زندگی معقول به عنوان تعریف صحیح سبک طلبگی
• مرز میان عقلانیت، قناعت و اشرافیت در معیشت روحانی
• طلبگی زنان و نقش محوری در تربیت نسل آینده
• ناکارآمدی دروس موجود حوزه خواهران برای کارویژه زنانه
• تأکید بر عطش و انگیزه بهعنوان شرط اصلی طلبگی
• اهمیت ارتباط با علما و طلاب موفق در مسیر رشد
• تجربههای شخصی طلاب از تلاش و ثمرات اخروی
• تفاوت حوزههای قم و نجف با حوزههای محلی
• ضرورت دیدن استاد و آداب شاگردی در طلبگی
• طلبگی به عنوان راه اتصال دائمی به سرچشمه معارف
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بحث دیگری، سؤالی که حالا پرسیدم، دوباره بد نیست. نسبت به اینکه من نمیخواهم از زندگی معمولی خود جدا بشوم؛ چون برخی بیشتر بیان کردهاند که آقا مثلاً من خانم چادری هستم، بعد موسیقی اهل این ثروت و اینها را دیگر نباید خیلی بروم سراغش، یعنی مجبورم از این زندگی معمولی که دارم فاصله بگیرم. اصلاً اینها توصیه نیست. خدمت شما عرض کنم که زندگی معمولی باید تفسیر شود. اصلاً یعنی چه؟
نه، نهتنها طلبه امامزاده نیستند، نه پیغمبرند، نه شبها مثلاً در آبوتربت میخوابند تا صبح، مثلاً آبزمزم با تربت تا صبح خیس بخورد، مثلاً صبح که میآید گوله معنویات بپاشد ازش. به مردم، از تیغ آفتاب نماز صبحش را میخواند. بعضی وقتها پا میشود میرود، ۵ دقیقه محاسباتش به مشکل خورده است. کاملاً معمولی، آنقدر معمولی که نیستند! شما اگر مسلمان و متعهد و مقیدی که گوش میدهید، باید حلال باشد. بعد هم گوش میدهم حلالش را. اگر حرام باشد که نه من گوش میدهم نه تو باید گوش بدهی. فرقی نمیکند، جفتمان معمولی هستیم.
از اینجا، بقیهاش هم که زندگی و شاسیبلند و اینها. من هم اگر داشته باشم شاسیبلند، دنبال استادم رفته بودیم با ماشین. جلوی ماشینم اگر شاسیبلند پارک بود، با حاجآقا گفتم: «حاجآقا سوار ماشین شویم.» بعد به شاسیبلند نگاه کردند، گفتند: «ماشینت را عوض کردی؟» گفتم: «من اگر عوض کرده باشم، شما سوار میشوی.» احتیاط میکنم. یعنی بدم نمیآید، ولی الان که دیگر با این تعداد بچه، با ماشین هفتنفره باید سوار شویم، اصلاً دیگر چارهای نداریم. منتظریم ماشین خارجی بیاید، یکم قفلش بشکند، بتوانیم قشنگ شاسیبلند هفتنفره سوار شویم. عرض کنم خدمتتان، منتظر خیلی چیزها هستیم.
خدمت شما عرض کنم که خلاصه آقا زندگی طلبگی این است. زندگی طلبگی چیزهای عجیبوغریبی ندارد که شما فکر کنید مثلاً برنامههای تلویزیون و این چیزهای زندگینامه عرفا و اینها، مثلاً برنامهای برای عرفا ساخته بودند. حدیث از ملا حسینقلی همدانی نشان میداد. دبه ماست گذاشته بود بغلش، نان خشک... چیز را میزد توی آن. خدایا، ما ندیدیم، آخه عارف اینشکلی ما ندیدیم! کباب را از سیخ در میآوردند، تکهتکه میکردند، گوجه را میزدند رویش، کوبیده میزند. مثلاً بخشهای عرفانی سحر است، پا میشود: «لاالهالاالله سبحانه». آن تفاوت توی تدین است، توی تقید است، توی شناخت است، توی معرفت است. این تفاوت طلبگی است، نه سطح زندگیهایشان تفاوت دارد.
