جلسه دوم : طلبگی و تجربهی مستقیم دادوستد با خدا
در این جلسات، طلبگی فقط درس و حجره نیست؛ روایت یک مسیر پرهیجان برای ساختن خود و جامعه است. از تجربههای واقعی طلاب درباره معیشت، سربازی و نگاه مردم گرفته تا فرصتهای بزرگ در تبلیغ، پژوهش، هنر و حتی پاسخ به شبهات روز. سخنران با مثالهای زنده نشان میدهد که حوزه میتواند سکوی پرتابی باشد برای اثرگذاری فکری و فرهنگی عمیق. اگر به دنبال راهی متفاوت، الهامبخش و پر از فرصت هستید، این جلسات ثابت میکند که طلبگی انتخابی شجاعانه و آیندهساز است.
همه مشاغل ضروریاند اما قوام جامعه اسلامی با روحانیت است
• تجربههای سخت و پرچالش در ورود به حوزه
• طلبگی بهعنوان مسیری متفاوت با همه سختیها و خون دلها
• اثرگذاری عمیق علما در تاریخ و نسلهای آینده
• مقایسه طلبگی با فعالیتهای نظامی و علمی؛ تقدم روح بر جسم
• جایگاه «شهادت» بهمعنای شاهد بودن علما بر مسیر جامعه
• شاخصههای فردی و اخلاقی برای ورود به حوزه علمیه
• اهمیت شناخت واقعبینانه از حوزه پیش از انتخاب آن
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و… [ناشنوا] روحی و صلواتک علیه و علی آبائه فی… انشاءالله که جلسه امروزمون که در خدمت حضرت حجت الاسلام والمسلمین جناب استاد امینیخواه هستیم، در مورد بحث مهم «ترین کاری که…» «حوزه رو انتخاب بکنیم یا دانشگاه رو انتخاب بکنیم» که مرتبط میشود با گمانم امام زمان انشاءالله.
جامعه: صلوات. اللهم صلی...
سؤال مقدماتی رو میپرسم و انشاءالله در خدمت شما هستیم.
غالباً کسانی که حالا ممکن است بعضیها وقتی تحصیلات متوسطهشان به اتمام میرسد، برای دانشگاه این سؤال برایشان مطرح بشود که خب من برای ادامه مسیر وارد فضای حوزه علمیه بشم یا همین مسیر دانشگاه را ادامه بدم؟ غالباً این سؤال هم برای کسانی به وجود میآید که دغدغه انقلاب و دغدغه دین و اقامه دین و اینها رو دارند؛ یعنی برایشان مطرح است. برای همه کسانی که دوست دارند یک بهرهوری بیشتری داشته باشند، توی این چند روزه و توی دنیا همیشه این سؤال مطرح است. لذا فکر میکنم که حالا با همین سؤال شروع بکنیم که شما به عنوان یک کارشناس، به عنوان کسی که حالا همین فضای طلبگی رو به عنوان مسیر زندگی دنیوی خودتون انتخاب کردید، چه چیزهایی رو توی این مسیر دیدید و به چه کسانی توصیه میکنید این در [مسیر] را؟
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین.
اول ایام پیش رو، که بنا به روایتی شهادت امام رضا علیه السلام است، تسلیت عرض میکنم. انشاءالله که همهمان بر سر سفره احسان و کرامت امام رضا علیه السلام متنعم باشیم؛ هم در دنیا، هم در آخرت انشاءالله. و این ایام که شهادت رئیسجمهور عزیز، نورانی و پرتلاشمان، مرحوم آیتالله رئیسی بود و همراهان ایشان، مجدداً تسلیت عرض میکنیم. انشاءالله که روح این عزیز و این بزرگوار شاد باشه و کمککار ما باشه در مسیر اهدافی که او براش تلاش میکرد.
این بحثی که مطرح فرمودید مقدماتی داره. ورود به بحث و… باید مسائل رو قبل از پاسخ عرض بکنیم که خب البته طولانی میشود اگر من بخوام آنها رو عرض بکنم و تمام وقت جلسه به همین یک سؤال میگذرد. ولی اجمالاً نکتهای که اینجا میتوانم عرض بکنم این است که در مورد فعالیتهایی که یک انسان مؤمن در جامعه میتواند داشته باشد، بله به هر حال کارهای مختلفی هست که همهاش ارزشمند است. اینکه انسان فرض بفرمایید در یک مجموعهای کارهایی رو به حسب ظاهر به عهده داشته باشد که شاید خیلی ارزش ظاهری ندارد، ولی همان را با اخلاص انجام بدهد، این هم فضیلت است. در یک مجموعه فرض بفرمایید که مثلاً در یک اردویی، یک اردوی علمی، جمعی از دانشمندان مثلاً دارند سفری رو میروند. سفر علمی میروند. آن سفر، سفر خیلی مهمی است و به واسطه آن سفر، اختراعاتی صورت میگیرد، آثاری حاصل میشود. کسی که رانندگی اینها رو انجام میدهد هم نقشش خیلی خطیر است. کاری که انجام میدهد، کار خیلی مهمی است. اگر دقت نکند در رانندگی خودش، ممکن است آسیب وارد بشود به این افراد و به آن فرایند علمی. و چه بسا اخلاص این آدم توی این فعالیت، از اخلاص آن کسانی که دارند آن کار علمی رو انجام میدهند، گاهی بیشتر باشد. ولی مسئله این است که قوام آن مجموعه علمی و آن فعالیت علمی به آن دانشمند است یا به این راننده؟ کدامشان نقشش پررنگتر و جدیتر و مهمتر در شکلگیری این پدیده علم است؟
بله، خیلی عوامل دخیلاند و بعضی عوامل و علل، علل بعید است، بعضی علل، علل قریب، ولی و البته مهم. ممکن است در پیشگاه الهی آن کسی که علت بعیده است، کاری است. انگیزش پاک است، اخلاص دارد، به هر حال صفایی دارد و خدا از او بیشتر قبول میکند. ولی توی امتیازدهی و رتبهبندی ما این شکلی لحاظ نمیکنیم. وقتی میخواهیم اهمیت رو لحاظ بکنیم، میگوییم آقا قوام یک مجموعه علمی، قوام یک دانشگاه به دانشجو، به استاد. بله، اگر آن فراش محترم، آن نظافتکار محترم تو دانشگاه نباشد، دانشگاه تبدیل به مزبله میشود، نجاست و کثافت همه جا را فرار میگیرد. اگر نباشد آن عزیزی که سرویس بهداشتی رو میشوید، چایی میریزد برای استاد، راهرو رو تمیز میکند، دربان مواظبت میکند از پارکینگ، از ماشین اساتید مثلاً در را باز میکند، راهبر مثلاً دکمهاش را میزند، بالا میآید، اینها رد میشوند. اگر هر کدام از اینها نباشند، اختلال ایجاد میشود تو کار دانشگاه. ولی قوام دانشگاه و آن هدفی که دانشگاه به خاطرش ایجاد شده، اولاً آن هدف چیست؟ تولید دانش. و بین همه افراد، چه کسی برای تأمین این هدف نقشش مهمتر است؟ اثرگذارترین؟ وجودش ضروریتر است؟ طبعاً استاد است؛ اول استاد، بعد دانشجو. چون دانشجوی خالی هم وقتی بیاید، استاد نباشد، میخواهد چکار کند؟ تولید علم صورت نمیگیرد.
بله، آن کسی که بنایی کرده، آن کسی که سیستم سرمایشی رو تعمیر میکند، سیستم… همه اینها هست. همهشان ضروریاند. ولی قوام همه اینها به بودن آن استاد است. در تمدن اسلامی هم وقتی گفته میشود ایجاد تمدن اسلامی، آن کسانی که پیشراناند و پیشقراولاند در پیدایش تمدن اسلامی، آن کسانیاند که اسلامشناساند؛ چون تمدن اسلامی مبتنی بر اسلام قرار است که اسلام تبلور پیدا کند در کالبد یک تمدن. البته دانشجو هم نقش دارد، رشتههای مختلف دانشگاهی هم نقش دارد، غیر دانشگاهی هم. یعنی اگر با این نگاه بخواهیم نگاه کنیم، اساساً انتخاب بین حوزه و دانشگاه لزوماً نیست. انتخاب بین هر جایی است. چون الان شما نیروهای نظامی رو لحاظ کنیم، هی میگوییم آقا حوزه برم یا دانشگاه؟ الان اتفاقاً نیروهای نظامی از جهاتی اهمیتش از دو تای اینها بیشتر است. موشک را نه حوزه به یک معنا تولید کرده، نه دانشگاه به یک معنا تولید کرده، نیروی نظامی تولید کرده. و امنیت رو نیروی نظامی دارد تأمین میکند که البته هم از حوزه بهرهمند است هم از دانشگاه. از طرف دیگر شما حالا نیروهای امنیتی تو دایره وسیعش، حالا نیروهای نظامی، نیروهای عرض کنم خدمت شما که نیروی انتظامی، تو دایره وسیعتر شما جاهای مختلف این مملکت مشاغلی هست، اصنافی هست. نانواها، اگر ما نانوا به تعداد کافی نداشته باشیم چی میشود؟ مملکت بحران از زاویه نانوا درست... کامیوندار مثلاً، اگر نداشته باشیم، چه میدانم، اگر صادرکننده نداشته باشیم، واردکننده نداشته باشیم. از این جهت شما همه مشاغل میشود این شکلی تعریف کرد که به هر حال ضرورت است. لازم است. من باید باشم. امروز که مثلاً قضیه تولید خیلی مهم است، من یک جوانم برم در عرصه تولید. این همان نکته است که بله، این پیکره قطعاتی دارد و کار کردن این پیکره به بودن همه قطعات است. ماشین باید تمام این قطعات رو داشته باشد تا راه برود. یک قطعه کوچک هم که آسیب میبیند، مثلاً میگویند نمیدانم فلان جایش سولفاته مثلاً، فلان جایش هوا گرفته، فلان جایش آنطور مثلاً هواگیری نشده، آبی که ریختهاند هواگیری نشده، ماشین از کار میافتد. همین هواگیری که باز کردن یک پیچ ساده است برای پر کردن آب ماشین، چون تا باز کنی آب بیرون بزند، هواگیری بشود. این قدر این هواگیری مهم است. آن پیچ باز و بسته شدن چقدر مهم است که ماشین رو مختل میکند، ماشین جوش میآورد، بعد واشر سر سیلندر میسوزاند، میزند. ولی کسی نمیگوید که آقا ماشین رکن حیاتی و اصلیاش این پیچ است؛ نه، رکن حیاتیاش موتور است، مهمترین و گرانترین قطعه ماشین موتورش است، بعد سراغ بقیه قطعات. ولی یک چراغ کوچک هم مهم است، آن سوئیچ بالای چراغ هم مهم است. ولی اینها بعد از بودن آن قطعات اصلی جایگاهش معنا پیدا میکند.
