طلبگی بهمثابه غربت امیرالمؤمنین و تنهایی کربلا
• فشارهای اجتماعی و تحقیر مداوم روحانیت در جامعه
• فقر و معیشت دشوار بهعنوان هویت ذاتی طلبگی
• تجربه توهین، طرد و خشونت علیه طلاب در اجتماع
• انسان رَبانی در برابر انسان رُباتی در نگاه قرآنی
• حوزه علمیه بهعنوان تنها پرورشگاه علامه طباطباییها
• پیوند معرفتی و علمی همه علوم اسلامی در طلبگی
• نقش بانوان چادری در خط مقدم دینداری امروز
• چالش جدی مخالفت والدین با مسیر طلبگی فرزندان
• طلبگی بهعنوان میدان اثبات صداقت در یاری اهلبیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
تسلیت عرض میکنم شهادت آقا و مولامون حضرت جعفر بن محمد، امام صادق (علیهالسلام) را محضر نورانی حضرت بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه) و خدمت تمام شیعیان و محبین امام صادق (علیهالسلام). انشاءالله که شیعه خاص و خالص آن ذات مقدس باشیم و مایه چشمروشنی و دلگرمی امام صادق باشیم، انشاءالله؛ و زندگیمان حکایت کند از مرام و مکتب و حقانیت امام صادق (علیهالسلام). انشاءالله که گفتوگوی امشبمان تقدیم باشد به ساحت نورانی امام صادق (علیهالسلام) و دست ولایی آن بزرگ، انشاءالله این جلسه را هدایت کند و بحثمان به سمتی پیش برود که موردنظر و موردعنایت خود آن بزرگوار باشد.
موضوع این جلسه هم کاملاً مرتبط با امام صادق (علیهالسلام)، مکتب امام صادق و شاگردی امام صادق (علیهالسلام) است که **طلبگی** است. خیلی سریع و صریح وارد بحث میشوم. بحث مهمی است و معمولاً هم پرهیز داشتیم از اینکه در این موضوع با صراحت صحبت بکنیم؛ ولی خب بههرحال وقایعی که این چند سال رقم خورد، خصوصاً واقعه اخیری که برای برادر عزیزمان، دوست خوبمان، رفیق شفیقمان، جناب آقای حجتالاسلام مهندس محمد سجاد جهانگیری رقم خورد، خیلی این مسئله را در ذهن ما تقویت و تثبیت کرد که لازم است گفتوگوی جدی در مورد طلبگی داشته باشیم.
ظاهراً آقای جهانگیری هم در جلسه حاضر است از تخت بیمارستان و نوشته: «اسم ما را نبرید حاجآقا!» بله، خدا انشاءالله که صحت و سلامت و عافیت کامل به این برادر خوبمان، به برادر عزیزمان انشاءالله عنایت بکند و انشاءالله که همهمان در این مسیر نورانی بتوانیم خوش بدرخشیم و حرکتمان مورد رضایت باشد، انشاءالله.
در مورد طلبگی، همیشه بنده طی سالها وقتی که با عزیزانی مواجه میشدیم که شوق داشتند نسبت به طلبگی و علاقه داشتند، رغبت داشتند، میآمدند میپرسیدند در فضای دانشگاه، در محیطهای دیگری که حالا با جوانها و غیرجوانها مرتبط بودیم، بنده همیشه این را عرض میکردم که طلبگی کار سختی است، طلبگی مشکلات زیاد دارد و همیشه سعی میکردم رأی افراد را بزنم! میگفتم که نیایید آقا، طلبه نشوید! معیشتش میلنگد، هشتتان گرو نهتان است. اعتبار اجتماعی نوعاً طلبهها وجهه اجتماعی ندارند، فحش خواهید شنید در جامعه، مهجور و مظلوم واقع میشوید. خواستگاری میروید بهتان زن نمیدهند. با اقلیت زندگی، با همراهی حقارت و تحقیر باید زندگی کنید. درس باید بخوانید؛ درس خواندنهای فجیعی که مغز آدم را میپوکاند. درسهای طلبگی درسهای سنگینی است، درسهای سختی؛ حوصله میخواهد، وقت مبسوط باید برایش گذاشت. شبانهروزت را باید خالی کنی از بسیاری از تفریحات و گشتوگذارها و رفتوآمدها و اینها، باید خودت را محروم کنی، اگر میخواهی درست طلبگی بخوانی. و خدمت شما عرض کنم که همینطور مسائل مختلفی که در مورد طلبگی، سختیها و ابتلائات و گرفتاریها و مشکلات فراوان طلبگی را معمولاً ما یادآوری میکردیم. بهحمدالله معمولاً دوستان هم عاقل بودند و وقتی اینها را میشنیدند، منصرف میشدند از طلبگی! یکم عقلشان را کار میانداختند و خودشان نمیآمدند، با زبان خوش میفهمیدند که جایشان در حوزه نیست، باید جای دیگری کار بکنند.
