‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
بحث، آقا، درمورد این بود که ابعاد معجزه بودن قرآن چیست؟ یکی از ابعادش همین است که قرآن اختلاف ندارد. گفتیم منظور از این اختلاف، تناقض است و اگر هم یک تناقض باشد در قرآن، تبدیل میشود به خیلی تناقض. یک دانه اختلاف باشد، میشود اختلاف کثیر. دیروز مثال سودوکو را عرض کردم که یک عدد را اگر اشتباه بگذارید در جدول سودوکو، کُلش خراب میشود؛ یعنی یکی اشتباه نیست، تبدیل میشود به صد تا اشتباه. کُل آن جدول خراب است، دیگر هیچ کدام از آن اعداد به درد نمیخورد. در قرآن اگر یک دانه تناقض باشد، کُل قرآن دچار تناقض میشود. واسه همین، وقتی میگوییم «اختلاف کثیر»، توجیه میکنیم؛ مثلاً میگوییم: اختلاف نیست. مثلاً در آیهای آمده است: "هر بدی از طرف خودتان است و هر خوبی از طرف خداست." بعد در آیهای دیگر میگوید: "هر دوتا از طرف خدا است"، میگوید: "من همان بدی را سبب میشوم". یعنی اینجا آیات، ظاهری تناقض دارند. مسئله خیلی خوبی است، برای همین امروز میخواهیم جلسه را تبدیل کنیم به کارگاه؛ یک کارگاهی که بهدرد شما خواهد خورد تا همیشه انشاءالله.
بحث بسیار مفیدی است. ببینید آقا، وقتی که گفته میشود و میخواهم برای اولین بار در ترم جدید باشم، از تخته استفاده میکنم. بسم الله الرحمن الرحیم. ما در منطق تقابل داریم. تقابل چهار قسم دارد: متضایفین، و مِلکه و عدم مِلکه، و متناقضین. من با آن سه تای دیگر فعلاً کار ندارم. یکی از اقسام تقابل، تناقض است. درست شد؟ تناقض هم این شکلی است که یکی عدمی، یکی وجودی است در محلِّ قابل. چون در عدم و مِلکه در یکی در محل قابل و یکی در محل قابل نیست. این بیان، جناب ملاصدرا در «اسفار» مطرح کرده است.
پس چی میگوید؟ سخت نباشد البته، شماها منطق خواندهاید و اینها را به صورت کلیاش میدانید، ولی این بیان، بیان فلسفی است. این بیان فلسفی میگوید: عدمی وجودی در محل قابل، یعنی چه؟ مثلاً یک وقت میگوییم آقا: کوری و بینایی. شیرینی، البته شیرینی و ترشی کلاً از این موضوع خارج است، چرا؟ چون از اقسام «ضدین» است. ضدین هر دوتاشان وجودیاند، در عین حال در یک لحظه نمیتوانند هر دو باشند؛ نه شیرین باشد و نه ترش باشد. ارتفاعش جایز است، اجتماعش جایز نیست. یعنی نمیشود هم شیرین باشد هم ترش باشد، ولی میشود نه شیرین باشد نه ترش باشد؛ نه شیرین، نه ترش، نه تلخ. پس این، مثال «ضدین» است، این را رد میکنیم.
یک مثال پدر و پسرم داریم که آن هم مثال برای متضایفین است که آن را هم کار نداریم. کوری و بینایی میماند. کوری عدمی، بینایی وجودی. ولی اینها آنجایی مطرح است که محل قابل باشد؛ محل قابل یعنی یک موجودی باشد که قابلیت بینایی دارد. واسه همین، نسبت به این تلویزیونی که الان اینجاست، ما نمیگوییم این کور است یا بینا؛ عدم مِلکه. حالا اگر محل قابل بود تو اینها، یکیش محل قابل است: کوری و بینایی. حالا اگر هر دو محل قابل بود، هر دوتاش میتوانست قابل باشد. هر دو قابلیت داشت، حالا یکی عدمی بود، یکی وجودی بود، به این میگویند: متناقضین. پس منظور ما از تناقض یعنی این که یکی عدمی باشد، یکی وجودی باشد، هر دو هم در محل قابل. درست شد آقا؟ مثل چه؟ مثل خودِ وجود و عدم. مثل هست و نیست. این چیزی است که همهجا محلُّ قابلش است دیگر، هر چیزی یا هست یا نیست. اگه هست دیگر نمیتواند نباشد. اگه نیست دیگر نمیتواند باشد. درست شد؟ این میشود تناقض. این منظور ما از تناقض است. این را پاک کنم. تمام.
