جلسه چهارم : مرجعیت حوزه و از دسترفتن جایگاه رسانهای
در این جلسات، طلبگی فقط درس و حجره نیست؛ روایت یک مسیر پرهیجان برای ساختن خود و جامعه است. از تجربههای واقعی طلاب درباره معیشت، سربازی و نگاه مردم گرفته تا فرصتهای بزرگ در تبلیغ، پژوهش، هنر و حتی پاسخ به شبهات روز. سخنران با مثالهای زنده نشان میدهد که حوزه میتواند سکوی پرتابی باشد برای اثرگذاری فکری و فرهنگی عمیق. اگر به دنبال راهی متفاوت، الهامبخش و پر از فرصت هستید، این جلسات ثابت میکند که طلبگی انتخابی شجاعانه و آیندهساز است.
جایگاه زیارت امام رضا (علیهالسلام) در معرفت دینی
• ویژگیهای طلبه عصر انقلاب در قیاس با گذشته
• نقش مردم در دفاع مقدس و حمایت از روحانیت
• تشییع شهید رئیسی و جلوه محبت مردمی
• بحران مرجعیت رسانهای و افول نماز جمعهها
• کاستیهای حوزه در پاسخ به مسائل فلسفی و اجتماعی
• ضرورت آشنایی طلبه با رسانه، سیاست و علوم انسانی
• اهمیت مطالعه آثار شهید مطهری و علامه طباطبایی
• امید به نسل جدید طلبهها و دگردیسی حوزه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
اول از همه خیرمقدم و زیارت قبول میگوییم به شما برادران عزیزم. این راه طولانی را طی کردید و اینجا، محضر آقای علی بن موسی الرضا (علیه السلام)، مأوا گزیدهاید؛ در واقع، مهمان حضرت هستید. انشاءالله خدا زیارت شما را به حُسن وجه قبول بکند. بالاترین فواید و منافع دنیوی و اخروی و الهی، انشاءالله، از جانب امام رضا (علیه السلام) در این زیارت به شما عطا شود و به طفیل شما، انشاءالله، به ما هم امام رضا عنایتی بفرماید.
ما البته این جلسه را – یعنی حضور در جمع شما عزیزان را – به نظرم شش سال پیش، پنج، شش سال پیش، یک بار دیگر تجربه داشتیم اینجا، ولی خب قاعدتاً اکثر دوستان آن موقع تشریف نداشتند. نمیدانم کسی هست از این جمع که آن موقع در آن جلسهای که اینجا خدمت آقا بودیم، حضور داشت؟ (حاضران: آقا بودند). خوب، ماشاالله! الحمدالله! پنج، شش سال دوستان را میبینیم. تعدادی، الحمدلله، به لباس سربازی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نائل شدند. انشاءالله که همیشه موفق باشید زیر سایه امام زمان و با همین عنوان سرباز امام زمان. انشاءالله، همانطور که مردم با این عنوان ما را یاد میکنند، انشاءالله خود حضرت هم ما را با این عنوان یاد بکنند و به این عنوان ما را بپذیرند.
انشاءالله موضوعات متنوعی را میشود در همچین جلسهای گفتوگو کرد: از بحثهای اخلاقی و علمی و معنوی، بحثهای نمیدانم سیاسی و مسائل روز و اینها. خوبیاش این است که بنده از هیچکدامش سر درنمیآورم؛ از این جهت برایم فرقی نمیکند.
میگفت: «یک طلبهای درس سیوطی میرفت.» حالا نمیدانم الانیا (جوانان امروزی) میدانند سیوطی چیست یا نه، چون دیگر سیوطی هم ور افتاده است از درسهای حوزه. شما که سیوطی نخواندید؟ (حاضران: خواندیم). سیوطی؟ بله. طلبه سیوطی میخواند. همکلاسیاش دید که چند جلسه است این نمیآید. بعد یک روز از درس خارج یکی از مراجع رد میشد، دیدیم رفیقش که سیوطی میخواند، همدرسش بود، درسمان، آقا (?)، نشسته است. بهش گفت: «فلانی، چه زود طی مراحل کردی، ترقی کردی. از سیوطی به درس خارج رسیدی. تمام نشده بود هنوز. چی شد اینقدر سریع؟ چهکار کردی؟ از چه اکسیری استفاده کردی اینقدر پریدی یکهو از سیوطی به درس خارج؟» گفت: «من یک مدتی درس سیوطی آمدم. هرچه نشستم دیدم هیچی نمیفهمم. گفتم اگر قرار است به نفهمیدن باشد، آدم سیوطی نفهمد یا درس خارج نفهمد؟ قطعاً فضیلت بر این است که آدم درس خارج نفهمد. درس خارج نشستم به جای اینکه بیایم درس سیوطی بنشینم سیوطی نفهمم، درس خارج مینشینم، درس خارج نمیفهمم.»
حالا، غیر از این است که برای بنده این شکلی است؛ یعنی نه از سیاست سر درمیآوریم، نه از فقه اصول، نه از اخلاق و معنویت. به هر حال، هر کدامش بخواهیم توش حرف بزنیم، مایه خجالت است. ولی شاید، به هر حال، در گفتوگوها چیزی به ذهن برسد، خصوصاً از کلمات و عباراتی که بزرگان فرمودهاند. در حد یک رادیو باشیم پخش بکنیم، من غنیمت میدانم. خدا همینقدر از ما میپذیرد. لذا به نظر رسید که اگر خود دوستان باب بحثی را باز بکنند و گفتوگو بکنیم، شاید بهتر باشد. و به هر حال، مباحث گوناگونی این چند وقتی که مشهد بودید، در جلسات حتماً مطرح شده که اگر الان با همدیگر گفتوگو بکنیم، شاید بتوانیم به موضوع دیگری بپردازیم. که محل گفتوگو با دوستان هستیم. هر بحثی که حالا به ذهنتان میرسد، میشود گرده طلبگی داشته باشیم. بفرمایید.
(حاضران: الان که انقلاب اسلامی شده و طلبه امروز حسین قبل از انقلاب اسلامی میفرمایند که طلبه زمان انقلاب و بعد پیروزی انقلاب با طلبه قبل از پیروزی انقلاب چه تفاوتی است؟)
این سؤال کل جلسه امروز که هیچی، یک دهه باید بنشینیم با همدیگر صحبت بکنیم در موردش که «طلبه عصر انقلاب چه ویژگیهایی دارد؟» ببینید، به هر حال، حالا مختصری اگر بخواهیم تحلیلی داشته باشیم نسبت به این موضوع، باید دید دوران پس از انقلاب با دوران قبل انقلاب چه تفاوتی دارد و بعد تحلیل کرد که اساساً طلبه چه نقشی دارد و در وهله سوم بیاییم ببینیم که حالا این دو تا با همدیگر چه ربطی پیدا میکنند.
خب، ما در دورانی هستیم که دوران حاکمیت دینی است. در دورانی است که مردم تن دادند با اقبال کامل، از روی میل، به اینکه اسلام و احکام اسلام جاری بشود در این مملکت. آن چیزی که مبنا واقع میشود، اسلام است. نه تنها پذیرفتن این را، بلکه بابتش هزینه دادند. هشت سال دفاع مقدس بود. بهار شما از استانی تشریف آوردید که کانون اصلی دفاع مقدس بوده، دیگر. و خون مطهر شهدا در سرزمین شما بیشتر از همه جا در خوزستان ما شهید داریم. خیلی از شماها شاید در اقوام و نزدیکانتان، شاید که یعنی حتماً، شهدای زیادی باید باشند. مردم، آنی که برایشان مهم بود در دفاع مقدس، دفاع از اسلام بود، دفاع از نظام اسلامی بود.
متن وصیتنامه شهدا این است. حمایتی که مردم میکردند، خیلی واقعاً اعجابانگیز است. یعنی کمتر در تاریخ حتی گزارشی میشود داشت که این شکلی یک جماعتی، یک مردمی، پاکباخته، شوریده، عاشق، اینطور بیایند پای کار یک نظام دینی و این طور حمایت بکنند. مردم واقعاً واقعاً جانشان را برای امام میدادند. یکی از شهدای مدافع حرم در مازندران، پدر ایشان میگفتش که: «من پدر دو شهیدم.» گفتیم: «یعنی چی؟» گفت: «یک پسرم همین پسری است که در دفاع از حرم دادم. یک پسر دیگر از شهدای خانطومان. یک پسر دیگر هم داشتم، این نوزاد بود. سال ۵۸ حضرت امام بستری شد بیمارستان. خیلی حال امام وخیم بود آن اوایل که اگر یادتان باشد آن حکم بنیصدر را هم امام در بیمارستان دادند.»
ایشان میگفت، میگفتش که: «من وقتی دیدم تلویزیون گفتش که امام بستری شدند بیمارستان، گفتم خدایا این بچه نوزادم را میدهم صدقه، کفاره، فدیه، آقا روحالله برگرد.» گفت: «این بچه مُرد. امام مرخص شد از بیمارستان.» بعد سفت و قرص میگفتش که: «این بچه صدقه سلامتی امام بود و من این را به عنوان شهید حساب میکنم. من دو تا شهید دادم.» خوبی اعتقاد [است]. افسانه است؟ شما کجای تاریخ سراغ دارید اینجور محبتی، عشق مردم به یک روحانی، به یک عالم دین؟ با همه مشکلات مردم زمان جنگ، زمان اول انقلاب، همهاش تو صف کوپن بودند و مشکلات جدی دست و پنجه نرم میکردند.
