوط امروز سر بیرون بیاورد آمریکا را ببیند، غرب را ببیند به سجده میاُفتد، میگوید: «اگر ما لوط بودیم، قوم لوط بودیم، شما الواطید، قوم لوط واقعی شماها بودید، ما اداتون رو در میآوردیم.»
توی دورهای از تاریخ هر کثافتکاری و جرم و جنایت و فسادی شما در طول تاریخ سراغ داشته باشید، امروز هست؛ شدیدتر هم هست؛ پستتر و کثیفتر هم هست؛ همگانی هم هست؛ همهجایی هم هست؛ زورکی هم هست؛ راهِ دررو هم ندارد. عراق آمد اعلام کرد: «آقا من این همجنسگرایی را که نمیتوانم در کشور خودم اجرایی کنم.» حالا کشور عراق، دولت خیلی علیه سلام هم نیست، خیلی چیزهایش تابع غرب است. گفت: «آقا من این را اجرا نمیکنم که همجنسگرایی در دانشگاه آزاد باشد.» آمدند یک فشاری روی آن آوردند، گفتند: «پدرت را درمیآوریم، مگر شهر هرت است که اجرا نکنیم؟» خیلی غذاهای دیگر، توی همین جام جهانی و اینها دیدید، دیگر کسی حق نداشت به پرچِم رنگینکمان توهین کند؛ کسی حق ندارد به همجنسگراها بگوید بالا چشمتان ابرو است.
یک گروه در دنیا روبروی اینها ایستاده، نگذاشته عالم سراسر کثافت باشد؛ آن هم مسلمانها، در مسلمانها هم شیعه است، در شیعه هم شیعه ایرانی که خطش خط حوزه علمیه است، که در طول تاریخ علما سردمدارش بودند -به یک معنا- که حالا این هم از روایات فهمیده میشود. قمیها -تعبير قومیها، قومیها، منظور جغرافیا نیست، آنهایی که ساکن قماند- فکر، قم، قم یک حوزهای است که یک عقبه هزار ساله دارد؛ نتیجه زحمت و رنج هزار ساله علما. قمیها ایستادند، قمیها نگذاشتند عالم لجنزار بشود. اگر قمیها نبودند، اگر علما نبودند، اگر حوزه نبودند، چه میشد؟
توی جلسهای، یک جوانی -نقل میکنم، شوخی هم تویش هست، حالا احترام هم نگه میداریم- یک جوانی توی جلسهای: «اگر کامیوندارها اعتصاب بکنند، معلوم است چه میشود؛ وکیلها اعتصاب بکنند، معلوم است چه میشود، مملکت اوضاعش به هم میریزد، فلج میشود. آخوندها اگر اعتصاب بکنند چه میشود؟» منظورش این است که شماها اگر نباشید چه میشود دیگر. حالا بنده آنجا محترمانه یک سری نکات را خیلی به صورت محترمانه بهشان عرض کردم. پاسخی که آنجا رو نمیشد به آن بنده خدا بگویم، ولی اینجا میتوانم بگویم، چون نیست. آخوندها اگر نبودند، آخوندها اگر نباشند چه میشود؟ خیلی چیزها میشود. یکیاش این است: باید مثل حاج زنبور عسل دنبال بابات بگردی. محترمانهاش این است: چند ماه باید بگردی ببینی بین دوستپسرهای مامانت محصول کدامشان است؟ الآن غرب است دیگر، آمریکاست دیگر. آخوندها اگر نبودند، الآن توی مدرسه، توی کلاس ۲۰ نفره در آلمان، در آمریکا -گفتند ۸۰ درصد، حالا من آمار دقیق هم ندارم- این آمار امروزی ندارد، ۵۰ درصد، ۵۰ درصد بچههای مدرسه، بچههای کلاس ازشان بپرسی: «باباتون کیه؟» دقیق نمیدانند. خیلی طبیعی هم هست، عادی هم هست. مسابقههای جذابی در آمریکا برگزار میشود؛ شب تعطیلات که یک زن و مردی را میآورند، یک بچهای را هم میآورند که مثلاً مرد فکر میکند بچه این است، بعد با دیاِناِی (DNA) آخر مسابقه: «تو فکر میکنی بچه خودته یا بچه کس دیگر است؟» فلان. آخرش با دیاِناِی معلوم میشود که مثلاً بچه فلان دوست پسر این خانم است که مثلاً خانمه تا حالا خبر نداشته است. این جزو بازیهای جذاب، برنامههای جذاب تلویزیون است. آخوندها نبودند شبکه نسیم از اینها پخش میکرد، البته نسیم هم دیگر نبود دیگر، اسمهای دیگر داشت. آخوندها نبودند چه میشد؟ آخوندها نبودند عالم را کثافت برمیداشت. خب، یعنی شما خیلی پاکید؟ نه، ما هم توی کثافت هستیم ولی خوبیاش این است که کثافتهامون را انگلیسیها تربیت کردهاند؛ کثافتهای ما از آمریکا و انگلیس است، از خودمان نیست. شریعتی جمله معروفی داشت، میگفت: «هیچ سند استعماری پیدا نمیکنیم که آخوند نجف رفته زیرش را امضا کرده باشد.» این جمله درست است. قبل برجام، تابلو برجام حرف درستی بود: «هیچ سند استعماری پیدا نمیکنید آخوند زیرش را امضا کرده باشد.» آخوند نجف رفته. این هم باز درست است، چون این هم محصول آخوند انگلیس رفته بود. نجف رفتن هم؛ حوزه نجف، حوزه قم، خروجیاش چه بوده؟ اینها بوده. هرجا خواستند چنبره بزنند، توی مشت بندازند، یک گروه بوده که ایستاده، نگذاشته، با فداکاری. شما همین لبنان را که نگاه میکنید، کی لبنان را از توی حلقوم اسرائیل کشید بیرون؟ شما میگویید حزبالله لبنان. حزبالله لبنان اگر فرماندهاش، اگر دبیرکلش محصول حوزه نبود، عالم دین نبود، محصول حوزه قم نبود، اینطور نمیشد. اصلاً از کس دیگری بر نمیآید. این خیلی تویش نکته است. آخوند نبود چه میشد؟ اینها ثمراتش.
