معیار عقل در انتخاب همسر و زندگی مشترک
• روایت فقر و نبوغ ملاصالح مازندرانی در تحصیل
• نقش همسر فاضله در پیشرفت علمی طلبه
• سیره علما در سادهزیستی و کارهای روزمره
• محبت و همراهی اساتید با همسران و خانوادهها
• مخالفت همسر با طلبگی و راهکارهای مدیریت آن
• اهمیت معاشرت با خانوادههای هممسیر در دینداری
• اثر دعای صادقانه طلبهها در زندگی یکدیگر
• توصیه به دعا برای مجروحان و مظلومان غزه
• پیوند دعا، محبت و همبستگی در سنت طلبگی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
اصل داستان این است که باید برگردیم، هی محکَش بزنیم و خوابمان نبرد. سخت هم هست. آدم پوسته کنده بخواهد پیدا بکند، خیلی سخت است. خوب، قطعاً آقای بهجت فرموده بود که یکی گفته چرا ازدواج نمیکنی؟ گفته بود که از درس میافتم. ایشان فرموده بود که (یعنی شیخ انصاریها که مثلاً اهل درس و اینا بودند، همه مجرد بودند؟) فرموده بود که: «برو همسری پیدا کن که هممباحثهات باشد.»
مرحوم ملاصالح مازندرانی میگوید که دختر علامه مجلسی را میگیرد. دیگر خیلی داستان یادم میآید، اینها اصلاً ملس است. یک صفحه از مرحوم ملاصالح مازندرانی عباراتی مانده؛ دیدید آن را؟ میگوید: «من قیامت حجت خدا هستم بر تمام طلبهها.» ملاصالح مازندرانی یک شرحی دارد بر اصول کافی، خیلی شهره است. میگوید: «چون من در عمرم دیوانهتر و کودنتر از خودم ندیدم.» میگوید: «من آدرس خانهام را نمیتوانستم حفظ کنم.» اگر پیدا کردی آقا بگذار متن ملاصالح مازندرانی. میگوید: «من حجت خدا هستم.» خیلی زیباست اگر برایتان بخوانم، اصلاً تنبهبرانگیز است. میگوید: «ولی خدا به همین آدمی که هیچ فهمی نداشت، این علوم و حقایق را داد تا به همه بفهماند که اگر زحمت بکشیم، میرسیم.» میگوید: «من یقین دارم دیگر کسی از من کندذهنتر نیست.» خیلی اینها بشارتآمیز است، خیلی شیرین است.
ما فکر میکنیم آقا اینها همه از اول یک ذهن وقّادی داشتند. فیلمهایی که نشان میدهد ملاصدرا از بچگی میرفت توی زیرزمین، سؤال جدید طرح میکرد. من مثلاً آقا، ما که بچه بودیم رفتیم یک جایی پاره میکردیم، سوراخ، خرابکاری جدید! ناامید میشوی. اینها از بچگیهایشان میشنویم. آقای وحشت که نمازش آنجور، نمیدانم آن یکی هم که آن جور و هیچ کس باید بچه مثل ما نبوده. سرتق، قالِت خانواده، باز این آمد خانهمان، در حالی که بوده. حالا یکی از اساتید خاطراتی تعریف میکرد، عجایبی میگفت. بعد میخندید. آخرش میگفت که: «خلاصه اینی که الان میبینی بهش میگویند استاد اخلاق، بچگیاش این جور بوده از آزارها و اذیتهایی که برای خلقالله ایشان صاحبسبک بوده؛ یعنی چیزهایی که میگفت معلوم