‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
بحث ما سر قرآن بود، در مورد قرآن بود و اعجاز قرآن. مباحث خیلی مهمی است. ما داریم خیلی سریع و اجمالی از کنار اینها رد میشویم. هزاران هزار شبهه امروز مطرح است؛ در فضای یوتیوب خیلی شبهه هست و دائماً هم دارند تولید میکنند. مسائل مختلف به صورت کتاب، مقاله، مستند و گفتوگو (یعنی در قالبهای مختلف رسانهای) مطالبی دارد تولید میشود، ولی این طرف متأسفانه ما در توضیح مطلب و پاسخگویی خیلی ضعیف هستیم. اصلاً تولیداتمان قابل مقایسه نیست. تولیدات جدی تقریباً میشود گفت در این زمینهها نداریم، حتی در آثار علمیمان، چه برسد به آثار رسانهای که بخواهد در فضای دنیا حرفی برای گفتن داشته باشد و قرآن را معرفی بکند. در عین حال، قرآن مثل خورشید میدرخشد و خودش را معرفی میکند و مردم در همه جای دنیا همینطور رو میآورند به قرآن. ولی خب ما هم باید کار بکنیم و حداقل اول این شبهات را برای خودمان حل بکنیم و پاسخش را بدانیم. به قول معروف، واکسینه بشویم و بعدش برای دیگران این را حل بکنیم و اگر کسی با این شبهات مواجه بود، به او پاسخ بدهیم.
در مورد قرآن مطالب زیادی و مطالب مختلفی مطرح است. از جهت عددی مشکل دارد، بحث ارث را میگویند (لابد شنیدهاید)، مطالب علمیاش مثلاً مطالبی را مطرح میکنند که از جهت علمی مخدوش است. همینطور یک دو جلدی کتاب هست، البته در ایران چاپ نشده. بنده خودم این را چاپش کردم. اسمش را نمیآورم که تبلیغ کتاب نشود، فقط به شماها نشان میدهم که ببینید. این کتاب برداشته، مثلاً به قول خودش تقریباً ۹۴۰ صفحه، انتقاد کرده به قرآن که یک فصل از کتابش بحث تناقضات قرآن است. البته بیشتر همه فصلها به تناقضات قرآن، به خیال خودش، پرداخته. یک فصلی، فصل هجدهم کتاب، چند تا از تناقضات قرآن را به طور خاص پاسخ داده است. البته اگر در این جلسه بخواهیم به آن بپردازیم، وقت جلسه گرفته میشود؛ تقریباً ۳۰ صفحه اینجا مطلب دارد. چند تا از تناقضاتی که میگوید خیلی راحت پاسخ داده میشود، خیلی کوتاه، در یکی دو جمله. ولی بعضیهایش نیاز به توضیح مفصل دارد؛ شاید بعضی از تناقضاتی که گفته، یکی دو ساعت بحث بخواهد که توضیح داده بشود که این تناقض هست یا نیست. متأسفانه خیلی از طلبهها، حتی طلبههای فاضل، وقتی با این شبهات مواجه میشوند، جا میخورند. یعنی یکهو میبینند که آقا باختیم، اعتقاداتمان از دست رفت، بعد نمیتوانیم اینها را پاسخ بدهیم. این حرفها پاسخ ندارد، اینها خیلی شبهات دقیقی است. درست است، اصلاً تازه من فهمیدم که درست میگوید. این، متأسفانه، بعضیها که با این مطالب مواجه میشوند، اینجور گرفتاریهایی پیدا میکنند و این بههرحال یک آسیبی است در حوزه. متأسفانه بحثهای اعتقادی خیلی رونق ندارد. فقه و اصول، آفرین، از اول هم حوزه شیعه اصلاً همین حوزه بحث اعتقادی و کلامی بوده، ولی خب به مرور بحث، البته آنها هم ضرورت دارد، بحثهای فقهی و نیاز جامعه است، آره. ولی خب اینها دیگر کمکم محدودیت وقت و زمان و امکانات و اینها باعث شده که بحثهای کلامی، بحثهای اعتقادی به حاشیه برود و بحثهای فقه و اصول بیشتر مطرح باشد. نه، متأسفانه، آره، باریکلا. این هم هست، یعنی ای کاش اصولی هم که هست، بیشتر پاسخگوی مسائل روز جامعه و دنیا باشد و سؤالاتی که امروز مطرح است، پاسخ داده شود، نه اینکه فقط ببینیم قبلی مطلب چه گفتند و نهایتاً زور بزنیم بفهمیم که این آقا این مسئله را چه فهمیده و چه گفته، چه پاسخی داده. اینکه گرفتاری را حل نمیکند.