امروز هم همین، همین تشییع پیکر شهید رئیسی را وقتی نگاه میکنید، واقعاً فراتر از تحلیلها بود. حتی کسانی که خوشبین بودند که تشییع پیکر ایشان خیلی شلوغ بشود، واقعاً دیگر اینقدرش را حدس نمیزدند که در مشهد همه اذعان داشتند که تشییع شهید رئیسی در مشهد به مراتب شلوغتر بود از تشییع شهید سلیمانی در مشهد. در حالی که شهید سلیمانی قهرمان ملی بود. آب و نان مردم دستش نبود. به مردم وعده نداده بود. در معرکه بود. توسط دشمن به شهادت رسید. یک دفعهای بود، شبانه بود، به ظلم بود، با نامردی کشتنش. همه مؤلفهها هیجان مردم را در ابراز احساسات به شهید سلیمانی افزایش میدهد.
آقای رئیسی دلار را چقدر تحویل گرفته بود؟ چقدر شده بود؟ مثلاً و از این قبیل مشکلات معیشتی. توسط دشمن هم نبود. هلیکوپترش دچار سانحه شد. در عین حال، مردم چون در او صدق دیدند، صفا دیدند، پرکاری دیدند، سلامت و طهارت دیدند، یک روحانی که آماج توهینها و تمسخرها بود. حاج قاسم را کی جرئت داشت برایش کاریکاتور بکشد؟ مسخره بکند؟ کدام جمله و تکیهکلام حاج قاسم بین مردم وایرال میشد؟ بهش میخندیدند؟ آقای رئیسی سالی دو سه تا اینجوری داشت: «ناهار خوردی؟» و چه میدانم فلان. و مجموعه اشتباهات کلامی ایشان را برداشته بودند پشت هم ردیف کرده بودند با تعابیر زشت، مثلاً «سوتیهای رئیسی» فلان و اینها. با این حال، یکهو جرقهای زد، یک محبت مکنونی در دل مردم جلوه کرد که چقدر مردم به یک طلبه پرتلاش عشق میورزند. عشق میورزند به معنای واقعی.
اینها مختصات دوران انقلاب است: مردمی که عاشقند نسبت به کسی که واقعاً خادم این دین باشد، کسی که صادقانه بنا دارد خدمت بکند به اسلام، به مسلمین، به مردم. واقعاً میخواهند آن چیزی که متن شریعت است، متن دین است، آن اجرا بشود. حتی در نقدها، حتی در نقدهای گزندهای که بعضاً در مردم دیده میشود. هیچ وقت شما نمیشنوید که «چرا به اسلام عمل شد؟» اتفاقاً نقد جدی که در توده وسیع مردم آدم میشنود این است که «چرا به اسلام عمل نشد؟» همان سیلی که آمده بود در خوزستان شما، شهید حاج قاسم و شهید ابومهدی المهندس، آن فیلم معروفی که آن جوان خوزستانی جلوی حاج قاسم را میگیرد، فریاد میزند: «مثل خمینی باشید! خمینی مرد بود! خمینی دلسوز مردم بود!» آن همراهی حاج قاسم، کسی که کنارش است، میگوید: «بابا ایشان هم مثل خمینی است.» یعنی سر قاسم سلیمانی دارد داد میزند به عنوان اینکه «من مطالباتم این است که مثل خمینی باشی.»
مطالبه اصلی مردم اتفاقاً این است که «مثل خمینی باشید.» بله، اقلیتی هم هست که از خمینی دلخور است، شاکی است. ممکن است یک تعدادی هم باشند که برایشان مشتبه [شود]، در گرفتاریها فکر میکنند که تقصیر امام بود، تقصیر آخوندهاست، تقصیر حتی گاهی مثلاً تقصیر اسلام است، تقصیر احکام اسلام است. ولی واقعاً آن چیزی که میل قلبی مردم است همین است. مردم این را میخواهند. پایش هم ایستادهاند که اسلام اجرا شود. این تفاوت اصلی این دوران با دوران قبل انقلاب است. و دوران ما دوران عظمت اسلام است، دوران شکوه اسلام، دورانی است که در همه جای عالم با دیده تکریم و تجلیل به اسلام نگاه میکنند. حتی به ایرانی با دیده تکریم نگاه میکنند. شما حج مشرف بشوید. حالا ما عمره مشرف شدیم، حج مشرف نشدیم. در عمره یادم است در مسجد شجره که آنجا همه لباس احرام [دارند]. حالا ما قیافهمان هم یک به خود عربها میخورد و اینها. خیلی به ایرانیها قیافه ما نمیخورد. پسر جوان عربی که از اهل لیبی بود، یادم است چی بود، چی شد، اصلاً با لباس احرام بودیم. یک چیزی پرسید و اینها. من گفتوگو کردم. گفت: «از کجا آمدی؟» گفتم: «از ایران.» تا گفتم «ایران»، گفت: «اجازه میدهی با همدیگر سلفی مثلاً بگیریم؟ یک عکس با همدیگر بگیریم؟» یعنی به صرف ایرانی بودن افتخار میکند. بعداً این عکس را برای رفیقاش منتشر میکند. میگوید: «من با یک ایرانی عکس گرفتم.» اینقدر فضیلت است برایش، اینقدر افتخار است. مال چیست؟ چه اتفاقی رقم خورد؟ قبل انقلاب این شکلی بود؟ برای ایرانی اینقدر ارزش قائل بودند؟ اینقدر تجلیل میکردند؟
یک عزت و عظمتی، مخصوصاً این قضایای اخیر غزه، آبرو شد برای هم ایران، هم اسلام، هم جمهوری اسلامی در دنیا. مردم دنیا با عظمت نگاه میکنند به جمهوری اسلامی. تنها کشوری است که جرئت دارد شاخ به شاخ یهودی بشود که تمام منابع قدرت و ثروت و رسانه دست اینهاست. آلمانی که هیتلر، به قول خودشان، کلی از این یهودیها را سوزانده، الان جرئت نمیکند به اینها بگوید «بالای چشمتان ابروست.» چرا؟ چون اینها که سرمایههایشان را از آلمان بکشند بیرون، ما را هوایی [میکنند]. نابودی! باید باج بدهد به اینها. آلمان دارد این طور. بعد، یک جمهوری اسلامی است وسط این منطقهای که دور تا دورش آتش است، جنگ، درگیری، شاخ و شانه میکشد، بعد تازه میگوید: «اسرائیل؟» رهبر انقلاب در حرم امام رضا، به نظرم روز اول سال ۹۱ بود یا ۹۲. ما بودیم در حرم. ایشان دشمنان جمهوری اسلامی را اسم آورد. بعد فرمود: «یکی هم هست، اصلاً آمریکا و انگلیس و بعد یککم فرانسه را هم کنارش گذاشتند و اینها.» بعد گفتند: «یکی هم هست خیلی اصرار دارد که دشمن ما باشد. ارزش قائل نیست. آن هم رژیم صهیونیستی است. سگ هار آمریکا در این منطقه.» یعنی اصلاً «ما با تو دعوا نداریم. برو بابا بزرگت را بیاور. تو کی هستی؟ آمریکا را ما دعوا [میکنیم]. آمریکا را که هیچکس باهاش دعوا ندارد. تازه اگر دعوا هم باشد با اسرائیل، آن هم آنقدر دعوا نداریم. دیگر بهش میگوییم شلوغ نکن.»
بعد یکهو در دنیا میبینند: «آقا!» بعد میگویند: «شما پشتتان به کجاست؟ بنده از این تحریمها نمیترسید؟ از بمب اتم نمیترسید؟ دور تا دورتان همه بمب اتم دارند، همه اینها که با شما دشمنی دارند، تحریمتان کردند، کلاهک هستهای هم دارند. آقا دلتان به چی گرم است؟ دلتان به چی خوش است؟» این چه باوری است؟ چه اعتقادی است؟ اینها مختصات زمان پس از انقلاب است.
خب، این بخش اول. بخش دوم، «طلبه کیست؟» طلبه آنی است که میآید معارف دین، احکام دین را تبیین میکند، اعلام میکند و در وهله قبلش کشف میکند. این کشف کردن خیلی مهم است. بخش جدیتر و مهمتر از بیان احکام الهی که البته بخش خیلی مهمی است و جمعیت بیشتری هم معمولاً عهدهدارش هستند. ما یک بخش جدی داریم که نیاز ضروریمان است، نیاز حتمیمان این است که بروند کشف بکنند، بین دین را، حکم دین را، ملاک و منات دین را در این مورد، در این مسئله. حالا مباحث تمدنی، مسائل اجتماعی، مسائل فقهی، مسائل سیاسی، یک لایه است که نیاز دارد به تولید علم، نیاز دارد به استنباط.
یک لایه جدیتر است که آدم وقتی که مواجه میشود با صحنه جامعه، میبیند اینجا اصلاً خلأ محضه. آن هم عرصه اعتقادات است، عرصه فکر، عرصه تبیین معارف، فهم جنس شبهات و جنس تهاجماتی است که دارد به معارف میشود. بعد نگاه میکند که کی متولی پاسخگویی است؟ آن پدافند اعتقادی که قرار است فعال باشد، ردیابی بکند، به محض اینکه یک موج متخاصم و آسیبزنندهای دارد وارد میشود، این را خنثی بکند، نه تنها فعال نیست، بلکه خودش اول از همه آسیب میبیند. این آن چیزی است که آدم گاهی در بین طلبهها احساس میکند.
عرض کردم یک بخش اساسی، تبیین و کشف مسائل اجتماعی و سیاسی و به یک معنا مسائل فقه است که ما اینجا خلأ جدی داریم. بسیاری از مسائل هست. روش کار علمی جدی صورت نگرفته. اصلاً عقبتر از زمانه است. هنوز که هنوز است در خیلی از مسائل اقتصادی و مالی مردم هر چه از طلبهها، از حوزه سؤال میکنند، به پاسخ شفاف و دقیقی نمیرسند. خیلی از طلبهها هنوز نسبت به خیلی از موضوعات روز در حد موضوعشناسی به نحو اجمال آگاهی ندارند. حالا مثل موضوعاتی مثل همین هوش مصنوعی که اصلاً چیست؟ رمز ارزها مثلاً چیست؟ یا در حوزه مثلاً دیپلماسی، در حوزه امنیت، در حوزه سلامت، در حوزه خود حاکمیت چالشهای جدی هست، سؤالات جدی هست. حوزه باید پاسخگو باشد.
