این سخنرانی درباره نقش و اهمیت یاران خاص امام زمان (عج) در زمان ظهور است. بیان میشود که حلقه اول سپاه امام زمان شامل ۳۱۳ نفر نخبه و زبده است که کیفیت و ایمان بالایی دارند و بدون آنها قیام آغاز نمیشود. این عدد از جنگ بدر و اصحاب بدریون الهام گرفته شده و نشانه شکلگیری سپاه واقعی امام است. در روایات به ویژگیهای اخلاقی، شجاعت، اخلاص و مدیریت این افراد اشاره شده و توضیح داده میشود که شرایط دیگری مانند خروج سفیانی و خَسف بیداء نیز باید برای ظهور فراهم شود.
پیامبراکرم(ص)، امام حسین(ع) را «زینت آسمانها و زمین» خواند. [01:12]
اسامی ۳۱۳ یار امام زمان از قبل در صحیفهای مهروموم شده ثبت است. [06:10]
دشمنان دیروز امیرالمؤمنین(ع)، و فدائیان امام حسین(ع) در روز عاشورا! [10:00]
افشای رازگونه اسامی ائمه بعدی توسط هر یک از اهلبیت(ع). [11:10]
امام صادق(ع)، از میان تمام ائمه، تنها بر غربت امام رضا(ع) در خراسان تأکید کردند. [14:40]
امام رضا(ع) جزئیات دقیق شهادت خود به دست مأمون را شب قبل برملا ساختند. [21:00]
شبهه خودکشی امام: چرا امام رضا(ع) با علم به مسموم بودن، انگور را خوردند؟ [25:12]
معجزه دفن: شکافتن قبر امام رضا(ع) و ناکام ماندن تلاش مأمون برای تحقیر امام. [33:20]
مأمون پس از لو رفتن جنایت، راوی واقعه را به مرگ تهدید کرد [45:30]
لشکر عمر سعد با نعل تازه بر پیکر حسین تاخت تا صدای خرد شدن استخوانهای سینهاش را بشنود. [56:20]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل محمد، و آله الطیبین الطاهرین، و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری، و یسرلی امری، و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
روایت اولی که امشب عرض میکنم، از مرحوم شیخ صدوق در کتاب «کمال الدین»، جلد ۱، روایت از امام حسین (علیه السلام) است که آمدند محضر پیغمبر اکرم. پیغمبر وقتی امام حسین را دیدند، فرمودند: «مرحبا بک یا اباعبدالله، یا زین السماوات و الارض.» [به فارسی یعنی:] خوش آمدی حسین جان، ای زینت آسمانها و زمین.
راوی، که ابی بن کعب بود، تعجب کرد، گفت: «آقا، شما باشید و بعد یکی دیگر زینت آسمانها و زمین باشد؟ امام حسین زینت آسمانها و زمین باشد؟» اینجا بود که پیغمبر اکرم شروع کردند به معرفی امام حسین. آن جمله معروف: «مصباح هُدًی و سفینة النجاة» (که البته در این نسخه «مصباح هادن و سفینة النجاة» آمده)، این جمله را اینجا پیغمبر فرمود. امام حسین را معرفی کردند، نسل امام حسین را هم معرفی کردند؛ ائمهای که از نسل او میآیند و یک به یک معرفی کردند. همینطور توصیف کردند تا یک به یک میرسند به امام حسن عسکری (علیه السلام).
وقتی به امام حسن [عسکری] که میرسند، خیلی روایت قشنگی است. آنهایی که حوصله دارند و وقت دارند... در این جلسه وقت نمیشود؛ اگر وقتی فرصت شود و روایتش را کامل بخوانیم، خیلی روایت قشنگ و خوشمضمونی است. خیلی نکته دارد؛ که مثلاً در مورد امام عسکری فرمودند: «هرکه این دعا را بخواند، با امام عسکری محشور میشود.» یعنی عبارات جالبی در روایت است. امام عسکری را که معرفی کردند، فرمودند: «خدا در ذریه او، در صلب او، یک نطفه مبارکهای قرار داده است.» منظور از این نطفه مبارک کیست؟ امام زمان. «زکیةٌ طیبةٌ»؛ یک نطفه خدا قرار داده است، پاکیزه است، طیبه است، «طاهرةٌ مطهّرةٌ یَرضى بها کلّ مؤمن». همه مؤمنین از آن راضیاند؛ امام زمان. «مِمَّن اَخذ الله عزوجلّ میثاقَه فی الولایه و یَکفُر بها کلُّ جاحدٍ.» که حالا این تعابیر جای توضیح دارد.
[در ادامه توصیف امام زمان:] امام تقی، نقی، بارز، مرضی، هادی، مهدی؛ «اوّل العدل، آخر العزل». هم او خدا را تصدیق میکند، هم خدا او را در کلام آرامش تصدیق میکند. در طالقان گنجهایی دارد که از طلا و نقره نیست؛ سپاهیانیاند که دلاورند و فداکارند. یعنی امام زمانی که معرفی میکنند به اصحابشان؛ در اصحابشان مخصوصاً طالقان را [نام میبرند]. این طالقان هم طالقان ایران است؛ چون در افغانستان هم طالقان داریم. از قرائن دیگر فهمیده میشود که این طالقان ایران است؛ چون در روایات دیگر قم را گفت، در روایات دیگر اهل خراسان را گفتند. معلوم میشود که این طالقان ایران است.
اصحابی دارد، گنجهایی دارد در طالقان؛ اصحاب این شکلی دارد. «یجمعُ الله عزوجلّ لهُ من أقاصی البلاد.» خدا این اصحابش را از نقاط مختلف زمین جمع میکند. عددشان چقدر است؟ «علی عدد اهل بدر، ثلاثمئة و ثلاث عشرة رجلًا.» تعدادشان، تعداد اهل بدر است، ۳۱۳ نفرند. «معه صحیفةٌ مختومةٌ.» با امام زمان یک صحیفهای است که مهر خورده است. «فیها عدد اصحابه.» یک لوحی است، یک پرونده است، نمیدانم چه تعبیری بکنیم؛ یک صحیفهای با امام زمان است که مهروموم شده است. در این صحیفه هم تعداد اصحابش گفته شده است: «بأسمائهم و أنسابهم.» اسمهایشان را گفتهاند، ۳۱۳ نفر؛ نَسَبشان را گفتهاند، «بُلدانهم» هم اسم شهرشان را گفتهاند. لوکیشنهایشان آنجا موجود است، شناسنامههایشان آنجا موجود است. «صناعتهم»؛ صنعتی که دارند، شغلی که دارند؛ «کلامهم»؛ کلامشان هم آنجا موجود است. حالا یعنی چه؟ لغتشان، لهجهشان مثلاً. و «کنّاهم»؛ کنیهشان موجود است. «کرّارونَ مجیدونَ فی طاعته.» اینها کرارند؛ یعنی بیمهابا برای او خودشان را خرج میکنند و دیگر چه؟ برای طاعت او جدیاند.
این ۳۱۳ تا را اینجا، در این روایت، پیغمبر اکرم در حالی که داشت امام حسین را معرفی میکرد، به مناسبت معرفی امام حسین، یک به یک یک معرفی اجمالی از اهل بیت، از ائمهای که از نسل امام رسیدند به امام زمان [انجام داد]. امام زمانی که معرفی کردند، فرمودند: «گنجهایی در طالقان دارد.» معرفی امام زمان، اصحابش را معرفی کردند. [گفتند] که یک لوحی دارد، یک صحیفهای دارد؛ اسم خودشان، باباهاشان، شغلشان، کارشان، شهرشان، همه آنجا موجود است. خدا کند ما هم اسممان در آن پرونده باشد. ناامید که نیستم. حال و روز بنده که نمیخورد. ۳۳ تا که چه عرض کنم، ۳۱۳ یار! امام زمان یار داشته باشد. حال و روز من نمیخورد به اینکه... ولی ناامید نیستیم، به هر حال به فضل و کرمشان.
