فقر و تنگنای معیشتی به عنوان هویت طلبگی
• پانزده سال رنج اجارهنشینی و خانههای بیکیفیت
• جایگاه طلبه بهعنوان پشتیبان غیبت امام زمان
• هدف طلبگی؛ استمرار رسالت پیامبران الهی
• ربانیون قرآن و صبر در مسیر تبلیغ دین
• سختیها و خلوتها بهعنوان سازنده استخوان طلبه
• آسیب انگیزههای مادی و دلالی در مسیر طلبگی
• نقش مادران و زنان در پرورش رهبران دینی
• حوزه خواهران و ظرفیتهای اثرگذاری اجتماعی
• طلبه خوب؛ تمرکز بر هدایت نفس و سپس جامعه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
و توجیه هم نیست نسبت به این زندگی. اینها سختیهای زندگی طلبگی است و یکجورایی انگار سر جازی زندگی طلبگی همین فقرش است. و انگار بدون فقر کأنّه اصلاً آدم به صورت رسمی هم طلبه نشده تا فقر طلبگی را نچشد، تا آهِ خونبالا آمدنِ اجارهنشینیاش را نکشد، تا این مشکلاتش، این معیشتش؛ انگار هنوز طلبه نشده است.
آن طلبهای که امام زمان فرمود «بَدهاشان [بَدترینشان] را هم به من بسپار» اینها هستند. وضع معیشتشان [ناقص]. حضرت اینجوری از خودش غیرت نشان میدهد برای اینکه اینها [ناقص]. ساختهاند. حتی بَدهاشان [بَدترینشان] را. واقعاً آدم به زندگیِ طلبهها که نگاه میکند، گاهی مقهور میشود. بعضی وقتها ما خودمان، همین، برای خانه دنبال خانه میگشتیم. گاهی دنبال خانههای ارزان میگشتیم. یادم است، مثلاً پردیسان، جاهای دیگر دنبال خانه میرفتیم. بعضی وقتها با خانوادهمان. حالا خود خانه ما جوری بود که دیگران میآمدند گریهشان میگرفت. مثلاً خانه ۵۰ متری یک خوابه، مثلاً با دو تا بچه بود. (که بچه سومم [سوم خانواده] باردار بود.) تو همیشه [در] خانهای زندگی میکرد [ناقص]. بعد دنبال جا که میگشتیم، وارد خانههای دیگر که میشدیم، بعد باز ما که توی آن خانهها میرفتیم که عمدتاً هم خانههای طلبهها بود، باز ما از خانهی آنها گریهمان میگرفت. اینی که میدیدیم شکر میکردیم. یعنی برمیگشتیم میگفتیم: "همینجا که هستی، همینجا زندگی بکن. همین را هم ندارند مردم." با اینکه مثلاً بچهی [ناقص]، بچهی اول دوم دچار مشکلات استخوانی شده. نور مثلاً بهشان نمیرسید. خانه نمناک [و] رطوبت داشت. بعد میرفتم خانه یک طلبه دیگر، میدیدیم که باز خانه ما اگر رطوبت دارد، مثلاً دَرِ پلاستیک حمامش را مثلاً پوشانده، این دیگر مثلاً رطوبت حمام هم ندارد. مثلاً [ناقص]. و اینها را وقتی آدم میدید، بعد میدید این طلبه دنبال درس، دنبال بحث جدی، اهل مطالعه، اهل کار خوب، این، آن زندگیای است که عجین شده با این زحمت، با این تلاش، با این مجاهدت.