و متأسفانه مباحث مربوط به قرآن باز از بحثهای اعتقادی ضعیفتر است. یعنی بحثهای تفسیری تا یک دورهای متأسفانه در حوزهها وقتی که کسی مفسر بوده، تفسیر میگفته، به چشم یک انسان بیسواد بهش نگاه میکردند. "که بابا تفسیر؟ بله بله." متأسفانه الان هم کسی که تفسیر میگوید و کارشناس تفسیر است، خیلی با چشم عظمت و اکرام بهش نگاه نمیشود. اخیراً، چند ماه پیش، یادتان هست؟ این گرامیداشت آیتالله جوادی آملی به مناسبت تفسیر تسنیم. رهبر معظم انقلاب مطالبی را فرمودند که خیلی مطالب مهمی بود؛ هم در مورد خود آیتالله جوادی نکات خیلی خوبی گفتند، کمبود تفسیر ایشان هم در مورد اصل تفسیر در حوزهها که متأسفانه کمرنگ است و مفسرین را تجلیل نمیکنند. یعنی این آدمی که عمرش را گذاشته برای بحثهای قرآنی، برای بحثهای تفسیری، خیلی اهمیتی ندارد، ولی اگر عمرش را میگذاشت در فقه و اصول، ارزش داشت. حتی برای بحثهای فلسفی هم اگر میگذاشت، ارزش داشت؛ به چشم یک فیلسوف، بله بله بله. متأسفانه برعکس است. یعنی در حوزه، "آقا چی تدریس میکند؟ میگوید مثلاً تفسیر مجمعالبیان." "مکاسب باید درس بدهد، آقای کفایه. مجمعالبیان چیچیه؟!" "سواد ندارد." "چند درس؟" مثلاً "دو دور مجمعالبیان." "من آقا چهار دور کفایه گفتم!" "آقا این اصلاً قابل مقایسه نیست." یعنی کسی که مکاسب میگوید و کفایه میگوید با کسی که، مشخصه خب. آخه بحثهای تفسیری که معمولاً مطرح میشود، خیلی بحثهای عمیق و سنگین و پختهای که نیست. معمولاً بحثهای ساده آیات را هم روی ترجمه وگرنه شما اگر بخواهید متن صحیح کلمه ناواضح کنید، تمرکز کنید، در این آیات بمانید، گاهی یک آیه ۳ سال، ۴ سال، ۱۰ سال از شما وقت میگیرد که با یک اطمینان خاطری بگویید آقا من این آیه را فهمیدم. بله، البته آیه را میفهمیم، یعنی این نیستش که بگوییم اگر آن قضیه نباشد، هیچکس نفهمیده؛ چرا، بالاخره یک فهم ابتدایی پیدا میکند، ولی آن فهم عمیقی که آدم بخواهد بگوید که آقا این آیه این عمق را دارد، این در حال متأسفانه خیلی نیست و قرآن مهجور است: "و اتخذ هذا القرآن مهجورا." این شامل هم امت اسلام است، هم شیعه است، هم حوزههای علمیه متأسفانه.
و البته به معنای اینکه ما خدماتی که تا به حال شده است را نادیده بگیریم، دستکم بگیریم. کارهای بزرگی شده است تا به حال، افراد خدماتی کردهاند، اینم نبوده که حوزه هیچ کاری نکرده باشد. الان هم درس تفسیر هست، خیلی هم بیشتر شده، رونق گرفته به نسبت قبل انقلاب، ولی تا آن چیزی که باید باشد، خیلی فاصله دارد؛ به نسبت نیازی که ما داریم، هم داخل کشورمان، هم خارج کشور. حجم سنگین شبهات و حملاتی که دارد به قرآن میشود، ما آنقدر پاسخگو نیستیم. یعنی یک ویدیوی ۲۰ دقیقهای در یوتیوب یک حجم زیادی از مطلب را در مورد قرآن در ذهن یک جوان میریزد که در ۲۰ دقیقه که نمیشود این را پاسخ داد، در ۲۰۰ دقیقه هم شاید نشود پاسخ داد، ولی لااقل یک کسی بیاید دو دقیقه یک چیزی گفته باشد که به این ربط داشته باشد. گاهی پیدا نمیشود. بالاخره بله، درست است که نمیشود این را در ۲۰ دقیقه و ۲۰۰ دقیقه پاسخ داد، ولی یک حرکتی بالاخره باید کرد. نمیشود هم که کلاّ ول کرد. کفرشونه، یک چیزهایی دارند میگویند بالاخره. بعضی از این شبهات ذهن را درگیر میکند، پاسخ میخواهد.