یاران امام حسین هم؛ حالا شهدای کربلا، بین ۷۲ تا ۸۰ تن، شهدای همراه امام حسین. آنها هم در میانشان کسانی بودند که مسیحی بودند؛ [و] به دست خود امام حسین مسلمان شدند. «وَهب» که ما بهش میگوییم وهب، نام درستش «وَحْب» است. داستان مادرش و «هُوَیْ» اینها... وهب کسی بود که نصرانی بود، مسیحی بود؛ «أسلم علی یدَی الحسین علیه السلام.» به دست امام حسین مسلمان شد. کلاً چهار روز مسلمان شده بود؛ هم خودش شهید شد، هم طبق برخی روایات مادرش شهید شد، هم باز طبق برخی سندها و منابع همسرش شهید شد. همه در کربلا شهید شدند. چند تا مسیحی پا شدند، آمدند به دست امام حسین مسلمان شدند، رفتند [و شهید شدند].
زهیر آمده بود، عثمانیمسلک بود، از نفرتش نسبت به امام حسین فاصله میگرفته که یک وقت چشم به چشم نشود. ولی همین آدم به دست امام حسین پرواز میکند، کجاها که نمیرود! شب عاشورا میگوید: «اینها همه میخواهند بروند، بروند؛ من جایی نمیروم، من برای تو کشته میشوم.» اینها را که آدم میبیند در اصحاب امام حسین، خصوصاً جناب حر، خصوصاً جناب ابوالحتوف. حر ملحق شد به امام حسین. کسی که خودش راه را بسته بود، [با] امام حسین آمد [و] شهید شد. این [از] یاران امام حسین است که شما میگویید، یکیش هم حر است.
این ابوالحتوف دیگر خیلی عجیب است؛ ابوالحتوف و برادرش. اینها دو تا جزو خوارج بودند؛ یعنی قبلاً هم یار امیرالمؤمنین هم نبودند، دشمن بودند. از قبل دشمن امیرالمؤمنین بودند؛ چون خیلی از اینهایی که با امام حسین جنگیدند، قبلاً دوست امیرالمؤمنین بودند، بعد دشمن شدند. اینها قبلاً دشمن امیرالمؤمنین بودند، در جنگهای قبلی با امیرالمؤمنین جنگیده بودند. در عاشورا هم صبح عاشورا با امام حسین جنگیدند، ظهر عاشورا با امام حسین جنگیدند، عصر عاشورا با امام حسین جنگیدند. علی اکبر کشته شد، اینها جنگیدند. علی اصغر کشته شد، جنگیدند. حضرت عباس کشته شد، جنگیدند. امام حسین وارد میدان شد، جنگیدند تا لحظه آخری که امام حسین از اسب به زمین افتادند. لحظات آخر، اینها دلشان سوخت، به امام حسین ملحق شدند. آخرین لحظات امام حسین، جلوی پای امام حسین کشته شدند؛ [لحظاتی] که امام حسین افتاد.
آدم اینها را که میبیند، امید پیدا میکند. آن ۷۰ تا که شاید از ۳۱۳ تای امام زمان مهمتر هم باشد؛ شاید. چون در روایت امام حسین خطاب به اینها فرمود: «من یارانی باوفاتر از شما سراغ ندارم.» «أوفی»؛ باوفاتر. شاید در بین همه اهل بیت، یاران امام حسین از همه خاصتر باشند، باوفاتر باشند؛ چون یاران امام زمان هم قرار نیست کشته بشوند. آنها میدانستند کشته میشوند، با علم به اینکه کشته میشوند، ایستادند. همان هفتاد تایی که دیگر گل سرسبد خلقت بودند، در میانشان یک آدمهایی مثل حر پیدا میشود، یک آدمهایی مثل ابوالحتوف پیدا میشود. آدم امیدوار میشود، میگوید: «آن هفتاد تا که در میانشان اینجوری بود، انشاءالله در این ۳۱۳ تا یک آدم درب و داغانی مثل من هم جا پیدا کند، راه پیدا کند.»
البته یاران امام زمان آدمهای درجه یکیاند؛ ولی خب، از فضل و رحمت خدا که دور نیست. مثل حری که یکهو خدا یک جرقهای در وجودش انداخت، آمد اینجور پر کشید تا عرش اعلی. در وجود ما هم خدا جرقهای بیندازد، انشاءالله در این فتنههای آخرالزمان سقوط نکنیم. حالا آن جرقه البته پیشکش باشد، سقوط نکنیم و بعد هم خدا دست ما را بگیرد ببرد آن بالا بالاها جزو آن ۳۱۳ [نفر].
این یک روایت. روایت دوم را بخوانم. [ما] محضر امام رضا (علیه السلام) هستیم، بیشتر برویم محضر امام رضا (علیه السلام). روایت دوم در کتاب «کفایة الاثر» [است]. این هم روایت قشنگی است، دل بدهید؛ [اجازه بدهید] بخوانم. روایت از امام صادق (علیه السلام) فرمود: «الائمة اثنا عشر اماماً.» دوازده [امام].
راوی، که عَلقَمة بن محمد حضرمی باشد، میگوید: گفتم: «یابن رسول الله، فسمّهم لی.» این را بدانید: اسم دوازده امام که الان من و شما همینطور هی با هم از بچگی میخوانیم: «امام اول علی، امام دوم حسن»؛ بچهها همه بلدند و حفظند و اینها؛ اینجوری نبوده که بین اصحاب اهل بیت، همه دوازده تا را حفظ باشند. حتی اصحاب درجه یک اهل بیت هم بعضیهایشان نمیدانستند. این اسامی را کامل منتشر نمیکردند، فراگیر نبوده، یک به یک انتشار میدادند. داستانی هم دارد.
مثلاً بعد از امام صادق (علیه السلام)، فقط یک اشارهای میکنم که دستتان بیاید: این اسامی اهل بیت خودش گاهی جزو سِرّ بوده که اهل بیت [به] اصحاب سِرّشان میگفتند. منصور دوانیقی -خدا عذابش را بیشتر کند- دستور داد، گفت: «بروید ببینید که این جعفر بن محمد که کشته شد، وصیت کرده بعد از او امام کیست؟» یکی از سربازانش گفت: «هرکه وصی جعفر بن محمد بود، سرش را میبُری برای من میآوری.» این هم آمد تحقیق کرد و [گفت:] «این آقای شما از دنیا رفته، وصیت هم کرده بود برای بعد از خودش.» گفتند: «آره، پنج نفر.» گفتند: «خب، کیا؟» گفتند: «یکیش موسی بن جعفر است، یکیش عبدالله افطح است.» عبدالله افطح پسر امام صادق بود، یککمی معلولیت داشت. خب، آنهایی که اهل [فهم] بودند، میفهمیدند امام که نمیتواند از جهت جسمی مشکل داشته باشد. یکی همسر امام صادق، و یکی فلانی و یکی هم خود منصور دوانیقی است. [فکر کردند] هرکه وصی امام صادق [است]، گردنش را بزنیم، برداریم بیاوریم. دید [که] امام صادق وصیت کرده بعد از من به [اینها] که اعدام کند! آنهایی که اهل فن بودند، میفهمیدند که خب آن که خانوم است، این هم که منصور است، آن هم که معلول است؛ یک به یک میرود کنار، موسی بن جعفر میماند. ولی اینهایی که دنبال بودند که فتنه کنند، رکب خوردند.