میشد که سبک بچگی در آزار رساندن مردم داشت. آره، من الان شدهام استاد اخلاق.» اتفاقاً میگوید که: «آقا این بچهها هرچی که سرتقتراند، بازیشان بیشتر و اینها بزرگ که میشوند حلیمتر میشوند.» پیدا شد: «من در پیشگاه خداوند بر طلاب حجت هستم؛ زیرا احدی در فقر از من فقیرتر نبود، بهطوری که زمانی قدرت تهیه چراغ برای مطالعه نداشتم و در حافظه و استعداد، کسی فراموشکارتر از من نبود. هر زمانی که از منزل خارج میشدم در موقع برگشتن مسیر و اسامی فرزندانم را فراموش میکردم و در سن ۳۰ سالگی شروع به تعلیم حروف تهجی نمودم.» الفبا را ۳۰ سالگی یاد گرفته! الفبا بعدِ دانشگاه! ولی با پشتکار و همت زیاد خداوند بر من منت نهاد و تحصیل علم نمودم. (در کتاب فوائد رضویه شیخ عباس قمی صفحه ۵۴۴ و ۵۴، کتاب نیست.) بله، همین آقا وقتی ازدواج کرد، اینها را قضیه ازدواجش را میگوید که روزی استاد ملا محمدتقی مجلسی (مجلسیِ پدر، دیگر محمد باقر همیشه دهقان فداکار را با چیز قاطی میکردیم. قطار دارد میرود تو تونه، تونل ریخته. قطار که وایساد، کمربند انفجاری را باز کرد. پرید زیر قطار.) مجلسی پدر به ازش پرسید که: «ملا محمدصالح مازندرانی مایلی همسری شایسته برایت پیدا کنم؟» ملاصالح تمایلش را ابراز کرد. منتظرم. ملا محمدتقی رفت خانه به دختر، "آمنهبیگم" که در علم و تقوا پیشرفت چشمگیری نموده بود، فرمود: «دخترم! برای تو شوهری فقیر ولی با کفایت و فضل و صلاح در نظر دارم. آیا موافقی؟»
اگر احیاناً کسی هم هست که خواستگار طلبه دارد و اینها، دیگر بدانید که آقا! اگر آدم با کفایتی بود، همین تعبیر "با کفایت"؛ چون بعضیها هم بالاخره مثل بنده هستند، نه اخلاق دارند نه دلم بدبخت به چیئه. نه ناخن! ولی اگر آدمی است که اخلاق دارد، اهل درس است، جدی، پرتلاش، پول ندارد یا مثلاً خیلی ظاهر آن چنانی ندارد، قد بلند مثلاً ندارد، بعضی از این طلبهها از چشم ضعیف هستند؛ مثلاً به خاطر این چیزها رد نکنی! اینها تجربه نشان داده که عقوبت سنگینی معمولاً داشته، آنهایی که دست به سینه کسی اینجوری زدند. به هر حال به این دلایل و اینکه حالا جهات دیگری از قضیه، مشکل بدبخت در چه ضابطه خودش. گفت: «موافقید؟» گفتش که: «فقر، دختر در جواب پدر گفت: فقر که عیب مرد نیست!» بعد از چند روز مراسم ساده عقد انجام شد. عروس و داماد به خانه خود رفتند. در اولین شب زندگی مشترک، ملا محمدصالح به مسئلهای برخورد کرد که قادر به حلش نبود. فردای آن روز آمنه بیگم کتاب همسر را گشود، جواب مسئله را نوشت. ملا محمدصالح با دیدن پاسخ و غنای علمی همسر، سجده شکر نمود و زندگی خویش را با همسری عالمه و فاضله آغاز کرد.
