نقش میرداماد و شیخ بهایی در احیای حوزه اصفهان
• سفرها و زحمات علمی ملاصدرا و علمای قدیم
• نابودی بخشی از میراث مکتوب در هجومها و آتشسوزیها
• تفاوت سختکوشی گذشتگان با رفاه نسل امروز طلاب
• اخلاص و برکت در تبلیغ دینی و اثرگذاری نفس علما
• فشارهای اجتماعی و معیشتی بر طلبههای جوان امروز
• ضرورت انس دائمی طلبه با قرآن و نماز شب
• نقد غفلت حوزه از تفسیر قرآن و معارف اهل بیت
• اهمیت نیت خالص و همت قوی در ماندگاری مسیر طلبگی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم
فلسفهٔ مکتب اصفهان حرفهای زیادی برای گفتن داشته است. بزرگانی ازاینجا برخاستهاند؛ میرداماد مدرس حوزهٔ اصفهان بود. بزرگانِ خراسانی نیز از او بودند. کدام خراسان؟ انقلاب در چه زمانی احیا میشود؟ دانستن اینها، بهخصوص برای بچههایی که تازه وارد حوزه شدهاند، بسیار خوب است تا با کسانی که اینجا بودهاند و زحمتهایی که در حوزهٔ اصفهان میکشیدند و تلاشهایی که داشتند، آشنا شوند. این آشنایی میتواند به ما کمک کند بفهمیم چه سرمایههایی خرج شده تا این حوزه به دست ما رسیده است.
همینطور تلاش کنیم، آن دسته که در زمانی حضور داشتند که نه انقلابی بود و نه روحانیت به این اندازه در کشور و دنیا نقش داشت. با وجود اینهمه شبهه در اطرافشان، دست و بال شیاطین و دشمنانشان باز بود و ادیان در آن زمان معنایی داشت، مثل الان نبود. آن زمان دین خریدار داشت؛ حالا مسیحیت، یهود، زرتشت. الان دیگر شیاطین در عالم کاری کردهاند که عملاً نه از مسیحیت خبری هست و نه از یهود. حتی همه را نابود کردهاند. خلاصه، در آن زمان هجمهها و فشارها مثل امروز نبود و نیاز هم آنقدر شدید نبود که اینها اینهمه زحمت بکشند. شیخ بهایی را نگاه کنید؛ در رشتههای مختلف، شخصیتی درجهیک است: در هندسه، در حساب، ریاضی، فقه، فلسفه، اصول، طب، نجوم. در تمام اینها آثار دارد و آثارش درجهیک است. چطور زحمت میکشد!
حالا دیگر ما در زمانی هستیم که با این حجم وسیع دشمنی، شبهه، ابزار و امکانات ترویج این شبهات روبهرو هستیم. فرض کنید سیصد سال پیش، اگر کسی هم شبههای به دین وارد میکرد، به گوش چند نفر میرسید؟ چند نفر باخبر میشدند؟ چهار تا ملحدی که اهل کتاب باشند، اهل مطالعه باشند، و دانشگاهرفتهها میفهمیدند. دیگر به کوچه و خیابان و اینها نمیرسید. الان شما آهنگ در گوشیات نشسته، همینجا، کنج حجره در حوزه، (گاهی) لبریز از شبهات، ذهنش، مغزش پر از شبهه است؛ چه رسد به آن جوانی که در خیابان اصفهان است؛ چه رسد به آن کسی که در خیابانهای آمریکاست.
خیلی خب، حالا میطلبد که ما چطور کار کنیم. در آن زمانهای که اینها امکاناتی نداشتند. ابوالفضل اصفهانی، صاحب «اعوانی»، همشهری شما بود. همین کتاب «اعوانی» بیستوهشت جلد، فکر میکنم سی جلد، یک کتابخانه داشته. ابوالفضل اصفهانی، چند بار شتر، هرجا که میخواسته برود، شهر به شهر، بار شتر، فرض کنید کتابهایش را میبرده تا بتواند مطالعه کند. بسیاری از تألیفات علما روی شتر بوده، روی کجاوه، در مسیر. شیخ صدوق از سمرقند و مرو سفر میکند تا حجاز. عمرهای کوتاه، پنجاه سال، پنجاه و خردهای سال، معمولاً عمر میکردند. خیلی سنهای زیادی نداشتند. شیخ بهایی هم همینطور، ملاصدرا هم. اکثر اینها به هفتاد سال نرسیده، و بخش عمدهای از زندگیشان در مسیر و سفر بوده. ملاصدرا هفت بار فقط پیاده به مکه رفته و در سفر آخر از دنیا رفته است. بخش عمدهٔ سفرها مثل امروز نبود؛ هواپیما و قطار. با شتر باید میرفتند، و در گرما و سرما پشت شتر مطالعه میکردند، پشت شتر مینوشتند.