امشب میخواهم یک بیان دیگری داشته باشم. همان حرفها را بهنحو دیگری میخواهم عرض بکنم. امشب میخواهم مجدداً عرض بکنم که طلبگی مشکلات زیاد دارد. همین آقای جهانگیری خودمان که حالا در جلسه هم حاضر است، دیروز توی بیمارستان یک خاطرهای را یادآوری کردم و ایشان هم حالا یادش بود. چند وقت قبل، جهانگیری توی اتوبوس نشسته بود و یهو یکی میآید عمامهاش را برمیدارد و از اتوبوس فرار میکند، میرود. دیگر خب، بالاخره ایشان شوکه شده بود و با ناراحتی تماس گرفت، همان شب همان لحظات، گفت که فلانی، من خلاصه توی شوکم الان. اینجور باهام برخورد شده، آنجور شد و اینها، یکم با من صحبت کنیم. این قضیه مال تقریباً شاید چهار ماه پیش است. به ایشان عرض شد که: «اینکه چیزی نیست. ما باید خودمان را برای چاقو و شمشیر و این چیزها آماده کنیم و این ابتلائات در راه حق [است] برای اینکه خدای متعال ببیند ما چقدر صادقیم، حرفهایی که میزنیم، ادعاهایی که میکنیم، چقدر حاضریم هزینه بدهیم بابت این چیزی که انتخاب کردیم.» از ابن سکیت، آن شب یادم است صحبت کردند با ایشان که اینها در راه بیان حق، زبانشان را از پس سرشان بیرون کشیدند. جناب ابن سکیت همچین شخصیتی [است]؛ اهوازی، خوزستانی، محاصره امام هادی (علیهالسلام) بوده. خلاصه دیروز توی بیمارستان بهش میگفتم: «یادته این قضیه را؟» گفت: «آره.» گفتم: «به چاقوش هم رسیدی الحمدلله!»
و میخواهم عرض کنم که طلبگی همه اینها را دارد: فقر سنگین و اعجابانگیز، تحقیر اجتماعی. توی خیابان که راه میروی، بنده خب، خیلی برایم پیش میآید نگاههای سنگین و نفرتآمیزی که از افراد گاهی انسان میبیند نسبت به خودش، خیلی واقعاً شگفتانگیز است؛ یعنی معادل ندارد کسی اینجوری با آدم صحبت بکند و اینجوری نگاه بکند، اینجور برخورد بکند. امشب میخواهم عرض بکنم که طلبگی یعنی فقر، یعنی محرومیت، یعنی غربت، یعنی تنهایی، یعنی کشته شدن، یعنی توهین شنیدن، یعنی متهم بودن، یعنی منفور بودن. همه اینها را میخواهم عرض کنم که هست. این جمله را تا حالا نگفتم، امشب میخواهم عرض بکنم. تفاوت بحث امشبمان با همه مشاورهها و گفتوگوها در این جمله است. میخواهم عرض کنم که طلبگی همه اینها هست، ولی اگر تویی که در مجلس روضه حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) مینشینی، به سر و سینه میزنی، میگویی: «کاش من مدینه بودم، امیرالمؤمنین تنها نمیشد.» از غربت فاطمه زهرا میگویی، روضه فاطمه زهرا را میشنوی، گریه میکنی از اینکه شبها در منزل مهاجرین و انصار میرفت و کسی جواب نمیداد. از اینکه کسی نبود پشت در خانه دفاع کند، حمایت کند از آن تنهایی امیرالمؤمنین. تویی که گریه میکنی از غربت امیرالمؤمنین در کوفه. تویی که گریه میکنی از مظلومیت امام حسین (علیهالسلام) در ظهر عاشورا که «هل من ناصر»اش را کسی نبود جواب بدهد.