مطلب مهم یکی از این مباحث همین بحث تناقضهاست در قرآن. قرآن میفرماید که دلیل من برای اینکه این کتاب از جانب خداست، این است که اگر از جانب غیر خدا بود، درش اختلاف کثیر پیدا میکردید. خب البته دو طیف: یک طیف "آتئیست" (Atheist) اصلاً خدا را قبول ندارند و چون خدا را قبول ندارند، قرآن را هم قبول ندارند. یک طیف "دئیست" (Deist) بهشون میگویند "دئییسم" (Deism)، بله، حالا خداباور. به قول ما، خدا را قبول دارند، حالا چه خدایی؟ خدا چیه و کی؟ بحث مفصلی میطلبد. خدای ادیان ابراهیمی، خدای ادیان شرقی. مثلاً تازه در خود ادیان ابراهیمی، خدای یهود و مسیحیت خیلی تفاوت دارد تا به خدای اسلام بخواهد برسد. برخی هم خدا را قبول دارند ولی قرآن را از جانب خدا نمیدانند. درست شد؟ میگویند نمیتواند این کتاب، کتاب خدا باشد. جالب است که قرآن هم به همه اینها اشاره میکند. یعنی همه این دستههای کافرین را قرآن بهش اشاره میکند. قرآن قبول ندارد چون خدا را قبول ندارد. خدا را قبول دارد، به پیغمبر میگوید: "تو داری دروغ میبندی به خدا، اینها حرفهای خدا نیست، خدا اینجوری حرف نمیزند" یا "خدا اگر میخواست حرف بزند، چرا به تو دارد میگوید؟ چرا به ما نمیگوید؟ چرا به فلانکس که از تو بهتر و موقعیت بهتر دارد نمیگوید؟" دستهبندیهایی است که در این قضیه است. استدلال قرآن این است: "اگر از جانب غیر خدا بود، درش اختلاف کثیر دیده میشد." عرض کردیم در جلسه قبل، این اختلاف کثیر اوّلاً که قلیل و کثیر ندارد که بگوییم خب پس اختلاف توش دیده میشود، اختلاف کثیر دیده نمیشود. نه، مطلقاً اختلاف دیده نمیشود، چه قلیل، چه کثیر. قلیل هم باشد، کثیر میشود، چون یک دانه هم اگر باشد، در قیاسش با بقیه مطالبش، همه را، همه سازمان مباحث را به هم میزند.
این یک نکته. نکته بعدی هم این است که این اختلاف منظور تناقض است، نه تفاوت بیان. که حالا مثلاً یک وقت آدم یک چیزی را به نحو عام میگوید، بعد یک وقت به نحو خاص میگوید. عموم میگوید، بعد تخصیص میزند. مطلق میگوید، مقیدش میکند. اینها خیلی طبیعی هم هست در هر کلامی که مثلاً آدم میگوید که آقا مثلاً من در مجموعه بابالرضا یک دوست خارجی دارم. مثلاً بعداً میآید میگوید آقا آن دوست خارجی من اهل ترکیه است. میگوید خب آقا از اول میگفتی یک دوست تُرکیهای دارم، چرا گفتی یک دوست خارجی دارم؟ این "خارجی" خیلی عام است، شامل همه کشورهای بیرون ایران میشود. خاص را گفتم، حالا این تناقض که با همدیگر ندارد که. تفاوت دارد بیان من، ولی تناقض ندارد. ولی اگر یک جا من گفتم من با هیچکسی دوست نیستم، یک جای دیگر گفتم یک دوست خارجی دارم. هرکس نگاه بکند، میگوید این دو تا با هم تناقض دارد، چون تو گفتی من هیچ دوستی ندارم. درست شد؟ این تناقض را هم گفتیم در جلسه قبل: سه تا اختلاف، هشت تا وحدت. سه تا اختلافش کم و کیف و جهت. جهت را حالا توضیح ندادم و بنا هم ندارم توضیح بدهم. فقط یک اشاره: این "قضایای موجهه" را شنیدهاید دیگر در منطق که مثلاً میگوید "بالضرورة، بالإمکان". این را میگویند جهت. این جهتی که میگویند همین است. حالا خیلی نمیخواهم بحثش را چیز کنم که خسته هم میشوید و بحثم چیز میشود، از فضای خودش خارج میشود. بیشتر آن کم و کیف مهم است. کم و کیف هم با همدیگر هر دو باید اختلاف داشته باشد. ببینید آقا مثل چی؟ مثلاً میگوید که آقا بعضی انسانها دانشمند هستند. درست است؟ این چیزی که بخواهد در تناقض با این باشد، چی میشود؟ آفرین! اگر شما بعضی را دوباره تکرار کردید، این که تناقض نمیشود که. بعضی انسانها دانشمند هستند. بعضی انسانها دانشمند نیستند، این که تناقضی با آن ندارد، عین همان جمله هستند. اینجا گفت نیستند. بله، کیفش اختلاف پیدا کرد. کمش اختلاف نداشت. کم آنجا بعضی بود، این بعضی دوباره تکرار شده. بعضی باید بشود هیچ، یا بشود هیچ، یا بشود هر، یا بشود همه. و هر، همه انسانها دانشمند هستند. بعضی انسانها دانشمند نیستند. این میشود تناقض. بعضی انسانها دانشمند هستند. هیچ انسانی دانشمند نیست. این میشود تناقض. ولی بعضی انسانها دانشمند هستند، بعضی انسانها دانشمند نیستند، تناقض نیست. پس بعضی باید روبروش هر یا هیچ بیاید. هر و روبروش هیچ بیاید. هیچ اسب روبروش نیست بیاید. اینها باید اختلاف داشته باشد. اینها اختلاف داشته باشد ولی بعضی چیزهای دیگر عیناً باید تکرار بشود. موضوع، محمول، مکان، زمان، جزء، کل، اضافه، قضیه، شرط. اینها بعد همه تکرار بشود عیناً. درست شد؟ تا بشود تناقض.