پس آن نقطه اصلی درگیری تمدنی ما، تمدن، این دو تا تمدن؛ یک تمدن سراسر کثافت، لجن، ظلم، بیحیایی؛ یک تمدنی که سلامت، پاکی، پاکیزگی. این دو تا توی یک نقطهای اوج درگیریشان است، به قول معروف خط مقدمشان است. آن خط مقدم کجاست؟ آن سپری که ایستاده، نمیگذارد آنها بیایند جلو، حوزه علمیه است. واسه همین وقتی کسی را تشویق میکنیم یا دعوت میکنیم به حوزه، نگاهمان به این است که داریم نیرو میفرستیم خط مقدم. البته آنجا حلوا خیرات پخش نمیکند؛ سخت است توی حوزه؛ از توی آسمان سر صبح برایت آب پرتقال نمیآورند، ظهر مرغ کباب نمیکنند؛ اوضاع زندگیات اصلاً زیر و رو میشود: «هر وقت دست حاجی! من میدانستم جیبم خالی است، دوباره ۱۰۰ هزار تومان شارژ کردند.» نه، بدبختی دارد، گرسنگی دارد، فلاکت دارد، ۵۰ بار خواستگاری رفتن دختر ندادن دارد. دارم میگویم راحت باشید، خواستید بروید از همین الآن میتوانید پاشوید بروید. اینها را بشنوید، اذیت نکنید، خاموش کنیم. تا میشنوند طلبهای، اصلاً نمیگذارند بیای برای خواستگاری؛ میشنوند طلبهای، خانه بهت نمیدهم؛ صاحبخانه به طلبه خانه اجاره نمیدهد. مثلاً یک بخشایش میخواهم بگویم: «اینها هم هست.» نه اینکه همش اینها است. چیزهای عجیب و غریب زیاد دارد. بله، ۵۰ تا خواستگاری هم میروی، به دختر هم نمیدهند. یکهو یک کسی هم میآید با جان و دل میگوید: «آقا من دست تو را میبوسم، تو مثلاً با دختر ما ازدواج کن.» مثلاً میگویم. حالا دیگر برکات و روزیهای حساب نشده و اینهایش هم هست.
حالا من آن ورش را خیلی نمیخواهم بگویم که چون میخواهم گولت تان نزننم، ولی اونی که واقعیت دارد، یعنی اینها همه درست است، من قبول دارم بعضی از بیحرمتیهایی که به طلبه میشود، گرفتاریهایی که دارد، گرفتاریهای اقتصادی که دارد، گرفتاریهای اجتماعی که دارد، میخواهم بگویم: «همه اینها واقعیت است.» قبول دارم. ولی نکته اصلی که باید بهش توجه کرد این است که این همه این مصیبتها و سختیهایی که دارد سر این طلبه میآید، به خاطر این است که هیچکس واسه انگشت توی چشم شیطون نکرد، هیچکس مثل این پدر از شیطون در نیاورده، برنامه شیطون را به هم نریخته. توی سطح عالم نشسته، آن هزار سال زحمت کشیده، کار کرده، طراحی کرده، آورده جلو، گفته بود: «ما ساعتها مینشینیم، خرج میکنیم، صدها ساعت، هزاران ساعت جلسه، برنامهریزی، بودجه.» آقای خامنهای با یک ساعت سخنرانی همه را خراب میکند. یک ساعت سخنرانی همه را خراب میکند. خیلی عجیب است! این همه آدم آمدند، رفتند، بررسی کردند، کارشناسی کردند، بودجه خرج شده، مشورت گرفتند، طراحی کردند: «این از کجا بیاید؟ آن چهکار کند؟ این چهکار نکند؟» یک ساعت سخنرانی همه چی تمام. این چیزی است که آدم سرش را بالا میگیرد، افتخار میکند. محصول حوزه است. این را هم به شما بگویم: راحت، بدون ترس، بدون لکنت، نه آقای خامنهای، نه آقای خمینی -حالا به تعبیر قشنگترش امام خمینی- امام، نه سید حسن نصرالله، اینها توی غیر حوزه جایی از جنسشان پیدا نمیشود. اصلاً غیر حوزه توان تولید و تربیت اینها را ندارد. اگر دارید، معرفی کنید. اگر تو این سطح، تو این اندازه جایی غیر از حوزه دیدید -نمیخواهم بگویم هرکی آمد تو حوزه از اینها میشود، همان اول گفتم دیگر مواد دیگر هم اشاره کرد- این نیست که هرکی آمد تو حوزه از اینها میشود، ولی اینها را کسی جز حوزه نمیتواند تربیت کند. علامه طباطبایی، شهید مطهری را غیر حوزه کسی نمیتواند تربیت کند. ناهید ایرانی صحبتی داشت، خیلی زیبا بود. یکی از این مدارس اصفهان رفته بود -آی دینانی را میشناسید؟ غلامحسین ابراهیمی دینانی. برنامه معرفت نشان میدهد شبکه ۴. شبکه ۴ را که خب البته کارکنانش هم نگاه نمیکنند. حالا شماها که دیگر...! مجری دستش توی دماغش است. رفته بودیم استودیو ۱۲ جام جم برای شبکه یک برنامه. بعد دیدم نگهبان نشسته دارد شبکه نمایش را نگاه میکند. گفتم که این دقیقاً مصداق همان است که توی خود شبکه ۳ نگاه میکنند، شبکه نمایش نگاه. دینانی که توی برنامه معرفت شبکه ۴ نشانش میدهد، علامه طباطبایی خوب توی دانشگاه شخصیت شناخته شدهای است و مخصوصاً در فلسفه جز بزرگان ما. توی مصاحبهای که ازشان گرفتند توی حوزه اصفهان رفته، توضیح میدهد که من بچه بودم اینجا آمده بودم، حجرهنشین بودم و اینها. آن کسی که مصاحبه میکند ازشان میپرسد که: «شما از دانشگاه آوردی حوزه یا از حوزه بردی دانشگاه؟» الان شخصیت دانشگاهی است دیگر، به عنوان استاد دانشگاه میشناسندش. پرسید که: «مثلاً یعنی شما دانشگاه چیزی یاد گرفتی، آوردی به طلبهها یاد بدهی؟ از حوزه یاد گرفتی، بردی دانشگاه؟» 
ایشان یکهو عصبانی شد. با یک لحن تندی گفتش که: «نه آقا! هرچی بود از حوزه بردم برای دانشگاه. همه را من اینجا یاد گرفتم. همهاش مال حوزه است.» خیلی تویش حرف است. خیلی هم درست است. حالا نکاتی دارم، توی سؤالاتتان انشاءالله به این بحثها بیشتر میپردازم. پس اصل نکتهای که به عنوان مقدمه عرض کردم این است: امروز خط مقدم درگیری و نبرد تمدنی ما، جبهه انبیا با جبهه شیاطین، آن نقطه اصلی درگیریش، آنجایی که اگر خراب بکنند، مرز را شکستند و رد میشوند و میآیند سر وقت بقیه، کجاست؟ حوزه علمیه است. این آن سنگر اصلی حوزه علمیه، علما، تعبیر روایت هم هست: «مرابطون». مرابط یعنی مرزدار. فرمود: «مرز شیعیان ما علما هستند.» خط سقوط کند، میآید عقب، میآید جلوتر، یعنی دشمن میآید جلوتر، ما باید هی بیاییم عقبتر. به جای اینکه خرمشهر با دشمن بجنگی، توی ناصرخسرو با دشمن بجنگی. اینجوری میشود دیگر. خیلی فرق میکند. عالم که نباشد، این شکلی میشود. حوزه که نباشد، شما هی دچار فروپاشی میشی. یک زمانی نگران اینی که رابطه مثلاً دختر و پسر رابطه گناهآلودی است، رابطه خرابی است، رابطه فاسدی است. عالم که نباشد، حوزه که نباشد، کار فرهنگی که نباشد، این خطت که شکست بخورد، میرسد به رابطه پسر به پسر، رابطه دوجنسه، روابط نامشروع. متأسفانه دهه ۸۰ توی مدارس مسئله رابطه دختر و پسر بود، چیزی که مثلاً مسئول مدارس به ما میگفتند. الان که میروی باهاشان صحبت میکنی، رابطه پسر با پسر است، رابطه نامشروع است. این خط کثیف همینجور ادامه دارد. مخصوصاً با این اینستاگرام و اینها. دیت میزنند. این کثافتکاری هی روز به روز عقبتر میآید. دشمن تو هی جلوتر میآید. وارد مسائل چالشبرانگیزتر، کثیفتری میشوی که آرزویت میشود که برگردی به همان چالش ۵ سال قبل، ۱۰ سال قبل. ای کاش مسئله همان بود که ۱۰ سال پیش باهاش درگیر بودیم. هی کار خرابتر شد.