حالا یکم ممکنه همچین همسر عالمه و فاضلهای نصیبش نشود. همسر جاهل، همسر بیسواد، همسر آزاردهنده. آن قضیه معروف کی؟ ابوالحسن خرقانی است دیگر. طرف آمد دم در خانه. معروف است دیگر. این شنیدید قضیهاش را؟ بایزید است. فکر میکنم قضیه بایزید است. میگوید که کسی از مریدش کارش داشت. داستانهای صوفیه معمولاً معروف است. کسی دنبال بایزید بود. مرید دربهدر دنبال این گشت و پیدایش کرد. آمد در خانه را زد و یک خانم آمد دم در. گفت: «بایزید؟» گفت: «آن هرزه دروغگو کذاب از خدا بیخبر را میگویی؟» آقا بایزید بسطامی، عارف صوفی. همین دیگر، همین همین دروغگویی که همینها را به خودش بسته. گفت که فهمید که این زن روبهراه نیست. گفت که: «خب حالا همین کجاست؟» گفت: «چه میدانم. توی این بیابان برو بگرد پیدایش کن.» توی بیابان دید یک شیری دارد میآید. این اول ترسید. این داد زد: «نترسید، من سوار شیرم.» دیدیم بایزید سوار شیر آمد. شیر را پارک کرد، دزدگیرش را زد و بهش گفت. داستان تخیلی بوده. برم این گوشهای. زنی که آمد و این بهش گفت: «بایزید کیه؟ کجاست؟» گفت: «منم.» گفت: «بایزید روی شیر چکار میکند؟» گفت: «بایزید آن شیر درنده خانه را تحمل کرد که خدا شیر بیابان را تسخیرش کرد.»
زن دارد مجموعه اخلاق و از آن رفتار و از آن برخورد. اینها خیلی توش نکته است که این تحملها آثار و خیلی توی احوالاتشان این جور قضایایی نقل شده. خدمت شما عرض کنم که ازدواج اگر با این قصد باشد، خب خیلی خوب است. اگر احیاناً نشد، به هر دلیلی، اولاً این را هم بگویم آقا، اینکه میگویم دنبال هممباحثه باش. خانمش مثلاً هممبارزه یا هممباحثهاش باشد. فلان، توی مشاورهها و اینها ازدواج کردند. مثلاً طرف فکر کرده مثلاً رفته هم اژدهای انتخاب کرده! مثلاً طرف میگوید: «توی خونه میاد مثلاً کتابش را پهن میکند بعد با من مدل هم اژدهای برخورد. توی خیابان مثلاً مباحثه با من میکند.»
همسر، این محبت میخواهد، عاطفه میخواهد، توجه میخواهد. بحثهای علمی نکن. وقت من را با این مسائل تلف نکن. مثلاً همین مسائل ساده زندگی، همین چیزهای ابتدایی. همینها سیره بزرگان هم توی زندگیهایشان همین بوده. رفتارهایشان همین بوده. با همین زنهایشان، خانمهایشان گفتگو و عرض کنم که دنبال اینکه مثلاً طرف بنشینم با همدیگر شبانه اسفار ملاصدرا را مقایسه. بچه امروز مثلاً فلان جا جیش کرد، آره. منم مثلاً اینجا را آمدم بشورم. بعد آن یکی مثلاً آمد با پا زد این لگن آب را چپه. هیچی دیگر. خلاصه "شب طلّبه" این شکلیه. معمولاً شست و شوی چیزی و بردن پوشک جلو در. چه کار عملیه زندگی. همین مسائل ساده است توی ارتباط با همسر و فرزند.
یکی از اساتید با هم یک بار رفته بودیم جایی. حالا دیگر نمیگویم استخر بود یا جای دیگر بود. بعد آخر شب بود. ۱۰ شب بود. آمدم این رفیقمان را جلو در خانهاش پیاده کنم. یکی جلو در آشناست. بعد دیدم که حاج آقا استاد، لباس توی خانه تنشان بود. خیلی صحنه جذابی بود برایم. یعنی صحنه را یادم هست. زیر سفرای را دستش گرفته، آورده توی جوب جلو در خانه. این جوری دارد توی جوب میتکاند. صحنه آن قدر در من شور و شعف ایجاد کرد و کیف کردم از اینکه مثلاً سفرهای که میخواست تغذیه کند خودش هم با لباس توی خانه آمده توی کوچه روی این توی جوب. این نانها اینهایی که بود روان آنها را. آب میریخت روی آنها. خیلی کیف کردم. یعنی این رفیق را میخواست برود توی خانه، خیر شد برای ما که این.
