جایگاه رفیع طلبگی در کفالت امام زمان عجلاللهتعالیفرجه
• مسئولیت اجتماعی طلبه در زینت یا شینت اهل بیت
• تجربیات شخصی و نقل از بزرگان حوزه و علما
• مشکلات معیشتی طلاب در تأمین نیازهای خانواده
• تأثیر مقایسه زندگی طلبه با دوستان دانشگاهی و فامیلی
• فقر و سختی معیشت در سیره علمای گذشته
• هزینههای سنگین آموزش فرزندان و فشار اقتصادی
• چالشهای طلاب زن در حفظ شأن طلبگی در جامعه
• حساسیت رفتار و گفتار طلبه در نمایندگی دین
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله ربالعالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
عرض سلام داریم خدمت برادران و خواهران عزیزمون. آرزوی توفیقات روزافزون برای همۀ عزیزان. این جلسهای که برگزار میشود، در ادامۀ جلسهای است که چند ماه پیش برگزار شد، تحت عنوان "طلبه بشوم". این دورهای که این دو روز خدمت دوستان هستیم، عنوانش "طلبه باشم" است. بعد از انتخاب طلبگی و حوزه، در واقع این جلسه معنا پیدا میکند برای عزیزانی که طلبگی را انتخاب کردهاند.
دوستانی که سؤالشان در مورد اصل طلبگی است که طلبه بشوند یا نشوند و مسائل پیرامون اصل طلبگی، عزیزان انشاءالله مراجعه میکنند به آن دورۀ "طلبه بشوم" و آن صوتها را انشاءالله گوش میدهند و انشاءالله پاسخشان آنجا است. اینجا بحثمان در مورد کیفیت طلبگی و مسائل طلبگی است.
در ابتدای امر، باید عرض بکنم که این حقیر خودش را در جایگاهی نمیبیند که بخواهد در مورد طلبگی و اینجور مسائل چیزی بگوید؛ چون کسی در مورد موفقیت باید حرف بزند که خودش لااقل یک رگههایی از موفقیت را داشته باشد. و کسی که نماد بیکارگی و بیخاصیتی و ضرر برای طلبگی و حوزه و روحانیت است، همه مجموعهای [است که] وجهی ندارد، جایگاهی ندارد چیزی در این زمینه بگوید. حالا یک وجهش همین طور [که] "رفت الاشیا بهاضدادها"ست که بههرحال هر چیزی را با ضدش میشناسند و بههرحال از طلبه مضر میشود پی برد به طلبه مفید. و وجهی که در صحبت ما هست، یکیش همین است که شما این طلبه مضر و بیخاصیت را ببینید و ببینید چه کارها [میشود] کرد. در برابر این چیست و اینگونه نباشید که [میشود] "ادب از که آموختی؟ از بیادبان".
و یک وجه دیگرش هم این است که بههرحال بهحسب این ۲۰ سالی که در حوزه عمری را گذراندیم و وقتی را از اساتیدمان، از علما، از خوبان تلف کردیم، شاید حالا در حد چند ساعتی، تجربیاتی، نکاتی باشد که بتواند به عزیزان کمک بکند. بههرحال محصول این ۲۰ سال شاید حالا به نکاتی انسان رسیده باشد که بههرحال برای عزیزان کمکی باشد. لااقل شاید بعضی تجربیات وقتی منتقل بشود، لااقل اضافه کردن تجربۀ دیگران به خودمان سبب میشود که انگار ما همان قضیه را تجربه کردیم و یک عمری انگار برای ما از هدر رفتن حفظ میشود.
اینجا در واقع وجه صحبت ما یک بخشیش همین بیان این تجربیات و نکاتی است که از اساتید شنیدیم، از بزرگوارانی شنیدیم که خدای متعال توفیق داد زیارتشان کردیم؛ هرچند استفاده هم نبردیم و طوری هم نبودیم که مایۀ دلخوشی این اساتید و این بزرگان باشیم، طوری باشیم که این عزیزان دلشان به ما گرم باشد و خوشحال باشند از اینکه با اینها حشر و نشر دارند. ولی بههرحال شاید همینها هم، اگر درست انشاءالله حرفی که میزنیم درست باشد و آن چیزی که فهمیدیم درست بوده باشد، کمک بکند به عزیزان برای مسیری که بههرحال در عالم طلبگی پیش رو دارند.
در این جلسه چند محور را انشاءالله با عزیزان خواهیم داشت. لابلای بحثم انشاءالله سؤالات دوستان را خواهیم داشت و انشاءالله نکات را با هم مرور خواهیم کرد.
