‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در مورد اینکه در قرآن اختلاف و تناقضی نیست، مطالبی را عرض کردیم؛ و به نظرم برای فعل، کافی است که از این بحث عبور بکنیم و ادامه مباحث کتاب را داشته باشیم. اینجا گفتند که اینکه در قرآن اختلاف نیست، برمیگردد به اینکه از انسان نیست و از موجود مادی، از موجودی که علمش و کمالاتش تدریجی گرفته میشود، نمیتواند باشد. اگر از کسی بود که علومش تدریجی بود و علوم کامل نبود و بهمرور کامل میشد، قطعاً اختلاف و تناقض رخ میداد. مطالبی را میگفت، بعداً اطلاعاتش بیشتر میشد، کاملتر میشد یا در بین مطالب، تناقض فراموشی رخ میداد؛ وقتیکه اینطور نیست، پس در نتیجه از یک موجودی است که دچار فراموشی نمیشود، علمش کامل است، اطلاعاتش ناقص نیست، علمش به تدریج حاصل نمیشود؛ بلکه دفعهای حاصل است. این نشان میدهد که آن موجود کسی جز خدا نیست و این کتاب هم از کسی جز خدا نیست.
قرآن در مدت ۲۳ سال نازل شده، تدریجاً نازل شده، در زمانها و مکانها و حالات مختلفی نازل شده، معارف مختلفی دارد، در حوزههای گوناگونی این مطالب بیان شده است؛ که اگر از کسی جز خدا بود، به خاطر این ویژگیها – این سه تا ویژگی که گفته شد که در ۲۳ سال و در زمان و مکان و حالات مختلف و مطالبش هم گوناگون است – حتماً دچار تناقض میشد. برای اینکه ۲۳ سال پیش در روز پیروزی مطلبی گفته شده، بعد ۲۳ سال در روز شکست مطلبی دیگر میخواهد گفته بشود، با آن تناقض پیدا میکند. اطلاعات فرق کرده، آدم تجربه پیدا کرده، پختهتر شده، نسبت به دوست و دشمن و خوب و بد، اطلاعاتش بهتر شده، بیشتر شده؛ ولی اینکه تناقض نباشد، نشان میدهد که از جانب خداست.
البته عرض کردم شبهات در این زمینه زیاد است که خواستهاند بگویند که در قرآن تناقض هست؛ ولی اگر فرصت بود و میشد، دانه به دانه مینشستیم بحث میکردیم که آیا اینها تناقض هست یا نیست که در دو سه نمونه، سه جلسه، فکر میکنم سه چهار جلسه در مورد تناقضهایی که گفته شده در قرآن صحبت کردیم و نشان دادیم که هیچ کدام از اینها که تا اینجا گفتند، تناقض نیست. بهبعدش هم هرچه صحبت بکنیم همینطور است. با خود تدبر در قرآن فهمیده میشود، نه که بخواهیم چیزی را همینجور خودمان بر اساس باب میل خودمان و توجیه خودمان بگوییم که «نه آقا، این نمیتواند اینجوری باشد.»
کاری که با کتب مقدس مثلاً میکنند یهودیها و مسیحیها که برمیدارند و هی تحویل میکنند، هی معانی را عوض میکنند که «نه، این این معنا نیست.» بابا، خب این دارد این کلمه را میگوید. «نه، این کلمه اینجا این معنا را نمیدهد»؛ که کشیده میشود و مسائلی مثل هرمنوتیک که اساساً آن دلالتهای لفظی را، خصوصاً در مورد کتب مقدس، از بین میبرند. نه، ما نمیخواهیم دلالتهای لفظی را از بین ببریم. ما میگوییم این معنا اتفاقاً درست است، ولی با تدبر در قرآن فهمیده میشود که این معنا طول و عرضی دارد، عمقی دارد، ابعادی دارد.
مثلاً کلمه «أب» در قرآن موارد گوناگونی استعمال شده است. یک جا به پدر گفتند، یک جا به پدر و مادر گفتند، یک جا به پدر و پدربزرگ گفتند – «أبَوَین» – یک جا به پدر و عمو گفتند «أب». پس هم به پدر گفته شده است، هم به مادر، هم به پدربزرگ، هم به عمو. به استاد و معلم و پدرخانم و اینها هم ممکن است در مواردی «أب» گفته باشند. پس این کلمه، همانطور که در روایت آمده است، توسعه یافته است. و این باعث میشود که ما از خود فرهنگ قرآن کشف میکنیم که آقا، این کلمه «أب» معنایش توسعه دارد؛ نه اینکه قرآن یک دانه «أب» گفته، ما واسه اینکه کارمان گیر افتاده، معنایش را عوض میکنیم. ما عوض میکنیم؟ نه بابا، خود قرآن بهصراحت میگوید. شما همین سوره یوسف را ببینید. یک جا میفرماید: «آباءِ یعقوب اسحاق ابراهیم». یک جا اسماعیل را هم جز آبایش محسوب میکند. یک جا «أبوَی» منظور پدر و مادرش است. خب، همین کلمه «أب» را در سوره مبارکه یوسف یک جا برای پدر گفته، یک جا برای پدربزرگ گفته، یک جا برای عمو گفته، یک جا برای مادر گفته. توی صورت ظاهری معلوم میشود که این کلمه «أب» این ظرفیت را دارد و درست هم هست. یعنی اهل لغت میگویند: «درست میگوید. این معنای «أب» خراب نشد. همین است. معنای لغوی متفاوت دارد.» آفرین! این همان نظریه روح معناست. که نظریه روح معنا را اگر بخواهیم مقایسه کنیم، مثلاً در یک سال در طول مبارزه ۸۰ ساله شما همین علامه حسنزاده که همین کوچه پشت سر ما ایشان ساکن بودند خدا رحمتشان کند، این کوچه عطر وجود ایشان را دارد. شما در همین آثار ایشان نگاه کنید، نسبت به مثلاً در این کتاب «عیون مسائل النّفس» همین حدیث «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» را، در هر جایی که در شیعه و سنی، از اول از زمان پیغمبر تا الان، این حدیث گفته شده، علامه حسنزاده روی آن بحث کرده است. ایشان رفته تتبع کرده؛ آن زمان لپ تاپ و کامپیوتر نبوده. همین الانش هم با کامپیوتر نمیشود این کار را انجام داد. منابع الان در اختیار ما نیست، سرچش نمیشود کرد. یعنی به منابع خاص، نسخههای خطی، چه کتابهایی، چه آثاری از چه کسانی، رفته ایشان بحث کرده. زحمت کشیده، آدمی است که یک کتابش این است، ۱۰۰ تا کتاب دیگر نوشته. یک تخصصش این بوده، در صد تا رشته دیگر هم تخصص داشته: فقه و اصول و تفسیر و طب و نجوم و فیزیک و ریاضی، علوم غریبه و عرفان و ریاضیات و فلسفه، هیئت، وجود، وجود اروپا و... همین دیگر. یعنی اینها با این مسیر طبیعی حاصل نمیشود. ایشان میفرماید: «من هرچه که دارم از امام رضا (علیهالسلام) دارم» و عنایتی که امام رضا (علیهالسلام) در ۱۰ سالگی به ایشان میکند. اینجوری است. یعنی با کتاب و مطالعه و درس و مباحثه و اینها بدست نمیآید؛ اینها آقا، عنایت الهی میخواهد.
«فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد»
پس این اختلاف نداشتن در قرآن داستانش این است. بعد فرمود: «اگر تدبر کنید، میبینید که در قرآن اختلاف نیست. افلا یتدبرون القرآن؟» علامه طباطبایی در جلد ۵ المیزان، صفحه ۱۹ و ۲۰ میفرمایند: «که اینجا مخالفان قرآن را دعوت کرده به اینکه در آیات قرآن تدبر کنند.» معلوم میشود که قرآن را مردم هم میتوانند بفهمند. مخالفان خدا و مخالفان قرآن هم میتوانند بفهمند. تدبر مخصوص علما و اساتید حوزه و اینها نیست. هرچند آنها بهتر میتوانند تدبر کنند. آنها با ضابطهتر میتوانند، با رابطه بهتر میتوانند تدبر کنند؛ ولی عموم مردم هم میتوانند تدبر کنند. کفار هم میتوانند. قرآن، کفار را هم دعوت به تدبر کرده است. آنهم تدبری که بفهمند در قرآن تناقض و اختلاف نیست. معلوم میشود که حتی کفار هم میتوانند به این تدبر برسند.
بحث اصول و تفسیر همه چی باهم قاطی وقتی میشود این شکلی میشود. عرض کنم خدمت شما که پس قرآن دعوت میکند به تدبر و علامه اینطور میفهمد. خیلی نکته مهمی است. میفهمد که آیات را، آیاتی که موضوع مشابه دارند – کاری که دیروز کردیم، آیاتی که مربوط به خشیت بود مثلاً، یک تعدادش را آمدیم کنار هم گذاشتیم – خشیت انبیاء، ترس انبیاء، با این موضوع مشابه، آیاتی که موضوع مشابه دارند را کنار هم میگذارید، درشان تدبر میکنید، تفسیر اینها برای شما معلوم میشود. معلوم میشود که منظور خدا چیست.
تا میخواهد توی ذهنت بیاید که «آقا، ا پس انبیاء از این جهت میترسند.» آن آیه دیگر میآید میگوید: «نه، انبیاء از آن جهت نمیترسند.» ببین مثلاً کلام حضرت نوح را، کلام حضرت هود را، فلان پیغمبر را. ترسش بابت جان خودش نبود. البته ترس بابت جان هم فی نفسه چیز بدی نیست. چون آدم اگر از مرگ به این معنا نترسد که هیچ وقت از جانش دفاع نمیکند. دفاع کنیم، جهاد برویم، بجنگیم، باید بالاخره در وجودمان چیزی باشد دیگر؛ یعنی دشمن را دفع بکند. قوه دافعه باید باشد. ولی اینکه آن ترس باعث بشود که توکلش را از دست بدهد، تکلیفش را ازش دست بردارد، این ترس – که رذیله محسوب میشود – در انبیاء نیست. این ترس رذیله محسوب میشود. نه نفس اینکه آدم بالاخره از مرگ پرهیز میکند؛ باز هم پرهیز بکند و نمیرد؛ هیچ آدم عاقلی نیستش که خودش را بیندازد به کام مرگ، بیدلیل، بدون هیچ تکلیفی. عین بیعقلی است. این ایمان نیست، این عقل نیست، این پرستش خدا نیست. کجا خدا دستور داده اینطور باشد؟ این کفر است، کفران نعمت. خدای متعال به شما نعمت وجود و نعمت حیات داده، داری کفران میکنی. باید از این نعمت محافظت کنیم. این ترس درست است، آن ترس ممنوع. اینها را با چه فهمیدیم؟ با تدبر در قرآن.