ما توی اساتیدمان، زبدههای علم و عرفان و معنویت و اینها بودند. مایکروفر خریده بودیم دستدوم؛ به خاطر کارهای خانواده؛ چون بچهها، بچه کوچک و اینها زیاد هستند و هی نمیشود غذا گرم کرد و اینها. با یک شرمندگی، همان روزی که مایکروفر خریدیم، استادمان (منظورمان مهمان بود) و اولین غذایی هم که گرم کردیم قیمه بود، توی مایکروفر گرم کردیم. بعد دیگر تبرکش شد، همه. بعد به ایشان گفتم که با یک گردن کجی گفتم که: «حاجآقا، مایکروفر خریدم، دستدوم بوده، مال یک...» بعد گفتم: «حاجآقا، قیمتش خوب بوده، اگر شما...» گفت: «ما خودمان داریم.» بعد خیلی سال پیش، ماشین ظرفشویی را در منزل ایشان، هیچکس نداشت ماشین ظرفشویی. مثلاً آدمی که روی زمین مثلاً مینشیند، زیرانداز برای خودش ندارد، یک میز معمولی برای خودش ندارد، همیشه هم روی زمین است. روی زمین! ولی برای خانمش: «چه گناهی کرده اینهمه با این پادرد، ساعتها وایسد ظرف بشورد؟ بچهها میآیند، نوهها میآیند، یک ماشین ظرفشویی...» کمتر آدم هزینه میکند. اینها اشرافیت نیست. برای اینکه این کمک، دلسوزی برای آن زن است. اشرافیت بعد از آن است که میز خودت را بزنی، از آن مبل ترتمیز خودت بزنی که اشرافیت. میخواهی نداشته باشی؟ روی زمین اشرافیِ بیعقلیه! اینها عقلانیت نیست. آن مایکروفرش را جور کن.
بعد بحث تخت شد. مبلهایی که تخت میشود، گرفتیم برای... همیشه ایشان تا... این بنده خدا توی خانه ما دستش ناقص شد به خاطر کار توی زندگی ما. از همهچیز افتاد. جوانیاش را پای ما گذاشت. غرضم این است که زندگی طلبگی، اگر اینان... اینها طلبههایی هستند که دیگر امام زمان میبالد به بودنشان. اینها اینند. زندگیشان آنقدر عادی است، زندگی معقول دارند. شما نگو: «من دنبال زندگی معمول میگردم.» بگو: «دنبال زندگی معقول میگردم.» بعد بگو: «زندگی معقول با زندگی طلبگی جور درمیآید.» زندگی معقول غیرطلبگی پیدا نمیکنی. زندگی معقول، زندگی طلبگی است. برای اینکه با شناخت دارد زندگی میکند، با فکر دارد زندگی میکند. زندگی طلبگی زندگی فشار نیست، زندگی عقدهبازی و اینها نیست. زندگی معقول است. آنقدر که لازم است، همهچیز را با عقل درست کرده. طبیعی و درستی که لازم است. معقول قناعت میکند. توی خرجکردنش دقت میکند. حسابوکتاب زندگیاش را دارد. این میشود زندگی معقول.
طلبگی هیچ منافاتی هم ندارد. زندگی طلبگی شما شهوترانی کنی؟ بریزوبپاش کنی؟ اسراف کنی؟ خب، آن که با اسلام تو جور درنمیآید. تو از اسلام خارج میشوی اگر میخواهی این کار را... زندگی معقول همه، مثل بقیه. آن بریزوبپاشهایی که میشود، مسلمان انجام بدهد. طلبه هم دارد. نمیشود که... خب، مسلمان اگر هستی نباید این کارها را... معیار حلال و حرام است.
طلبه از موقعیت... حلال و حرام است. البته خب عالم طلبگی، عالمی است که یک احتیاطات دیگری، مراعاتهای دیگری میطلبد. آن کتاب «خانقاه دل» که لعل شد را بخوانید که آن دیگر مال آن سطح از علم... فرش دربوداغونی، برادران همسرم آقا میفرمود: «توی کار گشتن، بیخودترین فرشی که گوشت نداشته، پیدا کردن آوردن، کف خانه انداختن.» من به این راضی نشدم و بیرونش کردم. موکت. این زن اگر نبود، من نمیتوانستم! وضع زندگیام جوری است که یقین دارم که دیگر کسی از این موکت پستتر کف خانهاش پهن نیست. مطمئنم به اینکه بدترین وضع امکانات زندگی را نمیتوانم بکشم. عرض بنده این است که آنها مال مقامات خاص طلبههاست. مال کسی است که جایگاه، وجهه اجتماعی دارد. رهبریتی جایگاهی دارد. مال عموم طلبهها همین است.