به تو میگویم که تو الان وسط میدانی هستی که فاطمه زهرا دارد صدا میزند، امیرالمؤمنین ندای غربتش بلند شده و امام حسین (علیهالسلام) دارد «هل من ناصر ینصرنی» میگوید؛ و اگر راست میگویی و اگر مرد میدانی و اگر آمادهای برای نصرت و اگر تا بهحال همه اینها که میگفتی راست بوده، بسمالله! این گوی و این میدان. این میدان طلبگی. این همان جنس غربتها و مظلومیتهاست؛ و آدمهایی که اینجا بیایند مردانه در میدان، میتوانند سرشان را بالا بگیرند و صادقانه نشان بدهند که اگر بودند در مدینه، میایستادند و دفاع میکردند. اگر بودند کربلا، برای امام حسین (علیهالسلام) شمشیر میکشیدند، زخم برمیداشتند. اگر بودند در کوفه، غم امیرالمؤمنین را به جان میخریدند، سنگ امیرالمؤمنین را تا آخر به سینه میزدند. که امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «اگر به تعداد این گوسفندان من یار داشتم، نمینشستم.» که راوی میگوید: «شروع کردم شمردن، دیدم ۱۷ تا بوده!» ۱۷ تا پای کار. بله، ۴۰۰۰ تا آمدند و نشستند و گوش کردند و حدیث نوشتند و رفتند! ولی ۱۷ تا پای کار نبود. در اطرافیان امام صادق (علیهالسلام) این میدان میدان طلبگی است.
حالا البته برای بعضی سؤال است که خب برای خانمها اینها چه ربطی دارد؟ بله، خب برای خانمها هم البته خوب خانمها این هویت طلبگی را بهاینصورت، با نمادهای خودش حمل نمیکنند. ولی سازوکار طلبگی که حالا عرض خواهم کرد، آن سختیها و فشارها و آن فعالیتها و زحماتی که در واقع در این مسیر افراد متحمل میشوند، آن دیگر مرد و زن ندارد. آن جنس کار ترویج این مکتب و هزینهدادن برای مکتب، دلسوزی کردن و به میدان آمدن و گفتوگو کردن و از جهاتی بار علمی را انسان داشته باشد، بتواند یک قوّتی داشته باشد از لحاظ علمی و فکری و شناخت نسبت به مرام اهلبیت، معارف اهلبیت، اینها مرد و زن ندارد و نصرت هم اینجا هم از جانب مردها برمیآید، هم از جانب زنها؛ و هر کدام از جنس خودشان میتوانند در این میدان وارد بشوند و کار بکنند.
غرض اصلی همین است که امروز اتفاقاً بهخاطر فشارهای مضاعفی که طلبگی، عرض کنم حتی دیانت... خب شما میبینید لباس روحانیت این ایام آماج حملات، فشارها و توهینها و اینها بوده؛ ولی چادر فاطمی بانوان ما هم کم نداشته چیزی. و الان یک خانم چادری همانقدر در معرض خطر و در معرض هجوم است که آقای روحانی با لباس طلبگی در معرض خطر. و اساساً امروزه نرخ دینداری بالا رفته، هزینهها بالا رفته. بدجور تورم خورده به دینداری! سخت است طلبهبودن و طلبهشدن و دینداری کردن. انسان بخواهد در این مسیر وارد بشود و هزینه بدهد و کار کند. حالا هم برای آقایان این بحث مهم و لازم است (البته از جهاتی بحثمان خب طبعاً جنبه مردانهاش از جهاتی غلبه دارد.) و هم برای خانمها از جهت اینکه آن استحکام دینداری و فهم دین، شناخت دین و استقامت در مسیر دینداری بههرحال بهواسطه طلبگی حاصل میشود و طلبگی نقش کلیدی در این بحث دارد.