خب قرار شد دوباره تمرین بکنیم. یک چند تا نمونه دیگر را در این جلسه، چیزهایی که به عنوان تناقض برای قرآن مطرح شده. خب اول شما یک نمونه بگویید با هم بحث بکنیم، بعد من یک نمونه. من چند تا نمونه. بفرمایید. سوره نساء، ابراهیم کلمه ناواضح، سوره نساء، آیه ۷۸ و ۷۹. در سوره نساء، آیه ۷۸، تناقضات قرآن گفتهایم. ۷۸ و ۷۹ میفرماید که: "إن تصبهم حسنةYaqūlū hādhī min 'indi Allāhi wa 'in tasabhum sayyi'atun Yaqūlū hādhī min 'indika." "اگر به اینها خوبی برسد، میگویند این از جانب خدا و اگر بدی برسد، میگویند این از جانب تو است." خوبیها را به خدا نسبت میدهند، بدیها را به تو. باران میآید، میگویند خدا فرستاده. باران نمیآید، میگویند تقصیر توست. "از وقتی تو آمدی، دیگر باران نمیآید." درست؟ ارزان میشود، میگویند خدا ارزان کرده. گران میشود، میگویند این کلمه ناواضح. حالا ما اصطلاحی داریم در ایران، میگوییم "پا قدم". نمیدانم شماها شنیدید یا نه؟ پا قدم فلانی، پا قدم فلانیه، یعنی تو که آمدی اینطور شد. حالا نمیدانم در فرهنگهای شما این قضیه هست؟ در ترکیه که باید حتماً که مثلاً فلانی پاش را گذاشت اینجا، خیر و برکت آمد. آن یکی آمد، پاکستان هم قطعاً این قضیه هست. یعنی در حالا کشورهایی که به فرهنگ اسلامی نزدیکترند. البته بعضی جاها به اسلامی هم کار ندارد. بعضی وقتها کلاً خرافات زمینهاش خیلی فراهمتر است و اینها. حالا خلاصه این میشود. بهش میگویند "تَفَأّل" و "تَطَیُّر". تفأّل فال خوب زدن، تطیّر فال بد زدن. مثلاً اول صبح از خانه میآییم بیرون میبینیم که آقا یک ماشین شاسیبلند از جلوی خانهمان رد شد. امروز خوبیه، امروز برای ما پول دارد، ثروت. یک روز هم میآییم بیرون میبینیم که یک نفر با فرغون دارد رد میشود از جلومان. فرغون این دو تا دسته دارد. اینجور مصالح ساختمان میریزند، میبرند. اینها با فرغون دارد میرود و تویش هم این ضایعات ساختمانی و نخاله و اینهاست. مثلاً نخاله میدانید دیگر، چیزهای بیخودی که از ساختمان بریزند. امروز روز بدی است. امروز آقا با نخاله و ضایعات و اینها شروع شد، مثلاً. نمیشود. تفأّل و تطیّر. تطیّر کلاً امر مذمومی است. اینها چیزهای خوبی را که میشد به خدا نسبت دادند، چیزهای بدی را که میشد به پیغمبر نسبت میدادند، تطیّر میکرد. به پیغمبر خدای متعال پاسخ میدهد، میفرماید: "قل کل من عند الله." "بگو همش از خداست، من عند الله." دقت داشته باشید به کلمات، چون اینها که مثلاً به خیال خودشان تناقض پیدا میکنند، ظرایف کلام را میگذارند کنار: "من عند الله فمال هؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا." آیتالله جوادی در درس خیلی عبارت میپرداختند و گاهی کسی اشکالی میکرد که حالا به این بحث مرتبط بود، یعنی فرق این "من عند الله" و "من الله" را نفهمیده بود. ایشان حالا آن زمانی که سرحالتر بودند و اینها، ۲۰ سال پیش، بیست و خوردهای، آن موقعها ایشان مثلاً میفرمود این را میخواندند که: "فمال هؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا." کسی که این را نفهمد، انگار هیچی نفهمیده. در سوره کهف دارد که حضرت ذوالقرنین رفت یک جایی که یک جماعتی بودند که اصلاً هیچ حرف آدمیزاد حالیشان نمیشد، یأجوج و مأجوج. مأجوج پدر آمرزیده. آیتالله جوادی، الان ما از ۱۶ سالگی خلاصه توفیق داشتیم.