همین فضای نرمال. ما هم آقا شمال میرویم. ما هم لب دریا میرویم. ما هم توی آب میرویم. ما، آره. توی استخر تا اینجا توی آب بودم، یکی بغلم... بعد کله از آب بیرون آوردم، گفت: «حاجآقا، یک سؤال شرعی دارم.» آنجا چطور شناخت آخوند؟ چند شب پیش هم میرفتی مشهد، لباس شخصی بودم. گرمسار وایسادیم پیکنیک پر کنیم. طرف به من گفتش که شما روحانی از کجایی؟ حالا مثلاً خیلی به تیپم رسیده بودم، کسی فکر نکند گفت: «خیلی مثبتی.» آنقدر قیافه مثبت. آخوند بودن بالاخره. میرویم رستوران، میرویم. همین جای شما خالی دیروز، یکی از رفقا ما را جامجم، رستوران روبرویش دعوت... میلیونی روی تراس نشستیم و خلاصه رستوران، خاطرات بنده زیاد دارد. وزیر رستوران لاکچری عجیبوغریب که فقط عکس نگیرد، چارهای هم نداری. یکهو نمیتوانی پاشی بری. نمیتوانی دیگر. مجبوری عادیترین غذا، معمولیترین غذا، یکچیزی باشد که فقط گرفتاری... از این اطلاعات ما داریم. بالاخره ایشالا گرفتارش بشویم. خوب بفرمایید.
پک سؤالات خانمها این است که آقا معنویتی توی ذهنمان هست، میآییم توی حوزه، درسهای حوزه چیز دیگر است و کهن. شاید کاربردی آنچنانی توی زندگی من و خانم نداشته. کارکرد منِ حوزه برای منِ خانم چیست؟ و بعد چهتأثیری میتوانم داشته باشم؟ اول دانشگاه، بعد بروم حوزه، یا بعد بروم حوزه بعد بروم دانشگاه؟ و یکسری سؤالات اینشکلی خواهران دارند نسبت به بحث تحصیل حوزه. چقدر برای من و خانم تحصیل حوزه واجب است؟ مبتلابه دیدن که زیاد آمده. میگویند: «آقا من مثلاً خانمها بچه که به دنیا میآورند، طرف میگوید من امامالزهرا درس میخواندم، بعد بچه به دنیا آوردم، چند ترم مرخصی گرفتم، بعد دیگر باز جوری شد که باز بچه بعدیام آمد و از چند سال از درس فاصله گرفتم.» این را چهشکلی شما پیشنهاد میکنید؟ میگوید: «اصلاً مجازی بخواند؟ نخواند؟»
بحث زیاد اینکه عرض کردم، بیشتر فضای جلسه نکاتی که گفته میشود ناظر به حوزه برادران است. حوزه خواهران نیاز به یک تحول جدی دارد. در واقع خیلی با اقتضائات زنانه، تناسبسنجی ساختار شخصیت خانمها و فضای زندگیشان و سبک زندگیشان و درگیریهایشان جوری است که اساساً فضای دروس هم از حیث محتوا هم از حیث غایات باید جور دیگری طراحی شود. یعنی هم درسهای دیگری بخوانند هم برای اهداف دیگری. طبعاً خب یک آقا میخواند، منبری میشود. خیلی از این کارها، درگیریهای بیرونی را دارد. ما نمیتوانیم درگیریهای بیرونی را برای لحاظ بکنیم، به عنوان غایت درس خواندن.
آنچیزی که مهم است این است که یک خانم به عنوان یک عنصر مولد فکر و اندیشه و دیانت در خانه، این جایگاه اول باید برای زن لحاظ شود. زن رکن خانه است. زن قوام خانه است، ستون خانه است. عمدتاً این را بنده بهالعِیان دیدهام. حتی توی بزرگان دیدهام که چقدر همه متأثر از آن فکر و فرهنگ و عقیده و شخصیت زن هستند. این حالا دیگر توی تربیت بچه اثر دارد، توی جهتدهی به شوهرش اثر دارد، توی فضا و هارمونی خانه اثر دارد، توی بقیه افراد. بالاخره خانم ارتباطات وسیعی دارد با بقیه خانمها. همسایه دارد، فامیل دارد، دوست دارد، همکار دارد، بهمناسبت محیطهای مختلف، آدمهایی دارد که هممحیط، همباشگاهیاند، همکلاسی. این خانم باید هدفش توی این کارها... در حالا البته چقدر توی حوزه ما این را داریم؟ حوزه خواهرانمان یک بحث دیگری است. دیگر عرض میکنم، شاید توی فضای حوزه خیلی درنیامده، خیلی تناسب... من خیلی از این دروسی که بنده میبینم توی حوزه خواهران، حقیقتش ربطش را نمیفهمم با خواهر.