جامعه اسلامی همه قطعات و اعضایش هویتشان را بعد از این میگیرند که آن روح اسلامیت جامعه حفظ شده است. مسیر اسلامیت جامعه برقرار است. آن روشنای افق جامعه اسلامی برای همه مبین و روشن است، میدانند کجا میخواهند بروند؟ خط اسلامی معلوم است، ترسیم شده است و معیّن. بعد این جامعه معنا پیدا میکند. بعد کوچکترین قطعات این جامعه، نقش کلیدی و حیاتی پیدا میکند. در قالب آن پیکره همهشان مهماند. آن کسی که تأمین میکند این جهت رو، روح اسلامی جامعه رو، افق رو ترسیم میکند، زنده نگه میدارد روح اسلامی جامعه رو، و علت قریبه است برای حرکت به سمت تمدن اسلامی، عالم دینی است، اسلامشناس است. نمیخواهم از اصطلاح طلبه لزوماً استفاده بکنم؛ چون ممکن است خیلی از کسانی که در جرگه طلبگی امروز هستند، فاصله داشته باشند از هویت. و ممکن هم هست افرادی تو فضای دانشگاهی باشند ولی بسیار متأثر از هویت طلبگی هستند و در واقع باید اینها را طلبه دانست. خیلی بند به این اصطلاحات ظاهری صنفی و عناوین گذاری نمیخواهیم بحث بشود که مثلاً اگر امروز ما وارد حوزه علمیه شدیم، آن غرض تأمین شد، دیگر ما طلبه شدیم. یا فلانی حوزه نیامده، مثلاً این دیگر فلان... نه، ممکن است کسی مثل حاج قاسم سلیمانی به حسب ظاهر طلبه نیست ولی خیلی به آن افق نزدیک است. شما ببینید او را در اعداد متفکرین اسلامی حتی میشود به حساب آورد که این آدم نه به عنوان تولیدکننده علم، ولی آن قدر فکر این آدم پویاست و روشن است و نورانی از خط دین است که واقعاً به عنوان یک چراغ راه میشود از بیانات او استفاده کرد که البته آن هم متأثر از فضای روحانیت و علما و اینها. این را نکته اصلی است که فعلاً توی این بخش از و سؤالی که فرمودید، این نکته را میخواهم عرض بکنم. حالا در ادامه شاید بیشتر بهش بپردازیم. اول این خطوط باید تبیین بشود.
نکته دومی که میخواهم عرض بکنم که حالا باز به این سؤال مرتبطه و بحثمان کمک میکند، که قبلاً هم به مناسبت جای دیگری اشاره به این نکته کردم، ببینید بسیاری از مشاغل و اصناف، جایگزین رباتیک دارند امروز. یعنی خیلی از کارهایی که انجام میشود، انجام میشده، امروز با ربات انجام میشود. این آقای حیاتی رو آورده بودند، تلویزیون باهاش مصاحبه میکرد. بعد از ایشان پرسیدند که آقا خبر دارید که امروز ربات اخبارگو داریم؟ بهتر اخبار میگوید، دیگر تپق هم نمیزند و هزار بار هم هی چک کردن دوربین و فلان اینها هم ندارد. [مجرای سخنرانی تغییر میکند] دوست دارم که آن زنده بودن قضیه مثلاً باشد که انسان باشد که مثلاً باشعور باشد. حالا غیر از این که مثلاً شغل اخبارگویی خب شغل خیلی مهمی است، مملکت را مخصوصاً توی دوره مخبرمون، همه چشمها به این بود که این چی میگوید. ولی اینو از یک ربات [میشود] درآورد. یا خیلی مشاغل دیگر. شما حتی برای تولیدات نظامیتان، حتی برای میدان جنگ، امروزه رفتهاند به این سمت که مسائل را در واقع سایبری کنند و به صورت همین مسائل هوش مصنوعی و اینها بتوانند ادارهاش کنند.
در واقع شما هر شغلی رو که در نظر بگیرید، میبینید که یک انسان [که] جایگزین رباتی دارد. ولی تولید فکر اسلامی و ترسیم خطوط کلان و هویتشناسی از انسان و ترسیم مسیر عبودیت و حرکت به سمت قرب حق تعالی، این آن چیزی نیست که از ربات درآید. این انسان رباتی نمیخواهد؛ این انسان ربانی میخواهد. و این آن نکته کلیدی تفاوت بین حوزه با تمام مجموعههایی است که شاید در عرض تصور میشوند. البته نه این که هر حوزهای دارد این را تولید میکند یا هر طلبهای دارد توی مسیر حرکت میکند، ولی از جایی غیر از حوزه و از جایی غیر از طلبه و طلاب، همچین چیزی در [دسترس نیست].
یکی دیگر از اون ارکان مهم در این بحث، حالا باز مطالب بفرمایید. شاید به نظر کلیشهای به نظر [برسد]. توضیحی میدهم که خارج [از کلیشه نباشد]. آنهم این که شما بعد از این مدت فضای تنفس کردید، تجربههایی کسب کردید، اگر برگردید به اون سالی که [سؤال را پرسیدید]، آیا با توجه به این مسیری که شهود لمس [کردید]، آیا مجدد همین مسیر رو انتخاب میکنید یا این که نه؟ بله. انتخاب من بیشتر ناظر به این نکته است. آنچه که دیدید، آنچه که خلاصه تجربه کردید، این فرق میکند منتقل کردنش با وقتی که مثلاً این تجربه رو نداشتید. انتخاب توضیح داده بشود. همین تجربههایی که شده، همین فراز و فرودها، مثلاً اتفاقات مختلفی که افتاده، سؤال براش گره ذهنی همین الان برای انتخاب کسی که این راه رو رفته و تجربه کرده اول ممکن بوده براش مطرح بوده ولی یک چیزی رو الان لمس که تجربه حسی داره، یک شهودی داره. خیلی فرق [میکند].
ما وقتی که اولاً که قابل موفقیت نیستیم که حالا ارزشی داشته باشد این که حالا نظر ما به عنوان یک طلبه به هر حال مایه آبروریزی طلبگیها و حوزه هم هستیم. حالا انشاءالله به دعای دوستان عمر باقیمانده رو بتوانیم حرکتی بکنیم تو مسیر درست. و وقتی هم که ما طلبه شدیم خب سنمان خیلی کم بود. ما ۱۶ سالمان بود. ۱۵ و نیم که طلبه شدیم. فضایی هم نبود که کسی برای ما طلبگی و حوزه رو ترسیم کرده باشد. یعنی کاملاً ذهن خالی و خامی داشتیم. روز اولی که حوزه آمدیم خب تو حوزه هم خیلی کسی بنا ندارد به این که [بگویم] «اومده، دیگه شناخته اومده». نمیدانم اکثریت اینها که میآیند، شناخت دقیقی از حوزه و درس و اینها [ندارند]. روز اولی که ما آمدیم، همان صبح، یعنی صبح اولی که [آمدیم]، همان روز اول، کلاس از ۷ صبح سال اول که شلوغترین سال درسی [است]، متصل تا ظهر کلاس داشتیم. بعد از ظهرش ساعت ۳ بعد از ظهر کلاس داشتیم. کلاس منطق استاد داشتیم که الان ساکن نجف شده [است]. [ایشان] سفر [کردند]. استاد وارد و مسلط. ایشان آمد، شروع کرد تعریف علم منطق. من هی با خودم میگفتم: «من تو اصل وجود خودم شک کرده بودم.» یعنی دیگر اصلاً طلبگی... هیچی! چی داره میگوید؟ اصطلاحات سنگین. آنجا یکهو یک پتکی تو سرم خورد و میخواستم کامل از فضای طلبگی بیایم بیرون و احساس میکردم که من اصلاً استعدادش رو ندارم، نمیفهمم، خیلی اینها سنگین است، اصلاً چه ربطی به من دارد؟ چه فایدهای برای من دارد؟ به من چه که مثلاً موجبه کلیه چیچی است؟ نمیدانم عکس نقیض، نمیدانم مثلاً چیچی چیچی است؟ چکار [دارد] به ما؟ دنبال این بودیم که مثلاً بنده چیزی که تو ذهنم بود از طلبگی، مطالب شهید مطهری رو خب مثلاً قبل از طلبگی خوانده بودیم. بنده به لطف خدا مطالعه زیاد میکردیم در نوجوانی، از کودکی. مثلاً آثار شهید عسکری با اکثرش رو نوجوانی خوانده بودیم. بعضی آثار شهید مطهری رو خوانده بودیم. سخنرانی آیتالله مصباح خیلی گوش میدادیم. سخنرانی مرحوم حاج مجتبی تهرانی خیلی گوش میدادیم. خیلی اهل سخنرانی گوش دادن [بودیم]. حتی گاهی درس تفسیر آیتالله جوادی [رو]. قبل از عرض کنم خدمتتون خب خیلی برای من جذاب [بود]. مخصوصاً درس تفسیر آیتالله جوادی. به خود شخصیت ایشان قبل از طلبگی رویایی اما در مورد ایشان دیدیم که خیلی آن بشارتآمیز و شیرین بود برایم و اصلاً مسیر زندگیام را عوض کرد و در واقع عشق آیتالله جوادی، آیتالله مصباح ما رو به این سمت کشید. فکر میکردی مثلاً حوزه جایی است که از صبح تا شب همین حرفهای آیتالله جوادی رو میگویند، فقط یک جوری میگویند که ما بفهمیم. پیرمرد نماز جمعه خودمان است: صرف است و کلمه بر سه قسم است: مرفوع و منصوب و فلان. آنور هم تجوید و مخرج حروف هی با ما کار دارد، آنورم نمیدانم منطق... هیچ کدام از درسهای ما نیست. اصلاً یک چیز بیربطی است. اصلاً آن روح اخلاقی و معنوی که ما دنبالش هستیم تو این درسها نیست.
