‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
خوشحالیم که دوستان را باز هم ملاقات کردیم. در سال تحصیلی جدید، با یک تعطیلی طولانی و انشاءالله بقیه عزیزان هم بهزودی برگردند و در خدمت آن دوستان هم باشیم. درس این ترم ما در این ساعت، درس "المیزان" است. البته ما خود کتاب تفسیر "المیزان" را فعلاً واردش نمیشویم. یک کتاب دیگری را طی چند جلسه انشاءالله با هم میخوانیم برای اینکه آماده شویم برای فهمیدن مطالب المیزان و مطالب المیزان را اول کمی ساده مرور بکنیم. مطالب خیلی خوب و مفیدی است تا انشاءالله کمی که مباحث المیزان را فعلاً گرفتیم، مطلب را استفاده کردیم، بعداً انشاءالله در فرصت دیگری آشنا شویم با خود روش، با سبک تفسیر المیزان، متد تفسیر المیزان و ببینیم که با چه سبکی و با چه متدی علامه طباطبایی این تفسیر را نوشتند. روش ارتباطشان با قرآن چه بوده؟ یک بحث بسیار مفصلی انشاءالله در مقدمه جلد اول تفسیر المیزان این را توضیح داده است. البته دیگران هم روی مطلب کار کردهاند که حالا انشاءالله به آن میپردازیم.
کتابی که از امروز انشاءالله خواندنش را شروع میکنیم، عنوانش هست: "تفسیر موضوعی قرآن کریم بر اساس تفسیر المیزان". نویسنده آن حجتالاسلام مصطفی کریمی است که "نشر معارف" چاپ کرده است. همین "نشر معارف" اینجا در خیابان روبروی دفتر مقام معظم رهبری؛ آره، آنجا فروشگاه نشر معارف، کتاب را دارد. این کتاب، کتاب دانشگاهی است، یعنی درس معارف دانشگاه. این کتاب آنجا تدریس میشود. برای یک ترم دانشگاه، این کتاب را نوشتهاند. درس، درس چهارده درس است. کتاب را نوشتهاند. خب، هفتهای یک جلسه در دانشگاه وقتی که تدریس میشود چهارده هفته میشود یک ترم و هر درسش را برای یک کلاس—خب، کلاسهای دانشگاهی یک ساعت و نیم است— درسهایش را طوری نوشتهاند که در یک ساعت و نیم تدریس میشود. چهارده هفته میشود چهارده درس. ما البته اینشکلی نمیخوانیم، چون اولاً وقتمان کمتر است (۵۰ دقیقه). مطالب را هم گاهی میخواهیم یک توضیحی داشته باشیم، یک دقتی داشته باشیم. اگر انشاءالله شرایطمان مناسب باشد و بتوانیم با سرعت خوبی پیش برویم، بنا داریم که هر درس را در سه جلسه انشاءالله بخوانیم. میشود چند جلسه؟ چهل و دو جلسه. هر هفته هم پنج جلسه داریم. تقریباً هشت هفته، حالا نه هفته. حالا تا دیماه انشاءالله اگر خدا توفیق بدهد این کتاب را تمام کنیم و بعدش باز کتابهای دیگری هست؛ هم این ترم، هم ترم بعد، تا انشاءالله برسیم خود تفسیر المیزان را از ابتدا شروع کنیم و آرامآرام مطالب را جلو بیاییم که خیلی مطالب بسیار قابل استفادهای است. ما البته این کتاب را قبلاً پنجاه ساعت تدریس کردهایم که آن پنجاه ساعت تا درس ششم، درس ششم را تا اوایل درس ششم—خب بحثمان خیلی بحث مفصلی بود— در آن جلسات گفتگو به هر حال زیاد میشد. مطالبی است که اگر بخواهیم بایستیم و گفتگو بکنیم، طول میکشد. بحثش را میشود مفصل گفتگو کرد؛ چون یکسری بحثهایش، بحثهای اعتقادی است و قطعاً افراد نسبت به مطالب سؤال دارند، اشکال میکنند، ابهام دارند و به هر حال میشود گفتگو کرد. فعلاً بنایمان به این است که انشاءالله سرعت ما در این درس بالا باشد و خیلی توقف نداشته باشیم که بتوانیم با سرعت انشاءالله پیش برویم.