چگونه مادرمان هم طلبه بوده، هم استاد حوزه؟ کتاب همه توی خانه ما بودیم. نظام سیاسی، کلیات خوبه. ولی خیلی از اینها تاریخ عصر غیبت. یا مثلاً مدیریت فرهنگی. تاریخ عصر غیبت چه ربطی به خانم؟ بله، حالا تاریخ اگر باید بخوانند... چون غایتش را اول تعریف کن برای چه کسی، توی چه سطحی؟ اگر یک چیزهای عمومی است، خب تاریخ حالا باید کفش را دانست. حالا تاریخ عصر غیبت من خودم غیبت بخوانم، واحد در... بعد آن خانمی که قرار است یک عنصر مولدی باشد توی خانه، بیشتر درگیریاش با بچه است. یعنی کار تربیتی و تبلیغی او این است. با یک انسان نوپا، از صفر میخواهد کار تربیتی هم بهحساب آنچیزی که خودش به عنوان یک مسلمان نیاز دارد بداند از دین و معارف. کار ویژهای که او دارد در ارتباط تبلیغیاش با یک انسانی که از صفر قرار است پرورشش بدهد، او چه ابزارهایی میخواهد؟ چهمهارتهایی میخواهد؟ چهدانشهایی میخواهد؟ چه را بهش دادی؟ طراحی، طراحی دقیقی نشده. شاید الان حوزههای الان بالاخره اطلاعات من از حوزه مال بیستوخردهای سال پیش است، الان شاید خیلی تحولات جدی تویش پیدا شده.
بههرحال حوزه به معنای کلانش، یعنی آن نهادی که آموزگار معارف دین است، بله، این بدیل ندارد. برای خانمها هم همین. ولی حوزه به معنای آن وضع ساختاری موجود، با این دروس موجود، این نیاز به تحول جدی دارد. بههرحال ما در هر صورت پیشنهادمان برای همه بهصورت بیس و پایه و پایلوت این است که این معارف را بخوانند. حالا یک جاهایی مثل مدرسه تعالی و اینها که اینها را مراعات کردیم، لحاظ کردیم، این نسبتسنجیها صورت گرفته، خب آنجا میتواند یک پیشنهاد جدی باشد برای افراد. خصوصاً که در کارکردها هم لحاظ شده این درسها. بعد چه امتدادی داشته باشد، نتایج و تبعاتی پیش بیاید که بشود اینها را بهینهسازی کرد و فعال کرد این درس را. همین سرمایههای علمی خانمها. ما حساب کردیم روی تحصیلات؛ چون روی دانششان مثمر واقع شده. خب، توی فضای حوزه خانمها خیلی این نیست. درسها را میدهند. طرف میآید سر کلاس، تا این مدت که هست، بعد معمولاً ازدواج میکنند، باردار میشوند. اینها فاصله میافتد. دیگر درگیریهای خانه و اینها بالا میرود. نه آن درسهایی که خوانده به دردش میخورد، نه آن جنبه رشد داشته باشد، نه مدرکی، نه جای کاربردی، نه کارآیی. هیچی. اساساً طراحی نشده برای ساختاری که این زن از یک جایی به بعد قرار است از این فضای درسی و کلاسی و اینها فاصله بگیرد. ادامهاش را آنجا باید با او داشت. و قرار است که امتداد علمی او در جهت کار عملی و کاربست توی ارتباط با بچهاش باشد. طراحی نشده این خانم را. ساخت برای اینکه بشود یک آخوندی ولی با شاخصهای زنانه اجتهاد کند یا مثلاً استاد حوزه بشود. توی حوزه بانوان هم انگار غایات را اینشکلی طراحی کردهاند. این غایت توی حوزه برادرانش هزارویک اشکال و ایراد دارد. چه برسد به حوزه خواهرانش که اساساً ساختارشان با تفاوت، نقدهای درونساختاری با ساختار حوزه دیگری. ما فعلاً داریم یک سیمای کلی از این نهاد معرفی میکنیم در مقایسه با بقیه جاها و چیزهایی که همینی که الان هست را دارد و جای دیگر ندارد. برای اینکه حالا چقدر این باید تحولات پیدا کند و چه کارش باید کرد، خیلی آنجا حرف مفصل حرف داریم و نقدهای جدی.