حالا وقتی که قرار است دو تا گزاره ... یک وقت مفردات با هم تناقض دارند، یک وقت قضایا با هم تناقض. بحث را نمیخواهم سختش بکنم، البته شما اینها را شنیدهاید و بلدید. یک وقت دو تا مفرد با هم، مثل: انسان و لاانسان. این انسان و لاانسان با هم تناقض دارد. یک وقت هم دو تا قضیه با هم تناقض دارد، مثل: علی انسان است، علی انسان نیست. درست شد؟ الان ما با تناقض در قضایا کار داریم نه مفرد. این هم از این.
در تناقض قضایا، این دو تا قضیه باید تو سه تا چیز با هم اختلاف داشته باشند، و تو هشت تا چیز با هم وحدت داشته باشند. تناقض قضیه: اختلاف در سه چیز، وحدت در هشت چیز. اختلاف در سه چیز: "کم، کیف، جهت". نمیخواهم حالا توضیح بدهم، بحثش مفصل میشود. فقط تو ذهنتان باشد دیگر. وحدت در چه چیز؟ مثلاً میگوییم آقا: "علی انسان است، علی انسان نیست". اینجا در کیف با هم اختلاف دارد، در حمل و .... حالا میگوییم: "همه گرگ حیوان هستند، بعضی گرگ حیوان نیستند". اینجا هم در کَمّش، هم در کَیفش با هم اختلاف دارند و هم در این "همه" با "بعضی" اختلاف دارند. جهتشان هم که اختلاف دارند، که هیچی.
حالا خدمت شما عرض کنم که پس سه تا اختلاف را با همدیگر داشت. نمیخواستم این را بگویم، اختلاف در سه چیز را کلاً نمیخواستم بگویم. میخواستم فقط وحدت را بگویم، ولی گفتم که چون ممکن است سؤال پیش بیاید، لااقل فقط این را بگویم. بحثش این. پس اختلاف در سه چیز، این را پاک کنیم.
برویم سراغ وحدت در هشت چیز. یعنی آقا، این دو تا گزارهای که شما میآورید، دو تا قضیهای که میآورید برای اینکه بگویید اینها با هم تناقض دارند، باید هشت تا چیزش با هم یکی باشد، ولی آن کم و کیفش با هم فرق کند تا بشود تناقض. درست شد؟ حالا این هشت تا چیزش که باید با هم یکی باشد، آن هشت تا چیست؟ شعر برای ساختن گفتند:
"در تناقض، هشت وحدت شرط دان
وحدت موضوع، محمول، مکان
وحدت شرط و اضافه، جزء و کل
قوه و فعل است در آخر، زمان."
در تناقض، هشت وحدت شرط دان، وحدت موضوع (۱)، محمول (۲)، مکان (۳). البته بهخاطر شعر اینجوری گفته، ما حالا مدل دیگری مرتب میکنیم.
وحدت شرط (۴)، اضافه (۵)، جزء و کل (۶)، قوه و فعل (۷)، در آخر زمان. یک وحدت دیگر هم ملاصدرا اضافه میکند: وحدت حَمْل. نه وحدت محمول، وحدت حَمْل. که حمل دو حمل داریم: حمل اولیه ذاتی، حمل شایع صناعی. آره، باید هر دوتاش توی این وحدت داشته باشند: وحدت حَمْل. یعنی اگر تو یکیش حمل اولیه ذاتیه، اون یکی هم باید. اگه یکی حمل شایع صناعیه، اون یکی هم حمل شایع صناعیه. دَهی هم بود که دیروز اشاره کردم، این هم نمیخواستم بگویم ولی دیگر امروز هرچی نمیخواستم بگویم را دارم میگویم. "وحدت رقیق و حقیقت". بحث فلسفی، فقط اسمش را تو ذهنتان داشته باشید. همین هشت تا را فعلاً باهاش کار داریم. حقیقت و مراتب وجود، حالا تو بحثهای عرفانی بیشتر مطرح است. بحث فلسفی و عرفانی.