این کتاب چند فصل دارد؟ فصل اولش عنوانش هست: "ما و قرآن" که حالا در مورد خود قرآن، درس اول، "شناخت قرآن". قرآن را معرفی میکند: کتاب خدا، از خدا، قابل تحریف نیست، نمیشود مطالبش را تغییر داد. دلیل میآورد برای اینکه اولاً از خداست. «تحدی» کرده خدا، به چالش کشیده دیگران را. (هر کلمهای که دیدید مفهوم نیست و برای دوستان واضح نیست، بگویید که توضیح بدهم). خدای متعال به چالش کشیده، چَلِنج انداخته که اگر میتوانید، مثل این بیاورید؛ مثل یک سورهاش، مثل ده سوره، چه رسد مثل کل قرآن که حالا توضیحاتی دارد. عرض کنم کلمات قرآن هم همهاش الهی است، از پیغمبر نیست، بشری نیست. فقط پیغمبر این را به ما منتقل کردهاند، از محصول ذهن خودشان، اطلاعات خودشان، دانش خودشان، جنسیت خودشان، جغرافیایی که به آنجا تعلق داشتند، هیچ تأثیری در این کلمات و قرآن تحریفپذیر نیست که عرض کردم. قرآن هدایتگر است، هدایتگر جامع، که انشاءالله نکاتی در این زمینه هست. در درس دوم در مورد هدایت بهوسیله قرآن بحث میشود که حالا ارتباط با قرآن، فهم قرآن، تفسیر قرآن؛ اینها مطالبی است که انشاءالله در درس دوم میآید. (کتاب علامه که نیست؟ نه، ولی مطالبش همهاش از المیزان است. جاهای مختلف را موضوعبندی کردهاند، مطالب را جمع کردهاند.) خدمت شما عرض کنم که فصل دوم—این فصل اول بود، فصل اول دو درس بود در مورد قرآن—، فصل دوم در مورد خدا، خدای متعال. البته شیوهای که در این کتاب از آن استفاده شده و روشی که استفاده شده، روشی است که حالا به هر حال بر اساس اینکه اول خود قرآن را یک مسلمان—به هر حال با یک مسلمان چون در گفتگو میکند: شما که قبول داری قرآن را، خب اول میآییم در مورد قرآن صحبت میکنیم، بعد در مورد خدا صحبت میکنیم و مسائل. ولی اگر ما با یک نامسلمان بخواهیم صحبت بکنیم، با یک کسی که خدا را قبول ندارد، خب قطعاً باید از جای دیگری شروع بکنیم.
خب، در مورد خدا در فصل دوم اینجا هم چند درس است. درس سوم کتاب، در فصل دوم، در مورد باور به خداست. خود خداشناسی، اهمیتش، ارزشش، اینکه خداشناسی فطری است و براهینی که برای اثبات خدا مطرح میشود و اینکه چرا یک عده خدا را انکار میکنند، میشود درس سوم. صفات کمالی خدا را هم در درس چهارم بحث میکند در مورد یکتایی خدا: خدا یگانه است، یکی است، واحد است، "توحید" احسنت. و در تدبیر عالم، خدا یکتاست. در مورد این هم انشاءالله مطالبی داریم. پرستش خدای یکتا که مطالبی است که انشاءالله در درس چهارم میآید.
فصل اول و دوم: دو فصل گفتیم. هر فصلی هم دو درس. مجموعاً شش فصل است. حالا بعضی فصلها دو تا درس، بعضی فصلها درس بیشتری دارند. فصل سوم در مورد انسان و سعادت انسان است. در درس پنجم بحث از این میشود که انسان آفریده شده برای اینکه به سعادت برسد. هدف آفرینش، سعادت انسان. اصلاً سعادت یعنی چه؟ سعادت انسان یعنی چه؟ و چهشکلی سعادت انسان حاصل میشود؟ درس ششم در مورد این است که چه چیزهایی انسان را به سعادت میرساند؟ چه چیزهایی مانع سعادت میشود؟ که مثلاً ایمان آدم را به سعادت میرساند، یاد خدا، تبعیت از پیغمبر؛ اینها میشود عواملی که ما را به سعادت میرساند. آن چیزهایی هم که مانع رسیدن به سعادت میشود، دروغ بستن به خدا، تکذیب آیات الهی؛ اینها میشود موانع.