خب ما بحثمان را وارد مسائل طلبگی و سؤالات عزیزان باید بشویم و این نکتهای بود که حالا از بیرون بهعنوان مقدمه بحث اشاره کردم. حالا در قالب سؤالات دوستان، انشاءالله مطالب بیشتری را بهش خواهیم پرداخت. آقای فاطمی اگر سؤالات را آماده دارید... یکی از سؤالاتی که خیلی زیاد پرسش شده که ما تمایل داریم بریم حوزه، اما خانواده مخالفند بهواسطه شرایطی که در آینده برای طلبه پیش میآید. این... بله، خدمت شما عرض کنم که چند تا نکته است اینجا. اینی که حالا والدین مخالف با طلبگیاند، البته شاید این سؤال اول نبود برای ورود به بحث طلبگی. جا داشت که حالا از ابعاد دیگری وارد طلبگی بشویم؛ ولی شاید فکر میکنم بیشترین حجم سؤال همین موضوع بوده در جهت در واقع فراوانی سؤال. چون سؤال رتبه اولی است، حالا این را مطرح میکنیم و طبعاً پاسخ بنده هم سؤالات دیگری را از جانب دوستان خواهد [داشت].
ببینید چند تا مسئله: مسئله اول این است که واقعش این است که من و شما در خیلی از مسائل وقتی به نتیجه میرسیم، لنگ نظر والدین نمیمانیم. خیلی از افراد در خیلی از کارها رفتند که پدر و مادرشان از آن اول راضی نبود. طرف میگوید: «من نمیدانم فوتبالیست شدم، بابام از اول راضی نبود. الان شدم کاپیتان تیم ملی.» آن یکی میگوید مثلاً من رفتم در خط نقاشی، بابام از اول راضی نبود. آن یکی میگوید من شاعری میکردم، ننه بابام از اول راضی نبودند، میگفتند: «بشین درسات را بخون!» بنده نشنیدم در مورد چیزهای دیگری که مثلاً افراد لنگ این باشند که در آن چیزهایی که دوست دارند و واقعاً بهش رسیدند که استعدادشان است که اینجا مثلاً با مخالفت پدر و مادر چه کنند، آنجا میروند، کاری هم به پدر و مادر ندارند. حالا اینجا بههرحال گاهی حالا خوب یا بد، حس تکلیفگراییمان گل میکند که پدر و مادر مخالفند. حالا اصلش البته خوب است؛ یعنی اینی که انسان حواسش هست به اینکه مخالفت با والدین نکند، این اصلش خوب است، وظیفهمان هم هست. ولی یکمی آدم احساس میکند که خود این یک راه دررو شده برای فرار از وظیفه. یک چیز خوبی است دیگر. برای اینکه سختی و اینها هم دارد و یکمی احساس میکنیم احساس وظیفه میکنیم که مثلاً برای طلبگیمان، خب دیگر پدر و مادر یک مخالفتی [کردند؟]، مخالفت کردند دیگر! الحمدلله طلبه گفتش که: «بعد از نماز صبح حال مطالعه بهم دست داد. دیدم خیلی الان حالم حال مطالعه است. استغفار کردم، الحمدلله برطرف شد!»
خلاصه طلبگی و وظیفه و اینها دست میدهد، یک چیزی میآید، یک قولی از یک گوشهای میآید، خلاصه آراممان میکند به اینکه این کار ما نیست. نکته اول این است که شما باید وظیفه را تشخیص بدهید. فارغ از اینکه دیگران چه میگویند. خودتان را مواجه کنید با قضیه. بررسی کنید که طلبگی یعنی چه، وظیفهاش، وظیفه بودن طلبگی به چه معناست و آیا در توان من هست، از من برمیآید، نمیآید؟ این را نکته اصلی و کلیدی است که باید بهش توجه داشت که حالا پارامترهایی دارد که انشاءالله عرض خواهم کرد. در مرحله دوم باید بعد از اینکه انسان شناخت دقیق پیدا کرد نسبت به اینکه طلبگی چیست و جایگاهش چیست، آن [را] پیگیری بکند، ببیند که حالا نسبت پدر و مادر و امر و نهی پدر و مادر در این قضیه چیست، جایگاه پدر و مادر چیست. و مرحله سوم اینکه حالا اگر دیگر واقعاً رسید به اینکه طلبگی لازم است و در این مسیر باید قرار بگیرد، مواجههاش با پدر و مادر باید به چه نحوی باشد. این چند تا نکته، نکات کلیدی است.