به عنوان سؤال اکثر سؤالها پاسخ داده شده. چطور بفهمیم استعداد مورد نیاز برای تحصیل امور علوم حوزوی را داریم یا نه؟ و اینکه خب حالا موقعیت هست، الان برم یا دیپلم برم بعد برم؟ اینها سؤالات جزئی است. دیگر باید تناسبسنجی شود اینها. پاسخ. استعداد تحصیل علوم حوزوی همین است که انسان میبیند که یک عطش و انگیزه و علاقهای دارد نسبت به این معارف و از طرح این مباحث لذت میبرد. میفهمد منبرهای علمی، جلسات جوادی، همین بحثهایی که مطرح میشود، جلساتی که، منبرهایی که حالا یککمی مثلاً آن مایههای علمی و طلبگی قوی، برنامههای تلویزیون. مثلاً بنده مثلاً نگاه میکند مثلاً آقای حسینی قمی خب نهجالبلاغه میگوید، بحثهای قشنگی دارد. خب جذاب است. یعنی یک آدم باسواد، یک ادبیات علمایی و خب مثلاً آدم وقتی نگاه میکند، میفهمد، خوشش میآید. آن کسی که این سخنرانی را میبیند، ارتباط برقرار میکند، از طرح این مباحث، آن قوت علمی لذت میبرد، دوست دارد او هم برود مثلاً اینجوری کار کند. چیزی بود آقای قرائتی یکچیزی گفته بود که شوخی کرده با امیرباقری. یادم... جمله طنز با... عرض کنم خدمتتون که دیگر اینها را وقتی در خودش میبیند، فهمش را دارد. البته شرایط حوزه بالاخره باید طرف بیاید آرامآرام و با برنامه تدریجاً درس سنگین اسفار. نه. آرامآرام حالا منطق و فلان اینها. آن هم خیلی قدمبهقدم، گامبهگام. خیلی نباید فشار بیاورد. معمولاً استعدادش را آدم نگاه میکند. نوعاً بیشتر توی فضای طلبگی مهمتر از استعداد هم استعداد دارند. افراد بنده کم مواجه شدم با کسی که استعداد طلبگی، یعنی با طلبه خنگ معمولاً خیلی کم مواجه. استعدادش هست. میشود مثل بنده دیگر. بیشترش بحث همت. اتفاقاً استعدادها خوب است. و مشکل آدمهای بااستعداد این است که همتشان خیلی پراکنده و پخشوپلا. آره، این ماندن خیلی مهم است. همت و انگیزه خیلی مهم است. مهمتر از استعداد، انگیزه است و شناخت. اینکه بدانی حوزه چیست و قرار است به تو چی بدهد. و واقعاً جدی باشی نسبت به... و پایش وایستی. این خیلی. البته آن هم اینجوری نیست که همین الان همهاش را داشته باشد. آرامآرام باید بالاخره توی این مسیر بماند، خیس بخورد. ارتباطش با افراد موفق. این خیلی مهم است. ارتباطش با طلبههای موفق. ارتباطش با علما. ارتباطش با جلسات. ارتباطش با کتب، کتابهایی که انگیزهساز است، جهت میدهد، به کمکش میکند. ارتباطش را با اینها تقویت کند. اساتید، علما، خیلی قشنگ آدم را سوخت به آدم. یعنی خود ما الان با اینهمه سالی که گذشته، یک هفته، دو هفته اساتید را نمیبینیم. فاصله میافتد. حالوهوایمان باید رفت، دید، گفتگو کرد، صحبت کرد.
