تغییر هویت اجتماعی زنان پس از ازدواج طلبگی
• الگوی رفتاری همسر طلبه در نگاه جامعه مذهبی
• حساسیت مضاعف نسبت به پوشش و آرایش همسران طلبه
• ضرورت تحصیل و ارتقای علمی زنان روحانیون
• وظیفه پاسخگویی ابتدایی به مسائل دینی و اعتقادی
• تأثیر رفتار همسر بر پذیرش یا رد سخنان روحانی
• مفهوم برکت بهعنوان فرمول زندگی معنوی
• نمونههای تاریخی از فداکاری و خدمت طلاب بزرگ
• تجربههای عرفانی و معرفتی زنان اهل معرفت
• هدف نهایی علمآموزی بهعنوان مقدمه عمل و توجه قلبی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
پس این آقا، یه بحث مهمی بود در مورد ازدواج طلبگی. حالا همسر طلبه هم همینطور. در مورد همسر طلبه هم شما رو دیگه به اسم خودت نمیشناسن. شما دیگه، مثلاً کبریخانم و صغراخانم و ژیلاخانم و اینها دیگه نیستی؛ شما همسر حاجآقا فلانی، شما حاجخانم فلانی. ممکنه همسر شما فعلًا الان، مثلاً اونجور اعتبار اجتماعی نداشته باشه. ولی تو همون شعاعی که ارتباط داره و با او در تماسه، به شما یه چشم دیگه نگاه میکنه. جایگاه شما برای اونها متفاوته. همونطور که به این طلبه به چشم نماینده خدا و پیغمبر و اینها نگاه میکنن و رفتار او رو حجّت میدونن، در مورد همسر طلبه هم همینطور.
یه آقایی میگفتش که رفته بودیم روستا. میگفت: «دیدم یکی از این اهالی روستا تا دم حموم باهام اومد. آماده شده بودم برم تو، اینها، لنگو بستم و اینها. گفتم آقا بفرمایید در خدمتم.» گفت: «هیچی! نگاه کن.» گفتم: «برو دیگه آقاجون!» گفت: «نه، میخوام ببینم تو حموم با پای راست میری یا با پای چپ، ببینم از این به بعد با کدوم وارد بشم.» واقعاً اینه ها! یعنی ماها نمیدونیم تو ارتکازات ذهنی مردم این شکل میگیره که مثلاً چون حاجآقا فلانی با پای راست میره حموم، یه تقدسی داره. نسبت به همسر طلبه هم همینطور. میگه که چون دیدم که این مثلاً حجابش اینطوره، پس جایزه دیگه. ببین، خانوم حاجآقای فلانی آرایش میکنه!
متأسفانه اینم یه پدیده بسیار بدیه. خیلی زشته، خیلی زشته. همونطور که گناه طلبه زشته و دو برابر زشته، بیمبالاتیها و بعضاً اشتباهات همسران طلبه هم دو برابر زشته. بدحجابی و عدم مراعات تناسبها در پوشش از هر کسی، از هر مسلمانی بده، از همسر طلبه خیلی بدتره. همسر طلبه باید توی پوشش خودش، کردار خودش، تو حرفزدنش، تو ارتباطش با نامحرم، همونجور که بقیه از روی دست حاجآقا مینویسن، بقیه خانمها از روی دست این حاجخانم مینویسن. کسی که نمیگه: «بابا، این طلبه بوده، رفته چند سال درس خونده. این خانم بندۀ خدا از هیچجا خبر نداشته. ازدواج هم که همیشه تو آشپزخونه بوده، پوشک عوض میکرده. یکی از این داستانها سر درنمیآره.» اینجور نیست.
