آیات قرآن بهعنوان بیان کامل همه جزئیات و معارف
• نقش اهلبیت در کشف لایههای عمیق قرآن برای امت
• ضرورت قرآنمحوری در تنظیم نظام آموزشی و درسی حوزه
• اهمیت صرف، نحو و بلاغت برای ورود به معارف قرآنی
• کارکرد علوم لغت و زبانشناسی در تفسیر قرآن کریم
• جایگاه علوم رجال و درایه در اعتبارسنجی روایات
• روششناسی شیخ انصاری بهعنوان الگوی استنباط فقهی
• فلسفه بدیهی پیشینی و فلسفه پسینی مرتبط با قرآن
• نقش تاریخ و منبعشناسی در فهم سنت و روایات
• مسیر طولانی طلبه تا رسیدن به مقام اجتهاد و نظریهپردازی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
آن چیزهایی است که باید برویم و از قرآن یاد بگیریم. حالا دوستانم سؤالاتی میپرسند اینجا که البته خب شاید خیلی هم به بحث مرتبط نباشد، ولی حالا برای اینکه شبههشان برطرف بشود؛ مثلاً عزیزی نوشتهاند: «خیلی چیزها داریم که در قرآن نیست و در روایات هست، چرا میگویید مکمل نیست؟ مثال سادهاش عدد رکعات نماز.» خب آیه قرآن خودش دارد میگوید: «هیچ رطب و یابسی نیست الا فِی کتاب مبین.» آیه قرآن است، چکار کنم؟ یک آیه دیگر میگوید: «تبیان لکل شی» میگوید: «این قرآنی که من فرستادم، همه چیز را بیان هم نیست، "تبیان" صیغه مبالغه یعنی دیگر شدت بیان است، نه یک بیان کوچولو اشارهای، بیان کامل، بیان با همه جزئیات و تفاصیل. اگر بیان جزء اون شد "بیان لکل شی"، وقتی "تبیان" میگوید یعنی با همه شقوق و فروع و جزئیاتش توضیح دادهام.» بعد «لکل شی» پس معلوم میشود که عدد ۱۷ رکعت نماز هم در قرآن هست.
چرا ما نمیبینیم؟ آن یک بحث دیگری است. این که همه چیز در قرآن هست به این معنا نیست که هرکه قرآن را خواند، همه چیزِ قرآن را میفهمد. این دوتاست، اینها با همدیگر دارد خلط میشود. همه چیز در قرآن است، ولی نیست که هرکه هم آمد قرآن را خواند، همیناو را خواند، همه چیز را میفهمد. راه علت مراجعه ما به امام این است که امام همه چیز که قرآن گفته را میفهمد، نه به خاطر این که امام یک چیزهایی میگوید که در قرآن نیامده. امام هرچه میگوید در قرآن آمده. برای همین خودش فرموده: «من هرچه گفتم، ازم بپرسید کدام آیه قرآن است؟» این کلام معصوم است، فرمود: «هرچه گفتم، از من بپرسید که این در کدام آیه قرآن آمده.» همینطور هم بود، یعنی بعضی وقتها سؤال میکردند از حضرت؛ مثلاً به نظرم هست که حضرت فرمودند که: «مؤمن ینظر به نورالله.» طرف پرسید که این کجای قرآن آمده که مؤمن به نور الهی نگاه میکند؟ حضرت فرمود: «ان فی ذالک آیات للمتوسمین.» اینجا آمده، معلوم میشود در این آیه این هم گفته شده. من و تو نمیفهمیم و کار امام این است که چیزی که او از قرآن میفهمد و ما نمیفهمیم را از قرآن به ما حالی کند و باز به خود قرآن ارجاع دهد. باز منبع چیست؟ آقا قرآن! ببین من و تو هم وقتی آیه را میخوانیم و این روایت را در تطبیق آن آیه میخوانیم، میفهمیم. به نظرتان خیلی شاذ صحبت نمیکنیم؟ وقتی امام این را توضیح میدهد، من و شما هم میفهمیم، میگویند: «فِی ذالک لایات للمتوسمین.» میگوید: «آنهایی که وَسَمَهشناس اند، اینها غرق در معارف قرآنی هستند.» آنقدر غریبه که آنقدر تو عمرم نشنیدهایم، اینها میشود "شاذ". اینها همان درد جدی ماست. یعنی برمیگردد به همین که امام زمان هم که میآید، میگویند دین جدید آورده، چون قرآن را میآورد. اینجا بدبختیهای امروز ماست که آنقدر قرآن غریب واقع شده. با آن بحثهای تحلیلی دیشب باید به اینجاها برسیم. یعنی برمیگردد به این که هدف گم شده. سادهتر است، میخوانیم، خرید و دنگ و فنگی ندارد، فقط یکم باید بالا و پایینش بُکنیم. دلیل من "اخص" از مُدَعاست. مُدَعا چیست؟ دلیل چیست؟ بعد این اخص از آن چیست؟
دوستمان مطالبی دارند که حالا به زعم خودشان درست است. ممکن است ذهن بعضی از این دوستان باشد، دوستان طلبه به هر حال این مطالب در ذهنشان باشد و اگر استدلالی داشته باشند، میشنویم و بحث میکنیم. این مطالب بحثهایی نیست که الان خلقالساعه بر زبان ما مثلاً جاری شده باشد. اینها محصول ۲۰ سال مطالعه و تفکر و بررسی و رفت و آمد و کلاس، خون دل خوردن و این داستانهاست. اینها آره، مال یک شب و یک ساعت و اینها نیستش. ۲۰ سال است که ما درگیر این حرفهاییم، ۲۰ سال است داریم اینها را. الانمان هم نیست. ما صوتهایی داریم باحث روش تحصیل علوم حوزوی، روش تحصیل بنده آنجا مفصل روایاتش را خواندهام. یکی از دوستان فاضل ما از اساتید حوزه علمیه تهران، ایشان به من تماس گرفت. همان موقع حالا این سلطه مال سال چند است؟ مال سال فکر میکنم ۹۱، ۹۲ اینهاست. ۱۰ سال پیش و یکی از دوستان زنگ زد و گفت: «آقا متحول شدم.» ایشان خودش استاد حوزه بود، گفت: «این صوتها را کاملش را به من بده.» یک هارد آمد، بنده مشهد بودم، دم حرم، آمد و یک هاردی به ما داد و ما بُردیم، دادیم به ایشان. این اصلاً یک منطق دیگری است که ما باید ادبیات را بر محور قرآن یاد بگیریم، به خاطر قرآن یاد بگیریم و تمام دروسمان را بر مبنای قرآن بچینیم. معارف محکم ما قرآن است. این پشتوانه بقیه معارف است. همه مطالب باید به این ارجاع داده بشود. حالا مفصل، بنده یک مصاحبهای کردهام با این خانه طلاب جوان در این فصلنامه این ماهشان که چاپ میشود، دوستان تایم مطالب شاذ را ببینند که این دوستان فرهیخته حوزه و نخبگان حوزه چقدر استقبال کردند از این مطلبی که در این جلسه گفته شد. حالا فکر میکنم آخر آبان یا آذر اینها چاپ میشود. حالا انشاءالله چاپ شد، چون باید پول بدهند. دوستان ما نمیتوانیم مقاله و آن گفتگو را، آن مصاحبه را منتشر بکنیم. اعلام میکنیم که بروید بخرید، بخوانید. یک مصاحبه دو ساعته بوده و آنجا در مورد جایگاه قرآن و تحولی که فقاهت به واسطه قرآن پیدا میکند (توضیحاتی عرض کردیم) و نمونههایی هم گفتیم که حتی در ثمرات فقهیاش اثرش چیست.
یک نمونه که حالا بنده در آن جلسه گفتم، این بود که مثلاً در مورد تعریف مؤمن که از مباحث است. حالا اسمش همین چیز است دیگر، خانه طلاب جوان چه نام دارد؟ نشریه خانه طلاب جوان را بزنید، اسمش را نمیدانم چیست، خط یا عهد، یکی از اینهاست. یک نشریه بزرگ دارند، مفصل در آنجا چاپ میکنند، ۱۰۰ صفحه اینها هستش. بله، مثلاً یک نمونهاش این است؛ آقا تعریف مؤمن چیست؟ به چه کسی میگویند مؤمن؟ ما این همه در مباحث فقهی چالش داریم، زمانی که مؤمن کیست؟ خب شما میبینید رهبر معظم انقلاب در درس خارجشان که همینجا چند روز پیش بحث کردیم، یک بحثی را ارائه میدهند بر اساس آیات قرآن که یک تعریف دیگری از مؤمن دارد ارائه میشود که با روایات ما تفاوت دارد. روایات فضایش به این سمت است که مؤمن آن شیعه دوازدهامامی باشد، گناه نکند، اینطور باشد، آنطور. که در معنای خودش هم درست است، در جایگاه خودش درست است، یک مرتبهای از ایمان است این، ولی آیات قرآن نه. مؤمن را کسی میداند که به صورت کلی پیغمبر اکرم را پذیرفته، در برابر سایر ادیان و نِحَل و مکاتب. آن کسی که یهودی نیست، مسیحی نیست و پیغمبر ما را در برابر آن مرام یهود و نصارا و سایر مرامهای دیگر پذیرفته، این مکتب را حق دانسته، این جریان را حق دانسته و اقرار کرده به این. این در نگاه قرآن مؤمن است و چندین آیه میآورد ایشان در همین زمینه. خب معلوم میشود که ما اگر قرآن را بیاوریم، فقهمان هم عوض میشود. شواهد بسیاری دارد. چه تحلیل قرآنی مباحث فقهی ما عوض میشود. بماند که ما اصلاً اگر دنبال ایمانیم، دنبال تحول اخلاقی هستیم، خب تحول اخلاقی همین معارف قرآن، داستانهای قرآن، همین دستورات قرآن است. ما خیلی از اینها را گفتیم: «آقا اینها حکم ارشادی است، «قولو قولاً سدیدا.» در رسالهای در مورد قول سدید بنده ندیدهام بحث کرده باشم. قول سدید حکمش چیست؟ «قولوا للناس حسنا.» هیچ فتوایی بنده یادم نمیآید در رساله دیده باشم در مورد «قولوا للناس حسنا.» این چیست؟ حکم ارشادی است؟ مثلاً مستحب است؟ واجب است؟ کجا مستحب است؟ کجا واجب است؟ این اصلاً چی دارد میگوید؟ این «قولوا للناس حسنا» چه جور میشود ما یک فقهی بگوییم، بعد بخواهیم آداب اجتماعی یاد بدهیم، سبک زندگی بگوییم، اصولی تعیین بکنیم برای زندگی مردم، بعد این «قولوا للناس حسنا» در آن پررنگ نیست. این خودش یک ضابطه بسیار مفصلی است، قول «قولوا للناس حسنا» بعد کلی توضیحات دارد: «قولوا للناس حسنا»، حُسن فعلی، حُسن فاعلی، کلامی، حُسن مقولی، حُسن متکلم، حُسن بیرون از کلام، حُسنی که عارض بر کلام بشود، آراستگی کلام که میشود هنر. «قولوا للناس حسنا» یعنی حرف هنرمندانه بزن، هم حرف خوب بزن، هم خوب حرف بزن، هم حرف هنرمندانه بزن. هم حُسن فعلی داشته باش و هم حُسن فاعلی داشته باش که حُسن فاعلی میشود: «من أحسن قولاً ممّن دعا إلی الله.» که دعوت الی الله باشد، معارف قرآن است و غریبه؛ خب ما باید ادبیاتی بخوانیم که باهاش بتوانیم قرآن یاد بگیریم، نه ادبیاتی بخوانیم که باهاش بریم اشعار جاهلیت یاد بگیریم. منطق اصولمان هم همین است. منطقی بخوانیم که باهاش اصول یاد بگیریم، اصولی بخوانیم که باهاش قرآن یاد بگیریم. برای این که اصول فقه به ما کمک میکند در عملیات استنباط و در عملیات استنباط ما باید بر اساس منابع استنباط عملیات استنباط را انجام بدهیم و این منابع استنباط یا عقل است یا نقل. دایره استنباط عقلی هم یک انضباطی دارد. یک سری بحثهای بدیهی عقلی اینهاست که خب باید با فلسفه و اینها کار کرد. یک دایرهای هم عقل میگوید من از اینها سر در نمیآورم، این را ارجاع میدهد به نقل. نقل هم که قیمش چیست؟ قرآن است. پس آخرش هم عقل میگوید باید بیاییم در محضر قرآن، هم نقل میگوید باید بیاییم در محضر قرآن. اصولی باید برای ما تعیین بشود که باهاش بیاییم که بیشتر کارکرد علم اصول هم اتفاقاً در کشف نقل، مباحث الفاظش مربوط به نقل، تعادل و تراجیحاش مال نقل، بسیاری از مباحثی که بحث مفاهیمش، بحث مشتقش، خیلی از این بحثهای الفاظ. غیر مستغلات اقلیش، عموم و خصوصش، اطلاقش و همینطور بحثهای مفصلی که دارد اینها همه به چی برمیگردد؟ اینها برمیگردد به قرآن. اولین چیزی که ما در استنباط باید بهش مراجعه کنیم، قرآن است. بله، بعضی آقایان میگویند که قرآن مجمل است. قرآن مجمل نیست، ما مجملش کردیم. قرآن خودش دارد خودش را بیان میکند، قرآن دارد خودش خودش را تفسیر میکند. اینجای بحثهایی است که خب خیلی جدی است و بنده هم مفصل چون بهش پرداختهام، جاهای دیگری اشاراتی به اینها کردهایم، ساعتهای مفصلی بحث کردهایم. یک دوره بحثهای کتاب روشنایی را داشتیم، کتاب قرآن در اسلام علامه را یک مقدارش را خواندیم که حالا انشاءالله آن را هم تمامش خواهیم کرد. یک دوره دیگری داشتیم؛ چی بود آن بحثهای حیدری، کمال حیدری، اسلام، محوریت قرآن بود، یک همچین اسمی. یک سری جلسات هم آنجا بود. مفصل تا یک حدی حالا پرداختهایم و جلسات دیگری هم به این مباحث پرداخته شد که ما باید به قرآن برگردیم و قرآن باید برای ما اصل باشد. خب نه، ایشان را ما قبول نداریم. در نقد ایشان خدمت شما عرض کنم که پس آقا جان متن درسی ما قرآن و علوم ما اعتبار و حیثیتش در هدفگذاری برای فهم قرآن. خب پس دروس ما چی، باید بخوانیم؟ در طلبه گفتیم و چطور باید بخوانیم و چقدر باید بخوانیم؟ همه اینها به هدف ما برمیگردد. به هدف هر علمی در جایگاهش با قرآن تعیین میشود. ادبیات چی باید بخوانیم؟ چیزی که باهاش قرآن بفهمیم. چقدر باید بخوانیم؟ آنقدر که باهاش قرآن بفهمیم. چطور باید بخوانیم؟ آنطوری که باهاش قرآن بفهمیم. جواب مبهمی است؟ خیلی جواب شفافی است. آن کسی که کار کرده، در ادبیات میفهمد این جواب چقدر کاربرد دارد.
قرآن ندارد. خیلی از این بحثهای ادبی خاصیت در قرآن ندارد. خیلی از بحثهای قرآنی داریم که در ادبیات نیست، سام، خیلی مباحث را داریم که شما در قرآن و در تفاسیر میبینید که یک اشکال و ابهامی در ذهنها ایجاد کرده، بسیاری از کتابهای ادبیاتی آنقدر بحث جامع در مورد این نداشت. بعدش هم شما اول در ادبیات که اجتهاد لازم نیست، که اختلاف مبانی و اختلاف اقوال لازم نیست یاد بگیریم. سه سال در حوزه حالا اینها را بنده آن ۱۰ دقیقه اول جلسه قبل را اینجا هی باید به آن یادآوری کنم، من چیزی نیستم، چیزی بلد نیستم و طرح این حرف آدم را نابود میکند. من آن ده دقیقه را باید بگویم که یک ربعی که این را گوش کنید، برگردم ۱۰ دقیقه اول جلسه دیروز را گوش بدهید که بدانید که ما دنبال دکون و دستگاه و دفتر و دستکی نیستیم انشاءالله و به هر حال چیزهایی است که اینها بسیاری از مطالب که عرض میکنم، دغدغههای اساتیدمان است و مطالبی که از اساتید شنیدهام. خب شما ادبیات را الان میرویم در حوزه، سه سال ادبیات میخوانیم، لااقل بعضی، بعد تا حد اجتهاد. بعد شما تا مغنی و تسلط کامل به ادبیات پیش بروید، تازه آن هم تسلطش فقط روی نحو است، از عجایب است؛ یعنی ما اجتهادمان فقط روی نحو است، اجتهاد در صرف نداریم انشاءالله، در بلاغت هم نداریم. لغت هم که اصلاً نمیخوانیم، اصلاً نمیخوانیم، یعنی خود لغت یک اصولی دارد، از کتاب اصول لغت بعضیها نوشتند، اصلاً اصول لغت هم کسی بلد نیست. بعد بماند عروض و قافیه و اوزان و اینها که بالاخره اینها هم دخالت دارد و اتفاقاً قرآنی است. ما بحثی داریم به نام موسیقی قرآن و این بحث اوزان و قافیه، عروض، این بحثها، اینها در موسیقی قرآن دخالت دارد و موسیقی قرآن در فهم قرآن دخالت دارد. بحث مهمی است اینها، اصلاً نیست. چرا؟ برای این که اصلاً مبنا بر این نبود که ما قرآن بفهمیم، اشعار عربی بفهمیم.
