جلسه ششم - بخش چهارم : ورود طلبهها به عرصه هنر و رسانه
در این جلسات، طلبگی فقط درس و حجره نیست؛ روایت یک مسیر پرهیجان برای ساختن خود و جامعه است. از تجربههای واقعی طلاب درباره معیشت، سربازی و نگاه مردم گرفته تا فرصتهای بزرگ در تبلیغ، پژوهش، هنر و حتی پاسخ به شبهات روز. سخنران با مثالهای زنده نشان میدهد که حوزه میتواند سکوی پرتابی باشد برای اثرگذاری فکری و فرهنگی عمیق. اگر به دنبال راهی متفاوت، الهامبخش و پر از فرصت هستید، این جلسات ثابت میکند که طلبگی انتخابی شجاعانه و آیندهساز است.
پرسشگری درباره اثبات عقلی قیامت بدون روایت
• تهمتها و شایعات علیه حضرت موسی و درس امروز
• نگاه عمومی به روحانیت به عنوان مفتخور و بیکار
• معافیتهای تحصیلی و تجربه سربازی طلاب حوزه
• تعطیلات، ساختار درسی و مقایسه با دانشگاهها
• ضعف حوزه در تربیت امام جماعت برای مساجد
• مشکلات ساختاری جامعهالمصطفی و سرنوشت طلاب خارجی
• نقد علمی بر قانون جذب و سوءاستفاده از دین
• ازدواج طلاب، معیشت خانواده و نگاه جامعه
• اهمیت تقوا و اخلاص بهعنوان عامل موفقیت طلبگی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
«دانلود معاد قیامت»؛ چه کسی گفته قیامتی هست؟ از کجا معلوم؟ با چه چیزی برایت ثابت شده؟ دو تا دلیل بیاور، از روایت استفاده نکن! دلیل بیاوری، خب بگو. سریع فقط عمل کردم، خب به سود خودم عمل کردم. خیلی از آنها را علم ثابت کرده که اگر به این چیزها عمل نکنید، به ضرر آدم است. اگر قیامتی بود، من بهرهاش را بردهام و تو ضرر کردهای. ممنون که شهامت این را داشتی که اینجا پاشدی و دفاع کردی.
حالا میخواهم بگویم اگر کسی بخواهد به چالش بکشد، روی همین جمله شما صد تا اشکال میآورد. میتوانم الان بیاورم. میخواهم بحث از «موضوع» -و با صد تا استدلال- فیلسوفی به شاگردهایش گفته بود که میتوانم صد تا دلیل بیاورم برایتان که توی این حوض وسط حیاط، آب است؛ یکجوری قبول بکنی که مثل روز برایتان روشن باشد. بعدش صد تا دلیل بیاورم که اینی که وسط حوض میبینی، توهم ذهنته و باز مثل روز قبول کنی. کسی بخواهد ور برود با فکر آدم، با مغالطه میتواند.
حالا میخواهم بگویم یکی از کارهایی که حوزه میکند، همین است. به ما یک قدرتی میدهد که بتوانیم مسائل اعتقادیمان را با قدرت دفاع کنیم. یک سؤال خیلی خوبی برایم آمده، چون قشنگه بخوانم. چالشی قشنگ دوباره انرژی به جلسه میدهد.
میگوید: «برعکس گفتههای شما که فرمودید مردم روحانیون را فقیر و گرسنه و از جامعه طردشده و اینها میدانند، مردم روحانیون را، البته جسارت نباشد، ولی مفتخور و شکمپرور میدانند. و اگر ما در مقابل دفاع در برابر حوزه از منافع صحبت کنیم، مثل سفر، شما بدتر در مقابل حوزه رفتن ما میایستند و القابی مثلاً مثل مفتخور و اینها برای روحانیون تشدید مییابد. چه کنیم؟»
«در اکثر مواقعی که والدین به مبارزه با گزینه حوزه میپردازند، سلاحشان» -کسی میخواهد بگوید کلمه درستش چیست؟- «لو میرود کیست.» این است که: «تحصیل در حوزه اقامت دائم میخواهد.» استدلالشان باشه: «اقامت دائم میخواهد و مثلاً شخصی در دبیرستان عصرها میرود مثلاً کلاس زبان و ورزش، و دانشجوی دانشگاه به سر کار میرود تا درآمد پیدا کند؛ و امکان این در حوزه علم _ قفل _ آخرش هم «ه» دارد. نتیجه این بحث را چگونه به نفع حوزه تمام کنیم؟»
جالب اینکه اول بوده، بعد پشت صفحه بوده که میگوید: «ادامه داستان». شما هر کار بکنی، دروغ و تهمت آخرش سر جایش هست. میگوید: حضرت موسی برگشت به خدا گفت: «خدایا، در مورد من خیلی حرفهای بد میزنند؛ به من تهمت میزنند؛ نسبتهای بد میدهند.» تاریخ نقل کرده نسبتهای ناجور میدادند. یک خانمی پاشد، آمد توی جلسهای که حضرت موسی بود، پول گرفته بود از قارون. -از اثر جلسه پُره- پاشد، گفتش که: «من زن شوهر دارم. این آقا به من دستدرازی کرد.» کی؟ حضرت موسی! این حرف هم افتاد بین مردم. هی ما میگفتیم: «این کلیمالله است، ببین عجب آدمی!» تلگرام، اینستاگرام در این حد که! بعد قارون لو رفت و رفت توی زمین.
حضرت موسی به خدا گفت: «خدایا، خیلی حرف میزنند؛ خیلی نسبتها میدهند.» -من شنیدهام روایتش را ندیدهام، از علما شنیدهام.- خدای متعال به حضرت موسی فرمود: «من که خدا هستم، آنقدر به من تهمت زدهاند؛ میگویند من ملائکه را بهعنوان دختر برای خودم خلق کردهام؛ من بچه دارم؛ من زن دارم! تو که دیگر موسی هستی، بنده خدا!»
میخواهم بگویم شما خدا هم که بشوید، آخر حرف و حدیثها هست. ملائکه هم بشوی، میگویند: «نمیدانم دختر خدا...» ملائکه هم میگویند: «نمیدانم چیچی...» پیغمبر هم باشید، حرف مفت بهتان میزنند؛ میگویند ساحر، میگویند جادوگر، دروغگو. دیگر، حالا آخوند بدبخت که دیگر...
علمای مشهد میگفتش که ماها اگر لاغر باشیم، میگویند: «این بدبخت همه خوردهاند، به این چیزی نرسید.» چاق بشویم، یک سفید باشی، میگوید: «از خانه بیرون نیامده، آفتابمهتاب بهش نخورده.» سبزه باشیم، «یک ذره نور تو وجود این نیست، این چقدر گناه کرده.» هر کار کنیم، یک چیزی به ما میگویند.
داستان ملا نصرالدین را شنیدهاید: با بچهاش میرفت، در تهاجم فرهنگی مورد هجوم قرار [گرفتند]. دوتایی داشتند راه میرفتند، «این دو تا دیوانه را نگاه! الاغ خالی، دوتایی دارند راه میروند.» گفت: «دوتایی نشستیم.» رفتم جلوتر، دیدم پچپچ میآید: «این دارد به ما میگوید که چقدر اینها بیرحمند! دوتایی سوار الاغ شدهاند.» گفت که: «بابا، نشست.» بچه آمد پایین. رفتند جلوتر، گفتند: «چه بابای بیمروتی، خودشون بالا نشستهاند، این بچه بدبخت دنبال الاغ بدوئه!» «چه بچه بیملاحظه و بیادبی، [که] بابا با این سن و سال پایین، بچه جوان شاداب [است و] آن بالا نشسته!»