خب عرض کنم که: "ما أصابك من حسنة فمن الله و ما أصابك من سیئة فمن نفسک." "میفرماید که به تو هر حسنهای که برسد، از جانب خود من الله است و هر سیئهای که برسد، از خودت است." آقا اینکه تناقض شد! آنجا گفت خوبی و بدی هرچی هست، "من عندالله". اینجا دارد میگوید خوبیها از خدا، بدیها از خودت. این تناقض را تحلیل بکنیم ببینیم چهجور تناقض میشود. اولی که میگوید تناقض است، چه میگوید و ما حرفمان چیست که میگوییم تناقض نمیشود. بسم الله. میفرماید که: همه خوبیها و بدیها از جانب خداست. در گزاره دوم میگوید: خوبیها از جانب خدا و بدیها از جانب خودتان. حالا فعلاً الان به جانبش فعلاً کار نداریم. مسئلهای که هست اینکه این دو تا چهجوری با هم تناقض دارد؟ در تناقض باید یعنی فعلاً آنی که ادعای تناقض را دارد این است که اینجا گفتی همه، اینجا شد بعضی. یعنی این جمله دوم تو اینجوری میشود که بعضی از خوبیها و بدیها از جانب خدا نیست. اینجا گفتی از جانب خدا هست یا خدا نیست. آنجا گفتی همه، اینجا میگویی بعضی. اختلاف کیف، اختلاف در کم و کیف هست. این شد تناقض. پاسخمان این است که آیا هشت تا وحدت هم توش هست یا نه؟
در تناقض، هشت وحدت هست. وحدت موضوع و محمول، مکان، اول موضوع: خوبیها و بدیها میشود موضوع. اینجا هم که خب بعضی از خوبیها و بدیها، پس موضوع تکرار شده است. وحدت محمول: از جانب خداست. از جانب خداست. اینجا میگوید از جانب خداست. در فارسیش تکرار شده است. ولی در بیان قرآنش تکرار نشده، چون در اولی گفت: "فمن عند الله"، اینجا فرمود: "فمن الله." انگار در فرهنگ قرآن "من الله" با "من عند الله" تفاوت دارد. یک نکته پس اینجا محمول بر اساس بیان قرآن تکرار نشده است، بر اساس ترجمههایش تکرار شد. وحدت محمول، فعلاً. دیگر چی؟ مکان. خب مکانش هم چون اصلاً اسمی از مکان نیاورده بود در عالم دیگر، در عالم خوبیها و بدیها از جانب خداست. آنجا میگوید در خوبی و بدی بعضیهایش از جانب خدا نیست. فرض بر این داریم که مکان تکرار شده است. "عند الله" را مکان بگیریم، روی آن بحث فلسفی عمیق باید کرد که این از جهت مکان و اینهاش چطور؟ چرا مکان را میرساند ولی خب آن مکان با این مکان یکم تفاوت دارد. زمان را هم فعلاً فرض را بر این داریم که وحدت داشته باشد، آن همیشه باشد، این هم همیشه باشد. شرطش: اینجا شرطی نداشت، آنجا هم بگوییم شرطی ندارد. پس از این جهت هم وحدت دارد.