و باید آدم باورش شده باشد. تا کسی هدفش را جدی نگرفته باشد، با هدف قرص و محکمی نیامده باشد توی عالم طلبگی، نمیتواند فائق بشود بر مشکلات. و ما زیاد دیدهایم طلبههایی که نتوانستند تحمل بکنند [و] کم آوردند توی مشکلات طلبگی. یک سری هم در این قضیه هست. احساس میکنم [هر کس] روی کف پانزده سال باید برای فقر و مشکلات اقتصادیش بنا داشته باشد. تجربه ما این را نشان داده است؛ یعنی تا پانزده سال این آوارگی از اول طلبگی، تقریباً تا پانزده سال. مگر اینکه حالا اتفاقات ویژهای برای کسی رقم بخورد [و] زودتر اوضاعش بهبود پیدا کند. و توی این پانزده سال البته دیگر هرچیزی که باید به باد دهد به باد داده است؛ از دین و خدا و پیغمبر و همت و انگیزه و اینها. همه به باد رفته است. اینکه هی میبینی شرایط برایت دارد سختتر میشود و هیچ نه وجههای، نه جایگاهی، نه اعتباری [و] هیچی. یعنی خب خیلی زیاد است اگر بخواهم در این زمینه بنده صحبت بکنم. باید چندین جلسه صحبت بکنم در مورد مشکلاتی که یک طلبه توی زندگیاش با آنها مواجه میشود. این را باید روی پانزده سال بنا داشته باشد به تحمل کردن. لااقل پانزده سالی اجارهنشینی آن هم توی خانههای بیکیفیت: طبقه پنجم بدون آسانسور، جاهای پرت، خانههای بالای بیست سال قدمت، یک خوابه، بعد بدون انباری، بدون پارکینگ. اینجور خانههایی را تا دهپانزده سالی باید روی همینها محاسباتش باشد و دنبال همین باشد که با اینها سر بکند.
یک سری هم توی این قضیه هست که [در آن] فلز آدم توی این داستان معلوم میشود که چقدر باور کرده طلبگی به دوش کشیدن سنگینترین رسالت این عالم است. شما داری در جایگاهی مینشینی که امام زمان به اَتکای این جایگاه، به غیبت رفته است. روی مسئله خیلی فکر بکنیم. داری توی جایگاهی مینشینی که امام زمان به پشتوانه این جایگاه به غیبت [رفته است]. اگر این جایگاه نبود، [اگر] دل امام زمان به اهل این جایگاه گرم نبود، غیبت حجت خدا رقم نمیخورد. فرمود: «و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَ فَارجِعُوا فیها اِلی رُواهُ اَحادیثِنا» مردم در زمان غیبت [ناقص]. حواله دادند به علما. این بار سنگین را قرار است یک طلبه به دوش بکشد.
غایت کار طلبگی این است که [ناقص] بنده عرض میکنم. هیچ [ناقص]. یک دوستی چند وقت پیش در تهران که پارسال جلسه داشتیم، با ماشین پدرش ما داشت برمیگشت از تهران به قم. جلسات «چالش پیشفرضها». دوستی طلبهای بود که خسته شده بود و بعد پنجشش سال میخواست از طلبگی بیرون بیاید. از بچههای تهران. الان شاید توی جلسه هم باشد. به بنده گفتش که: «حالا منم خسته بودم، روز چهارشنبهای بود، صبح تا عصرش کلاس و بحث و اینها. آن چالش پیشفرضم که ماشاءالله هر جلسه سه ساعت بود.» مختصر [ناقص]. خودش بود و برادرش. «شما طلبگی را بخواهی تعریف کنی، چی میگویی؟» گفتم: «طلبگی یعنی خدای متعال یک چیز ویژهای به انبیا داد. بعد حیفش آمد عامهی بشریت از این محروم باشند. یک دری باز کرد [و] گفت: مگر تحفهای که به انبیا دادم، به بعضی از اَتکای شما به صورت اختصاصی میدهم. آن هم آنهایی که طلبه بشوند.» این اصلاً برق از سرش [پرید]. پشت فرمان نشسته بود. گفت: «سبحان الله! نگاه شما به طلبگی!» گفتم: «بله. طلبگی یعنی از آنهایی که به موسی و ابراهیم دادم، میگذارم بعضیاتان هم یک نمکی از این بچشید، یک طعمی از این گیرتان بیاید. یک دری باز میکنم [تا] عامه بشریت محروم نشوند از این فیض. اگر میخواهی باید طلبه بشوی. بعد بیایی توی این جرگه. بعد بیایی توی این فضا: «و لاٰکِنْ کُونُواْ رَبّاٰنِییّنَ بِما کُنتُم تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ و بِما کُنتُمْ تَدْرُسُون». اگر آیهاش را درست خوانده باشم: «ربانی بشوید [با] تعلیم کتاب، با یاد گرفتن کتاب، [و] با دراست کتاب». «و لاٰکِنْ کُونُواْ رَبّاٰنِییّنَ بِما کُنتُم تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ و ما کُنتُم تَدْرُسُون».