در فصل چهارم در مورد نماز و پرستش و نیایش. (نیایش، واژهاش را شنیدهاید؟ نیایش، دعا، نیایش، عبادت. همان کلمه عبادت کلمه خوبی است). در مورد عبادت و نماز، خصوصاً صحبت میکند. در درس هفتم در مورد خود نماز مطالبی را دارد. (مطالب تفسیر المیزان است دیگر، بله، از مطالب المیزان فقط استفاده کرده است. نه، اونجوری نیست، وضعیت دیگری داریم، بله، از قرآن شروع میشود.) در درس هشتم به مناسبت نماز—خب، چون در نماز سوره حمد خوانده میشود— تفسیر سوره مبارکه حمد را آوردهاند. مطالب خیلی خوبی است. یک تفسیر سوره حمد را اینجا داریم. بعداً انشاءالله مفصلترش را ترمهای بعد از خود المیزان که شروع میکنیم، درس نهم، تفسیر سوره مبارکه توحید، بعد تفسیر سوره قدر ("إنا أنزلنا"). چون اینها در نماز خوانده میشود، تفسیر اینها را هم به آن اشاره کردهاند.
درس دهم میرود در فصل پنجم. فصل پنجم در مورد زندگی است که آن زندگی، زندگی با سعادتی است، زندگی سعادتمندانه. درس دهم در مورد "ما و جامعه". در دنیا که داریم زندگی میکنیم، با مردم که داریم زندگی میکنیم، باید چطور باشیم؟ مثلاً در ارتباط با همدیگر باید خدمت به همدیگر بکنیم، ظلم نکنیم، عدالت داشته باشیم، قواعدی را رعایت بکنیم. این میشود ارتباط ما با جامعه، با مردم. دوست باشیم، کمک کنیم به پیشرفت علمی و معنوی جامعه، صله رحم داشته باشیم. این در درس دهم بود. در درس یازدهم ارتباط ما با والدین، با پدر و مادر. مباحثی که از قرآن نکاتی که در مورد این مطلب دارد، انشاءالله به آن میپردازیم. درس دوازدهم ارتباط ما با همسر؛ که اصلاً خود داستان ازدواج، تشکیل خانواده، (که حالا بحث فقهمان هم کتاب "نکاح" از فردا انشاءالله شروع میکنیم و کتاب "نکاح" دروس تمهیدیه است) انشاءالله ازدواج کردید، کتاب "طلاق" میخواهیم بخوانیم. (حالا احتیاطاً، شاید لازم بشود!) خب، عرض کنم که پس درس دوازدهم در مورد همسر و مباحث مربوط به خانواده، آداب ازدواج، همسر شایسته چه ویژگیهایی دارد؟ چه چیزهایی زندگی مشترک را استحکام بهش میدهد؟ همسرها نسبت به همدیگر چه وظایفی دارند؟ و چه زنهایی برای مرد حرامند؟ چه مردهایی برای زن حرامند؟ اینها بحثهایی است که در درس دوازدهم داریم. خیلی مطالب مفیدی در این کتاب بحثهای مختلفی دارد و مطالب خیلی مفید. همهاش هم از تفسیر المیزان است؛ یعنی همه نکاتی که میگوییم انشاءالله آدرسش را میگوییم که تفسیر المیزان به این اشاره میکند.
فصل ششم در مورد انسان بعد از دنیا؛ یعنی مرگ. درس سیزدهم، مرگ و برزخ. خب، مرگ چیست؟ برزخ چیست؟ بحثهای خیلی مفصلی داریم ما. بله، مفصل. ما یک سال برزخ در المیزان یک مقداری البته بحث کردیم که خب اینجا یک درس است و به آن میپردازیم. درس چهاردهم، قیامت و آخرت، عالم قیامت، بهشت و جهنم. مسائل این بود. این شد چهارده درسی که ما با آن مواجه هستیم در این کتاب.
درس اول کتاب که در مورد قرآن بود: ما در این درس میخواهیم ببینیم که چهشکلی میشود معجزه بودن قرآن را اثبات کرد؟ معجزه بودن قرآن به چه چیزهایی است؟ وجوه اعجاز قرآن را میخواهیم بحث بکنیم و میخواهیم بگوییم که تمام این کلماتی که در قرآن استفاده شده و آمده، همهاش از خدای متعال است. قرآن همهاش وحی است، عامل انسانی در آن دخالت نداشته است و تحریف نشده است و جامع است نسبت به همه آن چیزی که ما نیاز داریم. قرآن حرف است.
بسم الله الرحمن الرحیم. اولین نکتهای که میخواهیم به آن بپردازیم این است که ما با این کتاب -که خب بهعنوان مسلمان طرفیم، کتاب قرآن، کتاب را قبول داریم- اگر میخواهیم با این کتاب آشنا بشویم، بهترین راهحل خود این کتاب است؛ یعنی از طریق خود قرآن ببینیم خود قرآن خودش را چهشکلی معرفی کرده است. خدای متعال قرآن را بر پیامبرش، پیامبر آخر، حضرت محمد (صلیالله علیه و آله و سلم) نازل کرده است. در طول تاریخ، از آن روزی که نازل شده تا امروز هیچ تغییری این کتاب نکرده است. خب، این فعلاً مطلب است.