عرض کنم خدمت شما که حالا آقا، پاک کنم. یک مثال بنویسم، بعد شروع کنیم روی مثال، هشت تا وحدت را بحث کنیم. بعد بیایم روی دو تا آیه قرآن تمرین کنیم. میگویم آقا: "سید علی امروز کتابخانه مشغول مطالعه است. سید علی امروز در کتابخانه مشغول مطالعه نیست." اینجا اختلافش که مشخص است: "است" و "نیست".
میماند هشت تا وحدتش. باید تو آن هشت تا وحدت داشته باشد که وقتی تو یک جمله گفتیم "است"، تو یک جمله گفتیم "نیست"، تناقض پیدا کند. تو یکی از آن هشت تا اگر وحدت نباشد، این دو تا دیگر با هم تناقض ندارد. حالا دانه به دانه میخواهیم بحث کنیم.
اولی وحدت موضوع. حالا من به این ترتیب میگویم: وحدت موضوع. موضوع در اولی «سید علی»، در دومی «سید علی». ولی سؤال این است: کدام سید علی؟ ممکن است در اولی سید علی کاظمی باشد، در دومی سید علی خامنهای باشد. اختلاف! درست؟ چون قضیه، قضیه جزئی است. پس اینجا اگر سید علی، همین سید علی کاظمی، که تو همین کلاس است، این سید علی کاظمی، فرزند فلانی، همین سید علی کاظمی را تو یک گزاره گفتیم "است"، تو یک گزاره گفتیم "نیست"، این میشود تناقض. ولی …. اما اگر تو یکی یک سید علی را گفتیم، تو یکی یک سید علی دیگر، این تناقض ندارد. این شد وحدت موضوع.
دومی: وحدت محمول. "توریه" خیلی خوب است، آفرین به طلبهها که بلدن. وحدت محمول، آن صفت یا فعلی است که دارد نسبت داده میشود. اینجا یک فعلی دارد به سید علی نسبت داده میشود و آن هم "مطالعه" است. "مطالعه کردن". خب باید ببینیم تو دو تا قضیه همین مطالعه کردن هست، خود مطالعه کردن مدنظر است. فعلاً اینجا بحث خیلی خاصی نمیخواهیم بکنیم. بله، یکی است. پس وحدت موضوع را فعلاً میگوییم داشت. وحدت محمول هم میگوییم داشت که مطالعه کردن بود.
خوب، وحدت موضوع و محمول، مکان. حالا روی همین دستهبندی بیایم جلو. وحدت مکانش (۳). مکان را چی گرفته آقا؟ "کتابخانه". آفرین. کتابخانه مدرسه، کتابخانه مسجد اعظم، کتابخانه گوهرشاد مشهد. درست شد؟ اینها میشود. پس باید مشخص بشود. فرض بر این است که همین کتابخانه خودمان است. اگر حضوری باشد، همین کتابخانه خودمان. این هم میشود وحدت مکان.
خوب، "در تناقض، هشت وحدت شرط دان، وحدت موضوع و محمول و مکان، شرط". وحدت شرط (۴)، و اضافه، جزء و کل. خوب، وحدت شرط، اینجوری میشود. مثلاً الان اینجا تو این جمله، آقا، این وحدت شرط یک کلید طلایی برای حل تناقضهای قرآن است. مثلاً مثال ساده شرط، الان اینجا میگویم: "سید علی امروز در کتابخانه مشغول مطالعه است". "به شرط اینکه برق باشد". آفرین! تو این کلام نیامده، ولی یک وقت هستش که یک شرطی است که من و شما اطلاع داریم؛ به یک قرینه خارجی از بیرون میدانیم که آقا مثلاً این با لپتاپ میخواهد مطالعه کند. مثلاً به شما میگویم دارد مطالعه میکند، میگوید برق نیست. درست شد؟ این میشود وحدت شرط.