شما «صوتی» میخوانید، سال دوم، یک قاعده عربی میگوید، هی نقضش میکند با چی نقضش میکند؟ بوشعر جاهلی! برای ضرورت! میگوید: «این اینجوری باید باشد ها!» مثلاً نون تاکید ثقیله علامت چیست؟ علامت فعل. خب پس چرا ما در فلان شعر دیدیم که سر اسم هم آمده؟ ضرورتش است! خب به من چه که سر اسم هم آمده؟ به من چه که در شعر آمده؟ مگر من آمدهام ادبیات جاهلی یاد بگیرم، قرآن یاد بگیرم! در قرآن هم داریم نون تاکید ثقیله سر اسم؟ بیخود میگویی! به من چه که داری این را میگویی؟ هرجا گفته، من باید یاد بگیرم؟ اینجا من آمدهام طلبه شدهام، قرآن یاد بگیرم. به من چه که در اشعار عربی کسی به خاطر ضرورت شعری نون تاکید ثقیله را آورده سر اسم فاعل؟ به درک که آورده! یک سال عمر من را تلف بشود که اینها را یاد بگیرم؟ به درد کجای زندگی من میخورد؟ عرض میکنم عوض میشود، ادبیات! هدف باید مد نظر ما باشد. برای چی داریم نحو میخوانیم؟ برای چی داریم صرف میکنیم؟ شما باید نحوی بخوانی که باهاش بتوانی ترکیب بکنی قرآن را، تجزیه بکنی قرآن را. بلاغتی بخوانی که باهاش بتوانی کشف بکنی اسرار و رموز بلاغی قرآن. آمد اصل باشد.
بعد جالب است، مثلاً معانی و بیان و بدیع را میگویند: «معانی خیلی مهم است چون خیلی علمی است، بدیع به درد نمیخورد.» خودم شنیدهام با گوشهای خودم از استاد بلاغت شنیدهام، بله! بدیعش که مهمتر از معانیش است. معانی اتفاقاً بحثهای انتزاعی و عقلی است، خیلی ثمرات علمی و عینی ندارد. الفاظش زیاد است، بله! خیلی فیگور علمای خوب در آن دارد؛ استعاره، تخیل، استعاره کلمه. میخواهم بگویم، ما خودمان را درگیر اصطلاحات نکنیم. هی واژه را واژه، اصطلاح را اصطلاح، کلمه یاد بگیریم کیف بکنیم از این شهوت علمیمان. دارد ارضا میشود، ای واژگان جدید یاد میگیریم! اینها سجاد. بعد شما اگر خواستی قرآن یاد بگیری، یکی از علومی که ضروری است، علم زبانشناسی است. زبانشناسی، زبانشناسی خودش علم است. ایزوتسو دانشمند ژاپنی، ایشان ابداعاتی دارد در زمینه زبانشناسی. بعد آن ابداعات زبانشناسی او در حوزه تفسیر بسیار کاربردی است. ما با دوستان سوره مبارکه مطففین را مباحثه میکردیم دو سال پیش. یکی از این قواعد زبانشناسی را آوردیم که رابطه کلمات با همدیگر رابطه اشتدادی یا تقابلی یا مکملی، بعد روی هر آیهای وقتی این را تطبیق میدادیم، کلی معانی جدید برامان حاصل میشد، کلی نکته حاصل میشد. رابطه اشتدادی با آن کلمه، این، در رابطه تقابلی با فلان کلمه. خود این تقابلاتی که در قرآن گفته، چقدر معانی درست میکند! یک آیه بود که اصلاً همهمان انگشت حیرت به دهان گرفته بودیم که میفرمود: «اگر حسنهای به شما رسید»، چی بود آن آیه؟ «فَأَرَادَةً عَلَیهَا» از اول آیه بخوانیم: «فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن یُرِیدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ.» این آیه را ما در مقایسه وقتی رساندیم، دیوانه شده بودیم از همین نظام تقابلی این کلمات با همدیگر. وقتی خیر را میخواهد بگوید، میگوید: «یردک بخیر»، وقتی خدا اراده کند تو را به خیری. ولی شر را وقتی میخواهد بگوید، میگوید: «وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ.» اگر خدا تو را تماس داد به یک ضرری. یعنی خدا هیچ وقت ضرر را برای کسی اراده نمیکند. اگر کسی به ضرر رسید، خدا او را مماس کرده با ضرر، ولی اگر به خیر رسید، خدا اراده کرده و برایش خیر. این از همان رابطه تقابلی این دو تا کلمه با همدیگر است. بعد خیر را در برابر شر آورده. بعد در مورد خیر در برابر شر نیاورده، خیر را در برابر ضرر آورده. خیر در برابر ضرر آمده. بعد اینجا میگوید: «فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ.» در مورد برداشتن ضرر تعبیر کشف را به کار میبرد. در مورد برداشتن خیر تعبیر رد را به کار میبرد. بعد دوباره اینجا میگوید: «فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ.» بعد آن طرف میفرماید: «فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ.» این معارف قرآن است، اینها غریب است، اینها در آن کلی نکته اعتقادی نهفته است، شبهات و سؤالات اعتقادی شما را پاسخ میدهد.