این میشود نقشه کجا؟ این دیگر حالا چیزی که باید مفصل روش بحث بشود که چرا اینطور شده. خیلی مسائل دخیل است. هم خودمان تویش سهم داریم؛ خودمان به معنای طلبه، هم خودمان به عنوان شیعهها، هم دشمن حسابی کار کرده و زحمت کشیده، وقت گذاشته، کار کرده روی نقاط ضعفمان، مانور داده، آسیب زده. به هر حال اینها باید مجموعه مسائل کنار هم تحلیل بشود که بفهمیم چرا اینجور شده اوضاع. مثلاً احساس میکنیم روز به روز دارد خرابتر میشود. خب، آن نکته اصلی را عرض کردم. برای اینکه حوصلهتان هم سر نرود و خسته نشوید، از اینجا دیگر من سؤالاتتان را میشنوم و انشاءالله گفتگو داشته باشیم. یک صلوات بفرستید. صلوات بیحالی بود. خب، با همین سؤال شروع کنم. اول یک دور بخوانم یا نه؟ همینجوری یکهو بخوانم. یک متنی بود داده بودند، از رو خواندم، بعد آخر نوشته: «لطفاً این را خودتان برای خودتان بخوانید.» خواندم، گفتند که: «لطفاً بفرمایید برای جلوگیری از فساد و فحشا در فضای مجازی چه تدابیری اندیشیده شده؟ با توجه به شرایط نوجوانان ما، چه دختری که در فضای مجازی به ابتذال و بیاخلاقی مفرط سوق داده میشود، چه پسر که راه اعتیاد و توهّم را سپری میکند. آیا راه گریزی هست؟ آیا ما باید به داد اسلام برسیم یا اسلام به داد ما میرسد؟» مهمتر از همه: «چرا علمای قمی ما در این خصوص منفعل هستند؟»
با خط آبی اضافه شده، مشخصاً بعد از بحث قمیها اضافه شده. مطلب خدمت شما عرض کنم که حالا بحث امروزه مان بحث فساد فضای مجازی نیست. این یک موضوع دیگری است. باید سر جایش به آن پرداخته بشود. اینجا بیشتر در مورد حوزه میخواهیم حالا امروز با دوستان صحبت بکنیم. به هر حال خیلی مطالب هست، یعنی میخواهم وارد آن بحثش بشوم، بحث به حاشیه میرود. اینکه حالا مثلاً بحث حالا هم در مورد فضای مجازی، هم در مورد علمای قم که پرسیدید، الان به نظرم طرحش زود است. حالا اگر جلسه طولانیتر شد، شاید آخرهای جلسه به این بحث علمای قم یک اشارهای بکنم. ولی فقط چیزی که اجمالاً میتوانم عرض بکنم، علما را باید ما توی سطوح مختلفی تعریف بکنیم دیگر. آن سطح اولش مراجع. خب، همش که مراجع نیست. کار مراجع نیست. سطح ۲، سطح ۳ اینها دارد دیگر. توی بین علما درجات متفاوت علمای سطح یک ما -خدا انشاءالله حفظشان کند، نگهشان دارد- اینها سنهایشان، تمام مراجع ما تقریباً ۱۰۰ سالشان است یا بیشتر از صد سالاند یا حول و حوش ۱۰۰ سالاند. آیتالله وحید خراسانی ۱۰۴ سالشان است، خدا بهشون طول عمر بده. آیتالله صافی گلپایگانی ۱۰۳ سالشان بود، به رحمت خدا رفتند. و آیتالله مکارم، آیتالله نوری همدانی نزدیک ۱۰۰ سالشان است. آیتالله جوادی آملی ۹۲ سالشان است. خدمت شما عرض کنم که سطح مراجع ما، علمایی که هستند، آیتالله سبحانی نزدیک ۱۰۰ سالشان ا ست. البته افتخار حوزه است که علمایش این شکلیاند که صد سال عمر میکنند. تو حوزه کسی با هفتاد سال عمر از دنیا برود، جوانمرگ شده. دلشان میسوزد که بنده خدا اول جوانیش بود، تازه داشت کارش را شروع میکرد از دنیا رفت. خب، به هر حال از عالم صدسالهای که بهار دچار فرسودگی، توان جسمی و اینها شده، نمیشود توقع داشت که مثل یک جوان ۳۰، ۴۰ ساله با آن انرژی و شادابی مثلاً هم از مسائل مختلف خبر داشته باشد، هم موضعگیری داشته باشد. آیتالله شبیری زنجانی ۱۰۰ سالشان است. اینها مراجع فعلی ما. و به هر حال هم سن و سالشان اقتضائاتی دارد، هم شرایط پیرامونشان، چقدر در جریان اخبار باشند. مثل شما مثلاً گوشی دستشان بشود. توی اینستاگرام چی مثلاً امروز ترند شده. نمیشود توقع داشت.