آیات مشابه را کنار هم میگذاریم. به این میرسیم، روشن میکند. از یک آیه داشتیم اشتباه برداشت میکردیم که «پس اینجا پیغمبر ترسید! از مردم ترسید!» آنجا آن پیغمبر ترسید، فرار کرد. «پیغمبران مگر فرار میکنند؟ ففروا منکم لما خفتکم.» وقتی از شما ترسیدم، از شماها فرار کردم. فرار مگر چیز بدی است؟ آقا، پیغمبران فرار نمیکنند! کدام فرار بد است؟ کدام ترس بد است؟ فرار از چه بد است؟ فراری که با چه انگیزهای باشد، بد است؟ روشن است. هر فراری که بد نیست. آیات مهمی است که باید به آن توجه کرد. در نتیجه خواهند فهمید این کتاب از جانب خدای متعال نازل شده است. یعنی میفهمند که آیات قرآن اختلاف ندارند، همش همدیگر را تصدیق میکند، شاهد همدیگرند؛ و میفهمند که اینها از جانب خداست، نه از جانب غیر او. چون با توجه به ویژگیهای انسان و قرآن، اگر این کتاب از جانب غیر خدا مانند انسان بود، از اختلاف برکنار نمیبود، آن هم اختلاف زیاد. با این توصیفی که گفتیم، اگر از کسی جز خدا فرستاده بود، حتماً اختلاف پیدا میکرد. یک دانه اختلاف هم پیدا نمیکرد، خیلی اختلاف! این پس شد دلیل بر اینکه قرآن معجزه است. این کدام دلیل بود؟ یعنی یکی از دلایل اعجاز قرآن، یکی از ابعاد اعجاز قرآن این بود که در قرآن اختلاف نیست.
یکی دیگر از ابعاد اعجاز قرآن، فصاحت و بلاغت قرآن است. قرآن از جهت فصاحت و بلاغت هم معجزه است و الفاظ قرآن هم در نوع خودش بینظیر است. قرآن میفرماید در آیه ۳۸ و ۳۹ سوره یونس: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ». اینها میگویند پیغمبر افترا بسته است. «قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ. بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ.» بلکه اینها چیزی را تکذیب میکنند که احاطه به علمش ندارند و هنوز تأویلش نیامده است. تأویل قرآن هنوز نیامده، در قیامت تأویل قرآن خواهد آمد. تأویل یعنی آن سررشته حقیقی، آن اصل مطلب، اصل قضیه. آها! حالا خیلی خوب. حالا دیگر بحث فلسفه را هم داری! فلسفه را دیگر با هم نداشتیم. حالا فقه و اصول اینها. تأویل چیست؟ بله. حالا تأویل نسبتش با همدیگر چیست؟ میفرمایند که علامه در جلد ۱، صفحه ۶۸ المیزان میفرمایند: «این آیه مکی است، درش به نظم و بلاغت قرآن تحدی شده. چون تنها بهره عرب آن روز از علم و فرهنگ، شعر و بلاغت در سخن بود. و در آن پیشرفت بسیاری داشتند. با وجود توانایی اعراب در سخنوری و شعر و جدی گرفتن تحدی قرآن، تاریخ نشان نداده کسی حتی یک سوره همانند قرآن بیاورد.» با اینکه این آدمهایی بودند که بهشدت اهل سخن، اهل بلاغت، اهل شعر بودند. ادبیات عرب در اوج قوت خودش بود در آن زمان. به هرکس که بلد نیست حرف بزند، یک کتابی میآوری، بعد میگویی که «آقا، مثل این بردار و بیاور.» خب، این سخت نیست؟ یک جایی رفتید، فرض کنید که رونالدو برود توی یک جایی که همه فوتبالیستند، بگوید: «بیا با من بازی کنید.» مثلاً یک کشتیگیری برود یک جایی که همه مدال طلای کشتی دارند، بعد با آنها کشتی بگیرد، بعد همه را ضربه فنی کند، همه را به خاک برساند. جالب است، حتی بله. یعنی کسی چیزی نیاورده است. تاریخ گزارشی نداده که کسی سورهای آورده باشد و ادعا کرده باشد. آن موقع البته حرف زدن یعنی این نبوده که بگوییم «هیچی نبود.» چرا، ولی مورد اعتنا واقع بشود، یعنی مردم به شک و شبهه بیفتند. وقتی گوش دادند بگویند: «نه، این خیلی شبیه قرآن است.»
بله، طرف ادعاست دیگر. الان منم میآیم ادعای خدا بودن میکنم. الان در زندانهامان ۱۰، ۱۵ تا امام زمان داریم. ۱۰۰، ۲۰۰ تا همسر امام زمان. هیچی. بعضیهایشان که بندگان خدا مالیخولیا و مشکلات روانی و این چیزهاست. بله، زیاد. گفته بود که طرف رفته بود در بیت رهبری گفته بود: «سید علی را صدا بزنید.» گفته بود که: «من امام زمانم، کارم با نایبم است.» سرباز محکم یک دانه چک خواباند توی گوشش. گفت: «ظهور کنی حالا!» ادعایی ندارد. ما ادعا میکنیم امام زمانم، منم ادعا میکنم خدا. یک جملهای میآورم، ادعا میکنم اینم شبیه قرآن است. ادعا که ندارد. مسئله این است که واقعاً آدمهای عاقل، عموم مردمی که در آن زمانند که دارند با قرآن مواجه میشوند، قرآن دارد نازل میشود، وقتی این جمله را، یکی برداشت آورد، مثلاً برگردم به پیغمبر بگویم که: «اینهمه تو سوره آوردی، ادعا کردی قرآن، این آدم هم شروع کرد همینجور یک خط یا مثلاً یک صفحه مطلب نوشت. مطالبش با مطالب تو هیچ تفاوتی ندارد!» البته عرض کردم «من مثلهِ» باید باشد، اینم باید بیسواد باشد، اینم استاد ندیده باشد. از امام حسن جوادی نقل است: «این زبان عربی فطری است.»