بنده به مناسبت آن بحثهای تجربیات نزدیک به مرگ چند سال پیش، دنبال این بودم. آن اول قضیه زودتر شروع کردیم، دیگر. بعد آن حرکت در تلویزیون هم اتفاقاتی رقم خورد و اینها. همان اولی که کار را شروع کردیم، خیلی بنده جستوجو میکردم ببینم ما چند تا مقاله حوزوی داریم که اجمالاً این تجربیات نزدیک به مرگ را تحلیل کرده باشد؟ هرچه میگشتم، به دو تا مقاله نمیرسیدم. نود و هفت، نود و هشت. به مناسبت پخش تلویزیونیاش بیشتر اتفاقاً مقالات و جلسات حوزوی که برگزار شد، همایشهایی که برگزار شد، اکثریت مطلقش در نفی تجربیات نزدیک به مرگ بود که وقتی طلبهها موضع میگرفتند، مردم بیشتر اعصابشان خرد میشد که «من این برنامه را دارم میبینم، اثر اخلاقی و معنوی میگیرم. به این حاج آقا میگویم نظرت در مورد برنامه چیست؟ میگوید همهاش چرت است.» بدتر بود. تحلیل که نداشت که چی به چی است. «نه، اینها حجیت نیست. اینها مثل خواب میماند.» مگر بحث حجیت است؟ مگر میخواهد از روی این مثلاً بگوید: «آقا نماز مثلاً سه رکعت است چون فلان برنامه گفته؟» مگر حجیت شرعی دنبالش است طرف؟ در حد یک موعظه است. بعد تو باید تحلیل هستیشناسانه از این داشته باشی. اصلاً این از حیث هستیشناسی چیست؟ تجربه نزدیک به مرگ را اگر بهت بگویند با معارف و مبانی فلسفی تعریف بکن، چی میگویی؟ از حیث فلسفی چیست؟ ماهیتش چیست؟ اینها سؤالاتی است که مردم از ماها دارند. خب، بعد از طلبه میپرسند، بعد میگوید: «فلسفه اصلاً خود کلمه فلسفه فحش است، زشت است. این کلمه فقط فقه، علوم آلالله.» اینها عقبماندگیهای طلبه است که از زمانه خودش جا میماند.
یعنی حتی اگر انقلاب هم نشده بود، با این دستفرمان، با این سرعت علمی که ما در حوزه داریم میآییم جلو، حتی اگر همین الان پسر محمدرضا رئیس بود، همین یارو هست. اگر این هم الان چیز بود، شاهرود، رضا شاه دوم در همین زمانه، این هم ما هنوز از زمانه عقب بودیم. چه برسد به اینکه اساساً یک جمله خوبی یک آقایی دارد. حالا اسم ایشان را نمیآورم. میگوید که: «بابا ۵۰ سال ملت میگویند رژیم آخوندی، حکومت آخوندی. تنها گروهی که این رژیم و حکومت را گردن نگرفته، خود آخوندها بودند.» میگوید: «همه ملت فهمیدند این رژیم آخوندی است. الان خود آخوند اگر کسی بیاید توضیح بدهد به شما؟ آقا، والله به خدا حکومت دست شماست. حرف بزن، نظر بده.» «نه من، نه. جواب بدهی.» «بابا حکومت که دست من نیست.» «حکومت دست تو نیست.» بله، اجرا دست تو نیست، نرمافزار که دست تو است! تو باید بگویی، تو باید ایجاد گفتمان کنی، تو باید ایجاد مطالبه کنی.
اینجا که آدم نگاه میکند میبیند حوزه جا مانده. تازه این حوزه جا مانده مال دهه هفتاد است. حوزه خواب مانده، حوزه خواب مانده مال دهه هشتاد است. حوزه کمرنگ شده، حوزه کمرنگ شده مال دهه نود است. حوزه چی شده؟ حوزه نابود شده! چیزی که در این دهه آدم احساس میکند، خیلی جمله تلخی است، خیلی جمله سختی است. یعنی اصلاً حوزه نیست. یعنی کمکم از آن فضای ذهنی مردم، اصلاً از چهارچوب مطالبات مردم دارد خارج میشود. پایگاه مرجعیت فکری و رسانهایاش را که از دست داده است. یک زمانی دعوت به راهپیمایی و انتخابات توسط کیا صورت میگرفت؟ مراجع! دهه هشتاد اخبار اعلام میکرد: «آیتالله فلانی، آیتالله فلانی، آیتالله فلانی مردم را دعوت به مشارکت [کردند].» حتی من یادم است سال ۸۶ آیتالله مکارم، آقای لاریجانی را دعوت کردند به اینکه: «شما از قم نماینده میخواهی مجلس بروی، بیا از قم.» حالا من کار ندارم با این حرکت. خوب بود، بد بود، هر چه. همین صرف این دعوتی که مراجع کردند، رأی درخشانی آقای لاریجانی در قم کسب کرد به خاطر اینکه مراجع پشتش بودند. همینقدر که مردم احساس کردند مراجع متمایل به ایشان هستند، موافق با ایشان هستند. خب، الان چی؟ نمیخواهم بعضی حرفها را بزنم چون حرفهای تلخ و سختی است. گاهی بعضی مراجع میگویند: «ما اگر بگوییم بدتر لجبازی میشود، بدتر میشود. اثر که ندارد.» گاهی ترجیح میدهند سکوت بکنند. یعنی آن پایگاه مرجعیت رسانهای که حرف آخر را کی بزند، گرفته شده.
بله، اهل تریبون مثلاً دهه حتی دهه نود، نماز جمعههای ما خیلی مهم بود. تا قبل کرونا نماز جمعهها اثر داشت، موج ایجاد میکرد. حرفهایی که امام جمعههای ما میزدند اثر داشت. همین خطبههای آقای علمالهدی در مشهد، دوست و دشمن پیگیری میکردند. الان هم به رفقا میگفتم شما برو از خود این کسبه اطراف حرم سؤال کن «آیا علمالهدی در خطبهها چی گفت؟» اصلاً دیگر اصلاً برای کسی مهم نیست. نه دوست، نه دشمن. از بین رفتن آن مرجعیت علمی و رسانهای و آن پایگاه. یعنی یک زمانی بچهحزباللهیها برایشان مهم بود. خطبههای آقای جنتی در تهران مهم بود. خطبههای مثلاً آقای علمالهدی مهم بود. بعضی خطبههای بعضی از امام جمعهها موج ایجاد میکرد، جریانساز بود، مطالبه ایجاد میکرد. الان نه.
الان اتفاقاً من شواهد جدی برایش دارم که خیلی از ائمه جمعه ما توییتهای بچهحزباللهیها را میخوانند و با هم اینها را میآیند بالای تریبون. گاهی بعضی توییتهایی که خود بنده نوشتم و گفتم مثلاً دیدم امام جمعه فلان شهر در خطبهها. خندهام میگیرد که همین جمله را گفته، همین توییت را. یعنی چی؟ یعنی شمایی که مثلاً بر فرض، مثلاً یک کسی که اصلاً درس طلبگی نخوانده، اصلاً معلوم نیست این مذکر است، مؤنث است، مسلمان است، یهودی است، یک حرفی میزند قشنگ است، عبارتپردازی قشنگی است، میدانداری کرده، تحلیل ارائه داده، خوراک داده، تغذیه کرده. این خلأ رسانهای و گفتمانی که مردم مطالبه دارند که «الان این قضیه شد [چه کنیم]؟ چه جور تحلیل کنیم؟ چی بگوییم؟ چی جواب بدهیم؟» با کمترین فضل، با کمترین سواد، با کمترین قدرت ادبیات، با کمترین قدرت گفتمانسازی، یک کسی میدان را دست میگیرد. گاهی در این شبکههای اجتماعی چند صد هزار تا مخاطب دارد. بعضی فلانی که مثلاً فلان کانال را در ایتا دارد. الان مراجع گاهی نیازمند حمایت ایشان هستند. مردم باید خانم، آقا را بشناسند، (?) به واسطه این آقا باید بشناسند. یک زمانی همه محتاج حمایت مراجع بودند. الان به خیلیها بگویی مثلاً آیتالله العظمی فلانی، میگوید: «کی هست ایشان؟» میگوید: «برو کانال فلانی یک توضیحی داده است. از تو کانال فلانی آشنا میشود.» خطبههای نماز جمعه از کانالهای افراد مثلاً آشنا میشوند که «فلانی اصلاً نماز جمعه چی گفته؟ خوب بود، بد بود؟» آیا حال هاشم را در فضای مجازی مردم شناختند؟ بعد رفتند پیگیر خطبههایش شدند؟ اینها مختصات زمانه ماست. ولی حوزه هم به معنای عامش، به معنای ساختارش، هم به معنای خاصش، به معنای افرادش، آدم احساس میکند از این جریان جا مانده.