اهل بیت قطرهچکان اسمهای ائمه بعدی را لو میدادند. به هر کسی هم تازه نمیگفتند. شماها هم اعتقادتان این باشد که امام از دنیا رفت، آنی که امام برحق است بعد از او، بگویید من همان را قبول داریم، حتی اگر اسمش را هم ندانید. اینجا این علقمه حضرمی به امام صادق میگوید: «آقا، اسامی دوازده تا امام را به من بفرمایید.» حضرت فرمودند: «از آنهایی که گذشتند، امامهایی که از دنیا رفتند: علی بن ابیطالب و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی، ثم اَنَا.» [یعنی امام باقر و من]. گفتم: «فمن بعدک یابن رسول الله؟ بعد شما کیست؟» فرمود: «إنّی قد أوصیتُ الی ولدی موسی.» من به پسرم موسی سفارش میکنم و هو الامام بعدی.» امام بعد از من ایشان است.
یک جمله اینجا دارد، خیلی قشنگ است. این مال شب شهادت امام رضا (علیه السلام) [است]. تمام ائمهای که اسم میآورند، بدون توصیف اسم میآورند، دیدید دیگر: علی بن ابیطالب، حسن، حسین. امامهای بعدی هم همین شکلی. یک دانه امام را فقط توصیف دارد در این روایت. حالا بخوانم برایتان ببینید توصیفش چگونه است. فرمود: «بعد از من موسی، بعد از موسی کیست؟» میگوید پرسیدم: «فمن بعد موسی؟» بعد پسرتان موسی بن جعفر کیست؟ فرمود: «علیٌّ ابنُه یُدعی بِالرضا.» یک پسری دارد به نام علی که به نام رضا او را میخوانند. یک خط توضیح میدهند. امام صادق برای هیچ امامی توضیح نمیدهد، فقط برای امام رضا یک خط را توضیح میدهد. ببینید چه هم میگویند. فرمود: «یُدفَنُ فی ارض الغربة من خراسان.» این علی بن موسی الرضا در سرزمین غربت دفن میشود، در خراسان دفن میشود. فقط برای امام رضا فرمود. یعنی غربت امام رضا یک طور خاصی انگار [است].
بعد بقیه اهل بیت فرمود: «ثم بعد علیٍّ ابن محمد، و بعد محمدِ بن علی، بعد امام رضا پسرش محمد امام جواد، بعد محمد پسرش علی امام هادی، بعد علی حسن پسرش، و المهدی من وُلدِ الحسن.» امام زمان هم، [اللهم صل علی محمد و آل محمد]، فرزند امام حسن عسکری است. بعد این جمله را فرمود، فرمود که: «پدرم امام صادق میفرمایند: پدرم [که] پدرشان میشود امام باقر، فرمود: پدرم به من حدیث کرد، امام باقر از پدرش امام سجاد، از جدش عن علی (علیه السلام).» یک به یک اهل بیت، امامها را میرسانند به امیرالمؤمنین. «قال، قال رسول الله: یا علی...» امیرالمؤمنین فرمود: «پیغمبر به امیرالمؤمنین اینطور فرمود.» روایت چقدر جالب شد. به اینها میگویند: «سلسلة الذهب.» سلسلة الذهب فقط آن یک دانه روایتی که امام رضا خواندند، نیست. هر روایتی که سندش را امام یک به یک میرود، از امام یک به یک میرود، به کی میرسد؟ به پیغمبر میرسد. [به آن] میگویند. مامون گفت: «همین سلسله [روایت]؛ این روایت را اگر به مردهای بخوانند و زنده شد، نباید تعجب کرد؛ بس که این اسمها بزرگ است.» حالا چند تا روایت ما داریم از امام رضا سلسلة الذهب، از امام هادی سلسلة الذهب، از امام جواد سلسلة الذهب. اینجا روایت از امام صادق سلسلة الذهب میرسد به پیغمبر.
فرمود، پیغمبر به امیرالمؤمنین فرمود: «امام زمان، اذا خَرَجَ، وقتی که خروج میکند، یَجمَعُ الیه ثلاثمئةٍ و ثلاث عشرةَ رجلًا.» در این روایات آقا هرچه که خواندیم، گفته بود ۳۱۳ تا مرد؛ پس در این روایت خبری از زن نبود. حالا بعدها اگر فرصتی بود، امشب که فعلاً شب آخر این جلسه است، بعداً اگر خدمت شما بودیم، باید صحبت بکنیم که در این ۳۱۳ تا، زن هم داریم یا نداریم؟ در بعضی روایات دارد ۵۰ تایشان زنند. در بعضی روایات ۱۳ تا ۱۶ [زن]. در بعضی روایات دارد این ۱۳ تا برای مداوا میآیند، پرستارند؛ یعنی جزو یاران حضرت نیستند، در جنگ کمککارند برای پرستاری و مداوا. در بقیه روایات همهاش این بود که ۳۱۳ تا «رجلًا». تمام این ۳۱۳ تا مرد، فعلاً بر اساس اینکه ۳۱۳ تا مرد باشند، میآییم جلو. «عدد رجال بدر»؛ به تعداد مردان جنگ بدر.
«فإذا کان وقت خروجِه»؛ وقتی که هنگام خروج امام زمان میشود، یک شمشیری دارد امام زمان. [توی] چیست این شمشیر؟ غلاف! شمشیر امام زمان را صدا میزند. آقا، شمشیر مگر حرف میزند؟ این شمشیر اهل بیت این شکلی است. راوی میگوید: «آمدم محضر حضرت زهرا (سلام الله علیها). تنها بودند. گفتم: خانم جان، تنها بودید چه میکردید؟ فرمود: با برادرم ذوالفقار گفتوگو میکردم.» برادرم ذوالفقار، شمشیر ذوالفقار، «برادرم ذوالفقار». [یعنی] موجودات شعور دارند، حس دارند، درک دارند. اینها چیزهای عادی که نیستند که یک تکه آهن حالا آمده دست اینها رسیده. شمشیر ذوالفقار دست امام زمان هم هست؛ یکی از شمشیرهای حضرت. این شمشیری که در غلاف است، موقع ظهور امام زمان صدا میزند. چه میگوید؟ میگوید: «قم یا ولی الله.» پاشو ای ولی خدا! شمشیر به حضرت [میگوید]! جدا از اینکه جبرئیل میگوید، خدا میگوید، پیراهن خونی امام حسین میگوید، همه اینها را داریم؛ یکیش همین شمشیر است. صدا میزند: «قم یا ولی الله، ولی خدا پاشو، فَاقتُل اعداء الله.» پاشو برو دشمنان خدا را بکش! خدا بهت این اجازه را داد که دشمن خدا را بردار از سر [راه]. این هم شد روایت دوم.
برویم آن روایت اصلی را امشب بخوانیم، شب شهادت امام رضا (علیه السلام). روایت یککمی طولانی [است]؛ دیگر حالا بعد عربی فارسی قاطی پاتی بخوانیم، سه چهار صفحه است روایتش. ولی خیلی روایتش ناب است، خیلی محشر است و حیف که این روایت اینقدر غریب است. روایت باید باشد که دیگر همه از بچگی، لااقل آنهایی که در مشهد زندگی میکنند، باید حفظ [باشند]. روایت مهم است، ولی احتمال میدهم که شاید خیلی از ماها برای اولین بار این روایت را بشنویم. یککمی حوصله کنیم که انشاءالله این روایت چقدر قشنگ است به گوشمان بخورد. البته من کارهای نیستم! من هم خودم این روایت اینجوری نیست که بگوییم ۲۰ سال است که این روایت را شنیدهام. نه، این روایت وقتی که باهاش مواجه شدم، دیدم که چقدر حیف که ما دیر با این روایت آشنا شدیم، چقدر این روایت مطلب دارد. در کتاب شریف «عیون اخبار الرضا (علیه السلام)» مرحوم شیخ صدوق، جلد دوم، صفحه ۴۵، باب شصت و چهارم، حدیث حَرثَمة بن اَعْیَن. اسم این آقا را حفظ بکنید: حَرثَمة با «ه» دو چشم سه نقطه، حَرثَمة بن اَعْیَن؛ «اَعْیَنَش» هم الف و عین.