مطلب اولی که بنا است عرض بکنم و به آن توجه بکنیم برای عزیزانی که طلبه شدهاند – که خب مخاطب اصلی ما در این جلسه این عزیزان هستند – این است که ما یک قراری هم داشتیم البته با [همان] تو همان جلسات "طلبه بشوم" که عزیزانی که طلبه میشوند را با هم جلسهای بگذاریم. بنا بود که گفتوگویی با همدیگر داشته باشیم و نکاتی حالا برای عزیزانی که بنا دارند در مسیر باشند، عرض بکنیم. و درخواست هم زیاد بود. دوستانی که به کرات پیام میدادند یا بهنحو حضوری، دوستان طلبه مکرر هی میپرسیدند، تماس میگرفتند، پیامک میدادند و دیگر گفتیم بههرحال یک جایی این مطلب را بتوانیم جمعآوری بکنیم و گفتوگویی داشته باشیم تا حدی بههرحال سؤال این دوستان را جواب بدهیم؛ چون سؤالات دوستان معمولاً مشابه است و وقت پاسخگویی نمیرسد. یعنی هی باید یک سؤال در جلسات متعددی هی باید پاسخ بگوییم. در دوره بههرحال بعضی از این سؤالات اصلی را، گرههای ذهنی دوستان را، یک گفتوگویی در موردش داشته باشیم در حد بضاعت کممان.
دیگر دوستان به این نکته توجه داشته باشند. مطالب، مطالب یک طلبه فقیر نادانی است که نه سرمایۀ علمی دارد نه سرمایۀ معنوی دارد. بههرحال به این چشم به اینها نگاه کنید، به چشم یک آدم آنچنانی نبینید و اندازۀ مطلب برایتان روشن باشد. فکر نکنید که حالا مثلاً دیگر اینها آخرین مطالب و آخرین حرف و فلان و اینهاست و دیگر نسخۀ شفابخش فلان محصول بالا و پایین زندگی یک طلبه بیچاره است که بههرحال ممکن است به درد کسانی بخورد. ارزش چندانی ممکن است نداشته باشد. ارزشش در همین حد است. و باز بههرحال شما باید تابع مسیری باشید که علما برای شما معرفی میکنند و اصل را بگذارید بر آن طریقهای که علمای راهرفته و باتجربه که در مسیر علمی کارنامۀ قابل قبولی دارند؛ هم از جهت عملی جایگاه ممتازی دارند، آنها را باید ملاک قرار بدهید.
نکتۀ اولی که بنا دارم عرض بکنم، توجه به این نکته است که جایگاه طلبگی را بدانیم. اینجایی که درش قرار گرفتیم را بدانیم کجاست. ارزش این موقعیتی که توش قرار گرفتیم را بدانیم. جایگاه طلبگی خیلی جایگاه رفیع و ممتازی است. مسیر طلبگی در عین سخت بودنش، مقرون به یک عنایات و تفضلاتی است که شاید بشود گفت جای دیگری این عنایات و تفضلات نیست. اولین مسئله این است که با توجه به این جایگاه داشته باشیم، به چشم یک نعمت نگاه بکنیم.
بعضی دوستان گاهی میآیند، مواجه میشویم، میبینیم طلبگی را به چشم یک مسیر هماندازه و در عرض بقیه مسیرها میبینند که مثلاً میتوانستم برم دانشگاه، میتوانستم برم سربازی، میتوانم برم سپاه، میتوانستم برم کاسبی؛ حالا آمدم طلبه شدم. خود این "در عرض دیدن" یک مصیبت است. مصیبت بدتر این است که اینطور میگوید که من آمدم اینجا و بعد دیدم مثلاً خیلی خبری نیست و رفتم جاهای دیگر. در فکر رفتن به جاهای دیگر، [از] اینجور مواجهات داریم. گاهی طلبه شده، میخواهد ول کند برود سپاه. طلبه شده، میخواهد ول کند برود دانشگاه. خب این معلوم میشود که جایگاه طلبگی خوب فهمیده نشده است. نفهمیده که کجا آمده، برای چی آمده. حالا جدای از اینکه در مورد هدف طلبگی باید صحبت بکنیم، در مورد جایگاه طلبگی اول از همه باید صحبت بشود.