لذا همسر طلبه هم باید یه سطحی از تحصیلات رو دنبالش باشه، خودشو بکشه بالا، دنبال درس باشه، دنبال مطالعه باشه، یه قوّتی داشته باشه. اگر این طلبه در شهر رفت حرفی، منبری، پاسخگویی چیزی، اینم از یه حدی از پاسخگویی بربیاد. بتونه یه میزانی رو، لااقل همین مسائل ابتدایی، لااقل همین مسائل زنونه اینها رو لااقل بلد باشه. احکام ابتدایی رو بلد باشه. یه مسائل ابتدایی تو بحثهای اعتقادی بلد باشه. یه کسی شبههای داره، میاد مراجعه میکنه، این همسر طلبه بتونه راه بندازه تا یه حدی. البته خب، هر کس هم استعداد هر چیزی رو، هر کس بیانشو نداره، هر کس ذوقشو نداره. تا یه حدی، تا یه سطحی. نمیگم اونجور عمیق، لااقل رفتارش ضدّ تبلیغ نباشه.
آقا سکوت میکنه دیگه، لااقل به شبهه نمیاندازه کسی رو. لااقل ضدّ حرفایی که حاجآقا میزنه نیست. برای مثال پسر حاجآقا در مورد زهد و دم در دنیا و اینها میگه، حاجخانومشو میبینی از اینجا تا اینجا، ماشاالله النگو! دیدم که میگم. دیدم که میگم اینها زده میکنه افراد رو وقتی مواجه میشن. پوشش، رفتارش، نحوۀ حرفزدنش. همسر طلبه به نحوی، دختر طلبه به نحوی، مادر طلبه به نحوی. نه، خیلی مهمه. هر چقدر اون شخص، اون طلبه شاخصتر میشه، حساستر میشن روش. با دقت بیشتری بهش میپردازن. اینجا باید اون همسر هم مراقبت و مواظبت بیشتری داشته باشه. آیه قرآن خطاب به همسران پیغمبر فرمود: «لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ». اگه آدمای خوبی باشید، هیشکی معادل شما نیست. ولی اگر تقوا رعایت نکنی، دو برابر عذابتون میکنم. همسر پیغمبر آسیب میزنه. کار تو هم همینطور. این مردم میان تو این خونه رفتوآمد میکنن. بعد نحوۀ حرفزدن تو رو با شوهرش... شوهر تو که عالمه، وقتی میبینم که شوهرش عالم، انقدر خوبه، فشش میکشه فحشش میدهد. من که بابا شوهرم قوزبیته، اون که دیگه به مراتب استحقاق فحش شنیدن داره. دقت میکنی؟ خب، شما ناخواسته کارت مجوز بوده برای خیلی کارهای بد دیگه.
پوشش تو بحث پوششو الان اینجا مطرح نمیکنم، چون ممکنه به شبهه بیفتن دوستان. حالا تو دورههای مدرسه تعالی بحث پوشش رو انشاالله خواهیم داشت. احکام پوششو خواهند گفت اساتید. خیلی تو بحث پوشش ما الان متأسفانه افراد نوعاً حجابشون اون حجاب استاندارد نیست. فاصله داره با حجاب استاندارد. جزئیاتی داره. نمیخوام واردش بشم. اینکه زینتشو بپوشونه، اینکه آرایش نداشته باشه. زینت مصادیق فراوانی داره. لباس رنگی زیر چادر، آره، روسریهای رنگی گلدار و همینطور دیگر وارد مصادیق نمیخوام بشم که حالا به چالش کشیده نشه اگه بگم. دو ساعت، آره، دو ساعت عرض کنم که این مسائل باید بیشتر مواظبت بکنه اون کسی که همسر طلبهاس.