ربانی میشود [ناقص]. «مِنْ نَبِیٍّ قاٰتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیر» که این هم آیهاش را داشته باشید. این آیه که مال آیه ۷۹ سوره مبارکه آل عمران بود. آیه بعدی آیه ۱۴۶ همین سوره مبارکه آل عمران: «و چه بسیار پیغمبرانی که در کنار اینها، دوشادوش اینها، رَبِّیّونِ رَبِّیّونِ بسیاری مجاهدت کردند. «فَما وَ هَنُوا لِما اَصاٰبَهُمْ فِی سَبیلِ اللهِ». اینها توی راه خدا گرفتار چیزهایی شدند ولی سست نشدند، ضعیف نشدند، انگیزهشان هم کم نشد. «و الله یُحِبُّ الصاٰبِرینَ». خدای متعال هم صابرین را دوست دارد. اینها که صبر کنند، محبوب خدا میشوند. از آن جنس محبتی که فرمود: «اگر دنبال محبت خدا هستید: «اِن کُنتُم تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونیٰ یُحْبِبْکُمُ اللهُ» بعد دنبال من پیغمبر راه بیفتید تا خدا دوستتان بدارد. آن محبتی که گفت: «دنبال پیغمبر راه بیفتید تا خدا دوستتان بدارد» را اینجا مفت و مجانی گفته است: «تو با کنار پیغمبر باش، صبر کن، ربانی باش، من دوستت میدارم.» محقق میشود آن غرضم و نتیجهای که آنجا گفتم. این عالم ربانی، عالم ربانی.
البته حالا دوستان چون تعداد خواهران عزیزی که در جلسه هستند زیاد است، دغدغه این را دارند که این مسائل تطبیق پیدا کند [بر] خواهران. دیگر حالا آن تطبیقش را باید خود عزیزان بدهند ولی به هر حال قابل تطبیق بر خواهران هم هست. بله. این «روات احادیثنا» به هر حال ما در طول تاریخ زنهای بزرگی را داشتیم که اینها را راویِ رواتِ احادیث [ناقص]. شناخته میشوند. ممکن است که مرجع تقلید به این معنا نبودند ولی واسطهای بودند برای فیضان این علم، جوشش این معارف در جامعه. فاطمه معصومه سلام الله علیها است که در اوج. و دیگرانی هم داریم ما، مثل مرحومه مجتهده بانو امین، یا بانوان دیگری. بله. یا همسران علما که به هر حال اینها هم نقش ایفا میکنند در زندگی علمی آن عالم. مثل همسر علامه طباطبایی، مثل همسر آقای ریشهری، و خیلی از علما و بزرگان ما که همسران اینها نقش دارند توی فعالیتهای علمی.
این، این هدفی است که باید برای ما باشد تا بتواند بر این مشکلات فائق بیاید. این هدف چی باید باشد؟ هدف باید این باشد که جا بگذارد. جاپای پیغمبر و بار رسالت به دوش بکشد: «سَنُلْقیٰ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً» این معارف قرآن. این، آن حقایقی است که یک شانه سنگینی میخواهد. «و وَضَعْنٰا عَنْکَ وِزْرَکَ، الَّذی اَنقَضَ ظَهْرَکَ». این بار سنگینی که کمرشکن [است]. خدای متعال تعبیرش نسبت به رسالت [ناقص]. پیغمبر. بعد میفرماید: «الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ» اینهایی که تبلیغ رسالتهای الهی میکنند. این کلمه خیلی پرمعناست. «یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ». نمیگوید دین خدا را تبلیغ میکند. در مورد مبلغ معارف، در مورد کسی که تبلیغ معارف میکند، میگوید: «تبلیغ رسالتهای الهی میکند». رسالتم [هم] نمیگوید. رسالات الله میگوید. بعد به خود پیغمبرش هم میگوید که: «بَلِّغْ مٰا اُنزِلَ اِلَیْکَ ... فَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ». این رسالت او را تبلیغ نکرد. این خیلی حرف است. خدای متعال مبلغین دینش را با فخر کائنات با اشرف موجودات، با قطب عالم امکان، با احمد سیدالمرسلینش در یک صنف به حساب آورده است. شغل او را که «تبلیغ رسالت الهی است»، شغل این افراد دانسته است که «الَّذینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ». تعبیر خاصی دارد: «و یَخْشَوْنَهُ و لاٰ یَخْشَوْنَ اَحَداً اِلَّا اللهَ وَ کَفیٰ بِاللهِ حَسیباً». اینها فقط پروایی از خدا دارند. فقط خدا را به حساب میآورند و خدا هم کفایت [است] برای به حساب آوردن. هم تو او را به حساب بیاوری، هم او برای تو حساب و کتاب بکند. «کَفیٰ بِاللهِ حَسیباً». خدا را به حساب آوردن [ناقص]. کسی میتواند این بار سنگین را به دوش بکشد که «لاٰیَخْشَوْنَ اَحَداً اِلَّا اللهَ» باشد و این با این سبک زندگی حاصل میشود؛ با سالها فقر و درد و تنهایی و غربت و مظلومیت و مهجوریت.