ولی خب علمای سطوح دیگر هستند، خیلیهایشان هم الحمدلله فعالاند، کنشگر و حالا اینکه حالا چقدر کار آنها به گوش شما میرسد و در جریانش هستید، یک بحث دیگری است که حالا باید سر جای خودش به آن پرداخته بشود. بفرمایید: «چرا مثلاً زودتر نمیپرند، ۴۰ سالش شد بتواند مجتهد بشود، بتواند چه میدانم بیاید؟» ولی ببینید برای مجتهد شدن سن و سال نداریم. کسی میتواند ۱۰ سالش باشد، مجتهد باشد. ما علمایی را داشتیم، توی سنین خیلی کم بزرگان، بعضی علما را داشتیم قبل اینکه بالغ بشوند، مجتهد شدند؛ علامه حلی و علمایی را داشتیم توی سنین مثلاً ۱۶، ۱۷ سالگی درس خارج میدادند. سن ۲۰ سالگی مثلاً مجتهد بودند، ۱۸ سالگی مجتهد بودند. پس ما برای اجتهاد سن و سالی نداریم. ولی تدریس هم میتواند بکند. حتی اگر مقلد هم کسی دوست داشت میتواند ازش تقلید بکند. ولی به هر حال تو فضای حوزه وقتی که یک عالم سن و سالدار بزرگتر ا ست، یک حرمتی نگه داشته میشود. جدا از آن که حرمت نگه داشته میشود، مردم هم خودشان، مردم به یک عالم صد ساله بیشتر اعتماد دارند به حرفش یا به یک آدم ۳۰ ساله؟ تمام شد. خب، میخواهد تقلید بکند، از او تقلید میکند. وقتی تقلید کرد، میخواهد خمس بدهد، به آن میدهد. باعث میشود که جایگاه و اعتبار آن آقای صد ساله از این آدم ۳۰ ساله توی حوزه بیشتر، توی جامعه هم بیشتر است. پس این مشکل در واقع به این نیستش که بگوییم ما محدودیت ایجاد کردیم، ما نگذاشتیم. نه، خود رهبر عزیز انقلاب سن بیست سالگی مجتهد شد و سن ۴۰ سالگی امام جمعه تهران شد. سن ۴۹ سالگی هم رهبر شد. ۴۹ سالگی آقا رهبر شد. خب، حالا الانش ۴۹ ساله میخواهد بیاید رئیس جمهور هم بشود، میگویند: «بابا! اینکه بچه است. حالا برو یکم پستانک بمک.» چرا؟ به خاطر اینکه هنوز انقدر ۷۰، ۸۰ ساله داریم. یک زمانی بله، مثلاً اول انقلاب توی این آدمهای انقلابی همه جوان و قبراق و سرحال بودند. واسه همین مثلاً دیگر یک کسی که انقلابی بود، عالم بود، ۴۰ سالش بود، این دیگر یک پیرمردی محسوب. توی جبهه مثلاً بچه ۲۰ ساله فرمانده میشود. ولی الان توی عرصه نظامی مثل دوره دفاع مقدس است که ۲۰ ساله هارو بیاوریم فرمانده کنیم؟ مثل حسن باقری، ۶۰ ساله کارکشته و وارد داریم، نوبت به ۳۰ سالش هم نمیرسد.
بله: «لشکر مطالبهگری از بین مؤمنین تشکیل بشود. تمنای عاجزانه دارم از حوزه. هرچه دستتان میرسد این لشکر را زودتر...» -ورزشگاه فاصله آزادی حجاب ابلاغ نشود، گوش داده، حوزه- «من باید بگویم احکام اسلام در ایران حداقل اینجا.» فرق این لشکر را التماستان میکنم. نمیدانم از کجا باید شروع شود. اینجا حالا مطلب زیاد است. اینی که حالا آیا حوزه کاری میکند نسبت به این مسائل یا نمیکند، یک بحث است؛ و این مطالبهگری معنایش چیست؟ چون من میخواهم از اصل بحث دور نشویم. فقط یک اشارهای میکنم. اینها هرکدام جای جداگانه باید بهش پرداخته بشود. ببین، مطالبهگری فقط به اینکه مثلاً یک کاغذی دست بگیریم، توی خیابانی تجمّع بکنیم، هرچند آن هم خوب است، آثاری میتواند داشته باشد. اگر با قواعد خودش باشد، مطالبهگری فقط این نیست. آن کار مهمتری که حوزه باید داشته باشد این است که بعد نظارت به ساختار داشته باشد. نظارت خالی هم کفایت نمیکند. حالا من چون خیلی بچهها کمسنوسالترند و اینها، وارد این بحث نمیخواهم، ممکن است خسته بشوند، حوصلهشان سر برود. البته بحث مهمی است، به دردشان هم میخورد. فقط این نیستش که به حوزه نظارت هم بکند. حوزه باید راهکار هم بدهد. یعنی مثلاً اگر آمد نظارت کرد، اولاً مثلاً چی؟ مثلاً به بانک مطالبهگری کنیم، چهکار کنیم؟ بیاییم بیانیه بنویسیم: «نه به ربا. جمهوری اسلامی ربا را جمع کن. نزول نده. سودت را مثلاً این درصد نباید بگیره.» خب درست میشود؟ الان همه رؤسای بانکها میآیند میگویند: «حاجی! شرمندهام. من اشتباه رفتم، غلط کردم، ببخشید.» زانو میزنند، توبه میکنند، گریه میکنند، فردا شب صفحه اول نماز جماعت؟ نه. آن آقای خاوری که خودش چفیه میانداخت، صفحه اول نماز جماعت هم بود، اختلاس کرد، خورد و برد. مسئله با مطالبه این شکلی تمام نمیشود. باید چهکار بکند؟ باید بیاید به ساختار بانک نظارت داشته باشد، بشناسد، بلد باشد بالا و پایینش را، کمْ و کَمَش را، سر در بیاورد. دیگر چی؟ اول داستان است. بعد باید برای جز به جز آن راهکار داشته باشد، طرح داشته باشد. اگر منظور از مطالبه این است، میگویم: «بله، اصل کار مطالبه است.» و حوزه در این مطالبه باید بگویم ضعیف بوده. انتقاد جدی به حوزه وارد است در این جهت. حالا چرا حوزه ضعیف بوده، باز یک بحث دیگری است. اگر فرصت بشود، به آن میپردازیم. ولی آن مطالبه، آن لشکر مطالبهای که شما میگویید این است. ما این را لازم داریم. تازه مثلاً بانک است، بیا توی بقیه ساختارها وارد بشود. توی حوزه ورزش وارد بشود، توی حوزه فرهنگ، توی حوزه گردشگری، توی حوزه خانواده. به تکتک قوانینی که توی این حوزهها تصویب میشود نظارت داشته باشد. نه تنها نظارت داشته باشد، راهکار و پیشنهاد داشته باشد. بداند که مثلاً این قانون برای فلان مسئله اقتصادی تبعات اجتماعی و سیاسی و فرهنگیش چیست. بعد این را یک پکی بکند، ارائه بدهد، بگوید: «آقا من یک چیزی واست نوشتم که هم این نقطه اقتصادی را برات درست میکند، هم آن ثمرات، آن نتایج بد مثلاً فرهنگی را ندارد.»