گاهی تو فضای طلبگی هم نیست. ماستمان را مثلاً اسم مینوشتیم که تو یخچال کسی این رو برندارد. نباید اسم بنویسی. متکای زیر سرمان را میرفتیم تو حجره، دیگه پیدا نمیکردیم. قابلمهمان دست یکی دیگر تو سلف میدیدیم. واقعاً مبالات اخلاقی بین طلبهها آنجایی که ما بودیم و میدیدیم خب چون استاد اخلاق نبود، فضایی بود که دور بود از این حرفها. خیلی پایین بود. ابتدائیات اخلاق رعایت نمیشد و مسائل اخلاقی اصلاً آن چنان نداشت. دنبال این مسائل خب آن فضا خیلی فضای متفاوتی بود. چیزی که ما چشم باز کردیم تو عالم طلبگی به لطف خدا بود. افرادی رو سر راه ما گذاشت و البته خود ما هم به لطف خدا جدیت و طلب جدی نسبت به مسیر طلبگی داشتیم. این نبود که آمده بودیم یک دوری بزنیم و مثلاً نمیچسبد بزنیم بریم. نه، واقعاً دنبال این بودیم آن مسیر درست طلبگی چیست؟ میگویم ما به جایی نرسیدهایم ها، ولی این دغدغه تو سر ما بود که لااقل بفهمیم خط درست طلبگی چیست.
همان اول طلبگی، کتابی که خیلی به من کمک کرد، کتاب «آداب الطلاب» مرحوم حاج آقا مجتهدی بود که با یک عطش و ولع عجیبی این کتاب رو میخواندم توی مترو، تو اتوبوسها و اینها. کتاب هم کتاب کِت و کلفتی بود، همهاش هم عکس آخوند. ما آخوندها ملت نگاه میکرد: «این چی؟ بچه [چه] چی میخواند؟» ما سروصورتمان مو نداشت، از اول تا آخر عکس آخوند بود. بعد این کتاب، کتاب «آفات علم» جناب آقای مهندسی. خدا به ایشان هم طول عمر بدهد. آن هم خیلی کتاب اثرگذاری بود. حتی یادم نمیآید کی این کتاب رو به ما معرفی کرد. یعنی در این حد ما کسی نداشتیم که کتاب به ما معرفی کند. من نمیدانم از کجا با این کتاب مواجه میشدم. آداب الطلاب. فکر میکنم کسی به ما قرض داد و آن موقع کتاب هم جلدش فرق میکرد. چاپ اولش با ویرایش اول. خب، خیلی آن کتاب را ما [خواندیم]. اثر [علم] چی بوده، حال و هوایشان چی بوده، فضای طلبگی چی بوده، فضای طلبگی درست چیست؟ و خود مرحوم مجتهدی خیلی دراین جهت رو ما اثر داشت و خیلی گیرا بود. بعدها هم دیداری با ایشان داشتیم. آن دیدار به شدت رو ما اثر داشت و رو خط طلبگی ما. و این آثار این شکلی بود. و کمکم هم خب علاقه به علما و معاشرت و معانست و اینها تا آرام آرام هی با یک شخصیتهایی آشنا شدیم و به دریچههای [رسیدیم]. و چه از جهت مسائل درس و بحث و علمی و اینها، چه از جهت مسائل اخلاقی و معنوی و اینها، این مسیری که آمدیم از جهت این نتایجی که حاصل شد، افرادی که شناختیم. بنده یک ساعت این عالم طلبگی و مسیری که آمدم با هزار سال عمر مسیرهای دیگر عوض نمیکنم.
قابل مقایسه نیست. بله، تو این مسیر شاید خیلی فرصتها سوخت، شاید خیلی چیزها میتوانستیم بیشتر از اینها استفاده بکنیم. اگر برگردم از اول با این فکری که الان هست، خب شاید خیلی کارها دیگه نمیکنم. خیلی جاها رفتیم، ما سرگوشمان میجنبید، مخصوصاً تو این فضاهای عرفان و مسائل برزخ و مرزخ و مکاشفه و امور غیبی و اینها، با خیلیها سروکله زدیم که خب عمری از ما تلف شد. الکی بود. البته تجربیاتی که حاصل شد خوب بود در مجموع. ولی خب اگر برگردم دیگه این مسیرها رو نمیروم. دور میکرد ما رو از آن اهداف طلبگی. میگویم البته خوب بود در مجموع، نتایج خوبی برایمان حاصل شد. ولی حالا نسبت به این مسیر، این مسیری که آدم رو میبرد پای سفره قرآن و اهل [بیت]، آدم رو میذاره. یعنی بنده گاهی انقدر به وجد میآیم، مثلاً کتاب روایی آدم دستش گرفته، روایت رو داره رو عربیاش میخواند، گاهی یهویی حال آدم یک طوری میشود که مثلاً این طلبگی ما، ۲۰ سالی که گذراندیم، اگر همین غیر از این نداشت که همین روایتی که داریم میخوانیم و میفهمیم از رو متناش و آن شیرینی که دارد که انگار مشافهه داری از معصوم میشنوی عبارت [را]. آن دقتهایی که تو عبارت، ظرافتهایی که توی متن عربی، این که با روایت آشنایی، با کتاب روایت آشنایی، این کتاب معتبر است، آن معتبر نیست. برای فلان مطلب به کجا باید مراجعه کنیم. همین ابتداییات مسیر طلبگی و ابتداییات نتایج طلبگی آنقدر شیرین است برای آدم اهل [آن]. از همینهایی که ما دنبالشان میرفتیم و اینها که بعدها توبه، به من میگفتش که نتایجش خوب بود.
یکی از چیزهایی که برای من فایده داشت این بود که همه اینهایی که ما باهاشان داشتیم که تو وادیهای غیب و فلان و اینها بودند، همه بر این اصرار داشتند که این خط طلبگی تو برو و خیلی مشوق ما بودند تو خط [طلبگی]. خیلی تجلیل میکردند این طلبگی ما را. یکیشان حرف خوبی به بنده زد، گفت: «ببین، قصاب وقتی شب میاد خونه، بوی چربی [میدهد]. تعمیرکار وقتی شب میاد خونه، بوی گریس میدهد. ولی طلبه وقتی شب میاد خونه، بوی امام صادق میدهد.» از صبح تا حالا قال صادق علیه السلام، این روایت این رو میگوید، دلالتش آن است، سندش آن است، مفهومش آن است، معارضش آن. آن یکی صبح تا شب با دنبه سروکله زده، آن یکی صبح تا شب با گریس سروکله دارد. این صبح تا شب با آیه قرآن سر و کار دارد. خیلی جمله [خوبی است]. اصلاً وقتی من شنیدم، آتشی در ما ایجاد کرد. معمم شده بودم، یعنی اصلاً تنها [راه] ابوطالبی که نبود بلکه بعد از معمم شدن [هم] خیلی این جمله، جمله عجیبی است. در این که چقدر این مسیر، مسیر متفاوتی است. از این که یک وقت محصول کار من این است که ماشین یکی تعمیر میشود، باهاش تا مشهد میرود. آن هم خیلی خوب است، خیلی ضرورت دارد. محصول کار من این است که فکر یکی عوض میشود، تا ابد با یک دید دیگری میرود. یک نفر گاهی اثر کار آدم، میلیونها نفر است و نسلها اثر دارد. تازه نسلهای بعد! شما علامه طباطبایی رو میبینید، تازه الان بعد چندین سال، دارد فروغ علامه طباطبایی جلوه میکند. تازه دنیا دارد رو میکند به علامه طباطبایی. تازه دارد میفهمد علامه طباطبایی کی بوده. ملاصدرا، تازه دنیا دارد عطش خودش رو نسبت به ملاصدرا میفهمد. تازه دارد ملاصدرا رو... میآید، دارد شناخته میشود کی بوده، چی گفته. این آن اثری است که خدا تو این مسیر قرار داده که اصلاً جای دیگری پیدا نمیشود.
یکیاش رو دارم عرض میکنم. موردی اگر بخواهیم مقایسه بکنیم با مسیرهای مشابه و همارز، خیلی از این جور قیاسها هست که میشود انجام داد. بنده خب البته به خاطر روحیهای که داشتم و دارم که یک جا بند نمیشوم، الان مدتهاست ما سفریم. دو سه سال است. از قبل هم بودیم، البته یک مدتی مشهد گوشهی کشور بود، حال نداشتیم، به جایی نمیخورد. ولی قم که آمدیم دیگر از وسط همه جایش بند. خب همهاش در سفر و بخش عمدهای از عمر ما تو سفر گذشته. دیگر ناه[ید]، فقط دو سه بار ما پرواز داریم. فقط از این ور به آن ور، شاید دو بارش رو حداقل در ماه داریم. عرض کنم خدمتتون که آدمهای مختلف، مجموعههای مختلف، شهرهای مختلف. از آن اول، از فرض بفرمایید که سپاه گرفته، ارتش گرفته، دانشگاههای مختلف گرفته، صداوسیما گرفته، سیاسیون و حزبهای سیاسی و با همه اینها ما سروکله زدیم. نه فقط از دور [نظارهگر حال] اینها بودیم [بلکه معاشرت هم داشتیم] و حشر و نشر. هر جایی که رفتیم افتخار کردیم به این که طلب میایم [؟] و خدا را شکر کردیم که مسیر ما، مسیر طلبگی قرار [داده شده]. برای این که آدم میبیند خلأهای جاهای دیگر را و این که اینجا چقدر پر است. به شرط این که آدم بفهمد کجاست. یعنی اگر مختصات موقعیتی که درش قرار گرفتیم رو متوجه نباشیم، قدرش رو نمیدانیم. خیلیها آمدند حوزه ول کردند و رفتند. اصلاً احساس خسارت کردند. طرف گفت: «آقا من الان مدرک فلانم رو گرفته بودم. وقت ما رو تلف کردند. دوباره برگشتم دانشگاه.» خیلی از این هزینهها کم ندیدیم از این جور [افراد]. نفهمیدند رسالتش چیست و رسالت طلبگی چیست، و اینجا چی به آدم میدهند. و البته ساده هم حاصل نمیشود. آن چیزی که در طلبگی برای انسان حاصل میشود، محصول خون دلهای فراوان است. که ما بنده خب از خوبیهای طلبگی زیاد گفتم ولی از خون دلهایش کمتر گفتم. مشتری بهتر است. چون بیشترش امر شخصی است و بالاخره یک چیزی است که بین خودمان و خدا بوده، بین خدا، آدم و اهل بیت بوده. از این جهت آدم دوست ندارد اینها رو مرور بکند. وگرنه فقرات طلبگی را اگر کسی بداند که چه فقر عجیبی! زخم زبانها، تنهاییهای طلبگی که حتی تو عروسی [ما] کسی حاضر نشد پا بگذارد. ما مراسم عروسیمان فقط خاله و شوهرخالهمان از اقواممان حضور پیدا کردند. همسایهها، همسایهها رو مراسم عروسی دعوت کردیم که مجلس پر [بشود]. این تنهاییها، غربتها فراوان. یعنی مسیری را انتخاب کردی که مسیر زخم زبان، مسیر مسخره است. از تعداد بچههایت برای مسخره [میشوی]. از سبک زندگیات مسخره [میشوی]. از لباسات مسخره [میشوی]. از عروسی گرفتنت مسخره [میشوی]. اصلاً نمیفهمند. تو منطق ندارد برایشان که برای چی باید یک آدم این جوری زندگی کند؟ آدمی که مثلاً ماهی سه میلیون درآمدش است برای چی باید چهار تا بچه داشته باشد؟ برای چی باید پنج تا بچه داشته باشد؟ به چه عقلی آخه؟ برای چی؟ کی به تو گفته؟ چگونه میشود این جوری زندگی کرد؟ زن تو چه گناهی کرده باید این طوری با تو زندگی کند؟ ترحم وارد میشوند که تو خودت به درک، به این بدبخت رحم کن! اصلاً منطق زندگی تو برای او قابل فهم نیست. برای کسی که با منطق حیوانی دارد زندگی میکند، این مسیر ربانی قابل فهم نیست. برای چی باید این قدر هزینه بدهی؟ برای چی این قدر باید فحش بخوری؟ برای چی این حجم کار با این سطح کم از درآمد و زندگی، در حالی که تو میتوانی با یک دهم این کار ۱۰۰ برابر درآمد داشته باشی؟ اینها قابل فهم نیست. و اینها آدم رو تو فشارهایی قرار میدهد که یک آدم منزوی میشود یا باید بایستد و بجنگد و بعد از جنگیدن مداوم خسته میشود. البته خون دلها و سختیهایش است، ولی با همه اینها برکاتی که بعد از این خستگیها و خون دلها هست، مثالی بگویم برایتان. حالا طولانی هم میشود.