اکثر سؤالات پرسیده شد. سؤالات دیگر هم در رابطه با اینکه، دانلود سن بالا هم که در مورد سن بالا... ببینید، یک عزیزی را بنده در خاطرم هست. ایشان تقریباً ۱۸ یا ۱۹ سال است که از دنیا رفته. نه چهرهاش را فراموش میکنم، نه اسمش را. با اینکه بنده حافظهام خیلی ضعیف است. طلبههایی که توی درسمان هستند و بعد مثلاً یک مدتی میبینم، میگوید: «حاجآقا سلام، فلانی.» میگویم: «سلام شما.» میگوید: «بابا من شاگردتم، درس فلان.» نمیشناسم. ولی این بزرگوار توی ذهنم مانده. ما البته گفتم شاید حالا شنیده باشید. یک عزیزی بود به اسم سرهنگ عظیمی. ما اولین باری که طلبه شدیم، ما سال ۸۳ طلبه شدیم. البته ۸۳ شمسی میشود بیستوخردهای سال قمری، ماه رجب طلبه شدیم، روز میلاد امام باقر (علیه السلام). بعد خدمت شما عرض کنم که این بزرگوار سال دوم بود، سیوطی میخواند با ۵۴ یا ۵۵ سال سن. جناب سرهنگ. جناب سرهنگ. یک کتاب سیوطی داشت. این کتاب از بیرون که نگاه میکردی، سیاه. حاشیهنوشته بود. از درس استاد و صوت اساتید. یکی، دوتا، سهتا استاد گوش میدهد. مدرس افغانی و کی و کی. کتابش جای سفید نداشت. حافظ کل قرآن. ما موقع حفظ شروع کرده بودیم کار میکردیم. خیلی هم مهربان بود به ما. خیلی. سر سفره امیرالمؤمنین. یک ساعتهایی در هفته وقت گذاشت، حفظ کار. بعد یاد... چی شد؟ آمدی اینجا چه کار میکنی؟ این سرهنگ بازنشسته ارتش بود. نیروی هوایی. گفت: «من همیشه، من سهتا پسر داشتم.» میگفتم: «آرزو دارم یکیتان طلبه بشود.» گفت: «من نتوانستم، جنم ندارم.» بازنشست شدم. خودم. میگفت: «توی همین سن بازنشستگی، قرآنم.» البته همان آخر همان سال بود که شمال تصادف کرد و به رحمت ایزدی رفت.
خب، استعداد کمتر از بقیه، ولی تلاشش ۱۰ برابر. درس میخواند، کار میکرد، زحمت میکشید. میدید انرژیاش، انگیزهاش، همتش را خدای متعال کمکش کرده بود. اندازه مرحوم آیتالله بهاءالدینی فرموده بود که ما طلبهای داشتیم، این درس علما میآمد. هر درس و ۱۰ سال. دوستی داشتیم، او هم به رحمت خدا. یک درس ۱۰ سال، ۱۳ سال، ۱۵ سال. آقای بهاءالدینی فرموده بود که این معروف بود به اینکه این درس را اینجا نمیفهمد، ولی ول نمیکرد. فرمود: «بعد از مرگش در برزخ او را دیدم. دیدم در برزخ استاد مراجع شده است!» به خدا! جز یکروزه خونده. نرفته، زحمت نکشیده. آن که تلاشی نکرده. صداش خیلی بیشتر از این به ۱۰ درصد تلاشش رفته. تو استعداد نداشتی، با ۱۰۰% تلاشت رفتی. من بهجای ۱۰۰% تلاش، جزا... خدا به استعداد جزا نمیدهد. خدا به تلاش جزا میدهد. و این تلاش هم از همه ما بر میآید، ولو تا لحظه مرگ. ولو به یک کلمه یاد گرفتن. رضا، ناامید نباید شد. با هر سنی، هر قدر که میتوانیم ارتباط برقرار کنیم. میخواهیم متصل باشیم به این سرچشمه معارف. خودمان را جدا نکردیم. توی پیری نرفتیم توی پارک بنشینیم همینجور زل بزنیم به در و دیوار. بقیه صوت را گوش میدهند. با ۲ ایکس، ۳ ایکس گوش میدهند، میفهمند. خانمفاطمی گوش میدهد، جزوه هم مینویسد، همزمان. برای خودش. بچهداری هم میکند. یکی هم هستش که یک صوت را شش بار گوش میدهد. دقت بفرمایید. یکم از شش بار گوش میدهد. خب، خدا برکت را به آن تلاش میدهد. اثر میکند. این میفهمی، این سرمایه میشود.