بالا و پایین بیاییم، بنشینیم، پاشویم، هر کار کنیم، حرف مفت میزنند. آخر داستان رسیده بود، حالا مشخص بود که زائیده ذهن خلاق خودشان است. شما هر کار کنی، حرف و حدیثها هست. میگویند مفتخور. بگوییم: «آقا، تو حوزه مثلاً برکاتم را میبینی.» میگویند: «مفتخوریم، برکات نمیبینیم.» پس چی شد این حرف؟ آقا! آخرش همیشه…
پس اولاً، گول این را نباید خورد. ثانیاً، بعضی وقتها من مواجه شدم. یکبار تو حرم حضرت معصومه، وسط «زن، زندگی، آزادی»، دو تا جوان بودند، تو صحن حضرت معصومه. ما را گرفتند و: «شغلت چیه؟» گفتم: «آخوندم.» گفت: «این را که میدانم. شغلت چیه؟» گفتم: «خب درس میدهم.» گفت: «نه! کار، کار میکنی یا نه؟ عملگی، بنایی، کار یا مفتخوری اینها؟»
گفتم: «تعریف از کار چیه؟» «کار دیگر باید بیل، کلنگ، کار اینها کار، کار [کردن].» گفتم: «ببین، ما کارهایمان فکری است، کارهای مشاورهای است.» از مشاور میپرسی: «کار چی بهت میگوید؟» از روانشناس میپرسی، از قاضی میپرسی: «چی میگوید؟» قاضی کجا بیل میزند؟ روانشناس خیلی مهم است، شما روانشناسی تحصیلی ازش میگیری، مشاور، مشاوره تحصیلی ازش میگیری. روانشناس خیلی مهم است. هی روزبهروز جایگاه روانشناس دارد ارتقاء پیدا میکند. هی نیاز به روانشناس بهتر دارد فهمیده میشود. فیلسوف، دستها مثل پنبه میماند، دست به سیاه و سفید نزده، ولی زیر و زبرت را تحلیل میکند. بالا و پایین عالم را بهت میگوید چه خبر است. همه هم لنگ فیلسوفند. همه غرب بند به دکارت [هستند]. عمله بوده؟ بنا بوده؟ شخم زده؟
الگو! معصوم، امیرالمؤمنین، شخم میزد. خب فدات بشوم، امام جواد چیکار میکرد؟ آهنگ [گرگ]!
امیرالمؤمنین وقتی هم که میرفت زراعت میکرد، چه سالهایی بود؟ سالهای حکومتش بود یا سالی بود که از حکومت زده بودن، حضرت خانهنشین شده بود؟ این یک نکته.
علم لدنی داشت. فداش بشوم، بدخط هم باشی، هیچی نمیفهمیم داستان ما. بعد هم مگر همه اهلبیت مثلاً اهل این کارها بودن؟ مثلاً صبح تا شب تو باغچه و سر زمین؟ امام صادق مثلاً چیکار میکردن؟ امام صادق، مکتب تشیع، چهار هزار شاگرد. بیلکار شغل ای شاگرد. سؤال این را جواب دادم، پاسخ آن را دادم. با این مناظره کرد. مناظره مگر [میشود]، شاه برو کار کن! مناظره میکنم با این! با اینها مناظره میکردن. کارگری! مناظره مگر شد کار؟ مناظره میکند. مردم، کار کن! سربازی باید بروی! چرا سربازی نمیدهی شماها؟ نخون! درس بخونیم! البته درس بخونیم سربازی نمیرویم. اگر درس نخوانیم، باید سربازی برویم. اال ماشاءالله طلبه داریم که حوزه سربازی، معافیتمان هم مثل بقیه است. بنده سرباز بودم. معافیت تحصیلی داشتم تا پارسال، یعنی سال به سال، هر جا میخواستم بروم از حوزه باید نامه میگرفتم که آقا، شما اعلام کنید که من مثلاً این سفر خارجی را میخواهم بروم. حوزه باید وثیقه میگذاشت برایمان. بعد سفرهای خارجی هم که حوزه وثیقهاش را نمیدهد، صد میلیون جور کنی که بتوانی اینجوری. بعد چی بترسیم؟ میخواهم یک دید شفافی بیابید، تا اینکه معافیت گرفتیم. معافیت دائم. آن هم چی؟ آن هم به خاطر اینکه پنج تا فرزند داریم. الحمدلله، خدا انشاءالله بیشتر کند، به همهتان بدهد. به خاطر ۵ فرزندی معافیت دائم گرفتیم مثل بقیه، پارسال امسال، امسال بود؟ آره امسال! خلاصه تا آن موقع درگیر بودیم. هر سال، هر سال درگیر بودیم. کربلا میخواستیم برویم، با هم معافیت میگرفتیم. هر جا میخواستیم برویم باید معافیت میگرفتیم. سال به سال باید درس میخواندم، هنوز جای دیگر نرفتهام، ترک تحصیل نکردهام. این داستان ماست. یعنی ما مثل بقیه از این جهت سرباز محسوب میشویم. سرباز بقیه جاها هم همین است. شما در دانشگاه تا وقتی درس میخوانی، سربازی نمیروی. معافیت تحصیلی داری. حالا ما کمی درس خواندنمان فرایندش طولانیتر است.
حالا آن سؤال دیگر هم که پرسیده بود که: «آقا، جاهای دیگر یک وقت خالی دارند، حوزه این وقت خالی را ندارد.» اولاً که حوزه هم دارد. حوزه هم خیلی حوزهها صبح تا ظهر است. این یک نکته. حوزه تعطیلیهای پنجشنبه هم دارد. کی؟ قبل از اینکه الان مثلاً چند سالی تعطیلی پنجشنبه باب حوزه است، از اول این شکلی بود. پنجشنبه و جمعه تعطیل. حتی دانشگاهها خیلیها یادم است پنجشنبهها دانشگاه باز بود تا چند سال پیش. هنوز هم باز است ها! ولی حوزه پنجشنبهها تعطیل است. این یک. بعد تعطیلیهای مناسبتی. اما تو حوزه زیاد داریم. خیلی حوزه ماه رمضان تعطیل است. دهه اول محرم تعطیل است. فاطمیه تعطیل است. روزهای شهادت اهلبیت تعطیل است. تعطیلی تو حوزه زیاد است. اینجور هم نیست که فکر کنی آقا صبح تا [شب] مشغول است. «خوب است یا بد است؟» آن یک بحث دیگر است، و خیلی حوزهها، خودش این چیزهایی که شما گفتی، کلاس زبان، ورزش، اینها را تو خود حوزه دارند. یا خود حوزه مثلاً معرفی [میکند]. عرض کردم طلبهها تو این چیزها واردند و کار کردهاند و این نیست که فکر کنید آقا، تو حوزه که بیایید، اسیر میشوید، به کار دیگر.
«برای ارشد و دکتری رد دانشگاه.» «احسن! احسنت!» نه نه! گفتم: «طلبگی فرایندش جوری است که فایدهها را باید اول تعریف بکنیم. بعضی فایدهها سطح بالاتری دارد. بعد فایدهها سطح پایینتری.» آنی که میخواهد مرجع تقلید شود، خب باید متمرکز باشد روی درس خواندن، در حد یک مبلغ مثلاً تا یک حدی از دین بلد است. در حد امام جماعتی. در حد یک فعال فرهنگی. متمرکز روی درس باشد، میتواند کنار دانشگاه مثلاً درس بخواند. یا بعضی حوزههای شبانه و اینها چرا. باز خود این فضای حوزه با این ساختار ترجیح دارد، ولی اگر کسی مانعی دارد، نمیتواند، سخت است بیاید. اگر مانعی دارد، حوزههای دیگری مثل حوزه شبانه، حوزه دانشجویی، اینها، از آنها استفاده [کند].
یک سؤال خوبی که بچهها نوشتهاند، من خیلی لذت میبرم این را بخوانم. «بعضی مطالبتون» -یعنی همهاش خوبه ها!- «بعضی مطالب خیلی دقیق است، یعنی من کیف میکنم.» بعضی سؤالات نشان میدهد ده تا مطلب فهمیده شده. خیلی آدم سرحال میشود. این از آن مطالب است. حالا نمیدانم کوچکترها نوشتهاند، بزرگترها نوشتهاند، هر که نوشته، دمش گرم.