با حلوا حلوا کردن و به به کردن و سلام و صلوات فرستادن کسی به این جایگاهها نمیرسد. اگر از روز اول طلبه [ناقص]. بنده کار ندارم به اینکه افرادی که دستشان به دهانشان میرسد و کاری میتوانند بکنند، وظایف اجتماعیشان چیست. آنها خودشان میدانند و پیش خدا شاید مسئول باشند. اگر میتوانستند حمایتی بکنند و نکردند، شاید پیش خدا مسئول بشوند. من به آن کار ندارم. من به خود طلبه کار دارم. مخاطب بنده توی این جلسه، خود طلبهها هستند، نه آن افرادی که حالا میتوانند حمایت بکنند. آنها خودشان میدانند چهکار بکنند. من طلبه اگر این سالها درد و تنهایی و سختی را نکشم، نمیتوانم این بار سنگین را بلند بکنم. نمیتوانم «لاٰ یَخْشَوْنَ اَحَداً اِلَّا اللهَ» بشوم. اگر از اول باجگیر بودم، اگر از اول زیر بلیط [کسی] بودم، طبعاً دهنم به نفع آن کسی میچرخد که زیر بلیطش بودم. فعالیتم بر مدار حمایت و کار راهاندازی آن کسی است که باجگیرش بودم. باج گرفتم ازش. سبیلم را چرب میکرده است.
اینی که کسی یکتنه بیاید [به] میدان، نه از شرق میترسد نه از غرب. از هیچکس پروا ندارد. با هیچکس تعارف ندارد. به نام اسدالله موسوی خمینی. این عظمتش از همین حجرهها و از همین خلوتهاست. از همان نانخشک خوردنهاست. از آن روزگاری که تنهایی کشیده است. غربتش را تحمل کرده است. یاری نشده است آن روزها. این استخوانها سفت شده است که توانسته این بار سنگین را به دوش بکشد. به هرکه [هر کس] میخواهد به آن غایتالقصوا برسد، به آن اهداف بلند طلبگی برسد، باید شانههایش را آماده کند. رنج تنها سفتی میخواهد. این با پوست نازک آقا، با سوسولبازی سازگار نیست. اینی که میخواهد خوب بخورد، خوب بچرخد. بنده همانم که توی وبینار طلاییها [ناقص]. «بشوم» گفتم که زندگی طلبگی زندگی آنچنانی نیست در قیاس با بقیه زندگیها. هنوزم حرفم همان است. تناقضی ندارد این حرف [با] آن حرف. اگر کسی میخواهد فقط بیشتر یاد بگیرد، خب این آنقدر هم شرایط سختی ندارد. به چشم یک محصل، [یک] دانشپژوه این معارف زندگی [ناقص]. خودش آنقدر [آنچنان] تفاوت آنچنانی ندارد زندگیاش با بقیه. ولی آن کسی که میخواهد منشأ اثر بشود، جریانساز بشود، آن رسالتهای سنگین را روی دوش بکشد، مثل رهبر معظم انقلاب شما [ناقص]. داستان [ناقص]. این اوضاع وضعیت را [ناقص]. وضعیت چه وضعیتی است. این داستان سید حسن نصرالله را [ناقص]. این سخنرانی اخیر سید حسن نصرالله که اتفاق افتاد. اتفاقات خیلی اتفاقات عجیبی است. یک زمانی ما در حدی نبودیم که بخواهیم اسرائیل را تهدید بکنیم. چیزی هم نداشتیم برای تهدید اسرائیل. الان کار به اینجا رسیده که قرار است سید حسن نصرالله سخنرانی بکند، همه دنیا منتظرند. صهیونیستها دارند مثل چی به خودشان میلرزند که این چی میخواهد بگوید. و الان میخواهد یک حملهای بکند، یک جایی را بزند، یک کاری بکند. بعد [که[ هیچی نمیگوید. بعد پیام میفرستد برای ناو آمریکایی. میگوید: «حواست باشد بخواهی کاری بکنی، من میزنم.» یک زمانی؟ بعد میگوید که: «نیازی نیست من تو را بزنم این حماس برای تو کفایت است.» حماس اصلاً به من نیازی ندارد. وحشتی انداخت توی این صهیونیستها که چرا سید حسن حمایتی نکرد از حماس. آنقدر حماس را قدر میبیند که با بودن حماس میگوید: «اصلاً کاری لازم نیست [من] وایسادم. میبینیم آمریکا چهغلطی میخواهد بکند.» من حزبالله فقط برای ناو آمریکایی چیزهای خوبی گذاشتهام کنار. اینکه غزلی که حماس فتح میکند [ناقص]. این خیلی [ناقص]. خب این سید، این دهانپری [ناقص]. این حرفهای عجیب و غریب وقتی شده این حرفها مال کیست؟ این به پشتوانه این سید عظیم، سید علی خامنهای است. این به پشتوانه آن تربیت سید روحالله موسوی خمینی است.
به تعبیر یکی از اساتید معظم میفرمودند که: «اینها، این مقداری که در نمایان [ناقص] برای ما جلوی چشممان است، اینها مثل کوه یخی میمانند. [حضرت] امام، [حضرت] آقا، اینها مثل کوه یخی میمانند که اگر چهار متر، پنج مترش نمایان شده از سطح دریا آمده بالا، دهها مترش زیر زمین است، زیر دریاست. آن پایینه. آن پایینه محکم بوده که این بالا اینجور مستقر است و آفتاب ذوبش نمیکند.» کوه یخی را آفتاب ذوب نمیکند، چون آن پایین خیلی عمیق است. کی میخواهد اینها را تهدید بکند؟ آن شینزو آبه که بدنش ساقط شد. با فلاکت [ناقص] نامه را برمیدارد از ترامپ میآورد. آنجا میگذارد بغلش، میگذارد کنارش، میگذارد [ناقص]. رهبر انقلاب میفرماید که: «من اصلاً ترامپ را قابل این نمیبینم که بخواهد اصلاً نامهاش را به من بدهی. ولی به تو یک چیزی میگویم که حواست باشد مثلاً بازی اینها را نخوری.» ابراهیم! این چهعظمتی است. مگر میشود با آمریکا توی دنیا این شکلی حرف زد؟ آمریکایی که صد تا پایگاه نظامی دور و بر تو دارد. از هرجا بخواهد بزند [ناقص]. جرئت نمیکند. این عظمتها، این برداشتن این بار رسالت که جریانساز یک تاریخ را دارد عوض میکند. یک تمدن دیگری دارد شکل میدهد. دنیای دیگری را دارد ایجاد میکند. [ناقص]. به نظر بنده میآید از [غیر طلبه] هم برنمیآید و نداریم. تجربهاش هم نکردیم تا به حال در [فرد] غیر طلبه همچین اتفاقاتی را. در طول تاریخ هرچه بوده مال این قِسم بوده است. این مال آن خلوتها و آن دورههای ساختن با درد همراه با سوختن همراه [است]. اگر کسی آن اهداف بلند را میخواهد، اینها را باید تحمل کند.