بعد بهکرات پیش میآمد. مثلاً با حاج آقا که میآمدیم میگفت: «یک دقیقه وایسا ببینم توی خونه شیر داریم یا نداریم. شیر بخریم.» خیلی این جور غذاها با اساتید ما داشتیم. بخش عمدهای از زندگیمان به این تفریحات این شکلی با اساتیدمان گذشته. توی بازار خلاصه فروشگاهها و جنسهای قسطی و جهیزیه و اینها و خریدهای روزمره زندگی. اولین مواجهه ما با این استاد که یادم است، این فروشگاه جانبازان، خیابان جانبازان که آن موقع هنوز اینجا بود بود. مثلاً ما رفته بودیم مرغ بخریم. توی صف دیدیم ایشان هم توی صف وایساده بود. ایشان خیلی ازش تعریف میکنند. این جوری ایشان چکار میکند؟ «مثل بقیه!» آرام باش، سر و صدا نکن. اینجا چکار میکند؟ همین جورند اینها. توی کار خانه و زندگی و و معیشت و رسیدگی به همسر. توی این زمینه اگر بخواهم صحبت بکنم توی سیره علما و اینها که اصلاً عجایب است. از خود همین استاد و بقیه اساتید ما، این عشق است، این دغدغه، این توجه، این محبت است. بین اینها اصلاً بیداد میکند. توی این اساتید و بزرگوارانی که روزی ما شد توی عمر کممان دیدیم. این محبت به همسر و ارتباطات خاص شان، خیلی عجیب غریب است. داستان علامه طباطبایی بود که عرض کردم.
لذا فضا را نباید به این سمت برد که حتماً باید یک همسری باشد درسخوانده، باسواد، دکتر، سطح ۴. نه بابا! گاهی بندگان خدا همسرانشان تحصیلات ابتدایی دارند. داستان همسر مرحوم آقای قاضی معروف است دیگر. میگوید که خانم ایشان به ایشان گفتش که: «تو چه جور آیتاللهی هستی؟ من زنِ آیتاللهام. یک قرآن بلد نیستم بخوانم. از رو نمیتوانم قرآن بخوانم. ملت بهم میخندند. میگویند زن آیتالله قاضی!» خیلی هم ملا بود، هم ادیب بود، شاعر مفلّق (به قول علامه طباطبایی در وصف شاعر درجه یک بود. شاعر موشکاف بود.) مفلح یعنی موشکاف. شاعر موشکافی که درجه یک بود از جهت علمی. وقتی که عربی حرف میزد، کسی باورش نمیشد که این عرب نیست. آن قدر قوی. همسر آیتالله. «آیه خواستی بخوانی، یک صلوات قبلش بفرست. خطی که میخواهی بخوانی با یک صلوات شروع کن.» میخواند، «آن خط روشن شد. نمیتوانم بخوانم. میرود روی خط پایین، دوره، صلوات.» ایشان تکوین. انگار یک کاری کرده بود که غرضم این است که همسرانشان گاهی وضعشان اینجوری بوده. مهم این است که اهل اخلاق، تقوا، عمل به وظیفه، درک و مهمترین چیزی که بنده احساس میکنم توی زندگی لازم است، عقل. عقل. عاقل.