حالا وارد بحث سوم میشویم که حالا چهکار باید کرد. گاهی هم ما فکر میکنیم تهش این است که مثلاً بیاییم بلاگر بشویم، مثلاً. خیلی نمایان به عنوان یک آخوند یک پیجی بزنیم در اینستاگرام. بعد خب باید مطالب فولکلور ارائه بدهیم دیگر. عامیانه. مطالب عامیانهای که «همهفهم» و «همهپسند». یک طلبه مثلاً میآید برای اینکه کار «جهاد تبیین» است دیگر. به هر حال گفتند جهاد تبیین باید در رسانه باشیم و در رسانه ضعیفیم. طلبه هم که از همه واجبتر است حضورش. یک پیج میزنیم. بعد چهکار میکنیم؟ عکس بچهام را نشان میدهم، مسافرتهایی که میروم. «ماکارونی دوست دارم.» مثلاً اینها را میگذارم. «شماره حساب میدهم، مردم پول بدهند من ماکارونی بخورم.» داریم! احمقهایی داریم در فضای مجازی! از این غلطها، جریانسازی. یک مثلاً آخوند در فضای مجازی حیثیت آخوند است. این حماقت، این برجستهسازی یک مجسمه حماقت از یک آخوند است در فضای مجازی. چهار تا طلبه بدبختتر از این هم میآیند هی به این میگویند که «خوش به حال تو، فالوور داری، تو را میشناسند.» باز هی در این بدبخت میدهد. باز آن ها چقدر بدبختند که الگوشان این است. ازش بپرسند: «دوست داری در فضای مجازی مثلاً کی بشوی؟» میگوید: «فلانی.» این دیگر شده قوز بالا قوز، یک بدبختی مضاعف. یک گرفتاری بدتر. چهار تا طلبه هم اگر یک وجهه علمی و اخلاقی و معنوی و معرفتی داشتند که در این فضا میتوانستند مرجعیت پیدا بکنند، با یک شخصیتسازی، با یک تیپولوژی انحرافی، دروغین، تقلبی، یک قیاسسازی میشود که در این مقایسه این طلبه بدبخت هم از میدان به در میشود. نماد یک طلبه جریانساز رسانهای، انقلابی، فعال، اثرگذار میشود. آدمها این شکلی که اساساً حرکتشان در این فضا چیزی غیر از لمپنیسم نیست. لمپن است. لمپنی که عمامه سرش است. لمپن به کسی میگویند که مثلاً حرکات خارج از قاعده انجام میدهد. حالا من نمیدانم ترجمه دقیق انگلیسی که «فاقد فهم و شعور طبقاتی». طبق «گر حفظ مراتب نکنی زندیقی». فاقد فهم و شعور طبقاتی. خیلی کسانی که در این فضا کار میکنند، فاقد فهم و شعور طبقاتی هستند.
بله، گفتم ترجمه سختتر است. همین مراجعه به ترجمه نکردند اینجوری است. یعنی دنبال نرخ تعیین کردن، وسط دعوا را انداختن، دعوا راه انداختن، شلوغ کردن، سر و صدا کردن، دیدهشدن. یعنی گرفتاری مسئله جدی این طلبه این است که دیده بشود. وقتی یک پستی میگذارد مثلاً ۷۰۰ کا ویو میخورد، این دیگر الان احساس میکند که من دیگر الان شاخ حوزه علمیهام. باید الان فخر کائناتم، تک تک مراجع باید بیایند شخصاً و حضوراً از من تشکر کنند که «اسلام را تو زنده نگه داشتی.» اینها توهمات است. در حالی که آن نقشی که طلبه دارد چیست؟ اولاً که کارهای سطحی و مقطعی و روزمره نیست. آن چیزی که کار ماست، نگاه کن ببین الان موج چی افتاده؟ ما هم یک چیزی وسط بیندازیم. شلوغ میشود. مثلاً چه میدانم: «آقای رئیس جمهور چرا دامادت را با خودت بردی؟» دیدی این را؟ «من توییت کردم، ۸۰۰۰ فالو پیدا کردم.» نمیدانم «۴۰ هزار لایک خورده بود.» خیلی مطلب مهمی. «من به من میگویند طلبه تأثیرگذار.» به چه دردی میخورد؟ اصلاً کجای آن نظام شبکهای مسائلی است که مردم از یک طلبه توقع دارند حل بکند؟ بعد آن مسائل مگر همینجور مسائل کشکی و آبکی است که بیاییم یک چیزی بیندازیم و چهار نفر هم بگویند «اینه»؟ واقعاً دنبال کشف مسائل، اول کشف مسائل جدی نظام باشید، بعد دنبال حل مسائل باشید. این آن چیزی است که از طلبه توقع میرود و قطعاً و یقیناً آنقدرش برای امثال بنده واضح است.
طلبه بدون درس خواندن، بدون فضل، بدون سواد، بدون رسیدن به درس خارج، بدون آشنایی با متدهای فقهی، بدون مطالعات وسیع نسبت به تراث اسلامی، چه تراث متقدمین، چه تراث متأخرین، چه تراث فقهی، چه تراث اصولی، چه تراث تفسیری، چه تراث کلامی، بدون اینها نمیتواند اثرگذار باشد. البته این معنایش این نیست که ۶۰ سال برود در یک بیغولهای همینجور کتابها را روی همدیگر گذاشته، یک دانه یک دانه وا میکند. نه! سختی کار اتفاقاً این است که تو باید کف میدان باشی، مشغول رزم باشی. در عین حال، یک خلوتی هم داشته باشی، آنجا بنشینی خودت را بسازی. این کار ما را سختتر کرده است. در این زمانه باید «رهبان باللیل، لُبُوس بالنهار.» (عربزبانها برای غیرعربزبانها ترجمه میکنند، این دیگر مثل لمپن نیست سخت میشود.) «رهبان باللیل» راهب دنیا گریز در شب. کسی شب را نگاه کند خلوت [میشود]. که نگاه کند، فکر میکنی اصلاً هیچ خبری از هیچ جای عالم ندارد. ولی روز که میشود «لُبُوس بالنهار». لیف (لاف) میگویی شما (لافبینشو، لیس (?) دیدم در خوزستان و اینها گاهی اسم هم میگذارند روی بعضی پسرها شیر). «لُبُوس بالنهار»، روز که میشود غرش میکند، میتازد، عرصهدار این میدان است. و جمع این دو تا با همدیگر خیلی سخت است. آدم نیاز دارد به یک خلوتی برای خودسازی، برای مناجات، برای عبادت، برای مطالعه. نیاز دارد به یک جلبتی برای جهاد، جهاد علمی، جهاد فکری، جهاد تبیین. معمولاً ماها به خاطر ضعف بنیهمان، هم بنیه اخلاقی، هم بنیه علمی، در یکی از این دو تا [مسیر] میرویم. سمت مطالعه: «جهاد دیگر به درک، جهاد چیست؟ به من چه بابا؟ درس دارم.» من پایاننامه مطالعه، کلی فاضل داریم، به اندازه یک ناخن مفت نمیارزد برای مملکت و گرفتاریهای فکری و اخلاقی و معنوی که در مردم است. یعنی در حد محله خودش، در حد همسایهاش خاصیت ندارد، چهبرسد به دنیا.
از آن ور هم الی ماشاالله طلبه داریم صبح تا شب اینور آنور درگیر بحث و گفتوگو و این دبیرستان و آنجا، نمیدانم کلابهاوس و آنجا، نمیدانم توییتر و اینجا، نمیدانم اینستاگرام و اینجا، لایو فلان کنم و اینها. اقرار میکنند به اوضاع و احوال معنویشان. اقرار میکنند مثلاً اذان صبح هم که میشود هنوز دارم گفتوگو، بحث میکنم. نماز صبحم مثلاً ۱۰ دقیقه مانده به آفتاب میخوانم. فضیلت این را میگوید: «من زمانه جهادها و کار میکنم، اینها واجب است.» خودت را بسازی بنده خدا. از جیب داری میخوری. به تعبیر حضرت استاد آیتالله جوادی آملی، اینها از «جیب خوردن» است. سرمایه را به باد نده. آدم باید روی سرمایهاش سود کند، با آن سودش کسبوکار بکند. من که هر چه از جیب داری برود. بدون خلوت نمیشود. این را تمامش بکنم. خدمت حاج آقا باشم. خیلی این سؤال. گفتم دیگر، یک سؤالی مطرح کردید که جا برای سؤال دیگری نمیگذارد.
سختی کار این است. طلبه باید هم اهل مطالعه، مطالعات وسیع [باشد]. زمانه ما این شکلی است. با صرف فقه و اصول خواندن و لمعه را حالا مثلاً سه تا شرح دیدن، تهش طلبه فاضل میشود، در حد حوزه شهرتان، مسجد محلهتان بتوانی یک اثری داشته باشی که البته همان هم با فضیلت است. به یک دورانی داریم میرسیم که همین طلبهها هم نایابند. یعنی در حوزههای علمیه همینقدر که ما استاد برای همین حوزه بتوانیم تربیت بکنیم، الان شده آرزو برای خیلی از رؤسای حوزه که لااقل این نسل طلبهها که میآیند و میروند، ۵ تا استاد از اینها برای طلبگی دربیاید. یک دو تا استاد مکاسبگو داشته باشیم، یک چهار تا استاد لمعه داشته باشیم. همینها. حالا بنده از قم اینها را خبر دارم، شهرستانها که دیگر وضعیت خیلی بدتر است. ما چون قم تدریس داریم، این معضل را میبینم که حتی در حد مثلاً بعضی کتابها مثل این دروس تمهیدیه، مثل حلقات در قم چالش جدی دارند که مثلاً ۱۰ تا استاد زبده وارد که حلقات بتواند تدریس بکند، با چالش مواجه است. خیلی دردها، بدبختیهایی که ما گرفتارش داریم میشویم.
دیگر حالا ما توقع داریم این اکتفا نکند به این فقه و اصول و فلسفه و تفسیر و اینها. اکتفا نکند. از ادبیات سر در بیاورد. تاریخ جهان را بشناسد. تاریخ اسلام را بشناسد. رسانه بلد باشد. سیاست را بلد باشد. روانشناسی سر در بیاورد. بلکه چند تا زبان کنارش بلد باشد. اینها مطالباتی است که رهبری سال ۷۴ در مدرسه فیضیه از طلبهها داشتند. همینهایی که الان بهتان گفتم. «کاری باید کرد که من اگر بگویم دیگر میترسم شورش شود در حوزهها.» این حرفهای ایشان هم دیگر نمیشود گفت که مثلاً طلبه این مقدار سال درس بخواند. همه اینها هم که ما گفتیم یاد بگیرد. سال ۷۴ رهبری فرمودند که خیلی از شما فکر میکنم هنوز به دنیا نیامده بودید. درست است؟ همهتان ۱۱، ۷۵ دیگر. پیرغلامهاتان متولد ۷۵. خدمت حاج (حضار: چشم، متوجه شدم). همه دوستان دیگر فرمودند که «جنبههای سلبی را اشاره کردی، جنبههای ایجابی را هم بگو در مورد آن طلبه تراز.»