گفتند که: «حاج آقا، گفتی در پردیسان طلاب زیادی هستند. وقتی آدم اوضاع منطقه را میبیند، با خودش میگوید: چرا مسجد خالی داریم؟» آفرین! «هزار تا مسجد تو تهران خالیاند. بعد آنجا توی مسجد مثلاً پانصد تا طلبه دارند نماز جماعت میخوانند. سؤال قشنگ! این قدر طلبه بیکار! آیا نباید حوزه از این سرمایههای علمی و معنوی کشور استفاده کند؟ آیا کسی که طلبه میشود، نباید علاوه بر آخرت، به فکر دنیا و بازار کار خود شود؟ آیا حوزه برای این موضوع برنامهای دارد؟»
حالا بازار کار، خیلی تعبیر قشنگ و دقیقی نیست. منظورتان همین است که فعالیت دیگر. یعنی یک جا نمونه. خب، نکته قشنگی است. نکتهاش چیست؟ شما نوشتی: «نکتهاش اینه که ببینید، این از آن مطالبی است که گفتم به خود حوزه هم نقد وارد است. یکی از نقدهایی که به حوزه وارد است، همین است. یکی از نقدها این است که حوزه -لابهلای بحثم چند بار اشاره کردم- بورسیه علمی و تحصیلی میکند، ولی بروندادی کار، کار برات تعریف نمیکند.» دانشگاه امام حسین سپاه میگوید: «آقا، من توی رشته مثلاً مهندسی برق تا دکترا پولت را دادهام، الان بیا فلان جا برای فلان کار مخابراتی، نیازت دارم. اینجا مینشینی پای فلان دستگاه، فلان کار را میکنی.» ولی حوزه میگوید: «آقا، من پولت را میدهم، میخواهی تخصصی بخوانی، میخواهی رشته عمومی بخوانی، مثلاً مجتهد بشوی، نشوی. تا این مقدار حمایت میکنم، این قدر پشتتم، ولی بعد بیست سال کار ندارم.»
بعضی حرفها را میگویم نباید به دست بیرونیا برسد، چون سوژه میکنند. حالا مطالب اینجا هست، میترسم بگویم، حالا بعضیها از بیرون سوءاستفاده _ فقط بگویم یکی از ضعفهای ساختاری حوزه است. میطلبد (یعنی نیاز است)، به هر حال یک تحولی. این هم کار راحتی نیست، زمان میبرد و انرژی میخواهد. انشاءالله شماها میآیید، آرام آرام یک نسل جدید خوشفکر با طراوت میآید تو حوزه و انقلابی تو شکل مثلاً جامعهالمصطفی _ خب، بنده تدریس دارم _ یکی از بهترین حوزهها، آره! خارجیهایی که میآیند قم درس میخوانند، یک جامعهالمصطفی داریم، یک جامعهالمرتضی داریم. خوب، بچههای خوبی، حقاً بنده واقعاً بچههای نخبه و نمونهای دیدم توی بچههای جامعهالمصطفی. مثلاً طلبه داریم از ترینیداد و توباگو پاشده آمده، سیاهپوست. خیلی هم علاقه بهش دارم بنده. کجا؟ تهران؟ این بنده خدا حالا اینها تو مضیقه هم هستند، مشکلاتی هم هستند. مثلاً اینها مسیحی بودن، مسلمان شدهاند، بعد شیعه. مثلاً کتابهای شهید مطهری را آنجا خواندهاند، شیعه شدهاند. ۱۲ هزار کیلومتر! آمریکای جنوبی! ۱۲ هزار کیلومتر راه است تا اینجا. این بنده خدا با هم درس داشتیم. دو سال به نظرم درس چهار سال بود، ازدواج کرده بود، عقد کرده بود. چهار سال بود خانمش را ندیده بود. چهار سال تو عقد بودن، چهار سال خانمش را ندیده. هم مشکل اقتصادی داشت برای اینکه خانمش را بیاورد، هم هزینه آوردنش، هم هزینه مسکنش که اینجا مثلاً اسکان _ دیگر حالا دوستانی کمک کردند، خودشم تلاشش را کرد _ و بعد چهار سال همسرش را آورد.
قضاوت؟ اصلاً این آدم را، این را که نگاه میکند، اصلاً من که خجالت میکشم، وقتی به اینها نگاه میکنم، اصلاً احساس شرمندگی! بعد کیف میکنم از دیدن اینها که امام زمان چجور از کجاها برمیدارد میآورد و چه انگیزههایی، چه انرژیهایی، چه همتهایی. طلبهای داشتیم تو آلمان فروشگاه داشت، بعد اینجا آمده ایران درس بخواند. سه ماه یک بار باید پاسپورتش را شارژ بکند، باید ویزا بگیرد. بعد حاضر بود فروشگاه آلمانش را بفروشد، راهی جور بکند که بتواند اقامت دائمی بگیرد اینجا که درس بخواند. فروشگاه تو آلمان! و همینطور موارد فراوانی که میتوانم الان برایتان بگویم از این بچههایی که دیدم. این از خوبیهای بچهها.
ولی حالا یک ضعف ساختاری که حوزه دارد، اینها میآیند درس بخوانند، بعد برمیگردند _ مصطفی آمریکا به عنوان یک سازمان تروریستی معرفی کرد، مثل سپاه _ اگر برگردند و معلوم بشود جامعهالمصطفی بودن، تروریست معرفی [میشوند]. پدرشان را هم در [میآورند]. خیلی هم سختگیری میکند. اثراتی که از اینها دیدهاند که هر کدام مثلاً زکزاکی یکی از نیروهای جامعهالمصطفی است. پنج میلیون شیعه کرد در نیجریه. پنج میلیون نفر. امام خمینی نیجریه بهش [میگویند]. یک دانه از خروجیهای جامعهالمصطفی.
سرکوب مصطفی با همه خوبیهایی که دارد. یکی از رفقا میگفت من پیگیر شدم ببینم این طلبههایی که از اینجا برمیگردند، چی میشوند؟ این را بگویم هم بیرون بخندیم. خیلی عجیبغریب است. رفتم آمار مثلاً ژاپن را گرفتم ببینم این چندتایی که از ژاپن آمدهاند اینجا درس خواندهاند، برگشتهاند، چی شدند؟ دیدم خیلیهایشان اصلاً حوزه را ول کردهاند و اینها. حالا نهایتاً مثلاً یک شیعه خوباند و تک و توکی هم تویشان مبلغ و فعال فرهنگی و اینها دیده میشود.
آمار بعضیهایشان را درآوردم. این خیلی خندهدار است. گفت: دیدم که اینها آمدهاند قم، با یک پدیده عجیب به نام فلافل آشنا شدند! رفتند در توکیو فلافلی زدند. اینجا ما پول دادیم، بودجه خرج شده که از ژاپن آمده اینجا طلبه شده، دین بهش یاد دادهایم. برگشته گفته: «قم خوب بود، دین هم خوب بود، شیعه هم خوب بود، مراجع اینها، ولی فلافل!» رفته فلافلی زده. خب این ضعف ساختاری حوزه است.