یا مثلاً: "سید علی امروز در کتابخانه مشغول مطالعه نیست". "به شرط اینکه همسرش به او تماس گرفته باشد". اگه همسرش زنگ بزند، اگه دوستش اینها بیایند دنبالش، اگه مادرش از کشور خودشان آمده باشد، اینها هرکدام شرط است. این شرطها اگر نباشد، "امروز مشغول مطالعه در کتابخانه نیست". آها، این شرطها خیلی مهم است. این هم شد وحدت شرط. حالا وحدت شرط را خیلی میشود توضیح دادها، خیلی ساده داریم میگوییم.
وحدت شرط و اضافه. باید شرط جفتش یکی باشد. اگه تو اولی شرط گذاشتیم: "به شرط اینکه برق باشد" تو دومی گفتیم: "به شرط اینکه فرزندش به دنیا بیاید". ولی اگه تو اولی گفتیم: "به شرط اینکه برق باشد مشغول مطالعه است"، تو دومی گفتیم: "به شرط اینکه برق باشد مشغول مطالعه نیست"، این میشود تناقض. روشن شد؟ باید وحدت داشته باشد شرطش. یعنی اگه آنجا مطالعه را بهش نسبت دادیم بر اساس یک شرطی، باید نسبت بدهیم که آن شرطه تو دومی هم باشد، این میشود تناقض. بستگی به شرطش دارد. یکی از این دوتا قطعاً دروغ است. تناقض یعنی یکیش قطعاً دروغ است.
وحدت اضافه. اضافه، کلمهای فلسفی است. فارسیاش میشود همین "نسبت". نسبت به کی؟ نسبت به چه چیزی؟ نسبت به چه کتابی؟ "امروز در کتابخانه مشغول مطالعه میباشد" نسبت به درس فقه. "مشغول مطالعه نمیباشد" نسبت به درس فلسفه. اگه وحدت اضافه را باید داشته باشد تا تناقض بشود. اگه میخواهد تناقض بشود، باید بگی: "نسبت به کتاب فقه دروس تمهیدیه مشغول مطالعه میباشد"، تو قضیه دوم: "نسبت به کتاب فقه دروس تمهیدیه مشغول مطالعه نمیباشد". تا بشود تناقض. ولی اگه مشغول است، نسبت به یک چیزی گفتی مشغول مطالعه است، نسبت به یک چیز دیگر گفتی مشغول مطالعه نیست، این تناقض نیست. این هم شد وحدت اضافه.
وحدت شرط و اضافه، جزء و کل. جزء و کل خیلی جاها میشود آورد. یا در کتابخانه بیاوریم، یا در "امروز" بیاوریم. در کُلّ امروز مشغول مطالعه میباشد، یا در جزئی از امروز؟ آن جزئش ۵ ساعت است، ۴ ساعت است، ۱ ساعت است، نیم ساعت است. اگر یک جزء گفتی، تو آن یکی هم باید همان جزء را لحاظ کنی. اگه گفتی: "سید علی امروز" منظور از "امروز" یعنی همان نیم ساعت همیشگی که میآمد مطالعه میکرد، ۹ تا ۱۰. "مشغول مطالعه است". تو دومی هم باید همان نیم ساعت را بگی: "مشغول مطالعه نیست". تا بشود تناقض. بله، پس جزء و کلش دقیق معلوم بشود. اینها نکات خیلی مهمی است. این هم شد وحدت ششم.
جزء و کل، "قوه و فعل است در آخر، زمان". قوه و فعل در این مثال البته الان خیلی قوه و فعل مطرح نیست، ولی مثلاً میگوییم آقا: "شمالیها، شمال ایران، مثلاً قمیها، قمیها بسیار متدین هستند. قمیها بسیار باهوش هستند". مثلاً این، منظورمان بالقوه است. یعنی بالقوه باهوشند، بالقوه متدینند. بالقوه، بهخاطر اینکه حوزه علمیه هست، حرم هست، مسجد جمکران هست، این همه عالم هست، "قوه" متدین بودن اینجا هست. یک جا میگویم: "قمیها بسیار متدین هستند"، منظورم بالقوه است. "بسیاری از قمیها متدین نیستند"، منظورم بالفعله. نکته بسیار مهم! قوه و فعل را باید از هم تفکیک کرد. "مشغول مطالعه میباشد". خیلی گفتم ربطی ندارد. بالفعل باید مشغول مطالعه باشد. "مشغول مطالعه است". حالا الان دارد با گوشی صحبت میکند. این بالقوه مشغول مطالعه است، بالفعل مطالعه نمیکند. مثلاً بنده به شما میگویم: "بابا سیدعلی تو کتابخونه داره کتاب میخونه". شما میروید در را وا میکنی، تو کتابخونه نشسته: "دروغ گفتی، اینکه مطالعه نمیکرد!" میگویم: "بابا! اونی که من گفتم بالقوه بود، اونی که تو میگی بالفعله. بالقوه در حال مطالعه کردن، بالفعل در حال مطالعه کردن نیست". این هم شد یکی دیگر.