جایگاه طلبگی، جایگاه نصرت امام زمان (عجلاللهتعالیفرجه) است. و امام زمان ارواحنا فداه به طلبه، به تعبیر استاد حاج آقای مؤیدی عزیز و بزرگوار، امام زمان به طلبهها "غیرت دارد". این خیلی نکتۀ عجیبی است. حتی نسبت به بدهایشان. اگر انسان همچین درکی داشته باشد نسبت به این موقعیتی که توش قرار گرفته، اصلاً حال و هوایش و سبک زندگیش، هدفش، انگیزش، همۀ اینها عوض میشود. یک جایگاهی مثل بقیه جایگاهها نیست. خیلی متفاوت است. زندگیش متفاوت است، حال و هوایش متفاوت است، رزق و روزیش متفاوت است، ابتلائاتش، اتفاقاتش متفاوت است. اصلاً یک زندگی دیگری است. ما صرف اینکه وارد اینجا شدیم، ولو الان یک ماهه طلبیم، ولو دو ماه طلبیم، همین که عنوان طلبه به ما بار شده، وارد یک عالم جدیدی شدیم. ارتباط ما با امام زمان در این یک ماه عوض شده. قائلۀ امام زمان شدیم. نانخور امام زمان شدیم. خانوادۀ امام زمان و او به چشم یک فرزند در کفالت خودش به ما نگاه میکند. اهل علم، در کفالت امام زمان و تحت ربوبیت و تربیت امام زمان.
امام زمان ارواحنا فداه نگاهش به طلبه نگاه دیگری است. البته توقع هم به همین میزان از طلبه بیشتر است. توقع میرود که یک طلبه به لوازم این جایگاه ملتزم باشد. در رفتارش، اخلاقش، در عقاید، در حرفی که میزند. آیه قرآن فرمود که اگر همسران پیغمبر گناه بکنند، دو برابر دیگران حساب میشود بهخاطر جایگاهی که دارند. یا در روایت فرمود شماها بهخاطر جایگاهی که نسبت به ما دارید، گناهتان قُبحش بیشتر است. البته طاعتتان هم حُسنش بیشتر است. اگر خوب رفتار بکنید، هم سهم خودت است که خودت خوبی، هم سهم ماست که ما در جامعه وجه و اعتبار خوب پیدا میکنیم. نمیشود زینت ما. اگر بد رفتار بکنیم، این میشود شینت اهل بیت. شین اهل بیت میشود. زینت دیگر نیست. این بیاعتباری، بیاعتباری دین، بیاعتباری رسولالله، سرافکندگی و سرشکستگی این شریعت و مرام است. این آموزههاست که اگر خوب بود، اگر درست بود، این نمیشد نتیجهاش، این نمیشد ثمرش.
مردم در طلبه وقتی سستی میبینند، نسبت به دین عدم اهتمام میبینند، این سبب میشود که در خیلی از مسائل شُل میشود اعتقاداتشان، سست میشود. وقتی ببینند یک طلبهای باور ندارد این مسائل را، بهشت و جهنم را، این قضایا را، اینها سست... به قول مرحوم حاج آقای مجتهدی رحمتاللهعلیه میفرمود طلبه اگر نماز شب بخواند، مردم نماز صبحشان را اول وقت میخوانند. اگر نماز صبحشان را اول وقت بخوانند طلبهها، مردم نماز صبحشان قضا نمیشود. اگر طلبه نماز صبحش در حدی باشد که "قضا نشود، فقط بخواند" دیگر مردم نماز صبح نمیخوانند. یک فاصلهای هست و این باید خودش را بکشد بالا، بکشد جلو.
حالا این هم که عرض میکنم، در خیلی از این مسائلی که عرض میکنم بین طلبههای مرد و زن تفاوتی نیست. بههرحال درست است لباس یک طلبه مرد با طلبه زن متفاوت است و خیلی لباس یک خانم شاخص نیست در جامعه، ولی همان افرادی که میشناسند، نگاهشان نسبت به یک طلبه زن متفاوت است. خانوادهاش، همراهانش، دوستانش، همکارانش. متاسفانه خیلی وقتها پیش میآید ذهنیتها نسبت به حوزهها، نسبت به حوزه خواهران سر همین رفتارها منفی میشود. یک خانم طلبهای در عروسیش آنچنانی بزن و بکوب و رقص و آواز و لباسهای آنچنانی و آرایش آنچنانی و سؤال برای همه که این بروز طلبگی این کجاست و این طلبه وقتی میگویند این طلبه است یعنی دقیقاً چیست؟ تفاوتش با بقیه چیست؟ طلبگی آیا فقط یک رشتۀ تحصیلی است که اتفاقاً خیلی هم انگار به دین و اینها ربطی ندارد، الهیات و این [ها]. ممکن است کسی معتقد باشد، نباشد، بالاخره یک رشته تحصیلی است، دارد میخواند و نمره میآورد، مدرک میآورد. این را باید به آن توجه داشت.