ببینید، اینکه همه نمیتوانند بفهمند، معنایش این نیستش که زبانی نیست که قابل فهم باشد. نه. قواعد دستوری و ادبیات خاص خودش را دارد. همه بر اساس اینکه از آن فرهنگ دورند – ماها چون در آن فضا تربیت نشدیم، از ابتدا با زبان عربی صحبت نکردیم – واسه همین زبان عربی بلد نیستیم. وگرنه قابلیت درکش را همه دارند. این یک. زبان عربی را برود یاد بگیرد و بفهمد. زبان عربی نسبت به زبانهای دیگر هم تفاوتش محسوس است از جهات مختلف. یکیش خود همین اعراب، زبان عربی اعراب. عربانها شنیدهاید؟ میگویند عربانها. عربانها، این پیادهروی اربعین و اینها که میروید، عربانها، این کالسکه بچه و گاری و اینها را میگویند عربانها. این چیزی که رونده است، راه میرود، عربان. چیزی که حرکت میکند و راه میرود، بهش میگویند عربانها. حالا زبان عربی هم این شکلی است، اعراب دارد. یعنی توقف پیدا نمیکند، حرکت دارد. شما به هر کلمهای که رسیدی، خود آن اعرابش پیش میبرد جمله را، معلوم میکند برایت. درحالیکه زبانهای دیگر، فهم فاعل و مفعول و مبتدا و خبر و قید زمانی و قید مکانی و این قبیل مسائل به مراتب دشوارتر است. دقت بکنی، ولی در زبان عربی به خاطر اعرابگذاری، رفع و نصب و جر، یعنی اینکه این مضافالیه است، این صفت است، این صفت کدامشان است؟ صفت اولیه، صفت دومی. مثلاً آن مضاف مرفوع، مضافالیه مجرور، این صفتی که آمده، نعتی که آمده، مرفوع آمده. این معلوم میکند که این صفت مضاف است یا صفت مضافالیه. در زبانهای دیگر خب، فهمیدن این خیلی دشوار است. قطع میکنی.
بعد خود این کسب تعریف، کسب تنکیر، کسب تذکیر، کسب تأنیث و از این قبیل قواعد عربی بسیار در شفاف شدن مطالب کمک میکند. اینکه نکره است، معرفه است، الف و لام دارد، ندارد، اینها بسیار تأثیرگذار است برای فهمیدن. یعنی کسی که از بیرون میخواهد بیاید، این قواعد را که یاد میگیرد، اتفاقاً راحتتر یاد میگیرد. ساختار زبانی این. و یک نکتهاش، یک نکته دیگرش هم این است که فصاحت و بلاغت زبان عربی و قرآن اینطور نیستش که اگر کسی زبان عربی بلد نبود، نفهمد مطلقاً. عرض کردم اولاً که به خود زبان اگر آشنا بشود، بلاغت و تفاوت این کتاب را با بقیه کتابهای عربی میفهمد. بعدش هم خود ساختار الفاظ قرآن، ساختار لفظی قرآن، حتی اگر انسان غریبه هم باشد – از فضای زبان عربی – آن نظم و آهنگ و ساختار کلمات در قرآن یکطوری است که آدم میفهمد یک آهنگ بسیار جذاب و عرض کنم که آهنگ روی قاعده دارد. کتابهای دیگر به زبانهای دیگر معمولاً این شکلی پیدا نمیکنی که بتواند شعر نباشد ها، اینها شعر نیست. اینها نثر است. متن در عین حال زبان دارد، آهنگ دارد و کلماتش هم روی همان آهنگ خودش درست حرکت میکند. مثلاً میفرماید که: «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ. فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ. إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ.» و عجیب این است که همه سوره را شما نگاه کنید، که جزء کوتاهترین سورههای قرآن است. جنبههای اعجاز، جنبههای فصاحت و بلاغت در این سوره واقعاً اعجابانگیز است. واقعاً اعجابانگیز است. کلماتی در این سوره آمده که هیچ جای قرآن تکرار ندارد. «أعطیناک» در قرآن نداریم، «الکوثر» در قرآن نداریم، «وانْحَرْ» در قرآن نداریم، «شَانِئَکَ» نداریم، «الْأَبْتَرُ» نداریم. درست شد؟ یک ادعایی طرف کرده، هم ادعا را دارد میگوید، هم پاسخ را دارد میگوید. بدون اینکه معلوم بشود کی ادعا کرده، بدون اینکه معلوم بشود در پاسخ دقیقاً چه مصداقی را لحاظ کرده. پس آقا، اینها همش میشود وجوه فصاحت و بلاغت قرآن.
شما در همین مورد مشابه، در همین فضایی که یک کسی یک همچین تهمتی زد به پیغمبر، پیغمبر ندانسته پاسخ نداد. ببینید با چه زبانی، با چه لغتی میشود یک جمله، یک خط، یک خط مطلب آورد که اینجوری پاسخ بده؟ تازه هرکی بیاره از این یاد گرفته. شما باید یکجور دیگر بیاری که یک خط باشد، از اینم یاد نگیری، ولی مثل این پاسخ بدهد «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ». حالا کلمه «کوثر» خودش چه عمقی دارد! بعد شما وزن این کلمات را، نسبت اینها را، آن تناسب اینها با همدیگر را نگاه کنید: «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ». بعد تازه بماند که شما وارد فضای اعداد و چهمیدانم ابجد و عرض کنم خدمت شما که مسائل این شکلیش هم اگر بشوید، عجایب میبینید. مثلاً خب، این سوره به حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) مرتبطه، که ایام فاطمیه هم هستیم. تعداد حروف این سوره، تعداد نقطههای این سوره را بشمارید، چند تا حرف دارد، چند تا نقطه دارد. به عدد ۱۸ ربط دارد. حالا یادم است که یا حروفش یا نقطههایش ۱۸ تا بود، یا هر دو شاید ۱۸ تا بود. خب، اینم خودش یک جنبه اعجاز است دیگر. اینم خودش فصاحت و بلاغت است دیگر. شما نسبت به یک موضوعی که در واقع به کسی هتک حرمتی کرده، با یک مضمونی که همیشگی و همه فهم است، در عالیترین کلمات و اصطلاحات، یک ذره هم توش اهانت و توهین و تحقیر اینها دیده نمیشود. یکجوری اینها را ادا بکنی که اتفاقاً حروف و نقطههایش هم برساند. یعنی حتی آن هم پیام داشته باشد، آن هم اشاره داشته باشد. این میشود فصاحت. لذا قرآن از جهت بعد لفظی هم معجزه است که فصاحت و بلاغت است.