ببینید، مثلاً یکی از آن بحثهایی که در جنبههای ایجابی خیلی مهم است، ولی در همین حد، با اینکه این واقعاً کف خواستههاست، واقعاً کف داشتههای یک طلبه موفق است، ولی بنده واقعاً در اکثریت طلبههایی که خب بالاخره ما چند سال مشهد تدریس داشتیم. هم الان هم حوزه تهران تدریس داریم، هم حوزه قم تدریس داریم. بهترین حوزهها هم – یعنی بهترین مدارس تهران، بهترین مدارس مشهد، بهترین مدارس قم – تدریس داشتیم، تدریس داریم. با طلبهها سروکله زدیم. این را حتی اینجاها نمیبینیم. یعنی واقعاً گرفتاری بزرگی است. در حد اینکه یک کلمه در حد آثار شهید مطهری مطالعه کرده باشد. یعنی به ندرت پیدا میشود طلبهای که آثار شهید مطهری را خوانده. دیگر اگر پیدا بشود، دیگر اصلاً این طلبه قابلیت دارد که حاجت بدهد. اینقدر دیگر این طلبه نادر است. «هر صد سال یکی از امثال او میروید در تاریخ.» باورتان نمیشود این طلبه شهید مطهری را کامل خوانده. مگر میشود؟ مگر داریم؟ یعنی در حد اینکه به فراتر از این چیزهایی که درس روزت است که لازمه. آخه بعضیها ارجاع به این چیزها هم که میدهند، یک جوری ارجاع میدهند طلبه دلسرد میشود نسبت به [مباحث]. میگوید: «دیگر الان مثلاً این قواعد عربی که من میخوانم به درد کجای عالم میخورد؟ الان مثلاً چه پرستیژی برای من دارد؟» مثلاً «الان من در مترو تهران راه بروم یکی بگوید حاج آقا مثلاً یک سؤال دارم.» بعد مثلاً «شما تحصیلاتتان چی بوده؟» بگویم: «من ادیب خواندم، من مطول خواندم.» «خیلی مهم است. در مورد انتخاب رشته از شما سؤال دارم.» بگوید: «بله، اصلاً من مطولی که خواندم دقیقاً در همین موضوع است. کمک میکنم.» جملهای که گفتی از حیث بلاغی مشکل داشت. فاعلش را باید اول بیاوری بعد فعل. سرخوردگی میآورد برای طلبه. «این سرمایه علمی که من دارم به درد هیچ کجای عالم نمیخورد. هیچکس خریدار نیست.» در عین حال، تو در دراز مدت که شما بخواهید نگاه بکنید، اتفاقاً آن خروجی که ما از حوزه و طلبهها میخواهیم، با همینهاست.
شهید مطهری با همین مغنی خواندن و مطول خواندن و جمود بر این کتابهای قدیمی، داشته باشیم که حالا حتماً مثلاً مطول فلان کتاب، نه. حتی مختص یا حتماً مثلاً مغنی لبیب حتی مغنی ادیب، نه نه، نمیخواهم این جوری بگویم. ولی میخواهم بگویم نمیشود یک طلبهای سرمایه ادبی، صرفی، نحوی، لغوی نداشته باشد بعد بخواهد طلبه فاضل باشد. یک طرف قضیه. یک طرف قضیه هم این است که با اینها چیزی درنمیآید. با این صرف و نحو خواندن و اینها شما وارد دانشگاه که بشوید، انشاءالله بعد چند سال میبینید که حتی اگر استاد لمعه باشید، استاد کفایه باشید، استاد کفایت، (!) میآیی بین دانشجوها. با اینکه بین طلبهها که هستی حلوحلواَت میکنند: «حاج آقا کفایة الاصول درس میدهند.» میآیی در فضای دانشگاه، در ابتداییات نمیتوانی گفتوگو بکنی با دانشجویان.
یکی از آن چیزهایی که سرمایه است همین است. حالا من به صورت نمایان و مشخص اسم آوردم وگرنه میشود وسیعتر نگاه کرد که چه جنس مطالعاتی و داشتههای علمی لازم [است]. خیلی مختصر و چکیده اگر آدم بخواهد ارجاع بدهد، مثلاً آثار شهید مطهری در زمانه ما، آثار آیتالله مصباح. اگر از بنده بپرسید، اوجب واجبات و آن چیزی که واقعاً یک طلبه و حتی گاهی فراتر از یک طلبه، یک غیرطلبه در این زمانه ما به عنوان یک سرمایه علمی و معرفتی لازم دارد چیست؟ قطعاً و یقیناً به شما عرض میکنم آشنایی با آثار علامه طباطبایی. بینظیر. علامه طباطبایی معادلناپذیر. علامه طباطبایی. درس آیتالله جوادی را هم دیدی؟ حتی گاهی بزرگان مشهد از بنده سؤال میکردند: «المیزان مثلاً تدریس میکنی و خواندی و اینها، درس آیتالله جوادی را هم دیدی؟ کدامش بهتر بود؟» گفتم: «رابطه، رابطه استاد شاگردی آقای جوادی با همه عظمت و قداستی که برای ما دارند، شاگرد علامه طباطبایی به ایشان نگاه میکنیم و آخرش متن اصلی برای ما المیزان است.» آخرش المیزان است. این چیزی که دارم به شما میگویم، بعد سالها رفت و برگشت روی آثار آیتالله جوادی و آثار علامه طباطبایی. هر چه که آدم نگاه میکند، میبیند نمیشود گفت که خب دیگر مثلاً دایی جوادی رسیدیم علامه طباطبایی، بعلاوه آیتالله جوادی است. نه! هنوز خیلی از آنچه که علامه گفته کشف نشده، حتی گاهی به آثار شاگردهایشان منتقل نشده. دریای عمیقی است علامه طباطبایی. بنده شاید ۱۴ سال، ۱۳-۱۴ سال است که انس دارم، مخصوصاً سالهای زیادی است که انس شدید دارم با آثار علامه طباطبایی. تدریس کردم بخش زیادی از المیزان و برخی از آثار علامه را. مطالعه داشتیم. هر چه که بیشتر میخوانم بیشتر احساس فقر میکنم. یک جاهایی از المیزان را تدریس کرده بودیم. درس برخی از اساتید رفتیم که آنها بیشتر کار کرده بودند علامه را. دو بار یا سه بار به آن استاد عزیزمان عرض کردم، گفتم: «همه این بخشی که من از المیزان تدریس کردم الان هیچکدامش را نفهمیدم. درسی که شما دادید که حجم وسیعتری از ارجاعات به علامه را روبروی ما گذاشتید، من تازه این را فهمیدم.»
اینها سرمایههای امروزی ماست. اینها جنبههای ایجابی است. با آثار این بزرگان. حالا در مراحلی آثار خود حضرت امام نسبت به خود سخنرانیهای رهبر معظم انقلاب. گاهی ما طلبه داریم اصلاً خبر ندارد آقا در این سالی که گذشت مثلاً ۵ تا سخنرانی اصلی آقا چیا بود؟ آقا چیا گفت؟ در این ۱۴ خردادی که آقا صحبت کرد چی گفت؟ در این حد پیگیر صحبتهای رهبری نیست. ته اطلاعاتی که از صحبت رهبری دارد همین که یک تیتری از صحبتهای رهبری مثلاً یا پیامکش آمده یا مثلاً در فضای مجازی خوانده. تازه اینکه الان الان دارد آقا میفرماید. شما باید بروی مطالعه کنی ببینی دهه ۶۰ آقا چی گفته؟ دهه ۷۰ چی گفته؟ میشود مطلبی داشته باشیم طرح کلی را نخوانده باشد؟ اندیشه اسلامی میشود؟ اصلاً این کتاب را نخوانده؟ اصلاً میشود کسی مسلمان باشد این کتاب را نخوانده؟ اینقدر این کتاب جامع است. اینقدر این کتاب استخوانبندی اسلام [است]. خب، کسی که اینها را نخوانده چه حرفی برای گفتن دارد؟ اصلاً چی میخواهد تحلیل بکند؟ اصلاً چه درکی از پیرامونش دارد؟ چی میفهمد الان از سیاستهای داخلی و خارجی؟ چی سر در میآورد؟ موضع دین در برابر فلان قضیه چیست؟ چی میخواهد بگوید؟ شهید مطهری نخوانده چی میخواهد بگوید؟ واقعاً اینها تازه کف کارهاست. ما واقعاً نیاز داریم به اینکه شبانهروزمان همهاش درگیر مطالعه باشد. ولی بدبختی این است که این فضای مجازی آمده در گوشی همهمان. چند هزار جلد کتاب است. اینترنتی است که هر لحظه اراده بکنیم مفهومی را بخواهیم در این مدخلها پیدا بکنیم که لااقل یک شناخت اجمالی پیدا بکنیم، با چند میلیون مدخل در لحظه مواجهیم. ولی در شبانهروز شما بگویید یک طلبه چند بار به یک مدخل مراجعه کرده؟ چهار تا مفهوم را در یک روز، دو تا مفهوم با دو تا کلمه، دو تا کلمه را در این مدخلها، ویکیفقه و نمیدانم ویکی چی چی، ویکی شیعه و فلان و اینها. مدخلها چهار تا لغت را! نه امروز، نه در این هفته، نه در این ماه، نه در این سال، نه در این ۱۰ سالی که طلبه بوده به چند تا مدخل مراجعه کرده؟ چند تا را خوانده؟ اصلاً چند بار در گوگل [جستوجو کرده]؟ اصلاً چقدر مطالعه این شکلی دارد؟ حالا این تازه کف مطالعه است.