اضافهاش به نسبت کی؟ به نسبت چی؟ اینجا به نظر میرسد که اضافهاش وحدت ندارد. چرا؟ برای اینکه به نسبت آن چیزی که شما دارید تفأّل و تطیّر میکنید، به آن نسبت همهاش از جانب خداست. ببینید، یک طرفش پیغمبر است، یک طرفش شمایید، یک طرفش خداست. سه طرف شد. شما آمدید بین خودتان و پیغمبر و خدا، همه خوبیها را به خدا نسبت دادید، همه بدیها را به پیغمبر نسبت دادید و هیچ چیزی را به خودتان نسبت ندادید. اگر منظورتان در مبدأ شکلگیری این اتفاقات، که آنجا دیگر اصلاً یعنی آنجایی که شما خوب دقت بکنید بحث یکم عمیق است، شما اصلاً چی شد که پای خدا را کشیدید وسط؟ چرا گفتید اینها به خدا برمیگردد؟ اینها به پیغمبر برمیگردد؟ خدا را قبول دارید دیگر؟ خدا را به چه عنوان قبول دارید؟ به عنوان خالق، رازق، مبدأ خیر، مبدأ خوبی، مبدأ هستی؟ خب وقتی مبدأ هستی را قبول دارید، خدا را قبول دارید، "کل من عند الله". آن اللهی که به عنوان مبدأ هستی قبول دارید، همه اینها از جانب اوست. این یکی: چی شد که سیئات را به پیغمبر نسبت دادید؟ فهمیدید؟ بدیها را نمیشد به خدا نسبت داد. مبدأ خیر است. باید بگردیم برای شر، یک مبدأ پیدا کنیم. مبدأ شر را که خواستید پیدا کنید، گفتید که لابد این پیغمبره مبدأ شره دیگر؟ این هرجا که میرود با خودش شر میبرد. نه، آنی که مبدأ شره، پیغمبر نیست، آن نفس شماست، آن خود شماهایید. اگر از حیث خیر و شر اضافه شد، اگر از حیث خیر و شر میخواهید دستهبندی و تفکیک بکنید، بگویید همه خیر از خدا، همه شر از پیغمبر؟ که اینجا باید بگویم که: "قل کل من عند الله." برای اینکه آن شری هم که شما آنجا دارید میگویید، دوباره یک مبدأ خیری در خودش دارد که آن هم برمیگردد به خدا، "من عند الله" میشود.
ولی آن شر دومی که مد نظر شماست که الان اینی که الان اینجا رقم خورد، به مبدأ کار نداریم. اینی که الان رخ داده که من نمیتوانم به این بگویم یک واقعه خوب، اینی که الان یک واقعه شر است و رخ داده، را به کی میخواهید نسبت بدهید؟ به چه دلیل به پیغمبر نسبت میدهید؟ آنجایی که شر رخ میدهد و آن چیزی که به واسطه آن شر حاصل میشود، به واسطه آن، نه مبدأ. مبدأ که ازش فقط خیر میآید. از آن مبدأ خیر میآید. یک جایی تبدیل به شر میشود. در حرف شما هم این کاملاً معلوم است، چون دارید خدا را تفکیک میکنید از پیغمبر. حسنه را به خدا نسبت میدهید، سیئه را به پیغمبر. معلوم میشود که شما خودتان میدانستید که سیئه را نمیشود به خدا نسبت داد. میدانستید که این سیئه مبدأ حسنهای دارد. یعنی خدا فقط ازش خیر میآید. درست شد؟ و این سیئه نمیتواند از خدا باشد. خب اگر اینجوری میخواهید تحلیل بکنید، درست است. حسنه که خودش خیر است، سیئه هم یک مبدأ خیر داشته. "قل کل من عند الله" از آن جهت میگوید. از این جهت که واسطهای بود که آن خیر وقتی به این رسید، تبدیل به شر شد. پیغمبر؟ کی گفته پیغمبر؟ آن واسطه نفس شماست. انسان. خود شما. از این جهت حسنه و سیئه از هم تفکیک شد. حسنه برگشت به خدا، سیئه برگشت به شماها. پس این از چه جهت؟ در چه قیاسی؟ به نسبت چی؟ در این دو تا گزاره نهفته بود. در گزاره اول به نسبت مبدأ همه اینها "فمن عند الله." در گزاره دوم به حسب آن واسطهای که آنجا خیر و شر از هم تفکیک میشود و یک چیزهایی هستند که آن خیر مطلق را میآیند تبدیل به شر میکنند. اینجا آن واسطه شماها، شماهایید، نه پیغمبر.