علامه طباطبایی در همان جلد ۱، صفحه ۶۸ و ۷۲ میفرمایند که: «اینی که انسانها ناتوانند از اینکه مثل قرآن بیاورند، در برابر تحدی قرآن ناتوانند. علتش این است که بیان سخن فصیح و بلیغ دشوار است. و اگر کسی میخواهد سخن فصیح و بلیغ بگوید، به سه چیز نیاز دارد.» دقت بکنید: یکی اینکه باید واژگان آن زبان را بلد باشد. یک اشراف واژگانی میخواهد. شما تسلط داشته باشی به تمام لغات این زبان. حتی بعضی از لغات قرآن بود که حتی همان آدمهای فصیح و بلیغ آن زمانه هم برایشان عجیب بود. یک داستان معروفی دارد که اینها چند تا کلمه را گفتند «آقا، اینها در قرآن آمده، ما استعمال نمیکنیم.» یکی کلمه «استهزاء»، یکی کلمه «اجابه»، یکی کلمه «کبار». «کبار» که اینها رایج نیست در زبان عربی. یک قضیه معروفی دارد حالا نمیدانم شنیدهاید یا نه. حالا پیغمبر بودند یا کس دیگری، اینها را برداشتند و بردند توی بادیه، بردند بیابانهای عرب. یک پیرمردی آمد توی خیمه. یعنی رفتند توی خیمهاش. داستان یادم نیست، مطلب را نگاه کنم. که هی پا شدند و نشستند. این پیرمرده عصبانی شد، گفت: «أَتَسْتَهْزِمُونَنِی وَ أَنَا مِنْ کِبَارِ کِبَارِ أَتَسْتَهْزِمُونَنِی وَ أَنَا مِنَ الْکِبَارِ إنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ». هر سه تا کلمه را در یک جمله استعمال کرد. استعمال میشود. کلماتی است که خیلی قدرت میخواهد. شما چیزی را بگو که این زبان این کلمه را دارد، اتفاقاً اهل این زبان بعداً مواجه میشوند که «عجب! خب، این از یک کسی که بیسواد بوده، درس نخوانده، از کوچه و بازار یاد گرفته، چطور اینقدر اشراف دارد به تمام ظرفیتهای واژگانی این زبان؟» بعد در قرآن اینقدر تنوع واژگانی. یکیش همین سوره کوثر بود که عرض کردم: «إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ». خود کلمه «شانئک». نمیگوید عدوّک. یک جا میگوید «معصیت»، یک جا میگوید «إِثْم»، یک جا میگوید «گناه». و همینطور هفت هشت تا واژه، شاید بیشتر، که دلالت بکند بر گناه. هر کدامم با ظرافت و دقت. «إِثْم» یک معنا دارد، «معصیت» یک معنا دیگر. هر کدام در جای خودش، ظرفیت واژگانی خودش را دارد. خب، این میشود جنبه فصاحت و بلاغت قرآن. هر جایی شما میبینی این کلمه دقیقاً آن ظرافتهای معنایش لحاظ شده از یک کسی که سواد خواندن و نوشتن نداشته، نهایتاً بوده که از کوچه و بازار یاد گرفته، کلمات کوچه و بازار باید به کار ببرد. این کلمات با این همه ظرافت که آدمهایی که بسیار مسلطند بر لغت عرب هم نمیتوانند اینجوری حرف بزنند. اینقدر تنوع واژگانی، اینقدر وسعت واژگانی، اینقدر دستت باز باشد و کلماتی که در زبان عربی رایج بوده را در لحظه استفاده بکنی، بشناسی، سر جایش هم استفاده بکنی.
آخرین نکته، پس یکی این بود که شما باید آگاه باشی به واژگان آن زبان. یکی دیگر اینکه باید معارف مفید و دقیق داشته باشی. بله، میشود کلمات خیلی جالب را کنار هم چید، ولی معنا نمیدهد. یک معنای ساده، روان، دقیق، خوانا، همهفهم. در عین حالی که کلمات، کلمات فوقالعاده است. «کوثر» در عین حال برایشان عجیب بود که چطور تو این کلمه را مثلاً آوردی، در همچین موردی آوردی. این خود اوزان کلمات در زبان عربی خیلی مهم است. اینها معمولاً دلالت تصدیقی را در سؤال داشتند، نه دلالت تصوری را. وگرنه این نبوده که اصلاً هیچی از کلمه نفهمد. البته گاهی هم بوده که دیگر آن قضیه معروف خلیفه دوم، فاکهة و أبّ. ازش پرسیدند که «تو میدانی اینجا معنای «أبّ» معنای علوفه حیوانات است؟» فاکهة و أبّ. بله، بعضی کلمات هم بوده که در زبان عربی استعمالش رایج نبوده، برای همین نمیدانستند. کما اینکه الان من و شما مثلاً ممکن است در زبان فارسی یک متنی بخوانی مال ۵۰ سال قبل، یک سری کلماتی باشد که الان نمیدانیم، بلد نیستیم. آره. بعد مراجعه میکنیم به لغتنامه، لغتنامه دهخدا، فرهنگ معین و امثال اینها، میبینیم آنجا توضیح دادهاند: «این معنایش این است.» این لغت بوده. لغت فارسی است. من بلد نیستم. تفاوت دارد. یک وقت هست یک لغتی است که بلد نبودند چون اصلاً همچین لغتی استعمال نشده. یک وقت بلد بودند، نمیدانستند اینجا دقیقاً کدام معنایش مد نظر است. تفکیک. بعدش هم اوزان خیلی مهم است در زبان عربی. وزن کلمات. وزن فعل، وزن مفعول، وزن فعال. اینجا کلمه کوثر بر وزن فعل. خود وزن یک وزن منحصر به فرد. کلمه فول یا فاعول، طاغوت، یاقوت، طالوت، جالوت، وزن فاعول. استفاده دقیق و درست از وزنها، این خودش یک بحث دیگری است. یعنی هم ماده درست، هم وزن درست، هم در جای درست. معجزه این فصاحت و بلاغت. به فراخور موضوع. خود کلمه «همز» و «لمز»، تفاوت این دو تا با همدیگر. «کل همز لمزه» یک بحثی دارد که اصلاً «همز» و «لمز» با همدیگر چه تفاوتی دارد. بعد استعمالاتی که در قرآن شده از این دو تا. «همزه» را در قرآن دیگر استفاده نکرده است. «یَلْمُزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ». «لمز» را داریم، ولی «یَحْمِزُونَ» نداریم. «یَلْمُزُونَ» را نداریم توی فعل مضارع. «همزه» را نیاورده، فقط «لمز» آورده. توی صیغه مبالغه آورده: «هَمَّاز مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ». آنجا «لَمَّاز» نیاورده، «هَمَّاز» آورده. آن یک صیغه مبالغه است، باز یک صیغه مبالغه دیگر.