آن جزوهای که پشت شتر مینویسی، با آن قلم، با آن دوات جوهر و مرکب، و اگر آب به آن بخورد، باران بخورد، گم شود! چقدر کتابها گم شده است از همین شیخ بهایی! چقدر آثار به ما نرسیده است! از علامه مجلسی، به یک دهم آثار ایشان فکر میکنم نیست. شما مقدمهٔ بحارالانوار را نگاه کنید، میبینید یک لیست بلندبالایی از کتاب معرفی میکند که اکثرشان به ما نرسیده است. از شیخ صدوق، همین انگلیسیها و روسها، در کتابخانههای آنها پیدا میشود بعضیهایش. بسیار نیست سوزاندند مغولها در کتابخانهسوزی. با آن شرایط و امکانات زحمت میکشیدند. من و شما الان با هوش مصنوعی صد و ده جلد کتاب خلاصه میکنیم. با این حال، حال نداریم. بی برکت شده وقتمان. بی برکت.
بهجت میفرمود: قدیمیها سفرهایشان چند ماه طول میکشید تا بروند یک روستا تبلیغ کنند، ولی نفسشان اثر داشت. همان روستایی هم که میرفتند، کلاً عوض میشدند. الان من ظهر در جایی برمیدارم با هواپیما، هواپیما کنفرانس از همه جای دنیا میبینم. یک نفر هم تکان نمیخورد. برکت از کجاست؟ یک بخشی از این برکت به خاطر اخلاص است. بخش عمدهای، هرچه فضاهای زندگیمان مادیتر میشود، اخلاصمان کمتر میشود. چرا مادیتر میشویم؟ به خاطر اینکه در ناز و نعمت پرورش پیدا کردهایم. چلو مرغ بهمان دادند. کولر گازی داشتیم. ما زمان گذشته نیم متر برف میآمد، مدرسه میرفتیم، تازه برمیگشتیم توی برفها غلط میزدیم. الان باد سرما میآید، مدرسه را تعطیل میکنند؛ میگویند هوا میخواهد سرد بشود. تازه سرما هم نمیآید. با این بچهها، بد تربیت میشوند. زحمت تحمل.
همین شماهایی که طلبه شدهاید، سنتان به این میخورد که پانزده، شانزده سال داشته باشید. چند سالته شما؟ متولد نود. هشتاد و هشت. یک بچه، من به حسابم بچهٔ متولد نود، دارد. خب مثلاً شماها ببینید از این نسل، بچههای دههٔ نودی که دیگر طلبه شدهاند. چند تا مثل این بچهها پیدا میکنیم؟ جا میزنند؟ چقدر شماها حتماً توی فشار و هجمهٔ فامیل و دوست و همسایه و آشنا... «بچه! بشین درستو بخون. پولی، مدرک درست حسابی. طلبگی هم شد چیزی!» حالا یک بخشش فشار بیرونی است. یک بخشش هم خودمان حالت تابآوری انسان، قدرت تحمل مشکلات. حالا آنقدر هم شماها الان الحمدلله مشکلات چندانی ندارید. همشهریتان منتظری. حالا شاید افتخار نکنیم که همشهریتان است. ایشان میگفتند که ما در فیضیه که همحجره بودیم با شهید مطهری. شهید مطهری هم یکی از تحولات جدی که نسبت به نهجالبلاغه پیدا میکند، به خاطر سفرهای اصفهانش بوده است. دستیار شیخ علی شیرازی (استاد منتظری) در تابستان اصفهان. نهجالبلاغه، کتاب «سیری در نهجالبلاغه». منتظری میگفت: «من، صحرا، آب نیست. بدترین لب حوض بره.» خیلی حجرهها دستشویی دارد، حمام. میگوید: «از پای رودخانه، رودخانهٔ قم که دیدیم، بغل حرم، رفته با کوزه آب میآورده برای.» منتظری میگفت: «صحرا آب برای منم آب میآورد.» چقدر نماز شبخوان داشته! بعضی مدارس، بعضی مساجد. صحرا. حاج مجتهدی میفرماید: «جای مسجد خودشان، صحرا، فلان گوشهٔ مسجد ما هفتاد تا نماز شبخوان، مناجات شعبانیه و دعای کمیل در قنوت میخواندند، دعای ابوحمزه نماز شب. مسجد بریم اینجا. توی مسجد اینجا، صحرا، چند تا طلبه؟» نمیگویم یک ساعت قبل از، بیست دقیقه قبل. لحظهاش. خودش معلوم است که صحرا، همهچی امکانات هست ولی خب نمیتوانیم باشیم. چرا؟ برای اینکه ساعت دو شب خوابیدیم. فیلیمو، چه میدانم اینستاگرام و فلان اینها. اگر بگذارد سریالها و کارتون. امکانات پیشرفت کرده ولی امکانات فیلم سینمایی آورده، کارتون آورده، انیمیشن آورده. این همه تولید محتوا در اینستاگرام دارد میشود برای اینکه برای من دیگر اسراف میشود، نخورم. زحمت میکشند بندگان خدا. استفاده کارایی. برکت شده درحالیکه قدیمیترهایمان این امکانات را نداشتند. منظورم دویست سال پیش نیست. چهل سال پیش، سی سال پیش. شما میبینید بعضی بزرگان مثلاً حالا تفسیر قرآن علامه طباطبایی. تفسیر قرآن نوشته. نهایت ابزار و امکاناتی که داشته برای تفسیر قرآن «باد عبدالیاقی» بوده. حالا من و شما الان نرمافزار نور آمده، جامع التفاسیر. آیه را بهش میدهی، آیات مشابه را خودش بهت پیشنهاد میدهد. چکیدهٔ مضمون را بغل میگذارد. کلمات کلیدیاش را هم میگوید. روی کلمه مینویسد: «چند نفر دارند استفاده میکنند.» این همه امکانات، این همه ابزار و ادوات، خب اینها کفران نعمت میشود دیگر. یعنی اینها باعث مشغولیت ما میشود به جای اینکه استفاده کنیم. اینها بیشتر باعث مادی شدن ما شده. چون بیشتر مادی شدیم، تحمل زحمت و سختیها و تحمل آن کم شد. خیلی جالب است.
خیلی از امکانات را ما نداریم. همین چند روز پیش، روز نیمهٔ شعبان، یک عزیزی من را سوار ماشین کرده بود. در کاظمین داشتیم میچرخیدیم. عراقی بود. ماشین گاز آمد. دیدید ماشین گازشان را؟ آهنگ یوسف پیامبر. به من گفت: «حاج آقا، همین یک دانه برای نعمت شما ایرانیها بس است اگر قدرش را بدانید. اگر هیچی غیر از این یک دانه نداشتید، بس بود.» همینی که کپسول گاز نمیخواهد. این گازی که شما اینجا تا اینجا دارید، برای مردم عراق آرزو است، افسانه است. کپسول گاز. بعد گفتش که: «باید هفتهای یک دانه کپسول پر کنیم. دیگر بخاری گازی و اینها هم نداریم. بخاری برقی. برقشان هم که دو ساعت در روز.» به قول خودشان «وطنیه کهرباء الوطنیه» فرق شهری، بقیه چیز، کار کنند دیگر با موتور برق. موتور برق هم گازوئیل میخواهد. گازوئیل هم گران. بنزین گران. یک کپسول گاز ششصد هزار تومان پول. شما هفتهای ششصد هزار تومان فقط پول گاز میدهید. بعد تازه زحمت این حمل این کپسول، بردنش، پر کردنش، آوردنش. بچه با پا دارد کپسول را. هر شب صدای کپسولی میآید. ماشینه میآید کپسولها را پر میکند. با آن زحمت کپسول گاز. چرا؟ خب برای اینکه چون امکاناتمان بیشتر، تحمل سختیمان هم. و هنر میخواهد آدم امکاناتش بیشتر بشود درعینحال تحملش هم بیشتر میشود. استفاده کنیم. راهحل عمدهاش همین است: اول نعمت را بفهمیم، قدرش را بدانیم، به چشم نعمت نگاه کنیم. چون خیلی وقتها اصلاً به چشم نعمت بقیه وظیفه. زمان ما امکانات کمتر بود به نسبت قبلیهایمان. امکاناتمان بیشتر بود. غرولند و سروصدا و ادا و اطوارمان هم به نسبت قبلی بیشتر بود. الان باز امکانات بیشتر، به نسبت ما، غرغر و سروصدا و توقع هم باز به نسبت ما. غذای خوب میروند و امکانات و رفاه و نگهبان زبان ما. اصلاً گوشی موبایل هم در حجره یعنی خیلی کم موبایل. اینترنت که نبود. بعد چندین سال که گوشیهای اندروید و اینها. الان شما آنجا نشستی سر کلاس، در گوشیات در اینترنتی سرچ میکنی. هرچی استاد میگوید. وان نوت میزنی. بعد همه میتوانی در شبکه یک وان نوت داشته باشی. کلی کار میشود کرد ولی استفادهها