بعد تازه هدفمند بودن این مطالعه، پیوستار داشتن این مطالعه که برای چی است؟ اصلاً چی دارد میخواهد سر هم بکند با این مطالعات؟ فضای مجازی طلبه دارد، در گروهها کلکل میکند، همهاش جر و بحث است، همهاش بحثهای حاشیهای است. تهش کنشگری سیاسی که کف کار طلبه است. کف کار طلبه کنشگری سیاسی. این همه لایههای تودرتو که خالی است، آنجاها را باید طلبه پر بکند. اصلاً در حد هدفگذاری در ذهن طلبه نیست که من لااقل ۱۰ سال، ۱۵ سال، ۲۰ سال درس بخوانم بیایم خلأ مصباح را پر بکنم. نه خلأهای مصباح را پر بکنم. لااقل یک چیزی اندازه بعضی شاگرد مصباح لااقل بتوانم استاد طرح ولایت بشوم.
ما در مشهد این را بگویم و دیگر کمکم تمامش بکنم اگر دوستان سؤالی داشتند دیگر خدمتتان باشیم. یک دوستی داشتیم، مسئولیت نهاد، نهال (?) نهاد فردوسی بود. خدا رحمتش کند مرحوم حاج آقای صالحی که بد شد معاونت نهاد کل کشور. اوایل که مسئولیت گرفته بود تهران، نهاد مرکزی، در راه برگشت به مشهد تصادف کرد و به رحمت خدا رفتند. واقعاً ضایعهای بود رحلت ایشان. یکی از طلبههای بسیار بهدردبخور، بسیار فاضل، که واقعاً حیف شد، خسارتی بود رحلت [ایشان]. در یک دورهای ایشان به ما دو تا دیگر، یکی دیگر از رفقای مشهد که البته ما مشهدی نیستیم، ساکن مشهد بودیم چند سالی و رفت و آمد داریم. به دو تا که ما خوب تدریس داشتیم و در دانشگاه بودیم، یکی دیگر از دوستان هم مسئولیت حوزه داشت. حاج آقای صالحی ما را جمع کرد، گفت: «آقا، من در این دانشگاه فقط دانشگاه فردوسی.» ببین، من همین مسئله را برایتان طرح میکنم. شما دیگر بروید حرم بنشینید، بالاسر، فقط گریه کنید. ببینید چه گرفتاریهایی داریم. «آقا، ما فقط یک دانشگاه الان بین این چند ده دانشگاهی که در مشهد و استان خراسان رضوی داریم، فقط دانشگاه فردوسی که دانشگاه شاخص و نمونه مشهد و دانشگاه شاخص شرق کشور است، در این دانشگاه مثلاً ما فرض کنید ۱۰ تا دانشکده اصلی داریم که امام جماعت میخواهد. مثلاً برای خوابگاهها هم ۱۰ تا امام جماعت میخواهیم. مجموعاً میشود ۲۰ تا. از آن ده تای خوابگاهها صرف نظر میکنیم. میرسیم به ۱۰ تا دانشکده اصلیمان. از ده تا دانشکده اصلیمان هم از ۸ تاش صرف نظر میکنیم. میماند دو تا دانشکده اصلیمان. این شما و این حوزه علمیه خراسان. دو تا آخوند به ما معرفی کنید برای این دو تا دانشکده که فقط امام.» خودمان را کشتیم پیدا نکردیم. گفت: «لااقل بنشینم برای ۲۰ سال بعد تربیت بکنیم که لااقل ما برای ۲۰ سال بعد به شما مراجعه کنیم بگوییم طلبه برای امام جماعت در حد امام جماعت یک دانشکده. کی مؤلفهها را داشته باشد؟ بتواند این جوری صحبت بکند، از پس این سؤالات این جوری بربیاید، بتواند با دانشجو ارتباط بگیرد، این حوزهها را مطالعه داشته باشد؟» یک مؤلفههای اجمالی ابتدایی نداریم دانشگاه فردوسی. توقع هم این است که هر دانشکده بیقوله. در هر جای ایران. بعد تازه ادعایمان این است که: «حضرت ظهور بکنند ما کاخ سفید و حسین (حسینیه) دنیا را میگیریم.» با طلبهها فقط بگو کجا برم یا صاحب الزمان. دانشگاه فردوسی از بین این ده جا یک دانه دانشکدهاش را تو بتوانی امام جماعت بشوی، همینقدر بس است. نمیدانم توانستم حجم گرفتاریمان را منتقل کنم به شما؟ حجم فقر و ضعفی که در حوزه [است] که در این حد اندک از پاسخگویی به نیازهای جامعه گاهی ما گرفتاریم.
حالا باز هم فکر کنم سلبی شد. ها؟ ایجابی نشد. آخرش هیچی. خاطرات نه. بدون اینکه بخواهم خاطره بگویم مطلب را گفتم. شما همینی که در یک دانشکده بتوانی با بچهها ارتباط بگیری. بله، ما طلبههای فاضل داریم. میآیند. ولی ابتداییات اخلاق ما باز سلبی میشود. ابتداییات اخلاق معاشرت و اجتماعی بلد نیستند. یادم است یک بار کاظمین کفشم را دادم. با لباس بودم. کفشم را دادم کفشداری حرم. این آقا که از من کفش را گرفت، بهش گفتم: «سلام علیکم.» نگاه کرد و برد کفش را گذاشت. آمد این شماره را به من بدهد. گفت: «شیخنا، مسئله بفرمایید.» تعجب کرد، [گفت:] «شما برای چی به من سلام کردی؟» سلام. گفت: «ما اینجا روحانیون عراق اکثرشان این شکلیاند که به ما که سلام نمیکنند. سلام هم بکنیم جواب نمیدهند. اصلاً خودشان را همسطح و همشأن ما نمیدانند. با ما صحبت نمیکنند. با ما یک جا نمینشینند. در حوزه بهتان یاد میدهند این را؟ الان که دیدم این جوری کردی، دیدم نه، پس این پروتکل حوزوی نیست. خواستم بپرسم چیزی بهتان گفتهاند که مثلاً با عوام حرف نزنید، جواب سلامشان را ندهید؟» گفتم: «آخوندی باید سیره پیغمبر را عمل بکنیم. پیغمبر فرمود [اینقدر] به بچهها سلام میکنم تا بعد من سیره بشود.» به بچهها سلام میکنم. گاهی یک طلبه در این حد ارتباطگیری بلد نیست. ضعیف است. در حد یک شوخی کردن، در حد بلد بودن ادبیات.
البته من بخواهم ایجابی بگویم آخه تبعاتی دارد. مثلاً میخواهم بگویم آقا از ادبیات زمانه خودتان باخبر باشیم. بعد چی بگویم؟ بگویم مثلاً برویم در این کانالهای طنز؟ خب، بعد دیگر حاج آقا پیامک میدهد ۱۰۰ تا فحش که «خدا بگم چهکارت کند، به این طلبههای ما گفتی برویم در این کانالهای طنز، جوکهای بد یاد گرفتند، فحشهای بد یاد گرفتند. صبح تا شب همهاش در جوکها.» کسی بیرون نمیآید. کسی که آیندهای هم هست، اگر نیست که حالا احتمالاً ناظر به آن جملهای که ما گفتیم «حوزه این دهه نا است»، منظور این نیست که این حوزه ازش قطع امید و اثر ندارد. نه، اتفاقاً به این حوزه ما خیلی خوشبینیم از یک جهت. از جهت اینکه هر آن کسی که الان من میبینم، مخصوصاً در یکی دو سال اخیر، که طلبه میشوند، غالباً این شکلی است که با یک چشم باز و با یک آگاهی وسیع میآیند سمت طلبگی. این خیلی حسنه است. و حالا شاید بین شماها الان که بررسی میکنید خیلی این شکلی نباشد. این یک حسنی است. باعث میشود که پوستاندازی صورت میگیرد. یک دگردیسی نسلی دارد در حوزه شکل میگیرد. به هر حال، یک زمانی شلوغ بود طلبگی و حوزه و اینها. خیلیها نمیدانم به خاطر سربازی و چه میدانم یک جا داشته باشند فقط بخوابند و بعد نسل دهه شصتیها اصلاً کلاً جمعیتشان هم زیاد بود و اینها. الان دیگر به دهه هشتادیها رسیدیم. نرخ جمعیتی کلاً پایین آمده. دغدغههای معیشتی بالا رفته. یک خالصسازی همین شکلی دارد صورت میگیرد و اتفاقاً به این حوزه امید هست به خاطر اینکه با یک چشم باز طلبهها میآیند. ولی نیاز به یک حرکت جدی هست. یعنی با این کارهایی که ما الان میخواهیم با این شیوههای قدیمی. منظورم این نیست که آقا قدیمیها درس میخواندند شما درس نخوانید. قدیمیها مباحثه میکردند شما مباحثه نکنید. نه! منظورم این است که با آن سطح از درگیری فکری و سطح از آرمانگذاری برای یک طلبه که «من ته آرمانم این است که امام جماعت مسجد بشوم، مثلاً مدرس کتابی بشوم در حوزه»، با این سطح نمیشود این حجم از مسائل امروز را برطرف کرد. یک نگاه باز لازم است.