آمد به پیغمبر اکرم گفت: «یا رسول الله!» این روایت وقتی بنده شنیدم، تا یک مدتی... به پیامبر اکرم عرض کرد که «طبیب به من گفته ساعتی بیشتر زنده نیستم. در این یک ساعت چه کنم؟» ایام کرونا، امسال از بنده کرونا گرفتم. دکتر جواب کرد. چه کار کنم؟ طبیب گفته یک ساعت بیشتر زنده نیستم، چه کنم؟ پیغمبر فرمود: «این یک ساعت را به علم.» گفتم کرونا گرفتم. گفت: «چه کنم؟» بهش گفتم: «المیزان.» یک ساعتی که مانده، این ارتباط سرمایه ابدی انسان است. این اتحاد دارد با تو تا ابد. خب، این پله. اینی که یاد میگیری با تو اتحاد پیدا میکند. میبرد بالا: «یَرفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ.» درجات تو را بالا. هیچ عمل صالحی اینطور آدم را پرت نمیکند بالا که علم پرت میکند. عمل صالح میبرد آدم را قدمبهقدم. علم پرت میکند. دو کلام یاد گرفتن، به شرط اینکه خالصانه، با قواعدش باشد که توی آن ادب علمآموزی، اینها را مفصل بحث. پرت میکند از اینکه من سنم اینقدر است و ۵۰ سالم است و ۶۰ سالم است. از اینها نباید ناامید بود. هر چقدر میتوانی، با هر... خدا برکت میدهد اینجا. اگر کارت راه نیفتاد، یاد نگرفتی، توی برزخ سیر میکند و رشد. این ارتباطه باید برقرار شود. این نکته زیاد. مخزن، مثل اینکه نکتهای که در مورد خواهران گفتیم، مثل اینکه باز جای سؤال کرده. بنده دوست دارم فرصت دیگری اگر پیش آمد... البته دیگر تجربه شده که وعده نمیدهم. برای اینکه وعدههایمان معمولاً: «هزار وعده خوبان، یکی وفا نکند.»
به کدام مدرسه برویم؟ بنده شناختی نسبت به مدارس ندارم. بله، مدرسه تعالی تقریباً از مدرسهای که کامل بتوانم تأیید بکنم... قدیم که شناخت دارم، نیست. که فلانی تأیید... بالاخره هر جایی اشکالاتی دارد دیگر. آنقدر که آدم میفهمد و میبیند. بعد دیگر حالا خود انسان همت جدی داشته باشد و شناخت داشته باشد و هر قدر که میتواند استفاده بکند و تا خدا کمک بکند. و دیگر حالا دو قدم جلوتر و مدرسه بهتر. آنقدر که هست و میدانید و متقن است را بگیرید، بروید جلو. استفادهتان را بکنید تا خدا بقیهاش را برساند. مدرسه تعالی حوزه نیست. بله. حوزههای علمیه، حوزههای برادران و خواهران. الان جای خاصی را ما البته مدرسه تعالی جای خاصی سراغ ندارم. برای سؤال که اساساً طلبگی مجازی... ببینید استاد، بالاخره باید انسان باهاش دمخور باشد. دیدن استاد موضوعیت دارد. حالا نه در تمام دروس خطبهخط همه کتاب. ولی بههرحال آنی که ما دیدیم دیگر. حالا من بعضی حرفها سنگین است بخواهم بگویم. طلبگی که استاد دیده و استاد ندیده فرق میکند. یک حرف سنگین هم بخواهم بزنم: طلبه قمدیده و قمندیده فرق میکند. البته حالا بعضی شهرها بالاخره حالا اساتیدی هستند، خوبانی هستند. مشهد، تهران، اصفهان، اینها بالاخره مازندران اساتید خوب و اینها هستند. ولی این فضای علمی قم، نجف. میگفت: «باد نجف به کله یکی بخورد، حسابش عوض میشود.»
این فضای قم... این شما میآیی... البته الان قم دیگر... من آن روز صبح ۸ صبح آمدم توی حرم. دیدم یک حلقه مباحثه پیدا کردم. اصلاً آنقدر حسرت جان من را گرفت. ما ۱۵ سال پیش، ۱۲ سال پیش توی حرم مباحثه میکردیم، جا پیدا نمیکردیم بنشینیم. مباحثه. این حرم همهاش حلقه مباحثه بود. صدا توی صدا بود. اصلاً نمیرسید مباحثه کنید. یک حلقه دیدم. آن هم به احتمال زیاد درس طلبگی، مباحثه نمیکرد. این سهتا آخوند دور هم نشستند. یک دانه حلقه توی کل حرم. اصلاً یعنی غمی در وجود من نشست. ما یک زمانی اینجا میآمدیم، حرم، خیابانها قلقله آخوند. توی رفتوآمد. الان روزهای درسی تعطیل که نیست. روزهای درس. توی خیابان هیچ خبری