خب، اگر در زمینه مسائل خانوادگی طلبهها دوستان سوالی دارند، چند دقیقه خدمتتون هستیم تا وارد فصل بعدی بحث بشیم. «خانمهای طلبه با توجه به مسئولیت رسیدگی به بچهها، همسر و غیر هستند، چطور میتوانند؟» گفتن که اون خانمهایی که طلبه هستند، میخوان هم به درس برسن، هم به همسر و امور دیگه برسن، چه شکلی حق درس و امرو را ادا کنند؟
اولاً از برکت غافل نشید. مفهوم برکت خیلی مفهوم گستردهایه و بعضیها واقعاً آدم تو زندگیشون این برکت رو احساس میکنه. فرمود که، این روایتی که براتون میخونم، اگر چند سال، بگم تخفیف میدم میگم ۵۰ سال. اگه ۵۰ سال آواره تو بیابونا میچرخیدیم و بعد ۵۰ سال این روایتو کسی بهتون میگفت، میتونستیم بگین که من ۵۰ سالم هدر نرفت. این روایتی که بهتون میگم خیلی روایت مهمیه. این روایت خودش زندگیه. اگه در تمام زندگیتون هم یه روایت شنیدید و بهش عمل کردیم، بسته. فرمود: «اذا اطعت رویت». خیلی این روایت مهمه. حدیث قدسی از خدای متعال. فرمود: «وقتی اطاعت بشم، راضی میشم، حرفمو گوش بدم؛ راضی میشم.» در کافی هم هست، علی بن ابراهیم، سندشم خیلی خوبه. از امام رضاست. به به، یه صلوات برای امام رضا بفرست. «اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد». از کسیه که خودش مظهر رضایت تام خدا. فرمود: «وقتی اطاعت بشم، راضی میشم.» خدا به چی راضی میشه؟ حرفشو گوش بدی. حرفمو گوش بدی راضی میشه. خب راضی بشم چی میشه؟ «و اذا رضیت بارکت». راضی بشم، برکت میدم. «و لیس لبرکتی نهایه». برکتم بدم، دیگه برکت من تموم شدنی نیست. پس چی شد؟ اطاعت. خیلی آقا، این فرمول زندگی شما رو زیر و رو خواهد کرد. انشاالله زندگی منو زیر و رو کنه. اطاعت بشم راضی میشم، راضی بشم برکت میدم، برکت بدم دیگه تمومه، چون برکتم دیگه تموم شدنی نیست.
برکت... ادامه روایت داره که: «اذا عُصیت» اگر معصیت بشم، از تو غضب میکنه. «و اذا غضبت لعنتک» تو دافعه من میفتی. «و لعنتی تبلغ سابعه من الورا». لعنت منم به هفت پشتت میخوره. این «سابعه من الورا» یا به هفت پشت ملکیت تو، یا به هفت پشت ملکوتیته. یعنی هفت تا آسمونتو پر میکنه، یا از هفت آسمون بیرونت میکنم. یا تا هفت نسلت آسیب میزنه. برکت لعن من تا هفت نسل تو اثرشو میذاره. خیلی عجیبه. ظاهرش خیلی سادهاس. اگر اطاعت بشم، اینو قاعده رو داشته باشین. روضه امشب یک سال محرّم این شهر کردم که حالا صوتشم موجود نیست الحمدلله. فرمود: اطاعت بشم راضی میشم، راضی بشم برکت میدم. اینا فرمول زندگی است. برکت اینجاست.
ببین چی میخواد. مادر ما تو حوزه درس میخوند، استاد حوزه بود و اینها. پدربزرگ ما که خیلی سالمه، البته از دنیا رفته. بعضی وقتا خب منزل ما که میومد، گاهی میشد که شب امتحان بود. مادر ما همیشه ۲۰ بود. ما از درسخوندن مادرمون، علاقهمند به طلبگی شدیم. و تو خونه ما همیشه مادر ما در حال درسخوندن بلندبلند بحثهای کلامی و اعتقادی و فلان. بعضی از کتابهای بنده هم مال مادرمونه. مثلاً تفسیر نورمون. مثلاً شب امتحان پدربزرگ ما میومد خونه ما، خیلی هم علاقه داشت. پدربزرگ ما رو خدا رحمت کنه همه امواتتونو. هم به مادرم و هم به خودمان که رسیدگی میکرد. دیگه مادر ما رسیدگی میکرد. شبایی که حالا به پدربزرگ ما گفتن: «آقا، شبایی که آقا میاد گاهی منو فرداش امتحان دارم. درسی که باید دو سه ساعت مطالعه کنم، ۱۰ دقیقه یه ربع میخونم، میبینم یاد گرفتم و بهترین نمره رو میارم.» اون برکتی که توی این رسیدگی به پدر همسر هست. خب برای کسی که تو رسیدگی به همسره. برکتی که رسیدگی به فرزند هست. از مفهوم برکت نباید غافل شد. با درسخواندنهای من و تو چیزی گیر نمیاد. مطالعه لپتاپ و توی کتاب و علم باید از جای دیگه افاضه بشود. امیرالمؤمنین «علم میچیره» لعین هم العلم فرمود: «میوه ی؟ علمی شما میره»، یعنی جیره میله علمی است. بهش میگن امیرالمؤمنین. به خاطر اینه که میله علمی مؤمنین دست اوست. او سهمیهبندی علمی داره. هرکی عالم شده، از خزانه سینه امیرالمؤمنین یه چیزی بهش دادن. انبار علم سینه امیرالمؤمنین. از اونجا میجوشه. از اونجا تقسیم میشه. از اونجا میدن.