یک رؤیایی را خادم فیضیه نقل میکند که حالا ما هم یک وقت دیگر اشاره بهش کرده بودیم، نمیدانم دوستان دیدهاند یا نه. استاد بزرگوار حاج آقای مؤیدی میفرمودند که این رؤیا نشان میدهد که صادق است. این رؤیا خیلی رؤیای بشارت توش نهفته است، هم تنبه توش نهفته است. حالا این را دوستان فیلمش را اینجا دارند، بزنند با همدیگر ببینیم.
(روایت رؤیای خادم فیضیه توسط سید احمد خاتمی)
«تو این مدرسه میرفتند غذا میخورند، سید احمد خاتمی که اینجا امام جمعه موقت [بود]. من اون موقع دو شیفت میآمدیم سر کار. هم صبح میآمدیم هم بعدازظهر. نگهبان بودم. کلاً بستم، درهای مدرسه کلاً [سر] ظهر بستم. جوونم بودن. بسته است. گفتم خب به ما گفتن ببندید درها را. غذا میخورید، میخوابید، استراحتتون را میکنید، آشغالتون را اینجا میذارید، میرید. به ما گیر میدهند. خب کی گفته؟ گفته من دارم میگم. تا حالا، خلاصه دست بالا گرفت. گفتش که من میرم پهلوی مدیر مدرسه. گفتم تشریف بیارید، اسم من اصغر است، فامیل من خدادادی است. بری تا [زه] به انضباط. آقا تظاهر نباشه. نزدیک ۳۷، ۸ سال بیشتر [است که] چهارشنبه جمکران میرم فلان. ما [از این] برداشت رفت جمکران. خلاصه خواب دیدم که طلبهها، تو آقا، من میگم حالم یک جوری میشود تو مدرسه. اگر نشستی که درس میخونی که هیچی، اگر میخواهید برید الان میخواهید برید من برم شما میخواهید بیاید بیرون. برقا را خاموش، من برم شما پشت سر من بیاد بیرون. خاموش میکنیم. بعد من رفتم یک در را بستم. یک دفعه دیدم سه تا آمدن بیرون. گفتم شما به من قول دادی، خلاصه بحث بالا گرفت. ایشون یکهو یک بیادبی به من که یک فحش بدی به من زد. [من] زدم تو گوشش. گفت میزنی؟ گفتم میزنم ادب بشی... سریالی را آورد. چشم بصیرت ندارم. سلام علیک کردم. حالا تو این قضایا بیداری موقع یک چیزی اتفاقی بیفته، طلبهها یک خصلت دارند دور آدم جمع شند. حالا حق گفتم آره اینجوری شده فلان اینا. یک دفعه مکثی کرد. یک نگاهی به من کرد. گفت آقا، گفتم بله؟ گفت "طلبه خوب که خوبه، متوسط هم تو متوسطه. لباس جعفری خادمه کجاست؟" حالا اسم منو یادش رفته، کیه جارو میکنه فلان اینا. گفتم یک دفعه من برگشتم. سلام علیک. حال منو که گرفتی. چندین ساله دارم میرم. قضیه را گفتم ولی من هرچی بهش گفتم تو خوابت را بگو به من نگفت. بله. میگه امام زمان فرمودند "طلبه خوب که خوبه، متوسط هم که متوسط. بدش را به من واگذار میکردی." یعنی نسبت به طلبه بدش هم غیرت دارد. بازم تو نزن، بگذار من به خودم بسپار. یعنی اصلاً حال آدم طوری میشود که دیگر نمیخواهد بعد از این صحبتی بکند.
یعنی همین کافی است اگر بفهمیم ارتباطمان با قطب عالم امکان، با مدار خلقت، با کسی که همۀ هستی در سجدۀ به اوست، همۀ عالم به عشق او زنده است، همۀ عالم به نفس او زنده است، به حیات او زنده است، به "یمنهی رزق الوری بوجوده الارض و السماء" او این جور مایه میگذارد برای طلبه بدی که حالا مثل بنده ای مثلاً اگه بشود به ما طلبه گفت و انسان در جرگهای آمده، در فضایی آمده که این شکلی است. ضبط این آدمها اینجوری است. یعنی امام زمان کفیل میبیند خودش را. شبیه آن روایتی است که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود که اگر کسی به یکی از فرزندان من احسان کرد، در ازای احسان این شخص کاری نکرد، رفتار خوبی نشان نداد، امیرالمؤمنین فرمودند که من خودم جواب میدهم. من کفایت میکنم، مکافات و پاسخ و جواب از جانب من است. این خیلی مهم است. یعنی خب از آن ور وقتی گفتند احترام بگذار، از این ور هم به ما گفتند نسبت تو این است.