حالا ما هدفمان را توی عالم طلبگی چی باید بگذاریم؟ هدف ما باید هدایت باشد. هدایت کی؟ اول از همه خودمان. ما اگر طلبه شدیم، نباید وجه همت عمومی باشد که برویم جامعه را فلان بکنیم. آن کسی که جامعه را یک تکانی داده، کسی نبوده که از اول برای جامعه کار کرده باشد. خودش را بسته، خودش را ساخته، روی خودش متمرکز بوده. هرچه شنیده، خواسته خرج خودش کند. نه اینکه از این کلاس، از آن منبر، از این کتاب، یک چیزی بگذارد کنار، یک روزی یک جایی خرجش بکند. ما دفترچه معمولاً [ناقص]. داریم جمع میکنیم برای روز مبادا که این را کجا خرجش کنم. «دانشگاه بگویمها! این را توییتش کنما! این را فلان [کنما!]» سر کلاس مینشینیم [ناقص]. برویم اینها دلالیه. روی دوش دلال که بار سنگین نمیگذارند. از آنور میفروشد، آورده ندارد. حالا اگر سودی هم بکند وسط که معلوم نیست [ناقص]. دلال اینجا به درد نمیخورد. در روایت «مستکلّ» به علم تعبیر «مستکلّ» به علم کردن. نانخور علم. یک چیزی یاد میگیرند که از قبلش یک چیزی گیرشان [بیاید]. فالوئر جمع میکند [و] مشتری جمع میکند. تور جمع میکند برای منبر، صدا و سیما، تلویزیون. «کتاب بنویسد [ناقص] موضوعات خوبیه. اینها را جمع بکنیم کتابش کنیم پرفروش میشود. اسمی در میکنیم. میشناسند ما را به عنوان کارشناس میآورند.» اینها انگیزههایی نیستش که باهاش [بر اساسش] [ناقص]. بله. حالا نمیگویم جهنم میرود! همان میشود. آن که از سه دسته کردن دیگر [ناقص]. خوب و متوسط و تهش میشود طلبه متوسط. کسی با این حال و هوا وقتی میآید [میشود] متوسط. آن طلبه خوبی که بنده آن ده دقیقه که اول صحبت کردم که آن عزیز گفت: «وقتمان را تلف کردی» به این دلیل بود که این حرفهایی که میخواهم بزنم، خیلی گندهتر از دهن خود من است. صد دقیقه اینها را بگویم که این حرفها را شما بر اساس تجربیات و مطالب بزرگان توی آن زاویه ببینید. توی قواره من اینها نمیگنجد که من میخواهم در مورد طلبه خوب چیزی بگویم بر اساس اینکه مثلاً من یک چیزی [درست] حالیم است و فهمیدم و به آن رسیدم. نه! من همان طلبه بَدهام که ایشالا به عنوان طلبه باشم و امام زمان بفهمد که به من بسپار و انشاءالله که اگر هم به حضرت سپردم، چک محکمی نخوریم. بر اساس آن چیزهایی که به هر حال توی این بیست سال دیدیم. خوبانی را دیدیم، بزرگانی را دیدیم، علمایی را دیدیم. شاید این به درد یککسی بخورد [و] توی این مسیر کمکش بکند.
آن کسی که طلبه خوب است، او هدفش خیلی بلند است. توی این چارچوبهای آنقدر حقیر و کوچک نمیگنجد که دلخوشیاش همین باشد که یک منبری داشته باشد، شلوغیای داشته باشد، یک بنری داشته باشد، اسمش بخورد، فالوئری داشته باشد، کتاب پرفروشی داشته باشد. خیلی برای طلبه، آن طلبهای که قرار است آن رسالتها را [روی] دوش بکشد کم [است]. من آمدهام اینجا هدایت بشوم. اگر هم قرار شد هادی بشوم و هدایت بکنم، بعد از اینکه این هدایت به جان من نشسته باشد. وگرنه «ذات نایافته از هستی بخش، کی تواند که شود هستی فاکتور [بخشنده] و شیء لا یُعطی». وقتی ندارد، چه جور عطا بکند؟ وقتی توجهی در قلب آن نیست، چه جوری میتواند توجهی در دیگران ایجاد [کند]؟ وقتی باور نیست، چه جوری میتواند باور ایجاد [کند]؟ وقتی ترس ایجاد [کند]؟ وقتی انگیزه و همت نیست، چه جوری میتواند موجد انگیزه و همت توی دیگران باشد؟ چه جوری میتواند راه بیندازد؟ امید بدهد؟ صبر بدهد؟ وقتی کسی توی وجود خودش صبری ننشسته [است]، بیتاب است، بیقرار است، کی را میخواهد آرام [کند]؟ یک شانههای محکمی میخواهد این. یک استخوانهای محکمی میخواهد که زیر این استخوانها سایه پهنی برقرار بشود [و] بست پیدا کند. این بدون این استخوانهای محکم این اتفاق نمیافتد. هرچه خنجر بخورد آسیب نبیند. از دوست خنجر بخورد. خنجر از دشمن که نرخ شاهعباسی است. خنجر از دوست خوردن این تحمل میخواهد، این حوصله میخواهد. این کتاب «خون دلی که لعل شد» را بنده بارها و بارها عرض کردم و حقیقتاً این کتاب [ناقص]. نمیدانم حالا شاید بعضیها با این کتاب [ناقص]. بعضیها هم گفتند: «آقا مثلاً کتاب خواندیم، ارتباط نگرفتیم.» حال و هوایی که ما توی آن ایام وقتی این کتاب را میخواندیم، بنده بخش زیادی از این کتاب را با اشک خواندم چون تطبیق داشت با حال من و شرایط من و موقعیتهایی که تویش گرفتار بودم؛ از خیانتها، از لجاجتها، از آزارها، از عدم توفیقها، از نیافتنها، عدم کامیابیها. وقتی آدم توی زندگی، حجم وسیعی از این [چیزها را میبیند]. بعد میبیند: آقا، توی این باران گرفتاریها، یک نهالی زیر دست و زیر چتر علی بن موسی الرضا (ارواحنا فدا) در مشهد مقدس روییده به نام سید علی خامنهای. در آن چهل سال ابتدایی عمرش، از بدو تولد تا انقلاب، میبینی اطلاعات [ناقص]. اطلاعات سنگینی است. کسی که ایام انگشتشماری را، روزهای انگشتشماری را توی خانه بوده، کنار خانواده بوده. صبر و تحمل که همسرش دارد. همهاش توی شکنجه است. همهاش توی تبعید است. با چشم ضعیف یک روزنه از توی زندان باز کردهاند. فقط دارد قرآن میخواند. بعد میبیند الهاماتی بهش میشود، اتفاقاتی میافتد، دریچههایی از معارف دارد به رویش گشوده میشود که اینها [ناقص]. روزی امتهایی است که خدا دارد کنج یک سلول زندان در تاریکی و ظلمات بر قلب یک عبد صالحش در بارانی از شکنجه و فشار میریزد که قرار است امتها و میلیونها نفر را با این معارف هدایت بکند و تاریخی را عوض بکند. اینها خیلی عجیب است. ما ظرفیت خودمان را خیلی دستکم میگیریم. خودمان را ارزان میفروشیم. عالم طلبگی استعدادهای عجیبی را به خودش [دیده] است. حضرت آقا توی یکی از سخنرانیهای بنده موارد طلبگی از آقا [ناقص]. خواند. یک لحظه آدم را دچار یک شوکی میکند. این جمله [ناقص]. ایشان فرمود: «در نگاه دشمن تک تک شما طلبهها، یک امام خمینی بالقوه هستید.» امام خمینی بالقوه بگیرم. علامه طباطبایی بالقوه بگیرم. اینها از آسمان نیامده بودند. عرش نیامده [بودند]. اینها یک جاهای دیگر تربیت نشدند. اینها همین آدمهایی بودند مثل من و تو. با استعدادهایی مثل من و تو، بلکه پایینتر گاهی. ولی همتهای طلایی داشتند. زحمتهای عالی به جان خریدند [تا] کی [به] شدند علامه طباط [بایی؟]. به جان خریدند. جان کندند. به تعبیر آقای حسنزاده: «ما جان کندیم.» در مورد خواهرانمان هم همین است. حالا خواهران، جنس اطلاعاتشان توی زندگی متفاوت است. آنها میتوانند منشأ اثر باشند. حالا او بچهتر [ناقص]. تربیت میکند. بنده واقعاً یک نفر در مورد حضرت آقا تمام [ناقص]. در برابر ایشان میایستم و احساس میکنم و خودشان هم اقرار به این دارند که حضرت آقا محصول این شخص است و آن هم مادر بزرگوار ایشان است که به نظرم حقش هم ادا نشده است. باید کنگرهها در مورد مادر حضرت آقا گرفته بشود، کتابها نوشته بشود، مستندها ساخته بشود، فیلم