خب خوانده بشود قرآن متن ما باشد، پس ما باید در عالم طلبگی کتاب درسیمان قرآن باشد. بقیه را هم بر محور قرآن و اتفاقاً یک سری درسهایی هست که در حوزه خوانده نمیشود، ما به دلیل قرآن باید بخوانیم. مثل علم زبانشناسی، مثل علم لغت که اینها در فهم قرآن دخالت دارد و موضوعیت. خود بحث علم لغت بحث بسیار مفصلی است، دریا است و کار بسیار سختی است و نمیشود کسی بدون لغت بخواهد در استنباط قرآن وارد بشود. این علم است، شما باید یاد بگیری و در این صاحبنظر بشوی وگرنه مقلدی، بقیه چی گفتند؟ تقلید اینجا معنا ندارد. خب این پس یک نکته اساسی که دروس را باید بر محور قرآن بخوانیم. بعد هر درسی هم خودش یک هدفی دارد، هدف آن درس هم باید با هدف قرآنی ما اتصال پیدا کند. مطلوب ما از آن درس این بشود که ثمراتش در آن آثار قرآنی برای ما نمودار.
خب البته ما یک سری مطالب و مسائل را داریم که اینها جنبههای پیشینی نسبت به قرآن دارد؛ مثلاً علم معرفتشناسی، اساساً چه شکلی میشود تشخیص داد که یک چیزی درست است، یک چیز غلط است؟ ما آن چیزی را که حس میکنیم، آیا درست است؟ آن چیزی را که ادراک میکنیم، آن چیزی را که استدلال میآوریم، اثر کدام استدلال درست است؟ به چه دلیل درست است؟ این میشود معرفتشناسی. آن ور میشود منطق. یک ابعاد دیگری از بحث میشود فلسفه، اساساً تحلیل خود وجود، تحلیل ماهیت احکام وجود، اقسام وجود، اینها بحثهای فلسفی ماست. جنبههای پیشینی دارد نسبت به قرآن و قرآن هیچ وقت معارفش در تعارض با احکام ثابت بدیهی عقلی نیست. لذا برای ورود به معارف قرآن ما باید این پایه را داشته باشیم که تخطی نکنیم از احکام بدیهی عقلی. علامه طباطبایی بهشدت به این مسئله اصرار دارد. هیچ آیه از آیات قرآن در مقام تناقض با احکام بدیهی عقلی نیست. در تناقض با احکام بدیهی تاریخی نیست. در تناقض با احکام بدیهی علمی نیز نیست، به شرط این که بدیهی باشد. قرآن هیچ کدام از گزارشهای بدیهی سایر علوم را نقض نمیکند. اگر زمینشناسی به نحو بدیهی به یک مطلبی رسیده، اگر علم ژنتیک به نحو بدیهی، نه فرضیه و گمان و تخمین، اگر یک گزارهای در زمینشناسی، در ژنتیک، در فیزیک، در شیمی، گزاره علمی قطعی بدیهی ماست، قطعاً قرآن نباید سر ناسازگاری با آن داشته باشد. به همین جهت ما برای این گزارههای علمی هم ارزش قائلیم، به بعضی از آنها نگاه پیشینی داریم مثل استدلال عقلی، برهان که فطرت مطابق با برهان که ما اینها را یک بخشهایی چرا باید فلسفه بخوانیم، توضیح دادیم. یک بخشیش هم در مباحث «چرا باید منطق بخوانید» بالا آمده یا نیامده درسش.
عرض کنم که اینها احکام فطرت است و قرآن در مقام پاسخگویی به فطرت است، نه در مقام تناقض فطرت. امام علم زبانشناسی، نه زمان زبانشناسی، اینها بنده جایی سراغ ندارم، نه در مورد علم لغتش، دوره خاصی را سراغ دارم، نه در مورد علم زبانشناسی، درس و دوره و کتابی سراغ دارم. دیگر باید استادش را پیدا کرد، از او درخواست کرد که بیاید اینها را درس بدهد. معرفتشناسی هم خب البته هستند اساتیدی که تدریس کردهاند و دورههایشان هست و خوب فلسفه و بحثهای شکلی هم که سر جای خودش. البته بحثهای فلسفی دو حیثیت دارد. یک بحثهایی از فلسفه بحثهای جنبههای پیشینی دارد نسبت به معارف قرآن. خوب دقت بکنند دوستان به این مطلبی که عرض میکنم، خوب دقت کنید. یک سری از مباحث فلسفی جنبههای پیشینی دارد، آمده بالا آوردهاش. چرا باید منطق خواند؟ یک سری مباحث فلسفی جنبههای پیشینی دارد نسبت به معارف قرآن. یک سری بحثهای فلسفی جنبه پسینی دارد نسبت به معارف قرآن. مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت میفرماید: «تا کسی در علم کلام و معارف دین خوب کار نکرده و خوب نفهمیده قرآن چی میگوید و دین چی میگوید، وارد فلسفه نشود وگرنه هر بلایی سرش آمد، گردن خودش است.» خب این یعنی چی؟ یعنی تا ما قرآن نخواندهایم سراغ فلسفه نرویم. تا معارف قرآن را نمیدانیم، ضوابط و مُحَکَمات قرآن را نمیدانیم، سراغ فلسفه نرویم. کدام فلسفه؟ فلسفه را باید دو بخشش کرد. یک بخشی از فلسفه همین بحثهای بدیهیات و بیانات است. یک سری مباحث فلسفی دیگر جنبههای بدیهیات و بیانات ندارد، معرکه آراست، معرکه اختلافات، خصوصاً هرچقدر که وارد همین تحلیل مسائلی میشود که ربطی دارد به علم کلام. مثل چی؟ مثل عالم معاد. خب ما در بحثهای فلسفی کلی داد و دعوا داریم بین علمای شیعه خودمان، بین فلاسفه شیعه خودمان که اصلاً در مورد معاد، اصلاً معاد جسمانی، کیفیت معاد جسمانی، کیفیت حشر، کلی اختلاف داریم. در مورد نفس کلی بحث است. خب اینها را باید چکار کرد؟ اینها بحثهایی نیستش که شما قبل از قرآن بروید سراغش. اینها را بعد قرآن باید بروید سراغش. اول باید ببینی قرآن چی میگوید، بعد در این بحثهای فلسفی. پس فلسفه را باید دو بخشش کرد. یک بخشی از فلسفه که حالا بیشتر هم به منطق اینجا مربوط است. منطق که بحث استدلال، صغرا و کبرا و برهان و مغالطه که در منطق هم مغالطه خیلی مهم است. برهان و مغالطه اصل منطق است، اینها را باید جدی یاد گرفت در دروس طلبگی. از آن طرف هم باید چکار کرد؟ آقا فلسفهای که جنبههای هستیشناسی را برای شما به بدیهیاتش را نه، مثلاً بحثهایی مثل وحدت وجود و اینها. وحدت وجود یک بخشهایش بعد از معارف قرآن باید رفت سمتش، نه قبل معارف قرآن. آن ابتدائیات مباحث فلسفی، آن قدرت تحلیل کردن، قدرت استدلال آوردن، روش فلسفیدن که ما این را بارها تاکید کردهایم. آن چیزی که از فلسفه مطلوب ماست، روش فلسفیدن است. فلسفه یاد بگیریم. اینها را باید قبل از ورود به قرآن یاد گرفت. پس لغت، صرف، منطق، علم اصول فقه، علم زبانشناسی و فلسفه و معرفتشناسی. اینها مباحثی است که ما قبل از ورود به قرآن نیازش داریم.