اگر من قدرت داشتم، چند تا کار میکردم. یکی اینکه طلبهها را از همان روزهای اول میبردم درس خارج که ببینند این چیزهای سادهای که سالهای اول میخوانند چقدر مهم است و مراجع آخرش به همین کلمات کار دارند. به همین ریزهکاریهایی که شما سال اول طلبگی میخوانی و ببینند فرایند اجتهاد و استنباط چیست. سرمایهها را با این نگاه کسب بکنند. از الان. یک کار دیگری که میکردم چی بود؟ پس یک دور میبردم طلبهها را درس خارج. یک کار دیگر هم که میکردم، طلبهها را میبردم یک مدتی شاگرد حجره در بازار سپهسالار تهران، سبزه میدان. ۶ ماه شما اینجا کاسب باشید، در این مغازه شاگردی کنید. این البته راهکاری بوده که مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی داشت میفرمود: «به نظر من طلبه باید یک مدت اینجا در این بازار دستفروشی کند، شاگردی کند، مردمشناس بشود. با ادبیات مردم آشنا بشود. با روحیات مردم آشنا بشود.» این «یَمشی فی الاسواق» شاید یکی از لطایفش همین باشد که انبیا در بازار راه میرفتند. این بازار خودش موضوعیت دارد. حکایت از آن گفتمان روز دارد، از آن ذهنیتهای مردم، از آن فرهنگ مردم، حال و هوای مردم. حالا نمیخواهم بگویم راه بیفتید در بازار، چه میدانم مثلاً اهواز یا مثلاً کیانشهر، کیانپارس کجاست؟ کیانپارس محله خلاصهای. خطرناکی است. هر کسی نمیتواند وارد خیابانها بشود و اینها. بگویید که: «نه، به ما گفتند که باید با مردم آشنا بشویم.» یا راه بیفتید همینجور واسه خودتان بچرخید در اینستاگرام و توییتر و اینها. نه، منظورم این نیست. ولی لازم است که ببین من یک مثالی بهتان بزنم.
حالا این بحث، بحث مفصلی است. ما با رفقا گاهی ایام – یعنی ساعتهای تفریح و خلوت و اینها برای رفع خستگی و اینها – برای بچهها خودم که حالا مثلاً باهاشان بازی بکنم و اینها، پانتومیم بازی میکنیم. یک کلمه میگوید و تو باید اجرا بکنی. به رفقا میگویم که این پانتومیم حالا ظاهرش این است که بازی است، خیلی حکمتآمیز است، به قول معروف خیلی چیز خفنی است. چرا؟ برای اینکه این اصلاً جهاد تبیین است! اصلاً پانتومیم خود جهاد تبیین است. چرا؟ برای اینکه تو یک مفهوم انتزاعی که درکش میکنی را میخواهی اجرا بکنی، که او هم درک بکند، هیچ هم لفظی به زبان نیاوری. اولین کاری که میکنی این است که این الان چیا میفهمد؟ دایره واژگانیش چیست؟ از حرکاتم به چی منتقل میشود؟ اول از همه میروی در اندوختههای فکری و سرمایههای واژگانی و قدرت تشخیص طرف. فلان کلمه را من خودم میفهمم اگر فلانیم فلان حرکت را بکند، ولی اگر بخواهم بفهمانم این جوری نمیشود. بعد از فلان مسیر وارد بشوم. باید اول این کلمهها را بگویم. دقیقاً همین است. و این چی میطلبد؟ میطلبد که شما با فضای ذهنی طرف آشنا باشی.
ما در حوزه معمولاً فقط یاد میگیریم که چیا درست است، چیا خوب است. قضیه آن بابا که گفته بودم برود کنار یک مریض بنشیند دکتر نبود، شنیدید دیگر؟ یک ضربالمثل معروف مولوی تعریف میکند. دکتره وقت نداشت، یکی گفت تو برو کنار مریض. دو سه تا قضیه دارد. یکیش این است، گفت: «برو نگاه کن ببین دور مریض چیست؟ هر چه پیدا کردی بگو مریض از اینها خورده که حالش بد شده.» داستان معروفی دارد که رفت و نگاه کرد و هر چه نگاه کرد دور مریض چیزی نیست، یک پالون خر دید یک گوشه. گفتند: «آقای دکتر مشکل مریض چیست؟» این یک نگاه کرد گفت: «فکر کنم مریض خر خورده.» یکی دیگر دکتر بهش گفت که: «آقا کاری ندارد.» گفت: «آقا من بلد نیستم.» گفت: «نه، اول میروی میپرسی مثلاً حالت چطور است؟ میگوید مثلاً الحمدالله. بعدش میپرسی که دکتر آمد بهت سر زد؟ مثلاً کی آمد؟» میگوید: «فلانی.» حالا اینم "ثقل سامعه" داشت کسی که میخواست برود جای دکتر. بعد مثلاً میگوید: «فلانی.» بعد تو هم بگو که: «آره، کنار هر که که آمده دست خوبی داشته.» «حالت چطور است؟» گفت: «دارم میمیرم!» گفت: «الحمدلله!» گفت: «دکتر آمد بالا سرتان؟ کی آمد بالا سرتان؟» گفت: «عزرائیل!» گفت: «خیلی دکتر خوبی است!»
بالاسر هر که رفته. داستان ما خیلی وقتها این شکلی است. یعنی ما یک سری واژه، یک سری مفهوم داده [به ما]. گفته: «ببین، سنیها کلاً شبهاتشان اینهاست. جوابش هم این چهار تاست. برو بزنشان.» جواب میدهند. فضای ساختار ذهنی آنها، از کجا وارد بشوم، چی بگویم، چی نگویم. با اینها آشنا نیستیم. اینها خودش یک مهارت است. حوزه البته نیاز است که کاری انجام بدهد، ولی بیشترش در اثر تجربه حاصل میشود در این زیر و خم زندگی رفتن و درگیر شدن با مخاطب، با مردم. زیر یک خم درست، زیر دو خمها، (?) زیر یک خم، زیر دو خم میگویند. فکر کنم زیر و خم درست نیست. در اینها حاصل میشود. حالا اینها دیگر موارد مصداقیاش الی ماشاالله است که اگر بخواهم واردش بشوم، بحث نمیشود. احتمالاً شما منظورتان موارد مصداقیاش بوده. به هر حال، بحث دیگری میطلبد. ولی من به شما بگویم آقا، با همه سختیها و تلخیهایی که امروز طلبه دست و پنجه نرم میکند، مشکلات معیشتی، در جامعه تحقیر میشود، عمامه میزنند، فحش میدهند، طلبه را میزنند. هزار و یک قضیه این شکلی. واقعاً جایگاه طلبه به عنوان مرجعی که میشود با اطمینان و آرامش از او دین خدا را یاد گرفت، این جایگاه واقعاً در جامعه محفوظ است. بلکه حرف عجیبی که میخواهم به شماها بزنم و شاید باورش برایتان سخت باشد، روز به روز در لایههایی از مردم این نیاز جدیتر دارد مطرح میشود و این باور شدیدتر دارد میشود. این عطش جدیتر دارد میشود.
بنده به عنوان کسی که الان که خدمت شما هستم بیست ساله که طلبهام. از این ۲۰ سال، ۱۷ سال معمم بودم. یعنی ما چهار سال طلبگی خوانده بودیم معمم شدیم. ۱۷ سال است که معمم هستم. بله، این فضای تند و تیزی که امروز داریم قبلاً نبود. ولی این مطالبه و التماسی هم که امروز داریم. من هفته پیش همایشی بود. حالا یک نمونه فقط از این تجربیاتی که شما میگویید را عرض بکنم دیگر، رفع زحمت بکنیم، بروید استراحت بکنید. هفته پیش حالا ما دانشگاه. خب، خیلی دعوت میکنند. اکثراً هم نمیرویم به دلایلی. این دوستان گفتند که آقا یک همایش نمیدانم چی چی دوره معرفتی تشکیلاتی دانشجوهای دانشگاه تهران جمع میکنند، یک دوره یک هفته آبعلی تهران. دیگر چهار روزش هم قرار شد که ما ۴۰۰ تا دانشجو در آمفیتئاتر با اینها جلسه داشته ،سخنرانی [کنم]. من اولش در ذهنم بود که خب، مثلاً احتمالاً دیگر حالا باید اینجا فحش بشنویم و دعوا و کلکل و از این قضا این شکلی بیاعتنایی و سر در گوشی و... یعنی اول حتی به مسئولین جلسه گفتم. گفتم: «من توقع دانشجوها هستیم. گاهی رکب میخوریم.» رفتیم در جلسه. کلاسهایی که یک ساعت و ربع بود، دو تا کلاس صبح بود. آن آن یک ربع بینش را نمیرفتند خیلیها. بعد درخواست پشت درخواست که «آقا باید کلاس اضافه بشود.» یک ساعت به عصر اضافه شد، یک ساعت هم برای پرسش و پاسخ. باز هم ول نمیکردم. باز درخواست: «آقا ما بعد نماز صبح هم یک ساعت وقت داریم. یک ساعت هم موقع خوابیدن که بچهها در اتاقها مینشینند حرف میزنند. آن ساعت هم شما بگذار برای کلاس و سخنرانی و پرسش و پاسخ.»