ایشان میگوید که من یک وقتی، یک شبی پیش مامون بودم. از شب چهار ساعت گذشته بود. حالا من چون روایت طولانی است، نگاه میکنم متن عربیاش را، دیگر سعی میکنم فقط ترجمه کنم، یک جایی هم عبارتش را لازم بود میخوانم. دیگر من یک شبی پیش مامون بودم، چهار ساعت از شب گذشته بود. مامون به من اجازه داد برگردم خانه. [حوصله کنید!] ممکن است این یک سی چهل دقیقهای طول بکشد، دیگر خسته نشوید، انرژیتان نیفتد، دل بدهید؛ انشاءالله خیلی نکته دارد این روایت. چهار ساعت از شب گذشته بود، مامون به من اجازه داد برگردم خانه. من برگشتم و نصف شب که گذشت... چهار ساعت مثلاً میشود اوایل شب، مثلاً ساعتهای ۷ و ۸ تا مثلاً ۱۱ شب. رفتم خانه، مثلاً ساعت ۱۲ و یک شب بود. یکهو دیدم که کسی در میزند. یکی از این غلامهای من رفت جوابش را داد و آن آقا که پشت در بود، گفت: «برو به مولای خودت، به سید خودت. یعنی برو به آن حَرثَمة بگو که: عجّل سیدک! حَرثَمة، بهش بگو که بیا سیدت را اجابت کن.» سیدت اینجا منظور کیست؟ امام رضا (علیه السلام). میگوید من هم زود پاشدم، لباسهایم را تنم کردم و «أسرَعتُ الی سیدی الرضا علیه السلام.» خیلی سریع رفتم و خودم را به امام رضا رساندم و غلامی هم همراه من بود و من وارد شدم. دیدم که امام رضا (علیه السلام) در صحن خانهاش نشسته. به من فرمود: «یا حَرثَمة!» گفتم: «لبیک یا مولای، جانم آقا جان.» فرمود: «بنشین، اِجلِس.» خیلی شیرین است. شب خواب باشی، امام زمان صدایت بزند خدمت حضرت بفرما. در خانه حضرت تک و تنها اسمت را صدا بزند. «اکبر آقا، احمد آقا، آقا کامبیز» مثلاً. حالا اسم [ما] جوری باشد که رویم بشود امام زمان صدایم بزند. بفرما بنشین. فرمود: «اِسمَع» و گوش بده و اینهایی که میگویم حفظ کن، خوب در ذهنت نگه دار. خیلی تعابیر عجیبی است. اصلاً دل آدم یکجوری میشود با این روایت.
[فرمود:] «هذا أَوانُ رَحیلِی الی الله تعالی.» من دارم میروم سمت خدا، اول کوچم است، اول پر کشیدنم است، دارم از دنیا میروم. حالا امام صحیح و سالم، شب وسط شب یکهو تو را صدا بزند: «من دارم از دنیا میروم!» و «ألحَقُ بِجَدّی و آبائی.» دارم به جدم و پدرانم ملحق میشوم، دارم میروم خدمت رسول الله. «فقد بلغ الکتاب أَجلَه.» اَجَل ما سر رسید. این طاغوت، این طغیانگر، مامون، عزم کرده که به من سم بدهد. تعابیر عجیب است. در چه به من سم بدهد؟ «در انگور و انار دانهشده.» بعد حضرت توضیح دادند که این سم را چه شکلی میخواهد بدهد. فرمود: «آن انگور؛ در یک سوزنی این سم به سوزن [زده شده است]. این سوزن را سرش را کردهاند در این دانههای انگور، تزریق کردهاند به دانههای انگور. این انگورها را این شکلی مسموم کردهاند با نخ. یُذَبُّ بالخَیطِ...» با نخ این سمها را با سر سوزن، با نخ دادهاند در این انگورها. آن انارها را هم دادهاند به یکی از این غلامها، کف دستش سم مالیده، این انار را دانه کرده. این دانههای انار آغشته شده به این سم کف دستش. این را آماده کردهاند فردا به من بدهند، من را بکشند.
سؤال برای شما پیش میآید که خب آقا، امام وقتی میداند میخواهد بکشدش، [چرا در] مجلس شرکت بکند؟ ما اگر ۵۰ درصد احتمال بدهیم که کرونا میگیریم، به ما میگویند آقا، حق نداریم به کسی دست بدهید، روبوسی کنیم. بعد امام میداند که انگور میخواهد از او بکشد، با جزئیات هم خبر دارد. فردا هم میخواهد برود، انگور هم میخورد. این حرام نیست؟ [همچنین این بحث] در کدام شهر است، درست [که] نکن، غربت امام رضا... خب این هم هست. حالا پاسخ این چه میشود؟ بله، امام حسین حالا ۵۰-۵۰ بود دیگر. ولی اینکه [امام رضا] مجبور هم نبود. امام رضا میداند دقیقاً از این انگور، از این انار بخورد، کشته میشود. یا امیرالمؤمنین میدانست برود ضربه میزند، خب نمیرفت. نماز رو واجب که نبود، در خانه میخواندند نمازشان را.
یک پاسخ مفصلی دارد. من هم فکر میکنم دو سه ساعت این را بحث کردم یک جایی در دانشگاه فردوسی. در دو سه دقیقه اگر بخواهم بگویم، این میشود: علامه طباطبایی یک کتاب دارد به اسم «علم امام». آنجا میگوید علم دو جور است. بعضی علمها هستش که نقش دارد، اثر دارد. شما وقتی بدانی تکلیف پیدا میکنی در آن اتفاق و در آن کاری که قرار است رقم بخورد، علم شما اثر دارد. علم که پیدا میکنی، دیگر نباید آن کار را انجام بدهی. یک وقتی هم هست علم شما نقشی ندارد. بعضی علمها تکلیف میآورد، بعضی علمها تکلیف نمیآورد. بنده اگر علم پیدا بکنم به اینکه مثلاً فرض بفرمایید که این شیرینی که دارند اینجا پخش میکنند، این آقا بهش سم زدهاند، من حق ندارم بخورم. این علم برای من تکلیف میآورد. ولی برای امام چه مدلی است؟ امام میداند بخورد، نخورد، بالا برود، پایین بیاید، خدا اجلش را این ساعت نوشته و تمام خواهد شد. این علم دیگر تکلیف نمیآورد. این نکتهاش این است. این خلاصهاش بود، کاملش دو سه ساعت بحث میخواهد. فقط همینقدر داشته باشید، شبهه نماند در وجودمان.