فول است. «تو فو علَیهم». هم «همزه» آورده، هم «لمز» آورده. «لمزه». اینها اگر روی هر کدامش بحث بشود، اصلاً آدم مغزش سوت میکشد که چقدر این قرآن کتاب عجیبی است. مخصوصاً هر چقدر بیشتر آگاه بشوی با ساختار آن زبان که این وزن فعال را کی میآورد، برای چی میآورد. وزن فاعله را برای چی میآورد، کی میآورد. بعد اینجا شأن نزولش هم وقتی میخوانی، باز بیشتر. که این کی بوده، چی بوده، چی گفته بوده. در پاسخ به آن اینطور گفته. بعد شما یک مطلبی را در پاسخ به یک کسی، توی واقعهای بگویی که ۱۴ قرن از این جمله، در ۱۰۰ جای دیگر بشود استفاده کرد. این خودش معجزه نیست؟ یک کسی بهت گفته: «تو پسر نداری، ابتری.» شما یک خط پاسخ بهش بده که ۱۴ قرن، تو هزار جا از این جمله، به ترامپ هم بتوانی بگویی، به چه میدانم، به اونی که میگوید که شما نمیدانم مثلاً سید حسن نصرالله را از دست دادید و نابود شدید، به آن هم میگوید. اینجا هم درست است. آقا، آن مربوط به بچه بود، پسر بود، مال پیغمبر بود، مال یک روزی بود توی خیابان. حالا یک چیزی. این ظرفیت این کلمات، فصاحت و بلاغت و وسعتی که دارد، استعمال این الفاظ خیلی حرف میشود زد در مورد قرآن.
مطلب زیاد است. پس یک نکته واژگانی: آگاهی به واژگان زبان. یکی دیگر: داشتن معارف مفید و دقیق. یکی دیگر: بیان آن معارف با واژگان و نحو و قالب مناسب و زیبا. هم از جهت نحوی درست باشد، هم از جهت صرفی درست باشد، آهنگش قشنگ باشد، ساختارش قشنگ باشد، استعاره و تمثیلی که تو به کار رفته قشنگ باشد. خیلی. شما همین سوره الرحمن را ببینید که بهش میگویند عروس قرآن. هم آهنگ این سوره، هم کلماتش، معارفش، مضامینش چقدر فوقالعاده است! هاج و واج. هرچه هم میخوانی نه سیر میشوی، نه خسته میشوی. علامه طباطبایی فرموده بود که: «من ماهی یک بار ختم قرآن میکنم.» هر ماهی که ختم قرآن میکنم، میبینم این قرآنی که این ماه ختم کردم، با آن قرآنی که ماه قبل ختم کردم فرق میکرد. یک. آره. این قرآن فرق میکرد. یعنی آدمی که اهل فهم و تدبر قرآن است، میبیند آقا، این سری که سوره الرحمان خواندیم، این با آن سریِ قبل که خواندیم فرق میکرد. این یک سوره دیگر است. این یک چیز دیگر دارد. ۵۰ بار بخوانی، دیگر از دهن میافتد، دیگر همان است. دیگر چه جور میشود که یک سوره را شما ۵۰ بار که میخوانی، دفعه پنجاه و یکم که میخوانی، میبینی نه! انگار چیزهای دیگری دارد میگوید. انگار من بلد نبودم. انگار جدید است. هنوز حرف دارد برای گفتن تا قیامت. تازه در روایت دارد قیامت که محشور میشود، مثل دریایی است که کسی به ساحلش نرسیده بوده، بکر محشور میشود، دستش به این نرسیده بود. خدا به داد ماها برسد.