همه ویژگی های ازدواج را توی یک کلمه خلاصه کنم؛ عرض میکنم: «عقل.» عاقل باشد. عاقل هم از خیلی جاها کشف میشود؛ هنگام غضبش، هنگام سکوتش. توی حرف زدن چقدر حرف میزند؟ چه جور حرف میزند؟ چیها را میگوید؟ چیها را نمیگوید؟ هیجانی میشود یا نمیشود؟ جوگیر میشود یا نمیشود؟ عصبانی میشود چکار میکند؟ کی عصبانی میشود؟ سر چیها عصبانی میشود؟ بیا سؤالات خواستگاری را هم لو دادم! آقا! سؤالات خواستگاری همین ۱۰ ۱۵ تا سؤال خواستگاری بود. سر چیها عصبانی میشود؟ بیهوا گفتم! ۱۰ ساله ملت منتظرند اینها را بشنوند. سر چی عصبانی میشود؟ کی عصبانی میشود؟ عصبانی میشود چکار میکند؟ عصبانیتش با چی فروکش میکند؟ کی میتواند آرامش کند؟ با چی میتواند آرامش کند؟ کیا دوستانش هستند؟ دوستانش را برای چی انتخاب کرده؟ چه ویژگیهایی دارند؟ از چیهای دوستانش ناراحت میشود؟ با آن دوستهایی که به هم زده برای چی به هم زده؟ با آنهایی که به هم نزده برای چی به هم نزده؟ از آنهایی که خوشش میآید برای چی خوشش میآید؟ خوشش میآمده، حالا دیگر خوشش نمیآید؟ حالا دیگر چرا خوشش نمیآید؟ از آنهایی که بدش میآید برای چی بدش میآید؟ اینها همه فاکتورهای فهم عقل یک آدم است. انضباط مغزی و فکری و عقلی یک آدم در میآید که این آدم چقدر فهمیده است. چقدر جوگیر است. چقدر احساساتی است. چقدر هوراهوریمسلک است. یهویی آدمها یهویی، بسیار یهویی علاقمند میشود. یهویی متنفر میشود. یهویی میآید، یهویی میرود. یهویی ازت حمایت میکند. یهویی حمایتش را برمیدارد.
آدمهایی که اتفاقاً حمایت نمیکنند، خیلی طول میکشد تا حمایت کنند. خیلی باید محک بزنم. خیلی آدمهای خوبیاند. ما معمولاً از اینها خوشمان نمیآید. آدم معمولاً جذابیت ندارد. نوعاً از آدمهای جوگیر، احساساتی، سرزباندار، حرفاف، از اینها خوشمان میآید. مجلس گرمکن. آدم عاقل ساکتاند، ظهور و بروزی ندارند. غش نمیکنند. یهو به هیجان نمیآیند. «وای دلم رفت!» نمیگویند. عقل خیلی مهم است و مهمترین ملاک توی ازدواج عقل است و مهمترین چیز در زندگی عقل است. آن چیزی هم که ما برای خودمان هم نیاز داریم، خودم نیاز دارم که باید پرورش بدهم، عقل و نقل معاش را بهش بگویم. برای اینکه امورات زندگیمان بگذرد. آدمی که عاقل است میفهمد به کی چی بگوید؟ کی بگوید؟ چطور بگوید؟ چقدر بگوید؟ هی نمیگوید. با تحقیر نمیگوید. با کنایه نمیگوید. توی رویش مستقیم نمیگوید. سناریوسازی میکند. مثل امام حسن و امام حسین علیهما السلام به پیرمرد میخواهند بفهمانند وضو باطل است. داستان طراحی میکند. فیلمنامه مینویسد. متوجه یک خطایی. این آدم عاقل این شکلی فکر میکند. ۶۰ بار بالا پایینش میکند. هی حساب میکند این را این بشنود چی میشود؟ آن بشنود چی میشود؟ این چه برداشتی میکند؟ همین جور هرچی میآید میگوییم.