توجه نکنه بند بر این رفتوآمدها و کتاب و درس و اینها. خیلی مهم نیست. خدا رحمت کنه عاشق آقا غلامرضا فقیه رو تو این کتاب «تندیس پارسایی». من کتاب این تیکه رو از روش بخونم. خدا خیرتون بده. این داستانشون چندین بار گفتن. دست شما درد نکنه. خیلی قشنگه، چون خیلی خوشم میاد از ش. پیداش بکنم براتون بخونم. خیلی مطلب مهمیه. خدمت شما عرض کنم که آره، حالا شما هم به روح همه علما و بزرگان یه فاتحه بخونید تا من اینو پیدا کنم براتون بخونم. این کتاب «تندیس پارسایی» رو بگیرید بخونید. کتاب قشنگیه. یه قضیه خیلی جالبی داره.
میگه که یه طلبهای دچار بیماری میشه. انقدر مطلب داره این کتاب. کتابش ۸۰۰ صفحهاست ها! پیدا نمیکنم. انقدر که از ایشون خاطرات بکر و جالبی داره. حالا براتون میگم. بعد اگه یه وقتی هم احیاناً پیدا کردیم دوستان، حالا متنشو کپی بکنن بذارن دوستان ببینن. الان عرض میکنم. میگه که ایشون وقتی طلبه بود، شاگرد آخوند خراسانی بود در نجف. ایشون یه وقت میبینه یه طلبهای بیمار میشه. هرچی میگرده براش پرستار پیدا نمیکنه. ایشون میبینه که چارهای نیست غیر از اینکه به این رسیدگی کنه. خیلی سنگینه. یعنی من اصلاً در خودم نمیبینم. اصلاً حتی نقل قولشو در خودم نمیبینم. چون خیلی از دهن من گندهتره. طلبه بیکس و کاره. کسی هم حاضر نمیشه پرستارش بشه. یک سال درسو تعطیل میکنه، میشه پرستار این طلبه. یک سال درس تعطیلکردن خیلیا، یه روز دو روز، یه هفته دو هفته نیست، یک ساله و از درس افتادن! یک سال درسو تعطیل میکنه، میشه پرستار طلبه. تا بعد از یک سال خوب میشه این طلبه. بعد یک سال برمیگرده درس آخوند. بعد یک سال که برمیگرده آدم، خب بعد یک سال خیلی از درس احساس میکنه جا مونده. میگه: نگاه کردم، حالا مضمونش را پیدا کنم از رو بخونم، احساس کردم هفت هشت سال از بقیه جلوترم. بعد یک سال، ای نه تنها جا نمونده، یه گشایشهایی حاصل شده که جلو افتاده از بقیه درس، از بقیه بهتر میفهمه. یک سال پرستاری میکرده. معلوم میشه که این درسخواندن و کلاس و درسه، در عین حال که ضروریه، واجبه.