کمتر، توقعات بیشتر. متوجه و ملتفت نعمت نیست. نیاز داریم به تذکر که آقا یک فرصت، یک نعمت. اهل مبارزه با نفس. نفس آدم طبیعتش به این است که راحتی را دوست دارد. خوشش میآید. به خودش فشار. الان هم که همهچی شده مجازی و غیرحضوری. همهچی هم که در دسترس. بهترین درسها. میزنی در اینترنت. استادی داشتیم، همشهری شما بود. خیلی هم معروف نیست ایشان ولی خب خیلی استاد درجه یکی است. در قید حیات هم هست. ایشان کلاسهایی که داشت صوت را به کسی اگر غایب بودی، قیمت موجه داشتی فقط یک جلسه را بهت صوتش را میدادند که آن هم فقط به خاطر اینکه دو جلسه نمیآمدی. یک جلسه را سیدی میزدم که مقید با نوار و صوت و فلان و تازه آن هم سیدی و فلش و اینها بود. اینترنت. خوبی همین باعث شده که درس نرفتیم. گوش میدهیم. الان گوش ندادیم، صوتش در اینترنت هست. آفلاین شرکت. از این کرونا و اینها هم که همهچی شد غیرحضوری. صوت استاد گذشته بود. در گوشی آنور دارد در گوگل و جاهای دیگر. حالا جای خوبش انشاءالله دارد میچرخد. درس استاد همزمان گوش. استاد هم سوال میکند. آقا هشتاد نفر در کلاسند، یک نفر جواب. یک بار یکی از این کلاسهای غیرحضوری دیدم. هی یکی پیام مینویسد که گوشی خوابش برده روی این چیزها هی تق تق. خلاصه آقا امکانات این شکلی زیاد شده ولی بهرام متاسفانه آنقدر زیاد نیست. اینها به هر حال چیزهایی است که به ما کمک میکند. نیاز به آموزش دارد. یعنی یاد بگیریم همه استفاده از این نرمافزارها، استفاده از هوش مصنوعی، همت و دغدغه. دغدغهٔ این چیزها را داشتن، مقهور این چیزها نشدن. اینها خیلی مهم است. آدمی که مقهور تکنولوژی و این امکانات، این خیلی سلامت نفس میخواهد. این خیلی مبارزه با نفس میخواهد. این برنامهریزی میخواهد. نظم میخواهد. تربیت میخواهد. تربیت ویژه میخواهد. تربیت ویژه میخواهد. کما اینکه اصفهان که داری میروی، خیلیها خودشان را بزک کردهاند، آرایش کردهاند، به سرووضعشان رسیدهاند ولی معنایش این نیست که شما برداری به اینها نگاه کنی. کنترل کنیم، بد مهار کن، چشمت را کنترل کن. یعنی چی؟ یعنی نمیتوانی بگویی آقا به هر حال بندهٔ خدا این همه آرایش کرده، یکی باید بهش نگاه کند. اسراف میشود. برای کی؟ آرایشگر، برای من دیگر. بازیها را درست کردند بعد بالاخره یکی دانلود کند، استفاده کند دیگر. سریال قسمت بعدیاش هم دارد میآید، فصل بعدیاش هم دارد میآید. چون قشنگ است، چون جالب است، چون سرگرمکننده است. خوشگل. هزینه کرد. آرایشگاه رفته. جوسر ورزش رسیده. اسراف میشود دیگر. چند میلیون دلار خرجش کردم که شما نگاه کنید. همانجور که آنجا مدیریت میخواهد، کنترل میخواهد. اینجا مدیریت میخواهد. گوشی دستم گرفتم، در کدام برنامهها چقدر استفاده کنم. حتی گاهی دور زدن در این سایتهای خبری و کانالهای خبری و اینها هم هست. تذکر برای خودم باشد. این مسائل نیاز دارد که ماها مقهور نشویم. یعنی این تسخیر ما باشد. برنامه. طباطبایی گفتند: «آقا شما کم غذا میخوری.» ایشان فرمودند که: «غذا مال من است. من مال غذا نیستم.» اگر کم بخورم، بهاندازه بخورم. این در اختیار من است. اگر بیشتر از اندازه بخورم، من در اختیار. اگر بیشتر از اندازه بخورم، این ابزار و امکانات در اختیار ماست. اگر با برنامه و فکر و طراحی و اینها رفتیم سمتش، ما در اختیار گوشی ما، در اختیار فضای مجازی. یک