آخریش هم وحدت زمان که خب روشن است. تو هر دوتاش گفتیم: "امروز". اگه تو یکی گفتیم: "امروز"، تو یکی گفتیم: "دیروز". تو یکی گفتیم: "امروز"، تو یکی گفتیم: "امشب". اینها تناقض نمیشود. باید هر دو یک زمان باشند. خوب بود آقا؟
حالا شما مثال قرآنی بزنید با همدیگر تحلیل بکنیم. سوره نساء خوب است. بزن. اول من یک مثال دیگر بزنم که سادهتر باشد. چون آن یکم توضیح دارد، آن خود آن آیه دو تا مطلب تو یک آیه گفته. بگذار ما فعلاً دو تا آیه را با هم مرور کنیم. آیه چهار سوره ابراهیم را برای من بخوانید آقا. بسم الله الرحمن الرحیم. یک لحظه قرمز بنویسم. ابراهیم آیه ۴: "وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ ۖ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ". فیُضِلُّ الله مَن یَشَاء. اکثر آتئیستها یکی از اصلیترین اشکالاتی که میگیرند در تناقض قرآن، همین است. "تناقض مسلمان". "یُضِلُّ الله مَن یَشَاءُ وَیَهْدِي مَن یَشَاءُ". خوب، آیه سوم سوره انسان را هم برایم بخوانیم. "إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا". تحلیل کنیم.
این دو تا گزاره چی میگوید؟ قضیه اول میگوید که خدا هر کی را بخواهد گمراه میکند، هر کی را بخواهد هدایت میکند. معلوم میشود فاعل هدایت را کی میداند؟ خدا. فاعل هدایت، خداست. کس دیگری نقشی در هدایت ندارد. خودش است که هدایت میکند، خودش است که گمراه میکند. کسی گمراه نمیشود، کسی هدایت نمیشود. خداست هدایت میکند، خداست گمراه میکند. آیه دوم که سوره انسان آیه ۳ باشد، چی میگوید؟ میگوید: ما راه را نشان میدهیم. خودش است که انتخاب میکند شاکر باشد یا کفور باشد. هدایت را بپذیرد یا نپذیرد. این آیه دوم میگوید فاعل هدایت کیست؟ انسان است. اوست که هدایت را میپذیرد، اوست که هدایت را نمیپذیرد. پس این دو تا با هم تناقض شد. تو یک جا دارد میگوید خدا هدایت میکند، فاعل هدایت خداست. تو یک جای دیگر دارد میگوید فاعل هدایت خدا نیست، انسان است.
هشت تا وحدت را، هشت تا وحدت را دانه دانه باید بررسی کرد. این میشود تدبر قرآن. میگوید اگه تدبر کردی، میبینی هیچ جای قرآن اختلاف ندارد. موضوعی که قرآن برای مردم عمومی است، اشکال ندارد، مردم عمومی. ولی با تدبر باید همه تدبر کنند. تدبر هم، تدبر هم کاری است که از عموم برمیآید. قرآن دارد همه را به تدبر وادار میکند، حتی کفار را. این خطاب تدبر به کفار است. نه، در عرف واضح نیست. یک بحث تحمل نکردن خیلی از مسائل هست که در عرف واضح نیست. مثلاً شما کسبوکار که داری انجام میدهی، خرید و فروش که داری انجام میدهی، وقتی یک استاد جامعهشناسی میآید مینشیند تحلیل میکند، صد تا نکته عمیق از این میفهمد. این معنایش این نیستش که هیچکی اینها را انجام نمیدهد. نه، همه دارند انجام میدهند. این توجه عمیق را بهش ندارند. این هم معنایش این نیست که هیچکی نمیفهمد. آن استاد جامعهشناسی وقتی بهش بگوید، میگوید: "راست میگویی ولی من بهش توجه نداشتم". توجه نداشتن یک مطلب، نفهمیدن یک مطلب دیگر. علم اصول هم همین است. آیات دیگر میشود حل کرد. اگر تتلو... آها تعارض برای نو تاریخ دیگر، مثلاً وقت ندارد. چون خیلی وقت.