یک کسی میگفتش که من در عالم رؤیا دیدم یکی از اساتیدش را. میگوید دیدم که من وقتی حرف میخواهم بزنم، این استاد من چهار ستون بدنش میلرزد. میگوید من را نشان دادند مثلاً این هر حرفی بزند، به نام من تمام میشود، به پای من نوشته میشود. گفتش که این جور به من نشان دادند تو عالم رؤیا، آن استاد حرف تو را به خودش این جوری میگیرد که هر کلمهای که میزنی، تن او دارد میلرزد که این چی میخواهد بگوید؟ یک چیزی نگوید که مایۀ سرشکستگی من باشد. این همان مضمون روایت امام صادق علیه السلام است که فرمود که شما هر کاری که میکنید به نام من نوشته میشود و اگر خوب باشد، "یسرونی ذلک" (این مرا شاد میکند). اگر بد باشد، "یسوئونی ذلک" (این مرا ناراحت میکند). کار خوبتان به نام من نوشته میشود، این دل من را شاد میکند. کار بدتان هم به نام من نوشته میشود، من را ناراحت. خب انسان غم وارد میکند به دل امام زمان و امام زمان حالش این شکلی است که چی میخواهد بگوید این دهان باز میکند این طلبه؟ چون این حیثیت و اعتبارش از خودش نیست. اگر طلبه نبود، اگر عمامه نداشت، اگر درس خوانده حوزه نبود، اگر وجاهت حوزوی نداشت، کسی نمینشست پای حرفش. نشستن پای حرف او، برو جدی گرفتن، بهش اعتبار دادن بهخاطر اینکه توقعشان این است که حرف دین را میخواهند از دهان او بشنوند. حرف خدا را میخواهند بشنوند. خب این پس نکته اول در مورد اینکه ما بفهمیم طلبگی چیست و نسبتمان با امام زمان چیست. این نکته بسیار مهم.
نکته دوم این است که هدفمان را در طلبگی باید پالایش بکنیم. برای چی طلبه شدیم و از طلبگی چی میخواهیم؟ چه چیزهایی باید بخواهیم و چه چیزهایی نباید بخواهیم؟ ببینید بههرحال مشکلات معیشتی در زندگی ماها بیداد میکند. البته بخش عمدهای از این مشکلات معیشتی، عوامل ثانویهای دارد که حالا این خودش جای تحلیل دارد. چرا امروز وضع معیشت ما بهنحو عموم و وضع معیشت طلاب بهنحو خصوص، وضع سختی است و طلبه این دوران به نسبت روزگاران قدیم، بیشتر احساس فقر میکند.
ببینید مشکلات معیشتی هست. آدم وقتی مرور میکند، زندگی طلبههای سابق را، این کتاب "سیاحت شرق" مرحوم قوچانی، کتاب "سیاحت شرق" کتاب جالبی است. خود این بزرگوار نوشته، به قلم خودشان آقا نجفی قوچانی، چون زندگینامهاش را نوشته و از اوضاع طلبهها آنجا حکایت میکند، وضع معیشت به چه نحوی بوده. حالا این یک نمونهاش است و ایشان از اوضاع گرسنگی و فقر و فلاکت خودش و بقیه طلبهها آنجا مطالبی مطرح کرده. و همین طور بقیه علما که معمولاً شما در احوالات علما وقتی مطالعه میکنید این گرفتاری را میبینید. کلمات آن جلسه که تازگی منتشر شد برای رحلت حضرت معصومه سلاماللهعلیها، دست و دامان خدا که حضرت معصومه بود و عنایات اهل بیت به طلبهها و اینها، یک نمونههایش را عرض کردیم که حالا آن قضیه مرحوم میثمی عراقی که در این فقر زندگی میکردیم، وضعیت قالب طلبهها بود و امیدی هم نداشتند به اینکه بخواهد اتفاقی برای اینها رقم بخورد و گشایشی برایشان حاصل بشود.