چند تا سؤال چالشی خوب، سرحالکننده بپرسید: «نظام سیستم حوزه بدین شکل اشکال دارد.» خب میگفت: «یک نظام.» در مورد تغییر سؤالاتی است که از آن اصل بحث فاصله میگیریم. من دوست دارم نمیدانم الان کامل حل شده برایتان شبهات نسبت به طلبه شدن و مثلاً دیگر تصمیم قطعی گرفتید طلبه بشوید و الان فقط لنگ این است که آقا حوزه را چه شکلی اصلاح کنیم. باز بهتر است اگر تصمیم گرفتید نشوید که بریم سر آن صحبت بکنیم که چرا تصمیم گرفتید نشوید! یعنی مسائل جدیتر و مهمتر فعلاً چیزی است که درگیر بپردازیم، بعد حالا بعداً که خواستید تصمیم گرفتید طلبه بشویم به این هم میپردازیم که این کفنپوشها داستانشان چی بود؟ چرا گفتند نمیگذاریم حوزه عوض بشود؟ مخالفت میکنند. چالشی خوب. طیبالله. اینجا من باید آماده بشوم برای اینکه پدرمادرها کفن بپوشند. سؤالی که پرسیدید، شما خودتان پدرید، ایشان آمده برای اینکه پدرمادرها را موافق کند، درست است؟ قبل اینکه آن سؤال شما که خیلی سؤال خوبی بود به آن بپردازیم، خواهرمون مطلبی که نوشتهاند را بخوانیم، بعد به آن.
«لطفاً بفرمایید برای جذب نوجوانانی که خیلی شناختی از ساختار حوزه ندارند و از دور چیزهایی را شنیدهاند، مثل تدریس درسهای دینی، آیا ظرفیتی فراهم شده که این جذابیت در حوزه وجود داشته باشد که جوان و نوجوان ما به سمت حوزه ترغیب بشوند؟ مثلاً آموزش زبانهای رسمی دنیا، مثلاً ورزش؟» ببینید صرف آموزش زبانهای رسمی دنیا، البته اینها هستش توی حوزه. ما در مدرسه معصومیه درس میخواندیم، عرض کنم خدمت شما که ۸ تا ساختمان داشت. از این هشت تا ساختمان دو تا ساختمانش مخصوص زبان خارجی بود. یک ساختمان زبان انگلیسی بود. یک ساختمان زبان عربی بود. آن ساختمان زبان انگلیسی و زبان عربی وقتی واردش میشدی، مثل مثلاً این حوزه که شما وارد اینجا که هستید -ساختمان سه طبقه تصور بکنید- آن ساختمانی که وارد میشوی -ما خودمان بخش زبان عربی، آنجا درس کلاس میرفتیم- وارد ساختمان که میشدید، به هر زبانی غیرعربی سخن گفتن با دیگران ممنوع بود. هر کاری با هر کسی داشتی، تو آن ساختمان، قانونش، تو آن ساختمان نمیتوانستی به غیر زبان عربی صحبت کنی. آن یکی ساختمانی که زبان انگلیسی بود، به غیر انگلیسی صحبت کردن. خب، حالا اگر این را مثلاً ایجاد کردیم و بقیه فهمیدند همه میآیند طلبه میشوند؟ وای! حوزه چقدر گولاخیه! برم من فقط تو این ساختمانی که زبان انگلیسی صحبت میکند صبح تا شب، یا مثلاً ورزش. حوزههایی هستش که و حتی طلبههایی داریم که از جهت ورزشی درجه یکاند، بهترینها هستند. یا طلبه بودند یا طلبه هم هستند، معمعم هستند. حوزههایی داریم که از جهت ورزشی ولی با صرف اینی که مثلاً اذیت ورزشی اینطوریه، کسی طلبه میشود؟ نه، آن مسئله اصلی حوزه اینها نیست.
چرا جوانها رغبت نشان نمیدهند بعضیهاشان به حوزه؟ به خاطر اینکه حالا اشکالاتی در خود حوزه هم هست. مسئله این است که شناختی اصلاً نیست. اصلاً نمیداند حوزه چیست. نه میداند حوزه چه خاصیتی دارد، نمیداند چه اهمیتی دارد، کجای داستان زندگی ماست؟ طلبه بشویم یا نشویم چه فرقی میکند؟ با اهدافی که دارد اصلاً یک وقتهایی جور در نمیآید. آقا من میخواهم کاسب بشوم، پولدار بشوم، یک زندگی خوب داشته باشم. بدبخت میشوی، گرسنگی، فحش، فلاکت. تهش هم هی میگویند: «یک قدم کج بری، میروی جهنم.» کاسب میشویم، ده تا قدم هم کج بریم جایی، یک قدم کج میرویم، هم خودمان میرویم جهنم، ۱۰۰ نفر را میبرد. اینها چالشهای ذهنی است که باید در موردش صحبت بشود. حالا آن نکته عزیزمون را بهش بپردازیم، بعد حالا اینی که گفتم فکر بکنید، اگر سؤالی داشتید در موردش صحبت.