نکته اولی که میخواهیم به آن اشاره بکنیم این است که خدای متعال در قرآن تحدی کرده است. "تحدی" در لغت یعنی گفته: "هرکی میتونه برداره بیاره!" مثل این برداره. از مخالفین قرآن خواسته که مثل قرآن بیاورند یا سورهای را. قرآن این را در یک مدت طولانی، از همان اولی که قرآن نازل شد، این مسئله را مطرح کرد. و با توجه به اینکه تعصب بالایی هم داشتند مشرکین، ولی هیچوقت در طول تاریخ ما یک اثر فاخر و شاخص، یک اثر قدرتمند ندیدیم که حتی خود عربها بتوانند این را هموزن قرآن بدانند. نه مسلمان، بلکه خود کفار عرب، بگویند که قرآن چیست؟ این هم به همان اندازه واضح نباشد. کسی که عرب نباشد در مورد این عرض میکنم، نکات مهمی است.
ببینید آقا، در بحث تحدی قرآن، یک نکتهای که همین ابتدای بحث عرض بکنم برای اینکه مطلب مهمی است، یک نکته این است که بله ما باید خود عربها در واقع تشخیص بدهند که قرآن یک کتاب منحصر به فرد است؛ ولی برای غیر عربها چی؟ من یک دو تا مثال برایتان میزنم. دو تا مثال، شاید بعداً مثال سوم را هم (ولی اول باید ببینم با این دو تا مثال چهکار میکنید تا ببینم مثال سوم را بگویم یا نه).
مثال اولش در نقاشی است: در تاریخ، خصوصاً در این چند قرن اخیر، نقاشهای بزرگی را داریم. مثل کی؟ پیکاسو. دیگر کی؟ لئوناردو داوینچی. دیگر کی؟ میکلآنژ. (آقای فرشچیان!) یک وقتی هستش که آقا! نقاش که اینقدر حرفهای است در خود آن افراد، در بین آن افرادی که نقاشاند، نقاشیاش مطرح است؛ یعنی اونی که نقاش است میفهمد میکلآنژ چه کسی است! اونی که نقاش است میفهمد لئوناردو داوینچی چه قدرتی دارد در نقاشی و طراحی! ولی اونی که نقاش نیست هم میفهمد که میکلآنژ یک نقاش فوقالعاده است. آقای فرشچیان یک هنرمند بسیار درجه یک است. ولی اونی که نقاش است بهتر میفهمد. اینطور نیست؟ اگر کسی نقاش نبود، نفهمد؟ این مثال اول.
مثال دوم، فوتبال است. در فوتبال الان میگویند بهترین بازیکنان دنیا مثلاً رونالدو، مسی، امباپه، درست است؟ هالند. اینها مثلاً بهترین فوتبالیستهای دنیا هستند. میشناسید مسی را که الان در کشور شما دارد بازی میکند. عرض کنم خدمت شما که اونی که فوتبالیست نیست، وقتی بازی اینها را نگاه میکند میفهمد اینها ممتاز هستند. اونی که فوتبالیست است بهتر میفهمد که اینها ممتاز هستند. درست است؟ وقتی یک کسی فوتبالیست بود، میفهمد تفاوت فوتبالیستها را با مسی چیست؟ تکنیک مسی چیست؟ قدرت رونالدو، قدرت تکنیکی رونالدو مثلاً، قدرت شوت، سرعت مثلاً امباپه، قدرت بدنی هالند؛ اینها را میفهمد. (فوتبالیست نیست!) همین که نگاه میکند میفهمد. میفهمد این با آنها خیلی فرق میکند. میفهمد در این تیم مثلاً النصر عربستان، (النصر چیست؟ الان رونالدو در این تیم النصر است.) میفهمد رونالدو با بقیه خیلی فرق میکند. تیم آمریکایی مسی اسمش چیست؟ "گلکسی". در آن تیم ما هم البته میامی داریم. (در ایران مشهد آمدید میبرمتون میامی، آنجا تفاوت این دو تا را با همدیگر ببینیم.) عرض کنم خدمت شما که در آن تیم "گلکسی"، شما میفهمید مسی با بقیه تفاوت دارد. در تیم پرتغال، در تیم آرژانتین، در تیم فرانسه؛ اینها در هر کدامش مشخص است. در تیم نروژ مشخص است این بازیکن با آن بقیه چه تفاوتی دارد. به این میگویند ستاره. به این میگویند فوق ستاره. ولی اونی که فوتبالیست است بهتر میفهمد. خب، دو تا مثال، الحمدالله خوب فهمیدید.