"سیاحت شرق" زندگینامۀ آیتالله آقا نجفی قوچانی [است]. عکسش را اگر بتوانید بگذارید برایشان. یک کتاب است. باز کتاب مثلاً "تندیس پارسایی" این هم زندگینامۀ مرحوم عاشق غلامرضا یزدی. این هم باز یک کتاب دیگر است. اینجا کلی از این زندگینامههای بزرگان کنار دست او هست. خود مرحوم آقای قاضی، کتاب "آیت الحق" زندگینامۀ ایشان. مرحوم مدرس افغانی، "گوهر ادب". بقیه بزرگان زندگینامههایشان، آقا شیخ مرتضی زاهد و همین طور همین جور این کتابی که الان اینجا کنار دست ماست، تک تک بخواهم اشاره بکنم، کلی کتاب زندگینامۀ علما و فقری که اینها در زندگیهایشان تحمل میکردند. میگوید که فلان آقا مثلاً وایمیستاد ماستی که داشت خراب میشد، مثلاً ماستفروش نجف دیگر دم غروب میخواست بریزد توی جوب، ده دقیقه مانده بود که این بریزد توی جوب، میآمد از این رایگان میگرفت کی ببرد مثلاً دوغش بکند. بعد مثلاً آب و خیار و شب درست بکند با نون خشکی که مثلاً از نونوایی بیرون میریزند این واسمان نان را بردارد. با این علمای بزرگ، گاهی بودند آنها که اینطور. دیگر نمیخواهم اسم بیاورم، بعضی از اینها را از جهت حفظ حرمتشان، این شکلی زندگی میکردند.
معیشت عجیب این بزرگان، سطح درآمدشان، زندگیهایشان معمولاً عجیب و غریب بوده. امروز واقعاً ما وضع معیشت طلبههایمان این شکلی نیست. ولی احساس فقر بیشتر است. این هم دلایل متعددی دارد. یکیش این است که سطح زندگیها به همدیگر نزدیک شده. یکی اینکه ارتباطات قویتر شد. یکی دیگر اینکه ما در زندگی، هزینههای الزامی و اجباری پیدا کردیم که اینها جزء لوازم زندگیمان شده و گاهی از عهده اینها برنمیآییم. مثلاً ماها الان در دورانی هستیم بهخاطر پیشرفت تکنولوژی و رسانه، آسیبهای رسانه برای نسلمان، فرزندانمان در تربیتشان و اینها، نیاز داریم که برای در امان نگهداشتن بچههایمان، بچههایمان را مدارس خوبی بفرستیم. یک فعالیتهای ویژه باید انجام بدهیم برای تربیت بچههایمان. یک هزینههایی باید بکنیم. وگرنه با این شرایط روزگار، یک زمانی شاید خیلی این احساس نمیشد. حتی زمان خود ما مثلاً دهۀ ۷۰، مدرسۀ غیرانتفاعی به این نحو خیلی نبود و خانواده مذهبی حالا مثلاً خیلی نگران این باشند که بچهشان مثلاً در مدارس دیگر، خیلی این آماج شبهات و اینها در سطحی بود که قابل کنترل بود و یک کسی اگر خانواده خوبی داشت، رفت و آمدهای خوبی داشتند و اینها تا حد زیادی این قابل کنترل بود. ولی الان بمباران اعتقادی است، بمباران اخلاقی است. یک بچه در مدرسه با هر صحنهای مواجه میشود. اینها در گوشیهایشان هر چیزی هست. در گفتوگوها هزار تا درِ فساد به روی بچه باز میشود. اینها حساسیت پدر و مادر را بیشتر میکند نسبت به تربیت این فرزند و مجبور میشود که هزینه بکند برای تربیت این فرزند.
خب میبرد مدرسۀ غیرانتفاعی. سالی ۲۰ میلیون هزینه [در] قم را دارم میگویم و هزینههای پایینش را دارم میگویم. ۴۰ میلیون، ۵۰ میلیون، ۱۰۰ میلیون. ظاهراً ما در تهران بعضی از این مدارس را داریم که تا ۱۰۰ میلیون هم هزینۀ یک سالش است. عرض کنم که خب یک طلبه میخواهد ۳۰ میلیون بابت یک بچه بدهد. از آن ور هم جهاد فرزندآوری است. دو تا، سه تا، چهار تا دارد. این ۳۰ میلیون فقط شهریۀ یک ماه بچهاش است. بخواهد با سرویس هم ببرد بیاورد، ماهی یک تومن، یک و خردهای حداقل مثلاً هزینۀ سرویسش باشد. میشود تقریباً ۳۰ میلیون، ۴۰ میلیون بابت یک بچه. این میشود هزینۀ مدرسه این بچه. خب با چه سطحی از درآمد؟ ماهی مثلاً سه میلیون، چهار میلیون، دیگر عموم طلبهها با همین سطح دارند زندگی میکنند. تهش مثلاً ۵ میلیون، ۶ میلیون، دیگر طلبه خیلی فئودال باشد که ۵، ۶ میلیون زندگی بکند. در رؤیای اکثر طلبهها نمیگنجد ماهی ۵، ۶ میلیون. همین با همین سطحی که همهمان داریم زندگی میکنیم. با همین سطح سه، چهار میلیونی که همۀ ما طلبهها داریم زندگی میکنیم باهاش. خب این با چند تا بچه مثلاً [بپردازد]؟ هزینۀ یک مدرسه یک قلم هزینۀ بچهاش. حالا جدای از اجاره خانه. همین یک قلم را میخواهد بدهد. خب این بچه ۹ ماه مدرسه میرود، ۴۰ میلیون هزینهاش میشود. این ۴۰ میلیون تقسیم بر ۹ ماه میشود چقدر؟ میشود ماهی بفرمایید چهار و نیم. تقریباً چهار و خردهای. درست است؟ این فقط ماهی چهار و خردهای با درآمد ماهی ۴ تومنش باید هزینه مدرسۀ یک بچه [بدهد]. خب آن یکی هم هست. شیرخشک هم دارد، پوشک هم دارد، اجاره خانهاش هم هست، هزینههای رفت و آمد هم هست. گوشت کیلویی ۵۰۰ هزار تومان هم هست و سطح زندگیها طوری است که با دوران نجف و حتی قم ۴۰ سال پیش و اینها متفاوت است.