امام رضا فرمود که فردا میخواهند من را ببرند، بهم سم بدهند. انار و انگور را این شکلی در اینها سم زدهاند و فردا برای من میآورند و با اینها من را مسموم میکنند. فرمود: «من را دعوت میکند فردا مامون. جلوم انگور میگذارد، انار میگذارد. به من میگوید که از اینها بخورم.» با جزئیات امام رضا دارند توضیح میدهند. به من میگوید که من بخورم. «آکلُها.» من هم میخورم. بعد که میخورم، «یَنفَذُ الحکم»، کارم تموم میشود، «یَحضُرُ القضا»، از دنیا میروم. میخواهم برای بعدش بهت بگویم. حالا ببینید امام چی میگوید. فرمود: «وقتی من از دنیا رفتم باید چکار کنی؟ وقتی من از دنیا میروم، مامون میگوید که خودم میخواهم با دست خودم میخواهم امام رضا را غسل بدهم. تو پا میشوی آنجا بهش میگویی که: آقای مامون، خودت را در این داستان غسل وارد نکن که اگر وارد غسل و کفن امام بشوی، دیگر خدا بهت مهلت نمیدهد، کارتو زود تمام میکند.» اینو میروی به مامون میگویی. بعد از اینکه من کشته شدم، میگویی که آن عذابی که خدا ازت به تاخیر انداخته، اگر دست ببری به غسل و کفن امام رضا، خدا آن عذاب را [بر تو میفرستد]. خیلی هم عجیب است؛ امام رضا را دارد میکشد، [ولی] خودِ [مامون] را عذاب نمیفرستد [اگر] غسل بدهد خدا آن عذاب را میفرستد. شاید عجیب غریب [به نظر بیاید]. کشتی [امام را]، خوب! تمام. دیگر حق غسل دادن و کفن کردن نداری. این دیگر نه. میروی این را به مامون میگویی. میگوید من هم گفتم: «چشم آقا.»
بعد فرمود که برای غسل من، یک جایی را درست میکنند، یک گوشهای که من را غسل بدهند. یک پردهای میکشند. تو پشت پرده وایمیستی، ولی پرده را کنار نمیزنی. میآیند من را غسل میدهند. تو هم حق نداری کاری به اینها داشته باشی. اگر بیایی این پرده را کنار بزنی، هرچه سرت آمد با خودت [است]؛ «فَتَهْلِکُ.» هلاک میشوی. پشت پرده وایمیستی، کاری هم نمیکنی. من را غسلم میدهند. مامون هم به تو میگوید که: «مگر شما شیعیان نمیگویید که امام را فقط امام باید غسل بدهد؟» به تو تیکه میاندازد. اگر معمولی حرف را بهت زد مامون، میگوید که خب، امام را باید امام غسل بدهد. چه جور؟ علی بن موسی اینجاست، پسرش محمد بن علی در مدینه است. این خراسان است. این چه جور امام میخواهد امام را غسل بدهد؟ این حرف را که مامون بهت زد، تو هم بهش میگویی که: «اگر امام رضا را تو در مدینه نگه داشته بودی، اینجا نیاورده [بودی]، پسرش میآمد علنی غسلش میداد. ولی الان هم که راه دور است، پسرش میآید مخفیانه غسلش میدهد.» این هم جواب مامون بهش میگویی.
بعد فرمود که حالا لباسش خیلی مفصل است؛ چون میخواهم کلمه به کلمهاش را بگویم، دیگر یکی دو ساعت طول میکشد، خیلی طول میکشد. فرمود که خیمهای که زدند برای اینکه من را غسل بدهند، خیمه را برمیدارند. خیمه را که برداشتند، میبینی من را کفن کردهاند. کفن من را که دیدی، دیدی من را کفن کردهاند، کمک کن جسد من را بگذار در تابوت. جزئیات را امام همه را میداند، یک به یک مو به مو دارد میگوید. خیلی عجیب است. این مال آن روز نیستا. یعنی فقط نیست که بگوییم امام فقط فردا را میدانست که از دنیا میرود. نه، امام رضا میدانست که شب شهادتش در سال ۱۴ هجری شمسی، شما از فلان در وارد میشوی، از فلان جا سلام میدهی، فلان جا دو رکعت نماز میخوانی. امام رضا از روز اول میدانست. امام رضا روز اول میدانست شما در کل عمرت مثلاً ۵۰۰ بار میروی حرم، هر دفعه که میآیی چه میگویی، کجا میروی، چکار میکنی. امام بهت چه میدهد. کی از دنیا میروی، چه جور از دنیا میروی، در عالم برزخت چی میشود. از اول تا آخر همه را امام رضا میدانسته برای تک تکمان تا ابد. او یک کسانی میآیند از نسل من و شما صد سال دیگر، ۲۰۰ سال دیگر، امام رضا او را هم میشناسد. او را میداند کی به دنیا میآید، کی زیارت میآید. امام رضا این است. ما گاهی امام رضا را دست کم میگیریم، یک دو تا حاجت میخواهیم، بعد اینها هم کاری از دستشان بر نمیآید. امام این است بابا! چی میگویی با خودت؟ جزئیات را دارد میفرماید: «فردا اینطور میشود، اینطور میشود، اینطور میشود. اینجا این کار را میکنی، آنجا این حرف را میزنی.»
فرمود: «خیمه را که برداشتند، من را کفن کرده بودند. من را در تابوت میگذاری. من را روی دوش میگیری، میبری کنار قبرم.» کنار قبر که میبری، اینها میخواهند یک کاری بکنند: قبر هارون الرشید را قبله کنند برای من. من پشت قبر هارون قرار بگیرم. صورت که رو به قبله میشود، صورت من رو بشود به قبر چی؟ قبر کی؟ هارون. خدا لعنتش کند، عذابش را بیشتر [کند]. اینها شروع میکنند با بیل و کلنگ پشت قبر هارون هی میکوبند که قبر بکنند. هرچه میکوبند به اندازه یک ناخن هم خاک کنده نمیشود. آقای حَرثَمة! دیدی اینها بیل و کلنگشان را زدند، میآیی در گوش مامون میگویی: «اجازه است من هم یک چیزی بگویم؟» مامون میگوید: «بگو.» حالا اینها همه را با جزئیات امام رضا دارند میفرمایند. میفرمایند که به مامون میگویی که: «شما میخواهید هارون الرشید را قبله امام رضا کنید؟ این را خدا اجازه نمیدهد. آنی که خدا خواسته، این است که امام رضا باید بشود قبله هارون الرشید.» او میگوید: «عه! از کجا؟» شما میگویی که: «به من اجازه بدهید فقط یک دانه کلنگ بزنم جلوی قبر هارون الرشید.» میگوید: «اگر زدی چی میشود؟» تو هم بهش میگویی که: «من یک دانه کلنگ بزنم، قبر خودش وا میشود، میبینیم یک قبر آماده است.» اگر نشد، اینطور [است]. امام رضا دارند با جزئیات بهش میگویند. هنوز امام رضا زنده است!
بعد حضرت فرمودند که حالا بعداً یک به یک... حالا این یک بخش اول روایت. بعد دوباره همه روایت تکرار میشود؛ چون همه اینها روایت از این جهت طولانی است. یک به یک اینها رقم میخورد. حضرت فرمودند که: «قبر که باز شد، قشنگ میبینی یک قبر آماده است. آنجا من را دفن نمیکنید. صبر میکنید از تو قبر یکهو آب فوران میکند.» آدم چهل سال، پنجاه سال نمیخواهم شما را خدایی نکرده چیزی بگویم، میخواهم بگویم شاید این روایات غریب است، تقصیر امثال من است. تقصیر شماها نیست، شما که با عشق میآیید هیئت، مینشینید پای منبر، امثال من کوتاهی میکنیم. ۵۰ سال کنار امام رضا زندگی بکنیم، یک بار اینها را نشنیده باشیم، خیلی [حرف است]. فرمود: «از تو قبرم آب فوران میکند. صبر میکنی جسد من را کنار قبر میگذارید. آب که فوران کرد، یک آب سفیدی میآید کل قبر را پر میکند. «حتّی یَسیرَ الماءُ مساویاً مع وجه الارض.» این آب کل قبر را پر میکند تا این [آب] مساوی زمین [شود]. کل قبر میشود پر آب. یکهو یک ماهی از توی قبر شروع میکند تکان خوردن که طول ماهی به اندازه کل قبر است.» صبر میکنی این ماهیه تکان بخورد. هر کدام داستانی دارد.