فکر و برنامهریزی و دقتی میطلبم. انشاءالله خدا به همه کمک کند. به هر حال بحث خودسازی، خب جزو مسائل خیلی مهم است. هرچه انسان جلوتر میرود در مسیر طلبگی، یکم سن و سال انسان که میگذرد، میبیند چقدر خودسازی مهم است و وقت خودسازی جوانی است. گاهی ما در این سن و سال کمتر پشت گوش میاندازیم. میگوییم که آقا حالا هنوز وقت دارد. هنوز فرصت هست. نه، وقتش همین الان است. نماز شب، وقتش همین الان است. اگر الان نماز شبخوان شدید، نماز شبخوان میمانید. نشدید، دیگر سن سی، چهل سالگی وقت نماز شبخوان شدن نیست. اگر الان با قرآن ارتباط گرفتید، نگرفتید، این نیست که بعد ده، پانزده سال. بعضی وقتها ما را گول میزنند. میگویند: «درسها را بخوان. بعدها همهاش درست میشود.» درس باید خواند، قطعاً. ولی این نیستش که بعد درس اتومات همهچی بیاید. شما پایهٔ ده حوزه که رسیدی، میبینی شبها میخوابی، مثلاً صحرا. درسها نمیگذارد. کفایه پاشد بیدارت میکند. میگوید: «حاجی، پاشو نماز شب.» اینجوری نیستش. اتومات کسی نماز شبخوان نمیشود، اتومات قرآنخوان نمیشود، اتومات اهل مراقبه و اخلاص و توسل و تضرع و این چیزها نمیشود. هرکه هم اهل اینهاست، از سنین کم اهل این کارها شده. الان وقتش است. البته نه با فشار، نه با افراط. بهش توجه کن. با اعتدال. عبادت و اینها. شبها دو ساعت قبل اذان صبح بیدار است و سر کلاس چرت میزند. بیست دقیقه، یک ربع. حوزه هستید. شش ماهگی. شبها بلند است. وقت خوبی است. الان دیگر شبها دارد کم کم کوتاه میشود. شبهای بلندی که پنج بعد از ظهر هوا تاریک میشود تا شش صبح. چقدر انسان وقت دارد. شب چقدر شب بلند، قشنگ انسان نه و ده شب، یازده شب بخوابد. چهار شب، مثلاً پنج شب. حالا بستگی دارد اذان صبح کم باشد. الان اذان صبح این موقع پنج تا مثلاً یک ربع شش اینها بود دیگر. چند وقت یک ربع شش صبح اذان. پنج و ربع هم پاشی نماز شب. چقدر وقت است. دوازدهم بخوابی، پنج میتوانی پاشی. پنج ساعت. یک نظمی میخواهد، برنامهریزی میخواهد. خواب ظهر را مثلاً آدم مقید باشد که باهاش بتواند شب بیدار شود. اگر برگردم عقب، سعی میکنم همین، همین کارها را. یعنی زودتر از اینها باید شروع کرد و یکم انس با قرآن. سرمایهٔ اصلی طلبه ارتباط با قرآن. هم انشاءالله قرائتش خدا توفیق بدهد به همهمان، هم تدبرش. فهم قرآن خیلی مهم است. آن یک کسی در جایگاه رهبر عزیز انقلاب وقتی رهبر میشود، این نیاز به قرآن را بیشتر میفهمد تا جایی که ایشان بارها میفرمود: «من دوست دارم حافظ قرآن باشم.» به نام پرهیزگار گفته بود که ای کاش حاضر بودم به جای یک دستی که از من معلول است، نصف تنم معلول ولی حافظ قرآن باشم. تا جایی که ده، پانزده سال پیش ایشان خودش حفظ قرآن شروع کرد. الان ظاهراً حافظ کل شد. شروع کرد با این همه مشغله و درگیری. حافظ کل. حفظ قرآن. چرا؟ برای اینکه میفهمد آن چیزی که دائم مثل هوا بهش نیاز دارد و مراجعه کند و ازش سوال کند و راه را بگیرد، قرآن است. حضرت امام رحمتالله علیه گاهی روز یازده نوبت قرآن. یازده نوبت در روز. رهبر که شده، فرمانده. با قرآن برقرار باشد. از جوانی ارتباط بوده. هرچه جلوتر رفته، بیشتر. آقا مصطفی خمینی در تفسیر قرآنش دو سه بار این عبارت را دارد. مص سال پنجاه و شش به شهادت. دو سه بار این تعبیر را در تفسیر پنج شش جلدی میگوید و قال والدی العالم به رموز الکتاب، پدرم امام خمینی که آگاه به رموز قرآن است، اینطور فرمود. و قال والدی العالم به رموز الکتاب. امام خمینی دههٔ پنجاه، پسر پدرم. از حق نیاز به قرآن چیه؟ چقدره؟ اینجوری ما هرچی بتونیم در این سنین کمتر ارتباطمان با قرآن را قویتر کنیم. ادبیات میخوانیم، سعی کنیم این را از دلش فهم قرآن، تدبر در قرآن. اصول میخوانیم، همینطور. فلسفه میخوانیم، همینطور. فقه میخوانیم، هرچی سعی کنیم که نتیجهاش ارتباط قوی قرآن باشد انشاءالله. مهمتر میدانم درس نسبت به خودسازی. منافات با هم ندارد. فعالیتهایتان را جوری برنامهریزی بکنیم که به درستتان، به آن برنامهٔ شبانهروزی درسیتان آسیب نزنید ولی اولویتها فرق میکند. در اولویتها دیگر محدودیت زمانی که نیست. میشود انسان برای همینم که برنامهریزی میکند، وقت میگذارد، توجه به این داشته باشد که اینها مقدمه است. اینها مقدمات. علیک بالمؤخرات مقدمات. مقدمات مثلاً صرف میر بکن، شرح امثله بخون، عوامل ملا محسن بخون. روضه نمیخواند. قدما خواندند، بزرگان خواندند ولی آخرش چی؟ شما عوامل ملا محسن خواندید؟ خب تهش صمدی خوانده؟ صمدی میخواند. هنوز در اصفهان نوشته صمدی. خدا بیامرزد صورتی. صوتی هدایت ندارد. کتابهای به روز از جهاتی بهتر هم هست ولی حالا عرضم این است که اینها بهخودیخود موضوعیت ندارد که اگر کسی اشعار ابن مالک را حفظ بود، این طلبه موفقی است. نه. ممکن است کسی هم اشعار ابن مالک را حفظ بشود ولی همین چیزی که امروز حضرت آقا فرمودند، آقا سید داشت گوش میداد، شنیدم. میفرمودند که: «مگر زمانی به این رسیدم که میشود یک کسی و گفتم حالا من گفتم اوایل انقلاب میشود کسی از اول طلبگی تا درس خارج برود، مجتهد هم بشود، نیازی هم پیدا نکرده باشد که یک بار قرآن خوانده باشد؟ مگر آیاتی که در سیوطی و مغنی و اینها آمده. آیات فقهی که مثلاً بحث فقهی ازش شد.» به تعبیر عجیبی امروز به کار بردند. حالا همیشه گفته میشد که آقا مراجع مثلاً تفسیر نمیگویند. بسیاری از علمای درجه یک ما از مفاهیم قرآنی بیگانهاند. خیلی جمله سنگینی است. قرآن نمیدانستند که بخواهند بگویند. بحث فقهی دیدیم ثمراتش را. یک استنباطی میکند چون از فضای این آیه، از فضای این سیاق، از فضای تفسیر و بیگانگی از تفسیر قرآن به قرآن، این سنت ناب اهل بیت، مبنای بحث فقهی که کلاً این برداشت غلط در بعضی از مباحثاتم در آن کتاب ولایت عرض میکرد، بیگانه است از معارف قرآن. خیلی خسارت این مؤخرات ماست. پس شما با همهٔ این برنامهریزیهایی که آقا صبح مباحثه، ظهر. اولویتت این نشود. اشکال ندارد که الان وقتت را به این داری میگذرانی. توجه. آدم آرام آرام غافل میشود. یادش میرود. مشغول این میشود. یادش میرود اصلاً برای چی طلبه شدیم. آنقدر دیگر درگیر همین میشویم که فقط پایه را نیافتی و شهریه قطع نشود و بیمهمان قطع نشود و امتحانها را در خرداد پاس کنیم. خیلی طلبه بعد پایه سه و چهار همین است. اول که طلبه شده بود، آمدم جهان اسلام را نجات دهم. بعدها میبینید از نزدیک خودتان درگیر اینیم که یک امام جماعت یک جایی بشویم و یک مسجدی و یک نمازی و یک پاکتی و یک پولی و فلان جا پاره وقت کار میکنیم، ماهی هجده میلیون حقوق. آقا تو طلبه شدی گفتی آقا اسلام در خطر است. سرباز امام زمان فلان. آمدم اسلام شناس شوم. چی شد؟ زندگی میبرد ما را با خودش.