بعد علامه میفرمایند که: «از این ویژگیهای سهگانه، آن ویژگی اولش مربوط به وضع الفاظ و قریحه اجتماعی انسان است. ولی ویژگی دوم و سوم دیگر مربوط به وضع الفاظ نمیشود.» خب؟ یکی دیگر از وجوه اعجاز قرآن، اخبار غیبیاش است. حالا آن فصاحت و بلاغت. بعد گزارشهایی که نسبت به آینده است و واقع میشود – تو همان زمان نزول وحی واقع شد – حالا نسبت به آیندهای است که بعداً رخ خواهد داد، قیامت و... ولی خیلی از چیزها را قرآن فرمود که تو همان زمان پیغمبر رخ داد، واقع شد. مثل چی؟ مثل سوره روم: «غلبت الروم فی أدنی الأرض و هم من بعد غلبهم سیغلبون». حالا بماند که خود همین آیات اینقدر وجوه بلاغت درش عجیب است، و همین الفاظ یکطوری گفته شده که به چندین واقعه، نه فقط به یک واقعه اشاره دارد. بله. این آیات ابتدایی سوره مبارکه روم را بنده چون مناسبتی، وقتی کار کردم موضوع به وقت شام بوده. عرض کنم که حالا این یک بخشش مربوط به «فی أدنی الأرض» است که عرض کردم بحرالمیت در فلسطین اشغالی، در اسرائیل. و اینکه این بشارت دارد میدهد هم به اینکه «آقا شماها...». مفصل است اگر بخواهم بحث تفصیلش را بگویم. فارسها با رومیها دعوا داشتند. دو تا امپراتوری بودند دیگر. کسرا و قیصر. کسرا پادشاه ایران بود، قیصر پادشاه روم بود. بعد کسرا کافر بود. بحث بشود کافر بودن یعنی چی.
چون اینها آتشپرست که در موردشان گفته میشود. البته درست است آتشپرستی، ولی زرتشتی خودش یک دین واقعی است و مجوس جزء ادیان آسمانی است. قرآن هم بهش اشاره دارد. مجوس جزء ادیان آسمانی است که البته بعداً به انحراف کشیده شد، مثل یهود و نصارا. صائبین نه، صائبین فرق میکنند. المجوس داریم، الصائبین داریم، در عرض کنم خدمت شما که تازه آنهم بحثی که صائبین یا سابعین. عرض کنم خدمت شما که پس مجوس که زرتشتیها باشند، یک دین آسمانی است. پیغمبر داشتند و اصل دینش درست است. حالا بعدها به انحراف. اینها روبروی قیصر بودند و روم که آنها مسیحی بودند. ایرانیها آمدند غلبه دادند رومیها را. مردم مسلمان آن دوران خیلی ناراحت شدند چون دوست داشتند که قیصر و روم پیروز بشود. به حسب آن وضعیتی که در آن زمان بود که عین مشرک بودن مثلاً آنها. آنها به اینها نزدیکتر بودند. آنها باز خدا را قبول داشتند، اینها قبول نداشتند. دوست داشتند که ایرانیها شکست بخورند. این آیه بشارت داد که «آقا من بعد غلبهم سیغلبون». حالا برای این بحث بشود که این «غلبهم»، این «غلبتهم» یعنی غالبیت یا مغلوبیتهم؟ بعد به معنی مغلوبیت رومیها یا مغلوبیت ایرانیها، غالبیت رومیها یا غالبیت ایرانیها. چندین واقعه را میگوید که بعد شما ببینید در روایت امام باقر (علیهالسلام) میرود تا آنجا که حتی این قضیه کشیده میشود به غلبه مسلمانها و رومیها در آخرالزمان. بله. خود همین در تأویل، در تأویل اینها میشود اعجاز قرآن.
یک جمله بگو که پیشگویی هم بکنیم. یک برداشت ظاهری سطحی از این جمله بشود که پیشگویی باشد که بعداً رخ بدهد. یک برداشت ظاهری بود که اینها شکست خوردند، ایرانیان. رومیها به زودی غلبه میکنند. همین هم شد در زمان پیغمبر. بعد جنگ بدر یادم است، خبر آمد که رومیها شکست دادند ایرانیها را. خوشحال هم شدند: «یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ.» ادامه فیلم سریال: نصرالله. باز بحث دارد. با تدبر در قرآن وقتی میآییم میبینیم که اوه! چقدر مطلب دارد. چقدر وقتی گفته میشود زیر ۱۰ سال، یعنی آقا زیر ۱۰ سال اینها غلبه کردند. درست شد؟ در عین حال یک سری اخبار پیشگویی نسبت به آینده هم درش هست که حالا آنها دیگر بحث دیگری دارد. ولی این چیزی بود که حتی آن روز هم عجیب بود، کسی باورش نمیشد؛ و بعد چند سال، جلوی چشم همه رخ داد. خب، این میشود یکی از وجوه اعجاز قرآن که پیشگویی قرآن باشد.
آیه ۸۵ سوره قصص، آیه ۱۵ و ۲۷ سوره فتح، آیه ۶۷ سوره مائده، آیه ۹ سوره حج؛ اینها همه وعدههایی بود که خدای متعال داد و همش محقق شد در قرآن. و همینطور قرآن مشرکین مکه و کفار را تهدید کرد و همانطور هم که تهدید کرده بود، واقع شد. قرآن در آیاتی آمد از احوال اقوام و انبیای الهی پیشین خبر داد. در مواردی هم بعد از بیان خبرهای غیبی به غیبی بودن آنها اشاره میکند. خود اینها میشود اخبار غیبی دیگر. اخبار نسبت به آینده است. یک بخشیش نسبت به گذشته است. یک بخشیش نسبت به حال است که کسی خبر ندارد. یک اتفاقی رخ داده ولی کسی نمیداند که این منشأش چی بوده، عاملش چی بوده. خدا خبر میدهد. اینها همش میشود اخبار غیبی. خود قرآن هم اشاره میکند: «تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ.» اینها خبرهای غیبی است که ما بهت وحی میکنیم. در آیه ۴۹ سوره مبارکه هود که علامه در المیزان جلد ۱، صفحه ۶۴ و ۶۵ به این مطلب اشاره میکند.