ما قبل از این که تو این وادی بیاییم خب فضای خانوادگیام طوری بود که از بچگی اصلاً شمال و ویلا و اینها بزرگ شدیم. و پدرمان ویلا داشت سمت شهرستان نور، لب آب. شاید دو سه ماه از سال رو لب آب بودیم و ویلای اختصاصی. بنده تک فرزند بودم و دو طبقه ویلا کامل در اختیار [ما بود] بریم بازی کنیم. آن قدر که فضای خیلی زیاد. همیشه این اقوام بود میآمدند و میرفتند لب آب و جنگل و جاهای مختلف شمال. ما هم فضای خانوادگیام آن طوری بود که بالاخره مکنت مالی داشت پدرم. و فضای لاکچری طوری بزرگ شده بودیم از بچگی، از نوجوانی. ماشین پدرمان که اولین ماشین خارجی فامیل بود که پدرمان ماشین خارجی فرانسوی گرفته بود، از 16-17 سالگی زیر پای ما بود. خلاصه خیلی با این سبک بزرگ شدیم. بعد خب طلبه شدیم و به فقرهای عجیب و غریب طلبگی، مشکلات و اینها. بنده این پسر ما کوچولو بود. دو تا بچه داشتیم. نگاه کردم دیدم مثلاً من قسمت [از وقتی] 12 ساله، 13 ساله طلبه شدم و مثلاً این مقدار سالی که ازدواج کردم و تو تمام این سالها یک بار نتوانستم خانمم رو شمال ببرم. به هر جور حساب کتاب میکردم میدیدم که ما اصلاً شمال نمیتوانیم بریم. یعنی نه جا هست، نه پولش هست، نه امکاناتش هست. باید یک چادر [بخریم] که مثلاً آن چادر هم امنیت خیلی ندارد. حتی پول خرید خیابان چادر [نداریم]. و اقواممان هم خب همهاش این ویلا و آن ویلا. خب از جهت فکری و اعتقادی هم با ما جور نبودند و کامل ما رو پس زده بودند. توی برههای یکهو دلم خیلی شکست که یعنی مثلاً ما مسیر طلبگی را انتخاب کردیم، یک سفر نمیتوانیم بریم؟ یک شمال نمیتوانیم بریم؟ ماهی طلبه نشده بودی مثلاً ویلایی بود که زیر دست [تو بود].
خون دلها چیزهایی است که شخصی است ولی به عنوان تجربه کسانی که تو این مسیر قرار میگیرند، شاید مفید باشد. دیگر از تو دلم یک نجوایی کردم با امام زمان که: «آقا مثلاً یعنی ما یک شمال هم نمیتوانیم بریم؟ طلبه شدیم!» یک سفر هم [نرفتهایم]. اتاق واحد ۵۰ متری داشتیم با دو تا بچه کوچک. یک خانه یک خوابه. نه حیات داشت، نه نورگیر داشت. یک فضای دخمه بسته. که پول [کرایه] بلند [شده است] از همان جا هم حتی همین الان هم پول اجاره جایی رو نداریم. عرض کنم خدمتتون که خیلی دلم شکست آن برهه. ماه رمضان بعدش بود. یکی از اساتید سفر تبلیغی میرفتند مازندران. شرایط طوری شد که ما فقط میخواستیم بریم. برنامهای داشتیم دو سه روزه. رفتیم کل ماه رمضان رو مازندران بودیم. آن قدر که پذیرایی از این خانه و آن خانه و اینجا و آنجا و اینها... از بعد آن ماه رمضان سه سال ماه رمضانمان رو مازندران بودیم. غیر ماه رمضانها هم مازندران بودیم. الان یک طوری شهرهای مختلف مازندران دائم دعوت داریم، رد میکنیم. دوستان خب قاسمی میداند شرایط ما تو مازندران و گیلان و این ور و آن ور. یعنی مثلاً استان گلستان، طرف گفته: «آقا این باغ هر وقت که آمدی [مال تو].» شلوار مزرعهاش گفته: «آقا این در اختیار تو.» با این واحد. گیلان گفته: «آقا این ساختمان در اختیارتان [است].» مازندران گفته: «تو فقط بگو چه ساعتی میخواهی بیایی.» یعنی فقط ما داریم رد دعوت میدهیم. گاهی با خودم مینشینم میگویم: «این همان حال دلشکستهای است که ما گفتیم که مثلاً ما یک شمال نمیتوانیم بریم.» امام زمان این جوری ریخت که: «بیا. کجا میخواهی بروی؟ کی میخواهی بروی؟ کجا برایت جور کنم؟ بدون یک قران خرج کردن.» این دوستمان میداند شمال رفتنها چه شکلی است. بدون یک قِران هزینه کردن.
میخواهم بگویم که مسیر طلبگی این شکلی است. یک سختیها و تلخیهایی دارد کمرشکن، ولی فتوحاتی بعدش دارد که اصلاً آدم به خواب شبش نمیبیند. یک نمونهاش بودا. شاید هزاران مورد دیگر باشد که من نمیتوانم اصلاً اشاره بهش بکنم تو فضای [این صحبتها]. اینها رو کجا آدم میتواند پیدا بکند؟ برای کیست اصلاً؟ خیلیها همان طور که منطق زندگی ما را نمیفهمند، منطق این عنایات را هم نمیفهمند. که مثلاً یک طلبه مثلاً چطوری مثلاً ماهی چند بار میرود مشهد و میآید؟ چطوری مثلاً سالی [چند] روز شمال مفتی میرود و میآید؟ چند بار کربلا مفتی میرود میآید؟ چطور میشود؟ مگر میشود؟ همان طور که نمیفهمد چطور میشود با سه میلیون پول پنج تا بچه رو اداره کرد، این را هم نمیفهمد که چه شکلی میشود با جیب خالی سالی چند بار مشهد رفت؟ سالی چند بار کربلا رفت؟ چون این ادامه همان منطق است. ادامه همان سبک است. یعنی اینها سختیهایش بود. آنها محصولاتش. این ور آسیبهاش، دردسرهایش، آن طرف هم نتایجش. غرض این است که این آن مسیری است که ما توی طلبگی، که فرمودید که آن چیزی که لمس کردی، اینها رو ما لمس کردیم که نمونههایش رو عرض کردم. و اصلاً به ذهنم نمیآید که کسی جای دیگر بتواند اینها رو لمس بکند. یعنی من نشنیدهام که کسی تصوری نسبت به این مسائل داشته باشد تو زندگیاش. اینها فقط مال طلبگی است. که با کارت خالی بتواند یک ماه زندگی کند.
یک خاطره دیگر برایتان بگویم. خیلی از این خاطرات دارم. حالا یک قراری با امام رضا علیه السلام داشتیم وقتی میخواستیم از مشهد برگردیم که خب شرایط طوری شد و اینها. دیگه حالا با امام رضا علیه السلام خواستیم که بالاخره خیلی فاصله نیفتد تو برگشتن ما. دیگه ماهی یک بار دیگه رد نشود. الان دیگه حالا دو سه سالی که شده الحمدالله امام رضا سر عهدشان ایستادهاند. سر عهدمان خب. عجایبی توی این سفر. بعد آنجا هم عرض کردم که: «آقا من پول ندارم ها، این سفرها رایگان باشد، ماهی یک بار باشد، رایگان.» بعد خب اینکه همهاش تا به حال این شکلی بوده یعنی ماهی یک بار رایگان. الحمدالله به لطف [خدا]. حالا چشم نخوریم و گرفتار نشویم. اینها را به عنوان تجربه عرض میکنم نه با منیّت که من کسیام و چیزیام. به عنوان... اتفاقاً شما ببینید یک طلبهی بیخود، بیخاصیت، که مفت نمیارزد، اینها رو تجربه کرده. ببین شماهایی که خوبید و پاکید چیا خواهید دید تو مسیر طلبگی.