اینی که مثلاً برنج خواب و خیال باشد، گوشت خواب و خیال باشد، اشکنه بخورند، تخممرغ بخورند، مثلاً کدو بخورند، زندگیها این شکلی باشد، با نون خشک غذاهای ترید بکنند بخورند، اینها نیست و سطح زندگیها بالا آمده. زندگیها به هم نزدیک شده. روابط طوری است که روی هم اثر میگذارد. توقعات و اقتضائات زندگی را بالا برده. نمیشود مثلاً به این گفت که آقا برو تو روستا زندگی کن، مثلاً برو یک خانۀ دخمه پیدا کن با هزینۀ کم با اجاره. زندگیها، خانهها عوض شده. بافت شهری عوض شده و شما اگر میخواهید یک خانۀ ارزانقیمت پیدا کنید، بعد از مرکزیت شهر دور بشوید، باید بروید تو روستا و بروید تو بیابان. دور هم بشوید پیدا نمیشود. باید بروید تو روستا. الان مثلاً باید بروید کهک قم، مثلاً با قیمتهای بهتر پیدا کنید. بعد آنجا باز مشکل مدرسۀ بچه را مثلاً [دارید]. بعد باز مشکل رفت و آمد را داری، تنهایی خانوادهات را. ماشین میخواهی. بعد ماشین هم ۴۰۰ میلیون یک ماشین قراضه باید خرجش را بکنیم.
هزینههای زندگی از این جهت رفته بالا. وگرنه قبلاً داشتند با فقر مطلق زندگی میکردند ولی اقتضائات زندگی آنقدی نبود، نیاز احساس فقر به این نحو نبود. اینها آن چیزهایی است که طلبه را آزار میدهد، خصوصاً اول طلبه میبیند نمیخورد به هم و میبیند یک فاصلۀ معنادار و تحقیرکنندهای در زندگیش دارد حاکم میشود. با بقیه، با دوستانی که با همدیگر همدوره بودند، با رفقایی که با هم در دبیرستان بودند، با کسانی که با هم در دانشگاه بودند. اینها برای طلبه تلخ است. خودش تحمل کند. اهداف بلندی دارد، جدیتی دارد. خانمش را چکار کند؟ [که] خانمش هم انتخاب کرده از اول با همدیگر این طلبه. خانم شیرفهم بوده، انتخاب کردم، با همدیگر آمدند در مسیر. زن شیرفهمی. بچه را چکار کند؟ بعد ۷ سال، ۸ سال، ۱۰ سال، ۱۵ سال، بچه اتاق خواب مجزا میخواهد، سرویس خواب میخواهد، لباس خوب میخواهد، مرکب خوب، آبروی اجتماعی میخواهد. خجالت میکشد از اینکه بگوید من بچه طفلام. خجالت میکشد دوستش را بیاورد در خانهشان. سطح زندگیش را بخواهد به کسی نشان بدهد. خجالت میکشد از این کفش پارهای که پایش است و نمیتواند عوض بکند، از این کاپشن کهنهای که مال دختر داییش بوده بهش دادند تنش کرده. معمول طلبهها زندگیهایشان همین است. بعضیها ممکن است تعجب بکنند از شنیدن این حرفها. معمول زندگی ما طلبهها همین است. همین جوری داریم زندگی میکنیم.