داشتن و نداشتن من یک حرف، تعارض داشتن نداشتن قرآن یک حرف دیگر است. دلیل اینکه من وقت ندارم یا من حوصلهاش را ندارم یا هرچی، دلیل نمیشود که قرآن تعارض داشته باشد. نه این هم دلیل نمیشود. ولی راه حل اینکه فهمیده بشود که تعارض نیست، تدبر است. تدبر هم یک چیزی نیستش که بگوید آقا این را هیچکی نمیفهمید. نه، تو از این آیه غافل بودی. این مطلبی که آقا سیدعلی گفتند، همین بود، چرا خدا یک جوری حرف نزده که همان اول همهچی روشن باشد؟ سؤالی که ایشان کرد، این بود: "خوب، همان اول همه را بگوید دیگر". مدل قرآن اینجوری نیست. برای اینکه این با این روش دیگر تو یک کتاب ۶۰۰ صفحهای تمام نمیشد. هر مطلبی را که میخواست بگوید، باید همانجا ۵۰۰ صفحه توضیح میداد. معجزه قرآن این است که ۵۰۰ صفحه توضیح همین را تو آن ۵۰۰ صفحه دیگر داده. فقط باید با تدبر بفهمی که این را چه شکلی تو آن ۵۰۰ صفحه دیگر توضیح داده. نه اینکه هر آیه بیاید دوباره همه آن مطالبی که گفته مرتبط با این را شرح بدهد. تدبر کردی میفهمی. یک بررسی که میکنی مثل همین نکته که آقا اینجا دارد فاعل را خدا میگوید، آنجا دارد فاعل را انسان میگوید. حالا جلوترش بحث مثلاً اضافه مطرح میشود، اینجا یک شرطی را دارد مطرح میکند، آنجا یک شرط دیگر را. اینجا نسبت به یک مسئله دارد صحبت میکند، آنجا نسبت به یک مسئله دیگر. اینجا قوه را دارد میگوید، آنجا فعل را دارد میگوید. اینجا جزء را دارد میگوید، آنجا کل را دارد میگوید. همهاش تفاوت پیدا کرد.
نکتهای که هست این است که بله این اصطلاحات را عوام بلد نیستند. اصطلاحش را بلد نیستند. مطالب را که همه میفهمند. همین دو تا مثالی که الان بنده برای شما زدم: "علی امروز در کتابخانه مشغول مطالعه است، مشغول مطالعه نیست". اصطلاحاتش را حذف کن. خود مطلب که زدم که اینجای کتابخانه یا آنجای کتابخانه، کُلِ روز یا نه. شما وقتی توضیح میدهی، خودشان قدرت تدبرِ دری را ندارند. نمیتوانند سؤال کنند که آقا اینی که گفت منظور "امروز"، منظورش کُلِ روز بود یا منظورش یک ساعت بود؟ این دیگر علم تخصصی و اصطلاح و اینها نمیخواهد. این فقط باید عقلش را کار بیندازد. اگه کسی نخواست عقلش را کار بیندازد، چکار کنیم باهاش؟ مشکل قرآن هم همین است. میگوید: شما خودتان عقلتان را کار نمیاندازید، به من ربطی ندارد. اگه عقل تو را کار بیندازی، تدبر کنی، میفهمی اختلاف ندارد. ولی خیلی از جملات، عقل تو را که کار نیندازی هم میفهمی تناقض دارد. مثل چه؟ مثل تناقضهای آقای ظریف. میآید میگوید که: "آقا اسنپبک نداریم ما در برجام. مکانیزم ماشه ندارد". گزاره اول: "هیچ جایی از برجام اسنپبک ندارد. این یک شگرد تبلیغاتی بود، آمریکاییها زدند. شما ایرانی میدانیم و ایشان را آمریکایی." یک بار اینجور میگوید. بعدها میآید میگوید که: "این مکانیزم ماشه بود، من نذاشتم. یکی به اسم فرانچسکو بود، شب آخر بود دیگر، شلوغپلوغ، خسته بودیم اینها، دیگر گذاشتن تو برجام رفت." پس هست ولی من نذاشتم. اول میگفت اصلاً تو برجام نیست همچین چیزی. بعداً آمد گفت: "هست، من نذاشتم." بعدها آمد گفت: "بوده از اول، فرانچسکو هم دخیل نبوده. روسیه گذاشته این را. لاوروف شام گذاشت زیر میز که هر وقت این برجام خراب شد به علامت شادی بردارد بخورد." خب، این سه تا گزاره را اصلاً عقل هم نداشته باشی میفهمی تعارض و تناقض دارد. شما تو قرآن هیچ جا پیدا نمیکنی که دو تا جمله این شکلی باشد.