دیشب البته بنده عرض کردم اولین چیزی که ما در عالم طلبگی نیاز داریم این است که احکام فقهیمان را یاد بگیریم. آن یک بحث دیگری است از حیث بندگیام که البته آن هم در واقع به قرآن برمیگردد، آن هم خروجی قرآن است. یعنی ما به عنوان یک مقلد در مرحله اول باید ببینیم وظایف شرعیمان چیست و همه این چیزهایی هم که در آن آمده، همش خروجی قرآن و عترت و قرآن و سنت است دیگر. مجموعه احکام شرعی را آنقدرش که ماها دیگر در زندگی، لوازم زندگیمان را همه نیاز داریم و باید بهش التزام داشته باشیم، اینها را در رسالهها گفتهام. پس آن اولین چیزی که باید در عالم طلبگی یاد بگیریم، رسالات است. رساله را باید بلد بود. در وهله بعدی که میخواهیم به قرآن رو بیاوریم و وارد دریای قرآن بشویم، باید این علوم را یاد بگیریم در حدی که ما را به این معارف برساند، به قرآن برساند. پس صرف و نحو و بلاغت و اینها آنقدر که ما را به قرآن میرساند، نه آن چیزهای حالا مفصل و مطول و اینها. آن هم البته در لایههای جلوتر نیاز میشود، الان نه. شما وقتی وارد شدید، بعدها در علم بلاغت ممکن است به این نتیجه برسید که آقا مثلاً مبانی مختلفی هست و اینها دخالت دارد در نحوه استنباط شما. صرف و نحو و بلاغت، لغت، منطق، اصول، زبانشناسی، معرفتشناسی، فلسفه هم آن بخش وجودشناسی و کلیاتش باید کار بشود.
خدمت شما عرض کنم که این میشود آقا قرآن، در کنارش اصول استنباط نسبت به قرآن و حالا جایگاه روایات در ارتباط با قرآن. خب ما برای همان نکتهای که عرض کردم، قدرت فهم همه مسائل را از قرآن نداریم. البته باید برای حل همه مسائل به قرآن مراجعه کنیم، ولی قدرت فهم همه مسائل از قرآن را نداریم. اینجاست که خدای متعال یک دری از رحمت به روی ما گشوده مخصوص شیعیان به نام اهلبیت. «فَسِلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ»، اهلبیت را مبین حقایق قرآنی و مفسر حقایق قرآنی برای ما قرار داده. از اینجا وارد روایات میشویم و حالا باید یاد بگیریم با روایات چهکار بکنیم. این میشود وهله دوم کارمان. در وهله اول ما بودیم و قرآن، قرآن برساند. در وهله دوم حالا چطوری باید بخوانیم که ما را به روایت برساند؟ آن صرف و نحو، خیلی از چیزهایی که تا الان گفتیم اینجا دیگر به نظر میرسد اضافهتر نمیخواهد. یعنی با صرف و نحو و لغت و زبانشناسی و بلاغت و اینهایی که تا الان خواندیم برای قرآن، با همین روایت هم میفهمیم. مگر این که حالا یک مقدار بیشتر ممکن است مثلاً در نحو و اینها، صرف و نحو و اینها یک مقدار بیشتر لازم باشد، خیلی هم تفاوت چندانی ندارد برای فهم روایات.