ببینید، والدینی که مخالفت، اول از زاویه دید والدین بگویم چرا مخالفت میکنند. من خودم اگر باشم، بچهام بگوید میخواهم طلبه بشوم، نگرانیهایی دارم طبیعتاً. حالا یک وقتی نگاه ما مادیتر است، نگران اینیم که این پس فردا گرسنه میماند، مشکل اقتصادی پیدا میکند. بچهام بههرحال سختی نبیند. این همه خرجش کردیم، اذیت شدیم برای اینکه این بچه از آب و گل در بیاید، یک زندگی خوبی داشته باشد. فردا به گدایی نیفتد، دستش جلو آن دراز نباشد. طلبه بشود، بدبخت، گرسنه است. کارتنخواب میشود. بچه. بعضی تصورشان از حوزه این است: یک مشت نفله دارند میمیرند از گرسنگی. بیتأثیر نیست توی شکلگیری این افکار. ما دانشکده مهندسی که بودیم در فردوسی مشهد، میدیدیم بسیاری -حالا شما الان حوزه را میگویید- تو خود دانشگاه، تو رشتههای دانشگاهی، بسیاری از دانشجوهای مهندسی ما میآمدند با ما مشاوره، میگفتند: «آقا ما به این رشته علاقه نداریم.» یکی میگفت: «آقا من مدیریت دوست داشتم.» یکی میگوید: «من هنر دوست داشتم.» به رشتههای دیگر، علوم پایه دوست داشتم. اصرار پدرمادر بود. چی میگفتند؟ میگفتند: «مهندسی نون و آب دارد. مهندس وضعش خوب است. مهندسی تویش پول است.» بعد من با این بچهها شوخی میکردیم. روز مهندس که میشد، میگفتیم که: «روز مهندس تو به تو فروشنده محترم فلافلی تبریک عرض میکنم!» دکتر، راننده عزیز اسنپ. برای اینکه بیشتر بچههایمان که فارغالتحصیل میشوند، یا راننده یا راننده فلافلی هم شدم، ترکیب یا فروشنده، یا میرفتند مغازههای دم حرم لباس. ما به اینها برسه احتمالاً شاکی میشود.
سلام عرض میکنم به همشون. واقعیت این بود، یعنی اینجوری نبود که این یک جماعتی سرمایهدار، پولدار پشت در دانشکده نشسته بودند: «اینجور دست زیر چونه، تو رو!» نه آقا! این را با التماس، چقدر لاوی میخواست، چقدر پارتی میخواست، چقدر زحمت و خون دل میخواست. دکتر ما داشتیم با فقر و فلاکت زندگی میکرد. دکتر، دکتر مکانیک مثلاً، دکتر پلیمر، مهندسی شیمی و همینطور هیئت علمی، الیماشاءالله. بیا من دستتان را بگیرم ببرمتان دانشگاه. هیئت علمی، با اینکه به هر حال هیئت علمی تا یک حدی وضعش خوب است، مهندس است. ولی طرف مینالد از اوضاع اقتصادی. این نیست که شما فکر کنید آقا یک جایی است به اسم حوزه علمیه، خدا در تقدیراتش گفته: «هرچی فقیر است بفرستین سمت اینها.» یک جایی هم هست مثلاً دانشکده مهندسی گفته: «پول و ثروت را سرازیر کنید به سمت این.» چرا والدین مخالفت میکنند؟ یک دلیلش این است که نگرانی معیشتی دارند برای بچه. شما باید چهکار بکنید؟ این نگرانی معیشتی را اگر عامل مخالفت، نگرانی معیشتی است، شما باید نگرانی را برطرف. اولاً خودت باید نگران نباشی که بتوانی نگرانی را برطرف بکنی. اگر خودت هم این نگرانی را داری و به مدل این میترسی طلبه بشوی، اول باید با خودت صحبت بکنیم، بعد با پدرمادرت. این مشکل هست، من در موردش صحبت میکنم. یادتان باشد، یادداشت بکنید، سؤال کنید، در موردش صحبت.
یکی دیگر از چیزهایی که پدر و مادر نگرانی دارند، این است که آقا حالا نگرانی معیشتی هم نداشته باشیم، به هر حال حوزه جایی است که سختی زیاد دارد. درس خواندنش سخت است، سبک زندگی سخت است. دلم میسوزد این بچه ما انقدر به سختی بیفتد. اگر راه دارد، جا دارد، یک جای دیگری بدون این همه سختی آدم خوبی بشود، جای دیگری. بدبخت نکن، انقدر تو فشار خودش را قرار نده. مطالبی هست که باز باید در موردش صحبت. نگرانی سوم، اینجا دیگر معنوی میشود دیگر، تا به حال مادی بود، معنوی میشود. میترسد که آقا نکند این بچه ما بیاید طلبه بشود، تهش بشود حسن روحانی، علت فحش و نفرین. نگرانی، نگرانی خوبی هم هست. خوابتان پرید، میخواستم بپرد. این نگرانی، نگرانی خوبی است، نگرانی معنوی است. میگوید آقا از کجا معلوم که این بچه ما بشود آخوند خوب؟ حالا شما علامه طباطبایی. از کجا این بچه من، بابا بهش میگویند سفره رو جمع کن، فحشمان میدهد. در درگیری تمدنی با شیاطین بزند دهن شیاطین را صاف کند. پدرمادر حق دارد نگران باشد. مایهای که بخواهد برود اسلام، مسلمین، فداکاری، این حرفها تویش نیست. حالا شما میگویید بیا طلبه بشود، دنیاش هم که آخرت خود و بقیه را هم که به باد میدهد، سر گذر باری جابجا میکنیم، پول حلالی در میآورد. معمولاً این نگرانیهاست. یک بخشیش هم به هر حال جو فشار، فشار روانی، فشار جامعه است. تحقیر، تمسخر: «بچه کجا رفت؟ کنکور داد؟ نه. چرا؟ پسرم رفت طلبه شد.» بابات میخواهد در مغازه و همکارش مثلاً تو اداره مثلاً خوب بعد با چه واکنشی مواجه میشود؟ پدر محترم شما اشک شوق میریزد، میگوید: «حاجی! بچهات عاقبت بخیر شد.» دو تا فحش رکیکترین فحشهای روز که به روزرسانی شده هم به تو میدهد، هم به بابات میدهد، هم به جمهوری اسلامی میدهد، همه را با هم یک باکس میکند، تقدیم میکند. کاغذ جدید دارد میرسد. جو روانی. این جو روانی برای شماها هم هست. تو مدرسه، تو دبیرستان به همکلاسیت میخواهی بگویی: «من دارم میروم طلبه بشوم.» او هم آب میریزد پشت سرت بر نگردی.