این هم از این نکته. این ۱۰ دقیقه پایانی. اگر سؤالی هست؟ سؤالاتتان خیلی زیاد است. حالا یکی از سؤالاتی که به نظرم مهم است این است که میگویم: «همسرشان مخالفند، چه جوری؟» یعنی آقا. یعنی که خانمشان مخالفند. کپی کردند این عزیزی که همسرشان با طلبگیشان مخالفند، آقایند یا خانم؟ جفتش را بگویید. خب آخه مواردی که خانم طلبه است و آقا طلبه نیست و مخالف است، واقعاً کار بهترین راه نیست. سختیهای فراوانی، سختیهای متعددی، گرفتاریاش خیلی بیشتر است و اگر سر لج هم بیفتد آقاهه و حساس بشود که دیگر هیچی. البته میدانیم طلب علم مرد و زن ندارد. ما طلب علم به همهمان واجب است. خانم هم باید طلب علم کند: "فَریضَهٌ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ و مُسْلِمَهٍ" کلام پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم. شیعه و سنی هم قبول دارند: هم مرد، هم زن. بودم. «شوهرم نمیشناسم.» دلیل نمیشود. واجب! بارها عرض کردیم.
الان دیگر با مدرسه تعالی هیچ کس نمیتواند بگوید: «مگر نه اینکه نمیتوانستم درس بخوانم؟» برای اینکه شما توی خانهات مخفیانه توی گوشیات لازم داری دینت را یاد بگیری. کسی بفهمد که بخواهد ناراضی هم بشود، بدون اینکه از حق و حقوق کسی هم کم بز نیست. حجّتیم قیامت. این مدرسه تعالیم حجّتِ قیامت. اگر تزاحم پیدا میکند، اصطکاک پیدا میکند درس خواندن با وظایف همسری، لازم است بیرون برود، کمتر خانه باشد. این هم یکی از چالشهای جدی است که بعضی خانهها درگیرش هستند. متأسفانه. اگر مرد همراه است که خب هیچ. راضی. خانم ۶ صبح میزند بیرون، ۱۰ شب برمیگردد. ناهار هم هر کاری کرد بنده خدا اصلاً خودش ناهار درست میکند. بعضی مرد ها شام هم تازه برای خانم درست میکنند. خانم از بیرون که میآید آقا بهش شام میدهد. بعضیها آن قدر همراهند. خوش به حال آن زنی که همچین شوهری دارد توی همچین مسیر ی.
ولی اگر همراه نیست، اذیتت میکند، سرکوبت میکند، سرکوفت میزند، اینجا باید به یک نحوی باشد که شما بتوانی آن امر داخلیات را اداره کنی. رضایت همسرت را جلب کنی وگرنه برکتی هم توی آن علم خیلی نیست. بماند که هزار و یک تشویش هم گرفتار میشوی. سعی کن از طرق دیگری که درگیری و تزاحم ندارد درس بخوانی. اگر آقایی که خانمش مخالف است، این هم حالا حالتی دارد. یا از اول مخالف بوده یا الان مخالف شده. اگر از اول مخالف بوده که خب حالا طبعاً وقتی آدم با کسی مواجه میشود که همسرش مخالف است، خب بهتر است که ازدواج نکند اصلاً از اول. شُل بودن، بینابینی بودن. بعد که جلو آمدند سختیهای زندگی طلبگی را دیدند، زده شدند، خسته شدند. اینجوری هم زیاد هست.