تو یکی از این سفرها، من خب لباس بیرون و اینها گاهی آدم عوض میکند، شلوار بیرون، لباس طلبگی و اینها. از قم راه افتادم، آمدم اینجا، رفتم فرودگاه. پرواز. ماشین را گذاشتم فرودگاه. پرواز. یک روز یا دو روز مشهد بودم و بعد یکی از دوستان به ما گفتش که از دوستان خوبمان است، گفت: «مشهد آمدی خبر ندهی که همدیگر را ببینیم مشهد؟» بهشان گفتم. گفت: «من آمدم تهران.» گفتم: «خب پس تهران همدیگر را میبینیم.» و قرار شد که من رسیدم فرودگاه، ایشان آدرس بدهد که با ماشین برم پیش ایشان. من فرودگاه بهش زنگ زدم. گفتم: «من دارم پرواز میکنم الان، رسیدیم تهران.» دیدم آمده فرودگاه. راننده هم [داشت]. این دوستمان متمول [بود]. الحمدالله. ترمینال چهار پیاده شدیم. ماشین ترمینال ۲ بود. اینها با ماشین راننده ایشان ما را بردند آن ترمینال. این دوستمان پیاده شد، گفت: «من میآیم تو ماشین تو، با هم تا آنجا بریم.» حالا آنجا هم که میخواستیم بریم هتل اسپیناس. تبلیغش نشود البته. پشت فرمان [بودم]، دستم [را نگاه کردم]، کارتهام چرا نیست؟ فکر کردم مثلاً تو صندوق اینها افتاده. کارتی و پولم، اینها هیچ چیز نیست. رفتیم هتل اسپیناس هم یک غذای میلیونی و اینها به ما داد و آمدیم و من تازه فهمیدم که کارتهام را قم جا گذاشتهام. صبح فرداش گوشی موبایل من هم آقا، خبر [ندارد] که زدهاند. یعنی کسی که نه کارت همراهش است، نه گوشی دارد. فرودگاه اگر میخواستم بیایم، کارت به کارتم کسی نمیتوانست بکند. یکی با پول بیاید. حالا این سفر مشهد و ما بدون پول، بدون کارت رفتیم، زیارت کردیم، برگشتیم. گوشیمان هم اینجا زدهاند. این رفقا آمدند و یکی کارتش را به ما داد، یکی گوشیاش را به ما داد که موتور قم برسیم و بدانم که دیگه حالا محبتهای دیگر که دوستان کردند. خیلی برای من جالب بود که امام رضا به ما میگفتش که «کارت و گوشی و فلان... میآیم برت میگردانم.» یعنی حالت میکنم که این آوردن و برگرداندن این طوری میتوانم. من کسی رو میآورم، برمیگردانم که اصلاً بدون کارت آدم میفرستم بیاید تو فرودگاه، پول آن چیز را حساب [کند]. پارکینگ. واقعاً گرفتار میشدم اگر کارت نبود و اینها. تا بگویم کی حالا زنگ بزنم؟ کی از کجا پاشد بیاید با پولی مثلاً اینجا کارت بکشد، ما رد بشویم؟ با چه بدبختی! فردا صبحش هم گوشی ما را زدند. ماشین حالا مثلاً بنزین ندارد، گاز ندارد. گوشی هم نداری، کارت هم نداری. اینها نمونههای خیلی موردی ابتدایی دارم عرض میکنم تو مسیر طلبگی چون چیزهایی تو عالم طلبگی است که اینها پیشش صفر است. غرضم این است که این مسیر این شکلی است، مسیر طلبگی. یعنی بارش رحمت خدا رو آدم میبیند ولی خب هر جا که بارش رحمت خدا هست، بارش ابتلا هم [هست]. شدت ابتلا هم. ابتلائاتی که تو عالم طلبگی است خیلی شدید است، جای دیگر هم نیست. ولی خب برکاتی هم که تو عالم طلبگی است خیلی شدید و عجیب است. حالا این حرفهای من [شاید] شک دارم، احتمالا بگویم، بدم دربیاید، ناراحت [بشوم]. چون کمی ناپرهیزی کردم چیزهایی که گفتم، خلاف قاعده.
ببخشید، بفرمایید. سلامت.
عرضم به خدمتتون سؤال دیگری که خلاصه مطرح میشود اینها تو فرمایشات شما بود، این سؤال پرسیده بشود و روی همین [نکته] فصل اخیر طلبگی با شغلها یا با بقیه حرفهها رو شما چی میدانید؟ البته میگویم اشاره میکنم یک مقداری بیشتر بحثهای علمی و اینهاش همه اینها به کنار. ممکنه یک نفر از خودش بپرسد بگوید خب من میخواهم دانشگاه رو مثلاً رها بکنم بیایم همه سختیها رو تحمل بکنم برای چی؟ چه اتفاقی خلاصه میافتد؟ هم اتفاق دنیوی طبیعتاً هم اتفاق اخروی. یعنی چه جایی باشم که یک موشکی رو طراحی میکنم که این موشک نقطهزن است، میتوانم باهاش مثلاً فرض بگیرید اگر یک تصمیمی گرفته بشود یک عدهای کشوری رو بزنم که توی نزدیک کردن ظهور امام زمان من بیشتر توانستم الان اینجا نقشآفرینی بکنم تا بیایم یک درسی میخواندم شاید یکی منبر میرفتم با یکی هم صحبت میکردم. این فصل اخیر را میخواهم پررنگ بشود که سردار میخواهد انتخاب بکند، بگوید خب این طلبگی دقیقاً نقطه تمایزش، نقطه بولدش این است. جاهای دیگر اینه. و بتواند انتخاب بکند. اگر که از این زاویه هم یک مقداری ورود بکنید.
**استاد:** بله. ببینید ما انسان رو دو بعدی میدانیم دیگه. انسان روح دارد و جسم دارد. اگر بخواهیم مقایسه بکنیم کار طلبگی رو، اصلاً عنوان روحانی، به نظرم خب همین خودش کفاف میدهد. روحانی یعنی کسی که عرصه فعالیتش عرصهای است که آنجا میدان، میدان پرورش روح است. عملکرد من در ساحت روح تأثیر خودش رو نشان میدهد و معنا پیدا میکند و من تو آن ساحت باید قدرت داشته باشم، پرورش یافته باشم، شکوفا باشم.
عرصههای دیگر مگر حالا برخی رشتههای دانشگاهی که حالا آن هم بنده قبلاً مقایسه بین آن رشتههای دانشگاهی و طلبگی رو عرض کردم. حقوق یا فلسفه یا ادبیات اینها مثلاً تفاوتش با طلبگی. ولی عموماً فضاهای دیگر کارکردش در ساحت جسم است. و برونداد آن چیزی که اندوخته علمی من است یا فعالیت من است، نتیجهاش میشود همین که تو عرصه جسم و حالا عالم ملک، ساحت ظاهری زندگی خودش رو نشان میدهد. و خب روشن است که اگر آن روح و معنا نباشد، الفاظ تهی میشود از حقیقت، از ثمرات خودش هم خارج میشود.
شما ببینید اگر مثلاً اولاً حالا تو همان قضیه موشک؛ حالا الان مثلاً بچههای غزه امکانات نظامی قوی ندارند ولی اسرائیل از پس اینها برنیامد. یا خیلی کشورها امکانات نظامی قوی دارند مثل عبد [بنگلادش]، بلکه گاهی مثل یک سگ زیردست این صهیونیستها، آمریکاییها، موس موس میکنند، خودشان رو به اینها میچسبانند. بعضی از این کشورهای منطقه. این پس چیست؟ نشان میدهد که فقر روحانی و معنوی در یک کشوری که حالا مثلاً تو این اطراف ماست، خیلی از جهت نظامی آن هم قوی است، یک فقر هویتی و معنوی دارد که این باعث شده است که خودشان را باختهاند در برابر غرب. یک غنای روحی و معنوی و هویتی دارد فلسطین و مردم غزه. که اتفاقاً اگر قرار باشد تو درازمدت به تولید سلاح، به تولید موشک هم برسند، همین غنای روحی است که او رو میرساند.
ما از تو دل دانشگاه که برایمان همین اتومات که این جوری نبود که دانشگاه با یک فرایند طبیعی مثلاً بیاید برای ما موشک بسازد، خدمات نظامی و اینها. یک روح قوی و مستقیمی مثل حضرت امام که ایام سالگردشان هم هست، رضوان الله تعالی علیه. این آمد روح جامعه ما رو عوض کرد، معنا بخشید به زندگی، معنا بخشید به دانشگاه، معنا بخشید به دانشجو. ما دانشجو هم زیاد داریم، دانشگاه هم زیاد داریم ولی همهشان احمدی روشن و شهریاری، اینها نمیشوند. فخری زاده و اینها نمیشوند. اتفاقاً اینهایی هم که آن طور شدند، به خاطر این که آن روح بهشان رسیده.
تهرانی مقدم وقتی عرض کردم موشک را تهرانی مقدم ساخت ولی تهرانی مقدم را خمینی ساخت. یعنی نکتهاش این است که آخر باید برسد به دامن یک عالم ربانی. باید برسد به یک مبدأی که از آنجا معنا تنزل میکند، معنا میجوشد. و ما سراغ نداریم در غیر عالم ربانی همچین حقیقت. تاریخ نشان نداده است در غیر عالم ربانی کسی که بتواند تو این جایگاه بنشیند و معنا پیدا کند. اگرم کسی بوده باز خود او سر سفره عرض کردم مثل قاسم سلیمانی که اتفاقاً حاج قاسم تو این سالهایی که با حضرت آقا خیلی مرتبط شد و نزدیک شد، یکهو عوض شد و پروبال گرفت و بلند شد. و دیگرانم همین طور. یعنی شخصیتهای غیر روحانی و غیر عالمی هم که میبینیم اینها زیر پروبال یک عالم ربانی [بودهاند]. اگرم تو زیر پروبال ربانی نبودند، آن قدر هم کارکرد بیرونی نتوانستند داشته باشند. یا نمیخواهم وارد مصادیق بشوم. ممکن است افرادی حالا تو خوشی داشتند و اینها، ابعاد مسائل معنوی. ممکن است توی ابعاد خاصش میتوانستند یک هدایتگریهایی، کمکهایی بکنند ولی آن سطح کلانی که بتوان مبدأ تحول یک تمدن باشد، یک جامعه رو زیر و رو کند، این در غیر عالم ربانی ما سراغ نداریم.