مثال سوم: شعر. حالا شعر فارسی یا مثلاً در زبان خود شما (که البته آن هم فارسی است)، دوستان پاکستانیمان اقبال لاهوری، آن هم البته اشعارش فارسی است. نمیدانم مردم پاکستان اشعار اقبال را میفهمند وقتی میخوانند؟ اشعار اردویاش هم معروف است. در همان هم ممتاز است. بله. (حالا در آمریکا شاعر معروف کیست؟ همان چیزی که شکسپیر داستان و زبان و رمان، احسن.) حالا ما در زبان فارسی، خب خیلی اصلاً زبانمان آهنگ دارد. یعنی کسی که اهل زبان فارسی نیست، وقتی که صدای فارسی صحبت کردن را میشنود، احساس میکند مثلاً یک کسی دارد شعر میخواند. دقت کردهاید شما؟ قبل اینکه با زبان فارسی آشنا بشوید همچین حسی داشتید نسبت به زبان فارسی یا نه؟ (از اول که آمدیم یاد گرفتیم.) اگه مثلاً قبل از اینکه بیایید اینجا که فارسی یاد بگیرید مثلاً میشنیدید برنامه تلویزیونی، یک فیلمی مثلاً فیلم ایرانی، احساس میکردید که اینها انگار مثلاً با یک آهنگ خاصی دارند صحبت میکنند. زبان فارسی اینشکلی است؛ یعنی "آوا" دارد به قول ما. و خب، شعر در زبان فارسی خیلی مهم است. حالا در این زبان فارسی که شعر اینقدر مهم است و مردم به شعر اینقدر توجه نشان میدهند، علاقه نشان میدهند، شاعرها خیلی معروفاند. برای ایرانیها شعرها ضربالمثل است. مردم در هر شبانهروز بارها و بارها ابیاتی را، شعرهایی را با همدیگر میخوانند، استوری میکنند، شعر استوری میکنند، پست میگذارند، شعرها را در بیوی (bio) خودشان میگذارند، در معرفینامه خودشان. یعنی اشعار اینقدر در زبان فارسی مطرح است. ولی با همه اینها، همه میدانند که هیچ شاعری در زبان فارسی "حافظ" نمیشود. حافظ یک شاعر بسیار ممتاز است. حالا من یک بیتش را هم میخواستم بخوانم برایتان که حافظ چه بوده؟ (آیا سنی حافظ شیعه بوده؟) مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی قائل بودند که اولاً که علامه طباطبایی شرح کرده بودند دیوان حافظ را در جلسات خصوصیشان و ده جلد کتاب چاپ شده "شرح جمال آفتاب و آفتاب هر نظر" که این مال جلسات خصوصی علامه طباطبایی بوده. مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی سبک حافظ را که علامه اینشکلی تفسیر میکنند، یک مقدارش را درس گرفتند، بقیه را دیگر با همان سبک ایشان خودشان شرح کردند. مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی قائل بودند که ایشان (حافظ) نه تنها شیعه بوده، بلکه جز رده اول عرفای شیعه در طول تاریخ است؛ مثل سید بن طاووس، بحرالعلوم که اینها در آن قله عرفای شیعهاند. ایشان قائل بودند که حافظ هم در همان رتبه است. و حافظ در عالیترین درجه عرفانی بود.
خب، شما الان من برایتان یک غزل از حافظ میخوانم. شما با اینکه البته با زبان فارسی آشنا شدید دیگر، الان سالهاست که دارید فارسی صحبت میکنید. با اینکه این کلماتش هم برایتان سخت است، سنگین است، ولی همین را شما الان گوش بدهید و نظرتان را به من بگویید. میگوید:
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سر حلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک، به سلامت، نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روانبخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهانبین
هو در نظر آصف جمشید مکان باش
خیلی از کلماتش معلوم نبود برایمان. ولی آدم وقتی گوش میدهد میگوید که "آقا! این یک اثر بسیار عالی در شعر است." درست است؟ آقا! مثل همان فوتبال، مثل همان نقاشی. اونی که اهل شعر است بهتر میفهمد. شما لااقل حداقل مطلبی که هست این است که شما وقتی این شعر را میشنوید، حالا من یک شعر فارسی دیگر: "اتل متل توتوله" یا یک شعر دیگر میخوانم: "یک توپ دارم قلقلیه، سرخ و سفید و آبیه، میزنم زمین هوا میره، نمیدونی تا کجا میره." خب، الان به من بگویند یک نفر بیاید یک شعر مثل حافظ بگوید، من میگویم: "اتل متل توتوله". خوب است آقا؟ الان شماها شاعر نیستید. حتی زبان فارسی زبان مادریتان هم نیست. درست است؟ مثال خوبی است ها! دقت بکنید! زبان فارسی زبان مادریتان نیست، ولی میفهمید بین این شعر با آن شعر خیلی فرق دارد. اگر زبان مادریتان بود، خیلی بهتر میفهمیدید. اگر شاعر بودید، خیلی بهتر و بهتر میفهمیدید.