دبیرستان بودیم کرج. کلاً دو نفر -گفتم برای بعضیها حالا من میگویم خستگیهاتون در بیاید- دو نفر بودیم تو مدرسه نماز میخواندیم. سیصد و خردهای دانش آموز. حالا نمیدانم بقیه نمیخواندند، میخواندند. ولی یک نمازخانه داشتیم که تعطیل بود. امام جماعت که نداشتیم، نماز جماعت هم نداشت، کلیدش را از مدیر میگرفتیم. زنگ برای نماز و اینها هم نداشتیم. بین دو تا زنگ یک ربعی که داشتیم، ساعت ۱ بود. کی بود؟ زنگمان میخورد مثلاً یک تا یک و ربع بود. یک و ربع زنگ بعدی بود. آن یک تا یک و نیم کلید را میگرفتیم، در را باز میکردیم، خاک هم نشسته بود تو نمازخانه. بنده بودم، یکی از رفقا. اسمش هم هنوز یادم است، حالا اسمش را نمیآورم. الان دکتر دندانپزشک شده. ما دو تا نماز میخواندیم تو مدرسه. همین دو تا هم که نماز بخوانی، رفیقمون ضد انقلاب بود! همان یکی دیگر هم که با ما نماز میخواند، ضد انقلاب، ضد روحانیت. به آخوندها فحش میداد، با نظام مشکل داشت. این دو نفر نمازخانه و مدرسه بودیم. ما یک بار تو جیب من یک عکس از آقای خامنهای پیدا کردند. بچهها ریختند سرم و یک فصل ما رو زدند. این بسیجیه، این فلانه. آن رفیق ما که ما دو نفر تعریف کنیم از خودمان، ما شاگرد اولهای کلاس بودیم، شهید اولهای مدرسه بودیم -تف تو ریا!- جزو المپیادیهای استان -استان نشده بود البرز- جزو المپیادیهای کرج بودیم. از تو راهنمایی با ما کار میکردند برای کنکور که ما تک رقمیهای کنکور بشویم. بازم بگویم؟ بیشتر بگویم؟ ما مثلاً! بسه دیگر، حالتان دارد به هم میخورد دیگر. ما راهنمایی که بودیم، مدرسه تمام میشد، برمیگشتند ما را تا ۴ بعد از ظهر نگه میداشتند. یکی از چیزهایی که از مدرسه تا ۴ بعد از ظهر نگه میداشتند، تست کنکور با ما کار میکردند. کلاسهای راهنمایی را ما را تو کلاس دو بخش کرده بودند. بنده و این دوستم را و دو سه نفر دیگر بودیم، یک طرف کلاس. بقیه طرف کلاس. کلاس معلم درس خودشان را میدادند. به ما درس میداد که برای کنکور به دردمان بخورد. یعنی یک درس بالاتر سر کلاس، یک درجه بالاتر. ما با این رفیقمون خیلی رفتوآمد داشتیم. کرج مینشستیم. حالا کرجی داریم اینجا یا نه؟ کجای کرج هستیم؟ اندیشه، ما فردیس کرج مینشستیم. آن رفیقمون -حالا آنهایی که بلدند شهرک ناز، اگر بلد باشید، آن موقع هم بیابان بود شهرک سروناز- رفتوآمد داشتیم با همدیگر. بعضی روزها ما خانه آنها میرفتیم، بعضی روزها او میآمد خانه ما.
پسر حَقًّا و انصافاً پسر مؤمن. تو آن لجنزار مدرسه ما. آدم پاک، دوست دختر نداشت، کثافتکاری نداشت، فیلمهای ناجور نگاه نمیکرد، نماز میخواند، روزه میگرفت. خیر، اصلاً پیغمبری بود. یعنی دست میکشیدی حاجت میداد. یک روزی پدرمادر مؤمن و خوبی هم داشت. یک پیکان قرمز باباش داشت، گیلانی هم بودند. پدر ما را میرساند مثلاً خانه، چون تاکسی اینها نمیخورد، خیلی مسیرش بد بود. الان دیگر از آنجا وسط شهر. ما دیگر تو گیرودار حوزه رفتن و اینها که قرار گرفتیم. یک روزی تو ماشین اینها نشسته بودیم -تو این تاکسی قرمز بابای این. باباش پشت فرمان بود، مامانش جلو نشسته بود- باباش کجا نشسته بود؟ پشت فرمان نشسته بود. مامانش اینور نشسته بود. رفیق ما آنور نشسته بود. یک داداش کوچولو داشت، این وسط نشسته. ما هم اینجا. این صحنه را میخواهم برایتان ترسیم کنم. صحنه بسیار جذابی بود. بابا این دوست ما، داییش از شاگردهای دکتر سروش بود که زیرآب حوزه، روحانیت، همه با هم میزد. حجم سؤالات دارد زیاد میشود. تو ماشین صحبتی شد. حالا چرا اینها را گفتم؟ میخواستم بگویم آقا ما تو این جو کنکوری و اینها، تو آن فضا که مثلاً اینها دیگر گرفتن برای رتبه تک رقمی و اینها. تو ماشین یک صحبتی شد. به ما گفتند که این بابا مامانش گفتند: «خب تو اول دبیرستان بودیم، رشته چی میخواهی انتخاب بکنی سال بعد؟» چون میخواستیم ما با هم باشیم دیگر برای انتخاب رشتهمان، مدرسه بعدی را با هم انتخاب کنیم، رشته را با هم برداریم. من گفتم که: «من دیگر ادامه نمیدهم. آخرهای دبیرستان، اول دبیرستان گفتم من میخواهم بروم حوزه.»
این آقا! انگار من تو مسابقه جوکر با عینالله آمده بودم. همچین حالتی اینی که گفتم یکهو اینها منفجر شدند. یکهو این باباهه، مامانه، دوتایی با هم منفجر: «آه! میخندیدند قهقه. میخواهد آخوند هم بشود.» بعد مامان دید خیلی دارد ضایع میشود، برگشت به بابا گفت: «نه، حالا معمّم نمیشود، شاید الهیات بخواند.» از ما دفاع میکرد مثلاً بنده خدا، که ما مصلوب حیثیت بچه ۱۵ ساله آنجا بغل آن داداش کوچولوی آن رفیقمون. من احساس کردم من از این هم الان دیگر حتی کوچکتر. یک جوری له شدم. خیلی حس عجیبی بود. یعنی آنجا طعم طلبگی را برای اولین بار چشیدم که چقدر مزه شیرینی دارد و الان که مرور میکنم، کارهای خدا را واقعاً جزو عنایت امام زمان میدانم، بچه ۱۵ ساله تو آن جو روانی با آن وضع مدرسه، تنها رفیق نمازخوانش هم اینجور یک سر دلم نلرزید. میگویم: «خدایا! عظمتت را شکر.» یک سر سوزن من آنجا تردید نکردم. بلکه این تحقیر اینها را که دیدم، مصممتر شدم که میروم تو دهن همه تان میزنم. آخوند.