خب اینجا اصول فقه را یک مقدار عمیقتر واردش میشویم و علوم دیگری وارد میشود. علم رجال را باید جدی بگیریم، علم درایه را باید جدی بگیریم و خدمت شما عرض کنم که خود روش استنباط روایات و ادله. مباحث تاریخی این هم در آن پیوست مطالب قرآنی بود که عرض کردم. علامه طباطبایی فرمود که ما در آیات قرآن هیچ مطلبی نداریم که نقیض بدیهیات تاریخ باشد. از این جهت ما باید به بدیهیات تاریخی اشراف داشته باشیم و به همین دلیل باید تاریخ بخوانیم، ولی بیشتر تاریخ در این مرحله به کار ما میآید. در وهله دوم که در مراجعه ما به سنت و مراجعه ما به عترت کاربرد دارد که حالا اینجا سیره اهلبیت خیلی برای ما مهم است و متأسفانه در حوزه غریب است. سیره پیغمبر اکرم، سیره امیرالمؤمنین، سیره چهارده معصوم، سیره فردیشان، سیره عبادیشان، سیره سیاسیشان. منبعشناسی برای ما خیلی مهم است. یکی از علوم که باید کار بکنیم، حالا جدا از تاریخ، خود منبعشناسی مهم است. ما باید در منبعشناسی یاد بگیریم به کدام منابع از روایات، کدامش متقن است، کدامش متقن نیست. برای بحثهای فقهی به کدام منابع روایی مراجعه کنیم. برای بحثهای اخلاقی به کدام منابع روایی مراجعه کنیم. برای بحثهای اعتقادی به کدام منابع روایی مراجعه کنیم و خود استنباط که میشود علم فقه، خود علم فقه که حالا علم فقه را اینجا در واقع در مرحله اول به صورت نیمهاستدلالی مطرح میشود. حالا من در آن دانشگاه مرتبط به قرآن، تجوید را هم دیگر نگفتم. آن علوم مربوط به قرائت قرآن را هم آنجا لحاظ بکنید، خودتان اضافه بکنید و تجوید هم یکی از این علوم است که آنجا کاربرد به ذیل آن معارف قرآن در دستهبندی گفتم دیگر. بحثهای اخلاق، بحثهای مثلاً به قول معروف عرفانی، بحثهای اجتماعی، سیاسی. اینها همه ذیل آن معارف قرآنی جایگاه پیدا میکند که ما در آموزش، در فرا گرفتن قرآن اینها به صورت دستهبندی بهمان در واقع تعلیم داده میشود. یعنی دیگر اینها یک امر جداگانه و علیحدهای نیست.
خب میرسیم به روایات که این در دامنه قرآن معنا پیدا میکند، به خاطر این که خیلی از معارف قرآنی که در دسترس ما نیست، یعنی ما قدرت فهمش را نداریم، از جانب قرآن به ما رسیده است. مشکل در این است که ما بلد نیستیم او را کشفش بکنیم و برداشت بکنیم. ما قدرتش را نداریم، معصوم این قدرت را دارد و برداشت کرده. لذا روایات برای ما ارزش پیدا میکند. ما یک مرحله جدی برای فهم روایاتمان، بحث علم رجال و مبانی رجالی که اینجا هست، کدام روایت را میشود بهش اعتنا کرد، کدام روایت را نمیشود اعتنا کرد. بحثهای مربوط به خود حدیثشناسی، بحثهای تاریخی که اینجا باز دخالت پیدا میکند با مباحث حدیثی ما و بحثهای استنباطی ما، مواجهه با روایاتمان که چه شکلی ما روایات را استنباط بکنیم. این مدل استنباط از روایات یک مدل جامع و کارآمدی را حوزه در طی این چند صد سال داشته که حقیقتاً پاسخگو بوده و روش جامعی است در برخورد با روایات. همین روشی است که در فقه ما میبینیم و طی صدها سال اجرا شده و هی دائماً پیشرفت کرده و کارآمد شده که حالا مثلاً ازش تعبیر میشود به فقه جواهری. این در واقع همان فقه جواهری ماست که باید با مدل و متد فقه جواهری برویم سراغ روایات. یک شیوه استنباطی است که این را باید یاد بگیریم، این را هم باید گام به گام یاد بگیریم. در مرحله اول سبکسازی شده این استنباط، حالا مثلاً این کتاب دروس تمهیدیه آقای ایروانی این را مثلاً میخوانند که ما بخش عمدهای از این کتاب را تدریس کردهایم یا مثلاً ممکن است کتابهای قدیمیتر بخوانند مثل کتاب لمعه که بخش زیادی از آن کتاب را هم تدریس کردهایم. اینها یا ممکن است کتابهای دیگری بخوانند، کتابهایی از این جنس و در این سطح، کتابهایی هست. حالا زیاد این بحث را بخواهم واردش بشوم مفصل که چه کتابهایی در این سطح هستش و میشود به اینها مراجعه کرد. مثلاً کتاب مفاتیح مرحوم فیض، آقای بهجت به این کتاب نظر داشتند، توجه داشتند. کتاب خوبی هم از قدما ما کتابهایی داریم، هم از جدیدیها کتابهایی داریم که یک لایه ابتدایی برای استنباط فقهی ناظر به مسائل فقهی ما و مراجعه به روایات که روش خوبی است. باید این را یاد بگیریم، آرام آرام. البته در کنارش عرض کردم آن مباحث رجال و درایه و اینها هم که سر جای خودش. در یک لایه وقتی شکل گرفت، بعد در یک لایه عمیقتر که اصطلاحاً میشود درس خارجهای علما. در یک لایه وقتی شکل گرفت، بعد در یک لایه عمیقتر که اصطلاحاً میشود درس خارجهای علما. حالا مثلاً ما یکی از بزرگانی که باید به صورت جدی روش فقهی او را و روش استنباط را بهش اعتنا بکنیم و مطالعه بکنیم و یاد بگیریم، مرحوم مرحوم شیخ انصاری است. باید مرحوم شیخ انصاری را به صورت جدی روش او و مکتب او را بشناسیم. اینجا البته گاهی خلط میشود شناخت