اینی که میپرسید چیست؟ میخواهم بگویم طلبهها بیکار نیستند. ثانیاً، بیکار به این معنا معنی ندارد. بیکار آلافی میرود روزها تو پارک مینشیند، مثلاً چت میکند. درس میخواند، کار میکند، پژوهش میکند، مقاله میدهد. ولی شما میگویی: «چرا هزار تا مسجد تو تهران خالی است؟» اینها مثلاً [یک] آنقدر آدم! یک بخشش به خاطر اینکه ما یک ناترازی مدیریتی داریم. یعنی یک جا باید بیاید اعلام بکند: «من کمبود دارم.» یک جمع اعلام بکند: «من نیرو دارم.» این دو تا با هم هماهنگ بشوند. این ارسال بشود آنجا. دانشگاه با سپاه. دانشگاه میگوید: «من این دکتر برق را دارم.» آن هم میگوید: «من فلان جا برای مخابرات فلان آدم را میخواهم.» امام هماهنگ میشود، نیرو میفرستند. اینجا باید امور مساجد درخواست بدهد، آنجا حوزه. بعد ما بعضی رشتهها را، فعالیتهای خاص را. تربیت فعال فرهنگی مثلاً امام جماعت. ما اصلاً امام جماعت تربیت نکردهایم. چند سال پیش اینها درد است، اینها را میخواهی وارد حوزه بشویم، اینها را با ذهن باز وارد بشوید.
چند سال پیش، سال ۹۷، ۹۷. خب، بنده هم حوزه خراسان تدریس داشتم، هم دانشگاه فردوسی بودم. نهاد دانشگاه فردوسی که بعداً به رحمت خدا رفت، اینجا معاونت نهاد کشور شد و بعد تصادف کرد، از دنیا رفت. خدا رحمت [کند]. از دوستان خیلی خوب ما بود، واقعاً روحانیون برجسته و خیلی عالی بود. حاج آقای صالحی، خدا رحمت [کند]. ایشان یک جلسهای گذاشت. چند نفر بودیم؟ چهار پنج نفر بودیم. جلسه گذاشت برای اینکه: «آقا، ما مثلاً سیستم _» حالا ببینید، دانشگاه فردوسی بزرگترین دانشگاه شرق کشور، جزو پانصد دانشگاه مطرح دنیا، جزو ده دانشگاه اول ایران با حدود ۲۵ هزار تا دانشجو. دانشگاه فردوسی گفت: «آقا، من ۲۰ تا امام جماعت دارم توی دانشکدهها و خوابگاهها. ولی این حوزه علمیه خراسان با این عظمت، با این عرض و طول، نتوانسته این ۲۰ تا امام جماعت را به من بدهد. نه، بیست تا. من پنج تا دانشکده مهم دارم، در حد این پنج تا هم امام جماعت ندارم. من مهمترین دانشکده، مثلاً دانشکده مهندسی. برای آن هم جایگزین ندارم.» یعنی به حوزه میگویم: «امام جماعت بده.» میگوید: «ندارد.» کجا کلهام را بکوبم؟ میگوید: «تربیت نشد.» من کجا این را تربیتش کنم؟ حوزه روی این کاری نکرده که: «آقا، من یک گزینهای معرفی کنم.» اینکه درسخوان از اول حواسش باشد، برود به سمت امام جماعت. باید چیکار کرد؟ شما باید با همین ذهن باز وارد بشوید. اگر خواستید این کار را انجام بدهید، حواست باشد که خودت از اول باید پیگیرش بشوی و بعدها تو ذهنت باشد این چالش را یک پرورش بدهی تو ذهنت. دنبال راهحل بگردی. اگر دستت بعداً به جایی رسید، مدیری شدی، کاری شدی، حواست باشد به فکر این باشی.
پس آقا، مسئله مطرح میشود: «آیا رابطهای بین حوزه و بحث هنر و سیما وجود دارد؟ آیا میشود وارد این حیطه شد؟» و [چه] میشود؟ بنده الان خودم مشارکت دارم با پروژههای مختلف. هم سینمایی، هم تلویزیونی. بسیار برنامهها مشاور بودیم، کارشناس بودیم، عرض کنم که نویسنده بودیم بعضی برنامههای تلویزیونی را. و به شدت دست سازمانها و این ارگانها به سمت ما دراز [است]. یک سریالی بود چند سال پیش در مورد جن و شیطان و اینها، تو کرونا پخش میشد، «احضار». این را وقتی میخواستند بسازند، ایام کرونا. منم حال خوبی نداشتم، مریض بودم. بعد کرونا هم بود، رفت و آمد نمیشد کرد. بچههای سیما فیلم تماس گرفتند، گفتند که: «معاون سیما، آقای میرباقری _ قبل ایشان هم خیلی به من محبت [داشت].» گفتند: «که مشاور سریال فلانی!» به ما زنگ زد، گفتش که: «شما میتوانی _» میرباقری گفت: «گفتم بیا جلسه.» کرونا دیگر. خلاصه یکجوری شد که امام قبول نکردیم. پخش میشد. وسطهایش بود. زنگ زدم به رئیس سیما فیلم. خیلی باهاش [تند حرف زدم]. «این چیه ساختی؟ اینش مشکل دارد، آنش مشکل. آیا تو کارشناس باش!» تو اصلاً حق حرف زدن نداری. وقتی نمیآیی کمک نمیکنی، کمک نمیرسانی، آخرش درست میشود. حالا یک کمی آخرش یک کم بهبود پیدا کرده. کلاً فضایش یک فضای مشکلداری است. چند جلسه سخنرانی کردیم، بحث توسل شیطان را توضیح دادیم که مگر میشود هر جا قلمبه آن ظاهر میشود؟ شیطان همه کار هم میکرد.
میخواهم بگویم که آنها به شدت دستشان دراز است، التماس میکنند به ماها. ولی چون حوزه جایگاه مشخص برای این تعریف نکرده، نمیدانند به کی باید مراجعه کنند، به کجا باید مراجعه کنند. الی ماشاءالله پروژه هست، التماس میکنند به ما معرفی کن. رادیو، تلویزیون، سینما، انیمیشن. از هر کدامشان [خواستههای] چه چیزی الان از ما درخواستند! ولی ما کسی [را] سراغ نداریم بخواهیم معرفی [کنیم].
تو حوزههای _ این را توضیح دادم، شاید نبود _ در مورد قم و تهران و اینها صحبت کردن. بودید؟ بچههایی که بودن گفتند که: «جانم!» علم پزشکی، قدیمترها به صورت جدیتر به اینها پرداخته میشد. الان خب، هم یک کمی فاصله افتاده، هم یک کمی خود این رشتهها هم تخصصیتر شده و اگر کسی هم تو این حوزهها حرفی دارد، تو این رشتهها باید با زبان علمی روز صحبت بکند. مثلاً شما نمیتوانی بگویی: «آقا من میگویم فلان چیز داروی فلان بیماریست.» بعد بگویند: «چرا؟» بگویی: «چون روایت داریم.» توی فضای دانشگاه، پزشکی، علوم پزشکی که از شما روایت قبول نمیکنند. ساختار علوم تجربی [باید] به اثبات برسانی، به عنوان یک نظریه علمی ثابتشده مطرح بکنی، بعد به خورد دانشگاه. مشکلی است که ما داریم. یک فاصله بین حوزه و دانشگاه که باید پر بشود.