خوب بود آقا؟ امروز هم منطق داشتیم، فلسفه داشتیم، سیاست داشتیم، عرفان داشتیم. چیزی که در بحثها بود. حلوای فقط از عکس. چه مشکلی؟ برویم. ترکیب از کجا بکنیم؟ تحقیقش هم یک جوری است که با خود قرآن تحقیق میکنیم. عظمت قرآن چون "تبیان لکل شیء" است. آره، نه عقل هم یک وقت عقل خودش بهتنهایی میفهمد. یک وقت عقل با کمک جاهای دیگر از قرآن میفهمد. بابا آن منظورش آن است، این منظورش این است. تناقض ندارد با هم. درست شد؟ یک جا همه انسانها را دارد میگوید، یک جا بعضی افراد انسان را دارد میگوید. میشنود. خیلی از جملات داریم.
بحثهای روششناسی المیزان که ترم بعد انشاءالله با هم میخوانیم که جایگاه شأن نزول چیست، جایگاه روایات چیست. تفسیر قرآن به قرآن. ما یک ترم لااقل باید درمورد تفسیر قرآن به قرآن حداقل یک ترم باید بحث بکنیم که به خدای آنها بتها اهانت نکن. بله کفار و کفار آفرین. حالا شأن نزولش یک بخش است که باید بعداً بحث بکنیم. شرح نزول چقدر دخالت دارد در فهم تفسیر؟ یک بحث دیگر این است که خود آیات قرآن وقتی مجموعه آیات قرآن درمورد جهاد را کنار هم میگذاریم، معلوم میشود جایگاه یک نکته بسیار مهم، آن بهتر است دیگر. آن اولیه قشنگ دستهبندی که میکنید. ما امسال محرم یک بحثی را داشتیم همین آیات مربوط به جهاد بود که اصلاً قرآن اول ما را تشویق به جهاد کرده یا تشویق کرده که جهاد نکنیم؟ یعنی نجنگیم؟ نه، جهاد نکن، نجنگیم، قتال نکن. مجموعه آیاتی که کنار هم آوردیم، همان خود مجموعه آیات داد میزند که آقا این مال آنجاست، آن مال آنجاست. اول میگوید دست به شمشیر نبر. بعد میگوید دست به شمشیر بردن، حمله کردن، جواب میدادی. آنهایی که کافرند ولی "لم یقاتلوکم فی الدین"، با آنها کار نداشته باش. مجموعه آیات قرآن حتی به شأن نزول کار ندارد. حالا ممکن است این آیه که گفته آنها دست به شمشیر نبردن، درمورد کفار قریش باشد، درمورد یهودیان بنیقریظه باشد. حالا بود بهتر، نبود هم کاری نداریم. برای اینکه خودش دارد حکایت میکند از خودش. مجموعه آیاتی که کنار هم گذاشتی. تدبر یعنی همین، همه را کنار هم چیدن، همه را کنار هم دیدن. همه را که کنار هم گذاشتی، معلوم میشود، میگوید آقا: "نه بابا! چی؟ به هر کافری رسیدی بکش؟" پس آنجا چی میگوید که تا وقتی دست به شمشیر نبرده باشند: "لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ". یعنی نکشت، "أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم إنّ الله یحب المقسطین" (سوره ممتحنه). بلکه بهش محبت کن، با قسط باهاش رفتار کن. از اول تا آخر میخوانی، کلی بحث دستت میآید. سوره نساء را از اول تا آخر میخوانی، کلی بحث دستت میآید. بعد تازه سوره نساء، ممتحنه را میخوانی، بیشتر دستت میآید. سوره قتال که به نام پیامبر است را میخوانی، بیشتر دستت میآید. سوره صف را میخوانی، بیشتر دستت میآید. اینها سورههاییست که مربوط به جهاد در قرآن است. سوره انفال را میخوانی، بیشتر دستت میآید. روشن شد؟ ولی اگه خود همین یک آیه را خواستی ببینی، نمیشود. ساختار قرآن اینجوری نیست. بعدشم قرآن محکمات و متشابهات دارد. این بازی بحث مفصل است. بهش نپرداختم.