در یک روایت دیگری دارد که حالا دیگر وقت نشد به آن اشاره بکنم. آنجا یک اشارهای شده که این ماهیه چیست، داستانش چیست. آنجا دارد که چند تا ماهی کوچیک اول میآید، بعد یک ماهی بزرگ میآید. چون خیلی باصفا [است]، دلم نمیآید اذیتتان بکنم، به آن روایتم یک اشاره میکنم. در آن روایت مال یک کتاب دیگر است، مال «الحدائق الکبریِ خصیبی». این چون سندش بهتر بود، مال شیخ صدوق بود، این را خواندم برایتان. ولی این جمله را آن کتاب دارد میگوید. امام رضا فرمود: «یک سری ماهی کوچیک اول میآید، بعد یک ماهی بزرگ میآید. همه اینها را میبلعد.» بدانید این ماهی کوچیک بنی عباساند، آن ماهی بزرگ مهدی ماست که میآید حکومت اینها را جمع میکند. این نماد، نماد تمثل است دیگر. تمثلات این ماهی کوچیک و ماهی بزرگ، داستانش این است. فرمود: «خلاصه در قبر من یک ماهی بزرگی در میآید و این آب فوران میکند، این ماهی تکان میخورد. من را در قبر نگذارید. صبر کنید این ماهیه مخفی بشود، غایب بشود. ماهی که مخفی شد، آب میرود پایین. آنجا من را در قبرم میگذارید و من را در ضریح هم میگذارید. نمیخواهد خاک بپاشید. همین که من را در قبر گذاشتید، خاکها از بغل خودش جمع میشود، قبر را پر میکند.» گفتم: «نرم، یا سیدی. چشم آقا جان.» بعد فرمود: «اینهایی که بهت گفتم را حفظ میکنی، عمل میکنی، مخالفت هم نمیکنی.» گفتم: «به خدا پناه میبرم بخواهم با شما مخالفت بکنم.»
میگوید که من دیگر حالا از آنجا آمدم بیرون. «خرجتُ و أنا باکٍ حزینٌ.» آقا، یک حالی داشتم. امام رضا به ما فرمود فردا من کشته میشوم، اینجور میشود، آنجور میشود. با چه وضعی آمدم بیرون. «فلم أزَلْ کالحَبّةِ عَلی المِقْلاةِ.» مثل ذرت توی تابه، ذرت در تابه میاندازند، چه جور بالا پایین میکند، گفت: «حالم این شکلی بود. مثل ذرت در تابه، دلم این شکلی بود. چی شد امشب ما خواب بودیم یکهو امام رضا ما را برداشت برد، فرمود فردا من کشته میشوم، تمام جزئیات کفن و دفنم هم به من فرمود.» خیلی حال سختی است. میگوید: «هیچکس جز خدا نمیداند من چه حالی داشتم.»
آقا، گذشت و مامون من را صدا زد. رفتم پیش مامون و تا سر ظهر من پیش مامون بودم. به من گفتش که: «امْضِ یا حَرثَمةَ الی ابی الحسن، فَاقْرَأ منّی السلام.» پاشو برو به امام [رضا]، سلام من را به حضرت میرسانی. چقدر اینها پست و پلید بودند! خدا عذاب این مامون را بیشتر کند. چی بودند اینها؟ میگوید: «پا میشوی میروی پیش امام رضا، سلام من را به حضرت میرسانی. به حضرت میگویی که شما میآیید پیش ما یا ما خدمت برسیم؟» چه نفاقی داشته این ملعون. امیرالمؤمنین فرمود: «بنی عباس، نفر دهمشان که مامون میشود، «عاشرهم اَعلمهم»، باسوادترینشان دهمیشان است. خبیثترینشان مامون بود.» از این جهت غربت امام رضا از همه اهل بیت شدیدتر [بود]. با یک پلیدی مواجه بود که رسماً ادعای شیعه بودن میکرد. بقیهشان دیگر اینقدر خبیث نبودند [و خود را شیعه نمیدانستند]. «من شیعه امیرالمؤمنین.» خیلی عجیب غربت امام رضاست. «خدمت برسیم؟» اگر گفتش که ما میآییم، بگو که ما خودمان را آماده کنیم. میگوید من رفتم و خلاصه رسیدم خدمت امام رضا. گفتم که: «آقا، مامون شما را صدا میزند.» [به خودم گفتم:] یادت که نرفته دیشب بهت چی گفتم؟ حواست هست دیگر؟ یک وقتی دست از پا خطا نکنیم. گفتم که: «نه آقا جان، حواسم جمع است.»
میگوید که کفشهای حضرت را آوردند. حضرت داخل مجلس شد. مامون جلو امام رضا بلند شد. معانقه کرد، حضرت را در آغوش گرفت، پیشانی حضرت را بوسید، روی تخت خودش، بغل خودش به امام رضا جا داد. شروع کردند با همدیگر امروز صحبت کردن. یک یک ساعتی صحبت کردند و یکهو مامون به یکی از غلامانش گفت: «پذیرایی بیاورید از آقا، انگور بیاورید، انار بیاورید.» حَرثَمة میگوید: «آقا، من دیگر شروع کرد دلم تاپ تاپ کردن. دیگر اوضاع و احوالم به هم ریخت. این ملعون رسماً دارد حضرت را این شکلی، اینقدر آرام و نرم و بیسر و صدا دارد میکشد.» حَرثَمة میگوید: «من بدنم شروع کرد به لرزه افتادن. اینقدر حالم بد شد. عقب عقب برگشتم. دیدم من اینجا اگر وایسم، یک چیزی میگویم. از مجلس مامون زدم بیرون، رفتم یک گوشهای در حیاط افتادم. اینقدر که حالم بد شد.»
یککم که گذشت، دیگر از اینجایش دردناک [است]. میگوید که «احسستُ بسیدی قد خرج من عنده.» احساس کردم امام رضا انگار میخواهند از مجلس مامون بیرون بیایند. سر ظهر بود، نزدیکای اذان ظهر بود و میخواهد برود خانه خودش. دیدم که حضرت از مجلس بیرون آمد. پشت بند امام رضا دیدم که چند نفر راه افتادند، میگویند: «دکتر صدا کنید، طبیب صدا کنید. یکی بیاید برای معالجه، یکی بیاید برای مداوا.» پرسیدم که چه خبر شده؟ گفتند که یکهو حال علی بن موسی الرضا بد شده است. میگوید من در دلم گفتم: «من که میدانم این ملعون چکار کرد. من که خبر دارم.» ولی بقیه خبر نداشتند. چیزی هم نمیتوانستم بگویم.
خیلی عجیب است. این را به شما بگویم. معمولاً سمی که به اهل بیت دادند، همینجا شاید در روضه امام حسن اشاره کردم، این سمها این شکلی بود که در دراز مدت اثر میکرد. یک هفته، ده روز، دو هفته، یک ماه، دو ماه. مثلاً به امام باقر سم دادند، شاید یکی دو ماه به نظرم، دو ماه طول کشید تا حضرت به شهادت رسید. امام مجتبی وقتی سرما خوردن، چندین روز طول کشید. ظاهراً بین اهل بیت، آن کسی که سریعترین زمان بود برای شهادتش بعد از سم، امام رضا (علیه السلام) بود. میگوید: «سر ظهر به حضرت سم دادند.» میگوید که «یککم از شب گذشته بود، هنوز یک سوم دوم شب نشده بود، یعنی هنوز به نصف شب نرسیده بود.» طولی نکشید که یکهو دیدم صدای ناله بلند شد، صدای شیون و گریه. ظهر به امام رضا سم دادند، نصف شب نشده بود امام رضا به شهادت رسید. چه سمی!