نکته اول این است که طلبگی به معنای شناخت دین... من یک مقدمهای دارم برای ورود به بحث طلبگی، این را اول عرض میکنم بعد به بحث والدین میرسم. البته چند تا مقدمه دارم، یکیش الان عرض است. از یک دریچهای میخواهم به بحث طلبگی بپردازم که یکمی متفاوت خواهد بود و کمک میکند به بحث. نکته اول این است که ما انسان را از دو ساحت میتوانیم ببینیم و تفسیر کنیم. در واقع انسان را به دو بیان میشود تحلیل کرد و تفسیر کرد. ما دو نوع انسان داریم، دو گونه انسان داریم. ما دو تا انسان داریم: انسان اول، انسان ربانی. انسان دوم، انسان رباتی. شبیه هم هم نوشته میشود: انسان «ربــانی» و انسان «ربــــاتی».
انسان رباتی انسانی است که اگر انسان نباشد و ربات هم جای او باشد، از پس کارهای او برمیآید. امروز یک کلیپی میدیدم که یک جایی مثلاً توی فرودگاهی یک خانمی را گذاشته بودند این چیزها را، ساکها را که پرت میکردند توی [بار] هواپیما، این خانم وایستاده بود مهار میکرد که نخورد به در و دیوار. بعد از پنج روز آن خانم را بردند، جایش یک تکه ابر گذاشتند. پرت میکنند، یک تکه ابر آن ابره کار این خانم را میکند! یعنی خانم تا حالا داشته حقوق میگرفته بابت یک تکه ابر! از پس این کار برمیآمد و ضربهگیر بوده دیگر. این فقط ساکها بهش میخورد، خورد نشود. بعد با خودم فکر میکردم که ما شاید بشود گفت اکثر مشاغلمان در این عالم از همین جنس است؛ یعنی ما اگر نباشیم، جایمان یک تکه ابر بگذارند، یک دانه ربات بگذارند، اینها از پس کارهای ما برمیآیند. پول مثلاً بگیریم، تحویل بدهیم. آتشنشان مثلاً باشیم، بریم یک جایی خاموش کنیم، خب، ربات میشود تعریف کرد، طراحی کرد برای آتشنشانی. ربات را میشود تعریف کرد برای آمپول زدن. ربات را میشود تعریف کرد. با هوش مصنوعی آره، جراحی میکنند. هوش مصنوعی و ربات و اینها جراحی انجام میدهند. پزشک میشوند. کارهای ساختمانی، بنایی، کارگری، عملگی، نجاری، آهنگری، اینها همه از پس رباتها برمیآید.
حالا بامزگیاش این است که به طلبهها میگویند: «شما کارتان چیست؟» بعد منظورشان این است که از این کارهای رباتی چی انجام میدهید؟ و میگویند شماها مثلاً مفتخورید؛ چون معادل رباتی ندارید، از آن کارهایی که رباتها میتوانند بهجای شما انجام بدهند، چون انجام نمیدهید، شما مفتخورید! آنقدر ارزش و ضد ارزش قاطی شده! البته ما برای همه مشاغل ارزش قائلیم، همه محترماند، با چشم تکریم هم به همه مشاغل نگاه میکنیم. ولی میخواهیم ببینیم که در این مشاغل رتبهبندی فضیلت به چه نحوی است؟ کدامش ارجح است؟
طبعاً انسان ربانی و کاری که او میکند که از پس ربات برنمیآید، این کار نسبت به همه کارها ترجیح دارد. فرض بفرمایید من آچارکشی ماشین کنم، مثلاً تعمیرکار بشوم. فرض بفرمایید که مثلاً نمیدانم... هر شغلی که میخواهید بگویید دیگر. من تحلیلش کنم برایتان. شما انواع و اقسام مشاغل را بگویید. پرستاری مثلاً انجام بدهم، بفرمایید که پلیس مثلاً بشوم. اینها همهاش از پس ربات برمیآید و ما حتماً در آینده رباتهای هوشمندی را خواهیم داشت که این مشاغل را دست خواهند گرفت. هوش مصنوعی دارد به این سمت میرود که از پس این سؤالات و پاسخ به این سؤالات و اینها... کار ویژه انسان درست کردن خانه و ساختمان و ماشین و آمپول زدن و اینها نیست. انسان نیامده در این عالم که بنا بشود، نجار بشود، خیاط بشود. هر چند اینها مشاغلی است که خود انبیا هم اینها را داشتند. حضرت ادریس خیاط بوده، حضرت ابراهیم بنایی کرده، پیغمبر اکرم چوپانی کرده. خدمت شما عرض کنم که این مشاغل، مشاغلی بوده که انبیا داشتند ولی اینها کار ویژه انبیا نبود. اینها شغل انبیا نبود. انبیا در این صنف نبودند. پیغمبر یکی از اعضای اتحادیه چوپانها نبوده. حضرت ادریس رئیس صنف خیاطها نبوده. دقت میفرمایید؟ توی این کسوت تعریف نمیشدند. اینها بروزی در این عرصه داشتند، ولی کار ویژهشان انسان بوده و ساخت انسان. انسانی بهموازات ابدیت، انسانی بهموازات حقیقت. انسانی بهموازات حقیقت. این خیلی نکته کلیدی و مهمی است.