مهمترین چیز این است که در این درسها و برنامهها و اینها، اسیر این امواج نشویم. اینها یادمان نرود. یادمان نرود برای چه طلبه شدیم. یادمان نرود این درسها را برای چه داریم میخوانیم. یادمان نرود اینها مقدمه است. مؤخراتی دارد. یادمان نرود آن مؤخرات علمی هم دوباره خودش یا مقدمهٔ خودسازی است. قرآن بفهمیم، روایت بفهمیم. تازه قرآن و روایت که فهمیدیم، آن مقدمه چیست؟ مقدمهٔ عمل است. مقدمهٔ اخلاص است. باب المُدرک. اجتهاد دارد. سطح چهار حوزه دارد. بفرمایید. فقط نشان بده. عکس هم تطبیق باید بدهیم. به قیافهات بخورد. اثر انگشت. سطح چهار حوزه مجتهد. «تو جهنم داری.» «رب عالمین قد قتله جهله.» امیرالمومنین آقا، عالم است دیگر. «یکون جاهلا نمیگوید چه بسا عالمی که جاهل میباشد یا جاهل میشود؟» چه بسا عالمی که نه تنها جاهل است، «قتله جهله» کشته. از چی کشته؟ چه حیاتیه این؟ چه قتلی است؟ حیات ظاهری که نیستش که جزو عوامل قتل ظاهری باشد. جان کسی را که نمیگیری. پس چه قتلی است؟ قتل باطنی. حیاتی که دل باید پیدا بکند، روح باید پیدا بکند، ندارد. عالم است. این نکته اساسی است. چرا؟ چون به همین الفاظ و عبارات و اینها اکتفا کرد. تکبر پیدا کرد با اینها. تفاخر پیدا کرد با اینها. تجبر پیدا کرد. این را یک اسبابی کرد برای نزدیک شدن به پولدارها و قدرتمندها و سلبریتیها و فالوور جمع کردن، مرید جمع کردن. یادش رفت اینها برای این بود که انسان بشود. عمل کنیم. این نکته اساسی است. انشاءالله خدا کمکمان بکند تا آخر. اینها حرفهای امروز نیست. اینها حرفهایی است که تا آخر عمر، تا آخر طلبگی نباید نصبالعینمان باشد و انشاءالله خدا به شما توفیق بدهد تا آخر در مسیر طلبگی بمانید. مخصوصاً ما هم همینطور. الان بیست سالی ازمان گذشته. شما تازه آمدهاید. انشاءالله هم ما در مسیر بمانیم، هم شماها. به هر حال ریزش و لغزش زیاد است. خیلیها وارد حوزه میشوند. بعد سه چهار سال، دلایل مختلف، سختیهایش، فقرش، مشکلاتش. ما الان کلی طلبه داریم، بیست بار خواستگاری رفتم، بهم نمیدهند. همین میفهمند طلبم. انگیزهٔ آدم را کم میکند. اگر کسی انگیزهٔ خالص نداشته باشد. برای خدا. همت قوی نداشته باشد. این چیزها. دو تا فحش در خیابان بشنود، دو تا متلک، دو تا اذیت و آ. حرف زیاد. به بچهات. حالا خودت تحمل میکنی. بچهات میرود مدرسه، میگوید: «من بچه آخوندم، مسخره!» خجالت میکشد در خیابان با تو بیاید. بچهها خجالت میکشند بقیه بفهمند بابایش آخوند است. خانومت بهت میگوید: «در خیابان با عمامه نیا.» مادر خانومت میگوید: «آقا من خوشم نمیآید تو مهمانی خانوادگی تو با عمامه.» چقدر انگیزه میخواهد؟ چقدر معرفت میخواهد؟ این را باید از الان انسان داشته باشد. بفهمد این لباس چه لباسی است. لباسی که علامه طباطبایی وقتی که ذهنش درگیر معیشتش میشود که من حالا که مرز بسته شده، از کجا قرار است شهریهام برسد. در خانهاش را میزنند. «من شاه حسین ولی هستم. خدا مرا فرستاد به تو بگویم طباطبایی، در این دوازده سال اخیر کی ما تو را رها کردیم که الان دغدغهٔ معیشت تو یک فکری کردم.» دوازده سال پیش چی شد؟ گفتم: «نجف آمدم دیدم، نه، ده ساله آمدم نجف، طلبه شدم، بیست ساله طلبه شدم. دوازده سال چیه؟ دوازده سال است که معمم.» از وقتی معمم شدم. بعدها میگوید شاه حسین ولی کی بود؟ قیافهاش هم به عراقیها نمیخورد. بعدها میرود قبرستان شادباد تبریز. از چه جای خاصی در شادباد. خاص، معروفی. خیلی بزرگان آنجا دفن. که مولوی گفته بود خاک آنجا را بیاورید من در قبرم بریزم. جذب کرد. نگاه کردم دیدم نوشته شاه حسین ولی. دویست سال از دنیا رفته. روزی که من این آقا را دیدم اصلاً پا نشدم بروم جلوی در. مکاشفه بوده. روح. در این دوازده سال. پس معلوم میشود طلبهٔ نجف رفتن، عمران. آخر ولی معمم شدن آن چیزی است که فرمود: «از وقتی معمم شدی کی ولت کردیم؟» وقتی کسی این فکر و معرفت را داشت، از این توهینها و تمسخرها و اینها هراسان نمیشود. زن هم بهش ندادند، ناراحت نمیشود. میداند صاحب دارد. برای ساخته شدنش است. برای تربیتش. خیلیها جا. الا ماشاالله من طلبه دیدم. بعضیهایشان حالا با هم درس هم داشتیم. کلاس آموزش و پرورش رفته، فلان جا رفته. اشکال ندارد معلم و فلان. ولی رها نشود. در عالم طلبگی منصرف نشود. طلبگی. چرا؟ آقا پول ندارد. آقا اعتبار ندارد. آقا فلان ندارد. معرفت قوی و همت قوی و اخلاص. اخلاص در این مسیر. انسان وقتی وارد میشود، برای خدا بیاید. من دیگر وقت. خسته هم شدیم. یک جملهٔ آخرم بگویم. استادی داشتیم، حاج آقای فروغی. گاهی تلویزیون نشان میدهد یا نه. برنامهٔ کلمه. ایشان میفرمود که: «من وقتی طلبه شدم از اردبیل.» ظاهراً ایشان جمع میکند میرود مشهد. روزی که طلبه شدم پشت پا زدم به همه. وقتی تعریف میکرد، خیلی قشنگ. روزی که طلبه شدم پشت پا زدم و همهچیز ول کردم. همهچیز را. پول و زندگی و خانه و همهچیز. بابا یا حال عجیبی ول کردم. رفتم مشهد. از همهٔ دنیا کنده بودم. حالم عجیب بود که الان هر وقت به گرفتاری میخورم، میگویم: «خدایا به حق آن حالی که آن روز داشتم و باهاش رفتم طلبه شدم، قسمت میدهم فلان مشکل را برطرف کن.» برطرف میشود. آنقدر آن حالم عجیب بود که خدا را به همان حال قسم میدهم حاجتم را میگیرم. حالی که پشت پا زدن به همهچیز. رها کردم. حال انقطاع. حال طلبگی این است. اگر کسی اینجوری طلبه شد، خدا دستش را میگیرد. بیکس و کار. علامه طباطبایی. بدون پدر، بدون مادر. آقای بهجت. این کتاب «صحبت سالها» را بخوانید. یک طفل تک و تنهای که مادر را از دست داده. از سن سیزده، چهارده سالگی. سیزده سالگی میرود کربلا. تک و تنها، بیکس و کار. اوایل پیش عمویش بوده. بعد جای دیگر میرود. بی پشت و پناه. بی پول. بی امکانات. خدا اینجور اسباب برایش. چه استادهایی، چه شرایطی، چه موقعیتی به کسی عنایت بکند، نصیب میشود. از خدا بخواهیم و بگیریم انشاءالله که تک تک شما آقایان از علمای بزرگ و درخشان بازی اصفهان بشوید. انشاءالله یک روزی ما پز بدهیم. بگوییم با فلان آقا در اول جوانی، در اول طلبگی عاقبت بخیر بشوید و انشاءالله سرباز...
در حال بارگذاری نظرات...