ما زبان عربی زبان مادریمان نیست، ولی میفهمیم قرآن با بقیه کلمات عربی خیلی فرق دارد. میرویم زبان عربی یاد میگیریم، بیشتر میفهمیم. میرویم شعر عربی یاد میگیریم، فصاحت و بلاغت عربی یاد میگیریم، بیشتر میفهمیم. ها؟ حالا تحدی شعر: این شعر حافظ بهتر است یا شعر سعدی بهتر است؟ کسی که شاعر درجه یک باشد، میتواند فرق بگذارد. بعد در حدی که هست، در حدّی هم شاید کسی بیاورد، نمیدانم شاید کسی بیاورد. یک شعر، یک چیزی را در عربی. یک نکته دیگر همین سؤال است که خب آقا! بالاخره وقتی چند تا اثر خیلی فاخر بود و در اوج بود، تشخیص اینها خیلی سخت میشود. اولاً که ما در مقابل قرآن همچین اثری نمیبینیم که بگویند که مثلاً عموم مردم اینها را اشتباه میگیرند با قرآن.
ولی آنهایی که خیلی متخصصاند میفهمند. قرآن نیست. نه، نکته بعدی اینکه همان جا هم در مورد حافظ و سعدی و فردوسی و اینها که صحبت میشود، شما میبینید که آنجا هم به یک معنا تحدی است، درست است؟ برای اینکه یک کسی بگوید آقا! شما همین مضمونی که حافظ گفته، همین صنعتهای بلاغی که حافظ استفاده کرده، همین دایره واژگانی، کلماتی که حافظ استفاده کرده، یک شاعر بیاور مثل او. قطعاً حتی سعدی هم مثل او نمیتواند. حتی فردوسی هم مثل او نمیتواند بیاید. حتی مولوی هم مثل او نمیتواند. ما همینقدر، یعنی اگر کسی به اینها توجه داشته باشد، به این مسائل با همدیگر توجه داشته باشیم، یعنی شما یک مضمون عرفانی دارید در اوج، صنعت بلاغی و ادبی دارید در اوج. بله! مولوی تمثیلات بسیار فوقالعادهای دارد. ولی شعرش اصلاً این قوت بلاغی حافظ را ندارد. شما این کلماتی که الان در این غزل بنده برایتان خواندم: "لعل روانبخش". خود این لعل، لب معشوق را تشبیه میکند به لعل. لعل، این سنگ عقیق، سنگ عقیق کبود، رنگ سرخ دارد، مثل لب میماند، بعد قیمتی است. این لب هم وقتی که باز میشود، حرف قیمتی ازش بیرون میآید. بعد "روانبخش" یعنی این لعل وقتی که میآید، روان را، (روانی، روان آرام بودن متن، روانی شنیدید؟) یعنی خیلی راحت میشود خواندش. مثلاً آدم را درگیر نمیکند، درگیریها را برطرف میکند. "روانبخش" یعنی این. "این لعل روانبخش." این دو تا لبی که وقتی باز میشود، گرههای من هم باز میشود. درست شد؟ ببینید در دو تا کلمه چقدر استعاره به کار برده، چقدر تمثیل به کار برده، چقدر صنعت بلاغی به کار برده. بعد خود کلماتی که استفاده کرده، وزنی که لحاظ کرده، ردیفی که آورده، قافیهای که آورده.