اگر این مسئله خوب تحلیل بشود که خب جای تحلیل هم دارد و جای بحث مفصل دارد، معلوم میشود که جایی غیر از حوزه... البته حالا در مورد حوزه حرف زیاد است. بنده اینی که عرض میکنم منظور حوزه موجود با این ساختار فشل و اشکالاتی که بهش وارد است از حیث علمی، از حیث اجرایی، ساختاری که دارد، مدلی که دارد، این نیست. ما از این حوزه دفاعی لزوماً نداریم و تشویقی هم لزوماً به این حوزه نداریم. هر چند بههرحال همینیم که هست، بههرحال دیگر از این بهتر هم علیالحال نداریم. یعنی جایی هم بهتر از این در قیاس با بقیه جاها نداریم. ولی این هم به نسبت آن چیزی که باید باشد، خیلی فاصله دارد.
اگر انسان قرار است که ربانی باشد، ک** رَبّانِیّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ** (قرآن میفرماید که ربانی شدن بهواسطه یاد گرفتن کتاب است.) قرآنآموزی، فراگیری قرآن که انسان را ربانی میکند. انسان ربانی، انسان قرآنی است، انسان قرآنفهم است، انسان مأنوس با قرآن است. انسانی است که از قرآن و حقایق و اسرار و معارفش سر درمیآورد و این انسان، معادل ندارد و ربات از پس کار او برنمیآید. ربات قرآنخوانی و قرآن فهمی و نشر قرآن از او برنمیآید. کشف قرآن، افشای حقایق قرآنی از او نمیآید. علامه طباطبایی را نگاه کنید، امام خمینی را نگاه کنید. اینها انسانهای ربانیاند. اینها انسانهای قرآن! مونتاژ و تولید حوزه و اینها از جای دیگری برنمیآید. یعنی هیچ جای دیگری، دانشگاه با همه خوبیهایی که دارد، در همه رشتههای تخصصیش، از پس این کار برنمیآید.
بنده خب خودم دانشگاهیام دیگر، اینها همه میدانند و سالهای سال است که ارتباطم با دانشگاه، ارتباط بسیار قوی است و همیشه با دانشگاه و دانشجو در ارتباط بودم و هستم و با رشتههای مرتبط خودمان هم [ارتباط داشتم]. از رشته ادبیات عرب گرفته، فقه، حقوق، کلام، فلسفه، عرفان... چیزی که بنده میبینم با همه احترام و ارزشی که برای دانشگاه و دانشگاهیان قائلم (ببینید بحث من امشب اصلاً در مقام تحقیر اصناف و مشاغل و رشتههای دیگر نیست، در مقام بیان فضائل حوزه است که اینها معمولاً مورد [توجه]، مورد توجه واقع [نمیشوند]). برتری حوزه در قیاس، این یکی از عجایبی است که برای بنده خیلی جالب است این است که مثلاً اگر با متخصص حقوق مینشینم، میبینم از فلسفه سر درنمیآورد. با مثلاً فیلسوف مینشینم، میبینم که مثلاً در ادبیات عرب جای کار جدی دارد. با اونی که ادبیات عرب خوانده مینشینم، میبینم از عرفان مثلاً اطلاعات زیادی نداشته باشد. همینجور رشتههای [دیگر]. این رشتههای جزئی که مرتبط با علوم حوزویه وقتی نگاه میکنم، میبینم که این میلنگد. پیوستش با سایر علوم اسلامی نقش و ضعف [است]. و از خود آن متخصص آن رشته نیست. او درسش را خوب خوانده. فلسفهای که بهش درس دادند، حقوقی که بهش درس دادند، ادبیاتی که بهش درس دادند، خوب خوانده. ساختار و نهاد علمی او کشش نداشته برای این پیوستار فراگیر بین علوم اسلام.