اضافه، آقا، در این دو تا گزاره تکرار نشده. بدی وجود ندارد، به وجود میآید. وقتی که خوبیها را مثلاً انجام ناواضح. تاریکی. بله، خود داستان شر یکی از آن بحثهای خیلی مهم است. یکی از براهینی که میآورند، سه چهار تا برهان میآورند برای اینکه خدا نیست، یکیش برهان اختفاست، که حتماً یکیش برهان شر. دو سه تا برهان دیگر هم دارد، چهار پنج تا برهان. البته خودشان میگویند برهان، اینها برهان نیست. برهان، یکیش همین بحث شر که خدایِ خیر ازش شر صادر نمیشود. هیچ وقت مبدأ خیر عامل شر رساندن نیست. یک بحث مفصل و مبسوطی دارد. اگر بخواهیم بهش بپردازیم، لااقل اگر خوب بخواهیم بهش بپردازیم، ۲۰ جلسه وقت میخواهد که بنشینیم رویش بحث بکنیم که شر دقیقاً چیست؟ کجا شکل میگیرد؟ یک پاسخ فلسفی ساده دارد که آقا شر مال ماهیت است، مال وجود نیست. فلسفه هم میدانید؟ یک وجود داریم، یک ماهیت داریم، حتماً در فلسفه خواندید. آن کلمه ناواضح کثرت. یعنی آنجایی که کثرت شکل میگیرد، ماهیت است. وجود که تفاوتی ندارد. وجود، وجود خیر محض است. در ظرف ماهیت که میآید، تفاوتها شکل میگیرد، محدودیتها شکل میگیرد و این محدودیتهاست که عامل شر میشود. اصلاً شر یعنی چی؟ مثلاً فرض بکنید که آقا مار میآید من را نیش میزند، یا مار میآید بچه من را نیش میزند. "مارگزیدگی بچه من" میشود شر. ماشین به من میزند، تصادف میکنم، دست و پایم قطع میشود، این میشود شر. یا سیل میآید خانهام را آب میبرد، این میشود شر. زلزله میآید خانهام خراب میشود، این میشود شر. مریض میشوم، میمیرم، عزیزانم از دست میدهم، این میشود شر. اینها از کجا نشأت گرفته؟ از محدودیت. از محدودیت چی؟ مثلاً آب که آمده، این نمیفهمیده که آقا خانه من را نباید خراب بکند. یک بخشش که به ذهن من برمیگردد، به پندار من و فهم من برمیگردد. یک بخشیش به ظرف وجودی من و ضعف وجودی من برمیگردد. یعنی آقا من ضعیفم، من قدرت ندارم در برابر آب از خودم محافظت کنم. آن آب این شعور و ادراک را ندارد که وقتی به من میرسد، باید من را دور بزند، رد شود برود. وقتی به خانه من میرسد، نمیگوید خانه حاجآقا فلانی، سلام علیکم حاجآقا التماس ناواضح، رد شود. وقتی میآید خراب میکند خانه من را، خانه فرعون هم برایش فرقی نمیکند. این فهم را ندارد که آقا این مثلاً مسلمان است، آن کافر است. این فهم را ندارد که این انسان است، آن مرغ است، آن سگ است، آن اسب است. آب که میآید همه را خراب میکند. زلزله که میآید همه را خراب میکند. مار که میآید همه را میگزد. نمیگوید این بزرگ است، این کوچک است، آن گناهکار است، این بیگناه است. این یکی دیگر چی؟ ضعف خود من، ضعف ادراک من. من حواسم نبود. من خواب بودم، نمیدانستم. حواسم نبود که اینجا مار است. ضعف بدنی من که نیش مار در بدن من اثر میکند. بعد آن نیش مار در بدن آن خودِ مار عین خیر است، برای اینکه آن ابزار دفاعیاش است.
الان یک کلیپی صبح داشتم میدیدم که یک بچه کوچکی رفته بود این وسط کندوی زنبور عسل، انگشت میکرد. از توی خود کندویش عسل برمیداشت، زنبورها هم نمیزدندش. بچه توضیح دادند که شما اگر یک حرکت تند انجام بدهی، زنبور تحریک میشود. وقتی که عادی برخورد میکنی، طبیعی آنجا حرکت خودت را میکنی، هیچ حرکت خاصی انجام نمیدهی، اینها حساس نمیشوند، نیشت نمیزنند. آن چرا نیش میزند؟ او ابزار دفاعیاش است. احساس خطر که بکند، نیش میزند. این عین خیر است. خدا خیر حیوان را خواسته، حشره را خواسته، بهش یک ابزار دفاعی داده. کجا شر شد؟ "فمن نفسک." در ضعف درونی تو. یعنی اگر به نسبت تو احساس شر داری، ما که گرفتاریمان این نیست که آقا چرا مثلاً ببرها دارند مثلاً کوالا میخورند؟ "عالم؟!" "چرا شر؟" "ببر آمد کوالا خورد." مثلاً "تازه!" ما اگر گلایهای داریم و میگوییم شر، آنجایی است که من دارم آسیب میبینم. من دارم آسیب میبینم، چرا دارم آسیب میبینم؟ چون محدودم، چون ضعیفم، چون ممکن الوجودم. چون به ماهیتم دارم آسیب میبینم، نه از حیث وجودم. هرچیزی که حیث وجودی باشد، "فمن الله". هرچیزی که حیث ماهیتی باشد، "فمن نفسک". برای همین، برای همین تمام شر و تمام سیئه به تو برمیگردد، به وجود برنمیگردد. وجود هیچ آسیب و کم و کاستی درش نیست. ماهیت است که زمینه کم و کاست و محدودیت را ایجاد میکند.