مشکل اینجاست که سوال میکنند که آقا! وقتی که میگویید "تحدی" یعنی کسی نمیتوانسته به قرآن چیزی اضافه کند، ولی باهاش نمیشود اثبات کرد که کسی نمیتوانسته از قرآن چیزی کم بکند. در مورد این عرض میکنم. البته اینجا در مورد این مطلب در این کتاب ننوشتهاند، ولی یک نکتهای دارد انشاءالله به مناسبت. پس اینها شد آقا! تحدی قرآن. یک نکته فوقالعادهای که ما باید بهش توجه بکنیم که کمتر به این نکته توجه میشود، این است: قرآن کریم عربی نازل شده است. برای بعضی سوال است که خب چرا این به زبان عربی است؟ اولاً زبان عربی -من این را پرسیدم که از جهت غنای واژگانی، یعنی کلماتی که در یک زبان هست، کلماتی که همه با یک معنای مشابه باشند، برای یک معنا چندین کلمه به کار برود- بدون هیچ پیشفرضی ابتدا به ساکن سوال کردم که در بین زبانهای دنیا کدام زبان است که از همه زبانها با این توضیحی که من دادم قویتر است؟ سریع پاسخ: زبان عربی. با اینکه دایره واژگانی زبان عربی الان با زبانهایی که امروز هستند، زبان کرهای از همه اینها دایره واژگانیاش بیشتر است. یک میلیون و صد هزار کلمه دارد. البته یک میلیون و صد هزار کلمه این کلمهها خودش داستان دارد. چون مثلاً اولاً که کلمات مدرن اضافه شده است. مثلاً ما میگوییم "پادکست"، مثلاً میگوییم "سلفی" (اضافه میشود). یکسری کلمات تخصصی مربوط به دانشهای خاصی. بعضی زبانها یک مصدر دارد با مشتقاتش که مثلاً مشتقات خیلی زیادی دارد. یا کلمات میشود با همدیگر ترکیب کرد، مثل زبان آلمانی. هی دو تا دو تا با همدیگر ترکیب میشود و کلمات جدیدی را خلق میکند. خب، از این جهت خیلی مهم نیست که چه زبانی کلماتش زیاد باشد. خود "کلمات زیاد بودن" امتیاز محسوب نمیشود. زبان عربی از این جهت جز آنهایی نیست که واژگان زیادی دارد، ولی غنای واژگانی زبان عربی از همه بیشتر است. یعنی مثلاً برای توصیف "شتر" صد تا واژه دارد. برای توصیف "شیر" چهارصد تا واژه دارد. فقط یک کلمه آورده: کلمه "عین" هفتاد تا معنا دارد. (وحید در زبان دیگر بیان شده است و اینها.) گفتم که مثلاً زبان عربی ظرفیت برای اینکه دیگر عبری نازل شده است.
در مورد زبانهای مختلف، حالت... ما هنوز بحث کتاب را شروع نکردهایم. حالا اشکال ندارد، مطالب کتاب را داریم با هم گفتگو میکنیم. بحث زیاد میطلبد. همین است، چون سؤال دارند دیگر حتماً دوستان و بعداً به آن پرداخته بشود. ببینید، کتابهای دیگر مثل کتاب تورات و انجیل تحدی نکردهاند. این یک. و ادعا هم نداشتند که ما در آن ساختار زبانی خودمان در اوج آن ساختار زبانی روزگار خودمان این مطالب را داریم القا میکنیم. نه از جهت محتوایی. بعدش هم اساساً کتابهای آسمانی قبلی انبیا، معجزه آنها نبوده است. یک کتاب آسمانی داشتند، یک معجزه جدا داشتند. این فقط مال پیغمبر ماست که کتاب آسمانی، معجزه است. این یک نکته.