بعضیها با لباس مشکل دارند، مخصوصاً سختیهایی که یک آدم ملبس توی خیابان و اینها باهاش مواجه است. اینجا باز چیزهای مختلفی میشود گفت. یکیاش این است که سعی کند با خانوادههایی که بنده این را زیاد گفتم و اثر هم داشته. بعضی وقتها بعضی دوستان همسر ما توی این مسیر هستند. بایستی هر نشر داشته باشید با آن خانوادههایی که همسرشان توی مسیرند. خانواده خوبیاند. با خودت هم رفیق باشی. ارتباط برقرار کنی. اسم هیئت و چه میدانم ختم صلوات و روضه و شبنشینی و اینها، آرامآرام پیوند بده. این میشود همان "غارِضُ اهْلِ الْخَیْرِ". مانند تکون از اینها میشود. این هم افتخار میکند با چهار تا همسر طلا یا طلبهها مینشیند که اینها مشکلی ندارند، اذیت نمیشوند، افتخار میکنند به این لباس شوهرشان، افتخار میکنند به آن فحش خوردن شوهرشان. این قدرت میگیرد. اینها توی زندگی ما خیلی طبیعی است. مجالست و معاشرت خیلی اثر دارد. خیلی. و دست خودمان هم از حد زیادیش اگر با بدههایی ارتباط دارد که آنها سناش را خراب میکنند، گاهی مادر است، گاهی خواهر است، گاهی همسایه است، حتیالامکان فاصله بده. مواردی بوده، بعضیها اینجاها توی مشاوره گفتند که اصلاً شهرستان را جدا. اگر میبینی مادر همسرت آثار سوق کج روی او دارد. دوستان داشتیم. کسی میگفت که: «خانم من نسبت به لباس من مشکل ندارد. مادر خانم گفته من را با لباس نبینم.» بعد میگفتش که: «آمدم خانه. رفته جایی با لباس رفته بودم. مادر خانم توی خانه بود. خانم برداشت: «مادر خانم، علی! برو توی اتاق.» من سریع آمدم رفتم توی این یکی اتاق لباسهایم را عوض کردم. آمدم بیرون که من را با لباس نبیند وگرنه داد و قال و فحش و فحشکشی بود.» خوب اینجا باید شما تا حد زیادی این اختیار را داری. اگر میتوانی فاصله بگیری. شهر نشود برایتان و اینها. نیاز به قواعد داردها. یکی نگوید فلانی گفت: «فاصله!» ضوابطی دارد. جای خودش بنشیند. خب این هم البته باز فروع متنوعی دارد که باید هر کدام بهش پرداخته بشود.
این جلسه بحثهای خانوادگی و طلبگی را عرض کردیم تا یک حدی. مسائل خیلی بیشتر از این است. سؤالاتی داشتند. طلبگی بعد از تحصیل رشتههای دیگر، بعد از اشتغال به کار، عرض کنم که خود فضاهای شغلی طلبگی. اینها بالاخره مسائل بحثهای اقتصادی طلبگی است. «آقای طلبه هم درس بخواند هم کار کند، سخت است و معیشتش را چکار بکند؟ یا طلبه گرفتاریهایی که دارد، چکار بکنیم؟» اینها بحثهایی است که حالا إنشاءالله جلسات بعد بهش بپردازیم. شاید توی این هفته یک جلسه دیگر هم حالا احتمالاً سه شنبه بگذاریم با دوستان برای حالا آن سؤالات دیگر عزیزان. سؤالاتتان را هم بفرستید. سؤالاتی هم که توی این جلسه بود إنشاءالله مرتب میکنیم و این جلسه یک رکوردی هم دوستان شکستند که آن جمعیتی که از اول آمد تقریباً تا آخر ثابت بود. برای من خیلی عجیب بود چون خودم واقعاً خسته شدم توی این جلسه ولی عزیزان ظاهراً خسته نشدند و الان که دارد تمام میشود ۱۲۱ ۱۲۱ الان هنوز هستند و خوب جالب است که دوستان آن قدر همت دارند و پیگیرند. خدا إنشاءالله به همهتان خیر بدهد و إنشاءالله برای همدیگر دعا کنیم. دعای ما برای همدیگر مقرون به اجابت باشد.