حالا در مورد درسهای حوزه، نقدهایی که داریم، پیشنهادی که داریم، حرف زیاد است. آنجا میشود حسابی صحبت کرد. حالا یک سؤال هم این بود که: «همین مواد درسی را بگویید، سالهای اول چیه میخوانید؟» عرض کردم ادبیات عرب بخش جدیش است. خب، خیلی مهم است. شما باید عربی بلد باشی. همه این کتابهایی که منابع اصلی تو [آنها] است، عربی [است]. حالا اینکه عربی چقدر باید بخوانی، یک بحث دیگری است. آیا حوزه به اندازه میخواند؟ اضافه میخواند؟ کم میخواند؟ روشی که میخواند درست است؟ کلی اینجا ما حرف داریم. یک دوره ادبیات عرب بنده داشتم، آنجا مفصل هم ادبیات عرب درس دادیم، هم این نکاتی که داشتیم و گفتیم. روی سایتمان هم هست. تفسیر میخوانیم، تاریخ میخوانیم، فقه میخوانیم، اصول میخوانیم، خدمت شما عرض کنم که کلام میخوانیم، منطق میخوانیم. اینها چیزهاییست که ادبیات هم که صرف و نحو و بلاغت. این شش سال اول این است... بعد دیگر حالا تخصصیتر میشود، بعد متفاوت است. شما سال اول حوزه، اگر بعد سال اول حوزه چیزهایی ازت پرسیدند، جوابی که میدهی به درد دوره کارشناسی ادبیات پایه ده مدرسه همکلاسیان مثلاً پایه ده خواندهاند. منم الان آنقدر سواد دارم در حد یک سالی که اینها خواندند. شما در حدی سواد دارید در حد لیسانس ادبیات عرب الان بلدید. تا آن حدی که خواندید، به اندازه یعنی دانشگاهی. علم کلام هم خیلی دانشگاهی. فقه و حقوق هم خیلی. اگر مثلاً تو پایه شش خوانده باشی، اندازه لیسانس، بلکه بالاتر، فقه و حقوق بلدی. به اندازه مثلاً شاید لیسانس تاریخ بلدی. مثلاً علوم قرآنی مثلاً تا حد لیسانسش. جان، جامع اینها خوب است. بد است. چجوری است؟
مورد بعد هم که گفتید که تربیت کم داریم. ببینید، کارآمد نیستند. عرض کردم یک بهینهسازی ساختاری میخواهیم. درس خواندن خیلیهایشان هم درس بلدند. اگر لازم هم بشود جای کار بکنند، مفیدند. اولاً، کار طلبگی کار آن چنان نمودار و واضحی نیست که بخواهیم گزارش بدهیم. این آن. خیلیهایش توی یک عرصهای است که شاخص کمی ندارد که بخواهیم نشان بدهیم. مثلاً آقا دکتر میگوید: «من ۵۰ تا عمل قلب باز کردهام، مواردش هم عین پروندههایشان هم، این [است].» حالا منی که سخنرانی کردهام مثلاً فلان موضوع را. چه میدانم، کیا گوش دادند؟ بعدش چی شد؟ گاهی یک پیامی میآید، یک حرفی میآید: «فلان کار بودم دست برداشتم.» آن میگوید: «فلان اتفاق تو زندگیام افتاد.» یک مواردیاش را میفهمیم، خیلیهایش را هم نمیدانم. خیلیهایش هم اصلاً جنبه بیرونی ندارد.
دیشب یک عزیز به بنده میگفتش که: «آقا، من مثلاً تا قبل فلان سخنرانی تو، مثلاً طرفدار مذاکره با آمریکا بودم، حتی تشییع جنازه حاج قاسم شرکت نکردم. الان مثلاً با فلان صحبتی که از تو شنیدم، آدم پا جفت انقلاب و حزبالله و نص [شده].» یعنی من خب الان با چه شاخصی بفهمم مثلاً یک طلبه الان این کار را کرده؟ مثلاً کجای گزارشهای دنیا میآید الان؟ کی فهمید؟ کی چی؟ کجا گزارش بدهد به کی که بفهمیم یک طلبه یک خاصیتی داشته؟ میشود عمل قلب را گفت، ولی یک عمل قلب باطنی است. تو قیامت معلوم میشود. اینجا فهمید. دو نفر میآیند به آدم یک چیزی میگویند: «غلط باشه.» چهار نفر از دین زده کردم. این هم هست. یک جمله بنده یک جایی گفته بودم که بعد هم گفته بودم ویرایش بشود، دربیاید، چون اونایی که آنجا بودن تو آن جلسه فهمیدند من چی میگویم. بعد یک بار هم ویرایش کردیم، در آمد. دوباره سایت به مشکل خورده بود. تو آپلود دوم ویرایشنشدش را گذاشته بودم. کامنت گذاشته بود: «من صحبتت را تا اینجا گوش میکردم، عاشق شیعه و اسلام بودم. این را که گوش کردم، همه چی را ول کردم.» ولی کلاً یک چیز دیگر فهمیده بود. این هم هست.
کار خوبی که دارد طلبگی میکند، از این وَرَم کار شیادی که دارد طلبگی میکند. جفتش هم هیچکس نمیفهمد. شاخص ندارد. آن دکتر اگر یک کسی را با اشتباه پزشکی کشته، فهمیده میشود. اگر کسی هم درمان کرده، فهمیده میشود. این طلبه هیچ کدامش فهمیده نمیشود. هر جفتش تو قیامت [معلوم میشود].
متوجه نشدم دقیق سؤال چی بود؟ کانال مبحث. به هر حال اینها را باید _ چقدر اصلش که به هر حال خوبه. بعد دید که چقدر علمی است، چقدر با روش علمی، با منابع علمی دارد مطرح میشود. حالا بعضی چیزها مطرح میشود از جاهای دیگر هم میآید، از غرب و اینها میآید. یکی از دوستانی که تو فضای رشد فردی فعالیت میکند و معروف است، از دوستان ما هم هست. گفت: «اصلاً منم بر اساس یکی از صحبتهای تو وارد بحث رشد فردی شدم. از یک سلسله سخنرانی تو.» کلاً به این منتقل [شدم]. بنده ایشان گفتم که: «ببین، میخواهی در مورد رشد فردی صحبت کنی، حواست باشه ما با غرب از حیث فکری نقطه مشترک نداریم. یک کلمه هم حق نداری از غربیا تو این بحثها بیاوری. هیچی، مسئله مشترک نیست. روایت با منابع خودمان. اصلاً کلاً نگاهشان نسبت به خدا، انسان، هستی از بیخ مشکل دارد.» حرف علمی است. آی مردم، بیا! این کلاهبرداری میشود، حقه میشود سر ملت. بعد به ریش و پشم تو اعتماد میکنند. چهار تا جمله هم از چهار تا آیتالله میگویی، فکر جذب کردن.
که بنده پنج جلسه مفصل زیر آب قانون جذب [را زدم]. برای اینکه اونی که تو غرب قانون جذب گفته، یک کلمهاش به این آیات و روایات نمیخورد. اینجا برداشته همونو کنار آیات روایات چسبانده. که یک کلمه از این قانون جذب که آقای فلانی، آقای فلانی دارند تو تهران و جاهای دیگه درس میدهند، یک کلمهشون قانون جذبی که تولید کردهاند، نیست. روایت گذاشتند. یکم قانون جذب آنها را گذاشتند گردن نمیگیرد. خود قانون جذبی که آنها گفتند و دانشگاههایشان گردن نمیگیرد. میگویند این «شبهنظریه علمی» است. مطرح نیست. این «شبهعلم» است. از مبدأ کسی قانون جذب را قبول ندارد. اینجا دانشگاه ما را پر کرده، حوزه، منبر میگویند. بعد مطلب علمی باشد. چیزی که داری میگویی، باید پایه داشته باشد، برهان داشته [باشد]. با روش علمی ثابت شده باشد. اگر عقلی است، با روش عقلی ثابت بشود. اگر نقلی است، با روش نقلی ثابت بشود. اگر تجربی است، با روش تجربی ثابت بشود. هر موضوعی. حالا یکیش رشد فردی بود. حالا طلبه میخواهد بشود، غیر طلبه میخواهد باشد، بهش بچسباند، بگو [این]. یک نظریه دینی خیانت است، مجموعه متأسفانه گرفتار [آن] است.
پرسیدند: «پدر مادر ما میگویند که طلبه بشوی، بهت زن نمیدهند. چون نه مدرک داری، نه کار نه پول.» نگاه جالب طلبگی دارند! به این ور میخوابند، همه همدیگر را فوت میکنند، بعد خسته میشوند، دوباره به آن میخوابند، همدیگر را فوت میکنند. نگاهشان این است که: «طلبها در حوزه یک مشت آدم بیکار، علاف، مفتخور.» ذهنیتی که به هر حال ایجاد [کردند] که همه عذاب بشکنند. «بهش زن نمیدهند.» جواب چی بدهیم بهشان؟ ازدواج، عرض کنم که تازه من از شانزده سالگی زن میخواستم. رفیقی داشتیم هفده سالش بود، معروف است، حالا اسم بعضیهایتان شاید بشناسیم، نه! یک دوست دیگر داشتیم کرج، با هم بودیم. الان سوارکاری و اینها، خیلی معروف است. طلبه قهرمان سوارکاری، فرج قاسمی. ایشان قهرمان سوارکاری، رشتههای ورزشی درجه یک، طلب هم هست. کرج ما با هم بودیم. ایشان چون هفده سالگی ازدواج کرد، یک سال از ما بزرگتر. شانزده سالم بود. بزرگتر است. حالا خلاصه، میگویند: «زن نمیدهند.» به هفده سالگی هم زن میدهند. تو حوزه یک ور قضیه اینجوری [است].