اینجور که با قرآن مواجه شدی، میبینی آقا هیچ جای قرآن تناقض ندارد. تمام کنم. اینجا انسان را توی آیه فاعل دانسته، توی آیه خدا را فاعل دانسته. پس اولاً وحدت موضوع ندارد توی... پس یک جا میگوید انسان انتخاب میکند، یک جا میگوید خدا انتخاب میکند. مگر اینکه اینطور برداشت کنیم. مگر اینکه اینطور برداشت کنیم. تو یک آیه خدا هدایت میکند، یک آیه دیگر دارد میگوید خدا هدایت نمیکند. اگه اینطور گفتی: بله، تناقض. ولی حالا خدا هدایت میکند و خدا هدایت نمیکند، یک جا بالقوه هدایت میکند، میشود هدایت ابتدایی. ولی بالفعل هدایت نمیکند. بالفعلش را شمایی که هدایت را میپذیری. این یک شرط. اگر شما هدایت ابتدایی را پذیرفتی، خدا هدایت پاداشی به شما میدهد به شرط پذیرفتن هدایت ابتدایی. اگه نپذیرفتی، گمراهت میکند. یکی دیگر شد دیگر. چی؟
وحدت اضافه، وحدت جزء و کل. به نسبت مقدمه هدایت میکند، به نسبت نتیجه هدایت نمیکند. نتیجه با همدیگر میشود کل. وقتی نسبت به مقدمه فقط هدایت میکند، میشود جزء مقدم و نتیجه کل. درست شد؟ قوه و فعل هم که گفتم، جزء و کل گفتم، مفصل بحث کرد. خلاصه با همین یک بررسی ساده دیدیم که آقا یک دانه از این وحدتها هم خراب بشود، تناقض خراب است. نمیخواهد خراب شود. یکیش هم که نبود، تمام. قوه و فعل هم که نبود، تمام. لااقل تویش وحدت نیست. بلکه اگر عمیق نگاه کنیم تو هر هشت تایش میبینیم که تناقض نیست. خب، قرینهاش را از کجا میآوریم؟ یک بخشش از خود آیه است. میگوید: "إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا". هدایتش کردم، یا میپذیرد یا نمیپذیرد. پس یک هدایت ابتدایی است که بعد او باید انتخاب کند. بعد که او پذیرفت، حالا میشود: "یَهْدِي مَن یَشَاءُ". اصلاً خود دو تا آیه را که کنار هم میگذاری، معلوم میشود که یکیش مال مرحله قبل است. اینکه شاکر شد، خدا بابت شکرانه او، شاکر بودن او هدایتش میکند. اینکه کفور بود، خدا بابت کفران این ضلالت بهش میدهد. میفهمیم. چه برسد به اینکه صد تا آیه دیگر هم هست. "فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم" (سوره مبارکه صف).
علائم بسیار روی این آیه تأکید دارد. محکمات و متشابهات، یعنی یک آیه ممکن است از یک جهت متشابه باشد، یک آیه دیگر تو همین بحث محکم. در معیار محکم متشابهات خودش یک ترم درس است.
در حال بارگذاری نظرات...