مرحوم آیتاللهالعظمی بهاءالدینی، یکی از شاگردان ایشون میفرمود، از دوستان صمیمی ایشون که الان در قم چون رساله داره، به نظرم به خود بنده هم میفرمود یا ما خدمتشون بودیم تعریف میکرد، حالا یادم نیست. ایشون فرمود که آقای بهاءالدینی میفرمود که من در اوایل طلبگی روزی ۸ تا درس داشتم. همچین چیزی، ۸۸ تا. خیلی سنگین. یا درس میدادم، یا درس میگرفتم، یا مباحثه میکردم. یه جوری که بعد شبا که تاریک میشد، یه چراغ فقط تو فیضیه برای سرویس بهداشتی گذاشته بودن. ایشون میرفته کنار سرویس بهداشتی، نور بیفته اونجا مطالعه کنه. چشمشم ضعیف میشه و زیر نور مهتاب مطالعه میکرده. زیر مهتاب مطالعه میکرد. میگه که آقای بهادری میفرمود ما اونجور زحمت کشیدیم ولی فهمیدیم تا سینهات به سینه امام زمان نخوره، علم نصیبت نمیشه. خیلی حرفه. تا اون نباشه، اینها، اینها بچهبازیه. این دیگه مرد و زن نداره. این برکته. اینه.
در مورد خانمها، اون خانمی که واقعاً وظیفهاش رو فهمیده، اصلاً غرض از علم چیه؟ آقا، یه دورهای ما با دوستان صحبتهایی داشتیم، حالا هر هفته هم تهران داریم. ادب علمآموزی که یه مقدارش گذشته بود. کتاب این فصل جدیدشه. چند ساعتشو، یه پنج شش ساعت اضافهتر تا به مباحثی داشتیم با دوستان. همین بحث در مورد انگیزه علمه که بحث مهمی هم هست. اصلاً برای چی ما باید علم یاد بگیریم؟ اونجا روایتشو خوندیم که آقا، انگیزه علمآموزی عمله. هدف اینکه عمل کنیم. چیزی هم باید یاد بگیریم که به درد عملمون تو عمل به کاربرد بیاید. این عمل هم مراتب داره. عمل ظاهری داریم. عمل باطنی. مهمترین عمل باطنی چیه؟ آقا، توجه. و مهمترین علم اون چیزی است که بشه برای شما توجه بیاره. توجه قلبی. خود توجه مراتب داره. بالاترین توجه، توجه خاص به خدای متعاله. پس بالاترین علم اون علمی است که این توجهات خاص رو برای شما بیاره. ولی خب تو مراتب پایینش چیه؟ عمله. یاد میگیرم که بفهمم چگونه نماز بخونم، قرآن بخونم. یاد میگیرم بفهمم با پدرم چه شکلی رفتار کنم، با خانمم چه شکلی رفتار کنم، با رفیق چطور؟ نسبت به پولم چه وظایفی دارم. کلمات خوب یاد میگیریم. بعد به مقام عمل که میرسیم، انگار هیچی بلد نیست. بیابونی بدتر. بعضیها اینجورینا. متأسفانه کمم نیست. ادعا و سطح تحصیلات و مدرک و پایاننامه و اینها، گوش فلک رو پاره کرده. بعد تو مقام عمل که میبینی، ابتداییات ادب در گفتار رو نداره. ابتداییات تواضع رو نداره. ابتداییات اخلاق رو نداره. اخلاقیاتی که دیگه گبر و کافر هم به این چیزا عمل میکنند. احترام قائل بودن برای وقت بقیه، برای شخصیت بقیه. استاد یه جوری شاگردشو تحقیر میکنه، این سوال میکنه ازش، یه جوری خار و خفیفش میکنه. کفار هم این چیزا رو رعایت میکنن. تو چی به کمرت میزدی تا حالا؟ اینا که میخوندی کجا رفت؟ یه مشت اصطلاحاته. من ۶۰۰ تا مقاله دارم. تو داری به من میگی... پس آقا، غرض از علم ایناست. هدف اینه و باید اینطور درسی بخونیم.