ولی شما اگر یک طلبهای که واقعاً خوب درس خوانده و از ظرفیتهای طلبگیاش استفاده کرده نگاه کنید، میبینید در ادبیات عرب میتازد، در فقه میتازد، در حقوق میتازد، در فلسفه میتازد، در عرفان میتازد، در تفسیر میتازد و همه اینها را حوزه در اختیارش قرار داده و این جایی گیر نمیآید. این مال حوزه است. اینی که یک طلبه راه برایش باز است و امکانات فراهم است که هر جایی از این علوم اسلامی تا هر حدی که میخواهد برود. یکی مثل علامه طباطبایی در همه اینها مجتهد و صاحبنظر و صاحب مسلک و مکتب میشود. یک حرف نویی میزند فوق همه آن چیزی که دیگران گفتند. این مال حوزه است. حوزه یعنی این.
حالا چند تا طلبهها به این میرسند؟ بله، میتوانم بگویم کمتر از یک درصد. ولی خب مگر در دانشگاه هم همه مثلاً پروفسور حسابی میشوند؟ مگر همه انیشتین میشوند؟ در دانشگاه، دانشگاه، ظرفیت فیزیکش این است که میتواند کسی را پروفسور حسابی کند. یک ادعاست دیگر. شاید در عمل هم ثابت شده. ما هم ادعایمان این است که حوزه ظرفیت این را دارد که علامه طباطبایی پرورش بدهد؛ و جای دیگر هم از پس این کار برنمیآید. علامه طباطبایی فقط مال حوزه است. دانشگاه عقیم از این است که علامه طباطبایی پرورش بدهد. حالا تازه من علم را گفتم دیگر. بقیه چیزها که جنبه فنون و صنعت پیدا میکند و جنبه رباتی پیدا میکند، یعنی بقیه جاها عقیم از این نیست که کارگر و بنا و نجار و خیاط و اینها پرورش بدهد. ما در مورد ساحت علم داریم صحبت میکنیم. آن هم علوم خاصی که جنبه ربانی دارد. علومی که جنبه توحیدی و معارفی دارد و به باطن عالم انسان راه میدهد. در دانشگاه، آن انقطاع است، آن تکثر است، با همه خوبیهایی که رشتههای دانشگاهی دارد و با همه تجلیلی که ما نسبت به تحصیلکردههای دانشگاه داریم. بنده دوستان زیادی دارم، شخصیتهای دانشگاهی، و بهشان واقعاً علاقهمندم و ارادت داریم و احترام میگذاریم، ارزشمندند و بعضیهایشان هم صاحب سبک، صاحب نبوغاند، واقعاً کار کردهاند، زحمت کشیدهاند؛ ولی این خلا دیده میشود. یعنی آدم میبیند که دانشگاه برنمیآید از پس طباطبایی ساختن و دانشجوها را میبینم که اگر هم چیزی دارند، سر سفره طباطباییها نشستهاند و از حوزه است که به دانشگاه میبارد. این یک چیز واضح و نمایانی است. از آقای حسنزاده، آقای جوادی و شهید مطهری و آقای مصباح و امام خمینی و از اینهاست که دارد اگر دانشگاهی هم بهرهای دارد از این معارف، دارد تحلیل میکند، کار میکند، امتداد علم را دارد. پیگیری [میکند]، باید امتداد اینها را برود و هیچ وقت حوزویان امتداد دانشگاهیان نبودند. این دیده نشده مگر در یک رشتههای خاصی بهصورت خیلی نادر که باید حالا بهصورت خیلی خاصی بررسی بشود که مثلاً در فلان مکتب جزئی فلسفی در فلان رشته مثلاً دانشگاهی یک نبوغ خاصی داشته که آن هم الان باز توی ذهنم تطبیق خاصی به فرد خاصی ندارم بله که آنها باگهای جدی دارد و آن هم باز باید حوزه بنشیند بازآفرینی بکند از معارف خودش. این میشود انسان ربانی و این میشود آن کارکرد علمی برای انسان ربانی. آن ارتباط با معارف...
در حال بارگذاری نظرات...