یک نکته دیگر این است که آن کسی که قرآن را آورده، «امی»ه که به این چند بار اشاره کردیم: درس نخوانده. این هم عرض کردیم. آیه ۲۳ سوره بقره فرمود: «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ.» گفتیم این «مِن مِثْلِهِ» یعنی از کسی مثل پیغمبر. از یک کسی مثل پیغمبر که «مِنْ أُمِیٍّ» باشد، یک سوره مثل این بردارید بیاورید. بله دیگر، همین دیگر آره دیگر. این مطلب خیلی مهم است. گفتیم یکی از نکات مهم در این قضیه تحدی همین است. تازه اگر همهچیزش شبیه قرآن بود، مسئله این است که میگوییم قبلاً قرآن را خونده بودی یا نخونده بودی؟ آره دیگر. یعنی صفر میشود دیگر. یعنی یک کسی باید باشد که سواد نداشته و حتی قرآن هم نخوانده. بعد یک چیزی شبیه قرآن آورده. با یک محتوای دیگری. از خدای خودش دیگر، درست است؟ آقا، پیغمبر یک خداییای است دیگر. آنهم باید خدای خودش این قدرت را داشته باشد که همچین چیزی را وحی بکند. علامه در جلد ۱ المیزان، صفحه ۵۸ به مطلب اشاره میکند.
یک روایتی از امام رضا (علیهالسلام) دارد در تفسیر «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ». فرمودند: «مِن مِثْلِ محمد صلی الله علیه و آله و سلم. اللهم مثل رجل منکم لا یقرأ و لا یکتب». یکی مثل پیغمبر که نه قرائت بلد باشد، نه کتابت بلد باشد. بر حسب ظاهر دیگر، پیغمبر نه در عمرشان چیزی خوانده بودند، نه چیزی نوشته بودند. یک روزم سر درس نرفته. «وَ لَا اخْتَلَفَ إِلَىٰ عَالِمٍ». اصلاً با عالمی حشر و نشر نداشته که بگوییم آقا کلاس نرفته، گفتگو میکرده. «وَ لَا تَعَلَّمَ مِنْ أَحَدٍ». یک روز از کسی چیزی یاد نگرفته. «وَ أَنْتُمْ تَعْرِفُونَهُ فِی أَسْفَارِهِ». هرجا که رفته، جلوی چشمتان بوده. شناختینش. میدانید با کی حشر و نشر داشته، رفت و آمد داشته. «وَ حُضُورِهِ کَذَلِکَ أَرْبَعُونَ سَنَةٍ»، یعنی در چهل سالگی. «ثُمَّ أُوتِیَ جَوَامِعَ الْعِلْمِ». چهل سال این شکلی بود. یک کتابی آورد که آقا، هرچی که حقیقت در این عالم بود در این کتاب است. خوب. نه، آن معرفت فطری پیغمبر بوده. یعنی بر حسب اینکه یک ذات پاکی داشته و اینها. وگرنه این نبوده که اطلاعات و سواد و اینها در بیتی هم بوده که بالاخره بیت شریفی بوده. یعنی هم حضرت ابوطالب، هم حضرت عبدالمطلب، اینها شخصیتهای برجسته بودند، هم از جهت علمی، هم از جهت معنوی. به هر حال آن فضا که هست، ولی شاگردی نکرده، درس نخوانده. اینها با همدیگر فرق دارند. بله، در خانواده حکیمی بوده. در خانواده معنوی بوده. اینها هست. یعنی این هم نیست که آقا مطلقاً از هیچ کسی، هیچ یعنی هیچ ارتباطی با هیچکس نداشته. ارتباط که بوده ولی اینکه شاگرد بوده باشد، ارتباط خانواده هستند. فاضل بوده. این وقتی با این بچه صحبت میکردی معلوم است این خیلی بزرگ بوده. در آیه ۱۶ سوره یونس میفرماید که: «قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لَا أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِّن قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ.» بگو اگر خدا میخواست، من اینها را تلاوت نمیکردم برشما و خبرتان نمیکردم به آن. آقا، من یک عمر بین شما زندگی کردم. آخه چرا عقل ندارید؟ من کی توی این چهل سالی که بین شما بودم، از این حرفها زدم؟ آن روزی که ادعای پیغمبری نداشتم، کجا همچین حرفهایی را زده بودم؟ بله، ثابت بوده دیگر. و خیلیهاشان هم قبول میکردند. بله، خب پس این شد که پیغمبر در چهل سالگی کتابی آورد که عقلاً و بلغاء با فسحتها همه عاجزند از آوردن مثلش.
مطلب پایانی را هم بگوییم. پیغمبر قرآن را از کسی یاد نگرفت. خدای متعال در قرآن به این تهمت پاسخ میدهد که یک عده تهمت زدند که این را از راههای شام یاد گرفته بوده پیغمبر یا از یک آهنگر رومی یا از خود سلمان فارسی. قرآن میفرماید در سوره نحل آیه ۱۰۳ که علامه در المیزان جلد ۱، صفحه ۶۳ و ۶۴ به این اشاره میکنند: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ ۗ لِّسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُّبِینٌ.» ما میدانیم که یک عده برمیگردند میگویند یک پیغمبر یاد داده. «لسان الذی یلحدون الیه اعجمیٌ و هذا لسان عربی مبین». آخه احمقها! میگویید آهنگر رومی بهش یاد داده، سلمان فارسی بهش یاد داده؟ آن رومی است، آنهم فارسی است. کتاب عربی است. آخه چطور میشود که یک فارس آمده به پیغمبر کلمات یاد داده که در اوج فصاحت و بلاغت است یا یک رومی آمده اینها را یاد داده است؟
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دوم
لعل روانبخش
جلسه سوم
لعل روانبخش
جلسه چهارم
لعل روانبخش
جلسه پنجم
لعل روانبخش
جلسه ششم
لعل روانبخش
در حال بارگذاری نظرات...