حالا یک بحثی هم هست اینجا که میخواستم اشاره کنم ولی این جلسه فرصت نمیشود. یک تعبیری دارد شهید صدر به تعبیر خط شهادت، خط خلافت، خط شهادت در کتاب الاسلام یقول الحیات. که آنجا جایگاه عالم، علما. مرجعیت رو جایگاه شهادت به معنای شاهد، گواه، شاهدان طی مسیر در جامعه که آیا اینها بر اساس آن منطقی که خدا معین کرده دارند حرکت میکنند یا نه؟ و کجاها دارند از خط بیرون میزنند؟ تعبیر میکند به خط شهادت که این خط شهادت اولاً و به اذن پیغمبر و امام و بعد به عنوان وارثان اینها، جایگاه عالم در جامعه. که البته آیهش هم من میخواستم بخوانم برایتان آیه ۴۴ سوره مبارکه مائده میفرماید: "انا انزل التوراة فیها هدی و نور." ما تورات رو فرستادیم که در [آن] هدایت و نور [است]. "یحکم بها" به واسطه این تورات حکم میکنند. حکم هم به معنای آن قضاوت، هم به معنای حاکمیت. "یحکم به النبیون الذین اسلموا." نبیون بر اساس تورات. خب آنجا تورات به عنوان نمونه است، منظور کتاب آسمانی است. "انبیا بر اساس این حکم میکنند للذین هادو والبانیون." اول انبیا بعد ربانیوناند که شاگردان انبیا هستند، تربیت کردهاند که روایت ربانیون رو تو این آیه تطبیق به ائمه داده. شهید صدر ائمه رو میداند. علامه در المیزان به بیانی میفرمودند که ائمه بیشتر بهش میخورد. آیتالله جوادی آملی یک کم نظرشان فرق میکند اینجا. یعنی دایرهاش وسیعتر است، شامل علما هم میشود. البته ربانیون تفاوتی دارد با بعدیش که احبار است. "ربانیون و الاحبارِ بمستحفظوا من کتاب الله." سه طایفه رو میفرماید که اینها حاکمان بر اساس توراتاند: انبیا و ربانیون و احبار. احبار یعنی علم حبر هم میگویند. حبر به جوهر هم میگویند چون اثر ماندگار دارد. عالم رو بهش میگویند حبر و احبار. چون که اثر او در نفوس ماندگار است. اثرش در جامعه ماندگار. گاهی تعبیر به علما میشود، گاهی تعبیر به احبار میشود. تو قرآن گاهی ازش تعبیر به احبار میفرماید که اینها حاکماند به واسطه تورات. "بمستحفظوا من کتاب الله" به واسطه آن چیزی که به حفظ داده از کتاب خدا. یعنی جایگاهشان جایگاه حفاظت از کتاب الهی است. انبیا، ربانیون و احبار. "و کانوا علیه شهداء." اینها شاهدان بر ایناند که آیا این معارف دارد میرسد به مردم یا نه؟ اداره جاری میشود؟ دارد عمل میشود؟ تو مسیر خودش دارد طی میشود یا نه؟ جایگاه عالم جایگاه شهید به این معناست. قرآن هم شهید که گفته به معنای شاهدان بر مردم و شاهدان بر طی مسیر و حقیقت آن مقتول فی سبیل الله رو علامه میفرماید جایی در قرآن به تعبیر شهید نداریم. البته آنها هم به یک معنا همین شاهد و شهید محسوب میشوند ولی اصل مقام شهادت مال عالم است. یعنی شهید یعنی کسی که در راه خدا کشته شده و عالم نبوده تسامحاً و حالا طبعاً ملحق میشود به این مقام. آنی که اصیل، مقام شهادت از آن اوست که شاهد بر این امت است. شاهد بر این است که اینها درست میروند، غلط میروند. نظارت میکند بر این روند عمومی هدایت مردم و تربیت مردم، عالم است. این فصل اخیری است که شما فرمودید فرقش با بقیه جاها چیست. بقیه روند تازه اگر خوب باشند و درست باشند و خوب بروند، یک روندند تو این مسیر. ولی عالم کسی است که شاهد بر این مسیر است. شاهد بر این روند. میبرد. عالم کسی است که میبرد. بقیه میروند. عالم میبرد.
**مجرای سخنرانی:** تفاوت جمله شاخص شما این شد که آن کسی که یک عمل شاخصی رو انجام میدهد، توسط یک انسان دیگری که عالم ربانی است، او تربیت میشود که چنین کاری را [انجام دهد]. یک عالم ربانی همچین جایگاهی است که بقیه توی دامنهی او رشد میکنند.
**مجرای سخنرانی:** [سؤال] پایانی بپرسم و بعدش اگر شما خودتان نکتهای را مناسب [دانستید]، حالا بالاخره این دوستانی که در معرض انتخاب بین فضای حوزه و دانشگاه یا حوزه و یک حرفه دیگری هستند، چه شاخصهای رو باید خودشان ببینند، چه ویژگیهایی را باید خودشان ببینند که خودشان رو به فضای انتخاب حوزه نزدیکتر ببینند و بتوانند این رو انتخاب بکنند؟ چه ویژگیهایی هم ویژگیهای فردی، ویژگیهای خلاصه اجتماعی فهمی و غیره که باید داشته باشند رو نسبت به بایدها صحبت بکنید، هم نسبت به بحثها و تو تجربه کردید و خلاصه درک کردید توی این مدت، یک فهمی دیگر، حالا هر چه [دارید] بله؟
**استاد:** خواهش میکنم. حالا فضای طلبگی خب مسیر عرض کردم، مسیر سختی است. واقعاً مسیر سادهای نیست پیش رفتن تو این مسیر. و خیلی جاذبهها رو انسان باید ازش عبور بکند. باید پی خیلی چیزها رو به تنش بمالد. خصوصاً حالا اول طلبگی که این مشکلات بیشتر و بیشتر خودش رو نشان میدهد و تحملش سختتر است، چون هنوز آدم توی آن قالب قرار نگرفته و عادی نشده. مخصوصاً همسران ما، فرزندان ما. اگر آدم قبل از طلبگی ازدواج کرده، میخواهد طلبه بشود، خانواده میخواهند با فضای طلبگی انس بگیرند، این یک سختیهایی دارد. تو مسیر طلبگی بوده، ازدواج کرده حالا یک خانمی میخواهد بیاید یکهو بیفتد وسط یک زندگی طلبگی، یک سختیهایی دارد. اساساً یکی از ابتلائات جدی تو زندگی طلبگی همین همراهی خانواده است که چقدر بفهمد تو رو به عنوان یک طلبه و این زندگی طلبگی رو بتوانم باهاش ارتباط برقرار کنم و هزینه بدهد برایش.
مهمترین چیزی که تو این مسیر به ما کمک میکند حالا اول خب به هر حال شرایط ظاهریاش. به هر حال انسان باید قابلیت فهم مطلب رو داشته باشد. کفی از فهم ذهنی و توان ذهنی رو داشته باشد. صبر باید داشته باشد. باید یک ابتدائیاتی از مسائل اخلاقی و عملی رو بهش منضبط باشد. مقید باشد. اهل حلال و حرام باشد. تقوا داشته باشد. مراقبتهایی رو به هر حال برایش روشن شده باشد. میزانی از وسایل اعتقادی و برایش آن ابتدای امر روشن شده باشد. خدا و پیغمبر و معاد و اینها تا یک حدی. نمیگویم خیلی قوی ولی به هر حال تا حدی که باهاش آنقدر بتواند سوخت تأمین بکند که تو این مسیر طلب قرار بگیرد. عالم غیب رو بتواند باور بکند. وعدههای خدا را تا حدی بتواند بپذیرد و بفهمد.
ولی خب آن شرط اصلی که تو این مسیر گره گشاست و راه کلید حل مشکلات اخلاص و یک ارتباط خوب با خدا داشتن است. یک ارتباط صادقانه و خالصانه با خدا داشتن. این آدم واقعاً بنا دارد به این که حرف گوشکن باشد پیش خدا. مطیع و تسلیم باشد و دنبال بازی نباشد. بعضیها از همان اول دنبال ایناند که میآیند، میروند مثلاً فلان لباس طلبگی از لباسش یک قبای آبی بپوشم، پیادهآبی بپوشم، یک قبای فلان بپوشم، یک عمامه گنده ببندم. اصلاً از اول منبر [بنشینم] مثلاً از اول فلان آدم قاضی بشوم. آمدهام فلان آدم بشوم و آمدهام مطیع باشم. حرف گوش بدهم. ببینم تکلیفم را عمل کنم. و واقعاً من فکر میکنم مرحوم آقای رئیسی یکی از ویژگیهای بسیار مهمی که تو این مسیر خب ما میدانستیم یعنی حالا بیتعارف عرض میکنم ما با دوستانمان گاهی صحبت میکردیم خود ماها تو حالت شوخی و اینها میگفتیم که بابا رئیسی از پس این مشکلات برنمیآید. خیلی مشکلات سنگین [بود]. چقدر مگر ایشان توان دارد؟ چقدر مثلاً یک آدم اگر میتواند کار بکند، بتواند حالا تحول ایجاد بکند، یک حرکتی، یک تأثیری. یعنی برای خودمان دور از ذهن بود که ایشان موفقیتی برایش حاصل بشود که چشمگیر باشد تو جامعه. ارتباط خوب و قوی با امام رضا و اهل بیت دارد. اگر بخواهد کارش پیش برود، از آنجا پیش میرود. ما میدانیم از آقای رئیسی چیزی درنمیآید. نه این که خودش خدایی نکرده بد و اَه و اینها. منظور این بود که از شخص ایشان این کارها، این کارها خیلی بزرگتر از قد و قواره آقای رئیسی بود. اینها کار خود خداست. کما این که تو تشییع جنازه ایشان هم سید [بود]. روحانی مگر چقدر میتواند دلها را منقلب و متحول بکند؟ حالا هر چقدر هم شما بگویی آقا آن رحلت دلخراش بوده، جانگداز بوده، سخت بوده. بالاخره غیرمترقبه بوده. مگر ما کم داشتیم از این حتی تو مسئولین که مثلاً سانحهای برایشان پیش بیاید، مثلاً اتفاقی رخ بدهد. ولی این قضیهای که برای ایشان رخ داد و این احوال، اینها معلوم شد که این اصلاً نه قبلیاش کار آقای رئیسی بوده نه بدیهایش کارهای رئیسی. و آقای رئیسی عظمتش به این بود که بسته بود با یک جای دیگر. سپرده بود به یک جای دیگر. این نکته خیلی [مهم است].