این رفیق ما -ما با هم سیدیهای آموزشی درسی اینها میدادیم، اوایل بود که سیدی و اینها تازه آمده بود- آقا یک سیدی ما دست این داشتیم. ما دیگر رفتیم طلبه شدیم و ما با هم هیئت میرفتیم. رفیقمون آدم مؤمنی بود. روزی که زلزله بم شد، ما تو خیابان بودیم، همهچی دارد میلرزد. هیئت میرفتیم آن روز. عرض کنم که این رفیقمون که بچه مذهبی و مؤمنی بود، آقا دید ما جدی هستیم برای طلبگی. با ما قهر کرد. این صحنه را یادم نمیرود. کرج -حالا من که بلدم- فردیس فلکه چهارم مسجد جامع المهدی. با مسجد میرفتیم ما، بزن نمازخانه و نماز اول وقت میخواند، جماعت میخواند. یک سیدی من دست این داشتم. دو سه ماه بود طلبه شده بودم. به این زنگ زدم که: «آقا! این سیدی ما را نمیخواهی بدهی؟» این آمد تو مسجد، سیدی را از فاصله انداخت، رفت، که با من یک وقتی به گفتگو نیفتد که انقدر این رفیق ما فاسد شده! مثلاً ترس خیلی نداشت، ولی بدش میآمد از حوزه، آخوند، طلبه. تنها رفیقی که ما داشتیم برخورد کرد. فک و فامیل هم که الحمدلله دیگر، آنها که دیگر آره، مورد عنایتهای جدی قرار دادند، ولی خب الحمدلله پدر و مادرمان پشتمون بودند. میخواهم بگویم که این جو روانی تازه مال آن موقع است که اینستاگرام نبود. عمامه پراکنی، عمامه پرانی چی میگویند اینها، نبود. اوایل دهه ۸۰ بود دیگر و اصلاً اینترنت نبود به این شکل، فضای مجازی نبود، هیچی نبود. آن موقع هم فضا این شکلی بود. جالب است خسته که نشدید؟ به دردتان میخورد این حرفها یا نه؟ احساس میکنم اینها یک سری بحثهای دیگر است که حالا شاید وقتش الان نباشد مطرح بشود. حالا آن بحثهای دیگر هم میرسیم انشاءالله. کمکم.
آیتالله بهجت را میشناسید دیگر؟ همهتان. از علمای درجه یک ماست واقعاً. یعنی شخصیتهای فوقالعاده است. آقازاده ایشان، عاشق علی آقای بهجت، ایشان هم روحانی فاضل و باسواد. میگفتش که من اولی که طلبه شدم، خیلی جالب است، اینها را داشته باشید، ببینید اصلاً همیشه فضا همین بوده. گفتش که آقا پدر ما بههرحال چون عالم بود، از جاهای دیگر میآمدند مردم، خانه ما رو. اهل فومن بود آیتالله بهجت. گاهی از فومن، همشهریهای ایشان میآمدند منزلش. یک روزی من تو خانه داشتم پذیرایی میکردم. یکی از پولدارهای فومن که ساکن آمریکا شده بود، آمده بود ایران، آمده بود قم، آمده بود به بابای ما سر بزند. میگفتش که این آقا نشسته بود و دید من دارم چای پخش میکنم، مثلاً یک عبایی چیزی انداخته بودیم. بگو برگشت به بابای ما گفتش که: «حالا آقای بهجت در حد مراجع بود.» بگو برگشت گفت که: «این بچه را کجا فرستادی؟» بگو منم برگشتم، گفتم که: «طلبه شدم.» «این هم بدبخت کردی واسه خودت! میفرستادی برای آمریکا درس بخواند. دکتری بشود، یک شخصیتی بشود، آبرویی پیدا کند، پارک کند.»
حالا بابات مرجع تقلید باشد. گفتش که: «بدترین درد چیست؟ فرزند نوح باشی تو آب غرق بشوی. الاغ از تو کشتی بابات واست دست تکان بدهد.» حالا بچه مرجع تقلید باشی، جلو بابات یکی بیاید اینجوری لگدت بزند. درست شد. خیلی به هم ریختم. این پاشد رفت. و بابام فهمید که من خوشم نیامد. بگو به من گفت: «چی شد؟ ناراحت شدی؟» گفتم: «آره.» «منم میخواستم طلبه بشوم.» حالا مثلاً ۶۰ سال قبلش، ۷۰ سال قبل. «وقتی که منم میخواستم طلبه بشوم، همینها زیر پای ما نشستند. همین پولدارهای فومن آن موقع تو روستا، تو فومن که رَوَم را بزنند طلبه نشوم.» برای مثلاً بابام رو بزنم. من گوش نکردم، رفتم ۱۳ ساگییم طلبه شدم، طلبه بود که تازه به سن بلوغ رسید تو کربلا. میخواهم بگویم که این نیستش که مثلاً قدیما این حرفها نبوده. اینها تازگیا باب شده. آن هم به خاطر جمهوری اسلامی، به خاطر و دلار ۱۵ تومان بشود، همه اصلاً خودشان طلبه می شوند. مشکات دوره گذشته. دلار ارزانی است مگر زمان رضا شاه که عمامه بر میداشتند. مثلاً مردم آقای روحانی را تجربه کرده بودند. جمهوری اسلامی مگر آخوندها مثلاً مگر کارهای بودند تو مملکت؟ این دشمنی همیشه بوده. از روز اولم بوده. بابامون حضرت آدم که آخوند بود، ایشون هم این دشمنی با ایشون هم بوده. تا این پایینش به بعدش هم هست. دلار ۵۰۰۰ تومان باشد، ۱۰۰ هزار تومان باشد، یا دشمنی هست، ربطی به این قضیه ندارد. شیطان این دشمنیش، مشکلش حل نمیشود با آخوند جماعت. با آخوند جماعت مشکلش حل نمیشود. شیاطین جن و انس هر دو تا. پس اصل داستان این است. این جنس نگرانیهاست. حالا با پدر و مادری که این نگرانیها را دارد چه بکنیم؟
نکته اول: توجیهش کن. اول باید توجیه باشی. خودت جنس این نگرانیها را بشناسی. برای خودت حلش کرده باشی. اگر واقعاً مصمم شدی طلبه بشوی، جدی هستی، امتحانم هست ها. هر چیز قیمتی را آقا سختی و فشاری برایش میگذارند. مفت به کسی نمیدهند. چقدر علاقهمندی؟ چقدر پایه؟ تا کجا برایش هزینه میکنی؟ چقدر خرجش میکنی؟ خب، حالا تو تو این چالش قرار گرفتی. با خودت مسئله را برای خودت حل کردی. مشکل معیشتی را گفتی: «آقا! اولاً تو حوزه همه از گرسنگی نمیمیرند.»
                
             
            
        
در حال بارگذاری نظرات...