میگوید من دویدم، رفتم سمت خانه امام رضا. خدا عذاب مامون را بیشتر کند. چقدر این پلید خبیث بوده. میگوید: «یکهو دیدم که مامون عمامه از سر برداشته، دکمهها را باز کرده، روی دوتا پا ایستاده، هی ناله میکند و گریه.» میگوید من قاطی جماعتی که بین مردم آمده بودند دور مامون وایسادم و هی نفس عمیق میکشیدم و هیچی هم [نمیگفتم]. مامون هم نشست که مردم بیایند یک به یک تسلیت بگویند. مامون بلند شد، رفت به سمت آن جایی که امام رضا به من فرموده بود برای غسل و کفن امام رضا. دستور داد، مامور گفت: «یک جایی را برای من آماده کنید، میخواهم غسل بدهم علی بن موسی را.» میگوید من هم آمدم، گفتم که: «امام رضا فرمودند که شما اگر این کار را انجام بدهی، عقوبت خدا جلو میافتد. دست به این کار نزن.» همان جمله را مامون به من گفت که: «امام قرار است که امام غسلش بدهد.» همه اینها که گفتم برایتان، چون وقت نیست دیگر دوباره همه را از نو نمیخوانم.
میگوید من هم وایسادم پشت آن پرده و دیدم که من دیگر فقط پرده میدیدم. امام [رضا] به من فرموده بود: «پرده را کنار نزن که نابود میشوی.» از پشت پرده صدا میشنیدم. «اَسمَعُ التکبیرَ و التهلیلَ.» صدای غسل دادن امام رضا را میشنیدم. میدیدم، الان میشنیدم: «الله اکبر» میگویند، «لا اله الا الله» میگویند، تسبیح میگویند. «تردُّدَ الأوانی»، هی صدای جابجا شدن ظرف میآمد. «صَبَّ الماءَ»، صدای آب ریختن میآمد. بوی خوشی همه جا را پر کرد موقع غسل دادن امام رضا (علیه السلام). یک بویی که «لم أشَمَّ أطیَبَ منه.» تا حالا خوشبوتر از این بو به مشامم نرسیده.
خلاصه آقا جان، میگوید همینجور پیش رفت. آن پرده را برداشتند و دیدم امام رضا را کفن کردهاند و حضرت را در تابوت گذاشتیم. کنار قبر آوردیم. همان داستان پیش آمد. من گفتم: «یک کلنگ جلوی قبر هارون بزنیم.» کلنگ را زدیم، قبر باز شد. آب فوران، ماهی آمد. همه اینها یک به یک رخ داد. امام رضا را در قبر گذاشتیم. میگوید قبل از این، حالا اینجایش را دیگر این جمله را امام رضا بهش نفرموده بودند، میگوید: «آن آب که نشست، یکهو دیدم یک پارچه سفیدی قبر را پر کرد. امام رضا را در آن پارچه سفید که گذاشتیم، قبر انگار امام رضا را گرفت. خاک هم از بغل بدون اینکه کسی دست بزند، خودش در قبر پر شد. قبر امام رضا تکمیل دیگر.» این روی قبر را پر کردیم و بلند شدیم.
مامون جلو من را گرفت. این دیگر آخر روایت است. البته خود این هم یککم طولانی است. نمیخواهم وقتتان را بگیرم. به من گفتش که: «چی بود این داستان؟ این حرفهایی که تو زدی بودار بود.» گفتش که: «واقعش این است که اینها را علی بن موسی به من گفته بود.» همه را گفت. دیگر بهت چه گفته بود؟ گفت: «به من گفته بود که سمی هم که تو دادی باعث شد حضرت کشته بشود. من خبر دارم که تو مسموم کردی. امام رضا به من فرموده بود که این انگورها را این شکلی مسموم کردی، انارها را این شکلی مسموم کردی.» میگوید حال مامون بد شد و از حال رفت و دوباره به حال آمد. گفتش: «همینجا به من میگویی. اگر یک بار دیگر این جملات تکرار بشود، جایی لو بدهی، خبر بدهی که این را من دادم، البته ایشان بعداً روایت را نقل میکند، بعد از اینکه مامون از دنیا رفت، [به تو میگویم که] میکشمت. بهت رحم نمیکنم. همینجا باید به من قول بدهی این قضیه اینجا بین خودمان میماند، این قضیه سمی که به امام رضا من دادم و حق نداری جایی نقل [کنی].» میگوید من هم قول دادم.
حال مامون ریخت به هم. هی شروع کرد آه و ناله کردن و نفرین کردن به خودش. حالا یا باز اینها دوباره فیلم بوده، ادا بوده در میآورده یا واقعاً حالش بد شده. یک چند تا جمله اینجا ازش نقل شده، جالب است. میگوید که اینجا مامون شروع کرد هی به خودش نفرین کردن. این را برایتان بگویم و دیگر برویم در روضه، معطلتان نکنم. میگوید: «رنگ مامون پرید.» دیدم یککم زرد شد. دوباره گذشت، یککم سرخ شد. دوباره گذشت، یککم سیاه. دیدم هی دارد رنگ عوض میکند، احوالش به هم ریخته. یککم غش کرد، به حال آمد. شروع کرد هی گفت: «ویلٌ للمأمونِ من الله، ویلٌ له من رسول الله، ویلٌ له من علی بن ابیطالب.» خاک بر سرت کنند مامون! عذاب خدا شامل حال است، نفرین پیغمبر شامل حال است، نفرین امیرالمؤمنین شامل حالت. «ویلٌ للمأمونِ من فاطمة الزهرا.» نفرین فاطمه زهرا شامل حالت. «ویلٌ للمأمونِ من الحسن و الحسین.» یک به یک اسم اهل بیت را آورد این خبیث ملعون تا آخرش گفت: «ویلٌ للمأمونِ من علی بن موسی الرضا. هذا والله هو الخسرانُ المبينُ.» به خدا بدبخت شدم. این چه کاری بود من کردم. امام رضا را کشتم. لو رفته. فکر یک جوری برنامهریزی کرده بود به خیالش هیچکس نمیفهمد. نمیدانست امام رضا از او زیرکتر است، زرنگتر است. امام رضا همه را از قبل لو داده، سپرده. رکب زد امام رضا به مامون. همینجایش هم رودست خورد مامون.
این شد داستان شهادت مظلومانه و غریبانه امام رضا (علیه السلام). بین اهل بیت ظاهراً تنها امامی که شاید موسی بن جعفر هم اینطور باشد ولی به نظرم میرسد که فقط امام رضا اینجورند که موقع دفنشان هیچکدام از این اقوام و خویشان امام رضا (علیه السلام) دور قبر نبودند، موقع تشییع نبودند. یک دانه فقط از این صحابه در بعضی روایات هم دارد، عباس که ما میشناسیم، ایشان هم موقع دفن بود که البته او را هم مامون چون میدانست که عباس از داستان شهادت امام رضا خبر دارد، ایشان را هم دستگیر کرد و از همان کنار قبر برد در زندان که خبر شهادت امام رضا را منتشر نکند.