سینماییها و ساخته بشود. این عظمت این زن! حضرت آقا میفرماید: «من اولین زندانی که رفتم، وقتی آمدم، همه وجودم گوش شده بود ببینم مادرم واکنش به من چیست. اگر مادرم جمله [ناقص]. ملامت میکرد، من برای همیشه مبارزه را میگذاشتم کنار.» چون پدر ایشان خیلی موافق [نبود]. مادرش [مادر ایشان] خونگرم، سرزباندار، اهل حافظ، اهل دعا، اهل قرآن، عالمزاده. توی خانه با بچهها عربی حرف میزده است. اینها را میبرده گوشه حیاط دعای عرفه باهاشان میخوانده. قرآن به اینها یاد میداده. از بچگی اینها را توی این معارف تفت داده است. این مادر که بنده هم کتاب سراغ ندارم در مورد مادر حضرت آقا. جا دارد رویش کار بشود. یک بخشی هم تواضع خود حضرت آقا است و خانواده ایشان که در مورد مادر ایشان کار چندانی نشده است. ایشان میگوید: «من آمدم نشستم ببینم مادرم چی میگوید.» دیدم مادرم به من گفت: «سید علی! من به تو افتخار میکنم.» میگوید: «تمام این نهضت و مبارزات من در پرتو جمله مادرم بود که مشعلی را توی قلب من روشن کرد و همتی را در من ایجاد.» مادر این است. زن این است. قرار نیست حالا اگر یک زنی قرار شد در حوزه این تبلیغ رسالات الهی نقش ایفا بکند، یعنی باید تریبون داشته باشد، کارشناس تلویزیون باشد، جلسات [ناقص]. خودشان حضرت زینب سلام الله علیها تفسیر قرآن داشتند برای جمع محدودی در کوفه. در اندرونی برکات دیده میشود. چقدر برکات دیده میشود. بنده منزل یکی از دوستان بودیم، شب جمعه تهران. اینها حالا شاید صوت منتشر بشود، آن هم گوش بدهند. عرض کنم که چند طبقه بود، پنجطبقه بود. چهار طبقهاش همه فامیل بودند. یعنی پدر خانم بود و دو تا داماد و برادر. بعد خانواده ما از یکی از این خانمها پرسیده بود که: «شما اینجور با هم زندگی میکنید، دچار اختلاف نمیشوید؟ خب کنار هم بودن نزدیک بودن خیلی هم خوب نیست دیگر. سفارش شده که تا جایی که میشود آدم مجاورت نداشته باشد با خویشانش. یکم فاصله باشد. همسایگی خوب نیست. همان دوری و دوستی درست است توی روایت هم.» آن خانم گفته بود که: «چرا ما هم زمینه این اختلافات را داشتیم ولی یک خانمی که حالا بنده نمیدانم کی. یک خانمی که از شاگردان مرحوم آیتالله شجاعی بوده و آدم صاحبنفس و مؤثری است. ما تحت تعالیم و تربیت اخلاقی این خانم هستیم و بودیم و آن تعالیم اخلاقی ایشان باعث شد که ما الان سالها با همدیگر زندگی میکنیم [و] کمترین اصطکاکی با همدیگر نداریم.» این اثرات یک زنی است که این معارف در جانش نشسته است. منتشر هستم. شاگردان علما هستم. مرحوم آیتالله شجاعی خب چند نفری از این شاگردان این شکلی داشت. خانمهایی را جاهای مختلف جمعی از خانمها معمولاً نشستهاند مشغول زیارت مزار ایشاناند در هر مکان. مع [ظرات؟] هستند خانمهایی که این شکلیاند. حالا آن اثرگذاری اجتماعی با آقایان متفاوت است. منبر به آن شکل ندارد، محراب به آن شکل ندارد، خدمات اجتماعی به آن شکل ندارد ولی آن اثرگذاری را دارد. به صورت محدودتر توی همین جلسات خانگی کلی اتفاقات میتواند رقم بخورد. ما چقدر بابت ضعف علمی و اخلاقی برخی از این خانم [ها ناقص] اشکالات و آسیبهای جدی وارد میشود به افکار مردم، به اخلاق مردم، به باور [و] اعتماد مردم. خب ظرفیت فوقالعاده حوزه خواهران اگر این مسئولیت و این جایگاه اجتماعی فهم بشود و یک نفر این بار را روی دوش بکشد با این درک از رسالت بیاید [ناقص].