نیست. فیضیه. جمعیت رفتوآمد در... له میشدیم. هیچ خبری نیست. اصلاً آدم غم وجودش را میگیرد که چقدر این فضا عوض شده. خب، دیدن آن فضا. یکی میآمد توی فیضیه، رفتوآمد میکرد. این حجم از آدم با این حجم از انرژی. این درس، آن درس، این کلاس، آن. اینها اصلاً حال تو را عوض میکند تا در قیاس با بعضی حوزههایی که یکی آنور نشسته، دارد جنس میخرد. یکی آمده جوراب میفروشد. یکی من نشسته، دارد چه میدانم دیجیکالا سفارش میدهد. چه میدانم. خب، این فضا دو خط مطالعه میخواستی بکنی، هر چی زده بودی، پرید. دیگر اینها را که میبینی، محیط خیلی مهم است. با فضای مجازی و اینها که حالا لاابالا بیایی دو تا سؤال و اینها، حالا بالاخره خوب است برای کسی که دسترسی به هیچی ندارد. این لازم است. قطعاً خصوصاً بعضی درسها و دروس و اینها که اصلاً نیست. همینهاست، باید ارتباط داشت. این ولی اینها نباید انسانها را از آن ارتباط رفتن، تلمذ، نشستن دنبال استاد. ما حالا خاطرات مفصلی توی این زمینهها داریم. توی ارتباطمان با اساتید. کارهای خانهشان را انجام میدادیم. خریدشان را انجام میدادیم. کار سفرشان. رفتوآمد. رسماً رفقا ما را. دست تو که راننده فلانی. تو شاگرد فلانی نیستی. تو راننده فلا. ولی اگر هم چیزی هم بود، همان شاگردی آنشکلی و رانندگی آن. دعا و آن با سوز دل. گاهی آن استاد وقتی اساتید دعاهای آنچنانی میکردند که «خدا دنیا و آخرتت را آباد کند.» که مثلاً گاهی مثلاً ما توی هفته به یک نیم ساعت درس خواندن هم نمیرسیدیم. میرفتیم برای درس استاد. میگفت: «بیاییم آنجا خرید، بیاییم آنجا وام، بیاییم آنجا بانک فلان.» همهاش توی کارهای اداری و رفتوآمد و اینها بودیم. البته توی آن گفتگوها، رفتوآمد کلی صد برابر درس. شوخی میکرد. میگفت: «این هفته که آمدی یک خط هم نخواندیم.» مقدمه. این نفسه، این ارتباط. این رفتوآمد است. این خودش موضوعیت دارد. و خدمتتان عرض کنم که این مال فضای طلبگی است و فضای ارتباط با استاد، همنشین شدن. البته آدابی هم دارد ها! حالا ما ادبش را انشاءالله توی آداب علمآموزی به بخشش میرسیم. استاد را نباید اذیت کرد. نباید خفتش کرد. نباید خلاصه مصادره کرد. خیلی چیزها دارد. تو باید در اختیارش باشی، نه او در اختیار تو. تو باید کار را بیندازی و بشوی نوکر او. کار را بیندازی. تو آره، خلاصه اینها آدابی است که اگر مراعات نشود، اثرات سو بر انسان. خوب، سه ساعت گفتگو کردیم، خسته شدید. اکثر، اکثر سؤالات را هم سعی کردیم جواب بدهیم. اکثر جمعیت هم الحمدلله بودند تا آخر. خدا به همهتان خیر بدهد و انشاءالله که خدای متعال بر توفیقات شما بیفزاید و انشاءالله که این فعالیتهایمان، کارهایمان مورد رضایت و عنایت امام زمان باشد.
خیلی از سؤالاتتان ماند. دعا کنید انشاءالله فرصتی پیش بیاید باز هم بتوانیم خدمتتان باشیم. باز هم گفتگو کنیم. عزیزانی که تصمیم جدی گرفتند در اثر این گفتگو به اینکه طلبه بشوند، انشاءالله یک اعلانی به یک طریقی بکنند بتوانیم یک دوره جداگانه با این عزیزان دوباره داشته باشیم. جان، یک فرمی میگذارند نظرسنجی از این جلسه و اعلام اینکه برای مراحل بعدیاش تصمیماتی که دوستان گرفتند. مراحل را ادامه بدهند باز ما انشاءالله گفتگو خواهیم کرد. خدا انشاءالله به همهتان توفیق بدهد. بنده من، یعنی نه به طور خاص، بنده التماس دعای خاص دارم از همه عزیزان و رفقای مدرسه تعالی را. انشاءالله همه را دعا کنید. خصوصاً شهادت امام صادق (علیه السلام). دعا کنید که انشاءالله شیعه امام صادق باشیم و مورد رضایت و عنایت امام صادق (علیه السلام). بهبرکت صلوات بر محمد و آل محمد.
در حال بارگذاری نظرات...