بعضی حرفها را هم نمیدانم حالا اینها بعداً بخواهد منتشر بشود بهنحو عمومی، یک کمی همچین بنده پرهیز دارم منتشر بشود، چون میترسم وهن طلاب باشد. ولی بههرحال دانستنش برای مردم خوب است. یعنی بدانند وقتی چاقو میکشد، میگذارد روی گلوی یک طلبهای، طلبهای که در صف اتوبوس منتظر اتوبوس بوده مثل برادر عزیزم جهانگیری، خب این اگر آنقدی دارا بود که رفت و آمد بخواهد بکند، صف اتوبوس وای نمیایستاد ۵ صبح، ۶ صبح توی مثلاً سوز سرما. که تو این طلبه را دستت رسیده، نشستی روی گلو، چاقو را کشیدی که سر از تنش جدا [کنی]. و همۀ طلبهها هم همیناند. نوع طلبهها همیناند. این نیست که بگوییم آقا یک درصد کمشان وضعیتشان این شکلی است، همهشان سیرند، نه. یک درصد بسیار بسیار کمی در طلبهها پیدا میشود که آن هم اتفاقاً معمولاً در دوران طلبگیشان مشکلات معیشتی حاد داشتند. حالا به یک دورهای رسیدهاند، یک کمی اوضاع زندگیشان شاید عوض شده. بعضیهایشان ممکن است حمایتهای اقتصادی خاصی از جانب والدین داشته باشند. قالب طلبهها این حمایت اقتصادی از جانب والدین را ندارند. مال طبقۀ ضعیف و زندگیهایشان هم این شکلی اداره میشود. کاپشنش را یکی دیگر میدهد، دوچرخهاش را یکی دیگر میدهد، وسایل زندگیش را کمکهای مردمی دارد. زندگی طلاب اداره میشود و این برای آن طلبه سخت است، تلخ است، گزنده است. یک حقارتی را دارد تحمل میکند.
بعد خودش را مقایسه میکند با برادرش که رفته دانشگاه دکتر شده. هوش او از این کمتر است. فایدۀ اجتماعی از این کمتر است. میبیند که من با این همه درسی که خواندم، با این سوادی که دارم، با این تحصیلاتی که دارم، در جامعه اینقدر تحقیر میشوم. این همه او با این تحصیلاتی که دارد، فرار مالیاتی هم که میکند، فایدهاش از جهت اقتصادی برای جامعه شاید خیلی هم کم باشد. حالا همهشان را نمیگویم، تعدادشان را میگویم. ما دکتر الان امروز یکی از دکترای خوب دندانپزشک عزیزم. چند وقتی گرفتار همین فرار مالیاتی است. میگوید که آقا ما فرار مالیاتی نمیکنیم، همکارانمان هی در سرمان میزنند. بعد میگوید مالیات تپلی برای ما بریدند. امروز دیگر [به] گله افتاده بود. پیام داده به بنده آقا من چکار [کنم]؟ شیطان دارد وسوسهام میکند. من هم از این کارهایی که میکنم برای فرار مالیاتی. گفتم تحمل کن، بهخاطر خدا تحمل کن، درست میشود. خدا برکت [میدهد]. حالا او اعتبار اجتماعیش در آسمان است. فرار مالیاتی هم بعضیهایشان میکنند. درس هم از این کمتر خوانده. با ۴ سال درس خواندن مثلاً رفته یک جایی مطب زده، دارد کار میکند. حمل دکتر، دکتر بهش میبندند. هر ویزیت هم که میکند چقدر پول میگیرد. این ۲۰ سال درس خوانده. درس خواندنی که موهای سر آدم میریزد. هر کی کفایه خوانده، موهاش نریخت در کفایه خواندن شک بکند. مثلاً درسهای سنگین، پدر دربیار. شبانه روز تعطیل ندارد، آخر هفته ندارد، پنجشنبه جمعه ندارد، تابستان ندارد. همش کلاس است، همش درس است. تمام نمیشود. ۴ سال، ۵ سال، ۶ سال ندارد. تازه ۱۰ سال که خواند، اولِ کارِ طلبهگی است. این جور درسی، این جور زحمتی، این جور خدمات اجتماعی، این جور هم اعتبار اجتماعی، این جور هم وضعیت معیشت و تازه باید بچههایش را توجیه بکند. بعد بچه کم کم میگوید من دیگر با طلبه ازدواج نمیکنم. من دیگر خوشم نمیآید. من چه گناهی کردم؟ بعد در این خانه بزرگ بشوم؟ چالشهای جدی که از یک سنینی بین پدر و مادر طلبه با بچههایشان شکل میگیرد. فاصلههایی که هست. مقایسه میکند میبیند خب این با باجناقش، این با مثلاً برادرش، این با فلانش فاصلۀ معناداری دارد و توجیه هم نیست نسبت به این زندگی. اینها سختیهای زندگی طلبگی است.