یک داستان تازگی دیدم. خیلی برایم جالب بود. این را بگویم و تمام کنم. ملّاک تبریزی صبح دیدند که دنبال یک طلبهای میگردد. طلبه بینام و نشان، خیلی آدم خاصی نبود. گفتند: «فلانی کجاست؟» گفتم: «مثلاً آنجا فلان.» آمد ایشان مثلاً گرفت بغل ش. خیلی عظمتی بود. فیلم جلالی بود. کلماتش را دیدید دیگر. «ای نفس سرکش! بیدار شو! آدم شو! فلان شو!» خیلی قلم تند و تیزی داشتند. جلالی و چیزی میگوید که صبح آمد و دربهدر دنبال این طلبه و گرفت بغلش کرد و محبت کرد و اینها. گفتند: «آقا شما الان این کاره نبودی. چی بود؟» فرمودند: «نژاد سحر دیشب ناگهان حالات خاصی بر من عارض شد که فهمیدم از جانب خودم نیست. متوجه شدم به دعای این طلبه در سحر برای من بود. آمدم ازش تشکر، فهمیدم این طلبه سحر برای من دعا کرد. خدایا! من باز کردم با دعای این بنده!» دعا برای همدیگر آقا! خیلی عجیب اثر دارد.
بهجت توی راهاینها با هم صحبت میکردند در مورد اینکه مشکل مسکن دارند و خانه میخواهند بخرند و فلان و اینها. بدون اینکه کسی حرفی بزند فرمود: «بعضیها هم مشکل مسکن دارند. این در نمیدانند. اگر برای بیخانهها دعا کنند، خدا برای خودشان زودتر حاجتشان مستجاب میکند.» بیاور. در حق دیگران دعا کنیم. فلان طلبه. ما معمولاً یک کمی سختمان است یک طلبه از ما جلو بزند. موفق بشود. کار و بارش بگیرد. خوشحال بشویم. دعا کنیم آقا! این طلبه موفق بشود. خدا کمکش کند. این مجتهد بشود. اوضاع خانهاش روبهراه بشود. اوضاع معیشتش روبهراه بشود. ماشین خوب داشته باشد. زندگی خوب داشته باشد. درآمد خوب داشته باشد. صادقانه. «خدایا! میدانی که منظور من چیست. میبینی که حواست که هست که من دارم میگویم منظورم چیست.» بعد با خنده میگوید: «نه این جوری نه! میدانی که من دوست نمیخواهم سر به تنش باشد. منظورم این است که دیگر دو برابر برای خودم مستجاب بشود.» فقط این مهم نیست. نه صادقانه. باید دلی که واقعاً نسبت به برادرش صادق باشد. إنشاءالله برای هم دعا کنیم و خصوصاً دوستانی که مشهد هستند، محضر امام رضا علیه السلام إنشاءالله دعاگوی این جمع و همه دوستانمان باشند و ما را هم به طور خاص دعا کنند.
عذرخواهی میکنم طولانی شد. یک مریض، منظورم آقا سید میفرماید: «إنشاءالله که خدای متعال به فضل و کرمش این مریض را هم شفای عاجل و کامل عنایت بکند.» همه مرزهای اسلام را، خصوصاً این مجروحین غزه که واقعاً خیلی نیاز به دعا دارند. این مجروحین غزه را از دعا فراموش نکنیم. شرایطشان خیلی سخت است. بیمارستان اینها را میزنند. دکتر اینها را میزنند. امنیت ندارند. کسی که دست و پایش قطع شده است، میگوید که با سوزن بخیه میکند. با سوزن. با سوزن لحافدوزی! آن قدر امکانات هیچی نیست. یعنی کمترین امکانات. کمترین بهداشت. آب متوسط ۳ لیتر توی غزه اصلاً تعجب میکند. برای شبانهروز ۲۵۰ لیتر آدم در شبانهروز آب نیاز دارد. ۳ لیتر آب برای یک نفر در شبانهروز اصلاً آمار عجیب و غریبی است. اینها را دعا کنیم که اگر دعا نکنیم سر خودمان خواهد آمد و اگر دعا کنیم خدا هم آنها را رفع ظلم میکند هم از ما رفع ظلم میکند. خصوصاً مجروحینشان و بیمارانشان.
خدای متعال إنشاءالله به فضل و کرمش گشایشی ایجاد بکند بر امت اسلام. فَرج را نزدیک بفرماید و إنشاءالله که نابودی این سران استکبار را همهمان به همین زودی زود با چشم خودمان ببینیم. وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آله.