«تو داستان نه کار داری نه پول.» گفتم: «آقا، توضیح مفصلی دادم، کار ما این است.» وضع پولمان هم این است. حالا به هر حال یک درآمد این شکلی است. راه برای به هر حال ایجاد درآمدهای دیگر هم تو طلبگی هست. آن قاعده کلیاش هم که به هر حال باید بهش توجه کرد که رزق طلبه هم تقسیم شده، هم تضمین شده است. این چند تا را به هم [بچسبانید]. طلبه باشم، به این موضوع بیشتر و مفصلتر [خواهم پرداخت]. بعدش هم زنها و بچهها توقعاتی دارند که طلبه نمیتواند و سخت میتواند برآوردهشان کند. به هر حال از خدا بخواهید که همسری و بچههایی نصیبتان بکند که این توقعات را نداشته باشند.
خیلی طلبهها هم هستند. بنده واقعاً، حالا دست خانمم را که تا حالا فکر کنم صد بار بوسیدهام، شاید هم بیشتر. یکی از الطاف بزرگ خدا به خودم، این همسر میدانم. یک دوستی آمد به ما یک گوشی هدیه داد، دو سال پیش. بچههای آمریکا _ ما جلسه ثابت، کلاس ثابت داشتیم _ اینها به عنوان که حالا تشکری از ما بکنند، یک لپتاپ برایم آوردند. بعد محرم بود، همان وقت هم یکی از دوستانم یک گوشی به ما داد. خب این لپتاپ بهترین مدل لپتاپ آمریکا، این گوشی هم بهترین گوشی روز دنیا. نمیخواستیم قبول بکنیم، اینها گفتند: «آقا، این بابت این کلاسهای درست.» این لپتاپ. این دوستم گفت: «آقا، این هدیه را رد کنی ناراحت میشود.» من گوشیم لازم داشتم، چون گوشیام را دزد برده بود و گوشی هم که داشتم خراب بود، یعنی گم کرده بودم. گوشیام را گم کرده بودم، گوشیام که داشتم خراب بود. خلاصه ما آمدیم خانه، با یک لپتاپ آنچنانی، با یک گوشی آنچنانی. خانمم گفت: «بالای منبر مینشینی میگویی عمر سعد به خاطر دنیا امام حسین را کشته، تو خودت عمر سعد شدی!» گوشی را! میخواهم بگویم اینجوری هم هست. بله، بعضی خدا را شکر [میکنم] واقعاً بابت این همسرها.
این شکلی از خدا بخواهیم انشاءالله. کسی هم ممکنه همسرش اینجوری نباشه، آن هم به هر حال ابتلائش است. خدا عرض کنم خدمتتون که اینجوری هم هست، یعنی بیتوقع هم داریم. که یک ذره هم تازه تو زندگی میخواهد یک رنگ و لعابی پیدا کند. کفر است! اینها حرام است! اینها مشکل دارد! از خدا همسر خوب بخواهیم. این جوری هم هست، آن جوری هم هست. به هر حال مهم این است که شما هدفتان را بدانید، راهتان را بلد باشید. بقیهاش چی میشود؟ از الان ذهنتان را درگیر نکنید. «من طلبه نمیشوم که نکنه یک زنی گیرم بیاید که توقعاتی داشته باشه که بعد فلان بشه.» «فوتبال نمیروم، نکنه یک وقت مثلاً مثل فلان فوتبالیست مصدوم بشم، دیگر نتوانم فوتبال بازی کنم.» دو سه سالگیِ ۲۳ سال _ چند سال؟ «کَتفم شکست، کشتی را گذاشتم کنار. قهرمان المپیک، نفر اول دنیا.» گفت: «خیلی برایم تلخ بود، ولی بعدها فهمیدم چقدر خیر توش بود.» خب حالا مثلاً من بگویم: «آقا، من کشتیگیر نمیشوم، ممکنه مثل علیرضا دبیر کتفم بشکنه، تو ۲۳ سالگی همه چی را بگذارم کنار.» از کجا معلوم شرایط فراهم [شود]؟
خیلیها آمدند تو حوزه، حتی ممکن است برود تا درس خارج آیتالله هم بشود، بعد مرجع تقلید داشتیم، منافقین برش زدند، کردند آدم. مرجع تقلید داشتیم نقشه ترور امام خمینی را _ اسم نمیبرم _ از مراجع بزرگ زمان خودش بود. کودتای نوژه وقتی لو رفت، معلوم شد که میخواستند یک حجم وسیع تی ان تی ایشان به ایشان گفت. الان اسمش را وقتی گرفتن. چند ده کیلو تی ان تی میخواستند زیر جماران بگذارند جاساز کنند که منفجر کنند، امام را به شهادت برسانند. کیا؟ یکیش آقای صادق قطبزاده بود که رئیس صدا و سیما بود، به همراهی چند نفر. یکیشون جزو مراجع بزرگ قم بود. طراحی ترور امام خمینی. در معرض خطریم دیگر. شرایط از جهت ظاهری منظورتان است، یا ظاهری؟ ظاهری هیچ تفاوتی ندارد. شما با پی اچ دی از آمریکا هم که وارد بشوید، یا از پایه ۹ مدرسه وارد بشویم، جفتتان برگ. درسها را با همدیگر، سر یک کلاس شرکت کنید. از اول باید شروع کنید. باید ادبیات صمدیه. ولی از جهت بهرهوریاش خب، خیلی تفاوت [است].
حالا بنده که خودم را باهوش و باسواد نمیدانم، ولی خب خیلی طلبه باهوش دیدهام. همین بچههایی که از امیرکبیر آمدند. مخصوصاً آن دوتایی که گفتم شبها کز میکردند. یکی از آن دو تا الان واقعاً جزو بچههایی است که بسیار نمونه و نابغه است. حالا اسم اگر بخواهم ازش بیاورم، پدرش عرض کردم فرهنگی بود و بعداً راضی شد. آقای دکتر یاسر حاجیپور که الان دکترای اقتصادش را گرفته، واقعاً از نوابغ حوزه است و بنده واقعاً افتخار [میکنم]. واقعاً خوشحالم که به این آدم گفتم بیا طلبگی. الان سرم را بالا میگیرم میگویم: «آقا، من مثلاً ۱۶ سال پیش، ۱۵ سال پیش چقدر به این آدم گفتم طلبه شد.» الان افتخار میکنم طلبه شد. گرههایی را دارد از مملکت باز میکند. آدم این طلبه است. کارش این است. این به درد میخورد. خب، یک آدم باهوش به درد بخور. بسیار هم با تقوا، هم باهوش، هم بااستعداد. میآید تو حوزه زحمت میکشد. عنصر اینجوری میشود که الان در جوانی دارد میدرخشد. انشاءالله بعد از اینها بیشتر از این خواهد درخشید. ثمرات کارش را خواهیم دید.
مهم آقا، یک بخشیش استعداد و توان آدم است. یک بخش جدیترش که آن از همه چی مهمتر است، اخلاص. اخلاص باشد خدا به آدم استعداد میدهد، هوش میدهد، همت میدهد، انگیزه میدهد، استاد میدهد، موانع را برطرف میکند.