این شد داستان غریبانه شهادت امام رضا (علیه السلام)، پاره تن پیغمبر اکرم. جمله امام صادق یادتان بیاید. فرمود: «در ارض غربت، در زمین غربت امام رضا (علیه السلام) از دنیا میرود، دفن میشود.» خیلی غریبانه. یک جورایی شاید چون محرم و خویشاوند و فرزند و عزیزی کنار قبرش نبود، این داستان رقم خورد. خود پیکر وارد قبر شد، خود این خاکها روی قبر و توی قبر را پر کرد. خدا به غربت امام رضا نظر کرد. اهلی ندارد اینجا، عزیزی باشد، همسری باشد، بچهای باشد، برادری باشد، خاک بریزن در قبر امام رضا، بدن امام رضا را در قبر بگذارند.
البته امام رضا غریب است ولی امام دیگری است که او را به عنوان غریب الغرباء معرفی [میکنند]. در زیارت ناحیه مقدسه امام زمان سلام میدهند: «السلام علی الغریب، السلام علی ساکن کربلا.» سلام بر غریب الغرباء. ما البته به امام رضا غریب الغرباء میگوییم ولی واقعاً، حقاً، انصافاً غریب الغرباء واقعی امام حسین است.
شب آخر ماه صفر است دیگر. فردا پسفردا مشکیاتان را در میآورید. تمام شد رفقا. دو ماه سر سفره امام حسن و امام حسین بودیم. میوههای دل حضرت زهرا [بودند]. عزاداری کردیم. سال دیگر هستیم؟ مشکی میپوشیم؟ دوباره بهمان اجازه میدهند ناله بزنیم؟ به سر و صورت بزنیم؟ حسین حسین بگوییم؟ کربلا برویم؟ پیاده برویم؟ کولمان را جمع کنیم، در مسیر قدم بزنیم؟ شاید آخرین ماه صفر عمرمان باشد. قطعاً خیلی از ماها، بعضی از ماها، خیلی از اینهایی که امسال مشکی پوشیدند، قطعاً سال دیگر نیستند. قرار بگذاریم امشب بگوییم: «ما دیگر اگر نتوانستیم روضهها را بیاییم، یا امام رضا، ما اگر دیگر نتوانستیم حرم شما بیاییم، نوبت بعدی دیگر نوبت شماست. ما دستمان کوتاه شد، شما دستت باز است دیگر. نوبتش است شما بیایید. هر دیدی بازدیدی دارد آقا جان. یا غریب الغرباء، ما در دوران غربت شما زیارت شما آمدیم، شما هم زمان غربت ما بیا کنار ما، به داد ما برس.»
امام رضا غریب است ولی غریبتر از امام حسین نیست. هرچه بود امام رضا را الحمدالله آخرش محترمانه غسلش دادند. مامون ملعون میخواست غسل بدهد، خدا اراده کرد، نگه داشت، اجازه نداد دست کثیف ملعون به پیکر مطهر امام رضا برسد. امام جواد (علیه السلام) آمدند، غسل دادند با کافور بهشتی، با آب بهشتی. با احترام، با عزت کفن کردند امام رضا را. تابوت مطهرش را حمل کردند تا کنار قبرش. میخواستند پشت هارون دفنش بکنند. میخواستند خار کنند امام رضا را. خدا اجازه نداد. امام رضا را جلوی هارون قرار داد. هارون را تحقیر کرد. خلاصه اینجا هرچه دارم میگویم، شما برعکسش کن، ببرش کربلا. خود امام رضا فرمود: «ان عزیزنا أُذلّ بأرض کربلا.» در کربلا عزیز ما را ذلیل کردند. عزیز ما را ذلیل کردند، یک قطره آب بهش ندادند.
ملعون لحظه آخر آمد کنار امام حسین، دید امام حسین با آن صدای ضعیفش هی زیر لب میفرماید: «عطش...» از تشنگی میسوزد. نامرد برگشت گفت: «مگر نمیگویی بابات ساقی کوثر است؟ یککم تحمل کن الان جان میدهی، بابات ازت پذیرایی میکند.» خیلی امام حسین را تحقیر کردند کربلا. السلام علی غریب الغرباء. فدای غربتت یا اباعبدالله. غریب واقعی تویی. غریب اصلی تویی.
امام رضا را غسل دادند، امام حسین را چی؟ دیگر باید ناله بزنی. شب آخر ماه صفر است. شب شهادت امام رضا. حق این روضه را ادا کنید رفقا. دو ماه گریه کردید، ناله زدید، خستهاید هم هستید، میدانم. دیگر وقت مزد است. پاره تن پیغمبر است. برایش گریه کنید. مادرش فاطمه زهرا انشاءالله امشب راضی بشود از ما. نوکریها را از ما قبول کند. امام رضا را غسل دادند، امام حسین را چی؟
البته ماها میگوییم امام حسین را غسل ندادند ولی امام زمان در زیارت ناحیه چیز دیگری میفرماید: «السلام علی المغسّل.» سلام بر آن کسی که غسلش دادند. مگر امام حسین هم غسل دادند؟ آری، چگونه غسل دادند؟ «السلام علی المغسّل بدم الجراح.» آنقدر در خون خودش غلطید، آنقدر این زخمها از او خون [ریخت]. حسین در خون خودش غسل داده شد.
سلام بر آن آقای بیکفن. ما میگوییم بیکفن ولی واقعش این بود که کفن هم داشت. کفنش چی بود؟ آنقدر این خاک بیابان... «السلام.» کفنش همین خاک بیابان بود. بوریایی هم البته به دستور امام سجاد برایش مهیا کردند. این پیکر پاره پاره را توش جمع کردند. لا اله الا الله.
امام رضا را میخواستند تحقیر کنند، پشت هارون دفن کنند، خدا اجازه نداد. فدای آن امام غریبی که هرجور خواستند تحقیرش کردند. عهدی داشت با خدا که خدا اجازه داد. فدای مظلومیت و غربتت یا اباعبدالله. امام رضا را پشت هارون خواستند دفن کنند، خدا اجازه نداد. لا اله الا الله. فدای آن آقایی که وقتی همه از قتلگاه بیرون آمدند، تازه کار یک جماعتی شروع شد. کیا بودند؟ آن ده تایی بودند که به اسبهایشان نعل تازه زدند. آمدند به عبیدالله گفتند: «رکاب اسب ما را باید طلا کنی!» گفت: «مگر چکار کردید؟» گفتند: «ما یک کاری کردیم بیسابقه.» لا اله الا الله. گریه کنید. خود امام رضا فرمود: «برای هرکس خواستید گریه کنید، فابْکِ للحسین.» برای حسین گریه کنید. امام رضا هم گریه کن اباعبدالله.
گفتند: «باید رکاب اسبمان را طلا کنی.» گفت: «برای چی؟» گفتند: «ما کار خارق [العادهای] کردیم.» لا اله الا الله. من دیگر فریاد نمیزنم ولی شما اگر حال دارید فریاد بزنید. هرکه میتواند اشک بریزد. هرکه حال هیچی هم ندارد دست به پیشانی بگذارد، در پیشگاه زهرا نشان بدهد بگوید ما عزادار بچه شما بودیم. خریدار دارد به خدا. هرکه هم میتواند فریاد بزند، ناله بزند. امام صادق برای گریهکنها جدا دعا، برای آنهایی که در مصیبت اهل بیت فریاد میزنند جدا دعا کردند. این دعای جدا را اگر در این روضهها ناله بزنی، فریاد بزنی... گفتند: «عبیدالله، ما یک کار ویژه کردیم.» گفت: «چکار کردید؟» گفتند: «ما نعل تازه زدیم به اسبهایمان. «لقد رَضَضْنا صدره.» یکجوری بر پیکر حسین تاختیم که صدای خُرد شدن استخوانهای سینهاش را شنیدی.»
در حال بارگذاری نظرات...