و آنی که ما از آقای رئیسی میشناختیم و میدیدیم این بود که برای خودش تعین ندارد. جایی نبسته، جایی تعیین نکرده. مثل یک سرباز وسط میدان وایستاده دستور بیاید. واقعاً ایشان خودش پا گذاشته است. یعنی من خبر داشتم وقتی که بحث قوه قضاییه به ایشان مطرح شد. خب شما آمدهاید برای ریاست جمهوری اقدام کردهاید. گزینه اصلی ریاست جمهوری تویی. با این هتک حرمت و بیآبرویی و اذیت و آزار با این تخلفات گسترده و خرابکاری، از ریاست جمهوری پس از زدن (حکم) داری برمیگردی (استعفا میدهی؟) آستان قدس که خیلی سطحش پایینتر است و از تشکیلاتی در قیاس ریاست جمهوری دلت خوش است به این که باشد! اشکال ندارد، پیش امام رضا هم (بودم). یکهو میگویم: «امام رضا هم ول کن، برو وسط معرکه قوه قضاییه، فقط فحش بخور!» و خود رها کردن مشهد امام رضا، دوباره برگشتن به قوه قضاییه، در حالی که قوه قضاییه برای ماها مثلاً امثال ما سکوی پرتابی است که بریم تا ریاست جمهوری. همان پشت وایمیستیم تا آخر رئیس جمهور بشویم. قوه قضاییه آمده آستان قدس، از آستان قدس رفته ولی [اگر] ریاست جمهوری رهبر بشود همه مکانیزم برگشت. دوباره برگشت آستان قدس. از آستان قدس دوباره برگشت قوه قضاییه. از هر دو نفری که میآیند بیرون، اگر یکی، اگر دو نفرشان فحش ندهند، لااقل یکیشان فحش میدهد تو قوه قضا [؟]. خدا بهش آبرو و کار که من چه اثر بعد آمد تو ریاست جمهوری کار کرد. مشهد خدا برایش جفت و جور میکرد. شرایط طور دیگری رقم میخورد. از جای دیگری دارد پیش میرود. این مسیر طلبگی این شکلی است. یعنی اگر قرار است آدم چه تو مسیر علمیاش موفق بشود، چه تو کارکردهای اجتماعی وظایفی که دارد به عهده چه تو مسائل علمی، دوباره تو آن کارکردهای علمی خودش، خدمات اجتماعی خودش، اینها با این اندازههای ما و با این کارهای ما و با این انرژی ما درنمیآید. میگوید: «قوت جبرئیل از مطبخ نبود.» با این چیزها کار پیش نمیرود. این از یک جای دیگری باید نمکی داده بشود. از یک جای دیگری باید یک ضربی پشت کار باشد. یک انرژی بیاید پشت کار باید باشد. این به حسب ظاهر دارد پرت میکند ولی این، این پرتاب این نیست که کار را پیش میبرد. آن "وَلَکنَّ اللهُ الرّحمانُ" میرساند. میاندازد به مقصود و به هدف. این آن اصل طلبگی است. یعنی آدم از اول خودش را دوتا چهارتا با خدا بنشیند روبرو بگوید من چکارم و یک عهدی ببندد و پای آن عهد بایستد تا آخر. این آن اصل داستان طلبگی است. البته صلاحیتها هم عرض کردم. به هر حال اگر من میبینم در خودم قوه تفکر، علمآموزی، درس خواندن، آن قدر ذهن پریشان دارم یا مثلاً سطح فکری علمی من شاید آنقدر قوی نباشد که اصلاً با درس و کتاب ارتباط برقرار نمیکنم، شاید اینجا ضرورتی نباشد که این آدم طلبه بشود. خیلی کارهای دیگر هست که میتواند انجام [دهد]. شرایط اخلاقی زندگیام را میبینم که آقا من از واقعاً از یک سری چیزها نمیتوانم دل بکنم. از یک سری مسائل نمیتوانم عبور بکنم. من واقعاً تیپ و قیافه و هیکل و فلان و اینها برایم خیلی مهم است. من مثلاً باید آراستگی صورتم آن طور باشد، قیافهام آن طور باشد. و آن قدر این برایم مهم است که بعداً پوشش طلبگی من را تحت الشعاع قرار میدهد و کلاً اصلاً فضای طلبگی من را تحت الشعاع [قرار میدهد]. بیایم تو سبک زندگیام، تو معاشرتهایم، تو رفتارهایم میبینم. نمیخواهم خیلی سختش بکنم که بگوید آقا من هنوز یک گناهی انجام میدهم نیایم. نه. آنی که کی میتواند ادعا بکند؟ شما مراجع تقلید هم بروید بگویید: «آیتالله گلپایگانی، شما خودت عادل میدانی که مرجع تقلیدی؟» حالا ظاهراً دوست دارم عادل باشم. سعیام را میکنم. شما به مرجع تقلید هم بگوید: «با تو گناه نمیکنی؟» مگر من گناه نمیکنم؟ گاهی نگاه فلان دارم. پس دیگر اصلاً نیایم طلبه شوم؟ نه، آدم میآید. بنایش هم به این است که همین آقا من بیایم تو این مسیر، یک جاهای دیگر دلبستگیهایی دارم. من صبح تا شب تو بازی و توی نمیدانم گیم نات و چه میدانم حال و هوایم آنجاست. بدم نمیآید ها. ولی بیایم میخواهم آنجاها باشم. میشود اینها را با هم جمع کرد؟ من مثلاً اهل فلان نوازندگی و فلان و اینها، مثلاً میشود اینها را با هم جمع کرد؟ من هم آرگم رو بزنم... [با] آداب ابتدایی طلبگی جور درنمیآید. نه این که حالا یعنی کامل طلبهها از این مسائل دورند ولی یک حدی دارد، یک اندازههایی دارد. جوری نباید باشد که جاهای دیگرم بچربد به فضای طلبگی و تحت الشعاع قرار بدهد و طلبگی من بچ[ه] [شود]. کار سیاسی میکنم، کار اجتماعی میکنم ولی طلبهایی هم که کار سیاسی و اجتماعی گاهی آن قدر دیگر طرف درگیر مشغول به مسائل فرهنگی و سیاسی و اینا که یک اسمی از طلبگی دارد. خب این فقط الکی آمده یک جایی رو اشغال کرده، نیازی نیست. اگر واقعاً میخواهد طلبه بشود باید بگذرد. باید برنامهریزی داشته باشد. این که من اینجا میخواهم بنشینم. مقیدم به این سازوکار، به این دم و دستگاه تا انشاءالله بعد این مقدار سال با این درس است که با این برنامه روزی که میخواهم داشته باشم به این خروجی برسد. به این ثمرات برسد. این به هر حال آن قضیه اولیه است که توکل و اخلاص و ارتباط قوی با خدای متعال و اهل بیت رکن اصلی موفقیت تو این مسیر است. و جدیت و پشتکار یک همت فولادی میخواهد که آدم جا نزند تو این مسیر و هر مزاحمی که سر راهش قرار گرفت اتفاقاً انگیزه این رو بیشتر بکند به جای این که انگیزهاش را خورد بکند و پشیمانش بکند، پریشانش بکند و مرددش بکند. به هر حال این هم میطلبد شناخت دقیق.
یعنی چیزی که خیلی مهم است این است که دوستان تحقیق بکنند نسبت به طلبگی. نسبت [به] دروس طلبگی. سازوکار حوزههای علمیه. چند سال طول میکشد. چه درسهایی میخوانند. چه رشتههایی دارد. تخصصیاش چیست؟ غیرتخصصیاش چیست؟ با یک شناخت کاملی وارد بشوند. طلبهها چجوری زندگی میکنند؟ یک طلبه درآمدش چقدر است؟ خانهاش کجاست؟ چکار میکند؟ از چه سالی به بعد چه فعالیتهایی میتواند انجام بدهد که ممرّ در واقع درآمدی باشد برایش. اینها را با شناخت کامل هر کی میخواهد وارد حوزه بشود برود تحقیق کند، مطالعه کند، بپرسد، سؤال کند. با چشم باز بیاید. نیاید بگوید آقا ما چیزی که فکر میکردیم ن[بود].
من به شما گفتم دیگه. ما تو حوزه طلبهها این جوری هم داشتیم. کم هم نبودند که ابتداییات اخلاق و حق الناس و اینها رو رعایت نمیکردند. تا ۲ شب میگفتند میخندیدند. [در حالی که] ما آنجا میخواستیم بخوابیم. امروز شنبه بدون اجازه تا بقیه مسائل تا نحوه حرف زدنشان، غیبت کردنشون، توهین کردنشون، بد و بیراه به استاد گفتنشان. تو گاهی تقلب کردنشون سر کلاس. اینها رو بعداً آمدیم تو حوزه دیدید، جا نخورید. اینها رو داریم. طلبهها هم آدماند. این مدل طلبه هم داریم. از قبل طلبگی بدانید ولی تو سعی کن که این مدلی نباشی. تو جزو خوبهاش سعی کن.
پرحرفی کردیم. استفاده کردیم.
تشکر. سلامت.
برای خود من که خیلی [مهم بود]. سلامت باشی. عزیزانی هم که داشتن دنبال میکردند همین طور باشد. که قطعاً اگر که نکتهای، فرمایشی به عنوان عرضی نداریم ولی خب حالا نکاتی را قبلاً عرض کردیم توی مباحث مفصل.