این شد "من الله"، "من نفسک." در عین حال وجود و ماهیت هر دو از جانب خدا میشود. "فمن عند الله." همین دیگر. آنجا وجود را خدا داده، وجود را در ظرف ماهیت داده. خدا که ماهیت ندارد. خدا در واقع آن محدودیته به خاطر این بوده که شما توان دریافت بیشتر نداشتی. خودت محدودش کردی. قابلیت تو این را محدود کرد. مثل اینکه آقا این لیوان من الان زیر آن ظرف آب که میگیرم، آن بشکه، حالا چه تعبیری برایش به کار ببریم نمیدانم، بشکه باید بگوییم، نمیدانم چی باید بگوییم به آن ظرف آب، آن ظرف گنده، به آن منبع آب. حالا کلمه، این منبع آب، یک ظرف ۴ لیتری هم اگر من زیرش بگیرم، پر میکند. ظرف ۲۰ لیتری هم بگیرم، پر میکند. یک استکان هم بگیرم، پر میکند. آن که دریغ ندارد. او که برای من تعیین محدودیت نکرد که آقا حالا تو نسبت ۴ لیتر و ۲۰ لیتر و اینها خودش محدود است ولی حالا در این ۴ لیتر و ۵ لیتر و سه لیتر و یک لیتر و لیوان و استکان و اینها، او که محدودیت تعیین نکرد. چرا بیشتر از این نداد؟ چون این جا نداشت. محدودیت این بود. محدودیت مال این بود، نه مال آن. او که محدودیت نداشت. آها، چون این محدودیت مال خود این است. از جهتی آن آب که دارد عنایت میشود، چه به ۲۰ لیتری، چه به یک لیتری، همهاش از جانب آن منبع میشود، "فمن عنده، عند الله." ولی حالا که آمد اینجا، میگوییم آقا این آبش کم است. این "کم است" که به منبع نسبت داده نمیشود. اگر میگویی آب است، آب مال من است. اگر میگویی کم است، "کم" به منبع نسبت داده نمیشود. "کم" به لیوان نسبت داده میشود. چرا کم است؟ چون منبع کم بهش داد؟ منبع که کم نمیدهد. چون جا نداشت که بیشتر بهش بدهند. این میشود "نفسک". پس "عند الله" هست، "من نفسک" هم هست، تناقضی هم ندارد. حالا اگر این محدودیت از جانب این نبود، این محدودیت از جانب این آمد، محدودش کرد. خیر بود دیگر، حسنه بود. این شد سیئه. الان میگوییم آقا این یک لیوان که من را سیر نمیکند. با این یک لیوان که من حیاط را نمیتوانم بشویم. میگوید من الان با این یک لیوان آب چهشکلی حیاط را بشویم؟ یا نجاست خودم را در سرویس بهداشتی چهشکلی برطرف بکنم؟ این کم است. این "کم است" مال لیوان است. آب پاک و مطهر است مال منبع است. "من عند الله" این که هیچ. اگر آن قدر هم بود که طهارت برای تو حاصل بکند، آن قدر هم بود که حیاطت را بشوید، باز هم از منبع بود. چون آبی است که دارد حیاط را میشوید. درست شد؟ هرچیزی که خیر است، به منبع نسبت داده میشود، هرچیزی که شر به کم و کاستی ناواضح. آنجا حسنه شد وقتی که توانستیم حیاط را بشویم، شد حسنه. وقتی نتوانستیم حیاط را بشویم، شد سیئه. وقتی حیاط را شستیم، شد حسنه، کی شست؟ حیاط را آب. چی شد؟ آب. کدام آب؟ آب منبع. هم "من عند الله" هم "من الله". هم از جانب منبع، هم خود منبع. ولی وقتی که نتوانستیم باهاش حیاط را بشویم، "من عند منبع" بود، ولی آنی که نتوانست بشوید، لیوان بود که نتوانست بشوید. آنقدر هم که شست، این شد پاسخ تناقض در این آیه. یک تناقض الحمدلله در این جلسه پاسخ داده شد. فردا اگر دوست داشتید، این بحث، یکی دو تا نمونه دیگر داشته باشیم که انشاءالله حل بشود.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...