بنده یک هممباحثه داشتم، اینها را بگویم به عنوان عبرتهای تاریخ. جزو [سوژههای] غذاهای عجیبی است که برایم پیش آمد. ما یک هممباحثه داشتیم، خیلی زرنگ بود. بنده ۱۵ سالم بود تقریباً، طلبه شدم. دو تا هممباحثه داشتیم، اینها بیست و خوردهای سالشان بود، از دانشگاه آمده بودند. حالا سال اول طلبگی، اینها مثلاً تا اسفار ملاصدرا را خوانده بودند. اسفار ملاصدرا مال فوق دکترای فلسفه است. مسلط به اسفار ملاصدرا. بعد میخواستم با ما بنشینم مثلاً منطق بخوانی. مثلاً شما ریاضی یک ریاضی اول دبیرستان با کسی که پی اچ دی فیزیک دارد میخواهی بنشینی مباحثه کنی. بعد یک بچه ۱۵ ساله تقریباً فاصله سنی داشت. خیلی اینها ما را مسخره میکردند. دست بچه منطقی سخت هم برای ما گذاشته بودند. معدوله المحمول، نمیدانم صالبت چیچی، نمیدانم قضایای کلی، عکس نقیض، عکس مست، سالبه کلیه عکس چیچی ندارد. از این حرفها _ موجهات. هیچیش را هم نمیفهمیدم. مقایسه اینها دوتایی با هم از اسفار ملاصدرا با همدیگر تبادل، آره! مثلاً ملاصدرا آنجا این را میگوید، آنجا دیگر. من اصلاً چیزی فراتر از بَز بودم. یعنی خودم از خودم شرمنده بودم که اینجا تو این جلسه وزین علمی شرکت کردهام. چرخشی است دیگر. هیچی نمیفهمیدم.
بعد آن رفیقمون، یکیشون خیلی مغرور بود. بعد ولی خیلی باهوش. خیلی مغرور. خودش را خیلی کَس میدانست. خیلی هم کتاب داشت. واقعاً اهل مطالعه. یک اتاق داشت دور تا دور _ حالا کتابخانه هیچی _ کتاب رو هم چیده بود. یعنی تیکه تیکه رو هم. وسط همه چی هم داشت. این آقا سه ساله تا اجتهاد رفت. تا درس خارج آیتالله سبحانی رفت. سال چهارم تو درس خارج آقای سبحانی جزو بهترین طلبهها شده بود. تقریباً دیگر سال چهارم مجتهد شده بود. از پایه، یعنی تو هر سالی سه چهار سال را میخواند. ولی شبانهروزی درس میخواند. واقعاً هم نخبه مغزی بود. بیادبی میکرد، توهین میکرد. غرور ازش به طور خیلی کثیفی دیده میشد.
آقا این بنده خدا خاله یکی از رفقای ما را گرفت، ازدواج کرد. بعد چند وقت رفیقم پرسیدم که از فلانی، از شوهر خاله چه خبر؟ گفت: «عقب موتور نشسته بود.» موتور تصادف [کرد]. «عقب پرت شد، کلهاش خورد به کجا، دیوانه شد و خل شد.» یک کارهایی میکند تو خیابانهای آبروریزی. میخندد، گریه میکند. «عجب!» این میگفت: «اگه این کرج یک دونه مرجع تقلید آینده داشته باشه، منم.» با همدیگر همچین نیرویی، نابغه، درجه یک، با استعداد.
یک طلبه دیگر دیدم، اهل خوزستان، دزفول. این آقا مایه جوک و شوخی و خنده ما بود. حالا صحبتهای ما را گوش میدهد، اگر میشنود، اینجا ازش عذرخواهی میکنم بابت شنیدن. خیلی طلبه ساده. بعد اصلاً کلاً ساده بنده خدا. سه ساعتم که آن پرنده است زمستانها یادش میرود اینها. مثلاً آن حالت باهاش برخورد میکردی، میخندیدیم به کارهاش، به حرکاتش، به حرف زدنش. تو حوزه اگه همه طلبه یک نفر [باشند]، این همان یک دانه است که هیچی نمیشود. آنقدر ساده بود آقا.
بعد چند سال مشهد که برگشتیم، یک شب جمکران رفتیم. اصلاً حال جمکران رفتن نداشتم ها! یکهو به دلم افتاد. احساس کردم شاید یک اتفاقی میخواهد بیفتد. «جم، فلانی فلانی هستی؟ چطوری؟» همان حالت مَشَنگطوری که مثلاً باهاش برخورد میکردم و اینها: «چطوری فلانی؟ حالت چطوره؟» «...حقوقم؟ الحمدلله شما هنوز مشهد تشریف دارین، حاج آقا؟» گفتم: «نه.» اینها. آمد آقا به صحبت کردن. «من یک سؤالی ازتون [دارم].» حالا با حالت سؤال گفت: «من تو فلان مرتبه سیر و سلوک، فلان اتفاق برایم افتاده.» قلههای عرفان و اینها در موردش حرف میزند. شوخی طنز و اینهاست. بعد گفت: «من چون الان تو فلسفه و اینها خیلی مهم شدم، یعنی مهم شدم. فلسفه مهمترین کتاب [را] تدریس میکنم. مجتهد شدم تو فقه هم که مجتهد شدم و اینها. این تدریس فقه اصول من به آن مراتب عرفان من آسیب نمیزند؟» سؤال از در تواضع داشت میگفت. من نگاه کردم، گفتم: «خدایا! یا امام زمان! فقط امشب خواستی من را تحقیر کنی.» اوج گرفته بود ها! یعنی از آن فاصله ۵۰ هزار پایی داشت به من اینجا رو زمین نگاه میکرد. سؤال از آن بالاها میپرسید. گفتم: «حاجی، من اصلاً اینجاها نیستم. خوش به حالت.» [حرفش] داره لو میرود پیش من دیگر، قطعش کرد که مثلاً انگار دارد مغازه [اش را] لو میدهد: «الان کجا هستم؟»
این هم داشتیم. نابغه داشتیم که دیوانه شد. کلمهای هم داشتیم که ابزار شوخی و طنز ما بود، نابغه شد! بعد تازگی من را تو قم دید، گفت: «شما هنوزم قمی [هستید]؟» برای تدریس فلان جا میخواهم بگویم شما را دعوت کنم. اصلش هم زنگ زد، گفتم: «حاج آقای فلانی سفارش مورد دعوت کردن.» برای او شخصیتی شده، وزانتی، علمیتی و انشاءالله در آینده هم خواهد درخشید.
راز تقوا است: «بتقوا الله و یعلمکم الله.» خدا خیلی چیزها [میدهد]. خدا همه چی میدهد به کسی که اهل تقوا است. یکیاش هوش است. یکی استعد [اداست]. استاد خوب است. برکات. همسر خوب است. گیر این چیزها نباشید. «زن نمیدهند!» «آنجا پول نیست!» تقوا داشته باشی، خدا همه را تضمین کرده. اگر نیست، حکایت از این است که آن تقوای _ البته همسر خوب لزوماً این نیستش که حالا به آه دل تو باشد. ممکنه همسر خوب کسی به اینه که اتفاقاً لعن و نفرینش کند. این را هم بگویم برایتان. یکی از علمای بزرگ _ اسم نمیبرم، اگه اسم بیاورم بعضیهایتان شاید ایشان همسرش از جهت فکری با ایشان همسو نبود. تو بعضی کتابها این قضیه با اسم ایشان نقل شده ها، ولی من حالا حیا میکنم اسم ایشان را [ببرم]. از علمای درجه یک. بهش غبطه میخوردند که تو چطور یکهو اینجوری پیشرفت کردی، یک همه چی هستی، جزو درجه یکهای عرفان تاریخ. ایشان یکی از شاگردانش گفته بود که: «میخواهی مثل من باشی؟ ببین من اینجور به اینجا رسیدم، ببین میتوانی تحمل کنی؟» گفت: «من همسرم با من دشمن بود، از جهت اعتقادی مشکل داشت، آنقدر از جهت اعتقادی مشکل داشت، خودکشی کرد و مرد، و پلیس آمد تو خانه، فکر کرد من قاتل هستم.»