نکته بعدی این است که بعضی از کتابهای آسمانی، مثل انجیل را اساساً خود آن پیغمبر نیاورده است. اصلاً کلمات حتی خود او هم نیست. نه تنها کلمه خدا نیست (یعنی عین کلماتی که خدا به کار برده)، حتی عین کلماتی که حضرت عیسی به کار برده هم نیست. حواریون. (نه، نه، تحریفش همان اصل آن انجیل. آن چهار تا انجیلی که داریم؛ انجیل متی و یوحنا و فلان و اینها.) حتی آن خود انجیل اصلی که تحریف نشده است، یوحنا دریافتهایی که داشته از حضرت عیسی را نوشته است. متی دریافتهایی که داشته، نوشته است. حالا بعدها همین هم تحریف شده است، ولی همان تحریفنشده باز عین کلمات حضرت عیسی نیست. انجیل است دیگر. کتاب اوست. معارف مال اوست. ولی این دریافتهایی است که چرا مینوشتند، بیان میکردند، ولی ساختار وحی و ساختار کتاب آسمانیشان با آن متفاوت بوده است. مثلاً کتاب تورات شکل این کتابهای قانون ما بوده است. مثلاً قانون داریم، مثلاً در دادگاه، کتاب قانون. اینشکلی است؛ یعنی بیشتر مطالب قانونی بوده است در این کتاب. کتاب انجیل بیشتر در فضای مسائل معنوی و عرفانی و اینها. مثلاً مثل کتابهای دعا. مثلاً برای ماها مثل "مفاتیح" و اینجور کتابهای مثلاً که در فضاهای عشق و عاشقی و مناجات و این حرفهاست. حالا ببین شما مثلاً کتاب قانون اساسی را با کتاب مفاتیح نمیشود با هم یکی کرد. ولی قرآن همه را یکی کرده است. این خودش میشود معجزه. یکی از آن مطالبی است که وقتی کسی نگاه میکند میفهمد. میگوید آقا! قانون اساسی یک چیز است. مفاتیح یک چیز دیگر است. ولی این یک کتابی است که با زبان مفاتیح، قانون اساسی گفته است. معجزه! و هیچکس نمیتواند اینجوری بیاورد. تحدی یعنی این. قانون اساسی یا میشود مناجات؟ کلمات ادبی حتی اهلبیت. بله، همهاش با همدیگر، هم فصاحت و بلاغت، هم مضمونی که گفته، خبرهای غیبی که داده، حتی قانونگذاری که کرده، حتی توصیههای اخلاقی که کرده؛ همه اینها منحصر به فرد است و هیچکس نمیتواند مثل اینها بیاورد. مثل اینها بیاورد، نه اینکه نمیتواند چهار تا کلمه درست بکند که شبیه اینها باشد. چرا، آهنگ دارد. "یک توپ دارم قلقلیه" آهنگ دارد. یک کسی نگاه میکند میگوید خب این هم شبیه مثلاً بیت حافظ است: "دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند" و "یک توپ دارم قلقلیه." جفتش آهنگ دارد. میگوید "بار دیگر مدرسهها باز شد. زنگ ریاضی از نو آغاز شد." حالا مضمونش خب که چی مثلاً؟ یعنی اصلاً این مضمون را شما میتوانی با آن "دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند"؟ این مضمون را با آن مضمون میشود اصلاً مقایسه کرد؟ "دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند." همین یک مصرع را شما نگاه کنید. "دیدم که ملائک." "دوش دیدم که..." اولاً دیشب دیدم. بعد دیدم خودم. بعد ملائکه را دیدم. بعد دیدم رفتند در میخانه در زدند. شما این مضمون را نگاه کن با پنج تا کلمه ساده، ولی چقدر عمیق! بعد خود این حروف کنار هم نشستنش، همانهایی که در بلاغت میخواندیم، تنفر مثلاً و وحشت ندارد. این کلمات وقتی کنار هم قرار میگیرند، اضطراب در شما ایجاد نمیکنند. اینقدر مثلاً حروف یکجوری باشد که مثلاً نه، قشنگ مینشیند. این آهنگ یکجوری است که "اتل متل توتوله" هر کلمهاش مثلاً معلوم نیست چیست. (فارسی، زبانی میدانی یعنی چی؟) نه متل میداند، نه توتوله میداند یعنی چی. پانزده، شانزده. (در ادامه میگفت:) "هرکی میگه شانزده نیست، هفده، هیجده، نوزده، بیست." یکی بگوید آقا! من هم مثل حافظ شعر میگویم. قابل مقایسه با هم نیست. هرکی که میشنود میفهمد! اصلاً آخه چه مضمونی؟ چه قالبی؟ چه ساختاری؟ چه بیانی؟ "شانزده نیست" یعنی هرکی انکار میکند شانزده را. حالا پاسخش چیست؟ "الفیلُ و ما الفیلُ و ما أدراکَ ما الفیلُ." تحدی قرآن پاسخ داده است. یک کتاب اصلاً نوشتهاند بعضیها: "الفرقان" به جای "القرآن". چاپ هم کردهاند. در اینترنت هم هست. بزنید میآید. دارند ادعا میکنند: "من هم صد و چهارده تا سوره آوردهام مثل خود همین." بعد جالب این است که، خندهدار این است که از خود همین آهنگ قرآن الهام گرفته. کلمات قرآن را الهام گرفته. کپی-پیست کرده. مثل قرآن که این را برداشتهای، همان را دوباره کپی-پیست کردهای دیگر. به این نمیگویید مثل. مثل قرآن، یعنی تو خودت این را بگذار کنار، یک چیز جدیدی بیاور که بزند این را کنار. زبان معیار همین هنر است. این شاخصه "مَثَل" است که میگویید منظور این مَثَل آینده ادامه بحث و عرض خواهیم کرد. و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...