اینها دهه هشتادیاند، جوانند، دانشجو هستند. اینها باید فحش بدهند. تشنهام. باور من نمیشود. شما که دیگر هیچی. این حجم از تشنگی برای خود من باورناپذیر است. این حجم از عشق، عطش. بعد تازه اصرار پشت اصرار که «این جلسه باید هفتگی در تهران ادامه پیدا کند.» «گردشی در دانشگاهها باید بچرخد.» «هر جای تهران باشد ما میآییم.» یادم نمیآید جلسه سخنرانی رفته باشم خیلی از جاها. بله، بعضی جاها حالا مخصوصاً مشهد و ولی خیلی از جاها، اکثر جاها مخزن جمعهای دانشجویی -- یعنی جمعهای دانشجویی تقریباً میتوانم بگویم همه جا -- یادم نمیآید رفته باشم درخواست یک جلسه دیگر نکرده باشند. درخواست جلسه هفتگی نکرده باشند. گاهی درخواستشان به این است که «آقا ما بلیط هواپیما میگیریم شما بیا اینجا یک ساعت سخنرانی کن دوباره بلیط هواپیما میگیریم برگرد.» مثلاً اصفهان. از ما همچین درخواستی دارند. بعضی شهرها این شکلی درخواست دارد که «ما هفتگی بلیط هواپیما میگیریم بیا اینجا یک ساعت سخنرانی، یک ساعت جلسه، دوباره بلیط میگیریم برگرد اصفهان.» به ما گفتند: «آقا ما تهران برات.» گفتم: «بابا از قم تا اصفهان دو ساعت راه است. من یک ساعت باید بروم تهران پرواز بکنم دوباره یک ساعت از تهران. چهکاری است؟»
عطشی که در مردم است شدید است. احساس بکنی یک جایی حرفی دارد زده میشود که با فطرت من میخواند، پایه و برهان منطقی دارد. نمیخواهم بگویم من بلدم، واقعاً بلد نیستم. یعنی در خودم احساس [میکنم]. ببینید چقدر این خلأ زیاد است که حالا یک طلبه صفری مثل ما وقتی یک چیزی میگوید، این همه مطالبه است. شما با این حجم فضیلت و اخلاص و تقوا و خاصیت و علم و اینها شما بیایید در میدان چی میشود؟ ولی مسئله این است که ما اصلاً نه میدان را میشناسیم، نه سلاح متناسب با این میدان را آماده میکنیم. یک چیزهایی برای خودمان درست میکنیم. بعد هم وقتی کسی قبول نمیکند. یک مشکلی در دانشگاه داشتیم. مثلاً طرف را میآوردند در دانشکده نماز بخواند. بعد طرف میآمد یک حرفهای عجیب غریبی میزد، روایتهای عجیب غریب که خیلی هم کیف میکنیم. یکی در تلویزیون آورده بودند. بنده خدا گفت: «بادمجان خیلی چیز مقدسی است. اولین گیاهی بود که به ولایت اهل بیت ایمان آورد.» این را در تلویزیون بنده خدا در برنامه سمت خدا گفته بود که «بادمجان اولین چیزی بود که به ولایت...» میگویم دعوتش نکردم، چقدر هم جوک شد این قضیه در فضای مجازی و اینها، عکسهایی که با بادمجان ساخته بودند و اینها. همچین روایتی برای دانشجوها میخواند. ما داشتیم مورد اشکال کردند. «بابا این اصلاً یعنی چی؟ مشکل دارد اینها.» بعد آمده بود به مدیریت مثلاً نهاد و اینها گفته بود که: «اینها آثار این لقمههای حرام است دیگر. این جوانها این پولهای بانک و ربا و اینها همین است دیگر. همه از آخوند گریزان، همه ضد روایت.» بابا، «همه آخوندپرستن.» اینها تو حرف بهدردبخور نمیزنی. از چرت و پرت. «همه گریزانم.» خودت بودی و چهار تا دوروبرت گفتی و خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی. فکر کردی دیگر تو چه شاخی هستی. آدم عاقل، منطقی، اهل برهان مواجه شدیم، مچت را گرفتند این حرفهایی که ما در حجرههایمان میزنیم کیف میکنیم در مقامات اهل بیت و فلان و اینها. اینها در جمعهای عمومی سلبی شد آخرش دیگر. به نظرم تمام کنیم اینجا این بازی کثیف را همین جا تمامش کنیم و دوستان دیگر بروند استراحت. ما چون جمع جمع خودمانی رفاقتی بود، درد و دل کردیم دیگر. وگرنه این حرفها حرفهایی نیست بیرون اینقدر راحت مطرح بکنیم.
بفرمایید. عرض کنم خدمتتان که در مورد زیارت امام رضا (علیه السلام)، خود مطالعه هم در مورد فضیلت زیارت، هم در مورد معصوم، (?) مطالعه. مطالعه این دو تا بسیار اثرگذار است. کتاب «عیون اخبار الرضا» از مرحوم شیخ صدوق، واقعاً کتاب مفید و کتاب اثرگذاری است. یعنی یککم که آدم روایات این کتاب را میخواند، احساس میکند امام رضایش دارد عوض میشود. وقتی امام رضا آدم عوض شد، زیارت آدم هم عوض میشود. ما خیلی وقتها امام رضایمان یعنی مثلاً حرم که برویم، مثلاً حرم امام رضا با حرم فلان امامزاده برایمان فرقی ندارد. حتی مثلاً میخواهم بگویم حرم امام رضا مثلاً با این مزار فردوسی در چی، آقای منطقه قبر فردوسی کجاست؟ توس. حتی گاهی زیارت امام رضا با قبر فردوسی هم برایمان فرقی نمیکند. در این حد ارتباط قلبیمان، توجهمان همین است. «ثواب دارد.» «گفتند کار خوبی است اینجا بیاییم دور این قبر را بچرخیم.» خلأ معرفتی توش است دیگر. حالا بنده که واقعاً اندازهام این نیست بخواهم در مورد معرفت نسبت به امام و اینها صحبت بکنم. به ذهن آدم میرسد همین است. یک بخشیش خود علم به بعضی روایات در فضیلت امام رضا (علیه السلام) واقعاً حال و هوای آدم را عوض میکند. یکی از این روایتها، روایت امام صادق (علیه السلام) است. اصلاً توجه به این روایت در حرم امام رضا حال آدم را عوض میکند. روایت امام صادق (علیه السلام). ۲۵ شوال به شهادت رسیدند. امام رضا کی به دنیا آمدند؟ ۱۱ ذیالقعده. ۱۱ ذیالقعده میشود چند روز بعد ۲۵ شوال؟ تقریباً دو هفته، ۱۵ روز، ۱۶ روز. شهادت امام صادق و میلاد امام رضا در یک سال بوده. یعنی امام صادق که به شهادت رسیدند، دو هفته بعد امام رضا به دنیا آمدند.
یک روایت از امام صادق در فضیلت زیارت امام رضا [است]. حالا من ممکن است عبارات عربیاش را پس و پیش بگویم، ولی خودتان سرچ بکنید در «عیون اخبار الرضا» هست، جاهای دیگر هم هست. فرمود: «کسی که به زیارت قبر فرزندم علی بیاید، شاید تعبیر علی بعد دارَی هم داشته باشد که مثلاً او غریب است و مثلاً محل دفنش دور است و اینها.» فرمود: «روز قیامت خودم آخذ بید.» خیلی تعبیر قشنگی است. امام صادق فرمود: «خودم دستش را میگیرم. ادخلته یوم القیامة بلجنة.» خودم دستش را میگیرم، خودم میبرمش در بهشت. تصویرسازی از این قشنگتر نمیشود داشت در فضیلت زیارت. کسی که به زیارت امام رضا بیاید، امام صادق وعده دادهاند: «خودم دستش را میگیرم، خودم میبرمش در بهشت.» این یک روایت است. چندین روایت دیگر داریم، فضایل عجیب و غریبی که گاهی منحصر به فرد است در زیارت امام رضا (علیه السلام). مطالعه اینها اثر دارد در احوالات. مطالعه در مورد خود امام رضا، کرامات امام رضا، عنایات امام رضا. عنایات امام رضا در دوران حیاتشان، عنایات امام رضا به زائرینشان. مطالعه اینها بسیار اثر دارد. مقید باشیم. حتی مسیر کربلا، نجف. بنده معمولاً سعیم بر این است، آنقدر که بتوانم، مگر دیگر واقعاً یک وقتی باشد که هم زیارت خیلی سریع باشد هم شرایط رفت و برگشت سخت باشد. وگرنه مقیدم در مسیر زیارت در مورد آن امامی که میخواهم زیارتش بروم و در مورد خود آن زیارتگاه مطالعه کنم. همین کتاب «منتهی الآمال»، متن کتابش هم موجود است در اینترنت. «منتهی الآمال» شیخ عباس قمی. بخش مربوط به امام رضایش را مطالعه کنید. همین اینجا که هستید مطالعه کنید. هم حرم که میروید مطالعه زیارت انجام بدهید. خیلی عالی. ببینید همان جا یک ارتباط دیگر برقرار [میشود]. درک و تصور آدم نسبت به امام رضا عوض میشود. یک نکتهای است دیگر. حالا قدم اول من چون سطح خودم پایین بود، در این سطح نکتهای گفتم. انشاءالله آدم برود به چیزهای خیلی عمیقتر و بالاتری در زیارت میرسد.
انشاءالله وقت دوستان را گرفتیم. خسته شدید. حرفهای سلبی زیاد زدیم، حرفهای ایجابی کم زدیم. ما را ببخشید. شما از راه دوری آمدید و این بعد مسافت قطعاً در توجه و عنایت امام رضا (علیه السلام) تأثیرگذار است. امثال مایی که بهحسب ظاهر بیشتر توفیق زیارت داریم، حتماً توقعات دیگر امام رضا از ما دارند. ولی شماهایی که با سختی، راه طولانی آمدید اینجا، از خانواده دوری چند روزی، این اسباب برای عنایت و رأفت ویژه امام رضا (علیه السلام) فراهم است. انشاءالله در این عنایت ویژهای که امام رضا بهتان میکند، ما را مد نظر داشته باشید. ما محتاج دعای شما هستیم در حرم امام رضا (علیه السلام). انشاءالله که با دست پر برگردید از این سفر مشهد و همینطور که بعد پنج، شش سال رفقا را دیدیم، تجدید عهدی شد. دیدی الحمدالله رفقا در این مسیر با قوت و همت ادامه دادند. امروز در عالم طلبگی یک چهره درخشانی از خودشان دارند نشان میدهند. انشاءالله باز هم اگر چند سال بعد توفیق زیارتتان کردیم، همین جلوه و همین نما باشد. انشاءالله ببینیم طلبههای موفق با همت، پرکوشش، طلبههایی که به هر حال بخش زیادی از این مسیر سخت طلبگی را طی کردهاند و به فواید زیادی از این مسیر نائل شدهاند را، انشاءالله زیارت بکنیم. انشاءالله همگی ما تحت عنایات خاصه امام رضا (علیه السلام) باشیم و سرباز فداکار امام زمان باشیم. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...