من آیتالله، آقای آیتاللهالعظمی که در موردش صحبت میکنم، منو به عنوان قاتل دستگیر کرد. از تو خانه آوردند بیرون. مردم پشت در خانه جمع شدند، تو صورت من تُف میانداختند: «توی آخوند آدمکش بودی! فلان فلان شده! زنت را کشتی!» بعدها معلوم شد که این خودکشی کرده. گفت: «من این تفها را تو صورتم انداختند، به این درجات رسیدم. حاضرین تو صورتت بیندازند از اینها که خدا به من داده، به تو [بدهم]؟» گفت: «نه، حاج آقا! ممنون، خدا خیرت بدهد!» مفت به کسی چیزی نمیدهد. گیر اینکه آقا اینجا اینها همش کار شیطانه [نباشید]. «اگه بعداً اونطور شد چی؟ اگه این اونجور نشد چی؟» خدا تضمین کرده [است]. نگاه کنی! این هم از این.
این هم که خواندم، این همه سؤال خواندیم. طیبالله. چهار ساعت همون پر شد. طیبالله. تحمل کردید. مسابقه مردان آهنین بود. آیتم سختی بود. واقعاً تاب آوردید، تحمل کردید. من خصوصاً از پدر مادرهای عزیزی که تو جلسه شرکت داشتند، و به ویژه از اونایی که از اول جلسه تا آخر با انرژی حضور داشتند تشکر میکنم. دستشان را میبوسم. روضه دیگر نمیرسیم. حاج آقا، دیگر بچهها حال گریه ندارند. حالا بعداً خودمون چهار ساعت طول کشیده روضهها. سنگینتر، مدل جالب. همهتون خیر بده. خصوصاً از حاج آقای عطایینسب عزیز و بزرگوارمون که این طور متواضعانه حضور داشتند. انشاءالله برای من درس باشه این ادب و تواضع و احترام و این همتی که پدر مادرها به خرج دادند، دغدغه برای بچههایشون داشتند. تشکر ویژه.
و خصوصاً تکتک شماها، با اینکه خیلیهاتون میبینم سنهاتون تو دوازده سیزده سال میخوره. درسته؟ چند سالتونه؟ پانزده شانزده سال. سیزده ندارین؟ چهارده سیزده. حالا خلاصه سنهای این سن و سال الان بچهها دیگر کسی اصلاً آخوند و فلان و اینها. همه تو گوشی و بازی و... من تقریباً ندیدم تو گوشی کسی مشغول باشد. خیلی برایم عجیب است و تمام این چهار ساعت با این انرژی و همت، خیلی شگفتانگیز بود و خیلی اینها دلگرمکننده است و انشاءالله که اینجور که خودتون نشان دادین تو این جلسه، حالا هر تصمیمی گرفتید هر جایی، چه حوزه چه جای دیگر، ولی انشاءالله هر جا هستید بدرخشید. برای امام زمان جزو اونایی باشید که اسمتون پیش امام زمان میآید، حضرت یک لبخندی بزند از اونها باشی: «آن فلانی، خوشحال باشد از این اسم وقتی میآید، راضی باشم.» میشود آدم این طور بشه ها! مثل علامه طباطبایی، مثل امام خمینی، مثل آیتالله بهجت. ایشالا این طور باشید. اگر زحمت بکشیم، کار بکنیم خدایی باشد. برای خدا باشد. اونی که خدا گفته گوش بدهید. خدا خودش همه عالم را میآورد به کمک. هر جا هستید، هر جا بودید، جزو اینها باشید. خصوصاً اگر طلبه شدید، اگر انتخابتون طلبی بود، جزو کسانی باشید که آبرو باشید برای روحانیت. شهید رئیسی عزیز بزرگوار، تشییع جنازه توی مشهد! تشییع جنازه شهید رئیسی از تشییع جنازه حاج قاسم شلوغتر داشت _ تلفات مثل کرمان حاج قاسم _ خدا رحمت [کند]. تو کوچههای فرعی داشت کشته میداد. خیلی حرف است! همشهریهات وقتی از دنیا رفتی، اینا که با تو زندگی [کردند]، از بچگی بودند، دیدند، کارت را دیدند، سابقهات را دیدند، وقتی به شهادت میرسد، از دنیا میرود، این طور سر از پا نمیشناسند. چقدر شیرین است! یک کسی ۶۰ سال از خدا عمر گرفته، تو این لباس بوده، زحمت کشیده، وقتی از دنیا میرود، همه حسرت [میخورند]. مایه افتخار است. اگه انشاءالله طلبه شدیم اینجوری باشیم. این مسیر، مسیرش هم مسیر خدایی بودن، با خدا بودن. دنبال این باشیم وظیفهمان چیست. دام سر راهمان زیاد است. میخواهد ما را بیندازد تو دام پول، قدرت و موقعیت و اعتبار. این بازیهای بازیهایی که بعضی گرفتارش میشویم. یک حرفی بزنیم وایرال بشه، یک چیزی بگیم، فلان آخوند گیتارزن! آخوند سیکسپک! آخوند فلان! دیدی تو اینستاگرام؟ متأسفانه باب کارهای عجقوجق. هم دین و دنیای خودت را به باد میدهی، هم مایه سرافکندگی امام زمان میشود خدای نکرده. انشاءالله مسیر درست، مسیر علما، مسیر بزرگان. ببینیم چه خطی را رفتند، آنجوری باشیم. همان راه را برویم. کاری که آنها کردند، باری که آنها به مقصد رساندند، امروز نوبت ماست. آن وقتی که نوبت آنها بود، کارشان را کردند، زحماتشان را کشیدند، بار را به ما رساندند. (مای معین بار) این سرمایه نسل بعد. همین توقع را از ما داری. توقعی که شما از آقای بهجت و علامه حسنزادهها داشتید، از امروز ازشان تشکر میکنیم که این بار را به شما رساندند، این معارف به شما رساندند. اگه اینها نبودن، اینها ام سر سفره ما نبود. شما نسبت به نسل بعد هم این [طور باشید]. شما مگر این کار را نکنید، نسل بعد سهمی ندارد. آن وقت و بالش گردن شما. تاریخ یقه شماها را میگیرد: «میدانستی؟ میتوانستی؟ بهت گفتند؟ شنیدی؟ یک صبح جمعه توی جلسهای حجت بهت تمام شد. شرایطش هم داشتی، به خاطر هوای نفست رفتی جای دیگر، به خاطر توهمات و آرزوهات رفتی جای دیگر.» دو حجت بهت تمام شده. تو فهمیدی چیکار باید بکنی، نکردی! انشاءالله جزو این دسته نباشیم که روز قیامت یقهمان گیرد. اتفاقاً جزو آنهایی باشیم که سرمان بلند باشد و افتخار کنیم به این مسیری که آمدیم.
خیلی من امروز صحبت کردم، ولی واقعاً با اینکه حالا از جهت ظاهری خسته [میشدم]، ولی خیلی کیف کردم از هم حضورتون، هم انرژیتون، هم این صفای باطن و پاکی که الحمدلله تو این سنین پاک هستید و انشاءالله برای ما هم دعا کنید طلبه بشویم. چند سالی تو این لباس هستیم، ولی هنوز خودمان را قابل طلبگی نمیدانیم. دعا کنیم ما هم طلبه بشویم، طلبه به درد بخور و خوب بشویم. انشاءالله همهتون مایه سرافرازی باشید. هم برای پدر مادرهاتون، هم برای تمام مسلمین، هم تو دنیا، هم تو آخرت. انشاءالله خداوند متعال سایه رهبر عزیزمان را بر سر امت مستدام بدارد و در فرج آقامون امام زمان تعجیل بفرماید. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...