برای خانمها همینطوره. اگر واقعاً همّت به این باشه که ببینه وظیفهاش چیه، تکلیفش چیه، ازش چی خواسته شده و جدی بهش عمل بکنه، خدا روزیش میکنه. استاد خوب روزیش میکنه. فهم روزیش میکنه. خانمها، یکی از ابواب معرفت که عجیب به روی اینها باز میشه، و بعضیها خواستند به روشون باز میشه که آدم بعضی وقتا میبینه و عجیب هم هست، یکی از ابواب عجیب معرفت همین بحث خوابهای خوب و دیگه حالا بالاتر از خوابهای خوبه. زیاد آدم گاهی میبینه تو بعضی خانمها لطافت روح هم دارند و یکم هم اگه مراقبت بکنن، معاشرتها رو هم مواظبت بکنن، خیلی رفتوآمد و شلوغی و اینها نباشه، سرشونم خیلی به گوشی و اینها بند نکنن، گرم نکنن، حواسشونو پرت نکنن با اینستا و حجاباستایل و فلان و اینها، برن تو اون خط اصلی خودش با سریع توجه. شما میبینی که بعضی از این خانمها احوالاتی دارند که نگفتنیه. باب معرفت اینه. باب علم. خیلی آدمهای خاصی هم گاهی نیستنا. ولی اهل همینقدری که میدونه وظیفه و اینها جدیه، نسبت بهش یه بابی از معرفته. اون کسی که لطافتهایی داره. مواظبتهایی داره. مخصوصاً تو خانمهای با معرفت خیلی بازه. آدم گاهی تو این احوالات این خانمها رو میبینه. تو این کتاب «پاسداران حریم عشق» بخش رابعه عدویه اگه حال داشتید بخونید. از عرفای زن اهل مصره. هنوزم معروف. این میدون رابعه به اسم ایشونه تو مصر. یه چیزایی تو بحثهای معرفتی و توحیدی میگه، سنگو آب میکنه. ادعیهای داره، دیوانهات میکنه اصلاً. لطافت زنانه میباره. خب این زن تو مصر یا مثلاً شما احوالات نفیسه خاتون رو بخونید، عروس امام صادق علیه السلام، که ایشونم شخصیت بسیار بزرگی بود.
نه، دسترسی گاهی تو همین لابلای خدمات، مخصوصاً زنها از جهاتی باب انقطاعشون هم زودتر باز میشه. یعنی بخوره به طور شوهر ناتو، تحمل بکنه. این آقا، ابوابی از انقطاع به روش باز میشه. دستشم به جایی بند نیست. زوری هم نداره. کاری هم نمیتونه بکنه. بیآبرویی هم نکنه. به غیبت و دریوری هم نیفته. یکم که خویشتنداری کنه، یه ابوابی باز میشه، درهایی باز میشه، یه خیراتی بهش میرسه، یه برکاتی نصیبش میشه. اصلاً اون سرش معلوم نیست، ناپیداست. اینو گاهی آدم تو خانمها بیشتر احساس میکنه. گاهی هم مواجهه داره آدم و میبینه معرفت رو. دیگه مرحوم بانو امین رو گفتن که تجرد نفس برای ایشون وقتی حاصل شد که داشت خونه رو جارو میکرد. اهل دلها گفته بودند که احتمالاً تو اون احوال انقطاعش به این نحو بوده که داشته با خدا نجوا میکرده تو جارو کردن خونه که یه جارو هم به دل ما بزن. یهو کنده شده. یهو بردنش. بریده شد. حالا اگه پیدا کردی، حالا رابعه عدویه رو من تو نرمافزار اگه بزنم زود میتونم پیداش کنم، ولی خب دیگه چون مربوط به بحث نیست. خیلی لطیفه اون جملاتی که اونجا تعریف میکنه. اصلاً تو خیابون تو سرش بزنه داد بزنه، داد بزنه تا حرم بدوئه. خب اینا بابییه که خدا برای یه زن توی گوشه باز میکنه. توی خلوتی، توی سحری. وضعیت زنان اصلاً عجایبی تو احوالاتشونهها. عجایبی تو احوالاتشونه. خیلیاشم نمیشه گفت، چون به هر حال آدم میترسه از هم تبعاتش، هم از اینور میگه یکی بیاد اینو معرفی کنم، از اونور میگه ما چهار تا از اینا داریم. جفتش بدبختی که ما داریم، بدبختی. چکار کنم؟ خب عرض کنم خدمتتون که اگه سوالی چیزی دوستان دارند، بفرمایید. چیزی هم بلد نیستیم.