یک نکتهای که هست این است که تو فضای طلبگی حالا با همه اینهایی که گفتیم از آن قلههای بلند طلبگی ولی گاهی کمالگرایی آسیب میزند به ما. ما مثلاً هی خودمان رو با علامه طباطبایی و علامه حسنزاده و اینها مقایسه میکنیم. نه، همین قدر که چهار تا چیز از احکام خدا یاد بگیریم، از دین یاد بگیریم، با چهار تا عالم آشنا بشویم، با چهار تا آدم خوب حشر و نشر پیدا بکنیم. طلبهها نوعاً فضاشان فضاهای خوب [است]. حالا ما مثال این جوری گفتیم تو دل بعضیها خالی نشود. غالباً فضای طلبگی، فضاهای باصفایی [است]. حالا آن جور هم نیستش که مثلاً دیگر آن قدر بیاخلاق و بیتقوا و اینها توشان [باشند]. طلبه آن شکلی ولی حال و هوا و اتمسفر فضای طلبگی و حوزههای علمیه حال و هوایی است که فضایش فضای دنیاطلبی نیست. فضای صفا، فضای پاکی. اهل تقوا اند، اهل نماز اول وقتند، خیلی اهل نماز شبند، اهل توسلند. طلبه. واقعاً مجالس طلبگی و روضههای طلبگی خیلی متفاوت است [با] روضههای دیگر. آن قدر که این بچهها باصفایند، اهل بکایند، اهل گریهاند. اگر نباشد تو عالم طلبگی غیر از معاشرت با همین بچهها و آشنایی با اینها خودش یک پوئن بزرگ است تو این بلبشوی این روزگار. اگر نباشد تو عالم طلبگی غیر از همین که من عربی یاد میگیرم باهاش بتوانم دعایم رو درست بخوانم. زیارت عاشورایم را لااقل درست بخوانم، خود همین یک پوئن میخواهم. گاهی این نکته رو بگویم که گاهی ما مسائل خیلی مهم و بالا آن قدری ما رو گرفتار میکند که از این مسائل کوچک غافل میشویم و بیانگیزه میشویم. نه، همینها هم بالاخره خودش یک چیزی است تو عالم طلبگی. همین قدر من یاد بگیرم عربی بخوانم مثلاً عربی روایت رو بتوانم عربی بفهمم یا فرض بفرمایید که با چارتا عالم. ما تا طلبه نشده بودیم با خیلی از فضاها اصلاً آشنا نبودیم. تهران چه درس اخلاقی هست؟ چه مکاتبی هست؟ مثلاً جوادی آملی شاگرد علامه طباطبایی! بعد طلبگی این رو فهمیدی که مثلاً علامه طباطبایی شاگردانی دارد، یک مکتب. مثلاً خود همینها تو فضای طلبگی و توی معاشرتها حاصل. این یک نکتهای که نگذاریم آن کمالگراییه ما رو شل بکند. گاهی کمالگرایی انگیزهها را از آدم میگیرد که بابا ما که به آنجا نمیرسیم. ولش کن! نه، قرار نیست آنجاها برسیم. همین این جاها هم برسیم خودش خیلی [است]. دو قدم جلوتر بریم. لااقل از اینجایی که هستم یک کم در بیایم. فاصله بگیرم. این خودش به هر حال خیلی نکات هست. رعایت آداب تو ارتباط با اساتید و ارتباط با علما، اهل مطالعه بودن، پیگیر بودن، تلاش داشتن، اینها همهاش نکاتی است که تو عالم طلبگی خیلی مهم است. ولی خب نکته اصلی شاید همان باشد که آدم بشناسد طلبگی و اهداف طلبگی رو با آن انگیزه پاک و با آن مجاهدت وارد بشود. استادی داشتیم. چند [نفر] معروف شده، اسمشان رو میتوانم بیاورم. حاج آقای فروغی که تلویزیون این یکی تو سال خیلی زیاد نشان میدهند ایشان میفرمودند: «من روزی که خیلی...» خود ایشان با حال خاصی این رو تعریف میکرد. گفتنشان جوری بود که حال آدم هم عوض میکرد. ایشان فرمودند که: «من روزی که میخواستم طلبه بشوم، ظاهراً از اردبیل ایشان مشهد بود، حوزه مشهد. ایشان فرمودند: «روزی که حرکت کردم از اردبیل به سمت مشهد، قید همه چیز رو [زدم].» خیلی جمله یک حالی داشتم. «آن قدر حال من آنجا از همه کس و همه چیز بریده بود، فقط خدا بود که، فقط به خاطر خدا از همه چیز کندم، آمدم سمت طلبگی. که الان وقتی کارم به بنبست میخورد، خدا را به حق آن ساعتی که همه چیز رو ول کردم، آمدم طلبه شدم قسم [میدهم]. حاجتم را به واسطه آن قسم میگیرم. خدایا تو رو قسمت میدهم به آن لحظهای که به خاطر تو همه چیز رو رها کردم، آمدم طلبه شدم.» خیلی لطیف است. چه حالی بوده آن لحظهای که واقعاً کنده از همه [چیز]. البته خب ما خیلی وقتها قدم اول برمیداریم ولی بعدها و هزینهی سختی زیاد. این که بتواند تو آن قدم مستقر بشود و بماند، خیلی ارزشمندتر است. آنه. به هر حال خیلی لحظه باشکوهی است آن لحظهای که آدم انتخاب میکند. و شیرینیهایش هم نقداً خیلیها همان لحظات اول میکشند تو مسیر. وقتی قرار میگیرند یک سبکی خاصی دارد. آدم احساس میکند حالش حال کسی که از دنیا رفته. یعنی آن قدر سبک است. خلاص شدیم از هر چی چک و فلان و ما خب همین جور خودمان هم تو عالم طلبگی ما تک فرزند بودیم. دو دهنه مغازه پدرمان بهترین جای کرج داشت در واقع. همان وقتی هم که بودیم سن و سال کم. تا حدی، مغازه. ۱۵ سالگی همه کاره مغازهها بودیم تا یک حد و ... و همان موقعش مثلاً درآمدش آن موقع درآمد خیلی زیادی بود. عالم طلبگی. آن قدر شیر کیک خوردیم که کبدمان اینها دچار مشکل شد. هنوز هم آثار کبدیام [هست]. دیگر سالها تنهایی در قم. سه چهار سال تنها زندگی کردیم. مشکلات مختلفی که ... ولی الان که نگاه میکنم میبینم میصرفید. بلکه بیشتر از اینها میصرفد هزینه دادن برای این مسیر. اگر این مسیر این است، خیلی بیشتر از اینها میصرفد. چیزهایی که دادیم کم بوده. چیزهایی که گرفتیم زیاد بوده. خیلی شیرین است عالم طلبگی. چون عالمی است که آدم میتواند تجربه کند داد و ستد با خدا را. البته از آن ور هم به هر حال چیزهای نقد کم ندارد. همین معارفی که برای آدم حاصل میشود. ذهنیتی که عوض میشود. دائماً آدم این احساس پویایی فکری و عملی را در خودش مییابد. چقدر ما غافل بودیم، چقدر جاهل بودیم، چقدر پرت بودیم، چقدر مسائل را غلط میفهمیدیم. اصلاً حالیمان نبود. این کلمهای که داریم میگوییم غیبت است. این مدل حرف زدن چقدر گرفتار میکند در قیامت. اینها یک آدابی دارد، یک مواظبتی دارد. آدم کنش سیاسیاش این طور باشد. در مورد دیگران باید این طوری حرف بزند. تو رفتار دیگران آن قدر باید دقت داشت. همینها خودش کلی است. دیگر حالا اگر بتواند آدم توی موقعیتهایی قرار بگیرد که خودش پاک شده باشد و هم بتواند دیگران رو دعوت [به] مسیر پاکی بکند، آن که دیگر اصلاً آن شغلی است که خدا به مقربترین افراد درگاهش که انبیا بودند، عنایت فرمود. آقا فرموده بود: «اگر شغلی رو خدا بیشتر از این دوست داشت، به آن افرادی که بیشتر از همه دوست داشت، آن شغل را میداد.» که آن شغل همین شغل آخوندی و طلب [؟] محبوبترین خلایق پیش خدا محبوبترین شغل رو گرفتند که همین شغل هدایتگری [است]. به هر حال اینها نکاتی است که تو این مسیر هر چقدر آدم توجه داشته باشد و البته دائماً مرور میخواهد. عرض میکنم چون دوراهیها و وقت هزینهها که آدم قرار میگیرد یکهو احساس میکند نمی [تواند]. خیلی دوستان همین جا تو همین مدرسه ما بچههای طلبهای داشتیم. خب من اینجا خیلی کلاس داشتم دیگه تو مشکات گوشه و کنار کلاس داشتم. بچههایی داشتیم که مثلاً ۳ سال ۴ سال هر جا خواستگاری رفته بودند به خاطر طلبگی واقعاً طلبگی شان کنده واقعاً پشیمون [شدند]. داشتن طلب [میکردند]: «آخه چی بود ما انتخاب کردیم؟» هر جا میرویم تا بگوییم طلبهایم، میگویند نه به طلبه زن نمیدهد، طلبه ازدواج نمیکند. سختیهای ازدواج طلبگی و اینها رو لمس کردیم. به نحو [؟]. ولی بعدش هم هست که خدا یکهو یک همسری نصیب طلبهای میکند که همه عالم انگشت به دهان میمانند که اصلاً مگر همچین موجود [ی وجود دارد]؟ اینها همهاش با همه آنجا آدم میگوید: «آقا من من ۴ سال تو قفل من رو قرار داده بود تا ازدواج با شما نصیبم بشود ولی الان که روزی نصیبم شده میگویم ای کاش من تا ۴۰ سال هم جا داشت تحمل سختی بکنم که خدا همچین روزی نصیب [م] کند.» میخواهم بگویم مسیر طلبگی این شکلی است. "لَِاسْتَقَامُوا عَلَی الطریقِ لَاَسْقَیْناهم مَاءً غَدَقاً." اگر اینها تو این مسیر ایستادگی کنند یک آب گوارایی بهشان مینوشانیم. در شمار جن سیراب میشوی، قشنگ آن عطش میخوابد. و با همه وجودت لمس میکنی عنایت و موهبت خدای متعال. نکات اصلی است که به هر حال تو طلبگی هست. دیگر نرسیدیم در مورد دروس و ساختار درسی و فقه و اصول و تفسیر و مسائل این شکلی صحبت بکنیم که آن خودش یک فصل دیگری [است]. مباحثی که حالا آن دوستانی که به هر حال این قدم اول رو برای خودشان حل کردند، تو قدم دوم میشود در مورد آنها باهاشان صحبت [کرد]. انشاءالله فرصتهای بعدی هم خدمتتان برسیم استفاده بکنیم.
**استاد:** نه عرضی نیست. فقط التماس دعا داریم از همه عزیزان. دیگر عرض کردم شهادت امام رضا علیه السلام در پیش است. ایام خاص زیارتی. روز دحو الارض در پیش داریم. شهادت امام جواد علیه السلام در پیش داریم. که ایام خیلی مبارکی است انشاءالله از این فرصت استفاده کنیم و از این فرصتهای معنوی انشاءالله نهایت استفاده رو ببریم. بعدش که دیگر دهه اول ذیالحجه و ۱۰ روزی است خدای متعال قسم خورده و لیال العشر به این شبهای دهگانه خدای متعال قسم خورده. این فرصتها رو انشاءالله قدر بدانیم و استفاده بکنیم. آن اندوختههای اصلی که آدم میتواند باهاش توان برای خودش ذخیره بکند برای وقت حادثهها و کوران امتحان تو این جور مسائل حاصل میشود. تو آن زیارت امام رضا و توی آن اعمال ذیالقعده و اعمال ذیالحجه و اعمال دحو الارض تو آن وقتهاست که آدم میتواند چیزی برای خودش ذخیره کند که وقت حادثه از هم نپاشد. انشاءالله از این فرصتها استفاده کنیم و همدیگر را هم از دعای خیر محروم نکنیم. و صلی الله علی سیدنا محمد و… [ناشنوا]
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...