و تسلط نسبت به روش مرحوم شیخ انصاری لزوماً به این معنا نیست که ما هر چه کتاب از شیخ انصاری برداریم، بنشینیم خط به خط بخوانیم. چهار سال مکاسبش را بخوانیم، نمیدانم، دو سه سال وسائلش را بخوانیم. البته کتاب مکاسب را باید خواند، کتاب رسائل را باید خواند. کتابهای دیگر شیخ انصاری را، کتاب طهارت ایشان هست، کتاب خلل صلاتش هست، بیک همان مکاسب خمسش هست، بله، آثار دیگر شیخ انصاری هست، اجاره هم فکر میکنم داشت شیخ انصاری. کتابهای فقهی ایشان هست، کتابهای اصولی ایشان هست، شیخ انصاری را به صورت جدی مطالعه کنید. ولی آنچه که مهمتر است و در حوزهام کمی غریب است، روششناسی روش این بزرگان است. باید یاد گرفت روش استنباطیشان، مدل استنباطیشان. اشکالی ندارد ما یکی دو تا این کتابها را هم بخوانیم، خیلی هم خوب است، به شرط این که با آن رویکرد بخوانیم که روش کار اینها را یاد بگیریم. اگر لمعه میخوانید، روششناسی لمعه باشد. درس بقیه اساتید، حالا چه فقه چه اصول میخوانید. اگر مثلاً مرحوم محقق اصفهانی را میخوانید، روششناسی ایشان در اصول باشد. بهمن نائینی، روششناسی در اصول باشد. آغازیهای عراقی، روششناسیاش در اصول باشد. مکتب یا خود شهید صدر، مکتبشناسی این بزرگواران باشد. آنقدر هم عمر ما کفاف نمیدهد که تمام کتابهای این آقایان را تک به تک خط به خط بخوانیم. همه را یک کلیتی، حالا آن هم به حسب نیاز. یک کسی استعداد اجتهاد در تمام فروع را دارد. جایگاهش هم دارد، موقعیتش و امکاناتش را از هر جهت دارد که این هم اتفاقاً بعد از سالها طلبگی است، مال اول پایههای شش و هفت و اینها نیست. آن مینشیند با فراغ بالی، با یک فراغت و سعهای این کار را انجام میدهد. یک وقتی ما میخواهیم یک ابتدائیاتی از استنباط برایمان حاصل بشود. اینجا بیشتر باید رویکردمان رویکرد مکتبشناسی این بزرگواران باشد که خصوصاً مرحوم شیخ انصاری و به صورت جدی در مکتبشناسی ایشان کار بشود و خود صاحب جواهر که البته شیخ انصاری جامع نسبت به همه اینها است. اگر ما روش ایشان را یاد بگیریم، نسبت به ماقبل ایشان تقریباً میشود گفت که تسلط پیدا میکنیم و دیگر حالا در بحثهای فقهی معمولاً افرادی که پای ثابت درس خارجها هستند، مطالبشان و آرایشان مرحوم شیخ انصاری، مرحوم آقای خویی، مرحوم آقای حکیم، اینها را معمولاً به صورت جدی در درس خارجها به نظرات و آرایشان پرداخته میشود. چون در بحث و خود مرحوم صاحب جواهر، چون اینها در عمده مباحث فقهی نظریهپردازی کردهاند و کتابهای استدلالی و استنباطی دارند و به هر حال شخصیتهای جامعی به حساب میآیند. در درسهای خارج اینها به صورت جدی بهشان پرداخته میشود و جا هم دارد ما به اینها به صورت جدی بپردازیم. یعنی از مرحوم آقای خویی، مرحوم آقای حکیم و مرحوم شیخ انصاری باید اینها، از اینها کتابهایی خوانده بشود و روش کار اینها و مکتب اینها در اساتیدی الان شروع به این کارها کردهاند و دورههایی را دارند یاد و در کنار این آن بحثهای فلسفی دیگری که گفتیم. مال بعد از قرآن، سنت. بعد از اینکه کسی کلیات معارف قرآن و سنت را در بحثهای اعتقادی دستش آمد، نه اینکه مجرد ضوابط کلی دستش آمد، محکمات دستش آمد. اینجا وقت آن فلسفه مرحله دوم، آن بحثهای فلسفی را به صورت جدیتر بخواند با روشها و مکاتب فلسفی آشنا بشود و بداند اشراقیها چی میگویند، مشائیها چی میگویند و خصوصاً صدراییها چی میگویند و حالا مثلاً نصاراییها آنجا دیگر باید به صورت جدی ملاصدرا را محل مطالعه قرار بدهد و علامه طباطبایی را رضوان الله تعالی و باز دوباره در این مرحله باز مباحث تفسیری هم بعد از اینکه قدرت استنباط فقهی او و قدرت استنباط روایی و بالاتر آمد، سطح ارتباط او با قرآن هم بالاتر میآید و جدیتر میشود و اینجا از یک حوزه اجتهادی و دارای یک مکتب میتواند وارد مباحث قرآنی و نظریهپردازی و تفسیر این مباحث بشود. من اینجا دیگر وقت نظریهپردازی طلبه است و وقت این است که این طلبه به جامعه رجال الیهی بشود و حالا شروع کند مسائل جامعه را در حد توانش، در حد وسعش و در حد اطلاعات و تخصصش پاسخ بگوید. این وظیفه بعدی طلبه است که در واقع کار اصلی طلبه اینجاست. نیاز جامعه به ممکن است کسی تمام فرایند ۵ ساله را طی کند، یکی ۱۰ ساله، یکی ۱۵ ساله، یکی ۳۵ ساله، ولی معمولاً بین ۱۵ تا ۲۰ سال به صورت معمولش این برای طلبهها هست. یک ۱۵ ۲۰ سالی را باید متمرکز بشود روی مباحث و وقت بگذارد و حالا بیاید به صورت جدی آن نیاز حقیقی جامعه را حالا میتواند پاسخ بگوید به عنوان یک کارشناس و اسلامشناس به عنوان یک قرآنشناس به عنوان یک فقیه میتواند نظر بدهد، حرف متقن بزند، حرف محکم بزند. خب این در مورد نظام درسی به صورت کلی البته ممکن است دوستان سؤالاتی در این زمینه داشته باشند که در ساعت آخر خواهیم شنید.